موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
« تمام دانشها به علي(ع) منتهي مي‌شود»
اين اعتراف همه‌ي بزرگان علم و تمام دانشمندان جهان اسلام است كه : پس از رسول اكرم(ص) بنيان‌گذار و مؤسس كليه‌‌ي ‌علوم‌ و دانشها، ذات مقدس اميرالمؤمنين علي ‌بن ‌ابيطالب(ع) بوده است و چه بسا از علماي بزرگ اهل سنت و جماعت كه علي(ع) را به اين عنوان اختصاص داده و در برابر درياي بيكران علوم آن بزرگوار سر خضوع وتسليم فرود آورده‌اند.

1-ابن‌ابي‌الحديدمعتزلي؛ شارح دانشمند و با انصاف نهج‌البلاغه. در مقدمه‌ي كتاب خود چنين مي‌گويد،‌ و مولاي ما را چنين مي‌ستايد:
و ما اقول في ‌رجل تعزي اليه كل فضيله وتنتهي اليه كل فرقه و تتجاذبه كل طائفه، فهو رئيس الفضائل و ينبوعها، ابوعذرها وسابق مضمارها و مجلي حلبتها،‌كل من يزع فيها فمنه أخذوله اقتفي وعلي مثاله احتذي...
يعني: چه بگويم وچسان معرفي نمايم، شخصيت بزرگواري را كه: همه‌ي فضيلتها منسوب به اوست و تمام دستجات علمي به او منتهي مي‌شود، و هر طائفه‌اي دانشهاي خود را از او گرفته‌اند. اوست پيشرو سرچشمه‌ي همه‌ي فضيلتها و پدر همه‌ي بزرگواريها، ‌اوست برنده‌ي مسابقه‌ها در ميدان جهانيدن اسب دانشها و اوست كشف كننده‌ي نتايج فضيلتها. پس از او هركسي تعمقي در علوم نموده از آن بزرگوار اخذ كرده است.
و در همه‌حال شايسته چنين است كه به فضيلت او اكتفا نموده واز وي پيروي كرد.
ابن‌ابي‌الحديد،‌ پس از اين كه يك يك علوم را از علم توحيد و فقه و ادبيات و غيره همه را به آن بزرگوار نسبت مي‌دهد. اثبات مي‌كند كه همه‌ي علوم از درياي علم علي(ع) سرچشمه‌ مي‌گرفته است. و درباره‌ي علم تفسير، كه موضوع بحث ما در اين كتاب است چنين مي‌گويد:
ومن‌العلوم؛ علم تفسير القرآن، وعنه اخذومنه فرع واذا رجعت الي كتب التفسير علمت صحه ذلك، لان اكثره عنه وعن عبدالله‌بن عباس. وقدعلم‌الناس حال ابن‌عباس في ملازمته له وانقطاعه اليه وأنه تلميذه وخريجه وقيل له:
أين علمك من علم‌ابن عمك؟
فقال:‌كنسبه قطره من‌المطرالي البحرالمحيط.
يعني: و از دانشها علم تفسير قرآن است. و اين علم از علي گرفته شده است و از درياي دانش او متفرع گشته است. و اگر به كتابهاي تفسير مراجعه كني، درستي گفتار ما براي تو روشن مي‌شود.زيرا بيشتر علوم تفسير از علي(ع) و يا از عبدالله‌بن‌‌عباس است. و حال عبدالله‌بن‌عباس را همه مي‌دانند كه او شاگرد مكتب و ريزه‌خوار خوان دانش علي(ع) بوده است و هرچه داشته از او داشته است. از ابن‌عباس پرسيدند كه نسبت علم تودربرابر علم پسر عمت علي(ع) چيست؟
اوگفت: مانند نسبت ‌يك قطره‌ي باران، در برابر اقيانوس بزرگ است.
واقعاً،‌ انسان چون اين قسمت از مقدمه‌ي شرح نهج‌البلاغه‌ي ابن‌ابي‌الحديد را مطالعه مي‌كند، با يك‌دنيا مباهات و افتخار مشاهده مي‌نمايد كه: اين شخص دانشمند و منصف كه خود ظاهراً از اهل سنت است. در پيشگاه با عظمت و رفيع علمي اميرالمؤمنين(ع) با قلبي پر از اعجاب و ايمان چنين مي‌گويد:
و هذا يكاد يلحق بالمعجزات لان القوه البشريه لاتفي بهذا الحصر ولاتنهض بهذا الاستنباط.
يعني: چنين امري(عظمت مقام علمي علي)به معجزات پيوسته است،زيرا نيروي بشري عاجز است از اين كه بتواند چنين قواعدي را به شمارآورد و يا به اين پايه از استنباط برسد.1
2-التفسير و المفسرون:صفحه‌ي89 مؤلف اين كتاب، استاد محمدحسين‌ذهبي است ، ولي داراي امتياز جهاني در تفسير قرآن است و استاد كرسي تفسير و حديث در دانشگاه الازهر مصر مي‌باشد. اين شخص خود از تندروان و افراطي‌هاي عامه است ولي با اين همه درباره‌ي عظمت مقام علمي اميرالمؤمنين (ع) و احاطه‌ي آن بزرگوار بر علوم و اسرار قرآن چنين مي‌گويد:
كان رضي‌الله عنه بحراً في العلم و كان قوي الحجه ، سليم الاستنباط ، اوتي الحظ الاوفر من الفصاحه و البلاغه و الشعر و عقل قضائي ناضج و بصيره نافذه الي بواطن الامور و كثيراً ماكان يرجع اليه الصحابه في فهم ما خفي و استجلاء مااشكل.
يعني: علي(ع) دريائي از علم بود. استدلالي قوي و استنباطي صحيح داشت. بالاترين نصيب وبهره را از فصاحت و بلاغت و شعر دارا بود، وي داراي عقلي قضائي و كامل و بصيرتي نافذ به پنهاني‌هاي امور بود. و چه بسيار كه صحابه براي فهميدن اسرار علوم و روشن كردن اشكالاتشان به آن بزرگوار مراجعه مي‌نمودند. تا آنجا كه مي گويد:
جمع علي رضي الله عنه، الي مهارته في القضاء والفتوي، علمه بكتاب الله و فهمه لاسراره وخفي معانيه، فكان اعلم الصحابه بمواقع التنزيل و معرفه التأويل.
يعني: علي(ع) علاوه بر مهارتش در علم قضاوت و فتوي، عالم به علوم قرآن كريم، و اسرار و معاني پنهان آن بود. و داناترين اصحاب بر محل نزول و معرفت تأويل آيات قرآن بود.
3-ينابيع الموده: صفحه‌ي 69 از ابن‌طلحه‌ي‌حلبي مؤلف در منظوم نقل مي‌نمايد:
اعلم ان جميع اسرار الكتب السماويه في القرآن و جميع ما في القرآن في الفاتحه و جميع ما في الفاتحه في البسمله و جميع ما في البسمله في باء البسمله و جميع ما في باء البسمله في النقطه التي تحت الباء؛ قال الامام علي (ع) كرم الله وجهه: انا النقطه التي تحت الباء0
يعني: بدان كه اسرار همه‌ي كتاب‌هاي آسماني در قرآن است و آنچه در قرآن است در سوره ی فاتحه جمع شده است و تمام آنچه در سوره‌ي فاتحه است در بسم الله الرحمن الرحيم، و هر چه در بسمله در باء بسمله مي باشد و اسرار باء بسمله همگي در نقطه‌ي باء بسم الله است. و علي (ع) فرمود:
من ‎آن نقطه زير (بسم الله) هستم.
البته مقصود امير المؤمنين(ع) از اين تعبير لطيف، اشاره به‌اين است كه تمام اسرار و علوم قرآن و ساير كتاب‌هاي آسماني نزد من است.
و راجع به اين موضوع گوينده‌اي عارف چه خوب مي‌سرايد:
توئي آن نقطه‌ي بالاي فاء فوق ايديهم
كه در وقت تنزل تحت بسم الله را بائي
و ما را در تأييد مطالب فوق از علماي سنت و جماعت باز هم شواهدي بي‌شمار و رواياتي بسيار است كه به برخي از آنها ذيلاً اشاره مي‌شود:
4-مناقب‌خوارزمي: مطالب السؤل ابن‌طلحه‌ي‌شافعي، هر دو از در منظوم‌ابن‌طلحه‌ي حلبي نقل كرده‌اند كه: حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود:
سلوني عن اسرار الغيوب فأني وارث علوم الا‌نبياء و المرسلين.
يعني: از من اسرار غيب‌راسؤال كنيد كه من وارث علوم همه‌ي پيامبرانم.
5-ينابيع الموده: روايت از اصبغ بن نباته از حضرت امير المؤمنين (ع)است كه آن حضرت فرمود:
أن رسول الله علمني الف باب و كل باب منها يفتح الف باب فذلك الف الف باب، حتي علمت ما كان و ما يكون الي يوم القيامه...
يعني: رسول اكرم(ص) به من هزار باب از علم آموخت، كه از هرباب آنها هزار باب ديگر باز مي‌شود كه هزار هزار باب مي‌گردد، تا اين كه دانستم آنچه تاكنون شده است و آنچه تا روز قيامت خواهد شد.
6-ينابيع الموده:صفحه‌ي 69 ، روايت از ابن‌عباس است، وي مي‌گويد:
اخذ بيدي الامام علي(ع) في ليله مقمره فخرج بي الي البقيع بعد العشاء و قال اقرء يا عبدالله.
فقرءت: بسم الله الرحمن الرحيم.
فتكلم لي في اسرار الباء الي بزوغ الفجر.
يعني: در يك شب مهتابي، پس از فراغت از نماز عشاء، علي(ع) دست مرا گرفت و از مدينه خارج كرد و به قبرستان بقيع برد.
در آنجا به من فرمود: اي عبدالله بخوان.
من(بسم الله الرحمن الرحيم) را قرائت كردم.
سپس علي(ع) از اسرار و رموز، باء بسم الله، آن قدر براي من تكلم فرمود تا اين كه سپيده صبح بدميد.
7-فردوس الاخبار ديلمي:وكنز العمال متقي و ديگران، همگي از رسول اكرم(ص)نقل مي‌نمايدكه آن بزرگوار فرمود:
اعلم امتي من بعدي علي بن ابيطالب(ع)
يعني: داشمندترين امت من ‌پس از من علي‌بن‌ابيطالب(ع) است.
8-فضائل‌ابن‌معازلي:و مناقب خوارزمي و ديگران با اسنادش از عبدالله بن مسعود، و هم چنين محمدبن‌طلحه‌ي شافعي درمطالب‌السؤل ‌به ‌نقل ‌از حليه‌الاولياء از علقمه‌‌بن‌‌عبدالله،‌ همگي از رسول‌اكرم(ص) نقل كرده‌اند، كه آن حضرت فرمود:
قسمت الحكمه علي عشره اجزاءفاعطي علي تسعه اجزاء والناس جزءاَ واحداً وهواعلم بالعشرالباقي.
يعني: حكمت(علم قرآن) را به ده جزء تقسيم نمودند، نه جزء آن را فقط به علي‌بن‌ابيطالب(ع) عطا كردند ويك جزء باقي را به همه‌ي مردم دادند. وعلي به آن يك جزء باقي نيز از همه داناتر است.
اين روايت را عيناً صاحب ينابيع‌‌‌الموده در صفحه‌ي 70 همان كتاب نقل نموده است.
9- مناقب خوارزمي، وينابيع‌الموده، حافظ‌سليمان‌حنفي صفحه‌ي 71 روايت از ابوالصباح كناني از حضرت رسول‌اكرم(ص) است، كه آن حضرت فرمود:
أتاني جبرئيل بدرنوك من‌الجنه، فجلست عليه فلما صرت بين يدي‌ربي، كلمني وناجاني، فما علمت شيئاً الاعلمته علياً(ع)، فهو باب علمي، ثم دعاه اليه فقال: يا علي سلمك سلمي وحربك حربي وأنت العلم فيما بيني وبين أمتي.
يعني: جبرئيل با گليمي از بساطهاي بهشت پيش من آمد. من برآن بساط نشستم تا به پيشگاه پروردگار رسيدم. خداي من با من سخن‌ها گفت و مرا رازها آموخت. و چيزي از خدا فرا نگرفتم مگر اين كه آن را به علي نيز آموختم. پس علي است درگاه دانش من.
سپس علي را خواند و فرمود:
مسالمت با تو مسالمت با من است و جنگ با تو جنگ با من است، توئي راهنما، ميان من و امت من.
10-ينابيع الموده:حافظ‌سليمان‌حنفي،صفحه‌ي70 ، از محمد‌بن‌علي‌الحكيم‌ترمذي، از‌شرح رساله‌ي‌(الفتح‌المبين)، روايت از حضرت امير المؤمنين(ع) است، كه آن بزرگوار فرمود:
لو ثنيت لي الوساده وجلست عليها لحكمت لاهل التوراه بتوراتهم و لاهل الانجيل بانجيلهم و لاهل القرآن بقرآنهم...
يعني: هرگاه مسند قضاوت را براي من بگسترند و من بر آن قرار بگيرم، حكم و قضاوت مي‌كنم، بين اهل تورات با توراتشان و بين اهل انجيل با انجيلشان و ميان اهل قرآن با قرآن كريم. سپس محمد بن علي الحكيم ترمذي كه از شخصيت‌هاي بزرگ اهل سنت است، خود چنين مي‌گويد:
و لهذا كانت الصحابه رضي الله عنهم يرجعون اليه في احكام الكتاب و يأخذون عنه الفتاوي، كما قال عمر رضي الله عنه في عده مواطن لو لاعلي لهلك عمر، و قال صلي الله عليه و آله و سلم : اعلم امتي علي بن ابيطالب(ع.)
يعني:‌ و به‌همين جهت تمام اصحاب دراحكام قرآن كريم به آن بزرگوار رجوع مي‌كردند و فتاوي قرآن را ازوي اخذ مي‌نمودند. تاجائي كه عمر در موارد زيادي گفت: اگر علي(ع) نبود عمر هلاك مي‌شد، و رسول اكرم(ص) فرمود: علي(ع) داناترين امت من است.
اين احاديث صحيح و مسلم كه به عنوان نمونه ذكر شد و همه‌ي آنها مورد تصديق و تأييد اجله‌ي علماي فريقين از عامه و خاصه است، دلالت صريح دارد براين كه مولاي متقيان اميرمؤمنان‌علي(ع) وارث علوم رسول‌اكرم(ص) و عالم به جميع احكام و اسرار قرآن كريم و سايركتابهاي آسماني بوده‌است وتمام رشته‌هاي علوم و دانشها و از جمله علم تفسير و تأويل قرآن كريم به آن درياي بي‌منتهاي علم منتهي مي‌شده است و نزد اهل‌بينش اين خود اولين پايه از مقامات عاليات آن نسخه‌ي كامله‌ي جهان خلقت است.
البته به طوري كه‌چندجا تكرار نموده‌ام و با دلائلي كافي به ثبوت رسيده است، يازده فرزند والاتبار آن بزرگوار،‌ يعني امامان برحق ما شيعيان،‌ وارث تمام علوم و مقامات آن وجود مقدس‌اند و از نظر مقام شامخ امامت و ولايت‌كليه‌ي الهيه و ساير شئونات علمي و معنوي، نظير و همتاي آن حضرت بوده و مي‌باشند.
الراسخون في‌العلم؟..
با ذكر مباحث گذشته، ثابت مي‌شود كه مقصود از «الراسخون في‌العلم، يعني: استواران در دانش» در آيه‌ي مباركه‌ي‌موردبحث،‌فقط ذوات مقدسات محمدوآل‌‌محمد‌(ص) است و هيچ‌كس را جز اين بزرگواران حق ادعاي اين مقام و رتبه‌ي والا نيست، ‌و هر كس چنين ادعائي كند دروغگو و كذاب است.
و ما را در تأييد اين مطلب دلائل محكم و مستدل از خود آن بزرگواران در دست است كه ذيلاً به پاره‌اي از آنها اشاره مي‌شود:
1-نهج‌البلاغه: خطبه‌ي144،‌ مولا اميرالمؤمنين(ع) در ضمن اين خطبه درباره‌ي «الراسخون‌في‌العلم»چنين مي‌فرمايد:
أين الذين زعموا آن هم الراسخون في‌العلم دوننا كذباً وبغياً علينا،‌اَن رفعناالله و وضعهم،‌واعطانا وحرمهم،‌وادخلنا واخرجهم،‌بنا يستعطي الهدي‌و‌يستجلي العمي،‌أن الائمه من قريش،‌غرسوافي هذا البطن من هاشم، لا تصلح علي سواهم ،‌ ولاتصلح الولاه من غيرهم...
يعني:‌ كجايند كساني كه گمان مي‌كنند كه آنان راسخ در علمند (يعني درعلم اسرار خلقت و تفسير و تأويل قرآن‌كريم مطلع و استوارند). به جز ما اهل‌بيت؟ ادعاي آنان، دروغ وستم بر ما است. زيرا خداي متعال ما را برتري داده و آنان را فرو گذاشته است و«اين مقام و منزلت» را به ما عطا فرموده و آنان را بي‌بهره ساخته است. و ما را داخل «درعلوم و اسرار» فرموده و آنان را خارج كرده است. به وسيله‌ي ما هدايت و راهنمائي طلب مي‌گردد و بينائي از كوري و گمراهي خواسته مي‌شود، مسلم است كه ائمه و پيشوايان دين از قريش هستند كه از نسل هاشم به وجود آمده‌اند و«از ذريه‌ي علي و فاطمه عليهماالسلام»‌ مي‌باشند. امامت و خلافت بر غير ايشان سزاوار نيست و خلفائي غير از آنان «كه به ناحق ‌روي كار آمده‌اند» براي جانشيني رسول‌اكرم(ص) صلاحيت ندارند.
2- اصول كافي: كتاب‌الحجه، باب الراسخون في‌العلم هم الائمه عليهم‌السلام صفحه‌ي 308، طبع جديد:
روايت با اسنادش از ابي‌بصير از حضرت امام صادق(ع) است که آن حضرت فرمود:
نحن‌الراسخون في‌العلم ونحن نعلم تأويله...
يعني: راسخان درعلم فقط ‌ما هستيم‌ و تأويل ‌قرآن ‌را فقط ‌ما مي دانيم
3- اصول كافي:‌ كتاب الحجه‌، ‌باب أن‌الراسخون في‌العلم هم الائمه عليهم‌السلام صفحه‌ي 309 طبع جديد:
روايت با اسنادش از عبدالرحمن بن كثير از حضرتامام صادق(ع) است؛ آن حضرت فرمود:
الراسخون‌في‌العلم، اميرالمؤمنين والائمه من بعده(ع)
يعني: راسخان درعلم، حضرت اميرالمؤمنين(ع) وائمه‌ي اطهار پس از آن بزرگوارند.
4- بصائرالدرجات جزء چهارم،‌ باب في‌الائمه عليهم‌السلام آن هم‌الراسخون‌في‌العلم‌الذي‌ذكرهم‌الله تعالي في‌كتابه،‌ صفحه‌ي 203 چاپ تبريز:
روايت با اسنادش از بريدعجلي از حضرتامام باقر(ع) است كه آن حضرت درتفسير آيه‌ي مباركه‌ي:«ومايعلم تأويله الاالله والراسخون في‌العلم» فرمود:
قال‌عليه‌السلام:‌ رسول‌الله(ص) افضل الراسخين قد علمه ‌الله جميع ما انزل الله اليه من‌التنزيل والتأويل، و ما كان الله لينزل عليه شيئاً‌، لم يعلمه تأويله،‌ و اوصياءه من بعده يعلمونه كله، ‌والذين لايعلمونه تأويله اذا قال العالم فيه‌العلم فأجابهم الله،‌ يقولون آمنا به كل من عند ربنا،‌ والقرآن له خاص و عام و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ،‌ فالراسخون في العلم يعلمونه.
يعني: حضرت امام باقر(ع) فرمود:
پيغمبراكرم(ص) برترين راسخان در علم است،‌ خداي متعال آنچه را از تنزيل(معني مطابقي) و تأويل(معني التزامي) نازل فرموده به او آموخته است، و چنين نيست كه خدا آيه‌اي را بر او نازل كند ولي تأويلش را به وي نياموزد. و اوصياء پس از او (ائمه‌ي‌اطهارعليهم‌السلام) همه‌ي آنها را مي‌دانند، و كساني كه تأويل آن را نمي‌دانند(شيعيان و تابعين) هرگاه عالمشان (امامشان)‌چيزي از روي علم بفرمايد.(ايمان مي‌آورند و مي‌پذيرند) چنانكه خدا ايشان را پذيرفته و فرموده است:
«آنان مي‌گويند ايمان آورديم، همه‌ي قرآن از جانب پروردگار ما است» و قرآن خاص و عام و محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد، و راسخان در علم آنها را مي‌دانند.»
5ـ بصائر الدرجات: جزء چهارم، باب في الائمه‌عليهم‌السلام آن هم الراسخون في العلم، الذي ذكر هم الله تعالي في كتابه:
روايت با اسنادش از ابي‌الصباح‌كناني، از حضرت امام صادق(ع) است، آن بزرگوار فرمود:
يا ابا الصباح، نحن قوم فرض الله طاعتنا،لنا الانفال، و لناصفوالمال، و نحن الراسخون في العلم،و نحن المحسودون. الذين قال الله:
«ام يحسدون الناس‌علي ما آتا هم الله من فضله1...»
يعني: اي ابا الصباح : ما (ائمه‌‌ي‌اطهار) قومي هستيم كه خداي متعال اطاعت ما را بر مردم واجب كرده است . انفال2 و مال خالص (حلال‌ترين مال‌ها) ازآنِ مااست ومائيم راسخان درعلم و مائيم كساني كه مورد حسد حسودان واقع مي‌شويم، و خداي متعال در قرآن‌كريم (اشاره به اين مطلب) فرموده است:
«آيا به مردم (ائمه‌ي اطهارعليهم‌السلام) درخصوص فضلي كه خدا به آنان عنايت فرموده است حسد مي‌ورزند؟»
6-ينابيع‌الموده(صفحه‌ي‌69) روايت با‌ اسنادش از موفق‌بن‌‌احمد است، او روايت مي‌كند كه:
قال علي(ع) مانزلت آيه‌الاوقدعلمت فيما نزلت واين نزلت وعلي من‌نزلت‌وان ربي وهب لي لساناً طلقاً وقلباً عقولا.
يعني: اميرالمؤمنين‌علي(ع) فرمود:‌ هيچ آيه‌اي در قرآن نازل نشده است مگر اين كه من مي‌دانم آن آيه در چه خصوص نازل شده و كجا نازل شده و درباره‌ي چه كسي نازل شده است. خداي من، ‌به من زباني گويا و قلبي دانا عطا فرمود است.
7- ينابع‌الموده: صفحه‌ي 70. روايت با اسنادش از حمويني از شقيق ‌از عبدالله‌بن‌مسعود است، اوگفت:
ان ‌عند علي(ع) ‌علم‌القرآن ‌ظاهره و باطنه...
يعني: تمام علم قرآن از ظاهر و باطن همه نزد علي(ع) است.
با نقل اين همه روايات متواتر و صحيح از خاصه و عامه كه در واقع در برابر روايات بي‌شماري كه كتاب‌هاي فريقين را پركرده است بسيار ناچيز مي‌باشد ‌به اين نتيجه مي‌رسيم:
اولاً: راسخان در علم فقط حضرات محمدوآل‌محمد مي‌باشند و جز آن بزرگواران احدي را صلاحيت ادعاي اين مقام نيست.
ثانياً: آن بزرگواران با تأييدات الهي و تعليمات رباني، ‌عالم به جميع‌اسرار و رموز و ظاهر و باطن و تفسير و تأويل و محكم و متشابه قرآن مي‌باشند و به غير از آن تربيت يافتگان دانشگاه ازل هيچ كس را توان آن نيست كه با معلومات محدود خود و به طور استقلال قرآن‌كريم را تفسير و تأويل نمايد و يا متشابهات آن را به محكمات رد نمايد و درباره‌ي اسرار متشابهات اظهار نظر كند.
آري وظيفه‌ي ديگران اين است كه چون شاگردي هوشيار از مكتب مقدس آنان كسب علم نموده و از ميوه‌هاي شيرين گلستان علم آن بزرگواران بهره‌مند شوند.
امام صادق(ع) مي‌فرمايد:
نحن‌العلماء وشيعتناالمتعلمون.
يعني: علماي واقعي مائيم، شيعيان ما، دانشجويان مكتب علوم ما هستند.
و نتيجه‌ي نهائي چنين به دست مي‌آيد، كه:
وقف بر لفظ‌ جلاله در آيه‌ي مورد بحث عقلا و نقلا برخلاف منظور الهي و عقيده‌اي باطل وغلط است.
و در پايان اين مبحث، براي مثال و توضيح مقام به تأويل آياتي چند از آيات متشابه قرآن كريم، ‌از طريق حضرات معصومين عليهم‌السلام مي‌پردازيم.

تأويل آيات متشابه قرآن
آياتي كه در ذيل نقل مي‌شود، نمونه‌اي از آيات متشابه قرآن‌كريم است كه حمل آن آيات به معني ظاهريش مخالف عقيده‌ي توحيد و موجب كفر،‌ و شرك محض است.
دراينجا، ذيلاً چند آيه از آيات ‌متشابه نقل مي‌شود و سپس معني صحيح و تأويل آنها از كلمات حضرات معصومين(ع) به نظر مطالعه‌كنندگان محترم مي‌رسد.
1-«و جاء ربك والملك صفا صفاً»1
يعني: (در قيامت‌ موقعي‌كه):خدا و فرشتگان صف به صف آمدند.
2-« كل‌من عليها فان ويبقي وجه ربك ذوالجلال والاكرام»2
يعني: هركس(به روي زمين است) در معرض فنا و نيستي است، و«روي» پروردگار تو، كه صاحب جلال و بزرگواري است پاينده و جاويدان است.
3-« كل شيئي هالك الاوجهه»
يعني: همه چيز به جز «خدا ناپايداراست.»
4- «يدالله فوق ايديهم»
يعني: دست خدا، ‌بالاي دست آنها است.
5- «هل ينظرون الا ان يأتيهم‌الله في‌ظلل من‌الغمام والملائكه وقضي‌الامر والي الله ترجع الامور»
يعني: آيا آنان انتظار مي‌كشند روزي را كه خدا با فرشتگان در پرده‌هاي ابر، بر آنها نازل شود. و حكم ثواب وگناه با ظهور قيامت به پايان مي‌رسد و كارها همه به سوي خدا بازگردد.
آيات فوق،‌ كه به عنوان نمونه ذكرشد نظائر زيادي در قرآن‌كريم دارد،‌ و در ظاهر امر،‌ صراحتاً به تجسم خداي‌متعال دلالت دارد، ‌به طوري كه درآيه‌ي اول و پنجم تصريح مي‌نمايدكه روز رستاخيز‌ خداي متعال در صف فرشتگان مجسم وظاهر خواهد شد و در آيات دوم و سوم و چهارم، براي خدا، مانند مخلوقات، ‌اعضا و جوارح، ‌چون دست و روي ثابت مي‌كند. و بديهي است كه اين امور، ‌برخلاف عقيده‌ي توحيد است و با مدلول ساير آيات قرآن مخالفت دارد. و اين خود مسلم است كه تمام موحدين عالم مخصوصاً مسلمين جهان معتقدند، كه خداي متعال، نه جسم است و نه مانند ما بندگان اعضا و جوارح، چون«روي و دست» دارد. بلكه وجودي است كامل كه هيچ شباهتي به مخلوقات خود ندارد و از تصوير در فكر و وهم و خيال مخلوقات، منزه ومبرا است.
پس چاره‌اي نيست، جز اين كه، هنگام روبه‌روشدن باچنين آيات متشابهي كه ظاهرشان بر خلاف عقيده‌ي توحيد است، به آستان استادان واقعي قرآن، يعني تفسير‌اهل‌بيت عصمت(ع) روي آوريم و حل آنها را از آن بزرگواران جويا شويم.
حال براي حل اين مشكل، رواياتي چند در تأويل آيات فوق از حضرات معصومين عليهم‌السلام نقل مي‌شود، ‌تا معني واقعي و تأويل صحيح آن آيات روشن گردد.
1- عيون اخبارالرضا، صفحه‌ي 115: روايت با اسنادش از حضرت علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) است كه آن حضرت فرمود:
« من شبه‌الله تعالي بخلقه فهومشرك ومن نسب اليه مانهي عنه فهوكافر».
يعني: هركس،خداي متعال را به‌ مخلوقاتش تشبيه نمايد مشرك است و هركس ‌آنچه‌ را كه خدا از آن نهي فرموده است به خدا نسبت دهد كافر است.
در اين روايت ملاحظه مي‌كنيد،‌كه حضرت امام علي‌بن‌موسي‌الرضا (ع) مي‌فرمايد:‌ هر كس خدا را به مخلوقات‌ تشبيه نمايد، مثل اين كه «العياذبالله» بگويد: خداي متعال مثل بندگانش جسم است و يا به ديدگان ديده مي‌شود و يا مانند ما، ‌داراي اعضا و جوارح است، چنين عقيده‌اي كفر محض و معتقد به آن كافر و مشرك است.
و در تأييد‌ روايت فوق آيه‌ي صريح قرآن است كه مي‌فرمايد:
«ليس كمثله‌شيئي»1
يعني: هيچ چيزي مثل و شبيه خداي متعال نيست.
و در آيه‌ي ديگر مي‌فرمايد:
«لاتدركه الابصار و هو يدرك الابصار»2
يعني: هيچ چشمي خداي متعال را نتواند ديد و او بندگان خود را مي‌بيند.
و در اين خصوص چه نيكو گفته،‌ حكيم ابوالقاسم فردوسي رحمه‌الله:
به بينندگان آفريننده را نه بيني مرنجان دوبيننده را
بنابراين اعتقاد به ظاهر آيات گذشته با عقيده‌ي توحيد و صريح آيات و اخبار آل‌محمد(ص) مخالفت روشن دارد و ناچاريم آن آيات راطبق راهنمائي‌هاي حضرات ائمه‌ي‌‌اطهار(ع) تأويل نمائيم و حقيقت معني آنها را كه طبق آيات محكم قرآن و اخبار صحيح و متواتر است به دست آوريم.
و در اين ‌زمينه ‌روايات ‌زيادي ‌داريم‌كه از آن جمله ‌است روايت ذيل:
عيون اخبارالرضا: صفحه‌ي 115، روايت با اسنادش از عبدالسلام‌بن‌صالح هروي(ابوالصلت) است، او مي‌گويد كه: به حضرت امام هشتم علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) عرض كردم:
اي مولاي من: چه مي‌فرمائي درباره‌ي روايتي كه اهل حديث‌نقل مي‌نمايند،كه مؤمنان،‌ پروردگارشان ‌را در منزلهاي ‌بهشت زيارت خواهند كرد؟
يا اباالصلت، ان الله تبارك وتعالي فضل نبيه محمدا(ص) علي جميع خلقه من‌النبيين والملائكه و جعل
طاعته ، طاعته ‌و متابعته، متابعته وزيارته في‌الدنيا والاخره، زيارته.
فقال عزوجل: «من‌يطع الرسول فقداطاع الله1» ،‌وقال:
«ان‌الذين يبايعونك انما يبابعون الله يدالله فوق ايديهم»2
وقال النبي(ص): « من زارني في حيوتي اوبعدموتي فقد زارالله تعالي»
ودرجه‌النبي(ص) في الجنه ارفع الدرجات، فمن زاره في درجته‌في‌الجنه من منزله فقدزارالله تبارك وتعالي...
يعني: اي ابوالصلت، خداي متعال رسول‌اكرم(ص) را بر تمام آفريدگان و پيامبران و فرشتگان برتري داد. و فرمانبرداري و پيروي از او را در دنيا و آخرت. فرمانبرداري و پيروي از خودش قرارداد، و در قرآن‌كريم فرمود:
«هركس از رسول اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است»
و نيز فرمود:
«آنان كه با تو بيعت مي‌كنند باخدا بيعت مي‌كنند، دست خدا بالاي دست آنهاست»
و حضرت رسول‌اكرم(ص) فرمود:
«هركس مرا در حال حياتم و پس از وفاتم زيارت كند، خدا را زيارت كرده است و درجه‌ي رسول اكرم(ص) در بهشت، برترين درجه‌ها است، پس هركس او را در درجه‌اش در بهشت زيارت كند، خداي متعال را زيارت كرده است».
از مفهوم اين روايت چنين به دست مي‌آيد كه در آيات يا رواياتي كه از ديده شدن خداي متعال صحبت شده است،‌ مقصود ذات الهي نيست، زيرا ثابت گرديد كه ذات احديت، نه مجسم مي گردد و نه به چشم ديده مي‌شود، بلكه مقصود، حاملان امر و مظاهر قدرت و رحمت‌خدا، يعني حضرات محمدوآل محمد(ص) است، به طوري كه صريح روايت فوق نيز به آن دلالت دارد.
و نيز در تأويل آيه‌ي مباركه‌ي: «وجاء‌ربك والملك صفاً صفاً»1
يعني درروز قيامت،‌خدا با فرشتگان صف به صف آمدند.
دركتاب عيون اخبارالرضا،‌صفحه‌125، از طريق ابن‌بابويه با اسنادش ازعلي‌بن‌فضال از پدرش روايت است كه: از حضرت امام علي بن موسي الرضا(ع) از تأويل اين آيه‌ي مباركه: «وجاء ربك والملك صفاً صفاً » سؤال نمودم؛
حضرت درجواب فرمود:
«ان الله عزوجل لايوصف بالمجيئي والذهاب،‌تعالي الله عن الانتقال، ‌انما يعني بذلك، وجاء امر ربك والملك صفاً صفاً».
يعني: خداي ذوالجلال، ‌با صفت آمدن و رفتن توصيف نمي‌شود وخدا از منتقل‌شدن از جايي به جايي،‌ منزه است، و مقصود،‌ در آيه‌ي مزبور، ‌امرخدا است.
و معلوم است كه حاملان امرالهي در دنيا وآخرتحضرات محمدوآل محمد(ص) مي‌باشند.
عيون‌اخبارالرضا: صفحه‌ي115، روايت با اسنادش از عبدالسلام بن صالح هروي(ابوالصلت)است.
او مي‌گويد: از حضرت امام رضا(ع) مقصود از اين خبر را سؤال كردم:
«ان ثواب لااله‌الاالله،‌النظرالي وجه‌الله»
يعني: ثوابلااله‌الالله، نظركردن بر روي خداي متعال است. حضرت درجواب فرمود:
«يااباالصلت،‌من‌وصف‌الله‌تعالي بوجه كالوجه فقدكفر ،‌ ولكن وجه الله تعالي‌انبيائه ورسله وحججه صلوات الله عليهم، هم‌الذين بهم يتوجه الي‌الله عزوجل والي دينه ومعرفته.وقال‌الله تعالي: كل من عليها فان ويبقي وجه ربك ‌ذوالجلال والاكرام.و قال عزوجل: كل شيئي هالك الاوجهه.1
فالنظرالي‌انبياء الله ورسله وحججه عليهم‌السلام ،‌ في‌درجاتهم ثواب عظيم للمؤمنين يوم القيمه،‌قدقال النبي(ص) من ابغض اهلبيتي وعترتي لم يرني ولم أره يوم‌القيمه. قال(ص) ان فيكم من لايراني بعدان يفارقني، يا اباالصلت ان‌الله تبارك وتعالي لايوصف بمكان ولايدرك بالابصاروالاوهام».
يعني: اي اباصلت، هركس خداي متعال را به‌داشتن روي مانند ساير رويها توصيف نمايد، ‌كافراست، ولي روي خدا، عبارت از پيامبران و رسولان و حجتهاي خدايند، ‌و آنانندكه به وسيله‌ي آنها به سوي خداي متعال و دين و معرفت او توجه مي‌كنند.
خدا مي‌فرمايد:«هرچه برروي زمين است از بين مي‌رود و روي خدا باقي مي‌ماند».
و باز مي‌فرمايد: «هر چيزي به غير از روي خدا فناپذير است». پس،‌نگاه كردن‌مؤمنان‌به پيامبران ورسولان وحجتهاي خدا،‌در درجاتشان ، ‌داراي ثواب بزرگي است، در روز قيامت. و حضرت رسول اكرم فرمود:«هركس اهل بيت و خاندان مرا دشمن دارد در روز رستاخيز، نه او مرا خواهد ديد و نه من او را خواهم ديد» و باز حضرت رسول‌اكرم(ص) فرمود:« در بين شما اشخاصي هستند كه پس از مفارقت من، مرا نخواهند ديد».
ملاحظه‌مي‌فرمائيد كه: حضرت امام علي‌بن موسي‌الرضا(ع) در اين روايت صراحتاً مي‌فرمايد:
مقصود از (وجه‌الله=روي خدا) پيامبران و رسولان و حجتهاي خدا (ائمه‌ي طاهرين) مي‌باشد. كه به وسيله‌ي آنان، مردم به خدا و دين و معرفتش روي مي‌آورند.
و دليل عقلي و علمي بر صحت اين مطلب اين است كه: چون در ميان تمام اعضا و جوارح انسان، فقط روي وسيله‌ي شناسائي مردم است و اشخاص به وسيله‌ي رويشان شناخته مي‌شوند.
هم چنين روشن‌ترين وسيله‌ي شناسائي خدا و قدرت و عظمت الهي ‌در ميان ‌همه‌ي مخلوقات، حضرات انبياء و مخصوصاً خاندان با جلالت محمدوآل‌محمد عليهم‌السلام مي‌باشد و به ‌همين سبب به آن‌بزرگواران (وجه الله) گفته مي‌شود.
و در اين خصوص، امام(ع) مي‌فرمايد:
بناعرف‌الله‌وبناعبدالله،لولاناماعرف‌الله‌ولولاناما عبدالله.
يعني: خدا، به وسيله‌ي ما شناخته شد و به وسيله‌ي ما ستايش گرديد، اگر ما نبوديم،‌ كسي خدا را نمي‌شناخت و كسي خدا را ستايش نمي‌كرد. پس از تحقيق فوق، اين نتيجه به دست مي‌آيد كه: در آيات گذشته مقصود و تأويل، از وجه و يد وغيره، ذات الهي نمي‌باشد، بلكه مظاهر امر و فعل و قدرت خدا، يعني حضرات محمدوآل‌محمدعليهم‌السلام است. و نيز از آيات متشابه قرآن كه اعتقاد به ظاهر آن موجب كفر و الحاد است،‌آيات ذيل مي‌باشد:
1-«فيسخرون منهم سخرالله منهم»1
يعني:مشركان، مؤمنان ‌را مسخره مي‌كنند و خدا، ‌مشركان را مسخره مي‌نمايد.
2-«الله يستهزي‌ء بهم».12
يعني: خدا، مشركان را استهزاء مي‌نمايد.
3-«و مكروا و مكر الله، والله خيرالماكرين».3 2
يعني:آنان حيله كردند و خدا هم حيله كرد و خدا بهترين حيله‌گران است.
4-«ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم»4 3
يعني:منافقان، فريبكاري‌ مي‌كنند و خدا هم آنان را فريب مي‌دهد.
5- و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا‏‏ً»41
يعني: پيشنيان حيله‌گري كردند، پس همه‌ي حيله‌گريها از خدا است. در اين چند آيه كه براي نمونه از قرآن كريم نقل شد و هم چنين در آيات ديگري نظير آنها كه در قرآن وجود دارد، ملاحظه مي‌كنيد. كه بعضي صفات قبيح و ناروا چون : «استهزاء و فريبكاري و حيله‌گري» به ساحت اقدس خداي ذوالجلال نسبت داده شده است. در صورتي كه 1- به اتفاق جميع موحدين جهان، خداي متعال مستجمع جميع صفات كمال و جلال و منزه از همه‌ي اوصاف نكوهيده و ناپسند است و نسبت دادن ‌چنين ‌صفات‌ ناروائي ‌به ‌ساحت‌ حق ‌بر خلاف‌ عقيده‌ي‌ خود قرآن مي‌باشد 2- اثبات اين گونه صفات پليد حتي به مردم عادي نيز، صحيح نيست مگر اين كه آنان واقعاً داراي چنين صفاتي باشند. تا چه رسد به خداي متعال كه بندگان خود را از دارا بودن و متصف شدن به اين گونه اوصاف نهي فرموده است. پس چگونه متصور است كه خود داراي اين صفات پليد بوده باشد. «سبحانه‌وتعالي‌عمايقولون علواًكبيراً»12
بنابرين، لازم است بگوئيم كه اين آيات از متشابهات قرآن است و تأويل خاصي دارند و بايد با رهبري و ارشاد و تعليمات اساتيد واقعي قرآن پيشوايان بزرگوار دين يعني حضرات محمد و آل محمد(ص) تأويل صحيح گردند.
و در اين زمينه، روايات ذيل، در تأويل آيات متشابه مذكور نقل مي‌شود:
1-عيون اخبار الرضا،صفحه‌ي126: روايت از علي‌بن حسن‌بن‌علي‌بن‌فضال، از پدرش، از حضرت امام‌ علي ‌بن‌ موسي ‌الرضا عليه السلام است.
او مي‌گويد: از حضرت، از تأويل اين چهار آيه سؤال كردم:
«سخر الله منهم1، الله‌يستهزيء بهم2، مكرواو مكر الله3، يخادعون الله و هو خادعهم4»
حضرت در توضيح و تأويل اين آيات مباركه، فرموده:
ان الله تعالي، لايسخر و لايستهزيء و لايمكر و لايخادع و لكنهم يجازيهم جزاء السخريه و جزاء الاستهزاء و جزاءالمكر و الخديعه، تعالي الله عمايقول الظالمون علواً كبيراً.
يعني: خداي متعال به كسي مسخره و استهزاء و حيله‌گري و فريبكاري نمي‌كند. ولي به مسخره كنندگان و استهزاء كنندگان و حيله‌گران و فريبكاران جزاي عملشان را مي‌دهد، و خداي متعال خيلي بالاتر از آن است كه ستمكاران درباه‌ي او مي‌گويند.
پس با اين استدلال صحيح و محكم امام (ع) ثابت مي‌شود، كه مقصود از نسبت استهزاء و فريب و امثال آنها به خداي متعال، ظاهر معني آنها نيست، بلكه معني و تأويل صحيح اين است كه خدا جزاي عمل و كردار ناپسندحيله‌گران و فريبكاران را عيناً به آنان مي‌رساند. جزاي استهزاء رابا استهزاء و جزاي فريب را با فريب و حيله را با حيله مي‌دهد و اين خود عين عدالت است.
2- تفسيرمجمع‌البيان وتفسيرصافي:روايت از تفسير حضرت امام حسن عسگري(ع) و از ابن‌عباس و از جمعي از مفسرين عامه است. كه در تأويل آيه‌ي مباركه‌ي« الله يستهزيء بهم= خدا آنان را استهزاء مي‌كند» از كلمات ائمه‌ي طاهرين(ع) چنين نقل كرده‌اندكه:
در اين آيه‌ و آيات نظيرآن، مراد از استهزاء خداوند اين است كه: خداي متعال آنان ر ادر دنيا وآخرت به سزاي عمل بدشان مي‌رساند، اما در دنيا با اجرا كردن حدود و احكام مسلمين برآنان«مثلاً موقعي كه دزد را دست بريدند و زناكار را در انظار عموم تازيانه زدند، چنين‌شخصي در بين مردم متانت و ارزش خود را از دست مي‌دهد و مورد استهزاء و مسخره قرارمي‌گيرد». و اما در آخرت: موقعي كه آنان در آتش دوزخ قرار دارند و به انواع عذاب گرفتارند، دربي به سوي بهشت به روي آنان بازمي‌گردد وچون آنان طراوت و زيبائي بهشت و نعمتهاي گوناگون آن را مشاهده نمودند، بي‌اختيار به جانب آن درب روي مي‌آورند. ولي چون ذاتاً مستحق بهشت نمي‌باشند همين كه به نزديك آن رسيدند آن درب بسته مي‌شود و اين شكست و ناكامي مايه‌ي استهزا و مسخره آنان مي‌گردد،‌ و آيه‌ي مباركه‌ي ذيل اشاره به همين موضوع است:
«فاليوم الذين آمنوا من‌الكفاريضحكون»1
يعني: امروزكه «روز رستاخيز وروزجزاي نيك وبداست» اهل ايمان به«‌بيچارگي ودرماندگي» كفار مي‌خندند.
سپس مرحوم شيخ طبرسي مؤلف بزرگوارمجمع‌البيان درذيل اين تأويل مي‌فرمايد: وهمين تأويل درآيات:«ويمكرون ويمكرالله1 ، ان المنافقين يخادعون الله وهوخادعهم»2نيز صحيح است.
3-تفسيرعلي‌بن ابراهيم قمي: درذيل آيه‌ي مباركه‌ي:«فلله المكرجميعاً»3مي‌گويد:
«المكرمن الله،‌هوالعذاب»
يعني: مقصود از حيله، ‌از جانب‌ خداي‌متعال،‌ عبارت از عذاب است.
يعني:‌خداي ذوالجلال،‌ فريبكاران‌ و حيله‌گران را به سزاي عملشان كه عبارت از عذاب است مي‌رساند.
* * *
درآيه‌ي‌مباركه‌ي«ان‌المنافقين‌يخادعون الله وهوخادعهم».
يعني: و منافقان با خدا،‌حيله‌گري مي‌نمايند و خداهم با آنان حيله‌گري مي‌كند:
قسمت اول اين آيه‌ي مباركه، هم‌جزو متشابهات‌است و احتياج به تأويل دارد.
زيرا‌، منافقان هرگز با خداي متعال روبه‌رو نشده‌اند كه با او حيله‌گري نمايند و معلوم است حيله و فريب، موقعي صحيح است كه انسان با شخصي معاشرت و مباشرت داشته باشد و البته فرض معاشرت و مباشرت اشخاص با خداي متعال محال است ‌و اگرصدر اين آيه را بر ظاهرش حمل نمائيم و بگوئيم كه: «العياذبالله» منافقان با خدا حشر ونشر داشته‌اند و در اين مباشرت‌ها با خداحيله‌گري نموده‌اند،‌ به خطا رفته‌ايم و از اين اعتقاد لازم مي‌آيدكه به تجسم خداي متعال و مباشرتش با مخلوقات قائل گرديم و اين خود كفرمحض است.
بنابراين صدر آيه‌ي فوق نيز باشرح ذيل، تأويل مي‌شود:
تفسيرمجمع‌البيان:درآيه‌ي فوق‌، مقصود ازحيله‌گري‌باخدا،‌ حيله‌گري بارسول اكرم(ص) است، زيرا معاشرت و مباشرت كفار با رسول اكرم بود و حيله و فريب را به‌گمان خودشان نسبت به رسول‌اكرم(ص) انجام مي‌دادند. و از روي مكر و تزوير اظهار ايمان مي‌كردند درحاليكه قلبهايشان از نور ايمان خالي بود.
و خداي متعال فريبكاري با رسول اكرم(ص) رابه فريبكاري با خودش تعبير فرموده است.
همان‌طوري كه درآيه‌ي مباركه‌ي:« ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله»1
يعني:‌ اي رسول ما، ‌آنان كه به تو دست بيعت مي‌دهند،‌ در واقع با خدا بيعت نموده‌اند.
خداي متعال بيعت با رسول اكرم(ص) را بيعت با خودش تعبير فرموده است.و چنين‌آياتي كه بين خدا و رسول‌خدا(ص) اثبات وحدت و يگانگي مي نمايد بسيار زياد است و در جلد اول همين كتاب (ولايت‌ازديدگاه‌قرآن) مشروحاً ذكرگرديده است.
و هم چنين از آيات متشابه قرآن كه احتياج به تأويل اهل‌بيت(ع) دارد آيات مباركه‌ي ذيل است:
«فلما جن عليه الليل رأي كوكباً قال هذا ربي فلما أفل قال لااحب الآفلين* فلما رأ القمربازغاً قال هذا ربي فلما افل قال لئن لم يهدني ربي لاكونن من‌القوم الضالين*فلمارأالشمس بازغه قال هذا ربي هذا اكبرفلما افلت قال يا قوم أني بريء مماتشركون أني وجهت وجهي للذي فطرالسموات والارض حنيفاً وماانا من‌المشركين* 1 2
يعني: پس چون شب به سياهي گرائيد«جناب ابراهيم» ستاره‌اي ( زهره)را ديد و گفت: ‌اين، آفريدگار من است. و چون آن ستاره غروب كرد و ناپديد شد، گفت: من‌آنچه را غروب كند و ناپديدشود دوست‌ندارم (يعني چيز ناپايدار رابه خدائي نمي‌گيرم).
سپس چون، ماه تابان را ديد، گفت: اين خداي من است،‌ و چون آن هم غروب كرد، گفت: اگرخداي من،‌مرا راهنمائي نكند، من‌هم از گروه گمراهان خواهم بود.
وچون صبحگاه، خورشيد درخشان را مشاهده كرد،‌گفت: اين پروردگار من است، ‌اين از ‌آن ستاره و ماه بزرگتر است. ولي چون آن هم غروب كرد، روي به اطرافيان خود كرد و گفت: من از آنچه كه شما شريك خدا قرار مي‌دهيد بيزارم.
من(باايماني راسخ) روي به سوي خداوندي آوردم كه آفريدگار آسمانها و زمين است و من هرگز هم عقيده‌ي مشركان نخواهم بود.
حال با توجه به ظاهر آيات 76و77و78و79 چنين به نظرمي‌رسد كه جناب ابراهيم يكبار ستاره‌ي زهره‌ ويك‌دفعه ماه ودفعه‌ي آخر آفتاب را شريك خدا قرارداده و آنها را به خدائي قبول كرده است و چون بعداً آنها غروب كرده‌اند، ازستايش آنها دست كشيده و به خداي متعال روي آورده است.
ولي بديهي است كه اعتقاد به ظاهرآيات فوق واثبات عقيده‌ي شرك براي جناب ابراهيم‌، اسائه‌ي ادب به مقام شامخ نبوت و رسالت است و چگونه مي‌شود، كه جناب ابراهيم كه خداي‌متعال او را به خلت خود انتخاب فرموده‌ و معلم توحيدش قرارداده است؛ به درگاه الهي شرك ورزد و زهره وماه وآفتاب را ستايش كند، در صورتي كه اعتقاد صحيح براين است كه وجود مقدس پيغمبر و امام(ع) چون معصوم است حتي لحظه‌اي هم از درگاه خدا غفلت نمي‌ورزد و مشرك نمي‌شود.
و صريح آيه‌ي قرآن است كه اشاره به اين مطلب مي‌فرمايد:«لاينال عهدي الظالمين»1
يعني: عهد(نبوت وامامت)به ستمكاران نمي‌رسد.
وبديهي است كه بزرگترين ستمها كه ازآن، ستم بزرگتري به‌تصورنيايد. همانا شرك به درگاه خدا است كه:
« ان الشرك لظلم عظيم»2
شرك ستم بسيار بزرگي است.
پس، از مدلول آيه‌ي فوق چنين به دست مي‌آيد كه اگر كسي حتي يك لحظه هم ستم روا دارد و شرك ورزد شايسته‌ي پيشوائي و احراز مقام شامخ نبوت و رسالت نخواهدبود.
وچون ظاهرآيات مذكوردرخصوص جناب ابراهيم، باساير آيات قرآن و هم چنين ‌با عقيده‌ي‌حق مخالفت دارد. لازم است آن آيات تأويل‌شود و معني‌صحيح‌ آن ‌از مكتب تفسير اهل‌بيت عصمت(ع) اخذگردد.
و به‌ همين ‌منظور روايت ‌ذيل ‌از حضرت ‌امام‌علي‌بن‌موسي‌الرضا (ع) نقل مي‌شود:
عيون اخبارالرضا(ع)، صفحه‌ي 197، روايت از علي‌بن محمدبن الجهم است، اومي‌گويد:‌ روزي مأمون مجلسي آراسته بود و در آن مجلس از حضرت امام‌علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) سؤالاتي مي‌كرد،‌كه از جمله‌ي سؤالات اين بود:
مأمون از حضرت رضا(ع) سؤال كرد:
يابن‌رسول‌الله:‌مرا، از معني اين آيه‌ي مباركه‌:« فلما جن عليه الليل رأي كوكباً قال هذا ربي...»1خبرده،‌كه چگونه جناب ابراهيم كه خودمعلم توحيد است، به ستاره‌ي زهره اشاره كرد و گفت:
اين«ستاره‌ي زهره» آفريدگارمن است.
حضرت درجواب مأمون فرمود: وقتي كه جناب ابراهيم از غاري كه درآن پنهان شده بود بيرون آمد، با مردمي روبرو شد كه برسه عقيده بودند، قسمتي‌ستاره‌ي‌زهره‌ و عده‌اي‌ماه و بعضي آفتاب را ستايش مي‌كردند.
(جناب ابراهيم خواست آنان را به وسيله‌ي عقيده‌ي باطل خودشان محكوم نمايد و به سوي توحيد و يگانه‌پرستي رهبريشان نمايد و به همين جهت):
چون شب فرا رسيد وستاره‌ درآسمان ظاهرشد،‌جناب ابراهيم به طريق انكار و استخبار روي به ستاره‌پرستان كرد و گفت:
آيا، اين پروردگار من است؟...
يعني:«به عقيده شما، آيا خالق جهانيان و از جمله آفريدگار من، اين ستاره‌ي زهره است؟»
ولي پس از اين كه :«ستاره‌ي زهره» غروب كرد و از نظرها ناپديد شد، جناب ابراهيم فرمود:
من غروب كنندگان را دوست نمي‌دارم و آنان را شايسته‌ي خدائي نمي‌دانم، چون اين چنين ناپايداري از صفات مخلوقات است كه گاهي هستند و گاهي نيستند و خداي قديم منزه از تزلزل و ناپايداري است.
در خصوص ماه و آفتاب هم، با ماه پرستان و آفتاب پرستان همين استدلال را فرمود.
يعني: همين‌كه ماه هم غروب كرد و آفتاب هم سر در افق كشيد و اشعه‌ي خود را از زمين برچيد. فرمود: اينها هم قابل پرستش و شايسته‌ي خدائي نيستند، چون متزلزل و ناپايدارند.
سپس به آن سه گروه روي آورد و فرمود: اي مردم، من از روش باطل شما كه راه شرك است بيزارم، من به خدائي روي آوردم كه به حقيقت آفريدگار زمين و آسمان است و چون شما مشرك نيستم.
پس از اين بيان،‌ حضرت امام رضا(ع) به بيانات خوداين چنين ادامه داد:
« وانما اراد ابراهيم بماقال،‌ان يبين لهم بطلان دينهم ويثبت عندهم‌، ان‌العباده لاتحق‌لمن‌كان‌بصفه الزهره والقمروالشمس وانما تحق العباده لخالقهاوخالق السموات والارض وكان ما احتج به علي قومه مما الهمه الله تعالي وآتاه، كما قال عزوجل:
«وتلك حجتنا آتيناها ابراهيم علي قومه»:1
يعني: مقصود جناب ابراهيم، از اظهارات خودش نسبت به پرستش زهره و ماه و آفتاب اين بودكه: بدان وسيله براي آن مشركان بطلان عقيده‌‌ي ايشان رابيان نمايد، و هم چنين ثابت كند كه: عبادت شايسته‌ي موجوداتي كه چون زهره‌ وماه و آفتاب زودگذر و ناپايدارند نمي‌باشد، بلكه عبادت، شايسته ‌و مخصوص خداوند متعالي است كه آفريدگار آنها و خالق آسمانها و زمين است.
و اين استدلال از الهامات خدا، برقلب ابراهيم بود، به طوري كه خداوند متعال درآيه‌ي قرآن، ‌اشاره به اين موضوع مي‌فرمايد:
«و اين برهان و حجت ما است كه به ‌ابراهيم عطا فرموديم تا بر قومش استدلال كند.
* * *
و از آيات متشابه قرآن كريم، كه ظاهرآن برخلاف عقيده‌ي حق است و احتياج به تأويل دارد، آيه‌ي مباركه‌ي ذيل است.
وما ارسلنامن قبلك من رسول ولانبي الا اذاتمني القي الشيطان في امنيته فينسخ الله مايلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته والله عليم حكيم
ليجعل ما يلقي الشيطان فتنه للذين في قلوبهم مرض والقاسيه قلوبهم وان الظالمين لفي شقاق بعيد
وليعلم الذين اوتوالعلم أنه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت‌له قلوبهم وان‌الله لهادالذين آمنوا الي صراط مستقيم.1
يعني: و ما پيش از توهيچ رسول و پيامبري نفرستاديم، مگر اين كه چون(آياتي تلاوت كرد) ويا آرزوئي نمود، شيطان (در آن آيات) ويا، درآن آرزو، دسيسه ودستبرد نمود، آنگاه خدا آنچه را شيطان القا كرده است محو و نابود مي‌سازد و آيات خود را محكم و استوارمي‌نمايد وخدا به حقايق اموردانا ودرنظام جهان درستكار است
تا خدا، با آن القائات شيطان بيازمايدكساني را كه دلهايشان مبتلا به مرض نفاق وشك ويا كفر و قساوت است و (باطن آنها راآشكار سازد) و همانا كافران و ستمكاران دنيا،‌ سخت درشقوتي مي‌باشندكه دور از نجات است .
و تا آن كه، اهل علم به يقين بدانند كه اين آيات قرآن كه به حق از جانب پروردگار تو نازل گرديده است تا بدان ايمان آورند و دلهايشان پس از آن خاشع شود و البته خدا، ‌اهل ايمان را به راه راست هدايت فرمايد
و اما درخصوص تفسير و شأن نزول اين آيه‌ي كريمه،‌ بعضي چنين گفته‌اند، ‌كه: حضرت رسول اكرم(ص) با عده‌اي از مسلمانان، ‌در مسجدالحرام مشغول نماز بودند و برخي از مشركين از جمله وليدبن مغيره‌ي مخزومي نيز،‌ درآنجا حضور داشتند،‌ حضرت در ضمن نماز، سوره‌ي مباركه‌ي «والنجم» را تلاوت مي‌كرد و چون به اين آيه رسيد:
أفرأيتم اللات والعزي
ومناه الثالثه الاخري1
يعني: اي مشركان، آيا دو بت بزرگ،‌لات وعزاي(خودرا ديديد كه بي‌اثرند)
و مناه،‌ سومين بت ديگرتان را دانستيد(كه جمادي بي‌نفع و ضرر است)
و در اين موقع«العياذبالله» شيطان كلماتي خارج از قرآن بر زبان رسول اكرم(ص) جاري نمود و حضرت‌بي‌اختيار اين‌كلمات را بر زبان راند:
« فانها الغرانيق العلي وان شفاعتهم لترتجي»
يعني: آنهايند زيبايان بلندپايه،‌كه شفاعت آنها آرزو مي‌شود. چون مشركين قريش كه درآنجا جمع آمده بودند و به نماز وقرائت رسول اكرم(ص) و مسلمين تماشا مي‌كردند. اين ‌كلمات را از آن حضرت شنيدند، بسيارشاد شدند وصدا به خوشحالي بلند كردند و گفتند:
محمد(ص) از عقيده‌ي خود برگشته و بتهاي ما را به احترام و خوبي يادمي‌كند، ‌و همگي به شكرانه‌ي اين موضوع به سجده درآمدند و وليد بن‌مغيره‌ي مخزومي كه پيرمردي بزرگسال بود و رهبري مشركان رابه عهده داشت، مشتي از ريگهاي مسجد را برداشت و برپيشاني گذاشت و گفت: محمد(ص) به شفاعت لات ومنات وعزي اقرارنمود.
در اين موقع جبرئيل،‌بر رسول اكرم(ص) نازل شد و عرض كرد:
يا محمد(ص) چيزي را خواندي كه من از جانب پروردگار براي تو نياورده بودم.
حضرت از اين پيش‌آمد بسيار ناراحت شد، وخداي مهربان براي تسلي خاطر پيغمبراكرم(ص) آيات فوق راكه از «سوره‌ي حج» نقل نموديم، ‌نازل فرمود: به اين معني:
« اي رسول ما، ‌ناراحت نشو، اين اشتباه تو! حذري ندارد، پيامبران قبل از تو هم، چون مي خواستند آيات مرا تلاوت كنند،‌ شيطان كلماتي غير از آيات الهي بر زبان آنان جاري مي‌كرد.
ولي خدا آنچه را كه‌شيطان بر كلام الهي مخلوط نموده و از زبان پيامبرجاري ساخته است نسخ مي‌كند و آيات خود را ثابت نگه مي‌دارد، تا آخر آيات كه قبلاً ترجمه شد...»
حال مطالعه‌كننده‌ي محترم، با كمي دقت به اين تعبير سخيف كه بعضي از بي‌خبران درتفسيرآيات مباركه‌ي فوق ذكر كرده‌اند توجه فرمايند ومشاهده كنندكه اين متجاسران با اين تعبير نارواي خود، چه ضربه‌ي محكمي برپيكر دين ودستگاه الهي وارد كرده‌اند. آنان با اين اظهارنظر خصمانه‌ي خود، هم حضرات سفيران الهي انبيا و اولياء الله را ازمقام شامخ عصمت و طهارت تنزل داده و آنان را دستخوش و بازيچه‌ي وساوس شيطان قرارداده‌اند: و هم جسارت بزرگي به دستگاه وحي الهي نموده و آن تشكيلات باعظمت را چنان ضعيف و بي‌بند و بار نمايانده‌اند كه حتي شيطان هم در آن دستبرد مي‌كند. و آيات منصوص وحي را با وسوسه‌هاي كفرآميز خود مخلوط مي‌نمايد و آن را هم از زبان رسول‌خدا جاري مي‌كند.
درصورتي كه، مطابق صريح آيات مباركه‌ي قرآن، شيطان را هيچ تسلط و راهي به حريم انبياء و اولياءالله نيست.
به آيات ذيل توجه فرمائيد:
1- ان‌عبادي‌ليس‌لك عليهم سلطان الامن اتبعك من الغاوين1
يعني:‌ تو را (اي شيطان) بربندگان خاص من تسلطي نيست، مگر گمراهاني كه از توپيروي مي‌كنند.
2-أنه‌ليس‌له‌سلطان‌علي‌الذين‌آمنواوعلي‌ربهم يتوكلون *
أنماسلطانه‌علي الذين يتولونه والذين‌هم به مشركون *2
يعني: البته(شيطان)‌را هرگز به كساني كه به خدا ايمان آورده‌ و به او توكل و اعتماد كرده‌اند، تسلطي نخواهدبود.
تنها تسلط شيطان برآن نفوس است كه او را دوست گرفته‌اند و با اغواي او به خدا شرك آورده‌اند.
در آيات‌فوق صراحت كامل هست بر اين كه شيطان را بر مؤمنان هيچ تسلطي و راهي نيست. تا چه رسد به حضرت رسول اكرم(ص) كه پيشتاز مؤمنان و معلم راه ايمان است. و اگر بنا به تفسير آن بينوايان، معتقد شويم كه ‌در موقع نماز و حين قرائت سوره‌ي (والنجم) شيطان برپيغمبر مسلط شده و بر زبان آن بزرگوار كلماتي خارج از قرآن جاري ساخته است، لازم مي‌آيد كه طبق آيه‌ي (103) از سوره‌ي نحل كه قبلاً يادآور شديم«العياذبالله» پيغمبر هم از پيروان‌شيطان و از زمره‌ي مشركين باشد. و اين خود عقيده‌اي بسيار فاسد و بيراهه‌اي بس خطرناك است. چون منافات مستقيم باعصمت انبياء و حكمت خداي متعال دارد.
و در اين صورت، ديني كه‌پيامبر و رسول امين آن (العياذبالله) تابع وسوسه‌ي شيطان شد، از درجه‌ي اعتبارساقط خواهدبود.
درصورتي كه، اگر باز هم درآيات قرآن كريم دقت كنيم، مي‌بينيم كه خداي متعال، كلام رسول را به منزله‌ي كلام خود قرارداده و مي‌فرمايد:
«وماينطق عن الهوي ان هوالا وحي يوحي1
يعني:‌(رسول گرامي‌ما) سخن از روي خواهش نفس نمي‌گويد هر سخني گويد و هر چه بر زبان راند، وحي و از جانب پروردگار است.
و با صراحت روشن اين آيه‌ي مباركه، چگونه كسي مي‌تواند ادعا كند كه در حين نماز وتلاوت آيات قرآن، شيطان كلماتي كفرآميز بر زبان پيامبر جاري مي‌سازد و پيغمبر هم متوجه نمي‌شود و ناخودآگاه آن كلمات را برزبان جاري مي‌سازد و سپس از اين اشتباه خود پشيمان و ناراحت مي‌گردد!!!..
بنابراين براي تفسير و تأويل صحيح اين گونه آيات كه ظاهرشان برخلاف عقيده‌ي حق و سايرآيات قرآن است لازم است به آستان مقدس اهل‌بيت عصمت مفسرين عالي مقام و منصوص قرآن يعني حضرات محمدوآل محمد(ص) روي آورد و از مكتب و آثار آن بزرگواران استفاده نمود، و براي تأويل صحيح آيات فوق از سوره‌ي حج روايت ذيل نقل مي‌شود:
صحيفه‌الابرار، جلداول، صفحه‌ي24: روايت با اسنادش از حضرت‌امام‌جعفرصادق(ع)است‌كه ‌خلاصه‌ي‌ آن در اينجا نقل مي‌شود:
روزي حضرت رسول اكرم(ص) مهمان يكي از انصاربود، آن مرد انصاري براي پيغمبر خدا گوسفندي ذبح نمود و آن را كباب كرد. چون غذا حاضر شد و آن را روبروي رسول اكرم(ص) قرارداد. حضرت آرزو كردكه‌اي‌كاش، علي وفاطمه وحسن و حسين(ع) نيزدراين مجلس حاضر بودند و از اين غذا تناول مي‌كردند.
در اين اثنا برخلاف ميل وآرزوي آن بزرگوار، دو نفر از رؤساي منافقان كه‌مورد نفرت رسول اكرم(ص) بودند، حاضر شدند. حضرت از اين پيش‌آمد ناراحت شدند ولي بلافاصله مولا اميرالمؤمنين علي‌بن ابيطالب(ع) نيز حاضرگرديد و باآمدن او خواسته‌ي پيغمبرانجام پذيرفت .
در اين موقع جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:
«وما ارسلنا من قبلك من رسول ولانبي الا اذاتمني القي الشيطان في امنيته»1
يعني: و ما پيش از توهيچ رسول و پيامبري نفرستاديم مگر اين كه چون آرزوئي نمود، شيطان در آن آرزو دسيسه و دستبرد نمود.
« فينسخ الله مايلقي الشيطان»2 1
يعني: «در اين مورد با آمدن علي» خداي متعال دسيسه‌ي شيطان را ازبين مي‌برد.
«ثم يحكم‌الله آياته للناس»23 يعني: و خدا اميرالمؤمنين«آيه‌ي‌اعظم الهي» را ياري مي‌فرمايد: «ليجعل مايلقي الشيطان فتنه للذين في‌قلوبهم مرض والقاسيه قلوبهم»34
تا آن كه، خدا، با دسيسه‌ي شيطان و (آمدن آن دومرد منافق) كساني را كه دلهايشان مبتلا به مرض و نفاق وشك و يا كفر و قساوت است بيازمايد، و...
و خلاصه‌ي تأويل آيات فوق چنين مي‌شود:
رسول اكرم(ص) آرزو كرد. تا كسي كه خداي متعال او را دوست دارد، يعني حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) در آن مجلس حاضر شود.و چون رسول الله(ص) اين آرزو را نمود، شيطان كساني را كه خدا، آنها را دشمن مي‌داشت، (يعني آن دو مرد منافق) را در آنجا حاضر كرد. تا با اين عمل خود، ضعفا و بيماردلان را به شبهه وا دارد و چنين وانمود كند كه اين دو نفر همان‌هائي هستند كه رسول اكرم ( ص) آمدن آنها را آرزو مي‌كرد و در نتيجه اين دو نفر محبوبان خدايند. ولي بعداً، آن كس كه پيغمبر آمدن او را آرزو كرده بود، يعني حضرت اميرالمؤمنين(ع) در آنجا حاضر شد. و خدا با آمدن علي دسيسه‌ي شيطان را نسخ فرمود.
«و ليعلم الذين اوتواالعلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به»1
يعني: تا صاحبان دانش بدانند كه: علي است آن حقي كه از جانب خدا است. «و ان الله لهادالذين آمنوا الي صراط مستقيم»2
و خدا مؤمنان را به راه راست يعني به ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) هدايت نمايد.
***
از آيات متشابه قرآن كريم كه احتياج به تأويل صحيح از طريق حضرات ائمه اطهار(ع) دارد، آيات ذيل است.
«انا فتحنالك فتحاًمبينا »
«ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر»11
يعني: (اي رسول ما غم مدار كه) ما تو را با فتح آشكاري در جهان پيروز گردانديم.
تا از گناه گذشته و آينده‌ي تو در گذريم.
و آيه‌ي مباركه‌ي:
«و وجدك ضالا فهدي»2 2
كه بعضي بي‌خبران اين آيه را، چنين معني كرده‌اند:
و تو را گمراه يافت، پس هدايت كرد.
در صورتي كه معني صحيح چنين نيست، و حقير، پس از ذكر مقدمه‌اي در پايان اين بحث، معني واقعي اين آيه‌ي مباركه و آيه‌ي قبل از آ‎ن و ساير آيات مشابه آن را انشاء الله از طريق ائمه‌ي اطهار(ع) ذكر خواهم نمود.

سخني پيرامون عصمت انبيا و ائمه‌ي اطهار(ع)
موضوع بحث در اين است كه: اگر آيات فوق را به ظاهرش معني نمائيم، لازم مي‌آيد كه به ساحت قدس حضرت رسول اكرم(ص) نسبت خطا و گناه بدهيم و اين اعتقاد علاوه بر اين كه با اصل عصمت نبوت و امامت منافات دارد، با ساير آيات قرآن كريم و دلائل عقلي نيز رد و ابطال شده است. زيرا اثبات خطا و گناه براي برگزيدگان درگاه الهي، عقلا و نقلا محال و مخالف با اصول مسلم اسلام است و با ماهيت عصمت كه از لوازم ذاتي انبياء و ائمه‌ي‌اطهار است منافات دارد. و به اتفاق و اجماع فرقه‌ي ناجيه‌ي اماميه ثابت شده است كه چون اين بزرگواران ذاتاً معصومند هرگز خطا و گناهي از آنان سر نمي‌زند. چون معصوم كسي را گويند كه مرتكب خطا وگناه ولو صغيره هم باشد نشود.
و براي توضيح مطلب ابتدا به تعريف«عصمت»و سپس به ايراد دلايلمان در اين زمينه مي‌پردازيم.
«تعريف عصمت و معصوم»
از نظر لغوي: كلمه‌ي«عصمت» به معني منع و نگهداشتن است و علماي لغت چنين گفته‌اند:
«عصم الله فلاناً من المكروه:حفظه و وقاه»
يعني: خدا, فلاني را از مكروه نگه داشت، يعني او را از خطا حفظ فرمود.
و در اصطلاح علماي اماميه، تعريف عصمت چنين آمده است:
«العصمه ملكه ربانيه تمنع من فعل المعصيه و الميل اليهامع القدره عليها...»
يعني: عصمت يك بازتاب الهي است كه مانع از انجام دادن گناه و ميل كردن به گناه است، با وجود توانائي براي انجام دادن آن.
و از اين تعريف چنين به دست مي‌آيد كه:
معصوم: كسي است كه با وجود توانائي بر انجام دادن گناه و خطا، ذاتاً از ارتكاب و ميل به آن متنفر و بيزار باشد.
معصوم نه تنها مرتكب گناه نمي‌شود، بلكه فكر ارتكاب گناه را هم نمي‌كند.
مثلاً: شخصي كه در يك خانواده‌ي با ايمان و رقيق القلب پرورش يافته است اگر چه توانائي آدم‌كشي را داشته باشد، ولي نه فقط هرگز به اين عمل غير‌انساني اقدام نمي‌كند، بلكه از تصور اقدام به چنين عملي ذاتاً بيزار و متنفر است.
در يك چنين صورتي مي‌گوئيم: اين شخص نسبت به صفت قتل و آدم‌كشي معصوم است.
و هم چنين است، افرادي كه در خاندان‌هاي نجيب تربيت يافته‌اند ذاتاً از ارتكاب زنا مخصوصاً با محارم، مثلاً( هم بستر شدن با مادر يا خواهر و يا دختر خود) بيزار و متنفرند و حتي فكر يك چنين عمل قبيحي نيز براي آنان منفور و ناراحت‌كننده است و آنها اگرچه قدرت انجام چنين عمل شنيعي را هم داشته باشند ولي وجدان ذاتي،‌ هميشه آنان را از اين عمل بازمي‌دارد.
و هم چنين غالب اشخاص عادي نيز، نسبت به بعضي از گناهان، عصمت ذاتي دارند و امثالش در اجتماع و بين افراد بسيار زياد است. فرقي كه، حضرات معصومين(ع) با ساير اشخاص دارند،‌ اين است كه: افراد عادي،‌ ممكن است فقط نسبت به يك ‌يادو و يا چند صفت،‌ عصمت داشته باشند، و حتي ممكن است اين عصمت نيز نسبت به شرائط زمان و مكان و محيط‌زيست و كيفيت تربيت تغييركند و يا به كلي از بين برود. ولي درحضرات معصومين(ع) صفت عصمت نسبت به همه‌ي معاصي وخطايا ولغزشها ثابت ودرهمه‌ي زمانها ومكانها وشرائط مختلف،‌ غيرقابل تغييراست. وصفت عصمت با ذات معصوم ملازمت كامل و غيرقابل انفكاك دارد.
وبه نص آيه‌ي مباركه‌ي:
«ان الله اصطفي آدم ونوحاً وآل ابراهيم وآل عمران علي العالمين»1
يعني:خداي‌متعال آدم ونوح وآل ابراهيم (حضرات محمد وآل محمد)وآل ‌عمران(انبياي‌بني‌اسرائيل) را از جهانيان برگزيد
و بديهي است كه اين انتخاب وبرگزيدن به جهت همان صفت عصمت است كه درميان تمام خلق حضرات انبيا وائمه‌ي طاهرين عليهم‌السلام مي‌باشدوبه همين جهت شخص معصوم درتمام لحظات زندگيش از هر نوع كفروشرك وگناه وكبيره وصغيره و يا لغزش وگناه، عمداًوسهواً ويا نسياناً،‌محفوظ ومصون است.
چون به محض صدورگناه از وي، بلافاصله از مقام برگزيدگي واصطفاء سقوط خواهدنمود.
و هرگزچنين نيست وهيچ عاقلي هم اين موضوع را تصديق نمي‌كند، كه يك فرد،‌هم برگزيده‌ي خداباشد وهم مرتكب گناه گردد.
و جهت اثبات اين موضوع دلائل بسياري موجود است كه ذيلاً به پاره‌اي ازآنها اشاره مي‌شود:
1- خداي متعال درقرآن كريم، درضمن آيات زيادي،‌مردم رابه اطاعت وتبعيت از پيامبران امرمي‌فرمايدكه ازآن جمله است آيات مباركه‌ي ذيل:
الف:قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله1
يعني(اي رسول ما: به مردم بگو) اگر خدا را دوست مي‌داريد، ‌از من پيروي كنيد تا خدا هم شما را دوست بدارد.
ب:قل‌اطيعوا الله والرسول فأن تولوا فان‌الله لايحب الكافرين2
يعني: (اي رسول ما،‌به مردم بگو) از خدا و رسول اطاعت كنيد، پس اگر سرپيچي كنند، خدا كافران را دوست نمي‌دارد.
ج:ومن يطع الرسول فقداطاع الله ومن تولي فما ارسلناك عليهم حفيظا3
يعني: هركس از رسول اطاعت كند از خدا اطاعت كرده است و هركس روي گردان شود، ما تو را بر آنان نگه‌دارنده نفرستاديم.
د:ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا واتقوالله ان الله شديدالعقاب.4
يعني: آنچه راكه رسول براي شما آورده است آن را بگيريد (واز آن متابعت نمائيد) و از آنچه بازداشته است دست بكشيد (ودرامرمخالفت با رسول الله) از خدا بترسيد،‌كه عقوبت خدا بسيار سخت است.
ه:فعصوا رسول ربهم فأخذهم أخذه رابيه.1
يعني: آنان، با رسول پروردگارشان مخالفت ورزيدند، خدا هم آنان را به عذابي سخت گرفتار ساخت.
در اين آيات مباركه، به طوري كه ملاحظه نموديد، خداي متعال اطاعت و پيروي از رسول اكرم(ص) را براي‌همه ‌واجب‌كرده است ، بلكه اطاعت از پيغمبر گرامي را اطاعت از خود قرارداده و فرموده است: هرچه پيغمبراكرم(ص) براي شما آورد بدون چون و چرا آن را بپذيريد و از هرچه نهي فرموده دست بكشيد.
حال اگرفرض كنيم، كه‌از رسول اكرم(ص) گناه يا خطا سرمي‌زده است، چگونه مي‌توانيم از آن بزرگوار دراعمال و رفتارش تبعيت نمائيم، ‌زيرا ممكن است يكي يا چندتا از كردارش گناه وخطا باشد و ما درپيروي از آن كردار مرتكب همان گناه يا خطا بشويم.
و اگر در واقع خداي متعال بندگان خود رابه پيروي از پيامبر جائزالخطا امرفرمايد. در واقع اين امر مخالف با اقتضاي حكمت الهي و درحقيقت جمع بين وجوب و حرمت است.
يعني درپاره‌اي از آيات مردم رابه تبعيت از عمل رسول (ولوگناه وخطا باشد) امر مي‌فرمايد و درپاره‌اي از آيات ديگرمردم را از ارتكاب گناه نهي مي‌كند. و چنين تكليف ضد و نقيضي از طرف خداوند حكيم نسبت ‌به بندگان،‌ محال است.
پس دراينجا عقل حكم مي‌كندكه لازم است شق دوم را انتخاب كنيم و معتقدشويم كه وجود اقدس رسول الله(ص) وجودي معصوم است وهرگزگناه وخطائي از اوسرنمي‌زند. و اگرچنين فرضي ممكن بودواحتمال گناه به پيغمبرداده‌مي‌شد خداي متعال هرگز بندگانش را اين چنين به متابعت از او امرنمي‌فرمود. وچون خدا ما را در همه حال به پيروي از رسول‌اكرم امرفرموده است بلكه كردار و رفتار رسول‌الله را براي همه‌ي بندگان حجت و سرمشق قرارداده‌است پس حتماً آن بزرگوار از خطا وگناه و بلكه سهو و نسيان نيز مبري است.
2- هم چنين، ‌اگر فرض كنيم كه ازرسول اكرم(ص) و حضرات معصومين (ع) گناه و خطا سرمي‌زند. لازم مي‌آيد كه (العياذبالله) آن پاكان اطاعت از شيطان نمايند. زيرا حقيقت و ماهيت گناه همانا اطاعت از شيطان و اجراي وساوس اوست وكسي كه تبعيت از شيطان كند مخالف رحمان و از حزب شيطان خواهدبود. چنانكه خداي متعال درقرآن كريم مي‌فرمايد:
استحوذ عليهم الشيطان فأنسيهم ذكرالله، اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون1
يعني: شيطان بر گناهكاران مسلط شد و يادخدا را فراموششان كرد، آنان از حزب شيطانند و بدانيد كه حزب شيطان زيانكاران عالمند. و البته معلوم است كه چنين فرض غلطي،‌ درخصوص حضرات معصومين و اولياءالله مخالف عقل و نقل وضرورت اديان است، زيرا چگونه مي‌توان تصورنمودكه وجودي كه برگزيده از طرف خداي متعال و سفير و خليفه‌ي آن ذات اقدس بر بندگان و مخلوقات اوست، از پيروان و حزب شيطان باشد.
درصورتي كه بنا به نص قرآن،‌حضرات معصومين(ع) از حزب‌الله‌اند:
اولئك كتب في‌قلوبهم الايمان وايدهم بروح منه ويدخلهم جنات تجري من تحتهاالانهار خالدين فيها رضي‌الله عنهم ورضواعنه، اولئك حزب الله الا ان حزب‌الله هم المفلحون2
يعني: (اين مردم پايدارندكه) خدا بر دلهايشان نور ايمان نگاشته و به روح قدس الهي آنان را مؤيد و منصور گردانيده است و در روز رستاخيز به بهشتي داخل كند كه نهرهاي مصفا زير درختانش جاري است و جاودانه در آنجا بهره‌مندند. خدا از آنها خشنود‌،‌ آنها هم از خدا خشنودند، ‌ايشان به حقيقت حزب خدايند و بدانيد كه حزب خدا رستگاران عالمند.
3- و هم چنين اگر فرض كنيم كه از حضرات معصومين(ع) گناه و خطائي سرمي‌زند لازم مي‌آيد كه آن بزرگواران نيز از جمله‌ي فاسقان باشند. زيرا كه لازمه‌ي گناه،‌ فسق است و حقيقت فسق عبارت است از خروج از اطاعت خدا و تبعيت از وساوس شيطان.
و با قبول اين فرضيه‌ي غلط طبق صريح آيه‌ي قرآن بايد از قبول قول و شهادت حضرات معصومين(ع) اجتناب نمائيم، زيرا خداي متعال در قرآن‌كريم به مردم امر مي‌فرمايد كه شهادت فاسقان را نپذيريد:
ولاتقبلوا لهم شهاده أبداً واولئك هم الفاسقون1
‌يعني: از آنان‌ ابداً شهادتي نپذيريد. (زيرا) آنان فاسقانند.
و هم چنين خداي متعال در آيه‌ي ديگر قرآن مي‌فرمايد:
ياايها الذين آمنوا ان جاءكم فاسق بنباء فتبينوا2
يعني: اي گروه ايمان آورندگان، هرگاه فاسقي خبري براي شما آورد تحقيق كنيد (و بدون تحقيق آن را نپذيريد).
و بديهي ‌‌است‌ كه ‌نپذيرفتن ‌گفتار و شهادت‌ حضرات ‌انبياء ‌و معصومين (ع) برخلاف حكمت رسالت و امري باطل است.
زيرا، ‌به اجماع تمام مسلمين، پيامبر و رسول، سفيرخداي متعال است كه از جانب الهي براي بندگان حامل وحي و خبر است و بر همه واجب است كه گفته‌هاي او را بدون چون و چرا بپذيرد،‌ زيرا نپذيرفتن گفتار رسول در واقع نپذيرفتن وحي است، و وحي كلام الهي است.
4- هم چنين ‌اگر از حضرات‌ معصومين عليهم‌السلام گناه يا خطائي سر بزندلازم است از باب (نهي ازمنكر) اقوال و اعمال آنان را انكاركنيم و در بعضي مواردبه جهت ارتكاب گناه و معصيت آنان را اذيت و آزار دهيم و بر آنان حد و قصاص جاري نمائيم.
ولي مسلم است كه اذيت و آزار برگزيدگان خدا، عملي حرام و موجب لعنت در دنيا و آخرت است.
و خداي متعال درقرآن كريم مي‌فرمايد:
«الذين يؤذون رسول الله لهم عذاب اليم1
يعني: آنان ‌كه ‌رسول خدا را مي‌آزارند، براي آنان عذابي دردناك است. و هم چنين درآيه‌ي ذيل مي‌فرمايد:
«ان الذين يؤذون الله ورسوله‌لعنهم الله في‌الدنيا وآلاخره واعدلهم عذاباً مهينا»1 2
يعني: آنان كه خدا و رسول را آزار و اذيت مي‌كنند، خدا آنان را در دنيا وآخرت لعن كرده (و از رحمت خود دور فرموده) و بر آنان عذابي با ذلت و خواري مهيا ساخته است.
پس چون مي‌بينيم كه خداي متعال درآيات فوق، مردم را از اذيت و آزار رسول‌اكرم(ص) شديداً نهي فرموده است. نتيجه مي‌گيريم كه آن بزرگوار هرگز مرتكب خطا يا گناهي نشده است تا مستوجب حد و قصاص واذيت و آزار باشد. و در واقع آن بزرگوار، بلكه تمام معصومين(ع) نفوسي پاك و منزه و مبرا از هرگونه خطا و لغزش بلكه سهو و نسيان مي‌باشند.
5-هم چنين اگربه فرض، آن بزرگواران مرتكب گناه و خطائي بشوند، هرگز استحقاق درجه‌ي نبوت يا امامت رانخواهند داشت، زيرا مقام شامخ نبوت يا امامت جهت بازداشتن مردم از گناه وخطا است وچگونه مي‌شودكه شخصي از طرف خداي متعال براي منع نمودن مردم از معصيت مبعوث يا برگزيده شود ولي به جاي بازداشتن مردم از معصيت، خود مرتكب آن گردد، و اين فرض در واقع توهيني مستقيم به دستگاه الهي است.
درحالي كه خداي متعال درقرآن كريم صراحتاً فرموده است كه ‌عهد نبوت و امامت نصيب ستمكاران(گناهكاران) نخواهد شد.
و توضيح اين مطلب چنين است:
پس از اين كه: خداي متعال مقام امامت را به جناب ابراهيم(ع) تفويض كرد، ‌و فرمود:
«اني جاعلك للناس اماماً»
يعني:‌ اي ابراهيم، ما تو را براي مردم، امام قرارداديم.
جناب‌ابراهيم،‌رتبه‌ي والاي امامت را،‌براي ذريه‌ي خودنيز آرزو نمود و عرض كرد:
«ومن ذريتي...؟»
يعني: خدايا، و از فرزندانم نيز امام خواهندبود؟
خداي متعال،‌درجواب جناب ابراهيم فرمود:
«لاينال عهدي الظالمين».1
يعني:‌عهد من(امامت) به ستمكاران نمي‌رسد.
پس چون خداي متعال، آن بزرگواران را برگزيده وبه رتبه‌ي نبوت و امامت مفتخر فرموده است،‌ نتيجه مي‌گيريم كه مسلماً از آن پاكان هيچ گونه‌ ظلم وستم و يا گناه وخطا (كه آن هم نوعي ستم است) سرنزده است و الا هرگز شايستگي مقام والاي نبوت و امامت را پيدا نمي‌كرد . و بالاخره واضح و مبرهن است كه مقام شامخ نبوت ورسالت،‌ با ارتكاب معاصي وخطايا منافات كلي دارد. زيرا چنانكه گفتيم، حكمت واقعي از ارسال رسل و اقامه‌ي ائمه‌ي اطهار(ع) براي اين منظوراست كه، آن بزرگواران، ‌مردم را به كارهاي خير و ثواب دعوت و از ارتكاب معاصي بازدارند،‌ و چگونه ممكن است كه آنان خودشان مردم را از معصيت و خطا بازدارند ولي خود، معصيت كار و خطاپيشه باشند. و يك چنين فرضيه‌اي در واقع اجتماع نفيضين است و شخص عاقل و منطقي هرگز چنين ‌انديشه‌ي ‌باطلي ‌را در خصوص برگزيدگان الهي و حضرات معصومين (ع) به خود راه نمي‌دهد. مگر اين كه خود نقصان عقلي و يا عدوان باطني با آن بزرگوران داشته باشد.
حال كه با دلائل فوق ثابت گرديد و مبرهن شدكه از طبقه‌ي جليله‌ي ‌انبياء و ائمه‌ي‌ طاهرين(ع) گناه‌ و خطا و حتي ‌سهو و نسيان ‌نيز سرنمي‌زند، ناچار بايد آياتي را كه ظاهراً براي آن بزرگواران احتمال گناه مي‌دهد، طبق روايات حضرات ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام كه اساتيد واقعي قرآنند تأويل صحيح نمود و ظاهر آن آيات را حجت قرار نداد.
اينك چنانكه قبلاً وعده داده‌ام با درنظرگرفتن بيانات ائمه‌ي طاهرين(ع) به تأويل آيات مورد بحث مي‌پردازيم،‌ ومن الله التوفيق وعليه التكلان:
(1) «انا فتحنا لك فتحاً مبينا»
« ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك وماتأخر»1
يعني: (اي رسول ما)، ما تو را به فتح بزرگي در عالم پيروز مي‌گردانيم. تا از گناه گذشته وآينده‌ي تودرگذريم...
اين سوره‌ي مباركه، به اتفاق جميع مفسرين، ‌به هنگام فتح مكه نازل شده است و خداي ذوالجلال به رسول‌اكرم(ص) بشارت مي‌دهد كه: اي رسول ما، با تصرف شهرمكه و پيروزي درخشاني كه نصيب لشكر اسلام شد،‌ ما تو را به فتح بزرگي رسانيديم.
و در توضيح و تأويل اين آيه‌ي مباركه،‌ روايت ذيل از حضرت ثامن‌الائمهعلي‌بن موسي‌الرضا(ع) نقل مي‌شود:
عيون اخبارالرضا(ع) صفحه‌ي 202.
مأمون، خليفه‌ي عباسي،‌در مجلسي كه براي بحث و بررسي در تفسيرآيات قرآن كريم و احكام اسلام ترتيب داده بود، و حضرت امام علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) در آن مجلس حضورداشت، ‌از آن حضرت تفسير آيه‌ي مباركه‌ي« ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك وماتأخر»1 را سؤال‌نمود كه‌ آيا مقصود از نسبت «ذنب=گناه» به رسول اكرم(ص) چيست؟.
حضرت فرمود:‌ منظور از گناهان حضرت رسول اكرم(ص) در نظر و عقيده‌ي مشركين و اهل مكه بود، زيرا به اعتقاد آنان، گناه هيچ كس بزرگتر از گناه رسول اكرم(ص) نبود. چون آنان سالهاي متمادي بت‌پرست بودند و سيصدوشصت بت را مي‌پرستيدند و واقعاً غالب آنان به بتهاي خود،‌ علاقه و ايمان داشتند و چون رسول اكرم(ص) به امرالهي اظهارنبوت كرد و آنها را به توحيد و كلمه‌ي اخلاص و دست كشيدن از بتها دعوت فرمود، اين امر، درنظر آنان‌گناهي بزرگ آمدتا جائي كه گفتند:
«أجعل الالهه الهاً واحداان‌هذا لشيئي عجاب*
«وانطلق الملاء منهم ان امشوا واصبروا علي آلهتكم ان هذا لشيئي يراد.*

«ما سمعنا بهذا في‌المله الاخره ان هذا الااختلاق»
يعني: آيا او (رسول اكرم) چندين خداي ما را منحصر به يك خدا كرده؟ اين بسيار تعجب‌آور است!؟
و گروهي از سران قوم چنين رأي دادند كه بايد طريقه‌ي خود را ادامه دهيد و در پرستش خدايان خود، (همين‌بتان)،‌ ثابت قدم باشيد، كه اين كاريست كه مراد همه است.
اين‌را كه درآخرين ملت هم(كه قوم مسيح است) نشيده‌ايم و اين جز بافتگي و دروغ چيز ديگري نيست.
«بنابراين،‌ اهل‌مكه رسول‌اكرم(ص) رادردعوت‌خود،‌ دروغگو مي‌انگاشتند و عمل آن بزرگوار را نسبت به بتها و خدايان ساختگي خود ، توهيني ‌بزرگ و جسارتي عظيم مي‌دانستند و معتقد بودند كه رسول‌الله(ص) با چنين ادعائي كه درخصوص بتان كرده است، مرتكب گناه غيرقابل گذشتي شده است و دير يا زود،‌ مورد خشم و غضب بتها قرارخواهدگرفت و دستگاه دعوتش برچيده خواهدشد و خودش نيز با خواري و ذلت شكست خواهد خورد و بالاخره متواري شده و از بين خواهد رفت و از يادها فراموش خواهدشد».
اين بود، عقيده‌ي مشركين و نظريه‌ي آنان در خصوص حضرت رسول‌اكرم(ص) كه هر روز انتظار وقوع آن را داشتند.
ولي برخلاف تصور و انتظارآنان، با نصرت بزرگ و پيروزي آشكاري كه خداي متعال نصيب آن حضرت فرمود، عقيده‌ها عوض شد و اعتقادها نسبت به بتان متزلزل گرديد و برعكس، صحت قول پيغمبر بر همه ظاهر گرديد مخصوصاً پس از اين كه بتهاي محبوب قريش كه با نهايت احترام در خانه‌ي كعبه قرار داشتند،بادست‌تواناي حضرتامير‌المؤمنين علي‌بن‌ابيطالب(ع) به زمين پرتاب‌شد و درهم‌ شكست‌وخوردگرديد عيناً امر برخلاف انتظار اهل مكه جلوه نمود و آنان رسول خدا را دركمال قدرت و عزت و بتهاي خويش راكه از آنان انتظارهاي زيادي داشتند درنهايت خفت و زاري شكسته‌ و كوفته بر روي زمين سرنگون ديدند و مشاهده كردند كه با شكسته شدن بتها هيچ اتفاقي هم رخ نداد و هيچ علامت خشم و غضب از بتان بي‌زيان به وقوع نپيوست به‌همين جهت به مناسبت اين فتح و پيروزي درخشان كه نصيب رسول اكرم(ص) گرديد، از افكار ناروائي كه ‌در مغزهاي بي‌منطق خود نسبت به آن بزرگوار مي‌پروراندند دست كشيدند و در عقيده‌ي باطل خود تجديدنظر كردند و به هدايت و رستگاري رسول‌اكرم و مسلمين و به گمراهي وضلالت خود و پدرانشان يقين كردند و در اينجا بود، اعتقادي كه از گناه رسول‌اكرم(ص) نسبت به بتان دردلشان باقي‌مانده‌بود از بين رفت و برعكس به جاي آن ستايشي سپاس‌آميز جايگزين شد و گروه‌گروه از مشركان ازپرستش بتان دست كشيدند و به دين مقدس اسلام و آئين محمدي(ص) روي آوردند و از افكار و اعمال ناشايست خود نسبت به رسول خدا توبه نمودند.
و هم چنين با سقوط بتان و بت‌پرستان و فتح پايتخت عربستان يعني شهر مكه به دست مسلمين، افراد انگشت‌شماري كه از مشركان باقي‌مانده بودند و به علت خباثت ذات و كوته‌فكري خود،‌ نمي‌توانستند اسلام را قبول نمايند و در عناد و لجاج خود باقي‌مانده بودند. در برابر اين فتح و پيروزي درخشان و ذلت و خواري بتان نتوانستند چون سابق به تبليغات غلط خود ادامه‌دهند و براي رسول‌اكرم(ص) در انظار مردم گناه و خطائي ثابت نمايند.
پس معني صحيح آيه‌ي‌مباركه،‌ كه مطابق تأويل اهلبيت عصمت عليهم‌السلام است، چنين مي‌شود:
(اي رسول ما)، ما با پيروزي درخشاني كه درفتح مكه و سقوط بتان و بت‌پرستان نصيب تو نموديم، بر تمام انديشه‌هاي باطل قريش و مشركان درخصوص تو، خط بطلان كشيديم،‌ و با اين فتح بزرگ، ديگركسي انديشه‌ي باطلي درخصوص دعوت مقدس تو، نتواند كرد و هيچ كس به تو نسبت ‌انحراف و گناه نتواند داد. زيرا تو، بر صراط مستقيم و طريق هدايت،‌ و دشمنانت گمراه و زيانكارند.
تفسيرصافي: صفحه‌ي 470، مرحوم فيض‌كاشاني درذيل آيه‌ي مباركه‌ي:
«ليغفرلك الله ماتقدم من ذنبك وماتأخر»
ازمجمع وقمي با اسنادش از حضرت امام جعفرصادق(ع) روايتي نقل كرده است كه از آن حضرت تفسيراين آيه‌ي مباركه را سؤال كردند.
حضرت فرمود: رسول‌اكرمرا هيچ ‌گناهي نبود و هرگز به گناهي اقدام نكرد، ‌ولي خداي متعال، گناه شيعيان اورابه خاطر آن بزرگوار عفو فرمود.
تفسيرمجمع‌البيان،صفحه‌ي110. روايت از مفضل‌بن‌عمر از حضرت امام صادق(ع) است،‌كه شخصي ازآن بزرگوار تفسير اين آيه‌ي مباركه راسؤال نمود.
حضرت فرمود: به خداسوگند،‌ رسول‌اكرم را گناهي نبود، ولي خداي متعال،‌ تضمين نمودكه، گناهان شيعيان علي‌بن ابيطالب(ع) را به خاطر آن بزرگوار مغفرت فرمايد.
مرحوم فيض كاشاني،‌درصفحه‌ي 470 تفسيرش درتحت عنوان آيه‌ي مباركه‌ي فوق، بحثي لطيف از بعضي از اعلام و اهل يقين در اين زمينه نقل مي‌نمايد،‌ كه خواستم من‌ هم آن موضوع را در اينجا بياورم،‌ تا براي مواليان و مخلصان حضرات معصومين(ع) مايه‌ي اطمينان و مسرت خاطر و جهت بعضي از قاصرين يا مقصرين موجب بصيرت و استبصارگردد و نسبت به عصمت و طهارت و قدر و منزلت اهل‌بيت نبوت معرفت بيشتري تحصيل نمايند.
وي چنين مي‌گويد:
چون با دلائل كافي عقلي ونقلي، عصمت رسول‌اكرم(ص) به ثبوت رسيده است،‌ مسلماً از آن بزرگوار هرگز گناه وخطائي سرنزده است. پس در آيه‌ي مباركه‌ي مورد بحث نسبت دادن گناه به آن حضرت از باب«اياك اعني واسمعي يا جاره» بوده است. يعني اگرچه درظاهر مورد خطاب خود رسول اكرم است ولي ‌واقعاً مقصود امت او، و شيعيان حضرت اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب(ع) است. (چنانكه دردو روايت فوق نيز گذشت) و در كلام فصحاء و محاورات اهل بلاغت، اين چنين خطابات نظائر بسيار دارد. مثلا درخصوص موضوعي، ‌شخص معيني را مخاطب قرارمي‌دهند ولي در واقع مقصود اصلي خانواده يا اطرافيان او مي‌باشد.
سپس مي‌گويد:
و مقصود از «ماتقدم و ماتأخر= يعني گناهان گذشته و آينده» اين است كه:‌گناهان تمام شيعيان تو از زمان جناب آدم تا عصر خود آن بزرگوار و از آن وقت تا روزقيامت بخشوده خواهد شد. زيرا كائنات همه از امت محمد(ص) مي‌باشند،‌ و هيچ امتي از گذشتگان نبوده مگر اين كه واقعاً درتحت‌لواي شرع مقدس اسلام و آئين جهاني رسول‌اكرم(ص) قرارداشته است و آن روز كه جناب آدم هنوز در ميان آب وگل قرار داشت و لباس خلقت نپوشيده بود. وجود اقدس حضرت پيغمبر اسلام، مقام شامخ نبوت داشت و سيدانبيا و اشرف مرسلين بود در واقع همه‌ي ‌انبياء مبشر و يا ناشر شرع آن بزرگوار بودند.
چنانكه خداي متعال در قرآن‌كريم در تأييد اين مطلب مي‌فرمايد:
وما ارسلناك الاكافه للناس بشيرا و نذيرا
يعني:‌ اي رسول،‌ ما تو را نفرستاديم، مگر براي همه‌ي ‌مردم.
كه البته لفظ عموم(كافه للناس) چون اختصاصي نيافته است‌همه‌ي ملتها اززمان جناب آدم تا روز قيامت را دربرمي‌گيرد و رسول اكرم برهمه‌ي آنها رسالت و رهبري الهي دارد.
همانطوري كه رسول اكرم(ص) در زمان خودش حضرت اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب(ع) را به نمايندگي از طرف خود به سوي مردم يمن اعزام داشت تا دعوت اسلام وكلمه‌ي توحيد را به گوش آنان برساند، هم چنين انبيا و پيامبران گذشته نيز با امر و تعيين الهي از طرف رسول اكرم(ص) نمايندگي معنوي داشتند،‌ تا كلمه‌اي از توحيد و صفحه‌اي از اسلام را بر اقوام خود بخوانند.
پس همه‌ي ملل و اقوام چه گذشتگان و چه آيندگان در معني و حقيقت از امت آن بزرگوارند و خداي متعال نيز به آن بزرگوار بشارت داد كه گناهان گذشته و آينده‌ي شيعيان تو را خواهم بخشيد،‌ و اين از بزرگترين درجات و امتيازاتي است كه خداي متعال به پيغمبر بزرگوار ما عنايت فرموده است.
«پايان كلام مرحوم فيض كاشاني»
با ذكر مقدمات فوق،‌ ديگر جاي اشكال باقي نمي‌ماند،‌ كه مراد از گناه درآيه‌ي موردبحث گناه شيعيان و مواليانمحمدوآل محمد(ص) است، نه گناهان خود آن بزرگوار، زيرا آن وجود مقدس هرگز گناهي نداشته است كه خدا از آن درگذرد.
حال ممكن است از ذهن بعضي‌از قاصرين اشكالي خطور نمايد و ايراد كنند: كه چگونه ممكن است خداي متعال به خاطر حضرت رسول اكرم(ص) گناهان تمام شيعيان رابيامرزد و از خطاي آنان درگذرد،‌ شايد از شيعيان آن بزرگوار،‌كسي مرتكب گناهان كبيره،‌ مانند قتل وكذب و بهتان و تجاوز به حق‌الناس شده باشد. كه البته ناديده گرفتن اين معاصي و مجازات نكردن اشخاصي كه مرتكب اين كبائر مي‌شوند. با صفت عدالت الهي منافات دارد.
درجواب گوئيم كه: اگر به فرض،‌خداي متعال به خاطر رسول‌اكرم(ص) و جهت تقدير و بزرگداشت از خدمات بي‌نظير آن بزرگوار از يك چنين اشخاصي درگذرد و آنان را مورد خشم و غضب خود قرار ندهد، امرمحالي نيست و هيچ استبعادي ندارد، بلكه بسيارهم، ‌شايسته و به جاست و با صفت رحمانيت و رحيميت و غفاريت خداي متعال نيز، خوب تطبيق مي‌كند.
مگر نه ‌اين ‌است‌كه‌ خداي مهربان در آيات بسيار زيادقرآن، وعده داده است ‌از گناهان مردم مخصوصاً مؤمنان، گذشت و عفو خواهد فرمود.
مگرنه اين است كه، خاطرعزيزحضرت رسول اكرم(ص) در دادگاه الهي به قدري عزير است كه قرآن كريم فرموده‌است:
« ولسوف يعطيك ربك فترضي»
يعني: (اي رسول) پروردگار تو به زودي به تو چندان اعطا كند تا تو راضي شوي. و معلوم است كه عطاياي الهي درخصوص رسول‌اكرم(ص) راجع‌به امت و شيعيان او خواهد بود و الا خود آن بزرگوار منبع فيض و رحمت و وسيله‌ي اعظم عطاياي الهي مي‌باشد.
و در اين زمينه رواياتي از تفسير مجمع‌البيان و سايرتفاسير معتبر شيعه ذيلاً نقل مي‌شود:
1-روايت ‌از حضرت ‌امام ‌صادق‌(ع) است‌كه آن حضرت فرمود:
رضايت جدم رسول‌الله(ص) در اين است كه هيچ موحد و يگانه‌پرست در دوزخ باقي نماند.
2-ونيزدرروايت‌اززيدبن‌علي‌بن‌الحسين(ع) است كه فرمود:
رضايت رسول اكرم در اين است كه اهل‌بيتش(شيعيان) را داخل بهشت نمايد.
3- و نيز روايت از محمدبن حنفيه فرزنداميرالمؤمنين‌ علي بن ابيطالب (ع)است كه درضمن حديثي فرمود:
عطاي الهي به رسول‌اكرم(ص) به خداقسم مسأله‌ي شفاعت است. و خداي متعال شفاعت را در اهل(لااله الا الله) به اندازه‌اي عطا خواهدفرمود تا پيغمبرگرامي بگويد،‌ خدايا از عطاي تو راضي شدم.
و در اين زمينه روايات صحيح، بسيار زياد است واين مختصر را مجال درج آنها نيست، ولي با اين همه لازم است حقيقت شيعه توضيح داده‌شود و معلوم‌گردد كه‌ شيعيان آل‌محمد(ص) كيانند و چه صفاتي دارند.
«فضيلت شيعيان»
در خصوص فضيلت شيعيان و مقام شامخ آنان، روايات و احاديث بي‌شماري داريم و حتي از پاره‌اي از اخبار و تفاسير مستفاد است كه انبياي گذشته نيز از شيعيان آل محمدند و انشاءالله در محلش سخني در اثبات اين موضوع خواهيم داشت ولي در اينجا به ذكرچند روايت در برتري شيعيان نقل مي‌شود.
1-كنزكراجكي: روايت با اسنادش از جناب ابي‌حمزه‌ي ثمالي از نوف‌بكالي از حضرت اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب(ع) است.
آن‌بزرگواردرضمن‌روايت‌مفصلي‌درفضل‌شيعيانش‌چنين مي‌فرمايد:
من سأل عن شيعه‌اهل‌البيت الذين اذهب الله عنهم الرجس وطهرهم في‌كتابه مع نبيه تطهيراً.
فهم العارفون بالله، العاملون بأمرالله،‌اهل الفضائل والفواضل، منطقهم الثواب وملبسم الاقتصاد ومشيهم التواضع،‌ ثم سردعليه السلام صفاتهم الي ان قال:
اولئك عمال الله ومطايا امره وطاعته وسرج ارضه وبريته، اولئك شيعتناواحبتناومعنا...
الا، واشوقاه اليهم...
يعني: هركس از اوصاف شيعيان اهل‌بيت عصمت كه خداي متعال، ‌آنان ‌را با رسول‌گرامي به طهارت و به پاكي ياد فرموده است،‌ بپرسد:
پس آنانند عارفان به خدا، و عمل‌كنندگان به امرخدا، آنانند صاحبان فضائل و فواضل،‌گفتار آنان ثواب و لباسشان اقتصاد و روششان فروتني است.
سپس صفات شيعيان را برشمرد و فرمود:
آنانند عمال خدا و ناقه‌هاي امر و اطاعت خدا، (يعني به طوري كه ناقه تسليم امر صاحبش است، آنان نيز تسليم امر، ‌و مطيع فرمان خدايند) و آنانند چراغهاي زمين و مخلوقات و آنانند شيعيان و دوستاران ما، ‌آنان ازمايند و بامايند.
چقدر مشتاقم به ديدار آنان...
2-جلدپانزدهم كتاب بحارالانوار؛صفحه‌ي 196. روايت از حضرتامام‌جعفرصادق(ع) است كه آن حضرت در فضل شيعه فرمود:
«انما شيعتنا اصحاب الاربعه الاعين، عين في‌الرأس وعين في‌القلب الاو الخلائق كلهم كذلك، الا وان الله فتح ابصاركم واعمي ابصارهم.
يعني: شيعيان ما، داراي چهارچشمند، دوچشم در سر و دوچشم در قلب دارند، البته همه‌ي مردم چنينند: ولي خداي متعال ديده‌ي دل شما را روشن و ديده‌ي دل آنان را كوركرده است.
3-مجمع‌البحرين، علامه‌ي طريحي؛ صفحه‌ي 361، روايت از حضرت رسول‌اكرم(ص) است،‌كه آن حضرت روزي در مسجد به اصحابش چنين فرمود:
« ياقوم،‌اذاذكرتم الانبياء الاولين فصلواعليّ ثم صلوا عليهم، واذا ذكرتم ابراهيم(ع) فصلوا عليه، ثم صلوا عليّ.
قالوا: يا رسوالله(ص)،‌وبما نال ابراهيم ذلك.
قال: اعلموا،‌ان ليله عرج بي‌الي السماء،‌فرقيت السماء‌الثالثه‌،‌نصب لي منبرمن نور، فجلست علي رأس المنبروجلس ابراهيم تحتي‌بدرجه‌وجلس‌جميع‌الانبياء الاولين حول المنبر،‌ واذا بعلي قداقبل وهوراكب ناقه من نور ووجهه كالقمرواصحابه حوله كالنجوم، فقال ابراهيم: يا محمد، ‌هذا اي نبي معظم واي ملك مقرب؟
قلت:‌لانبي‌معظم‌ولاملك‌مقرب،‌هذا، اخي وابن عمي وصهري ووارث علمي، علي‌بن‌ابيطالب(ع)
قال: وماهولاء الذين حوله كالنجوم؟
قلت؛شيعته
فقال ابراهيم: اللهم اجعلني من شيعته.
فأتي جبرئيل بهذه:«وأن من شيعته لابراهيم.»
يعني: رسول‌اكرم(ص) به اصحاب خود فرمود: اي ياران من، هر وقت پيامبران گذشته را نام برديد،‌ اول به من صلوات بفرستيد سپس برآنان، ولي هر موقع از جناب ابراهيم يادكرديد،‌ اول بر او صلوات بفرستيد سپس به من. اصحاب عرض كردند:‌ يا رسول‌الله‌، جناب ابراهيم به چه سبب به اين درجه‌ي عالي رسيده است؟
حضرت فرمود: در شب معراج،‌ چون به آسمان سوم رسيدم، براي من منبري از نور نصب كردند. من برفراز آن منبر نشستم و جناب ابراهيم يك پله پائين‌تر از من قرارگرفت. و سايرانبيا در اطراف منبر نشستند. در اين موقع حضرت علي‌بن‌ابيطالب(ع) كه سوار بر مركبي ا ز نور بود، آمد، ‌درحالي كه رويش چون ماه مي‌درخشيد و شيعيانش در اطراف او چون ستارگان نورافشاني مي‌كردند.
ابراهيم از من پرسيد: اين كدام پيامبر بزرگوار و يا فرشته‌ي‌مقرب است؟‌گفتم: اي ابراهيم؛ نه پيغمبراست ونه فرشته، بلكه اين، برادرم و پسرعمويم و دامادم و وارث علوم من، ‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) است. سپس، ابراهيم پرسيد: و اين اطرافيان او كيستند، كه چون ستارگان نورافشاني مي‌كنند.
گفتم: واينها،‌شيعيان علي‌بن‌ابيطالب(ع)‌اند.
ابراهيم گفت:خدايا مرا از شيعيان علي قراربده.
در اين موقع جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد.
«وان من شيعته لابراهيم»
يعني:‌ و از شيعيان علي‌(ع) ابراهيم است.
4-جلدپانزدهم‌بحارالانوارصفحه‌ي115و كتاب اختصاص شيخ مفيد(ره)،‌ روايت از سليمان ديلمي است؛ او مي‌گويد:
روزي سماعه‌بن‌مهران، بر حضرت امام صادق(ع) داخل شد حضرت به اوفرمود:
اي سماعه، بدترين مردم در نظراينان(مسلمان نمايان آن زمان) كيست؟..
سماعه عرض كرد: يابن‌رسول‌الله،‌ بدترين مردم درنظرآنان، ‌ما شيعيان شمائيم.
حضرت، چون كلام سماعه را شنيد، چنان غضبناك شدكه روي مباركش به سرخي گرائيد.
سپس راست نشست و دوباره فرمود:
اي سماعه، بدترين مردم در نظر اينان كيست؟..
سماعه مي‌گويد؛عرض كردم: اي فرزندرسول‌خدا،‌سوگند به خدا،‌ دروغ نگفتم،‌ بدترين مردم درنظرآنان، ماشيعيان شمائيم. زيرا آنان مارا(رافضي) و كافرمي‌نامند.
حضرت فرمود: اي سماعه، ‌خوشابه‌حال شما، كه در روز محشر شما را به سوي بهشت وآنان را به طرف دوزخ خواهند كشيد. پس آنان با نظرحسرت به شما نظاره خواهند كرد و سپس خواهند گفت:
« ما لنا لانري رجالا كنا نعدهم من الاشرار»
بر ما چه شده است كه(درجهنم با خودمان)كساني راكه آنان را در دنيا از اشرار مي‌شمرديم(يعني شيعيان را)نمي‌بينيم؟..
5- جلدپانزدهم بحارالانوار صفحه‌ي 133:
روزي‌عده‌اي‌ازاصحاب‌به‌حضرت‌صادق‌عليه‌السلام‌عرض‌كردند:
يابن‌رسول‌الله؛ امروز، عمارالدهني كه از شيعيان شمااست، نزد، ابن ابي ليلی‌، ‌قاضي‌كوفه، شهادتي‌داد،‌ ولي‌قاضي روي از او برگردانيد و شهادتش را قبول نكرد و گفت: اي عمار، برخيزكه ما، تو را شناختيم(كه از شيعيان علي(ع) هستي و شهادتت نزدما، قبول نيست، چون تو، رافضي مي‌باشي.
عمار چون اين سخن شنيد، از شدت غضب،‌ لرزه براندامش افتاد و اشك از چشمانش جاري گشت.
قاضي به اوگفت: اي عمار، تو مردي دانشمند و از اهل علم و حديثي اگر دوست نداري كه، به تو رافضي گويند، از رافضي بودن تبرّي كن و از برادران ما باش!..
عمارگفت: اي قاضي، به خدا سوگند،‌ دراين مورد خيلي در اشتباه هستي، زيرا سبب تأثر و گريه‌ي‌من، آن نيست كه تو تصور كرده‌اي.
من براي خودم و براي تو گريه مي‌كردم.
اما سبب گريه‌ام براي خودم، اين است كه مرا به رتبه‌ي شريفي منصوب داشتي، كه در واقع من شايسته‌ي آن مقام بزرگ نيستم.
تو گمان‌كردي كه‌من،رافضي(شيعه‌ي‌علي‌‌بن‌‌ابيطالب (ع) هستم). و اما گريه‌ام بر تو، براي اين است كه: در نسبت ناروائي كه به من دادي، دروغ بزرگي گفتي و گناه كبيره‌اي را به گردن گرفتي،‌ من از عذاب دردناكي ‌كه ‌از اين ‌جهت‌ گريبان‌گيرت خواهدشد،‌ نسبت ‌به تو دلسوزي مي‌كنم.
تو، شريفترين اسم‌ها(شيعه،‌رافضي) را متوجه من كردي و آن را به خيال خودت پست‌ترين اسم‌ها دانستي. (وباگفتن كلمه‌ي رافضي) كه بهترين اسماء است و دلالت بر شيعه‌ي علي(ع) ‌بودن دارد، ‌به فكر ناقص خودت، خواستي مرا استهزا كني)
اي قاضي، بدن تو، چگونه تاب و تحمل عذاب كلمه‌اي را كه بر زبان راندي خواهد داشت.
حضرت چون اين قضيه را شنيد، فرمود:
اگر عمار به اندازه‌ي آسمانها و زمين،‌گناه برگردن‌داشته باشد ‌همگي ‌به‌ بركت(شهامتي كه در راه عقيده‌اش به خرج داده) و كلماتي كه بر زبان رانده (و درمقابل معاندين جهادنموده) است. همه‌اش بخشوده خواهدشد.
حقير،‌ نويسنده‌ي اين سطور عرض مي‌كنم:
حال شيعيان و محبان علي‌اميرالمؤمنين(ع) در اين عصر، ‌از بعضي‌ جهات‌ چقدر شباهت ‌به حال مواليان آن مولا در عهد ظالمانه‌ي بني‌اميه و بني‌عباس دارد.
همانطوري كه در آن زمان عده‌اي ناصبي و معاند،‌ كه در پشت ماسك مسلماني خود را مخفي كرده و باطن خبيث و پليد خود را با نام اسلام پنهان نموده بودند، درحالي كه خبري از اسلام و مسلماني نداشتند. و براي ارضاي باطن كثيف خود، ‌با طرق و راههاي مختلف،‌ شيعيان و محبان اهل‌بيت نبوت و طهارت را اذيت و آزار مي‌كردند و آن مسلمانان واقعي و حقيقي را به زعم خودشان مسلمان نمي‌شناختند و از روي دشمني و عناد و مسخره و استهزاء به آن پاكان(رافضي) خطاب مي‌كردند. و مردم عوام و بي‌خبر نيز،‌ اين نام‌گذاري را باوركرده ‌به آن بيگناهان به نظر بيگانه و اي بسا نامسلمان نگاه‌مي‌كردند:
در اين عصر نيز فرزند زادگان آن معاندان، شيعيان و مواليان مولا علي(ع) را، ‌به نامها و لقب‌هاي ديگري مي‌نامند كه خودشان اختراع كرده‌اند و اين ‌پاكان ‌باايمان ‌را كه‌ گناهي جز محبت‌ و ولايت‌ علي ‌و اولاد علي(ع) و نشر فضائل و مقامات آن بزرگواران ندارند: ازروي عناد و عوام‌فريبي، به نامهائي ناروا مي‌خوانند و چون نام (رافضي) امروز كهنه شده‌است و ديگر با اين نام نمي‌توانند طبقه‌ي عوام را اغواكنند، رافضي را برداشته و به جاي آن نام‌هاي ديگر گذاشته‌اند . و امروز شيعيان خالص و محبان واقعي اهل‌بيت طهارت را به نام‌هاي ديگري مي‌خوانند در حالي ‌كه‌ خداي ‌متعال ‌و رسول‌گرامي‌ و ائمه‌ي‌طاهرين به اين نام ‌گذاريهاي نفاق‌انگيز و خانمانسوز كه مايه‌ي اختلاف بين شيعيان و مواليان مي‌گردد، رضايت ندارند. ولي همانطوري كه در زمان بني‌اميه و بني‌عباس‌، شيعيان آل‌محمد(ص) به آن ستم‌ها صبرنمودند و از عقيده‌ي خود دست نكشيدند و حتي از رافضي بودن هم تبري نكردند، ‌بلكه آنقدر استقامت و ثبات به خرج دادند كه بالاخره باطن كثيف آن نامسلمانان را برملا نمودند و مظلوميت و حقانيت خود را به ثبوت رساندند.
امروز، اين سعادت نصيب اين گروه از شيعيان و مواليان مولاعلي(ع) شده است. اين مظلومان نيز، در برابر اين‌همه ظلم و ستم و دروغ و بهتان‌ و افترا كه ‌از طرف مشتي نيمچه روحاني نمايان رياست‌طلب و شهرت‌باز كه دين را ملعبه‌ي اميال غيرانساني خود قرارداده‌اند، صبر خواهند كرد و تاآخرين نفس ‌ثبات و پايداري به خرج خواهند داد و چون ‌اسلاف پاك خود آن ‌نيكمردان ‌مبارز و حق‌طلب، خسته نخواهند شد و در محبت و اخلاص خود نسبت به مولاي خود و سرور عالميان مولا اميرالمؤمنين علي‌ بن ‌ابيطالب‌ و اولاد امجادش عليهم‌السلام تا آخرين مرزهاي امكان ايستادگي خواهندكرد و به نشر فضائل و مناقب آن بزرگواران ادامه خواهند داد، ‌تا انشاء‌الله روزي اين حقيقت هم روشن گردد و حق از باطل امتياز يابد و اين خود سعادت و افتخاري است كه نصيب اين پاك‌مردان شده است.
«ذلك فضل‌الله يؤتيه من‌يشاء»
6- شرح‌الزياره‌ي،حضرت ‌شيخ‌ اجل ‌مرحوم ‌شيخ‌احمد احسائي ،صفحه‌ي367: از حضرت‌ سيد جليل‌القدر مرحوم ‌سيدرضي‌الدين‌بن‌موسي ‌بن‌طاوس، ازحضرت‌بقيه‌الله‌ولي‌عصرامام زمان حجه‌بن‌الحسن‌العسكري ارواحنافداه،در فضيلت ‌و جلالت ‌مقام‌ و رتبه‌ي والاي شيعيان اميرالمؤمنين ‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) چنين نقل كرده است:
اللهم، ان شيعتنامنا، خلقوامن فاضل‌طينتناوعجنوابماء ولايتنا، اللهم اغفرلهم من‌الذنوب‌مافعلوه اتكالاعلي حبنا،وولنا‌ يوم‌القيامه‌امورهم‌ولا تؤاخذهم ‌بمااقترفوه من‌السيئات اكراماً لنا،‌ولا تقاصصهم يوم القيامه مقابل اعدائنا،وان خفت موازينهم فثقلها بفاضل حسناتنا...
يعني:«حضرت حجت به درگاه الهي عرض مي‌كند»: خدايا شيعيان ما، از ما هستند، از شعاع طينت ما خلق شده‌اند و به آب ولايت ما خميرگشته‌اند. خدايا،‌ گناهاني را كه به اتكاء محبت ما مرتكب شده‌اند بيامرز، و روز رستاخيز امورآنان را به ما واگذار. و براي خاطرما، از آنان به جهت گناهاني كه كرده‌اند بازخواست مكن، و روز رستاخيز در مقابل دشمنان ما، آنان را قصاص نفرما، و اگر ميزان اعمال آنها سبك بود، آن را به زيادي حسنات ما،‌ سنگين بنما...
و البته ‌بديهي ‌است، شيعيان‌ خالص‌الولا هرگز گناه‌ كبيره نمي‌كنند و گرد حق‌الناس نمي‌گردند، و چون معصوم نيستند، ‌اگر خلاف يا صغيره‌اي از آنان سربزند،‌ خداوند متعال به خاطر حرمت محمدوآل‌محمد(ص) توبه‌ي آنان را قبول مي‌كند و از گناهانشان عفومي‌فرمايد.
به طوري كه درقرآن كريم خداي متعال به اين موضوع اشاره كرده مي‌فرمايد:
«قل‌ياعبادي‌الذين‌اسرفواعلي‌انفسهم‌لاتقنطوامن‌رحمه ‌الله، ‌ان ‌الله يغفرالذنوب جميعاً أنه هوالغفورالرحيم*
وأنيبوا الي ربكم واسلموا له من قبل ان يأتيكم العذاب ثم لاتنصرون
يعني: (اي رسول رحمت)بگو(اي بندگان من كه به(عصيان) برنفسهاي خودتان اسراف كرديد، از رحمت(نامنتهاي) خدا نااميد مباشيد. البته خداي همه‌ي گناهان را( چون توبه كنيد) خواهدبخشيدكه اوخدائي بسيارآمرزنده ومهربان است.
و باتوبه و انابه، ‌به درگاه خداي خود بازگرديد و تسليم امر او شويد، ‌پيش از اين كه عذاب خدا فرا رسد و آن زمان هيچ نصرت و نجاتي نيابيد.

«تأويل آيات سوره‌ي والضحي»
و از آيات قرآن، كه متشابه است و احتياج به تأويل دارد آيه‌ي مباركه‌ي ذيل است:
«و وجدك ضالافهدي»
كه معني ظاهريش چنين است:
(اي رسول) و خدا تو را گمراه يافت، پس هدايت فرمود.
و چون، غالب آيات مباركه‌ي سوره‌ي«والضحي» متشابه است وآيه‌ي فوق نيزدرآن سوره قراردارد،‌دراينجا تمام سوره را مطابق آثار اهلبيت عصمت عليهم‌السلام تأويل مي‌نمايم تا هم ‌آيه‌ي فوق و هم ساير آيات اين سوره‌ي مباركه براي مطالعه‌كنندگان محترم روشن گردد، و بعضي از قاصران اين آيه را براي اثبات گناه به وجود نازنين رسول اكرم(ص) مستمسك قرار ندهند.
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
والضحي(*)والليل‌اذاسجي(*)ماودعك‌ربك وماقلي(*) وللاخره‌خيرلك‌من‌الاولي(*)ولسوف‌يعطيك‌ربك فترضي (*) الم‌يجدك يتيماً فأوي(*)و وجدك ضالا فهدي(*)و وجدك عائلا فأغني(*) فاما اليتيم فلاتقهر(*) واما السائل فلاتنهر(*) وامابنعمه ربك فحدث(*)
ترجمه:
بنام خداوندبخشنده‌ي مهربان
سوگندبه روز روشن وهنگام بلندي آفتاب(*) وسوگندبه شب تاروهنگام آرامش آن(*)
تفسير: حرف(واو)در(والضحي) حرف قسم است و دركلام عرب به معني سوگند استعمال مي‌شود. مثلا اگر اين (واو) بر سر لفظ جلاله (الله) بيايد و گفته شود: «والله» معنيش چنين مي‌شود كه: «سوگند به خدا» و هم چنين ‌است ‌در سايركلمات،‌ مثل «ورب‌الكعبه» و «ودين‌الحق » و « والقرآن الحكيم» يعني: «سوگند به خداي كعبه» و«و سوگند به دين حق» و «سوگند به قرآن حكيم».
موضوعي كه لازم است در اينجا مورد توجه قرارگيرد،‌ اين است كه، هميشه چيزهائي مورد قسم قرار مي‌گيرند،‌ كه داراي اهميت و احترام خاص ودرميان اجتماع صاحب شرافت وتقدس باشندو وسوگند خوردن به امور معمولي ‌و پيش‌‌پاافتاده‌كاري ‌بيهوده ‌و عملي ‌غيرعاقلانه است.
در اين آيه‌ي مباركه «روز روشن»و«شب تار»هر دو از آيات الهيه هستند.
به‌طوري‌كه‌درآيه‌ي«ومن‌آياته‌الليل‌والنهاروالشمس‌والقمر» ذكر شده است
يعني: و از آيات خداوند متعال شب و روز وآفتاب وماه است بنابراين، ‌اين آيات كه از مظاهر قدرت و حكمت خدايند، شايستگي اين را دارندكه موردقسم و سوگند قرارگيرند.
شيخ طبرسي درمجمع‌البيان ازجبايي در تفسير اين آيه‌ي مباركه چنين نقل كرده است:
در اين ‌دو آيه ‌قبل ‌از «والضحي» و «الليل» كلمه‌ي «رب» مقدر است و تقدير چنين است: «ورب‌الضحي»و«ورب الليل» كه در واقع. سوگند، ‌به خداي روز وشب است،‌ و معني چنين است:
سوگندبه آفريدگار روزروشن و سوگندبه آفريدگار شب‌تار.
اين معنا هم از نظر تفسيرصحيح است وهيچ اشكالي ندارد.
ولي مهم، ‌در اين دو سوگند و آيات زيادي نظير آن كه در قرآن‌كريم موجود است، ‌تأويل آن مي‌باشد. كه ذيلاً به آن اشاره مي‌گردد.
تأويل: بايددانست كه در آيات مباركه‌ي قرآن‌كريم درهرجا، به آفتاب و ماه و صبحگاه و روز و شب،‌ قسم ياد شده است،‌ از نظر واقعي و جنبه‌ي‌ تأويلي، ‌مقصود ،‌ حضرات‌ محمد و آل ‌محمد عليهم‌السلام مي‌باشد كه شريفترين و عزيزترين مخلوقات الهي هستند.
مثلاً در سوره‌ي مباركه‌ي:
«والشمس وضحيها،‌ والقمر اذا تليها»
يعني: سوگند به آفتاب و تابش آن(به هنگام رفعتش)، و قسم به ماه چون پيرو آفتاب تابان شد.
در اين دو آيه، ‌آفتاب و ماه، به علت شرافت و برتري كه به چند سبب بر غالب مخلوقات دارند،‌ مورد سوگند الهي قرارگرفته‌اند:
اول‌اين‌كه: آفتاب و ماه هر دو منبع نور و درخشش و سرچشمه فوران حيات و روشنائي هستند.
به همين جهت در ميان ساير مخلوقات و كرات آسماني، از ديدگاه ما و براي ما امتياز و شرافت خاصي دارند. چون نور و روشني همه چيز در دنياي ما از اين دو كره‌ي نورافشان و روشني‌بخش است.
دوم‌اين‌كه: به طوري كه بر هيچ كس مخفي نيست، آفتاب و ماه وسيله‌ي تربيت موجودات و حيات‌بخش ذرات وجودند و از جماد و نبات و حيوان و انسان هركدام به طريقي از اشعه‌ي زندگي‌آفرين اين دو كره استفاده‌ها مي‌كنند و به عبارت ديگر، ‌پرورش و بقاي جهان ما، به امر و تدبيرالهي، به درخشش آفتاب و تابش ماه بستگي مستقيم دارد.
سوم‌اين‌كه: اين دوكره‌ي نوراني، ‌ازآيات و علامات الهيه هستند، و چنانكه قبلاً هم اشاره رفت،‌ خداي متعال درقرآن كريم، آفتاب و ماه را ازآيات وجود و قدرت و حكمت خود قرارداده است.
و به ‌همين‌ سبب‌ همين ‌امتيازات‌ و امتيازات ‌زياد ديگري، ‌كه ‌اين مختصر محل شرح آنها نيست،‌اين دو كره شايستگي آن را پيدا كرده‌اند كه مورد سوگند و قسم قرارگيرند.
با ذكر اين مقدمات، چنين استدلال مي‌كنيم:
آيات تكوينيه‌ي الهي به تصديق عقل ونقل بردوقسم است:
الف-آيات آفاقيه: و آن عبارت ازآيات وعلامات حق در عالم آفاق و سراسرجهان آفرينش از زمين و آسمان و آفتاب وماه و مشرقها و مغربها و غيره... و عجائبي است كه خداي ذوالجلال درخلق اين موجودات ابداع فرموده است كه البته هرشخص عاقل با نظركردن در اين مظاهر بديع خلقت، پي به خالق و آفريدگار قادر و حكيم آن مي‌برد،‌ و چون اين آيات در خارج از نفس شخص و در آفاق جهان قرار دارند، ‌به «آيات تكوينيه‌ي آفاقيه» مشهور شده‌اند.
ب- آيات انفسيه: كه آن هم عبارت از آيات و علامات الهي در داخل وجود و نفسهاي ماست، مانند عجائب و بدايعي كه خداي متعال در آفرينش چشم و گوش و قلب و مغز و ساير اعضاي بدن ما قرارداده‌است. و البته تدبّركردن دركيفيت خلقت اعضا و جوارح و عجائب و بدايعي كه در آن قرار دارد، خواهي نخواهي شخص را به اعتقاد و يقين به وجود يك خالق قادر حكيم رهبري مي‌نمايد. و چون اين آيات در خود وجود و نفسهاي ما قراردارد، به«آيات تكوينيه‌ي انفسيه» ناميده شده است.
وخداي‌متعال در قرآن‌كريم به اين موضوع اشاره مي‌فرمايد:
«سنريهم آياتنافي‌الافاق وفي‌انفسهم حتي يتبين لهم أنه الحق...»
يعني، ما آيات (قدرت وحكمت)خود را در آفاق جهان، ‌و نفوس بندگان كاملا هويدا و روشن مي‌گردانيم،‌ تا در خلقت شگفت‌انگيز آفاق و انفس نظركنند و خداشناس شوند...
و نيز معلوم است كه در آيات آفاقيه‌ي الهي، چون خورشيد و ماه و ستارگان دستخوش زوال و ناپايدارند و به طوري كه خداي متعال در قرآن‌كريم مي‌فرمايد:
«اذاالشمس كورت‌واذاالنجوم انكدرت»
يعني: هنگامي كه‌آفتاب ‌تابان ‌تاريك ‌شود و ستارگان فروزان تيره گردند.
-و پس از تيرگي و تاريكي آفتاب و ماه و ستارگان و به طوركلي فنا و متلاشي‌شدن مظاهر آفاقي،‌ ديگر شرعاً و عقلاًبراي آنها حيات جديد و زندگي نويني در عالم آخرت ثابت نشده است.
ولي آيات انفسيه پس از مرگ و فناي ظاهري دنيوي،‌ در جهان باقي و عالم آخرت، ‌به دوام الهي، ‌هميشگي و جاويدان مي‌باشند. به طوري كه در قرآن كريم در تأييد اين مطلب و بقاي جاوداني نفوس، آيات زيادي داريم.
و بديهي است كه موجود باقي و جاويدان از هر حيث بر شيئي فاني و ناپايدار شرافت و برتري دارد.
و به‌ علاوه آيات آفاق چون آفتاب و ماه و امثال آن فاقد عقل و شعور واداركند برخلاف آيات انفسيه كه چون انسانها داراي عقل و منطق و قوه‌ي دراكه مي‌باشند و به ‌همين جهت، از اين لحاظ نيز آيات انفسيه (يعني طبقه‌ي شريف انسان و آنچه از اين جهت، هم‌مرزجهان انساني است) برآيات آفاقيه شرافت و برتري دارند.
و چنين نتيجه مي‌گيريم كه در آيه‌هاي فوق، مقصود از شمس و قمر، گذشته از شمس و قمر آفاقي،‌ شمس و قمر انفسي نيز منظوراست. و شمس و قمر انفسي نمي‌تواندكسي جز وجود باعظمت رسول‌اكرم(ص) و مولااميرالمؤمنين‌ علي‌ بن‌ ابيطالب(ع) باشد.
چون هرسه وجه فوق را كه در شمس و قمر آفاقي گفتيم، به نحو اكمل و اعمّ در اين دو وجود مقدس جمع است.
اما وجه اول: اين كه آن دو بزرگوار ضياء و نور، يعني سرچشمه‌ي انوار و روشنيها هستند،‌ و در قرآن‌كريم در تأييد اين مطلب شواهد زيادي داريم كه از آن جمله است،‌ اين آيه‌ي كريمه‌ي.
«يا ايهاالنبي انا ارسلناك شاهداً ومبشراً ونذيراً وداعياً الي‌الله بأذنه وسراجاً منيراً»
يعني: ‌اي رسول، ما تو رابه رسالت فرستاديم تا برنيك و بد خلق گواه باشي و خوبان را به رحمت الهي مژده دهي و بدان را از عذاب خدابترساني
و به‌ اذن حق، خلق را به سوي خدا دعوت كني و چراغ فروزان عالم باشي.
كه در آيه‌هاي فوق مقصود از«سراج منير= مركز انتشار نور» وجود اقدس حضرت رسول اكرم(ص) است،
چنانكه‌آيه‌ي‌مباركه‌ي‌ذيل نيز به اين مطلب صراحت كامل دارد:
«يا ايهاالناس قدجاءكم برهان من ربكم وانزلنا اليكم نوراً مبيناً»
يعني:‌ اي مردم،‌ براي(هدايت) شما، ‌از جانب خدا برهاني محكم (رسولي با آيات و معجزات) آمده و نوري تابان به شما فرستاديم.
عياشي از عبدالله‌بن‌سليمان نقل مي‌نمايد، كه از حضرت امام‌جعفرصادق(ع) تفسير اين آيه‌ را سؤال نمودم، حضرت فرمود:
مقصود از برهان: حضرت‌رسول‌اكرم(ص) و منظور از نور: حضرت‌مولااميرالمؤمنين‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) است.
پس در واقع خورشيددرخشان معنوي عالم امكان، ذات بي‌مثال حضرت رسول اكرم(ص) است،‌ به طوري كه خود آن بزرگوار مي‌فرمايد:
«اول ما خلق‌الله نوري».
يعني اولين مخلوق آفرينش‌، نور من است.
و روشني‌بخش تمام تاريكيهاي زواياي خلقت همين نور مقدس است. و ماه تابان معنوي جهان هستي، وجود مبارك مولاي متقيان امير مؤمنان‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) است.
و همانطوري كه نور ماه اقتباس از نورآفتاب است، هم چنين نور اميرالمؤمنين، ‌اقتباس از نور رسول اكرم است.
و اما وجه‌دوم: اين كه آن دو بزرگوار مربيان و هاديان تكويني و تشريعي ذرات وجود و هياكل خلقت‌اند و در اين خصوص آيات زيادي در قرآن‌كريم وجود دارد كه از آن جمله است:
«أنك لتهدي الي‌صراط مستقيم»
يعني: (رسول ما،اينك)تو، خلق را به راه راست هدايت مي‌كني، ‌و نيز آيه‌ي مباركه‌ي ذيل:
«انما أنت منذرولكل قوم هاد»
يعني(اي رسول ما) تو از طرف ما ترساننده‌اي،‌ و هر قومي را از طرف خدا راهنمائي است.
اصول كافي:حسين‌بن‌محمد‌اشعري از معلي‌بن‌محمد از محمد بن‌ جمهور از محمدبن‌اسماعيل از معدان از ابي‌بصيرنقل مي نمايدكه:
از حضرت‌امام جعفرصادق(ع)تفسير اين آيه‌ي مباركه را خواستار شدم:
حضرت فرمود:
«قال رسول‌الله(ص)، اناالمنذروعلي الهادي»
يعني:حضرت‌رسول‌اكرم(ص) فرمود: من منذرم و علي هادي و راهنما است.
تفسيرعلي‌بن‌ابراهيم قمي. روايت با اسنادش از ابوبصيراز حضرت امام صادق(ع)است، كه آن حضرت فرمود:
المنذر(ترساننده)رسول‌اكرم‌است ‌و الهادي(هدايت‌كننده) حضرت اميرالمؤمنين‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) است و پس از او، ائمه‌ي بر حق از اولاد آن بزرگوار مي‌باشند و سپس فرمود:
«ولكل‌قوم‌هاد =يعني ‌هر قومي‌ را هدايت‌كننده‌اي است»
مقصود از هدايت كننده، وجود مبارك امام هدي در هر عصر و زمان مي‌باشد.
پس با نقل آيات فوق كه محض نمونه نقل شد و نظاير بسياري در قرآن كريم دارد، ثابت گرديدكه: حضرت رسول‌اكرم(ص) و مولا اميرالمؤمنين و ائمه‌ي طاهرين(ع) هدايت‌كنندگان افراد خلقت مي‌باشند.
و هدايت عبارت است از تربيت معنوي (تشريعي وتكويني) موجودات جهان، پس در واقع و حقيقت امر، آن دو بزرگوار و اولاد اطهارشان مربيان عالم امكان و جهان هستي مي‌باشند.
واما وجه سوم: اين كه آن دو بزرگوار چون خورشيد و ماه از آيات الهيه هستند،‌ بلكه اعظم و اكبرآيات الهي مي‌باشند و براي كسي كه اندك تتبعي در آثار اهل‌بيت عصمت(ع) داشته باشد امري بسيار واضح و بديهي است و آيات و اخبار زيادي در اين زمينه موجوداست كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي‌كنيم.
1-اصول‌كافي: روايت با اسنادش از داود رقّي است، مي‌گويد از حضرت امام صادق(ع) از تفسير آيه‌ي‌ذيل سؤال نمودم:
«وما تغني الايات والنذرعن قوم لايؤمنون»
يعني:‌كساني راكه باديده‌ي عقل و ايمان ننگرند هرگز آيات و بصائرالهي بي‌نياز نخواهدكرد.
حضرت‌فرمود:الايات‌هم الائمه(ع) والنذرهم الانبياء(ع)
يعني:‌ منظور از آيات الهي‌ حضرات ائمه‌ي اطهار(ع) و مقصود از نذر پيامبرانند.
2- اصول‌كافي:از حضرت‌امام‌جعفرصادق(ع) از تفسير آيه‌ي مباركه‌ي:
«عم‌يتساءلون‌عن‌النباء العظيم الذي هم فيه مختلفون
يعني:مردم ‌از چه‌ چيز مهمي‌پرسش ‌و گفتگو مي‌كنند؟ ‌از خبر بزرگ،كه‌ درآن با هم به جدل و اختلاف برخاستند.
سؤال نمودند:
حضرت درجواب فرمود:
هواميرالمؤمنين(ع)وكان‌اميرالمؤمنين(ع)يقول:مالله عزوجل آيه اكبرمني ولالله نباء اعظم مني.
يعني: اين آيه در خصوص اميرالمؤمنين است ومراد از «نباء عظيم» آن بزرگواراست،‌ و اميرالمؤمنين مي‌فرمود: خدارا از من ‌بزرگتر آيه‌اي و عظيم‌تر نباءي نيست.
3-اصول كافي: روايت از حضرتامام جعفرصادق(ع) است كه آن حضرت در تفسير آيه‌ي فوق«عم يتساءلون عن النباء العظيم » فرمود: النباء العظيم الولايه.
يعني: خبر بزرگ، عبارت از مسأله‌ي ولايت است.
عيون اخبارالرضا(ع): روايت با اسنادش از حضرتامام علي‌بن موسي‌الرضا(ع) از پدران بزرگوارش از حضرت رسول اكرم(ص) است كه آن‌حضرت خطاب به اميرالمؤمنين ‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) فرمود:
«يا علي،‌أنت حجه‌الله وأنت باب‌الله وأنت الطريق ‌الي ‌الله وأنت النباء العظيم وأنت الصراط المستقيم وأنت المثل الاعلي...»
يعني: ‌اي علي، تويي حجت خدا، و تويي درب(رحمت) خدا و تويي راه به سوي خدا و تويي خبر بزرگ و تويي راه راست و تويي مثل اعلاي حق.
پس با ذكر مقدمات فوق نتيجه مي‌گيريم: كه‌ آيه‌ي بزرگ الهي همانا وجود مقدس امام(ع) است و «شمس وقمر» درآيات قرآن غالباً به رسول‌اكرم(ص) و اميرمؤمنان(ع) تأويل مي‌گردد.
و بنا به ‌قاعده‌ي‌فوق، مراد از نور و روشني،‌ عصر ظهور آفتاب عالمتاب امامت است‌ و مقصود از شب و تاريكي،‌ زمان‌غيبت خورشيد امامت به سبب غلبه‌ي اهل جور وستم مي‌باشد.
و در اين زمينه روايات زيادي موجوداست كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي‌رود:
تفسيرصافي: روايت ازحضرت‌امام جعفرصادق(ع)است:
قال(ع):ا‌لشمس رسول الله(ص) به اوضح‌الله للناس دينهم والقمراميرالمؤمنين(ع) تلارسول‌الله ونفثه بالعلم نفثاً والليل ائمه الجورالذين استبدوا بالامردون آل الرسول وجلسوا مجلساً كان آل الرسول اولي به منهم فغشوا دين‌الله بالظلم والجور فحكي الله فعلهم وقال:‌والليل اذا يغشيها. والنهار الامام من ذريه فاطمه يسأل عن دين رسول الله،‌فيجليه لمن شاء له...
يعني: امام فرمود:‌ مقصود از خورشيد،‌ رسول اكرم(ص) است كه خداي مهربان به وسيله‌‌ي آن بزرگوارحقايق دين رابراي مردم روشن فرمود. و منظور از ماه،‌اميرالمؤمنين‌علي‌بن ‌ابيطالب(ع) است كه متابعت از رسول اكرم نمود و آن بزرگوار نور علم را به علي(ع) انتقال داد. و مقصود از شب تار،‌ پيشوايان جور و ستمند،‌ آنان كه بر عليه آل رسول پرچم استبداد برافراشتند و محلي را اشغال كردند (كه جاي آنان نبود (واهل‌بيت نبوت برآن محل اولوّيت داشتند و دين خدا را با ظلم و ستم خود بيالودند و مخفي داشتند و خداي متعال در قرآن كريم تيرگيهاي اعمال پليد آنان را حكايت كرد و فرمود:‌ و سوگند به شب ‌موقعي ‌كه همه جاراپوشانيد(كه دراينجا متعلق سوگند، ‌ايام انزوا و غيبت ائمه‌ي اطهارعليهم‌السلام است) و مقصود از روز روشن، وجود مقدس امام از ذريّه فاطمه(ع) است، كه مسائل و احكام دين خدارا از او مي‌پرسند، و آن بزرگوار دين را براي خواستارانش روشن و واضح مي‌نمايد.
و از جمله‌ي روايات صحيح،‌ روايتي است كه محمدبن‌عباس‌ با اسنادش از سليمان ديلمي از حضرت امام‌محمدباقر(ع) نقل كرده است و متن روايت چنين است:
«قال، سألته عن قول الله عزوجل: والشمس وضحيها
قال(ع):‌الشمس رسول الله،‌اوضح للناس دينهم.
قلت:‌والقمراذاتليها.
قال(ع):ذاك‌اميرالمؤمنين(ع) تلي رسول الله(ص).
قلت: والنهاراذاجليها.
قال:‌ذاك الامام من ذريه فاطمه نسل رسول الله، ‌فيجلي‌ظلام‌الجوروالظلم‌فحكي‌الله سبحانه عنه وقال : «والنهار اذا جليها» يعني به‌القائم(ع)
قلت:‌والليل اذا يغشيها.
قال(ع): ذاك ائمه الجورالذين استبدوا بالامور دون‌آل‌الرسول‌وجلسوا مجلساً كان آل الرسول اولي به منهم فغشوا دين الله بالجور فحكي الله سبحانه فعلهم فقال:« والليل اذا يغشيها...»
يعني:سليمان ديلمي مي‌گويد: از حضرت امام‌محمدباقر(ع) از قول خداي متعال سؤال كردم، ‌در آنجا كه مي‌فرمايد:
سوگند به آفتاب و نور و تابش آن.
امام فرمود:‌مقصود از آفتاب رسول‌اكرم(ص) است كه براي مردم دين آنان را روشن و و اضح فرمود.
عرض كردم:‌ و سوگند به ماه موقعي كه پيرو آفتاب شد.
امام ‌فرمود: و منظور از ماه،‌ حضرت ‌اميرالمؤمنين ‌علي‌بن‌ ابيطالب(ع) است كه پيروي از رسول اكرم(ص) نمود.
عرض كردم:‌ و قسم به روز،‌ هنگامي كه جهان را روشن مي‌سازد.
امام فرمود: ‌او، وجود امام(ع) از ذريّه‌ي حضرت فاطمه‌ي زهرا و نسل حضرت رسول‌اكرم(ص)‌ است كه تاريكيهاي ظلم و ستم را روشن مي‌سازد و خداي‌متعال (درقرآن كريم) از وجود مقدس امام، به روز روشن تعبير و حكايت فرموده است. و مقصود از روز روشن وجود نازنين ‌حضرت قائم‌آل‌محمد(ص) (امام‌زمان ‌ارواحنا فداه) مي‌باشد.
عرض‌كردم:‌ و سوگند به‌ شب موقعي كه جهان را در پرده‌ي سياهي فروبرد.
امام فرمود: مقصود از شب پيشوايان جورند كه درمقابل اهل‌بيت رسالت خودسري و استبداد نشان دادند و محلي را اشغال كردند كه به حق شايسته‌ي اهلبيت نبوت بود. و با جوروستم خود، بر دين خدا پرده‌ي تيره و تاريك كشيدند و خداي متعال كارهاي ناشايست آنان رابا آيه ی«والليل اذا يغشيها» حکايت کرد.
با تفصيلات فوق،‌ تأويل آيه‌ي مباركه‌ي «والضحي والليل اذاسجي» نيزبه‌دست‌مي‌آيد. و روشن مي‌شودكه مقصود از «والضحي=يعني‌سوگندبه‌روزروشن وهنگام بلندي‌آفتاب» عصر نوراني حضرت رسول اكرم(ص) و ارتفاع امر و ظهور دين وكمال قدرت آن بزرگوار مي‌باشد،‌و با تطبيق با روايت سليمان ديلمي از حضرتامام‌جعفر صادق(ع) به هنگام ظهور حضرت ‌قائم‌آل‌محمدحجه‌ابن‌الحسن العسكري اروحنا فداه،‌ نيزتأويل مي‌گردد، ‌و اين دوتأويل با هم مخالفتي ندارند بلكه مؤيد يكديگر نيز مي‌باشند.
ومنظوراز«والليل‌‌اذاسجي=يعني‌وقسم‌به‌شب‌تاريك...» ايام غيبت حضرت امام عصر(ع) و ظهورحكومتهاي ظلم وجور است كه در اين دورانهاي ظلماني،‌جمال زيباي ولايت وحقيقت دين درپس پرده‌هاي جهل و ستم مستور خواهدبود، مگر براي خواص وشيعيان ومواليان خالص اهلبيت عصمت عليهم‌السلام كه آنان صاحبان اسرارند.
«ماودعك ربك وماقلي»
يعني(اي محمد)خداي تو، هيچ‌گاه تو را ترك نگفته و بر تو خشم نگرفته است.
تفسيرمجمع‌البيان،تفسيرصافي: ازتفسيرعلي‌بن ‌ابراهيم ‌قمي، ‌در خصوص تأويل اين آيه‌ي مباركه،‌ روايت با اسنادش از حضرت امام محمدباقر(ع) است كه آن حضرت فرمود:
«ان جبرئيل ابطاء،‌ علي رسول‌الله وأنه كانت اول سوره نزلت «اقرءباسم ربك الذي خلق»ثم ابطاء،‌ عليه‌، فقالت خديجه لعل ربك قدتركك فلايرسل اليك،‌فأنزل‌الله تبارك وتعالي:«ماودعك ربك وماقلي».
مضمون روايت چنين مي‌شودكه:
حضرت امام محمدباقر(ع) فرمود: اولين سوره‌اي كه بر رسول اكرم(ص) نازل،‌شد،‌سوره‌ي «اقرءباسم‌ربك‌الذي خلق» بود. سپس مدتي جبرئيل ازآوردن وحي تأخيركرد.
خديجه عرض كرد: يا رسول‌الله،‌ شايد خداي تو، تو را ترك گفته و ديگر به سوي تو وحي نمي‌فرستد.
پس‌خداي‌متعال‌آيه‌ي«ماودعك‌ربك‌وماقلي=يعني خداي تو هيچ گاه تو را ترك نگفته و هرگز برتو خشم نگرفته است» را نازل فرمود، تاقلب خديجه آرام گيرد. و از تشويش و اضطراب انقطاع وحي برهد.
و از ذيل اين آيه‌ي مباركه. كه خداي متعال خطاب به رسول گراميش مي‌فرمايد:‌ پروردگارتو، هرگز بر تو خشم نگرفته است. چنين به دست مي‌آيدكه آن‌بزرگوار هميشه ‌پاك وپاكيزه و از هرگونه گناه و پليدي مبّرا و معصوم بوده است.
والا، اگر كوچكترين خطا و معصيتي از آن سرور،‌ سرمي‌زد، حتماً مستوجب خشم و غضب مي‌شد، پس انتفاء خشم وغضب، ‌دليل برانتفاء موجب آن، ‌كه گناه است مي‌باشد. و اين خود از دلائلي است كه عصمت و طهارت خاندان وحي يعني حضرات محمدوآل‌محمد(ع) راتأييد مي‌نمايد.
«وللاخره خيرلك من‌الاولي»
يعني: وآخرت(عاقبت كار) براي تو، بهتراز اول آن است
چون در آيات سابق،‌خداي متعال بشارت دولت حق و ظهور حضرت قائم(ع)را به رسول اكرم(ص) داد و ضمناً يادي هم از به روي كارآمدن دولت باطل و اشاعه‌ي ظلم و ستم گرديد. معلوم شد كه ظهور دولت باطل قبل از دولت حق خواهد بود و به ‌همين جهت در اين آيه خداي متعال، خطاب به رسول گرامي خود مي‌فرمايد:
اي حبيب ما،‌ دولت متأخر براي رواج و اشاعه‌ي دين تو بهتر از دولت متقدم است،‌ زيرا تقدم هميشه ملازمت با انقضا و پايان دارد و منافي دوام و پايداري است، ‌در صورتي كه، دولت متأخر منافاتي بادوام واستقرار ندارد، بنابراين خداوند حكيم،‌ ظهور دولت حق را پس ازحكومت باطل مقّدر فرموده است.
و بديهي است كه علت استقرار اين ‌دو حكومت پس از رسول اكرم(ص) به جهت امتحان و اختبارمردم است. و چون لازم است كه در اين دنيا حق از باطل امتياز يابد و خوب و بد از هم جداگردد،‌پس بايد دولت باطل وحق متعاقب يكديگرباشند.
پس، درآيه‌ي فوق،‌ مقصود از آخرت، آخرتي كه درمقابل دنياست نمي‌باشد، ‌بلكه، به طوري كه از روايت قمي از حضرت امام‌جعفرصادق(ع) نيز به دست مي‌آيد،‌ همانا به معني عاقبت ‌امر و ظهور دولت حق به وجود اقدس ولي‌عصرامام دوازدهم حضرت حجه‌بن‌الحسن‌العسكري ارواحنافداه است.اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه.
«ولسوف يعطيك ربك فترضي»
يعني: وخداي تو، ‌به زودي چندان به تو عطافرمايد كه راضي شوي. مقصود از مفهوم آيه‌ي مباركه اين است كه: خداي متعال،‌ رسول اكرم (ص) را مخاطب قرارداده مي‌فرمايد:
اي حبيب ما، آنچه را كه از اعتلاي امر دين و كثرت ايمان آورندگان و سرفرازي مؤمنان كه هميشه خواستارش هستي، خداي مهربان با ظهور حضرت‌قائم‌حجه‌بن‌الحسن‌العسكري اروحنافداه عطا خواهد فرمود. به طوري كه با ظهور و قيام آن سرور، چنان امر دين بالا رود و به قدري اشاعه پيداكندكه شرق و غرب را مسخر خود سازد و با اين رونق‌وتعالي‌درامردين خواسته‌ي توانجام پذيرد و تو راضي و خشنودگردي.
اي‌حبيب‌ما،‌ درروز محشر و قيام ‌رستاخيز با شفاعت ‌تو و اهل‌بيت طهارت ‌آن‌قدر از مؤمنين ‌داخل ‌بهشت ‌خواهندشد كه‌ تو راضي و خشنودگردي.
و در اينجا نيز اشاره‌است‌ به‌اين‌كه:‌باظهوردولت حق واعلاي كلمه‌ي‌‌توحيد عده‌ي ‌ايمان‌آورندگان ‌زياد و زيادتر مي‌شود و در روز رستاخيز، رسول اكرم واهل‌بيت‌گراميش از مقصرين مؤمنين شفاعت مي‌نمايند و آنان‌ داخل ‌بهشت مي‌گردند. و الا كفار و منافقان و منكران ولايت از شفاعت محمدو آل‌محمد(ص) محرومند.
ألم يجدك يتيماً فأوي
يعني:‌ آيا خدا، ‌تو را يتيمي نيافت كه در پناه خود جاي داد؟‌
كلمه‌ي يتيم در لغت به دو معني آمده است:
اول؛ طفلي كه پدر و مادرش و يا يكي ازآنها وفات كرده باشد.
دوم؛ كسي كه در بين اقران خود يگانه و بي‌نظير باشد.
و در اين‌آيه ‌كلمه‌ي(يتيم)با هر دو معنايش ‌با وجود مقدس رسول اكرم(ص)مطابقت دارد.
اما معني اول: رسول‌اكرم(ص) وقتي به دنيا آمدكه از سايه‌ي پدر محروم بود و پدرگراميش ماه‌ها قبل از تولد او، دارفاني را وداع كرده بود و به‌همين‌ مناسبت ‌كفالت‌ و نگهداري ‌او را جد بزرگوارش‌جناب عبدالمطلب به عهده گرفت هشت ساله كه بود جدش نيز وفات‌كرد و پس از اوعموي مهربانش جناب ابوطالب پرورش و نگهداري او را عهده‌دار شد. و به همين جهت خداي متعال مي‌فرمايد:
اي حبيب ما، آياتويتيم نبودي؟‌ و خداي متعال به وسيله‌ي جدت و عمويت كه مهر تو را در دل داشتند تو را حفظ و حراست نفرمود؟
و اما معني دوم: چون حقيقت مقدس آن بزرگوارصادراول ونور ازل مي‌باشد و اولين نوري است كه خداي متعال با شعاع آن آفرينش را آغاز فرموده است به طوري كه خود آن بزرگوار مي‌فرمايد:
«اول ما خلق‌الله نوري»
يعني:‌اولين مخلوقي كه خداي متعال آفريد،‌نوراوبود.
پس‌ در اين ‌امتياز و امتيازات ‌بي‌شمار ديگر، رسول اكرم در بين تمام كائنات ‌و همه‌ي‌ موجودات ‌‌‌ممتاز است‌‌‌ و با اين تقريب معني چنين مي‌شودكه:
اي حبيب ما، ‌آيا تو، يگانه و بي‌نظير نبودي كه خداي متعال مردم را به تو پيوست تا از تو تبعيت نمايند و به تو ايمان آورند و از نور هدايت تو استفاده كنند و در تأييد اين مطلب روايت‌ذيلاز حضرت امام‌علي‌بن‌ موسي‌الرضا(ع)نقل مي‌شود:
روايت با اسنادش ‌ازحضرت‌رضا است كه آن حضرت در تفسير آيه‌ي مباركه‌ي «الم يجدك يتيماً فأوي» فرمود:
اي:ألم يجدك وحيداًفأوي اليك الناس،
يعني: آيا تو يگانه نبودي،‌ پس خدا مردم را به وجود تو پناه داد.
«و وجدك ضالافهدي»
يعني: تو در ميان مردم گمنام بودي وكسي تو را نمي‌شناخت و از فضل و مقام والايت آگاهي نداشت، پس خداي مهربان مردم را به شناخت و معرفت تو هدايت كرد.
از حضرت امام‌علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) در كتاب عيون اخبار الرضا، در ذيل اين آيه‌ي مباركه روايت است كه آن حضرت فرمود:

«ووجدك عائلا فأغني»
مقصود از عائله ‌‌در اين آيه‌ي مباركه، ‌امت محمد(ص) و ملت اسلام است ‌و معني چنين مي‌شود:
اي رسول ما، ‌آيا خداوند تو را داراي عائله و امت زياد نديد و با افاضه‌ي علم و نورهدايت تو، ‌امت تو راغني و توانگر نفرمود؟
در تأييد تفسير فوق روايت ذيل از كتاب عيون اخبارالرضا با اسنادش از حضرت امام‌علي‌بن‌موسي‌الرضا(ع) نقل مي‌شود:
وعائلا تعول اقواماً بالعلم،‌فأغناهم‌الله بك.
يعني:‌و داراي عائله بودي و اقوام زيادي در پناه علم تو بودند، پس خدا امت تو را به نور هدايت و علم تو،‌ توانگر و بي‌نياز فرمود.
«فأمااليتيم فلاتنهر وأماالسائل فلاتقهر».
يعني: ‌پس توهم يتيم را ميازار و فقير و سائل را هيچ از درت به زجر مران. و دراين دوآيه ظاهراً مخاطب حضرت رسول اكرم(ص) است ولي مقصود اصلي امت آن بزرگوار مي‌باشد و نظير چنين خطابات ‌در ادبيات عرب و هم چنين قرآن كريم بسيار زياد است و اين نوع خطاب‌ها، از باب «اياك‌اعني واسمعي ياجاره»=يعني به تو مي‌گويم ولي همسايه‌اش تو بشنو) مي‌باشد و نظائر زيادي دارد و بر فصاحت و بلاغت و تأثير معنوي كلام مي‌افزايد چنانكه بر اهل علم و ادب مخفي نيست.
و الا خود رسول اكرم(ص) به شهادت تاريخ از همان اوان طفوليت تا آخرين لحظات حيات ظاهريش پناهگاه يتيمان و دادرس فقرا و ستمديدگان بوده است، هيچ يتيمي را نيازرده و هيچ فقيري را به زجر از در نرانده است و احتياج به توصيه و سفارش نداشته است.

«وأما بنعمه ربك فحدث»
يعني: اي رسول ما، آن نعمتي را كه عبارت از موهبت نبوت و مقام شامخ ولايت است وبه تو عنايت فرموده‌ايم. به مردم بازگو كن، تا همه با درجه‌ي فضل و كمال و علم و مقام والايت در پيشگاه خدا آشنا گردند و تو را بهتر شناسند، زيرا آشنائي و ايمان به فضائل ومناقب ودرجات عاليات محمدوآل ‌محمد(ص) افضل عبادات است و بنده بدين وسيله از مقربين درگاه حق مي‌شود.
با تفسير سوره‌ي مباركه«والضحي»كه از طريق اهل‌بيت عصمت (ع) به تفصيل نقل شد، اين مطلب ثابت گرديد كه در سوره‌ي مذكور ،‌ مقصود از «ضلال» گمراهي نيست،‌ چنانكه بعضي از اهل ظاهركه باتفسير اهلبيت هيچ آشنائي ندارند، ‌خودسرانه چنين تفسيري نموده‌ و با نسبت‌دادن گمراهي‌به راهنماي هدايت شدگان جهان حضرت رسول اكرم(ص) خود وعده‌اي بي‌خبر را گمراه كرده و به چاه‌ضلال و بدبختي سرنگون نموده‌اند.
و هم چنين است تمام آياتي كه از ظاهر آنها به ساحت پاك انبيا و ائمه‌ي اطهار(ع) نسبت معصيت يا ضلال وگمراهي داده مي‌شود، كه از آيات متشابه قرآن مي‌باشد و ما در برابر چنين آياتي موظفيم كه به تفسير اهل‌بيت اطهار(ع) رجوع نمائيم و با راهنمائي آن بزرگواران آن آيه‌ را تأويل نموده وبه معني صحيحش كه مراد واقعي الهي است برسيم،‌ والا كساني كه خودشان خودسرانه ظاهر آيه را حجت قرارداده و العياذبالله به ساحت مقدس انبيا و اولياءالله نسبت گناه و معصيت مي‌دهند، حتماً راه خطاپيموده و خود و عده‌اي بي‌خبر را گمراه و از طريق حق و عقيده‌ي صحيح منحرف نموده‌اند و با ارتكاب اين خطا نسبت به توحيد و قرآن‌كريم و دين اسلام اشكالاتي پيش مي‌آورند كه به پاره‌اي از آنها قبلاً اشاره گرديد.
با اين كه آيات متشابه در قرآن‌كريم بسيار فراوان است و هركدام را از مكتب اهل‌بيت نبوت تفسير و تأويلي مناسب ذكر گرديده است، ولي چون بناي حقير در اين كتاب بر اختصاراست، به تأويل چندآيه‌ي متشابه فوق در اين مبحث اكتفا نمودم و آنها را نيزمحض نمونه و مثال ذكر كردم تا بعضي از مطالعه‌كنندگان محترم كه‌ به درك اين مطالب علاقه دارند با سبك متشابهات قرآن وكيفيت تأويل آنها از مكتب ائمه‌ي طاهرين عليهم‌السلام آشنا گردند و در اينجا به مبحث متشابهات پايان داده و به توضيح ساير مباحث كه در تفسيرقرآن آشنائي با آنها نيز لازم است مي‌پردازيم. وماتوفيقي الابالله عليه توكلت واليه أنيب!
* * *

«حروف مقطعه،‌يا فواتح سورقرآن»
درابتداي بعضي از سوره‌هاي قرآن، كلماتي نظير(الم)، ‌(المر)، ‌(المص)، ‌(كهيعص)، ‌(حم) و امثال آن ذكرشده است، ‌كه ‌معاني آنها ظاهراً مبهم و نامعلوم است. اين كلمات(حروف مقطعه ‌يا فواتح سور) ناميده مي‌شوند و به عقيده‌ي غالب مفسرين از متشابهات قرآنند و راجع‌ به معاني آنها وجوه مختلفي ذكركرده‌اند كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي‌رود.
1-ابن عباسدرباره‌ي معاني حروف مقطعه اظهارمي‌دارد كه: هريك از حروف مقطعه دلالت بريكي از اسماء الهي دارد.
مثلاً كلمه‌ي(الم) معنايش (أناالله‌أعلم) و كلمه‌ي(المر) معنايش ‌(أناالله أعلم وأري) وكلمه‌ي(المص) معنايش(أناالله أعلم وافصل) مي‌باشد.
2-سعيدبن‌جبيردر خصوص اين حروف مي‌گويدكه: اگر مردم كيفيت تركيب اين حروف را با يكديگر مي‌دانستند بر اسم اعظم خدا واقف مي‌شدند.
مثلاً از تركيب سه كلمه‌ي (الر،‌حم، ن)لفظ (الرحمن) به دست مي‌آيدكه از اسماءالهي است و هم چنين از تركيب ساير كلمات مقطعه، ‌اسم اعظم به دست مي‌آيد ولي اين كار ازعهده‌ي ما بيرون است و ويژه حضرات معصومين عليهم‌السلام مي‌باشد.
3-قتاده،‌معتقداست كه هريك از كلمات مقطعه اسمي از اسماء قرآن است.
4-عكرمه، ‌اظهارمي‌دارد،‌ كه هر يك از آنها،‌ يكي از اسماء خداست كه خداوند با آنها سوگند ياد فرموده است.
5-ثعلبي، ‌در تفسيرش با ذكر اسناد از حضرت‌علي‌بن موسي‌‌الرضا(ع) از حضرت امام‌صادق(ع) نقل نموده است. كه از آن حضرت معناي(الم) راسؤال كردند. حضرت فرمود:
در (الف) آن، شش صفت از صفات الهي نهفته است:
اول؛ ابتداء: الف ابتداء حروف است وخدا ابتداي موجودات است:
دوم؛استواء: الف ‌ذاتاً مستوي و راست است،‌ و خداي ذوالجلال داراي استواء عدالت است و بركسي ستم روا نمي‌دارد.
سوم؛ انفراد: ‌الف ‌در بين ‌حروف يكتا و فرد است،‌ و خداي متعال نيز فرد و واحد است.
چهارم وپنجم؛ اتصال مخلوقات به خدا: الف به حروف ديگر متصل نمي‌شود (مقصودالف اول است) ولي ساير حروف به آن‌متصل مي شوند(منظور الف آخراست)و همگي به آن محتاجند و هم چنين پروردگار متعال به هيچ بنده‌اي متصل نمي‌شود و به هيچ كس احتياج ندارد ولي تمام موجودات محتاج درگاه اويند.
ششم؛ (الفت) الف سبب الفت و اجتماع ساير حروف است همانطورخداي ذوالجلال نيز سبب الفت مخلوقات است.
6- حبيب‌الله نجومي دركتاب ديوان دين، تمام اقوال فوق را مردود دانسته و بر اين نوع تفسيرها سخت تاخته و از خود نظريات و تفسيرهائي در خصوص كلمات مقطعه‌ي قرآن ابراز داشته‌ كه به برخي از آنها ذيلاً اشاره مي‌رود:
1- در تفسيركلمه‌ي مقطعه‌ي(ن) پس از ذكر مقدمات طولاني و تعبيرات مفصل اظهار مي‌دارد كه (ن) مخفف،‌ كلمه‌ي (ني) و به معني قلم است و واژه‌اي ايراني مي‌باشد.
2-در تفسير كلمه‌ي مقطعه‌ي(ص) بازهم با آوردن تعبيرات و تأويلات زياد،‌ نظر مي‌دهد كه: (ص) مخفف،‌ كلمه‌ي(صحف) و به معني كتابهاي انبياي پيشين مي‌باشد.
3- در تفسيركلمه‌ي مقطعه‌ي(ق) مي‌گويدكه:
«معنائي را كه خداوندگار به من الهام فرموده است! اين‌است كه (ق) مختصر كلمه‌ي(قيامت) است.»
4- در تفسيركلمه‌ي مقطعه‌ي(طه) اظهارمي‌داردكه:
مقصود از (ط) كوه طور، ‌و منظور از (ه) هدايت است.
5-و در تفسيركلمه‌ي مقطعه‌ي(حم) مي‌گويدكه:
«آنچه من مي‌فهمم! اين است كه: مقصود از (ح) كلمه‌ي حيات و از(م) كلمه‌ي موت است.
و هم چنين ساير كلمات مقطعه را به اين‌ نوع تفسيرها با رأي و فهم خودش تأويل نموده است، ‌ولي چون مبنائي كه وي در تفسير خودش بر آن اتكاء نموده است اولاً برخلاف قواعد عرب مي‌باشد و ثانياً استناد بر قول معصوم (ع)ندارد،‌ از درجه‌ي ‌اعتبار ساقط است،‌ و نمي‌توان بر آن اعتماد نمود و ارج و منزلتي در نزد اهل علم و تحقيق نخواهد داشت.
7- و اما قول حق كه مطابق مذهب ائمه‌ي بزرگوار ما است و مفسرين شيعه و برخي از اساتيد عامه برآن اعتماد نموده‌اند اين است كه، اين‌كلمات؛ اسراري است‌كه اختصاص به خداي متعال دارد و هيچ كس راجزحضرات معصومين عليهم‌السلام؛ بر معاني واقعي آنها اطلاعي نيست و در واقع فواتح سور رمزي مابين خدا و خاصان درگاهش حضرات‌محمدوآل محمد(ص)،‌ مي‌باشد.
به هرحال، بيست‌ونه سوره از قرآن با كلمات مقطعه آغاز شده‌اند و درخصوص اين بيست‌ونه سوره و فواتح آنها نكات و لطائفي ذكر كرده‌اند كه ازآن جمله است:
هرگاه از فواتح سور بيست‌ونه‌گانه حروف مكرر آنها را حذف كنيم چهارده حرف باقي مي‌ماند كه نصف حروف الفباي عربي است و از تركبيب صحيح ‌آن چهارده حرف جمله‌ي ‌نوراني ذيل به دست مي‌آيد:
«صراط‌علي‌حق‌نمسكه».
يعني:‌راه‌علي(ع) حق است كه بايد آن راه را طي نمائيم (بايد رهروآن راه باشيم)
امام فخررازيدرتفسيركبيرگويد:
«ومن اقتدي في‌دينه بعلي‌بن‌ابيطالب فقداهتدي.»
يعني:‌هركس دردينش از علي‌بن‌ابيطالب(ع) پيروي نمايد حتماً به رستگاري مي‌رسد.
به دليل قول پيغمبركه فرموده است:
«اللهم أدرالحق مع علي حيثمادار»
يعني:‌ خدايا،‌ حق را با علي بگردان به ‌هر طرف كه علي بگردد.
شهاب ‌الدين سيد محمود آلوسي دركتاب روح‌ المعاني مي‌نويسد:
«ومن اقتدي في دينه بعلي فقداهتدي»
يعني: هركس در دين خودش از علي پيروي نمايد حتماً رستگار مي‌شود.
در تفسير زواري نقل شده‌است؛ كه رسول‌اكرم(ص) فرموده است:
«حب علي ايمان وبغضه كفر»
يعني: محبت علي‌(ع) ايمان و دشمني با او كفراست.
«ناسخ ومنسوخ درقرآن»
تعريف نسخ:
نسخ درلغت:‌ به معني ازاله و ابطال و نقل است.
چنانكه‌گفته‌مي‌شود: «نسخ ‌الشمس ‌الظل، اي: ازالته و ابطلته»
آفتاب سايه را نسخ كرد: يعني آن را زايل و باطل نمود.
و به همين ‌معني‌است درحديث:« شهررمضان نسخ كل صوم ،‌اي: ازاله وابطله».
ماه مبارك رمضان هر روزه‌اي را نسخ كرد. يعني آن را زايل و باطل نمود ومنظور روز‌ه‌هايي است كه درساير اديان معمول بود»
و از آن جمله است آيه‌ي مباركه‌ي:«فينسخ الله مايلقي‌ الشيطان ثم يحكم آياته. اي:فيزيل‌الله...»
خدا آنچه راكه شيطان القا مي‌كند نسخ مي‌نمايدوآيات خود را استوارمي‌كند. يعني آنچه راشيطان القا مي‌نمايد، ‌زايل و برطرف مي‌كند.
در الفاظي كه معناي كتابت رامي‌رساند،‌ نسخ غالباً به معني انتقال است، انتقالي كه حرف به حرف و بدون تغييرباشد. مانند:
«نسخ الكتاب، اي نقله واكتتبه حرفاً بحرف»
كتاب را نسخ كرد، يعني آن را نقل نمود وحرف به حرف رونوشت كرد و به همين معني است در آيه‌ي مباركه‌ي :«انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون»
يعني: ما از اعمال شما بدون تغيير نسخه‌برداري مي‌كرديم.
نسخ به معني تتابع و توالي و پي‌درپي بودن نيزآمده است. مانند:
«تناسخ الازمنه»
يعني: پي‌درپي بودن زمانها.
التناسخ:به‌معني انتقال روح و نفس ناطقه از يك بدن به بدن ديگراست.
التناسخ‌في‌الميراث: يعني فوت ورثه يكي پس ازديگري درحالي كه ميراث هنوز در جاي خود باقي و تقسيم نشده باشد.
نسخ‌دراصطلاح:‌دراصطلاح‌اهل شرع و علماي تفسير نسخ عبارت است از:
«رفع‌حكم‌شرعي‌به دليل متأخراز دليل اول»ويا.... «رفع ‌حكم‌ ثابتي‌درشرع،به وسيله‌ي از بين رفتن ومنقضي شدن زمانش»
« تعريف بداء»
بيان بداء ، اگرچه از موضوع بحث ماخارج است ولي به واسطه‌ي شدت مناسبت و همبستگي با مسأله‌ي نسخ،‌ در اينجا اختصاراً به آن نيزاشاره مي‌شود.
گفته شد كه: نسخ در اصطلاح اهل شرع عبارت است از: رفع حكم ‌ثابتي و در تعريف بداء گفته مي‌شود كه اين رفع اگر در تشريعات باشد آن در شرع مقدس، به وسيله‌ي از بين رفتن و منقضي شدن زمانش را (نسخ) گويند و اگر در تكوينيات باشد آن را «بداء» نامند، ‌و به عبارت ديگر:
«نسخ» بدا در تشريع‌است‌ و «بداء» نسخ ‌در تكوين‌ مي‌باشد. راجع‌به مسأله‌ي «بداء» در قرآن‌كريم نيز آياتي داريم.
«بديع‌السموات‌ والارض ‌واذاقضي ‌أمراً ‌فأنما يقول ‌له ‌كن ‌فيكون»
يعني: او(خدا)آفريننده‌ي آسمان‌ها و زمين است و چون اراده‌ي آفرينش‌ چيزي‌كند، به محض اين كه بگويد موجود باش فوراً موجود مي‌شود.
ودرآيه‌ي ديگرمي‌فرمايد:
«ان يشاء يذهبكم ويأت بخلق جديد»
يعني: اگر اراده كند، شما جنس بشر را در زمين نابود مي‌سازد و خلقي ديگر از نو مي‌آفريند.
و هم چنين درآيه‌ي ديگرمي‌فرمايد:
«يمحوالله مايشاء ويثبت وعنده‌ام الكتاب»
يعني: خدا هرچه‌ را خواهد محو و هرچه‌ را خواهد اثبات مي‌كند و اصل كتاب(آفرينش) مشيّت اوست.
كه البته ‌آيات ‌فوق دليل بر امكان وقوع بداء در تكوينيات مي‌باشد و از موضوع بداء مسائل فلسفي‌عقيدتي زيادي منشعب مي‌گردد، كه اين مختصرمحل بحث وتفصيل آنها نيست. و انشاءالله در ساير مجلدات اين مجموعه و درمحل خود شرح داده خواهدشد.
«امكان وقوع نسخ»
بعضي گمان كرده‌اندكه: نسخ درشرايع عبارتست از نقض و ابطال حكم اول به وسيله‌ي حكم دوم و به همين جهت گفته‌اندكه: وقوع نسخ در شرايع محال است، زيرا،‌ اين امر، مستلزم ثبوت نقص به ساحت خداي متعال مي‌باشد. زيرا اثبات حكم و سپس نقض و ابطال آن دليل جهل يا ندامت است و خداي متعال از اين گونه صفتهاي ناروا، منزّه و مبرّاست.
ولي اين انديشه‌ي غلط و توهم بي‌مورد، ناشي از عدم تحقيق وتتبع در معني واقعي نسخ است. زيرا به طوري كه قبلاً نيز اشاره رفت، نسخ در شرايع و احكام، به معني نقض و ابطال حكم سابق نيست، بلكه به معني بيان انتهاي حكم شرعي و يا دفع توهم بقاء و استمرار آن حكم است و چون احكام شرعي برحسب اختلاف زمان و مكان و احوال گوناگون ، از طرف شارع قابل تغييراست، جمهور مسلمين معتقدند كه وقوع نسخ در شرايع امكان‌پذير است. مثلاً شريعت جناب موسي‌قسمتي از شريعت حضرت ابراهيم را نسخ كرده است و بعضي احكام موجود در تورات نيز به وسيله‌ي انجيل نسخ شده است، و بالاخره شرع مقدس اسلام ناسخ جميع شرايع و تمام اديان است.
ابومسلم ‌محمد بن‌بحراصفهاني ‌در اين‌باره‌ برخلاف عقيده‌ي جمهور مسلمين معتقد است كه: هيچ‌يك ازآيات قرآن نسخ نشده است و در مسأله‌ي قبله نيز، ‌نسخ براي قرآن نيست، ‌بلكه اين نسخ براي حكمي است كه معلوم نيست،‌آيا پيغمبراكرم(ص) با اجتهاد خودش به آن عمل‌نموده است و يا تعيين قبله به امرالهي بوده است و خارج از قرآن به او وحي شده بوده است. زيرا مسأله‌ي وحي محصور در قرآن نيست.
ولي قول ابومسلم مورد قبول نيست و به اتفاق مسلمين ممكن است بعضي از آيات قرآن به وسيله‌ي بعضي ديگرنسخ شوند و هيچ مانعي نداردكه آيه‌اي با وجود نسخ شدنش در قرآن باقي بماند و مؤمنين با تلاوت آن به ثواب برسند و لطف و نعمت الهي را متذكر شوند كه حكمي راكه در صدراول اسلام مطابق مصالح مسلمين بوده است به حكم ديگري تبديل فرموده است كه درتمام زمانها با حال مسلمين مطابقت دارد.
به هر حال خداوند حكيم و توانا به اعتبار مصلحتي حكمي را تشريع مي‌فرمايد و مي‌داند كه براي آن حكم امد و حدّ و منتهائي است و بنا به مصالحي حد و غايت زمان آن حكم را براي بندگان خودمعيّن نمي‌فرمايد ولي موقعي كه مدت و زمان آن منقضي شد،‌ حكم جديدي تشريع مي‌فرمايد و عقلاً هيچ مانعي براي اين امر متصور نيست. زيرا بشر در سير ازمنه و اعصار متفاوت در تقلب و اختلاف و رو به ترقي و تكامل است و بديهي است كه احكام نسبت به زمانها ومكانها وحالتهاي مختلف بشر،‌درطول تاريخ وسيرصعودي انسان، تغييرمي‌نمايد. به همين جهت نسخ به معنائي كه ذكر شد نه فقط ممكن است، بلكه در بعضي موارد واجب و لازم به نظرمي‌رسد. مثلاً بعضي از احكام تابع اختلاف زمان نيست و هميشه ثابت و لايتغير است،‌ مانند حرمت ‌شرب‌خمر و نكاح با محارم و قمار. ولي بعضي ديگر با اختلاف زمان و تغيير اعصار به جهت قانون تكامل و فزوني استعدادها متغير و رو به تصاعد است. مگر اين كه ثابت شودكه تكامل به حد اعلاي كمال خود رسيده است و يا حكمي كه نازل شده است همه‌ي مصالح بشر را در تمام ادوار دربرگرفته است. مانند قرآن‌كريم، كه نه تنها با تغيّرات و تبدلات در طرز و نحوه‌ي زندگي بشركهنه نمي‌شود، بلكه با هر عصروزماني مطابقت كامل دارد و درتمام دورانها و در همه‌ي محافل علمي و مذهبي شرق و غرب، مقام اعجاز و درجه‌ي ممتاز خود را حفظ كرده ‌است.
«فيه تبيان كلشييء»
و هرقدر سطوح ‌علوم‌ بيشتر بالامي‌رود و بشر با تعمق بيشتري به اسرار و رموز خلقت پي‌مي‌برد، جنبه‌ي اعجاز و خارق‌العاده بودن قرآن به نحو جالبتري‌ ثابت ‌مي‌شود. و هم چنين احكام اين كتاب، جامع جميع احتياجات بشراست ‌و از هر لحاظ سعادت جوامع انساني و تهذيب مراتب اخلاق را تضمين نموده است و بالاخره هر متتبع منصفي تصديق و اذعان مي‌نمايد كه: احكام اين شريعت آسماني به اندازه‌ي وسعت عقل و فكر بشر وسعت و امتداد دارد و كافل كليه‌ي احتياجات انسان در هر عصر و زماني مي‌باشد و لذا ناسخ كليه‌ي شرايع است و هيچ شريعتي آن را نسخ نخواهدكرد.
«اقسام نسخ»
نسخ ممكن است به چندصورت متصورشود:
1-نسخ تلاوت وحكم: كه هم تلاوت آيه وهم حكم آن هر دو منسوخ شود، مانند روايتي كه عايشه نقل كرده است:
كان فيماانزل عشررضعات يحرمن فنسخت بخمس.
يعني:‌درآيه‌اي كه نازل شده بود ده مرتبه شيرخوردن نشرحرمت مي‌كرد ولي آن آيه، با پنج مرتبه شيرخوردن نسخ گرديد.
2-نسخ تلاو‌ت بدون‌حكم:كه‌ تلاوت ‌آيه نسخ شود ولي حكم آن باقي بماند. مانند حديث مروي ذيل:
كان في‌القرآن:
«الشيخ والشيخه‌اذا زنيا فارجموهما نكالا في‌الله والله عليم حكيم».
يعني: اگر پيرمرد و پيرزني زناكنند آنها رابراي عبرت ديگران سنگسار كنيد و خدا دانا و حكيم است.
كه در اينجا تلاوت اين آيه نسخ شده‌است، يعني چنين آيه‌اي درقرآن وجودندارد، ولي حكمش باقي است.
3-نسخ حكم بدون نسخ تلاوت: يعني حكم نسخ شده باشدولي آيه‌ي حكم درقرآن باقي باشد. مانند آيه‌ي مباركه‌ي:
«فأينما تولوا فثم وجه الله»
يعني: به هرطرف روي كنيدبه سوي خداروي آورده‌ايد.
كه اين آيه به وسيله‌ي آيه‌ي‌مباركه‌ي ذيل نسخ شده است:
«فولوا وجوهكم شطرالمسجدالحرام »
يعني: ‌رويتان را به سوي مسجدالحرام (خانه‌ي خدا) بگردانيد.
در اينجا مشاهده مي‌كنيد كه آيه‌ي مباركه‌ي «فأينما تولوا فثم وجه الله» با اين كه حكمش نسخ شده است ولي تلاوت و جواز قرائت آن در ضمن قرآن ثابت مانده است.
اما، ‌اعتقاد به نسخ در قسم اول و دوم، ‌عين اعتقاد به تحريف در قرآن‌كريم است و تحريف در قرآن هرگز واقع نشده است و اعتقاد به تحريف قرآن خطائي بزرگ بلكه معادل كفراست و دو حديثي‌ كه راجع‌ به نسخ در قسم اول و دوم ذكر شده، از اخبار آحاد است ‌و در اين گونه موارد اثري ندارد و قابل اعتنا نيست.
ولي نسخ به معني سوم: به عقيده‌ي محققين علما در شرع اسلام واقع شده و به ثبوت رسيده است كه در قرآن آياتي وجود دارد كه بعضي از احكام شرايع سابق رانسخ نموده است و نيز آياتي وجود دارد كه برخي از احكام موجود در صدر اول اسلام را نسخ كرده است.
«اقسام ناسخ»
1- حكم ثابت در قرآن به وسيله‌ي سنت متواتر و يا اجماع محصل كه كاشف از قول معصوم است نسخ می شود و اين گونه نسخ عقلا و نقلا اشكالي ندارد و اگر در موردي ثابت شود متبع است.
2- حكم ثابتي در قرآن به وسيله‌ي آيه‌ي ديگري نسخ مي‌شود،‌ و آيه‌ي دوم مبيّن رفع حكم آيه‌ي اول است و اين قسم نيز عقلاً و نقلاً خالي از اشكال است.
3- حكم ثابتي درقرآن به وسيله‌ي آيه‌ي ديگري نسخ مي‌شود و آيه‌ي دوم ناظر به حكم آيه‌ي سابق و يا مبيّن رفع آن نيست،‌ بلكه وجود تنافي بين دو آيه ما را ملزم به حكم آيه‌ي دوم و نسخ حكم آيه‌ي اول مي‌كند، و اين قسم از نسخ در قرآن وجود ندارد و چگونه مي‌تواندوجود داشته باشد در حالي‌كه‌ منجر به‌ وجود تنافي ‌و تناقض درقرآن مي‌گردد و اين امري محال است، ‌درحالي كه خود قرآن مي‌فرمايد:
«أفلايتدبرون القرآن ولوكان من عندغيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيرا.ً»
يعني: آيا درقرآن‌ از روي فكر و تأمل نمي‌نگرند «تا بر آنان روشن شودكه وحي خداست» و اگر از جانب غيرخدا بود در آن «از جهت لفظ و معني» اختلاف بسيار مي‌يافتند.
و اين آيه‌ ثابت مي‌نمايدكه دربين الفاظ و معاني وآيات قرآن كريم اختلاف و تنافي وجود نداشته است.

«شرائط نسخ»
1- نسخ به وسيله‌ي خطاب باشد، ‌مثلاً بامرگ مكلف احكام و واجباتي‌‌كه‌متوجه ‌او بوده است زايل مي‌شود، ولي اين را نسخ نمي‌گويند.
2- منسوخ حكم شرعي باشد: بنابراين امور عقلي كه به وسيله‌ي احكام شرعي زايل مي‌شوند از اقسام نسخ نمي‌باشند.
3- حكم سابق ظهور در استمرار داشته باشد، پس اگر مقيد به زمان يا شرايطي باشد وحكم، باانتفاء زمان يا شرائط، منتفي گردد، نسخ ناميده نمي‌شود.
4- ناسخ كلام مستقل و منفصل از كلام ماقبل باشد و آنچه كه به واسطه‌ي ادوات استثناء و امثال آن تخصيص پيدا مي‌كند، ‌نسخ نيست.
5- ناسخ بعد از منسوخ باشد.
6- نسخ با وجود همه‌ي شرايط مذكوردرفوق،‌ بعد از عمل به حكم ‌سابق باشد. پس اگرحكمي قبل ازعمل به آن رفع گردد نسخ نيست ، ‌بلكه خاص است، به طوري كه اين موضوع در مباحث علم اصول بررسي و ثابت شده است.
7- مابين ناسخ و منسوخ تباين كلي وجودداشته باشد. پس اگراز قبيل مطلق و مقيد و يا عموم مطلق ويا عموم من وجه باشد، نسخ ناميده نمي‌شود.
«آيات منسوخه درقرآن»
سيدمرتضي‌علم‌الهدياعلي‌الله درجته، دررساله‌ي «المحكم ‌و المتشابه» درخصوص آيات منسوخه‌ي قرآن ازحضرت مولا امير المؤمنين(ع) نقل مي‌نمايد:
1- آيه‌ي مباركه‌ي:
واللاتي تأتين الفاحشه من نساء كم فاستشهدواعليهن اربعه منكم فأن شهدوا فأمسكوهن في‌البيوت حتي يتوفيهن الموت اويجعل الله لهن سبيلا واللذان‌ يأتيانها منكم ‌فآذوهما فان تابا و اصلحا فأعرضوا عنهما ان الله كان تواباً رحيماً.
يعني: آنهائي كه از زنان شما مرتكب فحشاء مي‌شوند،‌ چهار شاهد مسلمان برآنان بخوانيد،‌چنانچه شهادت دادند،‌ دراين صورت آن(زنان بدكاره) را درخانه نگهداريد(حبس كنيد.) تا زماني كه‌ عمرشان به پايان رسد،‌ يا خدابراي آنها راهي پديدارگرداند.
هركس از مسلمانان مرتكب فحشاء گردند. آنان رابه سرزنش و توبيخ بيازاريد و چنانچه توبه كردند متعرض آنها نشويد، كه خدا توبه‌ي خلق را مي‌پذيرد و نسبت به آنها مهربان است.
حضرت مولااميرالمؤمنينعليه‌السلام دركيفيت نسخ اين آيه‌ي مباركه مي‌فرمايد:‌ در عصرجاهليت وقبل از اسلام،‌ اگرزني مرتكب فحشاء و زنا مي‌شد او را درخانه حبس مي‌كردند تا مرگش فرارسدو مرد زنا كار را نيز با فحش و توبيخ زجر مي‌دادند تا از عمل ناشايستش توبه نمايد.
و چون رسول اكرم(ص) بارحمت و رأفت مبعوث گرديده بود و از جانب خدا مأموريت داشت كه با مردم مداراكند، اين بودكه درصدر اول اسلام اين آيه‌ي‌مباركه درباره‌ي كيفر زنان و مردان بدكاره نازل شد و در واقع عقيده‌ي آنان را تا مدت معيني تثبيت‌نمود. ولي پس از اين كه عده‌ي مسلمين رو به فزوني گذاشت و اسلام نيرو و قوت گرفت و مردم از بركت تعاليم عاليه‌ي‌اسلام از عادات و ضوابط جاهليت روگردان شدند و به واقعيت احكام اسلام پي‌بردند، خداي متعال آيه‌ي حبس و اذيت درباره‌ي زن و مرد بدكاره را باآيه‌ي ذيل نسخ فرمود،
«الزانيه والزاني فاجلدواكل واحدمنهما مأه جلده»
يعني:‌ بر شما مؤمنان است كه: هريك از زنان و مردان زناكار را با صدتازيانه مجازات وتنبيه نمائيد.
2- آيه ي مباركه ي:
«والذين‌يتوفون منكم ويذرون ازواجاً وصيه لازواجهم متاعاً الي الحول غيراخراج»
يعني: مرداني كه ازشما بميرند و زنانشان باقي بمانند، بايد وصيت كنند كه به آنها تا يكسال نفقه دهند و از خانه‌ي ‌شوهر بيرون نكنند.
درعهدجاهليت زنان شوهرمرده مدت يكسال كامل عده‌ي ‌وفات نگه مي‌داشتند و پس ازمرگ شوهرانشان مقداري پشگل شتر به پشت انداخته و مي‌گفتند، شوهر در نظر ما از اين پشكل پست‌تراست و تا يك سال زينت نمي‌كردند و سرمه و عطر استعمال نمي‌نمودند و گيسو را شانه نمي‌زدند و شوهر اختيار نمي‌كردند. اين زنان ‌در مدت يك سال عده‌ي وفات از خانه‌ي شوهر بيرون نمي‌آمدند و نفقه‌شان از تركه‌ي شوهرداده مي‌شد. به‌همين جهت درصدراول اسلام آيه‌ي مباركه‌ي فوق درباره‌ي زنان شوهرمرده نازل گرديد، ولي بعداً آيه‌ي مزبور با آيه‌ي كريمه‌ي ذيل نسخ گرديد:
«والذين ‌يتوفون ‌منكم‌ و يذرون ازواجاً يتربصن بأنفسهن اربعه اشهروعشراً...»
يعني:‌ مرداني كه از شما بميرند و زنانشان باقي بمانند، بايد تا مدت چهارماه‌وده‌روز از شوهركردن خودداري كنند(عده‌ي وفات نگه دارند).
3-آيه‌ي شريفه‌ي:
«ياايهاالنبي انا ارسلناك شاهداً ومبشراً ونذيراً
وداعياً الي الله بأذنه وسراجاً منيراً*
وبشرالمؤمنين بأن لهم من‌الله فضلاكبيراً*
ولاتطع الكافرين والمنافقين ودع اذيهم وتوكل علي‌الله وكفي بالله وكيلا
يعني:‌ اي رسول،‌ ما تورا به رسالت فرستاديم تا شاهد اعمال مردم باشي و خوبان را به رحمت الهي مژده دهي وبدان را از عذاب الهي بترساني،
و به اذن خدا، مردم را به سوي حق دعوت كني و چراغ فروزان عالم باشي،
مؤمنان رابشارت ده كه از خدا برآنها فضل و رحمت عظيم و ثواب (بزرگ خواهدبود) كه ازحد تصورآنان بيرون است،
اي رسول، هرگز به فرمان‌كافران و منافقان مباش و از جور و آزارشان درگذر و كارخود را به خدا واگذار، كه خدا بركفالت و كارسازي امورخلق كفايت است.
در ابتداي ظهور اسلام، رسول اكرم(ص) از طرف خداي متعال، ‌مأموريت داشت كه فقط مردم را به سوي اسلام دعوت نمايد، و از دفاع و مقابله به مثل در برابر آزار و اذيت مشركين خودداري فرمايد. به طوري كه درآن موقع كه كفارقريش قصدجان آن حضرت را كردند ، ‌مأموريت يافت كه بدون مقابله و دفاع، ‌از مكه مهاجرت نمايد، ولي بعدها حكم فوق با آيه‌ي شريفه‌ي ذيل نسخ گرديد.
«اذن ‌للذين ‌يقاتلون ‌بانهم‌ ظلموا و ان‌الله علي نصرهم لقدير».
يعني:‌ رخصت(جنگ) با دشمنان به جنگجويان اسلام داده شد، ‌زيرا آنان از دشمن ستم كشيدند و خدا بر ياري آنها قادر است (والبته آنها راياري مي‌كند).
4-در روز بدر‌كه اولين نبرد مسلمين با نيروي مشركان بود خداي متعال با نازل كردن آيه‌ي ذيل به رسول اكرم، آن بزرگوار را به تمايل به صلح مأمورفرمود:
«وان ‌جنحوا‌ للسلم ‌فاجنح‌ لها‌ و توكل ‌علي‌الله ‌انه‌ هو السميع‌ العليم»
يعني: و ‌اگر دشمنان به صلح و مسالمت تمايل داشتند تو نيز مايل به صلح باش و (ازمكردشمن مينديش) بر خدا توكل ‌كن‌ و كار خود را به‌خدا واگذار كن كه خداشنواي(دعاي مؤمنان) و دانا (به صلاح بندگان) است.
«فلاتهنوا وتدعوا الي السلم وانتم الاعلون والله معكم ولن يتركم اعمالكم.».
يعني: ‌پس شما اهل‌ايمان دركار دين سستي روامداريد و از (ترس‌جنگ‌باكفار) دعوت به صلح مكنيدكه شما بركفار غالب و بلند مقام‌تر خواهيدبود و خدا با شماست و از اعمال شما هيچ نمي‌كاهد.
و بالاخره با نيرومندشدن لشكر اسلام و مخالفت و كارشكنيهاي بيشتر مشركان با نزول‌آيه‌ي‌ ذيل ‌جهاد بر مسلمين واجب گرديد.
«فاقتلواالمشركين‌حيث‌وجدتموهم‌وخذوهم واحصروهم واقعدوا لهم كل مرصد...»
يعني:مشركان‌ را هرجايابيد به‌قتل برسانيد و آنها را دستگير و محاصره كنيد و از هرسو دركمين آنان باشيد)
5-آيه‌ي شريفه‌ي.
«ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين وان يكن منكم مأه يغلبوا الفاً من الذين كفروا»
يعني:‌ اگر بيست‌نفر از شما صبور و پايدار باشيد بر دويست‌نفر از دشمنان غالب‌خواهيد شد و اگرصد نفر از شما صبوربوده‌ باشند بر هزار نفرازكافران پيروز‌خواهندگرديد.
اين آيه‌ي شريفه راخداوند با آيه‌ي مباركه‌ي ذيل نسخ فرمود:
«الان خفف‌الله عنكم وعلم ان فيكم ضعفافأن يكن منكم مأه صابره يغلبوا مأتين وان يكن منكم الف يغلبوا الفين بأذن‌الله»
يعني:‌ اكنون خدا بر شما تخفيف دادودانست كه درشما ضعف ايمان‌ راه‌يافته است، پس اگر صدنفر صبور و پايدار باشند بردويست نفر و اگر هزارنفر باشند بر دو هزار با اذن خدا پيروز خواهندشد.
6-حضرت رسول اكرم(ص) پس ازهجرت از مكه به مدينه، مابين اصحاب خود از مهاجر و انصار ترتيب برادري و مواخاه داد و ترتيب تقسيم ارث را از روي برادري ديني قرارداد، نه از روي قرابت نسبي و سببي و به حكم آيه‌ي شريفه‌ي ذيل، قرابت را در بهره‌مند‌شدن از ارث مدخليت نداد بلكه آن را مخصوص برادران ديني از مهاجر و انصارفرمود:
«ان‌الذين‌آمنواوهاجرواوجاهدوابأموالهم‌وانـفسهم‌فــي‌سبيل‌الله‌ و الذين‌آووا و نصروا اولئك بعضهم اولياء بعض والذين آمنواولم‌يهاجروا مالكم من ولايتهم من شيئي حتي يهاجروا»
يعني:‌ آنان كه به خدا ايمان آوردند و از وطن خود هجرت نمودند و در راه‌خدا بامال‌ و جانشان‌كوشش‌وفداكاري كردند (يعني مهاجرين مكه) و هم آنان كه براي مهاجرين منزل دادند و آنها را ياري نمودند(يعني انصارمدينه) اين دوگروه وارث يكديگرند و آنهائي كه ايمان آورده‌اند ولي‌مهاجرت نكرده‌اند شما را برآنها ارثي نيست تا وقتي كه هجرت اختيار كنند.
درآيه‌ي مباركه‌ي فوق كلمه‌ي(ولي) به معناي وارث است.
ولي پس ازاين كه كارمسلمانان رونق گرفت و مسلمين نيرومندشدندخداي‌متعال‌آيه‌ي مباركه‌ي فوق‌رابا اين‌آيه‌نسخ فرمود:
«النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم وازواجه امهاتهم واولوا الارحام بعضهم اولي ببعض في كتاب‌الله من المؤمنين والمهاجرين...»
يعني: پيامبر اولي و سزاواراست به مؤمنان از خود آنها و زنان پيغمبر(درحرمت نكاح به حكم) مادران مؤمنان هستند و خويشاوندان نسبي شخص(درحكم ارث) بعضي بر بعض ديگر دركتاب خدا مقدمند از مهاجر و انصار(كه باهم عهدبرادري بسته‌اند)...
7- آيه‌ي مباركه‌ي:
«واذا حضرالقسمه اولوا القربي واليتامي والمساكين فارزقوهم منه وقولوا لهم قولامعروفاً.»
يعني:‌ و چون براي تقسيم تركه‌ي ميت مجلسي كرديد و در آنجا خويشان و يتيمان و فقيران حاضرآمدند از آن مال، ‌آنهارا نيز روزي بدهيد و با آنان سخن نيكو و دلپسندگوئيد.
كه اين آيه، با آيه‌ي مباركه‌ي ذيل نسخ شده است:
«يوصيكم‌الله في‌اولادكم للذكرمثل حظ الانثيين...
يعني:‌خداوندشمارا درباره‌ي ‌فرزندانتان‌ توصيه‌مي‌فرمايدكه: پسران دوبرابر دختران ارث برند.
8- پس از بعثت رسول اكرم و وجوب نماز، بيت‌المقدس كه قبله‌ي بني‌اسرائيل بود،‌به عنوان قبله‌ي اسلام نيزمعرفي گرديد و مسلمين درمدت اقامت خود در مكه‌ي مكرمه و هم چنين چندماهي پس ازهجرت وسكونت درمدينه به سوي بيت‌المقدس نمازمي‌داشتند. ولي خداي متعال با نازل كردن آيه‌ي ذيل،‌ بيت‌المقدس را ازقبله‌ بودن نسخ و به جاي آن خانه‌كعبه راقبله‌ي اسلام قرارداد:
«قدنري تقلب وجهك في‌السماء فلنولينك قبله ترضيها فول وجهك شطرالمسجدالحرام وحيث ماكنتم فولوا وجوهكم شطره…
يعني:‌ ما توجه تو را به آسمان به انتظار وحي و تغييرقبله مي‌نگريم و البته روي تورا به قبله‌اي كه مايه‌ي خشنودي تواست بگردانيم، پس روي به سوي مسجدالحرام بگردان و شما مسلمين نيز هركجا باشيد روي بدان جانب كنيد.
و با نازل فرمودن آيه‌ي مباركه‌ي ذيل خبردادكه چرا در ابتداي بعثت قبله‌ي مسلمين را بيت‌المقدس قرارداد و آن را تغيير نداد.
«وما جعلنا القبله التي كنت عليها الالنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب علي عقبيه وان كانت لكبيره الاعلي الذين هدي الله وماكان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرؤف رحيم.»
يعني: وما ‌اي‌پيغمبر(بيت‌المقدس) را به(كعبه) نگردانيديم مگر براي اين كه بيازمائيم و جداسازيم گروهي را كه از پيغمبرخدا پيروي كنند ازآنان‌كه به مخالفت او برخيزند واين تغيير قبله بسي گران بود، مگر در نظر هدايت‌يافتگان به خدا و خداوند اجر وسعي رنج شما را در راه‌ايمان ضايع وتباه نگرداندكه هرآينه‌ خدا به‌مردم مشفق ومهربان است.
9- حكم قصاص كه سابقاً درتورات بوده است‌درقرآن‌كريم دراين آيه‌ي مباركه‌ي ذيل نيز ذكرشده است:
« وكتبنا عليهم فيها ان النفس بالنفس والعين بالعين والانف ‌بالانف‌والاذن‌بالاذن والسن بالسن والجروح قصاص...»
يعني:‌ و درتورات بربني‌اسرائيل حكم كرديم كه نفس را در مقابل ‌نفس‌ قصاص‌كنند و چشم رابه مقابل چشم و بيني رابه مقابل بيني وگوش‌رابه گوش و دندان رابه دندان و هرزخمي را قصاص خواهد بود...)
وآيه ي‌فوق با آيه‌ي مباركه ذيل نسخ گرديد:
«يا اايهاالذين آمنوا كتب عليكم القصاص في‌القتلي الحربالحروالعبدبالعبد و الانثي بالانثي فمن عفي له من اخيه شيئي فاتباع بالمعروف واداءاليه باحسان...»
يعني: اي اهل ايمان، براي شما حكم قصاص كشته‌شدگان چنين معين گشت‌كه‌ مرد آزاد را به‌جاي‌آزاد، ‌و بنده رابا بنده،‌ و زن رابه زن،‌ قصاص توانيدكرد و چون صاحب خون از قاتل كه برادر ديني اوست بخواهد در‌گذرد،‌ بدون ديه يا با گرفتن ديه كاريست نيكو...
10- در صدراول اسلام در خصوص موضوع روزه به حكم آيه‌ي كريمه‌ي:
«ياايهاالذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب علي ‌الذين من قبلكم...»
يعني:‌اي گروه مؤمنان، روزه بر شما واجب گرديد،‌ همچنانكه به پيروان اديان سابق واجب بود...
مسلمين مكلف بودند در ماه مبارك رمضان، روزه رابه همان ترتيبي كه در تورات داده شده بود،‌ بگيرند،يعني اگرپس از غروب تا موقع نماز خفتن افطار نمي‌كردند ديگر تا غروب فردا حق افطار و اكل و شرب‌نداشتند و هم چنين اگركسي سرشب قبل از افطار به‌خواب ‌مي‌رفت‌،‌پس از آن اجازه‌ي افطارنداشت و مباشرت با زنان نيز در سراسر ماه‌رمضان مطلقاً قدغن، و يا درحكم خوردن و آشاميدن بود كه پس از نماز خفتن ممنوع مي‌شد.
ولي خداي متعال بانازل كردن اين آيه‌ي مباركه‌:
«أحل لكم ليله الصيام الرفث الي نساءكم، هن لباس لكم وأنتم لباس لهن علم‌الله أنكم كنتم تختاتون أنفسكم فتاب عليكم وعفي عنكم فالان باشروهن وابتغوا ماكتب الله لكم...»
يعني:‌ درشبهاي رمضان‌ مباشرت با زنان خود، ‌براي شما حلال شد، ‌آنان جامه‌ي شرم و عفاف شما و شما لباس عفت آنهائيد. و خدا چون دانست كه شما دركار مباشرت زنان به نافرماني نفس، ‌خود را در ورطه‌ي گناه‌مي‌افكنيد لذا از حكم حرمت (همبستري بازنان خود درشبهاي رمضان) درگذشت و گناه شمارا بخشيد و از هم‌اكنون‌ درشبهاي رمضان مانعي ندارد كه با زنان خود به حلال مباشرت نمائيد و از خداوند آنچه مقدر فرموده است بخواهيد...
جهت آسان كردن تكليف امت، حرمت مباشرت با زنان را در شبهاي رمضان برداشت.
و هم چنين با نازل فرمودن اين آيه‌ي مباركه:
«وكلوا واشربوا حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسودمن الفجرثم اتموا الصيام الي الليل...»
يعني:‌ (درشبهاي ماه رمضان مانعي ندارد) كه بخوريد و بياشاميد تا آنگاه كه خط سفيدي روز را ازسياهي شب درسپيده‌دم پديدارگردد، پس از آن روزه راتا اول شب بپايان رسانيد.
محدودبودن وقت افطار را تا موقع عشاء نسخ فرمود و آن را تا طلوع صبح صادق تمديد كرد.
قاضي بيضاوي در(انوارالتنزيل)وابي‌سعوددر (ارشادالعقل السليم)مي‌نويسند: ‌كه سبب نزول آيه‌ي مباركه‌ي «احل لكم ليله الصيام الرفث...» آن بود كه:‌عمربن خطاب پس از نمازخفتن با زنش همبستر شد و سپس از اين عمل خودپشيمان گرديد، و فردا موضوع را به رسول اكرم(ص) عرض كرد و غيراز عمر نيز بودند كساني كه به اين عمل‌مرتكب‌‌شده‌بودند ولي از اظهار آن به رسول خدا خجالت مي‌كشيدند،‌ و خداي متعال‌ جهت ‌تيسير امرمسلمين دراين موضوع اين آيه را نازل فرمود.
شيخ ابوالفتوح رازي درخصوص شأن نزول آيه‌ي مباركه‌ي « وكلوا واشربوا حتي يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود...» مي‌نويسد، كه: گفته‌اند: اين آيه درخصوص مردي انصاري نازل شده است و به قول عكرمه نام اين شخص(ابوقيس‌بن‌صرمه‌بن ‌مالك‌بن عدي‌النجار) بود، ‌اين مرد، درماه رمضان در زميني كه داشت تمام روز را كاركرده بود ،‌ هنگام نماز شام به منزل آمد و پاره‌اي خرما به زنش داد تا طعامي درست كند و با آب افطاركرد و منتظرآماده شدن غذاشد. ولي چون خسته بود بخواب رفت و چون بيدارشد هنگام نمازخفتن بود و خوردن و آشاميدن و مباشرت با زنان درآن هنگام حرام بود. ناچارباهمان حال يعني ناشتا روزه گرفت و سخت رنجورشد. هنگام نماز پيشين رسول اكرم او را بدان حال ديد و فرمود: يا اباقيس تو را چه مي‌شود؟ وي قصه‌ي خود بگفت و رسول‌اكرم از ناراحتي او ناراحت گرديد و خداي متعال براي رفع دلتنگي ‌رسول‌اكرم‌ و آسان شدن تكليف مسلمين آيه‌ي فوق رانازل فرمود.
پس آيه‌ي«كما كتب علي الذين من قبلكم»
از لحاظ مباشرت با زنان، با آيه‌ي «احل لكم ليله الصيام الرفث...» و از لحاظ هنگام افطار و ادامه‌ي آن تاصبح با آيه‌ي «و
كلوا و اشربوا...» نسخ گرديد.
11- آيه‌ي مباركه‌ي:
«ياايها الذين‌آمنوا اتقوالله حق تقاته ولاتموتن الاوأنتم مسلمون
يعني:‌ اي‌ايمان‌آورندگان، ‌تقواي‌خدا را بحق‌شايستگي‌مقام الهي نگه داريد و نميريد مگر اينكه مسلمان (واقعي) بوده باشيد.
كه دراين آيه براي تقوي حدّخاصي معيّن نشده است و با تعليق آن به «حق تقاته» تا نامتناهي ادامه دارد،‌ ولي سپس با آيه‌ي ذيل نسخ شده است:
«فاتقوا الله ما استعطعتم...»
يعني:‌ حق ‌تقواي‌الهي را به قدر استطاعت خودتان ‌نگه داريد.
كه در اين آيه حدودتقوي به اندازه‌ي استعداد هرشخصي تعيين شده است.
12- آيه‌ي مباركه‌ي:
«ومن ثمرات النخيل والاعناب تتخذون منه سكراً ورزقاً حسناً»
يعني: و از ميوه‌هاي درخت خرما و انگور كه از آن نوشابه و رزق نيكو به دست مي‌آوريد.
كه با آيه‌ي كريمه‌ي ذيل نسخ شده است:
«قل انماحرم ربي الفواحش ماظهرمنهاومابطن والاثم والبغي بغيرالحق
يعني:‌(اي رسول ما) بگو، كه خداي من، ‌اعمال زشت راچه پنهان و چه آشكار حرام فرمود است و هم چنين گناهكاري و ستمگري به ناحق را نيزحرام كرده است...
13- آيه‌ي شريفه‌ي:
«وان منكم الاواردهاكان علي ربك حتماً مقضياً.»
و هيچ يك از شما باقي نماند مگر اين كه‌ وارد جهنم شود و اين حكم حتمي پروردگارتست.
كه با آيه مباركه‌ي ذيل نسخ شده و مؤمنين از دخول دوزخ استثنا گرديده‌اند.
«ان‌الذين‌سبقت‌لهم منا الحسني اولئك عنهامبعدون»
يعني:‌ و البته مؤمنان، آنان را توفيق و و عده‌ي نيكوي ما برآنها سبقت يافته از آن دوزخ به ‌دو‌رخواهندبود:
14- هنگامي كه رسول اكرم(ص) باقوم يهود صلح كرد، اين آيه‌ي مباركه درباره‌ي آنان نازل گرديد:
«وقولوا للناس حسناً
و بامردم با زبان خوش تكلم نمائيد.
و چون رسول‌اكرم(ص) از غزوه‌ي تبوك مراجعت فرمود و يهود هم سست پيماني كرده‌بودند كه آيه‌ي فوق با آيه‌ي شريفه‌ي ذيل نسخ گرديد:
«قاتلوا الذين ‌لايؤمنون ‌بالله‌ و لاباليوم‌الاخرو لا يحرمون ما حرم‌الله ‌و رسوله‌ و لايدينون ‌دين‌الحق من الذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزيه عن يدوهم صاغرون.»
يعني:‌ (اي اهل‌ايمان) باهركه از اهل كتاب(يهودونصاري) ايمان به خدا و روزقيامت‌نياوردند و آنچه‌راكه‌خدا و رسولش‌حرام كرده، حرام ندانند و به دين (وآئين اسلام) نگروند، قتال و كارزار كنيد تا آن گاه كه با ذلت و تواضع به اسلام جزيه دهند.
و به اين ترتيب، حكم صلح، ‌باآيه‌ي قتال منسوخ گرديد.
بسمه‌تعالي
جلد دوم كتاب ولايت از ديدگاه قرآن تأليف اين ناچيز كه درپانزدهم شعبان 1394 قمري به هزينه‌ي بانوي فاضل و نيكوكار حاجيه دكتر محبوبه خانم صدقي به طبع رسيده بود،‌ مورد استقبال مواليان باايمان قرارگرفت ودركمترمدتي نسخه‌هايش ناياب شد و از طبقات مختلف مخصوصاً طبقه‌ي جوان و تحصيلكرده خواستاران زيادي يافت. بنابراين آقاي الحاج غلامرضا عظيمي كه از مواليان و مخلصان آستان باعظمت حضرت شاه‌ولايت مولاي عالميان اميرمؤمنان‌علي‌بن‌ابيطالب عليه‌السلام مي‌باشد، به‌تجديد طبع آن همت‌گماشت ودردسترس محبان مولي قرار داد، ‌اميد است كه اين قدم مثبت و اقدام خير آن نيكمرد باايمان مورد توجه و قبول حضرت بقيه‌الله ولي عصر حجه‌بن‌الحسن‌العسكري اروحنا فداه قرار گيرد، ‌و ما وايشان هر روز به خدمت جديدي در راه نشرفضائل آل محمد عليهم‌السلام موفق آئيم/15 شهرشعبان العظيم1396.
خادم‌الشريعت الغرا،‌الاحقر:عبدالرسول احقاقي.

منبع : کتاب ولایت از دیدگاه قرآن به قلم دانشمند معظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی رحمه الله علیه
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 1 آذر 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت