موضوعات سایت
1- حضرت آیتالله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره) 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر) 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید) 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر 18- ادعیه (دعاها) 19- نماز شب 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره) 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره) 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره) 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره) 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره) 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره) 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی) جوابیه حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح) زیارت نامه ها گالزی عکس آخرین مطالب ارسالی
زندگی نامه آیت الله فقیه سبزواری (ره) یکی از اساتید حضرت آیت الله امام مصلح عبد صالح میرزا حسن احقاقی (ره) جوابیه سایت ها زیارت جامعه کبیره زیارت عاشورا دعای فرج دعای سمات دعای توسل دعا ی کمیل کتاب نماز شب دعاهای نماز شب کتاب جاودانگان تاریخ ( از فصل ششم تا کتاب جاودانگان تاریخ ( دویست سال مرجعیت در خاندان بزرگ احقاقی) فصل اول تا فصل پنجم تمثال مبارک حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی اعلی الله مقامه عکس كتاب ديوان نير ( آتشكده نير ) كتاب اصول دين و اصول عقايد كتاب تفسير الثقلين ( تفسير سوره توحيد يا اخلاص) كتاب تفسير الثقلين ( تفسير سوره حمد يا فاتحه الكتاب) رساله حيات النفس |
مربوط به بخش : 1- حضرت آیتالله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
فصل ششمقسمتي از تاريخ حيات پرثمر و پربركت حضرت والد ماجد العبد الصالح والامام المصلح المرجع الديني الكبير آيه الله العظمي مولانا الحاجّ ميرزا حسن الاحقاقي الحائري الاسكوئي ادام الله ظلّه العالي علي رؤوس المؤنين بن الموحومين الميرزا موسي بن الميرزا محمد باقر الاخوند ملامحمد سليم الاسكوئي اعلي درجاتهم في جنات الخلود هو العزيز المتعال 6- مرجع بزرگوار آيه الله العظمي مولانا الحاج ميرزا حسن الاحقاقي الحائري الاسكوئي ادام الله ظله العالي پدر بزرگوارم و استاد عاليمقام، العبد الصالح و الامام المصلح، جامع العلوم و الفنون و حاوي الفروع والاصول، نادرهي دوران و نابغهي زمان، المرجع الديني الكبير و المصلح الاخلاقي العظيم، آيه الله العظمي، مولانا الحاج ميرزا حسن الاحقاقي الحائري الاسكوئي روحي فداه، سوّمين فرزند فرزانهي عليين رتبت آيه الله الحاج ميرزا موسي آقا الحائري الاحقاقي قدس سرّه الشريف، بدون اغراق و مبالغه به شهادتِ اهل بينش و بزرگانيكه در مناطق وسيع عرب و عجم و شرق و غرب محضر مباركشان را درك نمودهاند و به فيض مصاحبتشان نائل آمدهاند و آثار علمي و خدمات درخشان و عظيم مذهبي و اجتماعي ايشان را از نزديك مشاهده كردهاند. شخصيتي كمنظير و نابغهاي استثنائي ميباشند كه در كليّهي ابعاد علوم و اعمال خير و همهي مراتب اخلاق فاضله و وسعت صدر و سيرت ملكوتي و تمام جوانب شجاعت و شهامت و سخاوت و عبادت و زهد و تقوي و سلامت نفس و صحّت بدن و طول عمر و حتي چذبه و محبوبيت صورت نمونهاي كامل و أُسوهاي بيبديل بوده و ميباشند كه در صفحات تاريخ( غير از حضرات معصومين و اولياء الله منصوص من جانب الله عليهم السّلام كه داراي مقامي مخصوص و بالاتر از احاطهي بشري ميباشند) كمتر نظيرشان ديده شده است. اين بزرگوار، حكيمي متألّه و عارفي متكلّم و فقيهي متبحّر و محدّثي امين و خطيبي بليغ و سخنوري فصيح و اديبي اريب و شاعري شيرين سخن و رياضيداني دقيق و جوادي متواضع و گردنفرازي فروتن و مدبّري بصير و زاهدي متّقي و شبزندهداري عابد و رهبري حكيم و زعيمي دورانديش و مرجعي خردمند ميباشندو به علاوه در پارهاي از فنون و هنرها مانند سواركاري و شنا و آشنائي به بعضي از زبانهاي بيگانهي متداول و طبّ عملي و علم نجوم و رياضي و اعداد و حروف و غيره از درجهي ممتاز و اعلي برخوردارند و قلب مباركشان مخزني از مخازن اسرار ولايت است ولي بارزترين ويژگي ايشان كه انسان را در اوّلين برخورد بياختيار تحت تأثير معنوي خود قرار ميدهد، توحيد و خشوع كامل ايشان در برابر معبود يكتا، و اخلاص و محبّت و ولاي وافر و عميق و قلبيشان به حضرات معصومين چهاردهگانه محمّد و آل محمد عليهم السّلام و تمام منتسبين به آن خاندان وحي و طهارت ميباشد و همهي كشور باصفاي قلبشان مسخّر و ولاي آن نيكان عالم امكان است و اگر شخصي يا شيئي را دوست داشته باشند فقط در راه رضاي الهي و ولايت ايشان ميباشد. و اگر به عمل يا كاري اشتغال ورزند تنها جهت خدمت به آستان مقدس آن بزرگواران است به طوري كه قطب اصلي و بدايت و نهايت تمام اعمال و مجاهدات بلكه رشتهي زندگي و حيات ايشان را رضاي آن محبوبان جهان هستي تشكيل داده است و مضمون رباعي ذيل به طور كامل در وجود شريف ايشان با جلوهاي روشن و آشكار براي هر كسي كه زماني وَلَوْ اندك مصاحبت ايشان را داشته است به ظهور رسيده است: يكي درد و يـكي درمـان پسـندد يكي وصل و يكي هجران پسندد ز درمان و ز درد و وصل و هجران پسنـدم آنـچه را جـانـان پسندد و يا به قول حافظ شيرازي رحمه الله عليهنيست در لوح دلم جز الفت قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم و يا از همه كاملتر و روشنتر آيهي مباركهي ذيل است: رِجالٌ لا تُلَهيهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ و أقامِ الصّلوهِ و ايتاءِ الزّكوهِ يَخافُونَ يَوماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلوُبُ فيهِ الْقُلوُبُ وَ الْأَبْصارُ ( النور 37 ) يعني: مرداني كه هيچ كسب و تجارت آنان را از يادِ خدا غافل نگرداند و نماز بپا داشته و زكواه به فقيران بدهند و از روزيكه دل و ديدهها در آن روز مضطربست ترسان و هراسانند. بيشتر اوقات شب را در حال ركوع و سجود و راز ونياز و گريه و زاري به درگاه خداوند يگانهي بينياز و غالب ساعات روزشان وقف خدمت به دين و مؤمنين و به خصوص بينوايان و مستمندان و نشر آثار و احكام وفضائل و مناقب حضرت سيّدالمرسلين و اهلبيت معصومين الطيبين الطاهرين عليهم الصلوات من ربّ العالمين ميباشد و اگر در خلال اينهمه مسئوليتها و تكاليف شاقِّ ديني و اجتماعي كه دارند فراغتي حاصل آيد آنهم رطب اللسان به ذكر معبود و ادعيه و او را دِمأثوره از حضرات معصومين عليهم السلام هستند ايشان داراي تأليفات عديدهي ديني و اخلاقي و فقهي و فلسفي گرانبها و ارزشمند ميباشند كه اگر چه از نظر تعداد و كميّت زياد نيست ولي از نظر كيفيت و دقائق معاني و جامعيت بر علوم و اسرار م مباني دين كمنظير بلكه بينظير است و قدرت اعجابآور و فصاحت و بلاغت و حكمت و اخلاق آن خلّاق المعاني را ميترساند به طوري كه هر كدام از تأليفاتشان بارها طبع شده و مورد استقبال اهل فضل قرار گرفته است و آثار و ابنيهي خيريهي فراوان از مساجد و معابد و حسينيات و مدارس علميّه و نشريات اسلاميّه اثنا عشريّه و صدقات جاريه و اطعان هزاران فقرا و مساكين و طبع و نشر رسالات و كتب ديني در شرق و غرب كشورهاي اسلامي ميباشند كه شرح آنها انشاءالله در همين مجموعه خواهد آمد. اگر چه من قلمم را برابر شرح فضائل علمي و مكارم اخلاقي و اعمال خير و انساني ايشان از نظر كميّت و كيفيّت بسيار ناتواني ميبينم كه بتوانم از عهدهي اين امر مهّم برآيم و گفتنيها رابه رشتهي تحرير در آوردم ولي از باب لايسقط الميسور بالمعسور و با توكل به اذيال مقدسهي حضرات معصومين كرام عليهم السلام و قربه الي الله و نيز اجابت خواستهي دوستان محترم، وظيفهي شرعي خود ميبينم كه به اين امر خطير اقدام كنم و شمّهاي از حالات و شرحي از اعمال ايشان را در اين وجيزه بياورم، تا درسي جهت سالكين راه حق و راهنمائي براي طالبين گوهر حقيقت بشود وَ مِنَ اللهِ التُّوفيقْ وَ عَلَيْهِ التَّكْلانِ. من خداوند بزرگ را گواه ميگيرم كه در نگاشتن همهي تأليفاتم رضاي حقّ را در نظر گرفته و هرگز از نمط اوسط و حدّ اعتدال تجاوز نكردهام. و به خصوص د رنوشتن اين تذكره چون زندگينامه خاندان خودمان ميباشد و «اعوذ بالله من الخطاء و النيسان» تحت تأثير عاطف فرزند و پدري و يا احساسات خانوادگي قرار نگرفتهام و مخصوصاً از مبالغهگوئي در اين اثر و تمام آثارم به خداوند متعال پناه برده و جداً احتراز نمودهام، و آنچه را از خصوصيات ايشان ديدهام و شنيدهام و درك كردهام در نهايت بيطرفي به قدر وسع و طاقتم براي دوستاران فراوانشان كه از هر طرف عرب و عجم و پاكستان از حقير كه فرزند ارشدشان هستم و غالب عمرم را در محضرشان و در جوار رحمتشان سپري نمودهام و از نزديك ويژگيهاي ايشان را لمس كردهام به رشتهي تحرير در آوردهام و اميدوارم كه اين وجيزه مورد قبول درگاه حق قرار گيرد. « ميلاد مسعود و تحصيلات » اين بزرگوار در دوّمين روز از شهر محرمالحرام سال 1318 هجري قمري در بلدهي طيّبهي كربلا از مادري عفيفه و مؤمنه و صالحه و عارفه و قائمه الليّل و صائمه النّهار والذاكره بأسماء الله تعالي و اولياء عليهم السّلام ليلاً و نهاراً متولّد گرديد و سرِّ نحبت و ولايت از سينهي پاك و صافي آن كنيز حضرت زهراء سلام الله عليها نوشيد و اركان وجود و اعضاي جسم و رگ و گوشت و پيه و استخوان جسد شريفش با خمير مايهي محبّت خاندان نبوّت و ولايت بنياند گرديد و محلّي مناسب جهت هبوط و استقرار روح بلند پروازش كه از فاضل طينت موالي كرامش به وجود آمده بود، شد كه فرمودهاند: ( شيعَتُنا مِنّا خُلِقُط مِنْ فاضِلِ طينَتِنا وَ عُجِنوُا بِماءِ وِلايَتِنا، أَلي آخِرِ الْحَديثِ ) از همان اوائل كودكي و أَوان طفوليت آثر فهم و ذكاوت و علائم نبوغ و درايت و شواهد محبّت و ولايت به خاندان عصمت و طهارت در ناحيهي روشن و نورانيش مشهود گرديد، به طوريكه به نحوي مخصوص طرف توجّه خاصّ والد بزرگوارشان كه در آن تاريخ مقام مرجعيّت عدهي كثيري از شيعيان آل محمد عليهم السلام را در خطهي عرب و عجم داشنتد و شخصيّتي عاقبت بين و دورانديش بودند، قرار گرفت و آن عالم بينظير همت به تعليم و تربيت اين فرزند فرزانه گماشت و آموزش و پرورش اين طفل امروز و بزرگمرد را، شخصاً در تحت نظر مستقيم خود قرار داد، تا سنّ چهار سالگي اصول و فروع بنيادي اسلامي تشيّع اثنا عشري و خاصّهي اخلاق مقدّس محمّدي و ولايت و محبّت اهلبيت احمدي صلي الله عليهم اجمعين را به شيوهاي خاصّ از مادري عارفه و با روش تلقين در جسم شريف خود جمع نمود و به شكل خون در شريانها و اورده و تار و پود وجود خويش به راه انداخت و با روح بلند خود كه در عالم انوار و جهان أَلَست با گفتن ( بلي ) تربيتي تكويني يافته بود درآميخت و آنچه دانستني بود به طور اجمال دانست. در بهار سنّ پنجسالگي پدر بزرگوارشان يكي از تلامذهيبرگزيدهي حوزهي علميهي خودشان را به نام الشيخ ملا علي خسروشاهي( فخرالاسلام ) رحمه الله عليه كه عالمي عامل و زاهدي عابد و شيعهاي خالص بود جهت تعليم قراءت و تجويد قرآن كريم و تدريس مقدّمات علوم ديني و معارف مذهبي آن نور چشم عزيزشان معيّن فرمود و آن كودك هوشمند در مدّت چندين ماه و كمتر از يكسال از قراءت كلام الله مجيد فارغ گرديد و سپس مقدّمات بنيادي علوم را از علم صرف و نحو و ادبيّات فارسي و عربي در نزد همان استاد به اتمام رساندند و سپس والد كاجدشان، ايشان را جهت فرا گرفتن مرحلهي دوّمِ مقدمات از علوم معاني و بيان و بديع و منطق و اصول و غيره كه اسامي و پايهي علومِ فقاهت و اجتهاد ميباشد به نجف اشرف و جوار برادر بزرگوارش رضوان جايگاه حضرت آيه الله فقيه الحاج ميرزا علي آقا احقاقي حائري سالف الذكر اعلي الله مقامه كه در آن تاريخ در حوزهي مقدسهي علميهي آن بلدهي طيّبهي و در محضر مبارك علماي اعلام و مراجع و مجتهدين عاليمقام مشغول اتمام آخرين مراحل علوم عقليّه و نقليّه و به خصوص فقاهت و اجتهاد بود، فرستاد. ايشان در محضر برادر بزرگوار و ساير اساتيد والاتبار در آن مدينهي فاضله كه مهد علم و محلّ تأسيس اولين دانشگاه بزرگ و با بركت و پر محتويِ باب علم و نبي و گنجينهي اسرار ازلي حضرت مولي المولي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است، مرحلهي دوّم از مقدّمات علوم را با امتيازاتي شايان تقدير و در كوتاهترين مدّت ممكن به اتمام رساندند. سپس جهت گذراندن دورهي سطوح از فقه و اصول و حكمت آل الرَّسول سلام الله عليهم اجمعين به كربلاي معلّي مراجعت نمودند و در حلقهي درس والد ماجدشان در آمدند. و در اندك مدّتي در اثر نبوغ خدا دادي در درك مطالب و استنباط معاني و بيان دلنشين كه در وجودشان مشهود بود، به قدري مورد توجّه و اعتماد والدبزرگوارشان كه جنبهي استادي ايشان را نيز داشتند و همچنين تمام فضلاي آن حوزهي نوراني قرار گرفتند كه در مواقعي كه پدر بزرگوارشان به عللي به مجلس درس حاضر نميشدند ايشان مسئوليت خطير تدريس راعهدهدار ميشدند و به بهترين و كاملترين وجهِ ممكن از عهدهي آن بر ميآمدند و به همين ترتيب پس از تكميل سطوح و خارج در كربلاي معلّي، دوباره عازم نجف اشرف گرديدند و در حلقهي درسهاي خارج اساتيد و مراجع عاليقدري چون آيه الله الشيخ فتح الله غروي مشهور به ( شريف اصفهاني ) و آيه الله نائيني و آيه الله سيد مصطفي كاشاني و غيرهم اعلي الله مقامهم كه در واقع نهائيترين دورهي تحصيلات جهت نيل به درجهي منيعه ي اجتهاد و استنباط بود، حاضر گرديدند. و در زماني نه طولاني از اساتيد خويش و همچنين از پدر بزرگوار و برادر ارشد عاليمقامشان به اخذ اجازات مفصلهي روايت و اجتهاد كه همگي كاشف از شايستگي فوقالعادهي ايشان جهت احراز مقام فقاهت و زعامت و مرجعيّت در تمام ابعادش بود نائل آمدند و همهي اين مراحل طولاني و پر پيچ و خم و صعب و مستصعب (كَما لايَخْفي عِنْد أَهْلِهْ )را در عنفوان سنين بيستو دو سالگي با موفقيّتي بارز به اتمام رساندند. وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ. ايشان در ضمن تحصيلات علوم دينيّه و معارف اسلاميّه و حضور در محافل فقهيه و اصوليّه و حكميّه به آموختن ساير دانشها كه در آن عصر جهت علما و طلّاب غرابت و استعباد داشت پرداختند. مانند فراگيري السنهي خارجه و حضور در مدرسهي جديد« حسيني ايران» كه تقريباً در دوسال قبل از تحرير اين سطور در كربلا و به همّت شيعيان ايراني تبار آن ديار مقدس تأسيس شده بود. اين مدرسه كه بر مبناي تعاليم مذهب اثنا عشري قرار داشت، در مقابل مدارس عثماني كه فاقد اصول شيعه بود بنيان شده بود. بنيانگذاران آن از علماي اعلام وقت ساكن در كربلا، خواستار شدند كه با فرستادن فرزندانشان به آن مدرسه موجبات اطمينان خاطر و تشويق بعضي مذهبيان تندر و را كه در آن روز شركت در مكدارس جديد را حرام ميدانستند فراهم آوردند. و حضرت جدّ امجدمان، بزرگوار راكه از هر لحاظ شايستگي اين امر را داشتند جهت اين امر تعيين فرمودند. حضرتوالد ماجد روحي فداه به امر پدر بزرگوارشان مانند اولاد ساير علماي كربلا در اين مدرسه كه علاوه بر تعاليم مذهبي زمينهاي از علوم جديد را نيز دارا بود حاضر شدند و به مناسبت نبوغ و جوهرهي ذاتي كه دارا بودند از همهي اقران پيشي گرفتند و آن كانون علمي و فرهنگي را با درجهاي بسيار ممتاز طي فرمودند و هميشه از طرف بانيان و مدير و اساتيد مدرسه مورد تشويق و تقدير قرار ميگرفتند به طوري كه در مواقع لزوم از طرف اوليا و مسئولان مدرسه شخص ايشان جهت القا و خطبه و سخنراني در برابر دانشمندان و بزرگان و امراي ترك و ايراني تبار مقيم عراقعرب و همچنين ميهمانان و زوّار عاليقدري كه جهت زيارت ائمهي اطهار عليهم السّلام به آن شهر مقـدّس مشـرّف بودند، انتـخاب مـيگرديـدنـد و البـته ايـن دوره را در همان ايّام طفوليّت به اتمام رساندند و همچنين پس از سالها، يعني در خلال سنين 1320 تا 1322 و همچنين 1324 تا 1325 هجري شمسي كه توفيق توطّن موقّت ايشان با خانواده در مشهد مقدس و جوار رحمت حضرت ثامن الاولياء عليه و علي آباءه الطاهرين و ابناءه الطيبين افضل التحيّه والسّلام حاصل آمد، ايشان جهت تذكّر ذكري و همچنين آشنائي نزديك با اعلام و اساتيد آن حوزهي مقدس و در مجالس درس خارج فقه و اصولِ علمائي والامقام چون آيه الله فقيه سبزواري و آيه الله شيخ احمد كفائي فرزند مرحوم علامه و مرجع كبير آخوند خراساني و آيه الله الشيخ محمد حسن طوسي اعلي الله مقامهم حاضر ميگرديدند و با بزرگاني امثال آيه الله شيخ احمد شاهرودي و آيه الله الحاج سيد ابراهيم خوئي و فرزندشان آيه الله العظمي الحاج السيد ابوالقاسم خوئي معاصر و فقيه حوزهي علميهي نجف اشرف و غيرهم اعلي الله مقامهم از نزديك معارفه و مصاحبه داشتند. 2 « اجازات » حضرت والد ماجد روحي فداه داراي اجازات متعدّده از مراجع و اعلام بزرگوار نجف اشرف و مشهد مقدّس بودند كه متأسفانه بعضي از آنها به ضميمهي مدارك علمي گرانبهاي ديگري، در موقع انتقال و اسبابكشيمان از مشهد الرضا(ع) به بلدهي تبريز در بين راه مفقود گرديد و تاكنون اثر و نشانهاي از آنها به دست نيامده است و اگر چه آثار گرانبها و جهاني و تأليفات و تحقيقات علمي پرمحتوايشان در مختلف علوم از فقه و حكمت و اصول و قلم توانايشان در فارسي و عربي و خدمات و تدابير بينظير و ارزندهشان كه انشاء الله مشروحاً خواهد آمد، ايشان را از هرگونه شهادت و توصيف اساتيدشان مستغني مينمايد. كه« أَنَّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَيْنا » و يا: «حال ما خواهي اگر، در گفتهي ما جستجو كن » ولـي از باب تيـمّن و تبـرّك دو اجـازهنامه از حضـرت آيه الله العظمي شريعت اصفهاني و حضرت آيه الله العظمي اخوي بزرگوارشان الحاج ميرزا علي آقا احقاقي حائري اعلي الله مقامهما كه كاشف از ساير اجازات مخصوصاً اجازهي جدّ بزرگوارمان علييّن رتبت مرحوم الحاج ميرزا موسي آقا الاحقاقي الحائري رضوان الله عليه در درجهي منيعهي اجتهد و روايت ميباشد در اين تذكره به نظر مطالعه كنندگان محترم ميرسد. تيمناً و تبركاً شمهي از زندگاني پر ثمر شيخ الفقهاء و المجتهدين ملّا فتح الله شريعت اصفهاني رضوان الله عليه كاز اساتيد حضرت والد ماجد روحي فداه بودند نقل از كتاب ريحانهالادب در اينجا ذكر ميگردد شريعت اصفهاني- ملا فتح الله بن جواد- شيرازي الاصل، اصفهانيّ المولد و المنشاء، نجفيّ المسكن و المدفن، شيخ الشريعه و شريع اصفهاني الشّهره، نمازيّالنّسبه( كه قوم و خويش و عشرهي وي به جدّش حاج علي نامي كه از كثرت نماز و عبادت به نمازي شهرت داشته منتسب ميباشد ) از طراز اوّل علماي عصر حاضر ما ميباشد كه جلمع معقول و منقول، حاوي فروع و اصول، فقيه اصولي رجالي، حكيم متكلّم، اديب مفسّر خلافي، بالجمله در جامعيت و اشتراك در اكثر علوم عقليّه و نقليّه، از اغلب معصرين خود ممتاز بود، بالخصوص در رجال و علوم حديثيّه و قرآنيّه گوي سبقت از ديگران ربود، علاوه بر مراتب علميّه بسيار لطيف المحاوره بود و قوهي حافظهي او را از خوارق عادات و عجائب اتفاقات ميشمارند. در بدايت حال ار جمعي از اكابر علماي اصفهان تحصيل مراتب علميّه نمود، موافق اصول شيخ مرتضي انصاري كه تا آن اوان در اصفهان متداول نبوده بناي تدريس گذاشتتا در سال هزار و دويست و نود وششم يا پنجم هجرت عازم عراق گرديدو يك چندي حاضر حوزهي حاج ميرزا حبيب الله رشتي و شيخ محمد حسين فيه كاظمي شد و مورد تبجيل هر دو استاد خود قرار گرفت. مقامات علميّهاش نزد علماي مشاهده مقدّسه مسلّم و مورد تحسين شايان و تقدير بيپايان بوده و به تدريس اشتغال داشت، تا در سال هزار و سيصد و سيزدهم هجرت به زيارت بيت الله الحرام مشرّف و بعد از مراجعت به درس و تأليف و فتوي و قضاي حوائج عامّه پرداخته و مرجع تقليد اغلب شيعهي اماميّه گرديد. شب يكشنبه هشتم يا دويم ربيعالاخر سال هزارو سيصدو سيو نهم هجرت در هفتادو سه سالگي در نجف وفات يافت و در يكي از حجرات شرقي صحن مقدّس مرتضوي مدفون گرديد. از شيخ محمد طه نجف، سيد م هدي قزويني، صاحب روضات الجنّآت و برادرش ميرزا محمد هاشم چهارسوقي و استاد مذكور خود شيخ محمد حسين فقيه كاظمي اجازهي روايتي داشته است. از تأليفات و آثار قلمي او است: 1- ابانه المختار في ارث الزوجه من لمن العقار 2- اصاله الصحه 3- افاضه القدير في حل العصير 4- اناره الحالك في قرائه ملك و مالك 5- حاشيهي فصول 6- قاعدهي صدور در حكمت ( الواحِدُ البَسيط لا يَصْدَرُ عَنْهُ اِلاَّ الواحِدُ ) 7- قاعدهي ضرر 8- قاعدهي طهارت. مخفي نمايند ميرزا مهدي پسر صاحب ترجمه نيز از ازكياي وقت خود بود، سال هزارو سيصدو هيجدهم هجرت در حال حيات پدر در نجف وفات يافت و كتاب اعلام الاعلام بمولد خير الانام از آثار او است كه تقريرات والد معظّم خود را به رشتهي تحرير آورده و در تعيين روز ولادت آن حضرت بر خلاف مشهور گراييده است. ( مواضع متفرقه از ذريعه وس 215 ج 1عه و اطلاعات متفرقه) خصال ستوده ی والد ماجد اين بزرگوار از همان ايّام طفوليت و بدايت كودكي و شباب كه ساكن كربلاي معلّي و بعضاً نجف اشرف بودند. به مناسبت ملكات عظيم اخلاقي و به خصوص دو صفت اعلايِ گذشت و سخاوت كه به طور بارزي در بين خصال حميدهي ايشان ظهور داشت و دارد در بين همهي ساكنان آن دو بلدهي طيّبه و به خصوص در ميان اشخاصي كه با ايشان مصاحبت نزديك داشتند و به ويژه در نزد تمام افراد خانواده و همهي اقرباء و دوستان از محبوبيّتي خاصّ و مقامي والا و احترامي بيآلايش برخوردار بودند و به طوري كه يكي از دوستان نزديك ايشان مرحوم آقا محمّد ثابت كه از بزرگزادگان و نجباي مقيم كربلا بودند و هميشه افتخار مصاحبت و همنشيني ايشان را داشتند نقل ميكنند: آن بزرگوار در مواقعي كه از زيارت حرم مقدس حسيني سلام الله عليه فارغ ميشدند و از بازار بينالحرمين عازم زيارت مشهد حضرت ابوالفضل العبّاس صلوات الله عليه بودند، از طرف راست و چپ بازار، اصناف محترم، دست از كار ميكشيدند و محو تماشاي صورت نوراني و وقار و متانت و معنويّت ايشان ميشدند و ذكر جميلشان زبانزد خاصّ و عامّ بود و بحمدالله اين محبوبيّت تا به امروز كه با تفضّلات الاهيه و توجّهات خاصّهي مولاي بزرگشان حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه و كمالات نفساني و ملكات اخلاقي خودشان، بحمدالله در عين سلامتي و نشاط و دور از بيماري و نقاهت و ضعف ايّام پر بركت نودو هشت سالگي عمر را ميگذرانند به همان قوّت بلكه بيش از پيش در بين بيگانه و خويش به نحوي وسيعتر و پرمحتواتر و كاملتر باقي است وكسي نيست كه از صميم قلب مجذوب سجاياي انساني و مسحور كمالات معنوي و خدمات بيشمار مذهبي و علمي و اجتماعي و به خصوص مقامات تقوي و ايمان راسخ اين بزرگمرد و عصر نباشدو اين محبوبيّت امروز از محدودهي نجف وكربلا گسترشي عجيب يافته و يك جنبهي عالمي و بين المللي به خود گرفته و از سواحل رودخانهي ارس تا كرانههاي خليج و از خطهي خراسان تا كشورهاي سورّه و لبنان و از هند و پاكستان تا سواحل جنوبي درياي عمان و خليج فارس و از آنجا تا قلب كشورهاي اسلامي افريقا و از ژاپن و استراليا و برمه و كانادا و حتّي بين مسلمين اروپا وامريكا گسترش يافته است و همه را مسخر ملكات علميّه و فضائل اخلاقي و مرهون جود و سخا و داد و دهش بيدريغ خود نموده است و در هر يك از اين مناطق بدون كوچكترين چشم داشت مادّي اثر يادگاري مانند بناي مساجد و تأسيس مدارس و افتتاح بيمارستانها و يتيمخانهها از خود به يادگار گذاشته است. و در واقع اين بزرگوار مرجعيت بدون تبليغات و سلطانيست بدون اسلحه و در كمال سادگي و وارستگي همهي قلوب را مسخّر خود ساخته است و حتّي زبان حسودان نيز در اين مرحله اطاعت از صاحبان خود نميكند و اگر بخواهند غيبت يا قَدْحي از اين رهبر محبوب القلوب بكنند خود به خود گنگ ميشوند. چه بسيار از علماي اعلام و دانشمندان و شخصيتهاي برجستهي زمان، اخلاق فاضله و ملكات حسنهي ايشان را به حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلّم و نيز درجات جود و سخاوت و صلح صفايشان را به حضرت امام مجتبي سلام الله عليه تشبيه نمودهاند. والحق اين بزرگوار در مقابل مكائد معاويههاي زمان با اقتدار به مولاي مظلومش حضرت امام مجتبي صلحي پيروز مندانه دارد و به همين جهت در بين دوست و بيگانه به لقب( الامام المصلح ) شهرت يافتهاند و اين خبرگان زمان كه شهاداتشان در نزد ما موجود و محفوظ است هرگز راه مبالغه و غلوّ پيمودهاند بلكه براي پيعهي كامل و محبّ خالص شايسته چنين است كه در گفتار و كردار هميشه پيروز شبيه موالي عظام خويش باشد و اين بزرگوار اين چنين است. اين حقير كه فرزند او هستم و در اين مدت عمر شصت و پنجسالهام هميشه بادانشمندان بزرگ و علماي اعلام و اسخياي دوران جليس و همنشين بوده و هستم و خصال مختلف ايشان را از نزديك ارزيابي كردهام هنوز نتوانستهام نظيري در همهي كمالات من حيث المجموع براي اين أسوهي علم و عمل و اخلاق بيابم و با اقرار به اينكه« عَدَمُ الْوِجْدانْ لَيْسَ دَليلٌ عَلي عَدَمِ الْوُجوُدِ » بلكه جمع كثيري را نيز در اين مقايسه هم عقيدهي خود بلكه بالاتر ديدهام من در سنين حياتم كه هميشه در كنار ايشان بوده و كمالات معنوي و حسنات اخلاقي آن بزرگوار را بالمعاينه ديده و لمس كردهام، شعر فرزدق را كه دربارهي حضرت اما مسجّاد عليه السّلام سروده است با اخلاق فاضلهي ايشان كه از طرف مادر نسبش به آن بزرگوار ميرسد و از سادات اعرجي است مطابق ديدهام، منتها در خصوص آن امام همام بالذات والاصاله و در اين بزرگوار بالتشبه و التبعيّه. و آن شعر كه بيتي از قصيدهي معروف فرزدق است اين چنين است: ما قالَ لا، قَطُّ أَلّا في تَشَهُّدِهِ لَوْلَا التَّشَهُّدَ كانَتْ لاءُهُ نَعَمُ يعني آن بزرگوار « حضرت امام سجّاد الله عليه » در مقابل در خواست نيازمندان هرگز كلمهي: لا (نه) به كار برده است و اگر آن لائي كه در تشهّد تلفظ ميشود: « أشْهَدُ أَنْ لا اِلاهَ اِلّا الله » نبود. هميشه به جاي. (لا) كلمهي نعم يعني(آري) استعمال ميكرد. و همچنين اين شيعهي صادق در پيروي از پيشوايان بزرگوار خود هميشه و در همه حال تبعيّتي كامل داشته است و در برابر خواستهي همهي مستمندان اگر چه خودش در بعضي مواقع در كمال استيصال بوده هزگر كلمهي ( لا ) استعمال نكرده است و خواهش نيازمندان به هر نحو ممكن برآورده كرده است. اگر چه آن نيازمند بدخواه او بوده آن بزرگوار در موقع عطا به بينوايان چنان تواضع و فروتني از خود ابراز داشته است كه گويا آن مستمند عطا كننده، و او خود گيرندهي آن عطا بوده است و هر قدر عطايش بزرگتر و پر ارزشتر و آن گيرنده در طبقات پائينتر بوده، شرم و حيا در رخسار نوراني آن مهربان بيشتر مشهود بوده است. قلبي پر از صفا به روشني آئينه و به صافي آب زلال و خالي از هرگونه كينه و كدورت دارند. و دربارهي هيچكس تصور دروغ و نيرنگ به مخيّلهشان خطور نميكند و گويا در فرهنگ ايشان اصلاً در اين جهان، انسان دروغگوئي وجود نداشته است و به همين جهت بعضي از شيّادان از اين صفت ملكوتي او كه به راستي نظير اوصاف پيامبران است به نفع خود سوءاستفادهها كرده و به خيال خويش بهرهمند شدهاند، اگر چه عاقبت براي اين چنين شيّداني جز خسران و بدبختي در دنيا و روسياهي و تباهي در آخرت نصيبي نخواهد بود. « وَ مَكَروُا وَ مَكَرَاللهُ وَ اللهُ خَيرُ الماكِرين » عدّهاي از اصحاب نزديك ايشان در اينگونه موارد تحمّل اينهمه صبر و عفاف و بردباري و بزرگواري رانكرده و از باب دلسوزي، ايشان را به صفت افراط در بذل و عطا نسبت دادهاند. ولي ايشان با يكجهان صبر و تحمّل توضيح دادهاند كه من اين اعمال را فقط جهت رضاي خدا انجام ميدهم و باباطن وسريرهي مردم كاري ندارم. آري هرگاه خيانت ودروغگوئي شخصي به مرّّات تكرار شود و به درجهي نبوت برسد در اينصورت باكمال بزرگواري و متانت از او اعراض كردهاند. از اينگونه اشخاص استثنائي و جوانمردان سخاوتمند در طول تاريخ به تعداد كمي در هر قرن يكي دو تا مشاهده شدهاند كه با اعمال نيك خود نظاره كنندگان را به اعجاب و آفرين وا داشتهاند، چون صفت سخاوت به هر شكلي جلوه كند، دلربا و در خور تحسين است. ولي به ندرت ديده شده است كه شخصي با دارا بودن صفت سخاوت، غالب، بلكه همهي ملكات انساني را از علم و تقوي و شجاعت و شهامت و عدل و كرامت و مناعت و قناعت و شبزندهداري و عبادت و بالاخره دوري از شهرت و خودنمائي در يكجا دارا باشد و تمام اين صفات حسنه در يكجا در اين بزرگوار از همان اوان كودكي و تا امروز كه بحمدالله در كمال سلامتي و نشاط در مرز يكصدسالگي هستند هميشه تبلور و تجسّمي چشمگير و متعالي داشته است و انشاء الله محض نمونه بعضي از خصائل ايشان كه در شكل داستانهائي شيرين و واقعي و آموزنده ميباشد در ضمن اين مجموعه خواهد آمد. و من الله التوفيق. 3- مسألهي ازدواج مبارك حضرت والد ماجد تا روزي كه د ركربلاي معلّي و در خدمت پدر بزرگوارشان بودند و هنوز جهت خدمات مذهبي به تفصيلهايي كه در همين تذكره خواهد آمد عازم ايران و آذربايجان نشده بودند، در آن بلدهي شريفه و در كنار والد معظّمشان كه در آن تاريخ مقام مرجعيت در قسمتي از نواحي عرب و عجم را داشتند و جمع كثيري از شيعيان اهلبيت عصمت عليهم السّلام در قفقاز و آذربايجان و خراسان و كويت و احساء و عراقعرب از ايشان تقليد مينمودند، به مساعدت ايشان و امر تبليغ و تدريس و جواب به مسائل و تأليف رسائل و ساير امور مذهبي و اجتمعي اشتغال داشتند و در همين ايّآم بود كه باپيشنهاد والدين بزرگوارشان بانوادهي عليين رتبت مرحوم مغفور الحاج ميرزا عبدالله صيرفي شيرازي الاصل و ت هرانيالمسكن و كربلائي مدفن وصلت نمودند. آن مرحوم از اخبار به نام زمان خود از مواليان و مخلصان اهلبيت عصمت و از دلدادگان حضرت خامس آلعبا عليهم السلام بودند و به همين جهت در اواخر عمرشان تمام دارائي و خانه و زندگي خود را در تهران فروختند و به عنوان توطّن در كربلاي معلّي و وفات و تدفين در آن تربت پاك و وادي السّلام حسيني سلام الله عليه عزيمت عراقعرب كردند. و در آن مدينهي فاضله مسكني خريداري نموده و آخرين سالهاي عمر شريفش را در جوار حرمين شريفين و زيارت آن عتبات مقدّسه به سر آورد، رحمه الله عليه. همسر اين مرد پاك، بانوئي محدّثه و مجلّله بود و تنها يك دختر داشتند كه او هم از نوادر زمان و گذشته از آشنائي با معارف اسلامي از قرّاء به نام قرآن بود و به طوريكه ذكر شد افتخار آشنائي و وصلت با خاندان علم و تقوي و اجتهاد و مرجعيّت را پيدا نمودند ونوادهي عزيزشان را كه يگانه فرزند و تنها يادگار دختر ناكام جوانمرگشان بود به همسري پدر بزرگوارمان در آوردند و اين دختر عفيفه و مؤمنه و پاكدامن بعداً مادري فداكار و مربيي صديق براي فرزندان، و كمك و ياري باوفا براي همسر عزيزشان شدند وپس از شصت سال زندگي پر از افتخار و طهارت در بيت علم و تقوي و ولايت و صبر و تحمّل در برابر تمام شدائد و مصائب روزگار، بالاخره در بعد از ظهر آخرين روز ماه مبارك صيام سال 1393 هجري قمري مطابق شانزدهم آبانماه سال 1325 شمسي در تهران با جسمي خسته و بيمار ولي روحي پر از صفا و ايمان و محبّت و ولاي خاندان نبوّت و ولايت عليهم السّلام اين دنياي فاني را بدرود گفتند و به جنّات الخلود پرواز كردند و در بهشت زهرا در مقبرهي خانوادگي مدفون گرديدند، رحمه الله عليها و علي ابيها و امّها و علي اجدادها و جدّاتها و حشرها الله تعالي مع سيدهي نساء العالمين سلام الله عليها. پدر ايشان مرحوم غلامرضاخان اقتصادي بودند كه از كارمنمدان عاليرتبهي وزارت دادگستري تهران به شمار ميرفتند و ايشان نيز در امامزاده عبدالله شهر ري مدفون هستند. باري نتيجهي اين وصلت مبارك فرزنداني بود كه بعضي از آنها در همان دوران كودكي بدرود حيات گفتند و آنچه از آنان كه امروز بحمدالله در حال حيات هستند به غير از اين ناچيز كه شرح حياتم در جزء هفتم همين تذكره آمده است و اخيراً نيز در بيروت به طور مستقل تحت عنوان ( قرنان من الاجتهاد و المرجعيّه، نَبْذَه مِنْ حَياتي ) چاپ و بين احمد آقا احقاقي و فقّه اله لمرضاته كه به امر تجارت مشغول هستند و به علاوه مديريّت حسينيهي سجاديّه و بين الزهراء، تهران را به عهده دارند اطال الله عمره مع العزه والسّلامه و وفقه لما يحّب و يرضي. و اخوي محترم آقاي الحاج محمد احقاقي كه اهل تجارت و از آقايان قرآن كريم ميباشند و مديريّت سجاديّه الكويتيه مشهد مقدس و ساير مؤسسات خيريّه حضرت والد ماجد را در آن ارض اقدس عهدهدار مباشند و يكي از اعضاي رئيسه دارالتحفيظ قرآن در تهران هستند ايده الله تعالي و حفظه وابقاه. و سه خواهر عفيفه كه هر كدام در ايمان و پاكدامني و خدمت به فقرا و دستگيري از ضعفا و يتيمان و تربيت اولاد شريف و فاضل در سطح دكتر و مهندس، نمونه ميباشند. ناگفته نماند كه حضرت والد ماجد قبل از ازدواج با مادر مرحومهمان يك وصلت، با خانداني شريف در كويت داشتند كه ثمرهي آن دختري عفيفه و مؤمنه، داراي فرزنداني برومند و با تقوي و همسري باوفا و با ايمان و كريم ميباشند حفظهم الله تعالي. به سوي اسكو در حوالي سال 1312 هجري شمسي كارواني از زوّار شهرستان اسكو كه آنروز يكي از قصبات وسيع و آباد و خوش آبو هواي حومهي تبريز بود به فرم زيارت حضرت خامس آل عبا سلام الله عليه و ساير مشاهد مقدسه و عتبات عاليهي عواقعرب و همچنين ديدار با مرجع محبوب و عاليقدرشان جدّ بزرگوارمان حضرت آيه الله الحاج ميرزا موسي احقاقي حائري اعلي الله مقامه وارد كربلا شد. و در ديدارهائي كه در ضمن اقامتشان در آن بلدهي طيّبه از آن عالم علّآم و حكيم و فقيه عاليمقام به عمل آوردند عدّهاي از بزرگان و سادات ايشان كه سمت نمايندگي از اهالي محترم اسكو و حومه را داشتند و پيامآور داستان تأثرانگيزي از وضع مذهبي آن سامان بودند. شرح مفصّل و اندوهآوري از وضع اسفناك روحانيّت و ضعف و انحطاط اخلاق و معنويّت آن سامان رابه عرض رهبر بزرگ و مهربان روحانيشان بازگو كردند و جداً خواستار شدند كه يكي از فرزندان فرزانه و دانشمندشان را جهت سرپرستي روحانيّت و تدبير و تدريب جامعهي مذهبي و اخلاقي آن منطقه به آن خطّه گسيل دارند، تا وسيلهي ترويج دين مبين و نشر آثار و احكام شريعت حضرت سيّدالمرسلين صلوات الله و سلامه عليه و علي اولاده المعصومين اجمعين گردد. و همچنين در برابر عدّهاي غربزده كه بعضي از عقائد فاسده را از ماوراء رودخانهي ارس يعني روسيّه كه اخيراً تبديل به كشوري كمونيستي كه منكر مبدء ومعاد و عقائد ديني بودند به ارمغان آورده بودند و بعضي سادهدلان را از صراط مستقيم منحرف ميكردند و به سوي كمونيستي ميكشاندند و همچنين فرقهي ضالّه و مضلّهي بابيّه و بهائيّه كه اخيراً مركز تبليغي در اسكو دائر كرده بودند. جبههاي عقيدتي و مذهبي جهت مبارزه با آنان و هدايت و ارشاد گول خوردگان به وجود آورند. حضرت والد ماجد روحي فداه دنبالهي اين داستان را اين طور نقل ميفرمايند: در اين موقع با شنيدن توضيحات آن جمع در خصوص اوضاع مذهبي رقّتبار ايران و از جمله اسكو در آن برهه از تاريخ، آن حكيم فرزانه را فكري دقيق توأم با نهايت اندوه و تأثر عميق فرا گرفت و تالبش اشك بر صفحهي ديدگان نوراني و مهربانش نمودار شدند و ناگهان روي به سوي من نمود و فرمود: ميرزا حسن .چارهاي نيست و موقع جهاد اكبر است و جز تو شخص ديگر را شايستهي و آمادهي اين ميدان نميبينم. هر چه زودتر خود را مهيّا كن و براي نجات ايتام آل محمّد عليهم السّلام آمادهي نبرد معنوي و بسيج به سوي خدمت به آستان مقدس حضرت وليعصر ارواحنا فداه باش كه: « كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا » و اما اينكه گفتم: تو را شايستهي احراز اين شست مهّم وامر خطير ميبينم. به اين لحاظ است كه برادر ارشدت ميرزا علي امروز در منطقهي كويت و ا حساء به خدمات مذهبي خودش مضغول است و نميتواند امور آنجا را رها كند و به آذربايجان سفر نمايد. و برادر دوّمت كيرزا علي اقا، او هم در كربلا كمك و مساعد من است و وجودش براي من و خانواده و مدمي كه هر روزه گروه گروه به قصد زيارت و عتبه بوسي حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام و ساير مشاهد مقدسه و ديدار با ما وارد كربلا ميشوند و در اين حسينيه حاضر ميگردند لازم است. و امّا تو اي ميرزا حسن، با بودن آن دو برادر برومندت از رسيدگي به امور فوق مستغني هستي. و اگر چه وجودت در اينجا براي كارهاي مهمتري چون تدريس و تأليف و تربيت و تدريب علما و فضلا لازم است ولي اين وظيفهاي كه امروز بر عهدهي تو واگذار ميكنم از همه مهمتر و والاتر است و به علاوه آن مراتب عاليهاي را كه از تقوي و علم و فضيلت و حسن خلق و تدبير و پشت كار وگوهر ايمان و رشادت و كرم در تو سراغ دارم در كمتر كسي يافت ميشود، و تو هستي كه انشاءالله در اين ميدان پيروز ميشوي و قلب مبارك حضرت بقيّه الله الاعظم حجه بن الحسن العسكري ارواحنا فداه را شاد و دِل پدرت را روشن ميگرداني و به ديدگان مؤمنين آن سامان فروغ ميبخشي و قلبها را پر از ايمان ميكني. ميرزا حسن دوباره ميگويم: هر چه زودتر مهياي رفتنباش و تا فرصت از دست نرفته به كمك اين چند نفر بقاياي مؤمنين گذشته بشتاب كه توفيق خداي ذوالجلال يارت و دست مولا علي به همرات و دعاهاي پدر بدرقه راهت ميباشد. حضرت والد ماجد اين كلمات را فرمود و بپا خاست و مجلس متفرق گرديد. ولي من ماندم و اين بار سنگين مسئوليت و اين غم جانكاه و اين سفر خطير. من با آن دلبستگي كه به فضلاي كربلا و حرمين شريفين وزيارت صبحگاهي حضرت خامس آل عبا و ابوالفضل العبّآس عليهم السلام و حوزههاي منوّر علميه آن مدينهي فاضله و دوستان مكرّم و خاندان معزّز به خصوص حضرت والد ماجد كه يك ساعت مصاحبت دلپذير ايشان را حاضر نبودم باجهاني از لذّت و حلاوتهاي ديگر عوض نمايم. داشتم. چگونه ميت وانستم كه ناگهان دل از همهي آنها بر كنم و رو به سوي غربت آورم و به جائي بروم كه به هيچوجه با كربلاي عزير و امتيازات معنويش تجانسي نداشت. و به همين جهت غمي عميق و اندوهي سنگين تمام وجودم را فرا گرفت و چنان احساس كردم كه كوهي بزرگ را به عنوان وظيفه بر دوشهايم قرار دارند قدرت برخاستن نداشتم و در همانجا كه همه رفته بودند و جز خودم و خادم حسينيّه شخص ديگري وجد نداشت سر به زانوي غم و انديشه گذاشتم و در افق تيره و تاريك آيندهام خيره شدم و ساعتي بر اين منوال گذشت، و پس از تفكري عميق و عاقلانه كه فرمودهاند:« تفكّر ساعه افضل من عباده سبعين سنه » ناگهان جرقهاي از نور از اعماق قلبم جستن كرد و آنهمه سنگينيها از دوشم برداشتهشد و تمام غمها و اندوههاي دلم به شادي و سرور مبدّل گشت. من در آن لحظه احساس كردم كه در برابر آنهمه محروميتّها، در عوض به دو فيض بزرگ و ارزشمند نائل شدهام، اطاعت از پدر روحاني و جسماني والد ماجدم، و خدمت به شيعيان و مواليان اهلبيت عصمت عليهم السلام و به همين جهت با روئي گشاده و عزمي راسخ، امر پدر را لبيك گفتم و كمر خدمت بستم و عزم سفر به آن ديار نمودم و در اوّلين ديدار با حضرت والد ماجدم، آمادگي خود را براي اطاعت از امرشان اعلام نمودم و ايشان نيز با قلبي پر از سرور و اطمينان مرا دعاي خير فرمودند. در آن زمان يعني در حوالي سال 1312 هجري شمسي كه تقريباً تاريخ سفرمان از كربلا بود، مسافرت از عراقعرب به ايران به خصوص منطقهي كوهستاني سرد و صعبالعبور آذربايجان از امور بسيار مشكل و پر دردسر بود، به خصوص اگر مسافر داراي زن و اطفال خردسال باشد. و دليلش اين بود كه وسائل نقليهي قديم غالباً كهنه و فرسوده وبياعتبار و در شرف برچيده شدن بود. و اتومبيلهاي جديد نيز بسيار ابتدائي و غير قابل اطمينان و نارسائيها نواقصي بسيار داشت، و از طرف ديگر راهها غالباً تنگ و پرپيچ و خم و پر از گدار و گردونه و پرتگاه و در هر قدمش خطري در كمين مسافر بود و واقعاً با اين شرائط سنگين و غير قابل تحمّل، خودم را آمادهي سفر نمودم و قدم در راه گذاشتم و با قبول مشقّات زياد و تحمّل پيش آمدهاي ناگوار كه شرح آن به طول ميانجامد و مايه ملال خاطر ميگردد، واردمنطقه شهرستان اسكو شديم و با استقبال دوستان و ع دّةاي از محترمين كه انتظار ورود ما را ميكشيدند مواجه شديم. و در منزلي در محلهي سبزه ميدان اسكو استقرار يافتيم. من از بدو ورودم به ايران و سپس به وطنم اسكو احساس كردم فضاي معنوي اين مرز و بوم از نظر اخلاق اسلامي و مذهبي بكلّي عوض شده است و ابرهاي تيره و تاريك بيعقيدگي وسست ايماني و حركات مبتذل غربي سرتاسر اين ديار مقدس را كه مهر تشيّع اصيل و كشور بنيانگذاران و ناشران مكتب اهلبيت عصمت عليهم السلام ميباشد فرا گرفته است. فروغي از ايمان در ديدگان غالب مردم مشاهده نميشد و نشاطي از عشق به مذهب در وجنات آن افسردگان احساس نميگرديد. همه در يك حالت دو دلي و شك و ترديد به سر ميبردند و به همين جهت غمي بزرگتر بر غمهايم افزوده گرديد و خود را در برابر مسئوليتي بس عظيم و خطير مشاهده نمودم: « احياء اهوات اخلاق و مذهب » پس از استقرار در اسكو، به فحص و بررسي علت بروز اين بيماري عالمگير و خطرناك كه كشور عزيز و وطن عزيزم اسكو را فرا گرفته بود پرداختم. و با صحنههاي گوناگوني كه در آن محلّ روبرو شدم، علت اينهمه فلاكت و انحطاط اخلاقي را در سه اصل منفي و خانمانسوز تشخيص دادم. 1- زمزمههاي تجدّد و غربزدگي و تهاجم فرهنگ منحطّ و مبتذل و در عين حال فريبندهي اروپائي كه بكلي دل از جوانان حتي از پيران نيز ربوده بود و به وسيله شياطين بزرگ و كوچك انسان صورت با شدتي عجيب تبليغ ميشد و مردم راگروه گروه به بيراهه ميكشيد، همان خطري كه مولاي عالميان امير مؤمنان عليه ا لسلام در خطبهي قاصعهي خود مردم را از ابتلا به آن جداً برحذر ميدارد و ميفرمايد: فاحذروا، عبادالله، عدوَّ الله، أَنْ نعديكم بدائه و ان يستفزّ كم بندائه. . . و أن يجلب عليكم بخيله و رجله، فلعمري لقد فوّق لكم سهم الوعيد و اغرق لكم بالنزع الشديد و رماكم من مكان قريب دوّم: و جود بعضي از آخوندهاي بيخبر از خدا« حاشا از علماي اعلام و فضلاي كرام و مبلّغين عظام كه در هز عصري در همه جا ولي به طور نادر وجود دارند » باناسخ و منسوخ نمودن احكام، و فتواهاي بياساس و نامشروع و متّهم نمودن اشخاص شريف و تقسيم اموال مظلومان با عدّهاي چپاولگر كه گرد آنان جمع بودند و كلاههاي شرعي كه بر سر احكام شرع اقدس و مردم ميگذشتند و غيره غيره كه قلم از شرح آنها شرم دارد. . . بكلي مردم رابه بيعقدگي حتي بدبيني نسبت به اشخاصي كه در زيّ روحانيت بودند كشانده بود و خطرش براي دين و مذهب از همه بيشتر بود. سوم: عدّهاي از عمّآل بيگانه و نوكران ماوراء بحاركه به عنوان كمونيستي و بابيگري و يا بهائيگري از فرصت استفاده نموده و به جان ايتام بيپناه آل محمّد(ص) افتاده و به عنوان هدايت ايشان به سوي دين! جديد و وعدههاي مادّي و غيره گروه گروه از ا“ان را ميدزديدند و از صراط مستقيم بدر ميكردند. حضرت والد ماجد ميفرمايد:كه من پس از ورودم به ايران و اسكو در آنعصر، شيعيان اهلبيت عليهم السّلام را در محاصرهي اين سه گروه دشمنان خارجي و داخلي مشاهده نمودم، كه از هر طرف به آن مظلومان حملهور شده و چون گرگان گرسنه دهانهاي پليد و كثيف خود را براي بلعيدن عقايد و ايمانهاي آنان باز كردهاند. و هيچ دلسوزيهم براي نجات آنها به چشم نميخورد. به جز معدود از بقاياي مؤمنين سابق كه آنهم از ترس مأمورين قومي و محلّهاي و مذهبي با تحريكات و شيطنتهاي آنان. و دائر شدن مجالس قمار در منازل بعضي از اعيان و غيره غيره كه هر كدام سدّي عظيم در برابر تبليغات سالم و صحيح اسلامي بود و ميبايست اين سدّها باللّتي هي احسن يكي پس از ديگري شكسته شود و اجتماع، مسير صحيح عقيدتي و عملي خود را بازيابد. بالاخره به عنوان اوّلين اقدام در راه اصطلاحات جامعه، دستور دادم مسجد جامع محلهي عليا و همچنين مسجدجامع محلهس سفلي را افتتاح و مفروش نمايند و استقرار نماز جماعت و شروع وعظ و خطابه را در آن مسجد به مردم اعلا كنند. و از همان روز، نماز جماعت ظهر و عصر را در مسجد جامع محلهي عليا و نماز مغرب و عشا را در مسجد جامع محلهي سفلي اقامه نمودم و گروهي نيز از مؤمنين و مؤمنات در نماز جماعت شركت مينمودند ولي با حالتي كسل و ديدگاني بيفروغ و كالبدهائي خالي از روح اعتماد و علاقه بر روحانيت و انجام مناسك مذهبي، گويا حاضر شدن در مساجد و ديدن يكنفر معمّم خاطران تلخي از گذشته در خواطرشان تجديد ميشد و به همين لحاظ تا مدتي با شك و ترديد با من روبرو ميشدند. بالاخره با توفيقات الهي وتأييدات حضرت وليّعصر ارواحنا فداه روز بروز دامنهي نماز جماعت و وعظ و تبليغ در آن منطقه وسعت يافت و برتعداد جمعيّت مؤمنين و مؤمنات افزوده گرديد و از اقدامات مثبتي كه در راه اصلاح اخلاقي و عقايد مذهبي مردم از جانب حقير مشاهده مينمودند روز بروز بر محبّت و گرايششان به مباني مذهبي و ملكات اخلاقي كه بحمدالله در جوهره و باطنشان وجود داشت افزوده ميشد و تبلور آن بيشتر ميگرديد ت اجائيكه دامنهي اين تبليغات سالم مذهبي به حومه و سپس به مناطق ديگر در حوزهاي بسيار وسيع كشيده شد و جمعيّتي عظيم و قاطع و با ايمان و منزّه و مهذّب در هر محلّه و آبادي به وجود آمد و دستهاي ارادت به سوي من دراز شد و براي پيشبرد مكتب مقدس قرآن و اهلبيت عليهم السّلام « الثقلين » گروهي با نشاط و با ارادههاي آهنين تشكيل گرديد و آمادگي خود را در زمينهي هر نوع فداكاري در راه تشييد دين و اخلاق اسلامي به من ابلاغ نمودند و تدريجاً از طرف آنان پيشنهادهائي براي مبارزه با فساد و به خصوص قلع و قمع جرثومهي كثيف بهائيت كه در شرف ريشه گذاشتن در سرزمين پاك اسكو بود به من ميشد. ولي من خود سليقهي مخصوصي داشتم و مقصدم اين بود كه مبارزه را ب پياده كردن مضمون اين آيهي كريمه: « ادع الي سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جاء لهم بالّلتي هي احسن . . . النحل 125 » و تأنسّي از روش رسول اكرم(ص) شروع نمايم. حال چند نمونه از پيشنهادات آنان و تدبير خودم را ذيلاً نقل مينم ايم. تا درسي براي مبتديان از ميلّغين اسلامي باشد و بدانند كه امر ارشاد و تبليغ هرگز با زور و غوغا و شكستن و سوزاندن و لعن و طعن اگر چه به حقّ هم باشد پيش نميرود و غالباً با شكست روبرو ميشود. مگر در يك مواردخاصّي كه بسيار نادر است. مثلاً يك روز عدّهاي از جوانان رشيد اسكو كه در اثر تأثيرات نمازهاي جماعت و مواعظ و خطب مأخوذ از كلمات حضرات معصومين عليهم السّلام به شور و نشاط عجيبي آمده بودند، به منزلم آمدند و اجازه خواستند كه به طور ناگهاني به پيالهفروشيها حملهور شوند و آن مراكز فساد را بر سر صاحبانشان خراب كنند و خطهي اسكو را از مفاسد شوم آنان پاك نمايند. گفتم: فرزندان عزيزم اين نيّت شما مقدس است ولي عملتان صحيح نيست شما اگر اينكار را بكنيد فردا به عنوان خرابكار تحت تعقيب مراجع دولتي « كه در آنروز طبعاً طرفدار مفسدين بود » قرار ميگيريد و ممكن است كيفرهائي ظالمانه براي شما تعيين كنند و دوباره آن مراكز فساد را با رونقي بيشتر دائر نمايند. مأيوسانه گفتند،پس تكليف چيست؟ گفتم، امروزها فصل پائيز و زمستان است و شبها طولاني ميباشد و مردم مايلند اوايل شبها را در محلّي جمع شوند، چه بهتر كه مسجد مركزي سبزه ميدان را كه در مجاورت ميفروشي بزرگ قراردارد مهيا كنيد و به مردم اعلام نمايند كه شبها مجالس وعظ و تبليغ به وسيلهي اينجانب دائر است. و از طرفي هم جواناني را كه گول خوردهاند و شبها در آن دارالفسادها حاضر ميشوند ترغيب نمائيد كه لا محاله يكي دو بار در آن مسجد حاضر شوند و به سخنانم گوش فرا دارند. مطمئن باشيد چون غالب اين جوانان داراي گوهري پاك هستند بزودي متنبّه ميشوند و از عمل نارواي خود پشيمان ميگردند و در مجلس شما كه با نور ايمان و عطر قرآن و احاديث اهلبيت عصمت عليهم السلام روشن و معطّر است حاضر ميگردند و دكّانهاي مفسدين و فسقه بزودي با وضعي ننگين بسته ميشود. همينطور هم شد، و از توجّهات حضرت وليّعصر ارواحنا فداه و بركات آن مجلس نوراني تدريجاً جوانان باصفا و روشنضمير اسكو در آنجا جمع آمدند و آن افراد منحرف نيز يكي پس از ديگري توبه كردند و به جمع برادران مؤمن خود پيوستند و يك دو ماه نگذشته بود كه فضاي آن مسجد بزرگ مالامال از جمعيّت اسلام دوست و حقطلب شده بود و غالب آنها راگروه با نشاط جوانان تشكيل ميداد، و از طرف ديگر در اثر نبودن مشتري و كسادي بازار ميخانهها و طبخانهها كه قبلاً رنگ و نوائي داشتند دچار نكبت وبيرونقي شديد شده بودند و يكي پس از ديگري تعطيل ميشدند و آخرين آنها نيز در اثر اختلافي كه بين باني آن و مطربه واقع شد و در نتيجه ميز و صندلي آنجا را با زدن بر سر يكديگر شكسته و كار به مراجع حكومتي كشيده شد و بالاخره آن مركز فساد هم با افتضاحي ننگآور تعطيل گرديد و فضاي لطيف اسكو پس از سالها اختناق وبيعقيدگي و بيمبالاتي يكي نورانيّت معنوي و عقدتي به خود گرفت. و آنهائي كه ديروز از دين و مذهب دوري ميجستند، امروز هر كدام مبلّغي رشيد و خدمتگزاري صديق براي يادگار و امانت مقدس رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلّم شده بودند و الحمدلله ربّ العالمين. حال ماند مسألهي بهائيان و لانهي شيطاني آنان كه براي انحراف جوانان آن خطّه دائر شده بود. جوانان ما، چندين مرتبه آمدند و پيشنهاد كردند كه اجازه بدهيد آن مراكز شيطاني را بسوزانيم و بكلي از بين ببريم، در جواب گفتم: اي فرزندان عزيز همانطور كه در مورد پيالهفروشيها گفتهام، با سوزاندن و خراب كردن نه اينكه كاري از پيش نميرود بلكه وضع بدتر ميشود، شما امروز محل تبليغات آنان را آتش ميزنيد و خراب ميكنيد و فردا آنان در همان محل و يا در جاي ديگر مركزي عاليتر و پر رونقتر بنا ميكنند و كارشانرا با شدّتي بيشتر ادامه ميدهند. بلكه وظيفهي شما اينستكه در اين مرحلهي حساس جواناني را كه تحت تأثير تبليغات آنان قرار گرفتهاند با حسن اخلاق و رفتار، به مجلس مذهبي خودتان دعوت نمائيد، تا آنان با نوشيدن از سرچشمههاي حياتبخش قرآن و اهلبيت عليهم السّلام و شنيدن مواعظ و حكم اسلامي به راه راست كشيده شوند و از انحراف و سرنگوني در درّه خطرناكي كه در پيش گرفتهاند نجات يابند. اين جوانان برادران شماهستند و مستوجب سوزاندن نيستند بلكه تشنهي هدايت و ارشادند و اميدوارم كه در اين مرحله نيز پيروز و سرافراز شويد. خوشبختانه با تأييدات خداوند متعال مسأله همانطور كه من پيشبيني كرده بودم پاياني دلپذير و عاقلانه به خود گرفت و جواناني كه تحت تأثير تبليغات پوچ و بيمحتواي بهائيان و ساير مخالفان دين قرار گرفته بودند پي در پي به ما مراجعه نمودند و روش خود را عوض كردند و به برادران با ايمان خود پيوستند و تدريجاً ابرهاي تيرهي فسق و جور وبيعقيدگي از فضاي اسكو و حومه رخت بربست و جاي آن را روشنيهائي از قرآن و و اهلبيت عليهم ا لسّلام فرا گرفت، مساجد و محافل مذهبي رونقي به سزا و معقول يافت و همگي با جمعيّتي انبوه و با نشاط و خوشحال از اين پيروزيهاي چشمگير آمادهي خدمت و تبليغ و تشييد دين گرديدند و روز بروز بر تعظيم شعائر الهي افزودند. و در اينجا بايد به بعضي از مبلّغين تازهكار و افراطي توصيه نمايم، كه اينست طريقهي تبليغ صحيح و دعوت به سوي حقّ و حقيقت و اين همان روشي است كه از نصوص قرآن كريم و شيوهي حضرات معصومين عليهم السّلام به ما رسيده است، تشدّ و تند رفتاري، بدخوئي و عصاي تكفير، عناد و تكبّري كه بعضي از رهبرنماهاي ما، چه در ايّام گذشته و چه در حال، در پيش گرفتهاند به جز جريتر نمودن دشمنان و دلسرد كردن دوستان نتيجهاي نداشته و ندارد من در مدّت طولاني و پرنشيب و فراز زندگي تبليغاتي و ارشادي خود تجربيّاتي بس عظيم و حكيمانه اندوختهام و در يك جمله همهي آنها را خلاصه نموده و تقديم مبتديان عزيز و يا پيشكسوتان غافل مينمايم و آن اين جملهي طلائيستكه: « اسلام دين زور و تهديد و تكفير نيست بلكه اسلام دين صلح و صفاو برادري است و بس ». و حال يك نمونهي جالب از آنهمه تجربيّات به نظر مطالعه كنندگان محترم ميرسانم. « درسي از تبليغ صحيح اسلامي » شبي از شبها در قريهي ميلان كه ار قراء آباد و متمدّن و بافرهنگ اسكو بود و امروزه شهركي زيبا و پرطراوت ميباشد و داراي مساجد تاريخي و آباد و مردمي هوشمند و پاكدامن و باايمان است دعوت داشتم، برنامه اين چنين بود كه در يكي ا ز مساجد بزرگ و مركزي آنجا حاضر شوم و با صعود به منبر به امر وعظ تبليغ و ارشاد بپردازم. مجلس با انبوه جمعيّت حاضر گرديد و بر فراز منبر صحيتم راشروع كردم. تصادفاً موضوع صحبت در خصوص خصائص حضرت وليعصر ارواحنا فداه و مسألهي غيبت و علائم ظهور آن بزرگوار بود و در ضمن ردّيههائي در خصوص مدّعيان مهدويّت از جمله فرقهي ضالّله بابيّه و بهائيّه داشتم، ولي سخنان صورت حمله نداشت بلكه به شكل ارشاد باللتي هي احسن بود. و مردم مستغرق استماع بودند و مجلس را معنويّ”ي روحاني فرا گرفته بود و كامها از شنيدن فضائل و مقامات مولاي بزرگوارشان حضرت حجه ابن الحسن العسكري ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف شيرين و مشامها معطّر شده بود. در اين اثنا سرو صدائي نامأنوس در انتهاي مجلس و در حوالي مدخل مسجد شنيدم و مشاهده كردم كه جواني باسيمائي معصوم قصد ورود به مسجد دارد و چند نفر از مسجديان باقيافههائي مكروه و عبوس و صداهائيناهنجار ميخوانند آن جوان را طرد كنند و از ورود به مسجد باز دارند. از اين پيش آمد متعجب شدم و گفتم: چه خبر است، چرا اينطور ميكنيد و به چه جهت مانع از ورود اين جوان به اين مجلس هستيد. گفتند: اي مولاي ما، اين جوان بهائيت و ورود او به محوطهي مسجد نا رواست و به همين جهت نميخواهيم وجود منحوس او فضاي مسجد ما را آلوده كند. با نهايت تأسف به آنان گفتم: در اين مسأله اشتباه ميكنيد. زيرا شما حضّار مجلس بحمدالله همگي تا حدودي از مباني و امتيازات دين مقدّسمان اسلام مطلعيد. اين تبليغات براي كساني است كه در اين زمينه يا اطّلاعاتي ندارندو يا اصلاً موضوع را برخلاف واقع به آنان تلقين نمودهاند و من ميبينم اين جوان به نيّت استفاده به اين مجلس آمده است. مانع ورود او نباشيد. سپس با كمال محبّت و احترام او را دعوت كردم و آن جوان هم با صورتي افروخته از شرم و سپاس وارد مجلس شد و در گوشهاي جاي گرفت. من دنبالهي صحبت را كه تصادفاً بيمناسبت با آن وضع نبوده ادامه دادم و قسمتي از اشكالات آن فرقه را با زباني خوش و بدون اينكه عواطف و شخصيت آن جوان جريحهدار شود بيان كردم و مجلس خاتمه يافت. و آن جوان هم با ديدگاني پر از قدر داني از من خداحافظي كرد و رفت. قبلاً به اطلاعتان رساندم كه من نماز مغرب و عشاء را با جماعت در يكي از مساجد محلهي سفليس اسكو اقامه مينمودم ولي همه روزه تقريباً يك ساعت قبل از غروب آفتاب به قبرستاني كه در دامنهي تپهاي مشرف برشهر زيباي اسكو قرار داشت و امامزاده اي نيز منسوب به اولاد حضرت امام صادق عليه السلام با گنبد و بارگاه و ساختمان و ايوان زيبائي در آنجا بود، ميرفتم، فاتحهاي نثار اهل قبور ميمودم و ربع ساعتي در ايوان همان امامزاده مينشستم و با عبرت به وضع زندگان و مردگان كه هر دو در ديدگاهم قرار داشتند نظاره ميكردم و در انديشههائي بس عميق فرو ميرفتم و غرق در مضامين قرآن كريم و كلمات معصومين به خصوص نهج البلاغه ميشدم و نشأهاي ملكوتي تمام وجودم را فرا ميگرفت. يكي از روزها كه مستغرق در اين حالت بودم، ناگهان مشاهده نمودم كه جواني از پائين تپه گويا به قصد ديدار من به جانب امامزاده در حركت است. كمكم آن جوان نزديك گرديد و چون به قيافهاش دقيق شدم او را شناختم و متوجه شدم همان جوانيست كه در مسجد ميلان مورد هجوم بعضي از مجلسيان قرار گرفته بود كه مورد حمايت من قرار گرفت. او پس از اينكه به نزديكم رسيد با نهايت ادب ايستاد و سلامي كرد و از اينكه مزاحم شده است عذرخواهي كرد و سپس گفت: اي روحاني مهربان آن شب حمايت و ارشاد شما نسبت به من باعث شد كه از طريقهي باطل نجات يابم و به صراط مستقيم شوم. آري من خ ودم و خانوادهام از فريب خوردگان گروهك بهائيها بوديم ولي آن شب بيانات شيوا و مستدل شما مرا از خواب عميقي بيدار نمود و غالب اشكالاتم حل شد امروز آمدهام كه يكي از دو سؤال هم در آن زمينه از خدمتتان بكنم تا انشاءالله تمام اشكالاتم برطرف شود. من با كمال ميل سؤالاتش را گوش دادم و ترديدهايش را رفع نمودم، در اين موقع بود كه آن جوان فريبخورده با ديدگاني پر از اشكِ محبّ” وسپاس رو به سوي من آورد، دستهايم رابا عشقي پاك به دست گرفت و بوسيد و از من خواستار شد تا به شرف اسلام و تشيع مشرف گردد وبا اداي شهادت بر توحيد و رسالت و ولايت محمّد و آل محمّد(ص) ره توحيد گرفت و ترك طريق باطل كرد، و بعداً يكي از مبلّغين رشيد دين شد و بحمدالله خاندانش نيز به فيض اسلام رسيدند والحمدلله رب العالمين. آري اينست طريق تبليغ صحيح و ارشاد اسلامي. و اين بوده است شيوهي رسول اكرم(ص) و ائمهي اطهار عليهم السّلام. وامّا ذوالفقار مولا علي عليه السلام و جهادهاي صدر اسلام كه بوي خون ميداده است چنانكه قبلاً نيز اشاره رفت جهت دفاع از مهاجمين مسلّحانه مشركين و منافقين و همچنين حمايت از مسلمين و مظلومين بوده است. آن، جنبهي دفاع و حفظ حريم اسلام راداشته است. نه جنبهي تبليغ و ارشاد. باري، حضرت والد ماجد بقيّهي اين داستان واقعي و شيرين و آموزنده را اين چنين ادامه ميدهند: تا اينجا مسأله، كار تهذيب و تصفيهي منطقهي اسكو و حومه. از عوامل فساد و گروهكهاي ضدّديني و مراكز غير اخلاقي بود، كه بحمدالله باللّتي هي احسن و با وضعي مسالمتآميز و بدون غوغا و جنجال كه غالباً اثرات معكوس و غير مطلوب دارد انجام يافت و نتيجهاي بسيار خوب به دست آمد، و حال موقع سازندگي بود و ميبايست به جاي خبائث، محاسن ودر محلّ عوامل غير مذهبي، مبلّغين رشيد و با ايمان و فعّال اسالمي قرار گيرد. تا عمل تخليه و تحليه هر دو انجام پذيرد، و مدينهي فاضلهي محمّدي و علوي عليمه السّلام در آن منطقه تأسيس گردد و آروزي من و مردم مؤمن آن سامان جامهي عمل بپوشد و در واقع اينطور هم شد و مثل معروف « ديو چو بيرون رود فرشته درآيد » به طريقي بسيار مطلوب و پسنديده تجيّمي عجيب يافت. مساجد و تكاياي مذهبي روز بروز رو به رونق و فعّاليت گذاشت و مردم طبعً به تعظيم شعائر الهي روي آوردند و در انجام فرائض مذهبي با عشقي وافر سعيي بليغ از خو نشان دادند، تمام خبائث و رذائل را از خود و خانهي خود و خانوادهي خود دور كردند و به جاي آن فضائل اخلاقي و مظاهر زيباي مذهبي را جايگزين نمودند. «بعداً يكي از موثقين از دوستان اهل اسكو به اين حقير نويسندهي اين تذكره نقل ميكند: كه در يكي از شبهاي طولاني زمستان مهماني داشتم كه براي من بسيار عزيز و محترم بود و اهل اسكو هم نبود. پس از صرف غذا و گذشتن پاسي از شب. گفت: خواب از ديدگانم پريده و سخني هم براي گفتن نداريم و شب هم طولانيست، چه بهتر كه خود را با چيزي مشغول كنيم. گفتم: مثلاً با چه چيز خود را مشغول نمائيم؟ گفت: اگر در منزل ورقداري بياور تاكمي قمار بازي نمائيم. من گفتم: در منزل ما چنين چيزي پيدا نميشود. اصرار زياد نمود كه به هر طريق ممكن است از خانهي همسايگان يا خانواده و يا دوستان پيدا كن تا امشب مشغول شويم. من، چون از آن مهمان مقيّد بودم در برابر اصرارهاي زياد او تسليم شدم و ناچار به درب خانهي چندين نفر كه حدس ميزدم ممكن است يك چنين چيزي در دسترس آنها باشد، خودم شخصاً مراجعه نمودم ولي به هر دري زدم همگي اظهار داشتند از وقتيكه باتربيت انساني و اسلامي پدر روحانيمان حضرت آيه الله الحاج ميرزا حسن احقاقي آشنا شدهايم، اينگونه خبائث را در آتش سوزاندهايم و به جاي آن قرآن كريم و كتب ادعيه و زيارات جايگزين شده است و شبهاي طولاني زمستان را با نقل اخبار و آثار و احاديث اهلبيت عصمت عليهم السلام و نماز و دعا به سر ميآوريم. من دست خالي ولي شادمان به منزل مراجعه نمودم و قضيّه را كما هو با ميهمان هوسباز در ميان گذاشتم. و او پس از شنيدن موضوع كمي به فكر فرو رفت و خجولانه سر برداشت و گفت: من گمان ميكنم به شهر حضرت امام زمان عليه السّلام آمدهام، چون در آبادي ما غالب خانهها به اين درد خانمانسوز « قمار » مبتلا هستند و خوشا به حال شما كه يك چنين معلّم دلسوزي داريد. آري، وطن عزيزمان اسكو، پس از تربيت صحيح و بدون غرض روحاني امين و دلسوزشان كه به طور خستگي ناپذير قولاً و عملاً به اصلاح و ارشاد مجتمع پرداخته بود، در مدت كمي واقعاً به شهر امام زمان سلام الله عليه شباهت پيدا نمود، همهي مردم به وظائف انساني و مذهبي خودشان آشنا شدند و چون به رأيالعين مشاهده ميكردند كه معلّم روحانيشان خود قبل از همه به گفتههايش عمل ميمايد، آنها نيز شروع به عمل نمودند. مساجد مالامال از ججمعيّت شد و مردم با كمال مهرو صفا و امن و امان با هم رفتار ميمودند عداوتها جاي خود رابه محبّت و دشمنيها به دوستي داد. مردم كه در اوّل ورود حضرت والد ماجد به آن ديار از اداي حقوق واجبهي شرعيّه خبري نداشتند همهشان حتي پيرزنها نيز، حول گذاشتند و در سر هر سال خمس و زكوه شرعي خود را ادا نمودند و با اين بودجهي مذهبي، فقرا و مساكين به سامان رسيدند و حوزهي علميّه تشكيل گرديد و حتّي از همين حقوق به عنوان مساعدت به طبقهي جليله علما و حوزههاي علميّه و فقرا و مساكين ساير بلاد نيز ارسال ميشد و سالانه مقداري نيز به محضر مرجع بزرگوارشان كه در آن سالها حضرت جدّامجدمان آيه الله العظمي الحاج ميرزا موسي آقا الاحقاقي اسكوئي اعلي الله مقامه الشريف بودند فرستاده ميشد، تا مقداري از هرنيسهي حوزهي علميّهي كربلا و فقرا و مساكين آنجا تأمين گردد. و چندي نگذشت كه اين امواج خروشان ولي حياتبخش انقلاب مسالمت آميز مذهبي از مرز اسكو تجاوز نمود و تمام حومه و اطراف آنجا را حتي تا گوگان و دستجرد و شيرامين و عجبشير و شيشوان و ساير بلاد ديگر كه از اسكو فاصله داشتند در بر گرفت و حضرت والد ماجد با دعوت و اصرار زياد مردم آن آباديها مجبور بودند براي اصلاح امور و ارشاد آنان غالباً در سفرهاي تبليغي باشند ولي چون اين سفرها اغلب فصلي بود به مركز و حوزهي علميه كه با اجتماع عدّةاي از فضلا و اهل علم تربيت يافته بود صدمهاي نميزد و با نظمي صحيح برنامهريزي شده بود، به طوريكه حضرت بزرگوار هم به امور مركز و هم به ادارهي اطارف شخصاً رسيدگي ميكردند، ولي اين پر كاري و تحمّل شدائد منجر به خستگي مفرط و بالاخره بيماري آن بزرگوار شد به طوريكه اطباء آن زمان از معالجهشان اظهار عجز نمودند، ولي به طوري كه در فصل پنجم همين تذكره در ضمن شرح حيات عموي مقدّسم آيه الله الميرزا آقا احقاقي اسكوئي رحمه الله شرح دادهام، حضرت والد ماجد با طبابت و راهنمائيهاي آن عموي عزيز كه گذشته از علوم ديني بهرهاي بس عظيم از علم الابدان و طبابت داشتند. به طوري معجزآسا رهائي يافتند و دوباره بانشاط و قدرتي وافر به ادامهي خدمتشان پرداختند. در حوالي همين ايّام بود كه مردم مهربان و شكرگذار اسكو عاليترين خانهي اسكو را كه داراي بيروني و اندروني مفصّل و باغچه و حيات وسيع و پرطراوت بود و ملحقات زيادي از قبيل انباريها و محل نگهداري حيوانات اهلي و غيره و همچنين يك چشمهي آب جاري گوارا با آب فراوان و روان بود خريداري كردند و به رهبر عاليقدرشان هديه نمودند. آن دوستان با وفا نه فقط اين حياط، بلكه حاضر بودند حيات و جانشان را فداي نجاتبخش مذهبي و اخلاقيشان كنند. شدّت علاقه و استحكام ايمانِ آن مردم حقيقت جود به جائي رسيد كه غذا و آب وضو و خاك نعال اين روحاني نوراني را به قصد استشفاء و معالجهي بيماريهاي صعبالعلاج و يا لاعلاج ميطلبيدند و ميبردند و نتيجهي مثبت و شفابخش ميديدند و اگر امروز نيز پس از گذشت سالها، اين عيسي دم را در دسترس خود ببينند باز هم همان صحنههاي معنوي تجديد ميشود و دستهاي مأيوس بيماران و اهل درد به سوي او دراز ميگردد. و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء. و چه داستانهاي واقعي و دلچسبي در اين زمينه از مردم آن سامان خواهيد شنيد و كمتر كسي يافت ميشود كه با آن مولا مصاحبتي داشته باشد و خاطرهاي شيرين و شنيدني و پرمحتوي از آن بزرگوار براي شما بازگو نكند و شما رابه عالمي از ا عجاب و تكريم فرو نبرد. آري بالاتر از شفاي بيماران ظاهري، احياي اموات اخلاق و مذهب ميباشد كه اين روحاني واقعي به هر كجا از عرب و عجم و شمال و جنوب و شرق و غرب قدم ميگذارد باارشادات طريقهي اهلبيت(ع) و اخلاق فاضله و اعمال صالحهي خود و با توكّل وتوسّل كامل به آسـتان حضـرت وليّعـصر ارواحنـا فـداه. مردگـان طـريق ضلالـت و غفلـت، و گمشدگان وادي جهالت و ظلمت را نجات ميدهد و به طريق مستوي محمّدي(ص) و صراط مستقيم علوي(ع) رهبري مينمايد. اطال الله عمره الشريف مع العزّه و السّلامه و جعله ذهراً للاسلام و المسلمين به حق محمّد و اهلبيته الطيّبين الطّاهرين عليهم السّلام. حضرت والد ماجد ميفرمايد: در اين موقع پيش آمدي رخ داد كه ظاهراً موجبات ضعف روحانيّت و محدوديت تبليغات مذهبي را فراهم آورد و آنهم مسألهي تجديد روحانيّت بود و قضيّه آنچنان بود كه حكومت وقت( به قول خودش ) براي تهذيب روحانيت و پاكسازي حوزه مذهبي از روحاني نمايان، دانشكدهاي تحت عنوان« مؤسسهي وعظ و تبليغ اسلامي » در مدرسهي سپهسالار تهران تأسيس نمود و به تمام نقاط ايران بخشنامهاي اكيد نمود، كه هر معمّمي مايل به صعود منبر و اشتغال به امر ارشاد و تبليغ باشد، لازم است در آن مؤسّسه حاضر گردد و دورهي سه سالهي آنرا از سال 1315 تا آخر سال 1317هـ ش بگذارند و از تمام مواد درسي آن امتحان دهد كه در اينصورت اگر از امتحانات ناحج گرديد حق ارشاد و تبليغ را خواهد داشت واِلّا، فلا در اينموقع بود كه غالب معممين ترك لباس كردند و بعضي نيز وارد خدمات دولتي گرديدند و ترك روحانيّت گفتند. ولي حضرت والد ماجد با اشتغالات سنگين و مشكلي كه داشتند با آن همّت عالي خود تصميم بگذراندن اين دورهي تحصيلي نمودند، و بحمدالله باتحمّل مشقّات زياد در آخر، نائل به اخذ اجازه و پاياننامهي تحصيلي با امتيازات چشمگير و افتخارات زياد گرديدند و در تمام ايران بين همهي روحانيون شركت كننده در آن امتحانات سه ساله مقام اعلميّت و رتبهي اوّل را حائز گرديدند و مدارك موجود همگي شاهد بر اين مدّعا است و البته فخري هم براي ايشان نميباشد چون آن بزرگوار در سن 22 سالگي به درجهي منيعهي اجتهاد نائل آمده و به اخذ اجازات متعدّد به وسيلهي علماي اعلام و مراجع عاليقدر مفتخر گشته است. حقير نويسندهي اسن تذكره شرح مفصّل مطلب فوق را به اضافهي مطالب بسيار ديگري از زندگي حضرت والد ماجدم در فصل هفتم اين مجموعه آوردهام كه به نظر مطالعه كنندگان محترم در آن بخش خواهد رسيد انشاءالله تعالي، و به طوري كلّي يك قسمت از زندگاني پر افتخار حضرت والد بزرگوار به مناسبت ارتباط ناگسستني و پيوستگي غير قابل انفكاكي كه با شرح حيات اين ناچيز داشت و در حقيقت در تمام مراحل ايندوره از زندگي ايشان حقير به عنوان مساعد و ياور و خدمتگزار در امور مذهبي و اجتماعي به خصوص تدريب مدارس و محصّلين علوم دينيه در تبريز و تبليغات وسيع در مناطق مختلف آذربايجان و اقامهي جماعات و تدوين و چاپ كتب مختلفه و مبارزه با معاندان و حسودان و جواب به تهمت بافيهاي مزدوران در خدمتشان بودهام كه همگي به طور يك مجموعهي غير قابل انفكاك در جزء هفتم همين تذكره آمده است كه احتياج به تكرار آنها در اينجا نيست و در همانجا تفصيل اقدامات وسيع و ابتكارات بديع آن بزرگوار در راه تشييد دين مبين و تأسيس ودارس و مساجد مختلف در عرب و عجم از مناطق آذربايجان گرفته تا خراسان و كويت واحساء و غيره شرح داده شده كه در آن فصل به نظر مطالعه كنندگان محترم خواهد رسيد و البته مقدار زيادي نيز از تأسيسات مفصّل ايشان كه به آن قسمت اط حيات پربركتشان مربوط نبوده در فصل آخر اين تذكره خواهد آمد انشاءالله و اكنون به شرح بعضي از ويژگيهاي اخلاقي و معنوي و آثار باقيات الصّالحات و اقدامات وسيع ايشان در ابعاد مختلف خدمات مذهبي و اصطلاحات اجتماعي كه فوقاً به آن اشاره رفت ميپردازم و من الله التوفيق. 4-« مصلحي بزرگ و معلّمي توانا » يكي از ويژگيهاي بارز و حيرت انگيز آن بزرگوار در اين است كه ا يشان به هر ويرانهاي قدم گذاشتهاند در اسرع وقت با اخلاق فاضله و ملكات نفسانيّهي خود آنجا را آباد نمودهاند و به فضاي تاريك و وحشتآور آنجا نور و صفا بخشيدهاند و منظورم در اين مقام خرابي در و ديوار و ويراني سقف و گنبد و تيرگي شب نيست، بلكه مقصود ويراني پايههاي ايمان و انهدام اساس اخلاق و دگرگوني عقايد و سياهي دلهاست. به طوريكه اين اعجاز معنوي و تربيت روحاني و اصلاحات اخلاقي ايشان اختصاص به اسكو ندارد بلكه آن بزرگوار به هر منطقهاي قدم گذاشتهاند، روح ايمان و فضائل اخلاقي و سجاياي انساني را در ابدان بيرمق مردم آن سامان دميدهاند.و به شرحي كه در جزء هفتم همين مجموعه نوشتهام آن بزرگوار به هر دياري وارد شدهاند اين دگرگوني و انقلاب اخلاقي و مذهبي در ابعاد مثبتش در آن منطقه ظاهر شده است و كمبودهاي عقيدتي و اختلافات طائفهاي و مفاسد اخلاقي و ضعفهائي و وساوس شيطاني از طريق دعوتهاي ايشان با حكمت و موعظهي حسنه و مجادله باللّتي هي احسن در آن خطّه ترميم گرديده و جاي خود را به ملكات نفساني و فضائل اخلاقي و اخوّت اسلامي و اعمال صالحه داده است كه به عنوان مثال يكي از دهها مورد از اصلاحات ايشان راذيلاً به نظر مطالعه كنندگان محترم ميرسانم. 5- يك تحول عظيم مذهبي در تبريز خوب به خاطر دارم در سال 1324 هـ ش كه آن بزرگوار هنوز ساكن شهر مشهد بودند عدهاي از محترمين شهر تبريز به خدمتشان رسيدند و از ايشان دعوت نمودند كه در ماه مبارك رمضان به تبريز تشريف ببرند و با مواعظ و راهنمائيهاي خويش مردم مشتاق آن ديار را مستفيض بفرمايند،ايشان با طيب خاطر اين دعوت را پذيرا شدند و متوجّه آن ديار گرديدند پس از وصول به تبريز مشاهده شد كه مسجد عظيم حجه الاسلام در اثر نداشتن مديريت شايسته در حال انحطاط و ويراني، و مدرسهي مباركهي صاحب الامر(ع) كه تقريباً در حدود چهل حجره جهت طلاب علوم دينيّه و درسگاهي بزرگ براي تدريس آنان داشته بكلّي منهدم گرديده و آنچه از ساير حجرات باقي مانده يا انبار بقّالهاي ميدان بار فروشي و يا مركز ارتزاق چند نفر رمّال و دعانويس شده است و از طرف ديگر مع الاسف مناطقي كه در تقليدشان به خانوادهي ما روجوع ميمودند در نتيجه چند سال دوري حضرت والد ماجد روحي فداه بكلي از وجود روحاني و اهل منبر و محصّلين علوم دينيّه خالي شده و تكتك در اينجا و آنجا افرادي اندك از آ“ها باقي مانده است حتي در بعضي از دهات يكنفر شخص لايق كه حدّآقل از عهدهي اقامهي نماز ميّت برآيد وجود نداشت ناچار در چنين مواردي مجبور بودند كه از دهات مجاور در جهت تشريفات تدفين و تعزيه داري ميّت روضهخوان يا عشرخواني بياورند و گاهاً در روزهاي سردو يخبندان زمستان در اثر مسدود شدن راههاي ارتباطي كه در آن تاريخ كوره راههائي بيش نبودند مجبور ميشدند كه ميّت را چند روز بدون دفن و بلاتكليف نگهدارند و همچنين انجام مراسم مذهبي و شعائر الهي در ايّام متبركهي سال مانند شهر رمضان و محرم الحرام و وفيات و مواليد حضرات معصومين عليهم السلام كه غالباً به حالت تعطيل و يا به وسيلهي اشخاصي بياطلاع كه اصلاً صلاحيّت انجام آن وظايف را نداشتند انجام ميشد. از طرف ديگر هجوم سالداتهاي روس و فرهنگ كمونيستي به آذربايجان و تشكيل حكومت فرقهي دموكرات در آنجا و طغيان مخالفان دين و اشاعهي تبليغات سوء ضدّديني و صدها پيش آمدهاي ناگوار ديگر، مردم رابكلي از دين و ايمان متزلزل و غالب جوانان رادر لبهي پرتگاه بيديني و كمونيستي قرار داده بود. در يك چنين شرائطي حضرت بزرگوارم وارد تبريز شدند و فقط جمعي قليل از بقيّه الماضين كه هنوز لذّت ايمانهاي سابق در مذاقشان باقي بود و در وفايداراي و اخلاص نسبت به عقايد و مرجعيّت خود پابرجا بودند، گرد آن بزرگوار جمع شدند و با گريه و زاري و خواهش و تمنّا از آن طبيب روحاني خواستار علاج گرديدند. ايشان بااطمينان خخاطر و عزمي راسخ قول دادند كه بحول و قوّهي الهي و توجّهات خاصّه وليعصر ارواحنا فداه خرابيها را آباد و كمبودها را جبران فرمايند. و در اولين قدم به ترميم و اصلاح مسجد عظيم چهل ستون حجه الاسلام كه در قلب تبريز و در قبلهي مدرسهي علميهي مشهور به طالبيّه قرار دارد و توليتش رامرحوم آيه الله ميرزا جواد آقا عميدالاسلام ره متولّي وقت آن مسجد به حضرت والد ماجد روحي فداه تفويض نموده بود، پرداختند و در همان اولين سال گشايش آن مسجد كه مدت پانزده سال بود كه به حال تعطيل در آمده بود در اثر حسن تدبير و اخلاق فاضله و مواعظه بليغ و علمي آن بزرگوار، آن مسجد خالي به طرزي آبرومند تعمير و مفروش و مالامال از جمعيّت شد و همه روزه نماز جماعت با عدّةاي قابل توجّه و وعظ و تبليغ و ساير مراسم مذهبي در آن مركز مقدّس انجام گرديد و بعضي توطئهها كه از طرف مخالفان و منكران جهت تعطيل دوبارهي آن مسجد به عمل آمد همگي نافرجام و بينتيجه ماند و به ضرر خودشان تمام شد و ميان مردم بصير و حسّاس شهر تبريز رسوا شدند وَالْحَمْدللهِ رَبِ العالمين. سپس اقدام به تجديد بنا و تعميرات اساسي مدرسهي مباركهي صاحب الامر(ع) كه آنهم متروك و مخروبه مانده بود نمودند و در اسرع وقت آنمدرسهي ويرانه كه شخص را به وحشت و اميداشت به فضائي زيبا با حجراتي مجلّل و مرتب و صحن پرطراوت و دلگشا مبدّل گرديد و خرابيها جاي خود را به آبادي داد و بدبختيها تبديل به خوشبختي شد. سپس آن مدبّر حكيم به تمام مناطق و آباديهائيكه از خاندان ما تقليد مينمودند اعلام فرمودند كه يكعدّه جوانان رشيد و پاكدامن و با ايمان از خانوادههاي اصيل و مذهبي انتخاب و به آن مدرسه گسيل دارند تا به تحصيل علوم دينيّه مشغول گردند و در آينده روحانياني پاك و ميلّغيني امين جهت آباديهاي خودشان باشند و با جان و دل به آستان مقدس حضرت وليّعصر ارواحنا فداه در نشر احكام و اقامهي جماعات و ساير مسئوليتهاي ديني و تبليغات عقيدتي خدمت نمايند و مسئوليت ادارهي اين مدرسه رابه اين ناچيز محوّل فرمودند و بحمداله در اندك مدّ”ي در حدود هفتاد نفر از جوانان مهذّب و مبرّز ما حتي بعضاً از محلهائي كه تقليد از ما نداشتند در آن دارالعلم نوراني جمع شدند و در زماني اندك مبلّغيني پاكدامن و خدمتگزاراني دلسوز جهت انجام وظائف مذهبي و به خصوص نشر احكام و فضائل و مناقب اهلبيت عصمت عليهم السلام روانهي مراكز خدمت خود شدند و آباديهائيكه حتي يكنفر روضه خوان نداشتند داراي چندين تن روحاني فاضل و گويندهي مذهبي توانا شدند و از طرفِ ديگر مجالس هفتگي و به خصوص در روزهاي جمعه در خود تبريز و حوضهي آن جهت تعليم قراءت و تفسير قرآن كريم و نشر آثار و احكام و فضائل و مناقب اهلبيت معصومين عليهم السلام دائر نمودند و با پشتكاري خستگي ناپذير، آن ويرانهي مذهبي رابه بهشتي معنوي تبديل كردند و چشمههاي ايمان را در قلبهاي خشك و فرسودهي مؤمنين و مؤمنات به عنوان آوردند و با كمال ملايمت و ملاطفت و غالباً با دستي خالي چنان انقلابي روحاني در قلوب مردم ايجاد كردند كه گروه گروه به طرف آن بزرگوار روي ميآوردند و به وظايف مذهبي خود اقدام ميكردند و بحمداله حتّي در دهكورههاي منمطقهي ما، كه در اقصي نقاط و در وسط جبال قرار داشت اين طنين آرام ولي قاطع و پايدار منادي حكيم ما، پيچيد و دلها را آرامش و روحها را صفا بخشيد و حتي پس از اينكه در سال 1342 شمسي براي هميشه آذربايجان را ترك فرمودند و جهت ادامه خدمت به منطقهي غرب نشين و به خصوص بلدهي كويت عزيمت فرمودند اين شور و شعف عظيم مذهبي در قوّت خود باقي بود و پس از مهاجرت ايشان از آذربايجان كه تمام امور و مسئوليتهاي خودشان رابه شرحي كه در قسمت هفتم اين تذكره دادهام به اين حقير تفويض فرمودند بحمداله والمنّه باتوجّهات خاصهي حضرت وليعصر ارواحنا فداه و به وسيلهي انفاس قدسيّه و دعاهاي مخصوصهي آن مولاي عاليشان و مجاهدتهاي خستگي ناپذير و شبانهروزي اين ناچيز بنائي كه آن بزرگوار با خون دل و رنج فراوان بنياد نهاده بودند به كهكشانها رسانده شد و نهالهاي ايماني را كه در آن بيابان كاشته بودند به ثمر رسيد و گلستاني پرطراوت و بوستاني پر بركت از جلوهي تقوي و درخشش فضيلت و انتشار آثار و فضائل اهلبيت عصمت عليهم السّلام در قلوب به وجود آمدتا جائيكه به خواهش فضلاي محترم مدارس علميّه تبريز درس خارج فقه و اصول در مسجد عظيم حجه الاسّلام ترتيب دادم و به شرحي كه در زندگينامهام آوردهام اين مجلس درس باحضور عدّهي كثيري از فضلا و اجلّاء شهرستان تبريز مدّتها ادامه يافت و وظيفهي تدريس را در اين مكتب عظيم مانند ساير مسئوليتهاي خطير ديگر، خودم عهدهدار بودم. به طوريكه حضرت والد ماجد در يكي از نامههائي كه به عنوان تشويق و تقدير براي حقير نوشته بودند از باب تشويق و تقدير خطاب به اين ناچيز نوشتهاند كه كاري را كه تو انجام دادهاي ( ترتيب و تشكيل درس خارج در مسجدحجه الاسلام ) هيچكس قبل از تو در آن مسجد انجام نداده است. اين شور شعف و درس و تدريس و وعظ و تبليغ تا روز دوّم شهر رمضان سال 1401 هجري قمري مطابق با مرداد سال 1359 شمسي ادامه داشت. . .؟ « وَ الْخَيْرُ فيما وَقَع » و امروز نيز كه حضرت والد ماجد در كويت و اين ناچيز نيز در تهران ساكن هستيم بحمداله فارغ التحصيلان باوفاي مكتب ما با علاقه و پشتكار فراوان به ادامهي خدمات مذهبي خود در مراكز خويش مشغولند ولِلّهِ الْحَمْد. و هدفم از آوردن سرگذشت فوق اين بود كه مطالعه كنندگان محترم و به خصوص مقلّدين آن بزرگوار متوجّه شوند كه مرجع عاليقدرشان چون رهبري حكيم و عالمي عامل و زاهري متّقي هستند به هر جا روي آوردهاند فضاي آن منطقه را پر از عطر ايمان و سرشار از تقوي و اعمال صالحه نمودهاند و گويا اين مسأله متاعيست معنوي و ره آورديست روحاني كه به هر كجا قدم ميگذارند از دست و زبان و وجود پربركتشانن تراوش ميكند و هر فردي به قدر شايستگي خود از آن بهرهمند ميشود. 6- زهد و وارستگي ديگر از ويژگيهاي اين عالم بزرگوار زهد و تقوي وبيتجمّلي و بي تكلّفي در زندگيشان بوده و ميباشد و از همان ايام كودكي و در تمام مراحل زندگي هميشه از دنيا و زخارف و لذائذ ظاهر آن اعراض داشتهاند و همواره بهفكر خدمت به آستانمقدس ديانت بودهاند و اوقات شريفشان يا به درس و تدريس و يا به وعظ و تبليغ و يابه خدمت مستمندان و بينوايان و يا به عبادت و ذكر و راز و نياز و مناجات بامحبوب حقيقي، خداوند مهربان اختصاص دارد هرگز به اين فكر نيفتادهاند كه استراحتي كنند و يا تفرج و تفريحي نمايند و يا به اصطلاح حتّي از لذائذ مشروع متمتّع شوند بلكه بزرگترين لذّت ايشان و شيرينترين مشغوليتشان همانا اشتغال به عبادت و ذكر الهي و خدمت بدين مقدّس و خلق الله بوده و هست و اگر در ايام بهار ياتابستان سفري به دامنههاي سرسبز و زيباي كوههاي آذربايجان داشتهاند آنهم عنوان تبليغ دين و خدمت به مؤمنين راداشته است و بس و به دعوت و اصرار اهالي آن سامان بوده است. در مدت عمر طولاني وپربركت خويش ذخيره يا پسانداز، ضياع و عقار و ملك و ثروتي براي خود نيندوختهاند و هر چه به دستشان رسيده در اسرع وقت به محلهاي مشخص خود كه در شرع اطهار تعيين شده است رساندهاند و هيچگونه تصرفي به نفع خود در آ“ها نكردهاند. با اينكه هميشه به وسيلهي مريدان و مخلصين فداكار و وفاداران ميليونها تومان ودينار به دستشان ميرسيده، هرگز حتي خانهاي نيز براي سكونت خود ابتياع نكردهاند آري، در تاريخي كه در اسكو بودند اهالي محترم آنجا در اثر ارادت و عشق وافر و خاصّي كه به اين رهبر محبوب خود داشته و دارند به اصرار تمام و خواهش و تمنّآي زياد بزرگترين و بهترين خانهي موجود در آن شهر را براي آن بزرگوار خريداري نموده و به ايشان هديّه كردند و استدلالشان اين بود كه از دور و نزديك دوست و بيگانه عالي و داني شب و روز به ديدار شما ميآيند و ما راضي نميشويم كه پيشواي عاليقدرمان در منزلي مخروبه و استيجاري زندگي كنند. ولي آن بزرگوار در موقع انتقالشان از اسكو به مشهد مقدّس با اينكه دست خالي بودند آن خانه را به فروش نرساندند و همانطور در ارض اقدس رضوي(ع) نيز در خانهاي استيجاري سكني گزيدند. پس از مدّتي ك ه اهالي باوفاي اسكو از مسأله آگاه شدند و از مراجعت آن وجود شريف به آن ديار مأيوس گرديدند خودشان آن خانه را فروختند و براي ابتياع خانهي جديد در مشهد، وجهش را به خدمت آن بزرگوار ارسال داشتند و ناچاراً خانهاي در مشهد خريداري شد، پس از چند سال كه آن روحاني عاليمقام دوباره به تبريز مراجعت فرمودند. با اينكه در آن شهر در خانهاي زندگي ميكردند كه مال خودشان نبود و به نام يكي از تجّآر تبريز بود. چون اهالي محترم اسكو را از لحاظ حمّام در مضيقه ديدند و كسي از ثروتمندان آنجا حاضر به بنياد يك گرمابه براي تأمين بهداشت و رفاه حال مردم نشد و مردم و به خصوص مخدّرات و طبقه نسوان جهت نظافت غالباً آباديهاي مجاور ميرفتند، اين بزرگوار همان خانهي موجود در مشهد را به فروش رساندند و با وجه آن و همكاري و مساعدت عدّهاي از اخيا، گرمابهاي بس باشكوه و مجلّل بنا نمودند و در دسترس اهالي محترم قرار دارند و تا به امروز نيز كه تقريباً بيش از چهل سال از تاريخ بنياد آن ميگذرد آن گرمابه پابرجا و مورد استفادهي اهالي ميباشد و اخيراً به امر ايشان و به وسيلهي حقير همان گرمابه وقف، و در آمد آن اختصاص به مصارف مسجد جامع اسكو و ساير امور خيريّه گرديد و توليتش به رئيس وقت ادارهي اوقاف با همكاري هيئت امناي مسجد نامبرده تفويض شد و آن بزرگوار هديهاي راكه سالها قبل اهالي اسكو به ايشان تقديم نموده بودند، به نحوي احسن به خودشان مسترد كردند و مورد استفادهي عموم اهالي قرار دارند. اين موضوع مفصلا ذكر خواهد شدو نيز در سال 1342 شمسي كه از تبريز و آذربايجان به تهران منتقل گرديدند مريدان و دوستان محترم كويتي ايشان يكي از وسيعترين و زيباترين خانههاي ويلائي خيابان فرهنگ تهران را كه در نوع خود كمنظير بود براي ايشان ابتياع و به عنوان هديه بهخدمتشان تقديم كردند تا در آنجا سكني گزينند، البته چون ردّ هديّه آنهم از طرف دوستاني مؤمن و باوفا شرعاً قبيح است آن بزرگوار ناچاراً آن هديّه را پذيرفتند ولي از حالاتشان معلوم بود كه قلباً راضي به سكونت در آن محلّ نيستند و به همين جهت از همان بدو استقرارشان در آن منزل بزرگترين سالن آنجا را به عنوان حسينيّه انتخاب نمودند و در اختيار مردم گذاشتند، و هر هفته عصرهاي جمعه و بهعلاوه در غالب ايّام مذهبي سال عدّهاي از دوستان محترم ساكن تهران در آن مجتمع مذهبي حاضر ميشدند و مراسم قراءت و تفسير قرآن كريم و وعظ و تبليغ و به خصوص نشر فضائل و مناقب اهلبيت عصمت(ع) عليهم السلام بودند به موالي بزرگوار آنان اهدا نمايند، تا اينكه بحمداله در سال گذشته آنجا را به عنوان وقف به پيشگاه با عظمت امّالائمه حضرت صدّيقهي طاهره فاطمهي زهرا سلام الله عليها اهدا نودند و آن محلّ مقدّس را به نام « بيت الزهراء » اسم گذاري كردند و دستور دادند كه ساختمان كهنهي آن تخريب و به جاي آن عمارتي مفصّل و باشكوه شامل قسمتهاي مختلف از قبيل شبستانِ تبليغات و تعليم و قراءت و تفسير قرآن و نشر مقامات و فضائل اهلبيت طهارت(ع) و اقامهي نماز جماعت و سالن غذاخوري جهت اطعام مؤمنين از هر طبقه در ليالي جمعه و ايّام سوگواري و اعياد مذهبي و قسمت كتابخانهاي و غيره احداث گردد، امريّه ايشان بلافاصله اجرا گرديد و بحمدالله در اثر زحماتي كه به عمل آمد به خصوص مساعي اخوي محترم حاج احمد آقا احقاقي و بودجهايكه خود ايشان يعني حضرت والدماجد روحي فداه از هدايا و تبرّعاتي كه در دست داشتند « نه حقوق واجبهي شرعيّه » تقديم مخارج و مصارف اين بناي باشكوه مذهبي فرمودند و با عنايات غيبيهي حضرت حقّ متعال در روز جمعه هفدهم شهر ربيعالاوّل سال 1415 هجري قمري مطابق باچهارم مرداد ماه 1373 هجري شمسي سالروز خجسته ميلاد با سعادت منجي عالم بشريّت حضرت ختمي مرتبت رسول اكرم(ص) و همچنين ششمين اختر تابناك آسمان ولايت وامامت رئيس مذهبمان اما جعفر صادق عليه السلام بود. با حضور خودشان و عدهاي كثير از علما و فضلا و خطباء و سادات و اشراف و قاطبهي دوستان ساكن تهران و حتّي عدّهي زيادي از مردم آذربايجان و كويت و خراسان و بزرگاني از بلدهي طيبهي قم و سرپرستان مراكز خيريّه و مجالس درس و تحفيظ قرآن كريم در تهران، و سائرين كثرالله امثالهم بامراسمي بسيار روحاني و معنوي و با شكوه، ابتدا باتلاوت آيات كريمهاي از قرآن مجيد و سپس باخطابه سخنوران بليغ مذهبي و مدّاحان اهلبيت عصمت(ع) و در پايان با اقامهي نماز جماعت به امامت حضرتشان واطعام هزاران نفر از ميمانان عزيز در داخل محوطهي بيتالزهراء و مستمنداني در خارج آن، خاتمه يافت. همان روز در اثر حسن ظنّ و ا عتمادي كه به اين حقير دارند. ادارهي محراب و منبر و ساير امورات مذهبي و روحاني آنجا را به اين ناچيز محوّل فرمودند، و حقير نييز اطاعت از امرشان كردم و بحمدالله اين مركز مقدس مذهبي عصرهاي هر جمعه و ايام مقدّس مذهبي باجمعيّتي انبوه و مراسمي باشكوه و كمنظير باانجام مراسم ديني تشكيل ميگردد و از درگاه ايزد متعال و پيشگاه باعظمت حضرت وليّعصر ارواحنا فداه اميدخدمات بيشتري در اين مقام شريف كه امانت و يادگار والد ماجدم ميباشد، دارم ولله الحمد همانطور كه ذكر شد از ويژگيهاي اعجابآور و حيرتانگيز اين عالم عامل و زاهد كامل، اينستكه: خودشان در منتها درجهي زهد و وارستگي در منزلي كوچك و تقريباً قديمي در كويت در كمال سادگي زندگي ميكنند و حتّي اين خانه را وقف امام مسجد ( الصّحاف ) كويت كردهاند و تحت مالكيّت خودشان نميباشد. اينمنزل محقّر از هر گونه فرش و مبل و لوستر و غالب تزئينات و زخارف، عادي و منزّه است و كفپوش آن را يك موكت معمولي تشكيل ميدهد، بااينكه غالب جوانان كويت و احساء كه در واقع شيفتهي آن بزرگوار هستند و تا سرحدّعشق اين رهبر وارسته رادوست دارند و افتخار ميكنند كه خدمتگزار آستانشان باشند. عجب اينجاست كه اين خانه كه مسكن مرجعي عظيم و رهبري جهاني است و ذكر جميل و آثار خير و شهرتشان شرق و غرب جهان را پر كرده است برخلاف سايرِ دربخانههاي غالب ابناء نوعشان خالي از جاجب و دربان و غلام و نوكر و منشي و كاتب و مباشر و مشاور و غيره ميباشد و تمام كاهراي فراوان و خسته كننده و پر مسئوليتشان را در اين سنّ كهولت كه بحمداله در آستانهي صد سالگي ميباشند خودشان شخصاً و مباشرتاً انجام ميدهند، از اقامهي نماز جماعت و حضور در حسينيات و جواب به نامههاي فراوان و توضيح به مسائل مراجعه كنندگان و خواندن دعا بر سر بيماران و پذيرائي از قادمين ودهها امور و مسئوليتهاي ديگر كه شرح همهي آنها در اين مختصر به طول ميانجامد. اگر كسي خانهي ايشان را دقّ الباب كند و زنگ در خانه را به صدا درآورد از پشت دستگاه آيفون خودشان جواب ميدهند و اگر شخصي شمارهي تلفن ايشان را بگيرد از پشت تلفن صداي دلنشين ايشان راميشنود و اگر فردي قدم به داخل منزل ايشان گذارد به وسيلهي شخصِ خود ايشان پذيرائي ميشود و يك نوشيدني يا ميوه را خودشان براي تازه وارد ميآورند. و همهي اينها نه از روي استيصال و نداريست بلكه اگر در برابر اصرارهاي پي در پي و روزانهي مخلصان بيشمارشان كوچكترين رخصتي دهند. بزرگترين قصر از قصور كويت باخدمتگذاران و حاجيان و منشيان فراوان در همان فرصت اوّل براي ايشان مهيّا ميشود. منتها خودشان اين روش درويشانه را انتخاب فرمودهاند و جهاني را در برابر اين رياضتهاي صعب و غير قابل تحمّلشان به حيرت و تقديس را داشتهاند، تنها مونس ايشان بيگانه همسر باايمان و پرهيزكارشان هستند كدبانوئي با تقوي از خاندان محترم ( شمس آذر ) تبريز و در مرز هفتادسالگي ميباشند و ايشان نيز به جهت مبتلا بودن به بعضي از كسالتها غالباً در تهران و دور از ايشان هستند و آن بزرگوار مقداري از ايّام و ليالي سال راتك و تنها در منزلشان به سر ميبرند و فقط يك خدمتكار سيلاني به بعضي از واجبات زندگيشان از قبيل تهيهي غذا و نظافت منزل وشستشوي ظروف و امثال اينها رسيدگي ميكنند و يكنفر راننده از سادات نجيب پاكستان دارند كه در شبهائيكه ايشان بكلّي تنها و منفرد هستند جهت رفع كراهت در يكي از اطاقهاي منزلشان بيتوته ميكند. و باز در اينجاست كه عقل و عشق پنجه در هم ميزند و استدلال، محكوم و مغلوبِ ماوراءالطبيعه ميشود، أَطالَ اللهُ بَقاهُ وَ أدامَ اللهُ عَمْرَهُ الَّريفُ مَع السّضلامهِ وَ التّوفيقِ تَحْتَ حِماتِهِ مُولاهُ الْكَريم صاحبُ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ مُولانا الْحُجَّه ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسَكري أَرْواحُنا فِداهِ ) تنها نقصي كه من در كويت و در مؤسسات وسيع و اعجابانگيز ايشان ديدم متأسفانه نبودن مجمعي علمي و مدرسهاي ديني با جمعي از فضلاي بزرگوار و علماي عاليمقام و درسهاي متعدّد از مقدّمات و سطوح و خارج و مخصوصاً تدريس حكمت آل محمّد(ص) كه ميدانم يگانه آرزوي قلبي ايشان است، ميباشد و البتّه علّت اين كمبود عظيم در تشكيلات وسيع ايشان كه از شرق و به غرب كشيده شده است نبودن يك يا چند مساعد امين و كمك دانشمند و متين ميباشد تا با دستياري آنان اين نقيصه را كه منتها آرزوي ايشان ميباشد برطرف مينمودند. همانطوريكه در منطقهي آذربايجان با فداكاريهاي اين ناچيز كه مدّت چهل سال بيدريغ و بدون خستگي در آستانشان مشغول خدمات علمي و تدريس و تبليغي بودم و براي مساعدت خويش نيز مدرّسين و مبلغيني كاردان تحت نظر آن بزرگوار تربيت كرده بودم، بحمداله بزرگترين و آبرومندترين و پرمحتواترين مجتمع علمي و روحاني در شهر بزرگ تبريز به دست مباركشان تأسيس و تشكيل شد و نتيجههاي ارزشمندي از فضلاء و علما و خطباي مهذّب و باتقوي تحويل اجتماع دادند. از درگاه كرم خداوند مهربان و از آستان مقدّس حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه عاجزانه مسألت دارم كه وسائل تشكيل يك چنين مجتمع علمي و حكمي را در مقرّ آن بزرگوار يعني كويت عزيز فراهم آورند و به اين حقير فقير حول و قوت و شفاو توفيق عنايت فرمايند تابتوانم كه تا آخرين روز حياتم در تمام مراحل كمك و مساعد ايشان با شم، اگر چه بحمداله اكنون هم بيكار نيستم و با امر خودشان فعلا در تهران به خدمات مذهبيم به خصوص درد و مركز دارالعلم جناب عالمهي غير معلّمه زينب كبري سلام عليها كه متشكل از اولاد و احفاد و متعلقين طبقه اوّل خودشان ميباشد و بحمدالله تعداد آنان امروز نزديك به يكصد نفر است و در آنمركز به نظر به تريس فقه و حكمت و تفسير و به خصوص تربيت و تعليم جوانان خانواده براي ايفاي دو وظيفه وعظ و تبليغ اشتغال دارم و همچنين در مركز تبليغي بيتالزهراء چنانكه گذشت به انجام خدمات مشغولم و قامم نيز شبانه روز براي تأليف كتب در موضوعات علمي و مذهبي و تفسيري در كار است و اميد است كه بعد از اينهم بتوانم به خدمت آستانمقدس نبوت و طهارت كه همان حكمت اهلبيت عليهم السلام است ادامه دهم وَ مِنَ اللهِ التّوفيقْ وَ عَلَيْهِ التَّكْلان وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. آري ساختمان بناهاي عظيم براي اشخاص پولدار بسيار آسان است ولي نوشتن يك كتاب پرمحتوي و ياتربيت يك روحاني با تقوي بسيار مشكل است. ( أسوهي تقوي و عبادت ) 4- ديگر از ويژگيهاي آن بزرگوار نهايت تقوي و الزامشان به اداي واجبات و مستحبات و دوري از منهيّآت و منكرات و مكروهات ميباشد. در طول زندگي پر بركتشان يك عمل واجب و يا مستحب از ايشان فوت نشده و حتي يك فعل مكروه از وجودشان سر نزده است به قدري به اداي نماز شب و انجام فرائض و نوافل در اوقات مخصوصهشان مقيّد هستند كه هيچ پيشآمدي نتوانسته اين روش را تغيير دهد و يا لا محاله براي يكبار تعطيل كند و براي مثال چند نمونه تقديم مطالعه كنندگان محترم مينمايم. الف: از تبريز به وسيلهي قطار عازم تهران بوديم و موقع حركت قطار مقارن با غروب شرعي و وقت فضيلت نماز مغرب بود. ناظم ايستگاه صوت وّل حركت قطار را به صدا درآورد ولي از اين طرف حضرت والد ماجد عبايشان را به روي زمين پهن كردند و رو به قبله ايستادند و تكبيره الاحرام نماز مغرب را گفتند و شروع به اداي نماز مغرب فرمودند. در اين حال بعضي از همراهان به جنب و جوش افتادند و نگران حركت قطار و به جا ماندن ايشان و خودشان شدند. در اينموقع ناظم ايستگاه متوجّه مسأله شد و از ما توضيح خواست، من به ايشان گفتم كه اين بزرگوار به اقامهي نماز در اوّل وقتش مقيّد هستند و هيچ پيش آمدي نميتواند ايشان را از اين سليقهي مخصوص عبادي و مذهبيشان منحرف كند. آن مأمور با ادب نگاهي به صورت نوراني آن شخصيت روحاني نمود و بياختيار مجذوب معنويّت و عبادت آن مرد خدا شد و ناچاراً چند دقيقه حركت قطار را به تأخير انداخت و حضرت والد ماجد نمازشان را اتمام كردند و ب اتشكر از ايشان سوار قطار شدند، در قطار كه از خدمتشان توضيح خواستيم، فرمودند. اين قطار ميرود و قطار ديگر مي آيد ولي وقت فضيلت نماز هرگز برنميگردد و آن فرصت روحاني را هيچوقت نبايد از دست داد. ب: سالها قبل وزير كشور وقت، مرحوم ناصر صدري كه از مريدان و مقلّدان آن بزرگوار بود در تهران نه جهت يك امر سياسي بلكه فقط به عنوان زيارت و قصد تبرك از مصاحبت ايشان با جمعي از رجال و شخصيتها به خدمتشان مشرف شدند، و با طرح بعضي از مسائل شرعي و درخواست راهنمائي از محضرشان از هر دري صحبت رفت تا موقع نماز مغرب رسيد، در اين موقع مشاهده كرديم كه ايشان از جا بلند شدند و ، فرمودند كه هنگام نماز مغرب رسيده است شما در ادامهي جلوس خود مختاريد ولي من با معذرت خواهي اجازه ميخواهم كه جهت اداي فرضيه و لبيّك به نداي ملكوتي ( حَيّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلْ ) به عبادتگاه خود بروم. در اين لحظه سكوتي عميق كه بيانگر فريادهائي از تقديس و تواضع در برابر اين بندهي بيرياي خدا بود، مجلس را فرا گرفت وناگهان وزير محترم خطاب به بزرگوار عرض كرد: آقا ما هم براي كسب فيض به اينجا آمدهايم و اجازه ميخواهيم كه در اين امر مقدّس با شما شركت نمائيم و امشب نمازمان را به امامت زعيم عاليقدرمان انجام دهيم. در نتيجه شركت همهي نماز جماعتي پر از معني و روحانيّت و خضوع و عبوديّت در آن سراي عبادت و ولايت به جا آورده شد. ج: در ايامي كه صدّام به منطقه كويت حمله نموده و آن شهر مظلوم و مردم بيگناه آنجا را مورد قتل و شتم و غارت قرار داده بود و ناچار حضرت والد ماجد باهمراهي اين ناچيز و چند نفر خواصّ از طريق بصره عازم ايران شدند و در تهران موقّتاً سكونت نمودند. سفير محترم كويت كه از ورود ايشان به تهران مستحضر شدند با جمعي از ديپلماتها به محضرشان شرفياب گرديدند و از ايشان تقاضا كردن كه از باب تبرّك يك شب از شبهاي ماه مبارك را براي افطار ايشان تشريف ببرند و افتخار ميزبانيشان را به ايشان بدهند. حضرت والد ماجد با اينكه طبعاً از حضور در يك چنين مجالس اكراه داشتند ولي ناچار محض رعايت مراتب ادب و جواب به محبّتهاي بيشائبه ايشان آن دعوت را قبول فرمودند. در اين ضيافت حقير نيز در خدمتشان بودم و عدّهاي از ديپلماتهاي سفارت و بعضي از سفراي ممالك عرب و از جمله معاون محترم وزرات امور خارجه حضور داشتند آخرين دقائق روز بود و تكتك ساعت راديو نزديك شدن مغرب را بشارت ميداد و حضّار آمادهي افطار بودند كه در اينموقع صداي روحبخش اذان در مجلس طنينانداز شد وناگهان مشاهده كردند كه حضرت والد ماجد از جايشان بلند شدند و از حضّآر معذرت خواستند و با تبسّمي دلچسب به ايشان فرمودند كه شما مشغول افطارتان باشيد كه آنهم عبادت است ولي من تعهّد دارم كه هميشه قبل از افطار فريضهي واجبهي مغرب را به جا آوردم و به همين نيّت با راهنمائي پيشكار سفر باطاق مجاور تشريف بردند. حقير نيز كه ايشان را همراهي مينمودم ناگهان ديدم تمام حضّار خودِ سفير نيز در آن محلّحاضر شدند و با روهائي گشاده و تبسّم به حضرت والد بزرگوار در اقامهي نماز مغرب اقتدار كردند و پس از خاتمهي مراسمِ نماز، همگي براي افطار به محلّ اوّل مراجعت نمودند. امثال يك چنين پيش آمدهاي اعجابانگيز بيشتر از صدها است كه در مدّتِ عمرم كه غالباً در محضرشان بودهام تجسم ديدهام و اين چند فقره را به عنوان نمونه به نظر مطالعه كنندگان محترم رساندم و شرح همهي آنها و تمام مزاياي اخلاقي و سجاياي انساني وخصائص ايماني آن بزرگوار مستلزم نوشتن كتابهاي ضخيم و رسالههاي حجيم ميباشد كه اين مختصر را گنجايش آنهمه نيست. 7-«همنشيني و مصاحبت با بينوايان » در هر شهر كه سكني گزيدهاند غالب همنشيني و مصاحبت ايشان با طبقهي فقرا و ضعفا و مستمندان بوده است و در صحبت آن بينوايان بايك رأفت و مهرباني اميدبخش و با كمال تواضع و فروتني رفتار مينمودند و به قدري با آنان ملايمت و يگانگي ابراز ميداشتند كه آنان بيمحابا چون پدي مهربان و طبيبي رؤوف دردهاي ظاهري و معنوي خويش را به ايشان بازگو ميكردند و آن بزرگوار در رفع و علاج آنها نهائيترين درجهي سعي و كوشش را مينمودند. در ايّآمي در شهرستان اسكو سكني داشتند نمازِ جماعت راهنگام ظهر در مسجد جامع محلهي علياي اسكو و نماز مغرب را در مسجد محلهي سفلي اقامه ميكردند، در محلهي سفلي و در مجاورت گورستان شهر محلهاي بود به نام ( دنگلان ) كه مردمي فقير و زحمتكش و مستمند داشت ايشان همه روزه قبل از عزيمت به مسجد سري به آن محلّه ميزدند و وارد آن بيوت ساده و عاري از هرگونه تمكّن ميشدند و با تقديم وجه و نصيحت و دلداري بر زخمهاي دلِ ريشِ آنان مرحم مينهادند به طوريكه وقتي ساكنان آنجا آن بزرگوار را از دور ميديدند بااشتياقي سرشار از يك محبّت خالص وبي/ شائبه دور از طمعهاي مادّي به استقبالشان ميشتافتند و اسب سفيد و زيبا و با وفايشان را در ميان ميگرفتند و زيارت ميكردند و ابن عمل فقط اختصاص به محلّهي دنگلان اسكو نداشت بلكه در هر گوشهاي از آن آبادي بزرگ سراغ همهي دردمندان و مستمندان را ميگرفتند و شخصاً به بالينشان ميشتافتند و به برآوردن خواستههاي آنان به قدر امكان و بدون منّت اقدام مينمودند. و برعكس در برابر بعضي از ثرمتمندان مغررو و بيعمل در كمال متانت يك حالت گردنفرازي و بياعتنائي داشتند. 8- « بالاتر از ايثار » 6- حضرت والد ماجد نقل مينمايند كه در سالهاي اوّل استقرارمان در اسكو با دو مسأله روبرو شديم كه ما را حتّي از جهت زندگي بسيار ساده و عاري از هر گونه تجمّل و اسراف كه داشتيم دچار مشكل نمود. و آن دو مسأله عبارت بود از قحط و غلاي شديد و نبودن درآمد. به طوري كه با كمال قناعتي كه داشتيم قادر به ادارهي زندگي محقّرانهمان نيز نبوديم و اين موضوع فقط به ما اختصاص نداشت بلكه غالب مردم همين حال را داشتند. آن روز به اصطلاح كفگير به ته ديگ رسيده بود و در منزل ما هيچ متاعي به عنوان آذوفه وجود نداشت و تنها چيزي كه با آن سدّ جوع ميشد، نان نامرغوب و خشن بازار بود كه آنهم قابل استفاده نبود و بچّهها به سختي قادر به جويدن و فرو بردن آن بودند و حتي يكروز در موقع تناول صبحانه، يعني همان نان نامرغوب، مادر اطفال يكي از آنها را به من نشان داد كه نان را پس از جويدن ميخواهد از گلو فرو ببرد ولي قادر به فرو بردن آن نيست و نان در گلوي آن طفل معصوم گير كرده است. ميخواهم بگويم كه به جائي رسيده بود كه حتي چند استكان چاي و مقداري قند يا شكر در دستگاهمان وجود نداشت كه بچّهها به كمك يك استكان چائي بتوانند آن نان را تناول نمايند. تنها دار و ندار ما، بك سكهي دو ريالي بود كه از تتمهي نقدينهي مختصري كه داشتيم براي ما باقي مانده بود و آن دو ريالي هم در اختيار مادرتان بود كه به وسيلهي آن چيزي خريداري شود و غذائي تهيّه گردد تا شما كه موقع ظهر گرسنه از مدرسه ميآئيد باآن سدّ جوع نمائيد. ولي در اين موقع در خانه زده شد و پس از باز كردن درب، مسألهگوي مسجد با حالي زار و حالتي نزار وارد منزل گرديد. و سپس اظهار داشت كه من با اينكه ميدانم دست شما خاليست ولي حالت استيصام به جائي رسيده است كه بالاجبار براي استمداد به جانب شما روي آوردم، چون ميدانم كه هيچكس از در اين خانه نااميد برنگشته است و قضيّه چنانست كه همسرم وضع حمل نموده و هيچ چيز در بساط ندارم كه به وسيلهي آن بتوانم مخارج اين پيش آمد را حتي مزد قابله و غذاي همسر و كودك و ساير لوازم آن را تأمين نمايم. چارهاي نديدم جز اينكه مشكلم را با شما در ميان گذارم، با اينكه از قرائن ميدانم كه وضع شما هم بهتر از من نيست. حضرت والد ماجد دنبالهي داستان را اين طور ادامه ميدهند، كه من با شنيدن وضع اسفانگيز آن مرد مفلوك و در عين حال با ايمان. به اندرون رفتم و موضوع را با مادرتان در ميان گذاشتم. و گفتم درست است كه وضع ما نيز بهتر از او نيست ولي فرقي كه بين ما و او وجود دارد، اينستكه او اكنون در خانه، همسري بيمار و طفلي نوزاد دارد و از اين جهت استحقاقش بيشتر از ما ميباشد و چه بهتر كه آن دو ريالي را كه تمام نقدينه و ثروت ما را تشكيل ميدهد تقديم او كنيم تا شايد مشكلش با آن، تا حدودي حل شود و براي غذاي ظهر و شب بچّهها هم خدا كريم است. من مشاهده كردم كه مادرت در اين حالت در تأسفي عميق فرو رفت و با ديدگاني پر از اشك آن دو ريالي را تحويل من داد. و من آن دو ريالي را تحويل آن مرددادم و با اينكه جهت رعايت شئونات روحانيّت و عزّت نفس تا آن روز در بلدهي اسكو، از هيچ فروشندهاي متاعي را به نسيه نخريده بودم حتي در شديدترين مراحل استيصال، كه آنروز هم يكي از آن روزها بود. ولي باخود حساب نمودم كه اين دو ريالي نميتواند جوابگوي نيازهاي آن مستمند باشد و به همين جهت كاغذي در دست گرفتم و آنچه را كه تصوّر ميمودم آن شخص در آن روز بحراني نياز دارد، از آرد و برنج و روغن و چاي و قند و شكر و غيره در آنصورت نوشتم و به بقال محلّه كه از محبّآن بود و هميشه اصرار داشت كه هر چه براي منزل لازم است از مغازهي او ببرم و وجهش را هر وقت ممكن شد بپردازم و من حتي براي يكمرتبه زير بار نسيه نرفتم و به آن كيفيت چيزي از او نخريدم. توصيه كردم كه تما ماجناس را تحويل آن شخص بدهد و اداي وجهش را به عهدهي خود گرفتم و آن مرد با شادماني و رضايت خاطر و تشكر خداحافظي نمود و رفت. چون به اندرون برگشتم باز ديدگان مادرت را پر از اشك ديدم و جهت استمالت خاطر او گفتم: براي چه گريه ميكني؟ آيا نگران گرسنگي اطفالت هستي؟ يا موضوع ديگري گريانت كرده است. ولي در اين حال بود كه بغض در گلوي آن همسر مهربان و فداكار تركيد و باراني اشك صفحهي صورتش را فرا گرفت و با كلماتي مقطّع چنين گفت: گريهي من نه از شدت تنگدستي و نه از گزسنگي اطفالم ميباشد. امروز خدا چنين خواسته و ما راضي به رضاي معبود و مهربان هستيم. ولي گريهي من براي تست كه با اين دل پر از مهر و رحمت و با اين دستهاي پر از جود و سخاوت چرا بايد روزگار با تو اين چنين سخت بگيرد، اين دستهاي پر بركت در خور اينهمه عسرت و تنگدستي نميباشد. و جز اين مسأله چيز ديگري موجب گريهي من نيست. گفتم، من به تو بشارت ميدهم كه امروز آخرين روز تنگدستي ما است و من و تو پس از اينكه از اين امتحان عظيم بحمدالله ناحج و پيروزمندانه جستيم و از مولاي بزرگوارمان امير مؤمنان علي بن ابيطالب عليه السلام و اهلبيت نبوّت سلام الله عليهم اجمعين در مسألهي ايثار كه مضمون آيهي مباركهي: « وَ يُؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه الحشر9 » ميباشد تأسّي و تبعيت نموديم. انشاءالله از فردا دربهاي رحمت و بركات الهي بر روي ما گشاده خواهد شد. و همينطور هم شد و از فرداي آنروز از هر سو نعمت و بركت و عزّت و غنا بر خانوادهي ما باريدن گرفت، به نحويكه خود مانرا به اندازهي متوسط و معقول تأمين نموديم و آنچه آرزو ميكرديم و چون عقدهاي در دل داشتيم به فقرا و مستمندان بذل و بخشش كرديم والحمدلله رب العالمين عرض ميكنم: باكمي دقّت و امعان نظر در قضيّهي فوق متوجّه ميشويم عمل آنروز حضرت والد ماجد، كاري بالاتر از ايثار بوده است. زيرا معني ايثار اينطور است كه شخصي متاعي يا نقدينهاي مثلاً داشته را بر خود ترجيح و فضيلت دهد و آنچه را كه دارد كلاً در اختيار او گذارد كه اين مرتبه عاليترين درجات سخا و جود ميباشد و بندرت در اشخاص عادي به ظهور ميرسد، ولي عمل بزرگوار در آن مرحله بالاتر ا زايثار بوده است زيرا هم تمام دارائي خود را به آن مستمند عطا فرموده در حاليكه احتيج مبرم به آن داشته است ( كه تا اينجا عملش ايثار است )و هم از شخص ديگر نسيه گرفته وزير بار سنگين قرض رفته و او را از هر لحاظ غرق در احساس خويش نموده به طوريكه ديگر نيازي به مراجعه به غير نداشته باشد و اين قسمت از عمل آن بزرگوار فوق ايثار است و در اشخص عادي خيلي بندرت ديده شده است و اختصاص به اصحاب خاص انبياء و ائمه عليهم السّلام داشته است و امّا اعمال خود آن بزرگواران سلام الله عليهم اجمعين كلاً من الله و الي الختم و در تمام مظاهر وجوديش ايثار و فوق ايثار در دائرهاي بسيار نامتناهي و بالاتر از تحمل ما بوده است و هست و همهي اعمال حضرت والد ماجد وامثالشان در برابر كرامتهاي اهلبيت عصمت(ع) چون قطره در برابر اقيانوس ميباشد. و چه زيبا و دلنشين و روح آفرين است اينگونه اعمال ملكوتي كه مأخوذ از سيرهي انبياء(ع) و شعاعي از اخلاق عظيم محمّدي صلي الله عليه و آله و سلّم و روش نوراني علوي عليه السّلام و ساير معصومين سلام الله عليهم ميباشد كه در خلال تاريخ از مواليان حقيقي آن نيكان عالم امكان به ظهور ميپيوندد و هر بيننده و شنوندهاي را در نشاهاي عظيم از صفا و معنويّت و جذبات دلانگيز حق حقيقت قرار ميدهد در برابر ظلمات غارتگران و چپاول كنان كه تعدادشان بسيار زياد است روي تاريخ انسانيّت را سفيد و صفحاتش را درخشش و صفا ميبخشد و تاريكيها را به روشنيها و خارها را به گلها و زشتيها را به زيبائيها تبديل ميكند، و معني انسانيّت را تفسير مينمايد و به گوش مظاهر وجود، نامهي آدميت ميخواند، و در زندگي والد ماجد از اين صحنههاي زيبا و اعجابانگيز چقدر زياد است. و اگر واقع را بخواهيد اين چنين است كه اين ناچيز را امعان نظر در گوشههاي زندگي او، ايشان را به صيّادي تشبيه نمودهام كه هميشه مترصّد شكار اين زيباشكارها است. بيمار غريبي را پيدا نمايد و سر او را به زانوي محبّت خود بگذارد و تا آنجا كه ميتواند تيمارش كند و از بيماري برهاندش. گرسنهاي را تشنهاي را حاجتمندي را مظلومي را ستمكشيدهاي را و و و . . . بيابد و تا آخرين درجهي وسعش سعي در رفع مشكل او نمايد. حتي اگر اين نيازمند از طبقهي حيوانات باشد و حتي اگر اين بينوا دشمن او باشد. و در اينجا است كه پس از درمان دردمندان و سدّنياز حاجتمندان او را با دلي شادان و لبهائي خندان در حاليكه نور ايمان و يقين از رخسارش نمايان است، مشاهده نمودهام 9- قاضي عادل حضرت والد ماجد نقل مينمايد. كه در همان سالهاي اوّلي كه وارد اسكو شدهبويدم و در نهايت فقر و تنگدستي زندگي ميكرديم، همسايهاي داشتيم مرّفهالحال كه گاهگاه با ما نردّد ميكرد و ظاهراً حق همسايگي را به جا ميآورد. در ايران رسم است كه در ا عياد بزرگ امثال غدير و فطر و نوروز و غيره، علماء در بيروني خود جلوس مينمايند و مردم از باب احترام و براي گفتن تبريك و كسب تبرّكبه خدمت آن روحاني ميرسند و بدينوسيله به ايشان شاد باش ميگويند و در بين آنان نيز عدّهاي مستمند بود كه اميد كمك و مساعدت و به اصطلاح عيدي از عالمشان داشتند، اين رسم دربارهي حقير نيز كه عالم محلّ و فرزند مرجع بزرگوراشان نيز بودم به نحوي مجلّلتر اجرا ميشد و مردم گروه گروه حتي از آباديهاي ديگر، به ديدن و گفتن تبريك پيش من ميآمدند. ولي من چون نقدينهاي در دست نداشتم از مستمنداني كه به قصد گرفتن عيدي در آن روز مراجعه مينمودند شديداً شرمنده بودم و خيلي آرزو ميكردم كه ايكاش وجهي داشتم و اين ميهمانان حاجتمند را نا اميد نميكردم. ولي ناگهان متوجّه شدم كه همان همسايه، دم در اطاق ايستاده و به كف دست هر يك از آن مستمندان وجهي ميگذارد و آنان نيز شادمان و راضي از منزل بيرون ميروند. پس از ختم مجلس از محبتهاي آن همسايه نسبت به مستمندان و متوقعين تشكّر زياد نمودم و گفتم فكر مرا از اين بايت راحت نمودي. چندي نگذشت كه روزي همان همسايه باچند برگ مدرك و سند پيش من آمد و اظهار داشت: كه همشيره زادههايش بر سر ملكي يا شخصي اختلاف و دعوا دارند و ميخواهند جهت حلّ دعوا و احقاق حق پيش شما بيايند. « در آنروزگار هنوز وزارت دادگستري تشكيل نشده بود وتمام مرافعات و دعواها و ساير امور حقوقي و حتي بعضاً جزائي در محاضر علما و روحانيوّن حلّ و فصل ميشد و اعتبار قانوني داشت » حضرت والد دنبالهي قضيّه را اينطور ادامه ميدهند. كه من به اسناد و مدارك موجود كاملاً دقيق شدم و اصل موضوع را از زبان او شفاهاً شنيدم و با قاطعيّت تمام گفتم: كه اگر اين دعوا را پيش من آورديد شرعاً همشيره زادههاي تو محكوم و حقّ با طرف ايشان است. زيرا اقارير تو و متن مدارك موجود حقانيّت طرف شما را تأييد مينمايد. آن شخص مثل اينكه يك سخن غريبي شنيده است. يكّهاي خورد و با نهايت تعجّب گفت: آقا، ما اين مرافعه را پيش شما ميآوريم ت احكم به نفع ما و محكوميّت طرفمان صادر شود!.. منهم در جواب گفتم: آيا تو انظار داري كه منهم براي خوش آيند تو، قدم روي حق بگذارم و برخلاف حكم قرآن كريم و روش اهلبيت معصومين عليهم السّلام قضاوتنمايم و احكام الهي راناديده بگيرم، در حاليكه وظيفهي اصلي من كه نمايندهي مرجع شما و خدمتگزاران آستانمقدس قرآن و اهلبيت عصمت عليهم السّلام ميباشم اجراي قوانين دين است نه نقق آنها، بالاخره اصرارهاي او بيفايده بود و پس از يأس باحالتي غضبناك بلند شد و قهر كرد و رفت و حتي از شدت خشم درب اطاق را محكم به ديوار كوبيد. من چيزي نگفتم و با نهايت حكم در برابر غضب بيمورد و صبر كردم. پس از چند روز ديدم كه همان همسايه با سرافكندگي و شرمساري زياد پيش من آمد و از آن عمل زشت آن روز خود معذرت خواست و گفت: واقع مطلب اينستكه بعضي از اين آقايان از بس كه احكام ناسه و منسوخ صادر ميكردند و با گرفتن پول، حق را باطل و باطل را كقّ جلوه ميدادند و صاحب حق را ولو بهضرب تازيانه محكوم مينمودند ما گمان ميكرديم كه اينهمه صحبتها كه در منابر ميكنند فقط جنبهي شعار دارد و در واقع خبري از آخرت و بهشت و جهنّم و عذاب و عقاب وثواب و انتقام حقّ، وجود ندارد و اينها همگي كلماتي بيمحتوي و عاري از حقيقت ميباشد. ولي آن روز، اي معلّم بزرگوار ديانت. تو با آن عمل قاطعت ثابت نمودي كه، آري، حق هرگز باطل نميشود و آنچه كه گفتهاي و شنيدهايم همگي صحيح است و من امروز متنبّه شدهام و آمدهام اسلام راستين را بپذيرم. حقير نويسندهي اين سطور از نهايت انفعال و شرمندگي از عمل كرد وقيحانهي بعضي منقيان از خدا بيخبر كه در واقع امّ الفساد هستند و اساس اينهمه بدبختيها و فلاكتها و اختلافات و برادركشيها در طول تاريخ و در زماننا هذا، زير سر آنها است چيزي نميگويم و فقط اين جمله را گوشزد مينمايم كه: « اذا فسدالعالِمُ فسدالعالَمُ » و عكسش نيز صحيح است. يعني وقتي عالمي صالح و مصلح و عادل و متقي شد، جهان پر از عدل و داد ودنيا چون بهشت و ريشهي ناعدالتيها و بدبختيها و ستمها از بن كنده ميشود. 10- مواسات و همدردي در ايّامي كه در بلدهي احساء تشـريف داشتند و حـقير و خانواده نيز در خدمتـشان بوديم يعني در خلال سالهاي 1322 و 1323 هـ ش كه جنگ جهاني دوّم آتش به دنيا زده بود و دودش در اقصي نقاط عالم، جهان را تيره و تار نموده بود، در منطقهي احساء نيز مانند ساير بلاد، قحط و غلا و مرض و به خصوص بيماري تيفوس و تب راجعه شايع شده بود و مردم را قتل عام ميكرد و گروه گروه به كام مرگ ميكشاند، به طوري كه بعضي از خانهها از سكنه خالي شد و همهي اهلش به ديار نيستي روانه شدند در يك چنين موقع حساس و خطرناك با اينكه ترك آن ديار ( حذراً ) از سرايت بيماري و خطر مرگ براي ايشان به سهولت ميسّر بود و هيچ تعهّدي نيز براي اقامت در آنجا نداشتند، ولي از باب مساوات و مواسات و خدمات به عالم انسانيّت و ابراز وفا نيست به دوستان و محبّان با اخلاصشان در آن شهر قصد اقامت كردند و بلا فاصله هيئتي تشكيل دادند و براي تأمين زندگي فقرا و مستمندان كه تعدادشان نيز زياد بود از لباس و برنج و روغن وقندو چاي و خرما گرفته تا كوزهي آب در دسترس همهي آنها گذاشتند و براي انجام صحيح اين مهّم خودشان شخصاً به خانههاي آن بينوايان سركش ميكردند و دستوران لازم را ميدادند. و چون در آن تاريخ طبيب حاذقي در آن منطقه وجود نداشت مردم آن سامان دين مهربان پدر مذهبي را به عنوان طبيب روحاني و جسماني هر دو ميشناختند و آن بزرگوار در بالين گرفتاران بيماري خطرناك تيفوس حاضر ميشدند و به هر طريقي كه از دستشان ميآيد آن بيماران را تيمار و مداوا ميمودند و در عين حال مراسم مذهبي و تدريس طلاب و حتّي درس خارج فقه و اصول را كه در آن دارالعلم تأسيس فرموده بودند تعطيل نميكردند و به همين جهت تاكنون كه دهها سال از آن تاريخ گذشته است هنوز سيماي مهربان و نوراني آن بزرگوار در دلها و ذكر جميلشان بر زبانهاي آن نواحي زنده و جاويد است وهمهي مردم احساء نه فقط مريد و مقلّد بلكه عاشق و دلبستهي اين زعيم مهربان هستند والحمدلله رب العالمين. 11- تبلوري عظيم از روح انسانيّت و نوعدوستي به خاطر دارم كه در اياميكه مجاعه و امراض گوناگون و به خصوص بيماري خطرناك و مسري تيفوس به منطقهي احساء هجوم آورده بود( سال 1363 هـ ق ) و چنانكه گذشت حضرت والد ماجد روحي فداه در آنجا جهت مبارزه با فقر و گرسنگي و بيماري هيئتي تشكيل داده بودند و خودشان مباشرتاً در رأس آن هيئت خيّريه قرار داشتند بكروز مانند ساير روزها در خدمتشان در پيچ و خم كوچههاي آن ديار از اين خانه به آن خانه جهت عيادت بيماران و رسيدگي به وضع مستمندان در حركت بوديم در اين اثنا در دورافتادهترين و فقيرنشينترين محلّات آنجا به ويرانه كلبهاي رسيديم كه در داخل آن بيغولهاي تنگ و تاريك و كثيف و متعفن به عنوان اطاق وجود داشت و انساني دلسوز بياختيار متوجّه آن اطاق شد ولي در اينموقع با ممانعت همراهان مواجه گرديد و آنان به عرضشان رساندند كه اي مولاي ما اين مرد در حال احتضار است و بيماريش بسيار خطرناك و مسري و داخل اطاق نيز متعفن و كثيف ميباشد ورود شما به آنجا بجز اينكه صدمهاي به وجود نازنينتان كه متعلّق به همهي مردم اينجا هستيد برساند فايدهي ديگري ندارد و ما از عواقب اين امر وحشت داريم. بزرگوار با شنيدن اين مطلب ايستاد و با صورتي افروخته و ديدگاني اسفبار خطاب به آنان فرمود: شما چه ميگوئيد؟ در اينجا يكي از انسانها وفردي از محبّان اهلبيت عصمت عليهم السّلام در حال جان دادن است و احتياج به تيمار و همدردي دارد و شما مرا از اين عمل منع مينمائيد. اين سخن اعجابآور قاطع را فرمود و با عزمي راسخ وارد آن وحشتكده گرديد و چون پدري مهربان عليوار بر روي خاكها نشست و سر آن بيمار را بر زانو گرفت و شروع به صحبت با آن بينوا كرد، ناگهان آن مريض محتضر ديده باز كرد و نجات دهندهي خود را بر سر بالين خود يافت و با صدائي ضعيف گفت: اي مولاي من شما هستيـد؟ بزرگـوار فـرمود آري من هستم نگران نبـاش الان دعائي بر سر بيمار خواند و جرعهاي آب به تو ميدهم و به لطف حق شفا مييابي. آن پدر روحاني دعائي بر سر بيمار خواند و جرعهاي آب به آن تشنه آب و محبت نوشاند و دستي به سر و صورت او كشيد و سرفرازانه از كلبه خارج گرديد. فرداي همانروز در مسجد و در جمع نمازگزاران آن مرد سيه چرده ولي روشنضمير را به پدر بزرگور نشان دادند وعرض كردند اين همان مريض محتضر ديروز بود كه به يمن بركت دعا و تيمار شما و يا الطاف حق از مرگ حتمي نجات يافته و امروز در جمع نمازگزاران حاضر گشته است و آنمرد از روي سپاس روي بر آستان آن مولاي مهربان 12- رأفت به حيوانات در خلال سال 1347 هـ ش كه به دعوت دوستان محترم كويت مدت يكماه در آن ديار مهمان ايشان بودم و پس از سالها مفارقت و دوري از محضرشان، واقعاً از فيض ديدار و جوار رحم يك لذت روحاني و معنوي داشتم، ايشان همانطوريكه عادت هميشگيشان ميباشد و باوجود همه گونه امكانات از طرف مريدان و مخلصاننشان باز هم دوست دارند كه در نهايت سادگي و بيپيرايگي زندگي نمايند در منزلي محتصر و تقريباً مخروبه به سكني داشتند و چون مرحومه والدهي بيمار و در تهران بودند ايشان در آن خانهي كوچك تنها زندگي ميكردند. چند روز پس از اقامتم در آنجا متوجه شدم كه همه روزه عصر و نزديكيهاي مغرب آن بزرگوار با ظرفي غذا و كاسهاي آب به پشت بام تشريف ميبرند و پس از دقائقي مراجعت مي نمايند. من خيلي مايل شدم كه به حقيقت اين راز پي ببرم،تا اينكه روزي دنبال ايشان به پشت بام صعود نمودم و ناگهان با تعدادي از گربههاي فرتوت و معلول كه هر كدام نقصي در يكي از ا عضايش داشت مواجه گرديدم يكي چشم نداشت و ديگري دمش قطع شده بود و سوّمي از پا ميلنگيد و آن يك موي بدنش ريخته بود، باري آن حيوانات زبان بسته با مشاهدهي بزرگوار همگي اطراف آن وجود مهربان را گرفتند و با صداهاي ضعيفشان گويا به نجات دهندهي خودشان خوش آمد ميگفتند و ايشان ظرف غذا و كاسهي آب را در برابر آنان قرار دادند و آنها با اشتهائي وافر مشغول به صرف آن غذا شدند پس از فراغت از اكل و شرب با ديدگاني پر از سپاس و در حاليكه با همان زبان بيزباني از پرستار مهربان خودشان اظهار تشكّر و امتنان ميكردند كمكم پراكنده شدند. در اينموقع به خدمتشان عرض كردم: اي مولاي من عجب مشغوليّت خوبي داريد؟ ايشان در جواب فرمودند: اي فرزند غالب اين انسانهاي بيوفا اين حيوانات را در فصل جواني و زيبايشان در دامان و روي بالشت و مبلهاي خود نگهداري ميكنند و ناز آنها راميكنند و از حركات موزون آنها لذّت ميبرند ولي همينكه اين زبان بستگان پير ميشوند با نهايت بيوفائي آنها را از خود دور ميكنند و از منزل خارج مينمايند و اين بيچارگان بدون پناه و سرپرست سرگردان و گرسنه و تشنه ميمانند و من چون ميبينم كه كسي به حال زار اين آفريدگان خدا رسيدگي نميكند اين مسئوليت راهمه روزه به عهده گرفتهام. . . و من در اين حال و در برابر اين عظمت روح و فتوّت قلب ورأفت خاطر به نشاءهاي ملكوتي فرو رفته بودم و در پيشگاه اين شخصيت استثنائي كه با آنهمه گرفتاريهاي زياد مذهبي و اجتماعيشان حتي به فكر حيوانات مفلوك و رانده شده نيز ميباشند يك تعظيم و تكريم معنوي داشتم و بياختيار دستهاي مباركشان را كه مظهر آنهمه كرم و جود و رأفت و سخاوت بود بوسيدم و بر آن قلب مهرببان و پر از عاطفه و وجدان متواضعانه آفرين گفتم. 13- اوج رحمت و معراج انسانيّت د – در خاطر دارم كه در منزلمان گربهاي بود بس ظالم و بلا كه غذاي گربههاي ضعيف و كوچكتر از خود را ميقاپيد و آنها را با چنگالهاي تيز خود مجروح ميكرد و هر روز ضرري به اهل خانه ميرسانيد. به طوري كه همه از ستم و تجاوزهاي او به ستوه آمده بودند و از بس پر تقلا و زورمند بود گرفتن و به جاي ديگري نيز بردن امكان نداشت و همه در آرزوي اين بودند كه روزي از دست اين حيوان نابكار خلاصي يابند و يا او را گرفته و به سزاي اعمال بد و تجاوزاتش برسانند. پس از مدتي آن گربه مريض شد، روزي در خدمتشان وارد خانه شديم، واي بزرگوار مشاهده فرمود كه همان گربهي ظالم با حالي زار و جسمي نزار در گوشهاي افتاده و د ر نهايت ذلّت و بينوائي روي خاكها در حال احتضار است و آخرين نفسهاي زندگي را ميكشد و چشمان بيفروغش به گوشهاي خيره شده است حال اگر شخص ديگري بود، غالباً، فوراً جلو ميرفت و به انتقام زيانكاريها و ستمهايش شايد باچند لگد هم كه باشد، بر سر او ميكوبيد و به اصطلاح دلش را سرد مي نمود. ولي من بانهايت تعجب مشاهده نمودم كه اين مهربان كه حتّي تحمل بيچارگي حيوانات و دشمنان خود را ندارند. با سرعت به داخل منزل رفتند و يك قوري آب خنك آوردند و بر سر آن حيوان محتضر نشستند و با رأفتي پدرانه كمكم از آب آن به كام آن حيوان كه دهانش از شدّت تشنگي خشك و باز بود ريختند و آن حيوان جرعه، جرعه از آن آب مينوشيد و مشاهده كردم كه باديدگاني پر از امتنان و سپاس به چهرهي نوراني اين انبوه رحم و كرم و انسانيّت خيره شده بود و از اين همه رأفت و رحمت با زبان بيزباني شكر ميكرد و بالاخره بااتمام آن آب گربه هم آرام چشم بر هم نهاد و براي هميشه خاموش شد، و اين منظرهي بسيار حيرتانگيز كه شايد قرنها يك مرتبه آنهم به وسيلهي رادمرداني استثنائي فضاي تيره و پر از ستم و انتقام روزگار ما را روشن نمايد مرا در اعجاب عميق فرو برد و هنوز روحاً نشاهي آن لحظهي ملكوتي هستم. اي كاش همهي انسانها نيز حتي لا محاله نسبت به ابناء نوع خود يعني انسانهاي ديگر اين گذشت و رحم و بزرگواريي را داشتند. آنوقت به تصور ميكنيد كه جهان تاريك ما، چه صورت زيبائي به خود ميگرفت؟ و چگونه بديها به خوبيها و خارها به گلها تبديل ميگرديد و خداي متعال هم ميفرمايد: خذا لعفو وأمر بالعرف واعِرض عن الجاهلين اعراف 199 و اينست جلوهي تابناك عفو و فضيلت. 14- مواسات با حيوانات مرحوم حاج ميرزا مختار امين الذاكرين كه از وعاظ و منبريهاي تبريز بودند، نقل ميكند كه روزي در خدمتشان و سوار بر اسب از آبادي (شيرامين) عازم قريهي ( دستجرد ) بوديم، هوا بسيار گرم و سوزان بود و ما به اين اميد كه در بين راه كه تقريباً در حدود 20 كيلومتر و از يك دشت خشك و كويري و سوزان ميگذشت، در قهوه خانهاي كه از قبل سراغش راداشتيم آبي ميآشاميم و رفع خستگي ميكنيم به همين سبب بدون برداشتن آب عازم شديم و پس از طي چند كيلومتر،عطش بر ما حملهور شد و بالاخره پس از رسيدن به آن قهوهخانه باكمال تأسف ديديم كه آنجا تعطيل است باحالتي يأسآور، دَوِ دَرِ آن قهوهخانه توقف كرديم و من نميدانستم كه براي رفع عطش كه در اثر تابش آفتاب سوزان تابستان كلافهام كرده بود چه چارهاي بينديشيم در اينموقع ديدم كه آن بزرگوار از جيبشان دو عدد هلو بيرون آوردند و فرمودند كه در موقع ترك شيرامين يكي از اجماء اين دو هلو را به من هديه كردند و منهم يكي از آنها را به شما ميدهم تا با تناول آن تخفيف عطشي بشود. من با كمال خوشحالي و امتنان آن هلو را در آن موقعيّت حسّاس چون مائدهاي بهشتي بود از ايشان گرفتم و در نهايت لذّت خوردم ولي ديدم كه آقاي بزرگوار هلوي خودشان را نصف كردند و به من فرمودند اين اسب از ما تشنهتر است و انصاف نيست كه او را در رفع عطش با اين ميوه شريك خود نگردانيم و با نهايت تعجّب ديدم كه نصف هلوي خودشان را اوّل به آن حيوان زبان بسته خوراندند و سپس نصف باقيمانده را خودشان ميل نمودند. و چه زيباست اين مناظر بي نظير و يا كمنظير كه در طيّ قرون و اعصار به وسيله اينگونه جوانمردان كه شاگردان واقعي مكتب مقدّس مولاي عالميان اميرمؤمنان عليه السلام هستند بندرت اتفاق ميافتد و همه را محو و مبهوت عظمت و معنويّت خود مي نمايد. 15- منتها درجهي گذشت و مدارا قبلاً به نظر مبارك مطالعه كنندگان محترم رسيد كه آن بزرگوار در سال 1324 هجري شمسي پس از ورود به شهر تبريز و منطقهي آذربايجان اولين هدفشان آباد كردن خرابيها و ترميم نارسائيها بود و چنانكه گفتيم، دو مركز مقدّس و عظيم مذهبي، يعني مسجد چهل ستون حجه الاسلام و مدرسهي عالي صاحب الامر(ع) كه هر دو تعطيل و در اثر سالها بيتوجّهي در شرف انهدام بود. به دست مباركشان باز شد و تعمير اساسي گرديد و سپس با وضعي باشكوه و معنوي، مسجد مملوّ از نمازگزاران و مدرسه پر از محصلين علوم دينيّه گرديد و اين دو عمل چشمگير مايه روشني قلب دوستان گرديد. در آن ايّآم برخلاف امروز در هيچ خانهاي حمّام وجود نداشت و مردم مجبور بودند براي نظافت بدن و غسل كردن از زن و مرد به حمّامهاي عمومي كه در هر آبادي نسبت به تعداد جمعيّت وجود داشت روي آورند. در بلدهي اسكو كه مسقطالرأس اجداد بزرگوارمان ميباشد و حضرت والد ماجد نسبت به امور مذهبي و اجتماعي آنجا حسّآسيت خاصّي داشتند، گرمابه ( حمّام ) به قدر كافي وجود نداشت و د رمقابل آنهمه جمعيّت فقط دو فقره حمّآم بود كه غالب يّآم سال يكي از آنها به مناسبت خرابي يا بهانههاي ديگر در حال تعطيل بود و مردم با ايمان و بهداشت دوست اسكو از لحاظ نظافت بدن و انجام وظائف مذهبي و به خصوص غسلهاس شرعي در مضيقهاي عجيب به سر ميبردند و مخصوصاً طبقهي نسوان كه در بعضي موارد به مناسبت نداشتن وسائل استحمام تيمم عوض غسل ميكردند و يا در آن هواي سرد و پر از برف و يخ زمستان مجبور بودند با پاي پياده به دهات مجاور كه خيلي هم نزديك نبودند مراجعه نمايند. و در حين برگشت نيز دچار سرما خوردگي و غالباً امراض صعب العلاج ميشدند. و اينگونه بود وضع اسف بار نظافت جسمي و شرعي در وطن عزيزمان اسكو! تعدادي از مردم خيرخواه خيلي در تلاش بودند كه شايد به نحوي بابناي يكي دو فقره گرمابهي جديد اين نقيصهي اساسي را كه مربوط به صحّت اعمال و عبادات مردم ميشد رفع نمايند ولي به مناسبت فقر عمومي و كارشكني عدّهاي نفع پرست و ضعيف الايمان هرگز به اين عمل نيك موفق نشدند. تا اينكه يكروز عدّهاي از مردان و زنان اسكو به شهر تبريز آمدند و در منزل ما كه در واقع آنجا را هميشه پناهگاه خود ميدانند دست به دامان حضرت والد ماجد زدند و جداً از ايشان خواستار شدند كه جهت رفع اين نقيصهي بزرگ انديشهاي نمايد. آقاي بزرگوار به اسكو رفتند و به منبر صعود فرمودند و كراراً همهي مردم و به خصوص طبقهي مرفّه و ثروتمند را به انجام اين عمل واجب ترغيب و تشويق كردند ولي متأسفانه هيچكس را جرأت اقدام به اين عمل نشد و همه با سكوتي مرموز، شانه از زير اين بار خالي كردند. ناچار، خود آن بزرگوار اين مسئوليت را كه آنروز به مناسبت مضيقههاي مالي و نبودن وسائل كافي و عدم توجّه دولت و بودن تعدادي خرابكار ك همخالف اصلاحات در اسكو بودند، به نفسه قبول فرمودند. اولي كاري كه انجام دادند تنها خانهاي راكه در مشهد مقدّس داشتند و آرزو داشتند كه پس از تنظيم و تدريب امور آذربايجان دوباره به بلدهي مقدس و جوار رحمت حضرت ثامنالاولياء علي بن موسي الرّضا سلام الله عليه منتقل شوند و در آن خانه سكونت نمايند، به مبلغ نه هزار تومان به فروش رساندند و محلّي را كه بقاياي يك حمام قديمي مخروبه بود و از بنيان خراب و تبديل به مزبله شده بود ميلغ پنجهزار تومان ابتياع كردند. و با نهايت شهامت به دست خودشان اوّلين كلنگ ساختمان آنجا را به زمين زدند. با اين اقدام آقاي بزرگوار. مردم غيور اسكو به جنب و جوش آمدند و به ياري رهبر و زعيم شجاع خود شتافتند و هر كس به قدر وسع خود در اين بناي مهّم شركت جست و تقريباً منظرهي زيباي حضر خندق در مدينهي منوره در جنگ احزاب تجديد گرديد. و در اينجا نيز امّت و رهبر هر، دو كلنگها و بيلها به دست و به طور خستگي ناپذير عمل ساختمان گرمابهي جديد شروع شد. ولي عدّةاي نميدانم جاهل يا حسود و ياگولخورده و باز هم براي من معلوم نشده است كه روي چه مبنائي، با اين عمل خير كه گمان نميكنم در همهي دنيا مخالي داشته باشد. شديداً به دشمني و كارشكني مشغول شدند و در مدّت بنياد اين مركز عامّالمنفعه چه ها كردند و چه اعمال ناهنجار و شرمآوري مرتكب شدند، ميگذرم و چيزي نمينويسم، همينقدر ميگويم قلب نازنين آن زعيم عاليقدر را به درد آوردند. يك روز كه در منزل نشسته بوديم. چند نفر از دوستان آن بزرگوار وارد شدند و در حاليكه بستهي پولي در دست داشتند باوضعي،بسيار پر هيجان و به طوري كه بغض راه گلويشان را گرفته بود، اظهار داشتند اي مولاي ما، ديگر امروز صبر ما تمام شده و در برابر اذيّت و آزار اين چند نفر به ستوه آمدهاين و از شما رخصت ميطلبيم كه آنها رابه جزاي اعمال خلاف شرع و غير ا نسانيشان را برسانيم و با تنبيه شديد آنان، شخص جنابعالي و صفحهي اسكو را از لوث وجود ننگآور آنان پاك كنيم و اين پول را هم در آن راه به مصرف رسانيم و سپس اضافه كردند، ما اين عمل را ديشب و بدون اطلاع شما ميخواستيم انجم دهيم ولي چند نفر پيشنهاد كردند كه از باب مراعات مراتب ادب اين تصميم را قبلاً با شما در ميان گذاريم و حضرتتان را از اين موضوع مطّلع كنيم و حتماً اميد موافقتتان را داريم. در اينموقع كه همه منتظر بودند حضرت والد ماجد شرعاً فرمان تنبيه و تعزير آن متجاوزان بيوفا را صادر نمايد. ناگهان ملاحظه نموديم كه رنگ صورت مباركشان تغيير كرد و ديدگان مهرابنشان پر از اشك شد و فرمودند: من از اينهمه محبّت و وفا و فداكاري شما سپاسگزارم ولي اين رابدانيد كه آنها نيز به منزلهي فرزندان من ميباشند و ممكن است در بين فرزندان انسان افرادي نادان و ناصالح وجود داشته باشد، من هرگز راضي نميشوم كه به آنها اگر چه ب امن، كه قصدي جز خدمت به اهل اسكو هدفي نداشته و ندارم جفاي بسير كردند، كوچكترين صدمهاي وارد آيد و هرگز چنين اجازهاي را به شما نخواهم داد. خد به شما جزاي خير بدهد، آنها رانيز هدايت فرمايد. و در اينموقع بسيار حسّاس بود كه مجلس را پس از دقائقي سكوت، هالهاي از نور و محبّت كه زائيدهي منتها درجهي حلم و بردباري اين مصلح بزرگ و پدر روحاني بود فرا گرفت و اينست درخشش عالي انسانيّت ملكات حيرتانگيز و لذّت بخش آدميّت، كه در واقع بعثت انبياء عليهم السّلام مبتني بر اين ا صل بوده و هست كه ميفرمايد:« بعثت لاَتهم مكارم الاخلاق » و بر همهي مسلمين است كه از اين حكمت عملي كه تبلوري از شما مخترين درجان مكارم ا خلاقي است درسي بزرگ فرا گيرند و با ملكات اخلاقي خويش جهان تيرهي امروز را از نور ايمان و جلوهي محبّت پر كنند در آنوقت است كه دنياي ما به سوي صلح و صفا و عدل و آرامش و اخوّت و برادري قدم برميدارد و اينهمه جنگها و خونريزيها و تجاوزها و ستمها كه همگي زائيدهي وساوس شيطاني و به خصوص حس جاهطلبي و انتقامجوئي است از بين ميرود. « واعتصموا بحبل الله جميعاً ولاتفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداءَ فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخواناَ و كنتم علي شفا جزف من النار فانقذكم منها كذلك يبيّن الله لكم آياته لعلّكم تهتدون. آل عمران 103. » و در برابر اينهمه بردباري و حلم آقاي بزرگوا، عاقبت چه شد؟ ساختمان گرمابه باموفقيت كامل به اتمام رسيد و در اثر همّت عالي باني معظمش از نظر وسعت و زيييبائي و استحكام در آن سامان بينظير گرديد و در يك روز مبارم « به نظرم نيمهي شهر شعبان المعظم » در ميان شور و شادي مردم در حاليكه همه از كثرت خوشحالي نقل و شيريني پخش ميكردند و بوسه بر دستهاي مهربان و خستگيناپذير مولايشان ميزدند افتتاح گرديد و به نام « گرمابه امام(ع) » موسوم گرديد و منافعش وقف امور مذهبي آن ديار گرديد و بحمدالله تا اين تاريخ كه تقريباً پنجاه سال سپري ميشود اين اثر نيك پرمحتوي پا برجا و مورد استفادهي اهليست و مرد و زن و خرد وكلان باني بزرگوار آن را دعا مي كنند. و امّا آن عدّه مزاحم اكثرشان از اعمال زشت خود پشيمان شدند و آگاهانه به محضر زعيم عاليقدرشان شتافتند و با ابراز پشيماني توبه كردند. و چند نفري كه باقي ماندند و ظلمت جهل روح انسانيتشان را بكلي از بين برده بود و در هر عصري و در همه جا از اين غافلان بيچاره وجود دارد، با عاقبتي شوم و تاريك و وضعي مفلوك به سزايِ اعماي خودشان رسيدند. 16- كمال استغناء خاطرهي ديگري در خلال ساختمان حمام اسكو در ذهن دارم كه هر موقع دربارهي آن فكر ميكنم تبلور عظمت استغناء و بياعتنائي به بيگانگان را در اين بزرگمرد با شهامت به نظر ميآورم و در واقع از اينهمه استعلاء روحي لذّت ميبرم و داستان اين چنين است: قبلاً به نظر مطالعه كنندگان محترم رسيد كه عدّهاي اخلاگر كه مخالف اصلاحات در اسكو بودند. مزاحم حضرتوالد ماجد در امر ساختمان آن بناي خير ميشدند و د رنتيجه عدّهاي ساده دل را نيز اغوا نموده بودند و در نتيجه كمكهاي مردمي در اثر تبليغات شوم آنان از طرفي و به مناسبت فقر و استيصال مردم از طرف ديگر تقريباً به صففر رسيد و متوقّف شد ولي هنوز بناي حمام ناقص بود و ميباييست مبلغا وجه صرف گردد تا بنا به اتمام برسد و بالاجبار كار ساختمان تعطيل گرديد. و از طرف ديگر فصل زمستان نزديك بود و اگر قبل از نزول برف و باران و سرماي شديد آن سامان كار ساختمان به اتمام نميرسيد تمام زحمات به هدر ميرفت. در واقع در آن روزها همه در فكر چاره بوديم تا به هر كيفيتي كه مقدور است اين اقدام خير و عاّ المنفعه به اتمام برسد. در آن زمان دولت امريكا به عنوان تبليغ نيّات شوم خود، مؤسسهاي به نام ( اصل چهار ترومن ) در ايران دائر نموده بود كه وظيفهشان ساختن گرمابه و مدرسه و بيمارستان و متراحهاي بهداشتي و ساير امور عمراني عامالمنفعه در مناطق محروم كشور بودند. در يك از روزها كه در محضر حضرت والد ماجد بودم،ناگهان ديدم چند نفر از اعضاي همان ( اصل چهار. . . ) كه البته ايراني بودند با يكي دو نفر از معتمدين اسكو وارد شدند و پس از عرض تعارفات معموله اظهار داشتند كه ما از تعطيل شدن بناي گرمابه در اسكو متأسفيم و اين آقايان كه از اعضاي مؤسسهي اصل چهار هستند آمدهاند تا بدون چشم داشتي بناي حمّام رابه اتمام برسانند و به تحويل شمابدهند. حضرت والد ماجد در نهايت متانت در جواب فرمودند كه من از محبّت اين آقايان تشكر مينمايم ولي نميتوانم مساعدت آنان را قبول نمايم و هرگز غيرت اسلامي و ايرانيم قبول نميكند كه بعدها مردم بگويند كه يكعده خارجي ( آمريكا ) و غير مسلمان آمد و اين بنارا به اتمام رساند. سپس بعد از كمي تأمل كه نهايت بزرگمنشي ايشان را ميرساند. افزودند كه ما حاضريم بدون حمّآم بمانيم ولي زير بار اين ننگ نرويم. در اين موقع سكوتي عميق و سنگين مجلس را فرا گرفت و آقاياني كه آمده بودند از اينهمه متانت و استغناي اين روحاني واقعي، غرق بهت و حيرت گرديدند. سپس يكي از آنها دنبالهي صحبت را اينطور ادامه داد: حضرت آقا، ما در مقابل وجهي كه براي اتمام ساختمان حمام اسكو تقديم حضورتان مينمائيم هيچگونه مدرك و رسيدي نميخواهيم و اگر امر فرمائيد اين موضوع تا آخر مستور ميماند و هيچكس از آن مطّلع نميشود. و در اينجا بود كه سيماي نوراني اقاي بزرگوار بر افروخته شد و باكلماتي قاطع فرمودند: من كه مولائي چون حضرت وليّعصر امام زمان(عج) دارم و مشكلگشاي كائنات اوست چگونه دست به سوي ديگران دراز كنم و كمك از اغيار بطلبم. خواهش ميكنم كه ديگر در اين خصوص صحبت نكنيد و بيشتر از اين مايهي انزجار خاطر مرا فراهم نياوريد. و حضرت والد ماجد روحي فداه اين اقدام شجاعانه را در موقعي انجام داد كه خود و اطرافيان باوفايش در شدّت استيصال به سر ميبردند و اصلاً تمام كشور در فقر و فلاكت كه يكي از رهآورهاي شوم جنگ جهاني دوّم و مهمانان غاصب و ناخواندهي متفقين ( انگليس، روس، آمريكا ) به ايران بود، دست و پا ميزدند. و عدّهي كثيري از همين ( اصل چهار. . .) كه مايهي ننگ ايرانبود استقبال ميكردند و دست تكدّي به سوي آنها دراز مينمودند و از هر گونه اظهار ذلت و خواري در مقابل آن بيگانگان كوتاهي نميخوردند و حتي براي گرفتن پول از آن كانون فساد واسطهها قرار ميدادند. و بحمدالله مرجع عاليقدرمان در اين مرحله نيز افتخاري بر افتخارمان افزود و ما را در بين همه سرافراز كرد. بعد از چندي به گوشمان رسيد كه متصدّيان خارجي آن مؤسسه گفته بودند كه ما در مدت مأموريتمان در مناطق مختلف و كشورهاي گوناگون يك چنين روحاني عالي طبع و بينظر كمتر ديدهايم و اين شخصيت بزرگ شايستهي هر گونه ستايش و تقديس ميباشد. 17- از خود گذشتگي در راه نجات همنوعان از مرگ سال يكهزارو سيصد و بيست و دو هجري شمسي بود و فضاي عالم از دود جنگ جهاني دوّم تيرهو تار شده بود و غالب ممالك جهان در آتش جنگ ميسوختند، و دولت وقت ايران سفر حجّ را ممنوع اعلام نموده بود، ولي عدّهي كثيري از مردم ايران كه استطاعت شرعي داشتند خود را واجب الحجّ مي دانستند و به هر طريق ممكن ميخواستند اين فرضيهي واجب شرعي رابه انجام برسانند و انجام وظيفه نمايند و به همين جهت بدون اعتنا به اعلام دولت با يك ورقهي ( علم و خبر ) كه تقريباً به حاي گذرنامه بود به عنوان مسافرت به كويت عازم اين ديار شدند تا از آنجا از طريق بيابان عربستان و با مسائل زميني، خود رابه حجاز برسانند و فريضهي واجبهي حجّ را انجام دهند. يك روز حضرت والد ماجد كه طبق همه روزه طرف صبح در حسينيهي جعفريهي كويت در جمع دوستان كويتي حضور داشتند و مشغول استماع به بيانات خطيب و مصائب اهلبيت عصمت عليهم السلام بودند. مشاهده كردند كه عدّهاي از برادران ايراني با اسباب و اثاثيهي سفر، قصد ورود به محوطهي جعفريه را دارند ولي مسؤلان آنجا مانع ورود ايشان ميشوند، و اين مسأله موجب جرّ و بحث وسر و صدا شده است، در اينموقع ايشان مداخله ميكنند و متوجّه ميشوند كه اين هموطنان عزيز قصد زيارت خانهي خدا را دارند ولي چون آنروز در كويت براي اسكان مسافران هتل و يا مهمانسرائي وجود نداشت. آنان ناچاراً به مساجد و حسينيهها روي آورده بودند. ايشان به مسئولان حسينيهي جعفريّه امر ميفرمايند كه اينان، زوارِ خانهي خدا و برادران ايراني ما هستند و ما موظّف روز، حسينيهي جعفريه و ساير حسينيههاي موجود در كويت راآمادهي سكونت مهمانان مينمايند ولي چون در بين زوّار عدّه اي از علما و سادات و روحانيّت بزرگوار بودند، حضرت والد ماجد دستور ميدهند كه به منظور بزرگداشت مقام سيادت و روحانيّت، از حضرات علما در بيروني منزلهاي شخصي پذيرائي نمايند و به همين مناسب مردم عادي، در حسينيّهها و آقايان اهل علم در بيروني منزل خانههاي متمولين كويت پذيرائي گرديدند حتي يكي از سادات علماي محترم تبريز در بيروني منزل خود ما، به دعوت آقاي بزگوار، سكني نمود. و از آن روز مردم مهربان و مهماننواز كويت با كمال گشادهروئي و با نهايت كرم و كمر به خدمت ميهمانان عزيز خود بستند و آنچه را كه ميتوانستند براي رفاه حال آنان بدون چشم داشتِ مزد و اجري و فقط قربه الي الله و جهت اطاعت از امر مولايشان مهيّا ميمودند. تعداد زوّار روز بروز بيشتر ميشد تا جائيكه عدّهي آنان بالغ بر هفتهزار نفر گرديد. كه همهي آنان قصد انجام فريضهي حجّ را داشتند و موسم حجّ و حركت به سوي كعبهي مقصود نزديك ميگرديد. هر گروهي با يكي از حملهدارهاي كويتي و غير كويتي كه در آنجا بودند قرار داد سفر بستند و از جمله تعداد دوهزار نفر كه غالباً از مردم آذربايجان بودند و عدّةاي از آ“ها از حضرت جدّبزرگوار قدس سره العزيز تقليد ميكردند با شخصي به نام سيّد احمد هاشمي احساءي ره كه او هم از مريدان حضرت والد بود قرارداد سفر حجّ بستند. كمكم تاريخ سفر نزديك ميشد و مهمانان ما خود را آمادهي اين سفر مقدّس ميكردند، در شبي كه فرداي آنروز براي حركت كاروان حجّ متضرر شده بود، رئيس گروه يعني همان حاج سيد احمد هاشمي احسائي به خدمت آقاي بزرگوار آمد و عرض كرد: اي مولاي من، هر چه فكر ميكنم ميبينم كه اين سفر خطير و پر مسئوليت بدون وجود شما ميسّر نخواهد بود و به همين جهت آمدهام كه از محضرتان نمايم تا دعوت مرابپذيريد و در اين موقعيّت بسيار حسّاس زحمت همسفر بودن با ما راقبول فرمائيد. و علتش استكه اولاً وجودتان براي همهي ما جهت اينكه راهنماي مناسك حجّمان باشيد و بتوانيم بااطمينان خاطر اعمالمان رابا رهنمودهايتان انجام دهيم لازم است و در ثاني اين مسافران همهشان ايراني و اغلبشان اهل آذربايجان و عدّهي قابل توجهشان از مقلّدين و ارادتمندان شما ميباشند. ما بازبان و باسليقه و عادات آنها آشنائي نداريم و اين فقط شما هستيد كه در مواقع لزوم ميتوانيد به دردهاي آنان برسيد و ترجمان حالات و خواستههاي آنان براي ما باشيد، تا ما هم بتوانيم به نحو احسن انجام وظيفه كنيم و من ميبينم كه اين مشتاقان زيارت خانهي خدا، اگر اين بشارت را كه شما سرپرستي روحاني اين كاروان را قبول فرمودهايد و در اين سفر طولاني و اسرارآميز پس از خداي ذوالجلال در تحت حمايت شما قرار خواهند گرفت چقدر خوشحال و مسرور خواهند شد و به همين مناسبت من در همينجا مسئوليت شرعي اين لبيك گويان دعوت خدا رامتوجّه شخص شما ميدانم، اينك، ام، امرِ شما است. در يك حالت استثنائي قرار گرفتهبودم. از طرفي جهت مناسباتي در خود آمادگي قبولِ دعوت اين سيّد با اخلاص را نميديدم و از طرف ديگر خود را مسؤل خدمت به مهمانان خدا ميدانستم. پس از انديشهاي عميق خود را شرعاً مجبور به قبول اين دعوت يافتم و به همين جهت او را از يك حالت نگراني مفرط كه از عدم قبول من داشت نجات دادم. و آمادگي خود را براي اين سفر پر خطر ولي بسيار مقدّس و معنوي اعلام نمودم، و همان شب از اهلبيت و دوستان وداع كردم و فرداي آنروز به جمع حاجيان كه در خارج از دروازهي كويت جهت حركت اجتماع نموده بودند پيوستم. كاروانيان بامشاهدهي من و با دانستن اينكه سرپرستي روحاني كاروان به من تفويض شده است به قدري شادمان و مسرور گرديدند كه توصيف چهرهاي شاداب و لبهاي خندان و شكرگزاريهاي از دل برآمدهي آنان قابل توصيف نيست، بالاخره با قراءت دعاي سفر حجّ و با بدرقهي گرم اهالي كويت كه غالبشان جهت مشايعت حقير و مهمانان عزيزشان در آنجا جمع آمده بودند و با صداي صلواتهاي پي در پي كه فضاي باديه را پر كرده بود و يك نورانيّت و معنويّت خاصّي به آن مجتمع بخشيده بود، كويت را به قصد حجاز در حاليكه قلبهايمان از شوق زيارت قبلهي اسلام و همچنين زيارت حرم مطهّر حضرت سيّدالمرسلين(ص) و ائمه معصومين(ع) و ساير مشاهد و مقامات مقدسه در روحاني بود و موج اشك چهرهها را فرا گرفته بود، ترك نموديم. سفري پر از مخاطره در پيش داشتيم، چون، اولاً اتومبيلهاي حامل حجّاج به مناسبت ايام جنگ و عدم دسترسي به وسائل جديد و مجهّز، همگي تعميري و دست دوّم و غير قابل اعتماد بودند، ثانياً را همان از كويت تا حجاز بسيار طولاني و معبرمان را بيابانهائي خطرناك و شنزار و بيآب و علف تشكيل ميداد كه جادّهي مخصوصي هم براي حركت اتومبيلها نداشت و هر اتومبيلي از طرفي و به طور نامنظّم و بدون هدف و لنگلنگان به راه خود، ادامه ميداد، غالباً اتومبيلها، در درياي شنهاي روان فرو ميرفتند و از حركت باز ميايستادند و مسافرانِخسته مجبور بودند كه از اتومبيل پياده شوند و با هثل دادن آن و تحمّل مشقات زياد مركوب خود را از فرو رفتن در غرقابهاي بيابان نجات دهند. و چون غالب بيابان در همين شرائط بود، اين پيش آمدِ رنج آور پي در پي براي همهي اتومبيلها تكرار ميشد و مسافران را كه طبعاً از نظر اب و غذا هم در مضيقه بودند دچار مشقتي عظيم نموده بود. و از طرف ديگر گرماي طاقت فرساي وادي عربستان با آن بادهاي سمومش قرار از كف همه ربوده بود. مخصوصاً برادران آذربايجاني كه با هواهاي لطيف آن سامان و دامنههاي بهشتي سهند و سبلان خو گرفته بودند و به هيچوجه طاقت تحمّل اين جهنّم دنيا را نداشتند و به همين جهت در اين وادي وانفسا هر اتومبيلي سعي مينمود كه حتي به قدر يكوجب جلوتر بيفتد و خود را زودتر از اين هلاكتگاه نجات دهد. و رانندهي اتومبيل ما هم در همين تلاش بود، ولي من به او گفتم كه شما وظيفه داريد كه در عقب همهي اتومبيلها حركت كنيد و او با نهايت تعجّب علّت را پرسيد؟ گفتم، اولاً به طوري كه شنيدهام شما گذشته از هر رانندگي مكانيك ماهري هستيد و اگر اتومبيلي خراب شد كه احتمالش بسيار زياد است، اين شما هستيد كه بايد آن اتومبيل را تعمير كنيد و دوباره به راه اندازيد و ركابش را نجات دهيد. و ثانياً چنانكه ميدانيد من مسئوليت و سرپرستي اين كاروان عظيم را قبول نمودهام و دوست دارم كه هميشه در عقب كاروان و نگران وضع آنان باشم، مبادا، فردي يا افرادي احتياج به مساعدت داشته باشند كه در آنصورت ما بايد به كمك آنان بشتابيم. راننده با قيافهاي نه خوش آيند قبول كرد و اتومبيل ما در آخر كاروان و پشت سر همه در حركت بود. و آنچه را كه من پيشبيني مينمودم به وقوع پيوست. اتومبيلها پي در پي دچار خرابي ميشدند و رانندهي ما، آن را تعمير و به راه ميانداخت و اگر ما در جلو حركت ميكرديم آن اتومبيل خراب شده در همانجا و در وسط ميانداخت و اگر ما در جلو حركت ميكرديم آن اتومبيل خراب شده در همانجا و در وسط بيابان مخوف ميماند و معلوم است كه بر سر، سرنشينان آن چه ميآمد: سرگرداني، تشنگي، گرمازدگي و آخر سر مرگ!. . . و اين ما بوديم كه ميبايست مهمانان عزيز خانهي خدا را از كام سياهِ مرگِبيابان نجات دهيم و بحمدالله باحول و قوّه الهي در اين مسأله موفّق بوديم. اگر چه خودمان از اين توقّفهاي پي در پي در عذاب بوديم، ولي عذابي كه براي رفاه حال همنوعان باشد براي ما شيرين و لذّت آفرين بود. در ضمن سفر با پيش آمد عجيب و عبرتانگيزي روبرو شديم كه به شرح ذيل ميباشد در يكي از منزلها، كه البته چاه آبي بيش نبود به ما خبر دادند كه يكي از اتومبيلها با تمام سرنشينان گم شده است و خبري از آن نيست و از حقير علاج اين پيش آمد نگران كننده را خواستند. گفتم چارهاي نيست، بايد يكي از اتومبيلها را خالي كرد و به عقب برگشت و بدكيفيت كه شده است آنها را نجات داد و بدون يافتن آنان شرعاً و وجداناً مأذن به حركت از اين نقطه نيستيم ولي جهت اطمينان بيشتر بايد ديد كداميك از اين اتومبيلها قويتر و مطمئنتر از ساير اتومبيلها است تا اين مسئوليت را به وسيلهي آن انجام دهيم، و گروه نجات در اثر نا مطمئن بودن اتومبيلشان به سرنوشت آن گمگشتگان دچار نشوند. پس از شور و نظرخواهي از متخصصّين و رانندگان كاروان همگي اتومبيلي رانشان دادند و گفتند تنها اين اتومبيل است كه ميتواند دوباره به عقب برگردد و وارد درياي شن شود و در پي يافتن مسافران گمشده باشد. من شخصي را كه زيّ روحانيون بود و سمت مديريت آن را اتومبيل را داشت و خودش هم آذربايجاني و اهل تبريز بود، مخاطب قرار دادم و با زباني ملايم بهاو گفتم كه چنانكه ميدانيد اتومبيلي از كاروان عقب افتاده و ناپديد شده و سرنشينان آن كه همگي از همشهريان شما ميباشند و مهمانان خانهي خدا هستند در خطر مرگ قرار گرفتهاند و به اجماع متخصصين و رانندگان فقط اتومبيل شما قادر به برگشت و نجات آنها ميباشد و به همين جهت شما دستور بدهيد كه همسفرانتان موقتاً اين اتومبيل را خالي كنند تا هر چه زودتر به نجات همنوعان خود اقدام نمائيم و شما مطمئن باشد كه تا اتومبيل شما و آن گمشدگان بر نگردند و به ما نپيوندند هيچكدام از افراد اينكاروان حركت نخواهد كرد و هرگز شما را تنها نخواهيم گذاشت و اينجا بر سر چاه آب، ما ميتوانيم بدون احساس تشنگي و خستگي تا برگشتن عزيزانمان منتظر بمانيم. حضرت والد ميفرمايند: من كه اين سخنان را با او گفتم، او با قيافهاي غضبناك و با خشمي فراوان، گفت: خير من و همسفرانم هرگز چنين اجازهاي نميدهيم، مامسؤل ديگران نيستيم و اينجا بيابان وانفسا است هر كس بايد خود را نجات دهد!. . گفتم، آقا شما ظاهراً مردي روحاني هستيد و شايسته نيست كه از خطر مرگ همسفرانتان اينقدر بيخيال باشيد، شما كه ظاهراً از خط مشي حضرات معصومين(ع) باخبريد، ما چگونه ميتوانيم يكعدّه مسلمان و هموطن و همكيش خود را در اين بيابان خطرناك به كام مرگ بسپاريم و خودمان پشت به آنان بكنيم و برويم، دين و ايمان به جاي خود، آخر وجدان و نوعدوستي چنين اجازهاي نميدهد، ولي متأسفانه باز هم با همان قيافهي تُرْش و سخنان نامطلوب او روبرو شديم و بالاخره، مسئولان آن آوارگان نمودند، راننده و كمك راننده سوار شدند و موقعي كه اتومبيل ميخواست حركت كند. امر به توقف دادم و گفتم من هم همراه شما ميآيم. كاروانيان و مخصوصاً عدّةاي از محبّان با كمال تعجب مانع اين عمل من شدند و گفتند، شما چطور ميخواهيد به اين عمل خطرناك اقدام نمائيد. اين راننده و كمك او فرزندان بيابان هستند و تاب تحمّل مشقات آن را دارند ولي شما را هرگز قدرت مقاومت در برابر اين گرماي مهلك و ساير خطرات احتمالي نيست شما كار را به خود آنها محوّل كنيد و انشاءالله ميروند و گمشدگان را با خود ميآورند. در جواب گفتم، ممكن است آنها پس از اينكه مقداري از اينجا فاصله گرفتند خسته شوند و بدون تجسّس كامل با دست خالي برگردند و آن بينوايان در كام مرگ بيابان تلف گردند و من تكليف شرعي خود ميدانم كه اين مسئوليت را خود به گردن بگيرم و براي اطمينان خاطر و آخرين تلاش براي نجات همنوعان خويش با اينها همراه باشم يا انشاءالله به سلامتي آنان را بازگردانم و همانطور هم خواهد شد و يا جان در اين راه كه عاليترين فضيلت انساني است بسپارم و هر دو طرف قضيّه براي من لذّت آفرين است. بالاخره دوستان را قانع كردم و گفتم مقداري آب و آذوقه بردارند و با توكّل به خداي متعال و استمداد از حضرت وليّعصر ارواحنا فداه حركت نموديم، ساعاتي چند اينطرف و آنطرف در حركت بوديم ولي اثري از گمشدگان به چشن نميخورد كمكم صداي راننده درآمد و گفت آقا خسته شديم و از آنها هم خبري نشد و ممكن است كه ما هم در اين راه جان ببازيم، من ديگر طاقت پيشروي ندارم. اجازه بدهيد كه بازگرديم، ما هم همسر و فرزندان چشم به راه داريم راضي نشويد كه براي هميشه آنان را در انتظار قرار دهيم، گفتم عزيزانم به اين زودي خسته نشويد كمي صبر و استقامت به خرج دهيد و شايد انشاءالله فرجي برسد و دست خالي برنگرديم در اين گفتگو بوديم كه از دور از بالاي تپهاي عصائي به چشم خورد كه بر سر آن مانند علم دستمالي بسته بودند، م ن به راننده گفتم، آنطرف را نگاه كن بالاي آن تپه پرچم مانندي به چشم ميخورد و شايد علامت آن آوارگان باشد، اتومبيل را به آنطرف برگردان كه انشاءالله به مقصد رسيدهايم، او نيز از ديدن آن علامت تبسّمي كرد و با قدرتي بيشتر اتومبيل را متوجه آن تپه نمود و بدان سوي رهسپار شد كه پس از نيمساعتي به پاي تپّه رسيديم و ديديم آري مسأله همانطور است و اينها همان همسفران گمشده ما هستند كه از شدت تشنگي و خستگي و نا اميدي در كام مرگ دست و پا ميزنند و هر كدام در طرفي با حالي زار روي شنهاي بيابان در حال جان كندن است و وضع بانوان و بعضاً كودكان بدتر از همه است. باري با ديدن ما، همگي باشوق از بستر مرگ بلند شدند و با ضعفي مفرط و صداهاي بانشاط ولي ضعيف از ما استقبال نمودند و بر دست و صورت ما بوسهها زدند و به درگاه خدا شكرها نمودند و بحمداله پس از اينكه به آنان آبي نوشانديم و غذائي داديم و علت اتومبيلشان را رفع كرديم. به سوي كاروان حركت كرديم و غروب همانروز به كاروان ملحق شديم و با حول و قوهي الهي و قدرت ايمان، متجاوز از چهل نفر انسان را كه همگي قصد زيارت خانهي خدا را داشتند و در واقع مهمانان خدا بودند از كام مرگ حتمي نجات داديم والحمدلله ربّ العالمين. ولي آن آقاي به اصطلاح روحاني تا آخر با من با اخم و ترشروئي روبرو ميشد و حقير نويسندهي اين تذكره در اينجا اين بيت به خاطرم خطور نمود. خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد و اينست يك نمونهي ديگر از موارد بسيار زياد انساني دوستي و نوعپروري اين شخصيت مهربان و كريم و فداكار كه تمام عمرش را وقف خدمت به بيچارگان و درماندگان و بينوايان كرده است و امروز نيز بههمين وظيفهي انساني خودشان در تمام ابعادش عمل مينمايد و گويا زندگاني را فقط براي خدمت به دين و همنوعان و عبادت ميخواهد و بس. اطال الله بقاه و ادام الله عمره الشريف العزّه والسّلامه و جعله ذخراً و عوناً الاسلام و المسلمين بحقّ محمّد و اهلبيته الطيّبين الطّاهرين صلوات الله عليهم اجمعين. 19- تجسّم صفحهاي از نامهي آدميّت حضرت والد ماجد روحي فداه در سال 1313هـ ش سفري به مشهد مقدّس داشتند و در آنجا مهمان مرحوم حاج علي اكبر آقا باقرزاده كه از اعيان مؤمن آن شهر و از مقلّدين جدّ بزرگوار اعلي الله مقامه محسوب ميشدند، بودند. مرحوم باقرزاده به حضرت والد خاطر نشان نمودند كه در شيروان ( يكي از شهرهاي خراسان ) عدّهاي از مقلدين جدّ بزرگوار وجود دارند كه مدتهاست مشتاق ديدار ايشان ميباشند و ضمناً تقاضا نمودهاند كه چند روزي مهمان آنها باشند تا مردم از بيانات و ارشادات ايشان بهرهمند گردند. و افزودند كه چون در آن شهر مبلّين كاف وجود ندارد و مردم از غالب مسائل و احكام مهّم شرع اقدس بيخبرند، بجا است كه قربه الي الله ايندعوت را بپذيرند و با سفرشان به آن ديار، هم دل مردم آنجا را شاد نمايند و هم آنان را با وظايف شرعيشان بيشتر آشنا كنند، حضرت والد ماجد اين دعوت را پذيرفتند. و به قصد سفر به شهر شيروان وارد شهر قوچان گرديدند و در آنجا بااستقبال گرم مرحوم حاج سيّد ابراهيم تاجر باشي ميلاني كه از مريدان آقاي بزرگوار و مقلّدين جدّ امجد بودند و عدّهاي ديگر از دوستان كه قبلاً از مسافرتشان به آنجا اطلاع داشتند مراجه شدند و به منزل آقاي تاجر باشي وارد گرديدند. در آن زمان مسافرت از مشهد به قوچان با اتومبيل ولي از قوچان به شيروان بوسيله اسب انجام گرفت و حضرت والد پس از بيست و چهار ساعت استراحت در قوچان بوسيلهي اسب و همراه يكنفر طلبه از ا هالي قوچان كه علاقهمند به همراهي آقاي بزرگوار بود عازم شيروان ميشوند. وپس از طيّ طريق و نزديك شدن به شهر متوجّه ميشوند كه دوستان محترم شيروان با اشتياق زياد پيشواز ايشان آمدهاند كه با محبّتي زائدالوصف و سيماهائي پر از نشاط و سرور از فرزند مرجع بزرگوارشان كه خود عالمي عاليمقام بود استقبال نمودند. مساجد مفروش و مملوّ از جمعيّت و همه مشتاق بيانات حكيمانه و ارشادات آن معلّم اخلاق و ايمان بودند. و در مدّت كوتاهي كه آن بزرگوار در آن ديار تشريف داشتند خطبههاي محكم و عميق و علمي و اخلاقي ايشان روح تازهاي در كالبد افسردهي مردم آن سامان دميد و يك شور و نشاط روحاني در آن محيط به وجود آورد و افراد را از خواب عميقي كه در اثر بياطلاعي دامنگيرشان شده بود بيدار كرد و همه به وظائف مذهبي خودشان آشناتر شدند و آنهائيكه در اداي تكاليف دينيشان كاهل يا بيخبر بودند با احساس مسئوليت اقدام به قضا و اداي واجبات خود كردند و غالبشان كه از اداي حقوق واجبهي شرعيّه بينصيب بودند به اداي اين حقّ واجب موفّق شدند. و توقف چند روزهي اين حكيم مدبّر به قدري در اعماق مردم آنجا اثري روحاني بخشيد كه سالهاي متمادي همه در انتظار و آرزوي تجدي آن ايّام روحبخش و خاطرهانگيز بودند و هنوز هم افراد مسّن آنجا خاطرات آن روزها را بابياني شيرين نقل مينمايند. باري حشرت آقاي بزرگوار پس از قريب ده روز توقّف در شيروان و تجديد حيات معنوي و روحاني مردمِ با ذوق و مستعد آن ديار چون نزديكيهاي عيد سعيد غدير خمّ بود و علاقهم ند بودند كه در اين روز بزرگ در جوار حرم مطهّر حضرت ثامنالاولياء عليّبن موسي الرضا سلام الله عليه باشند قصد مراجعت فرمودند و در ميان ديدگان اشگباردوستان آنجا كه از مفارقت اين الم ربّآني ومعلّم اخلاق در تأثري عميق فرو رفته بودند شهر شيروان را ترك كردند. در قوچان به وسيلهي اتومبيلي كه عازم مشهد بود عازم آن شهر مقدّس شدند، اين اتومبيل به سبك اتومبيلهاي قديم طوري ساخته شده بود،كه كابيت رانندهي آن جدا از محلّ مسافرين بود و معمولاً شخصيتهاي محترم را در آن كابيت و در كنار راننده جاي ميدادند. حضرت والد ماجد ميفرمايد كه به عنوان احترام به مقام روحانيّت و توصيههاي تاجر باشي كه از متنفذين شهر قوچان بود، مرا در كابيت راننده جاي دادند و طلبهاي كه همراهم بود در محلّ مسافرين كه متجاوز از چهل نفر بودند جاي گرفت و اتومبيل به راه افتاد و با به راه افتادن اتومبيل ريزش باران با شدت تمام شروع شد و كار رانندگي را دشوار نمود. جادّه هم خاكي و پر از پيچ و خم و فراز و نشيب و دستانداز و چاله بود و مزيد بر علّت ميشد، مسافتي نه طولاني از قوچان فاصله گرفته بوديم كه اتومبيل با سقوط در يك چاله و خارج شدن فرمان از دست راننده، با حركتي مهيب و صدائي دلخراش سرنگون شد و در كنار جادّه ميان آب و گل با شدتي تمام به پهلو افتاد و با اين پيش آمد خطرناك شيشهي مقابل شكست و من و كمك راننده از همانجا به خارج پرت شديم، چند لحظه در اثر اين پيش آمد ناگهاني و دردناك از خود بيخود بودم ولي پس از اينكه به خود آمدم، خويشتن را در روي آب و گل زمين يافتم و با احتياط بلند شدم و پس از كمي بررسي از اعضاي بدنم متوجّه شدم كه بحمداله از توجّهات خاصهي حضرت مولا عليبن موسي الرّضا ارواحنافداه كه عشق زيارتش را در سر و مهر و ولايش را در دل داشتم صدمهي مهمّي به بدنم وارد نيامده است و فقط خراشي در دستم ديده ميشود كه خون از آن خارج ميگرديد، در اينموقع بود كه به ياد ساير مسافرين افتادم كه در اطاق اتوبوس محبوس شده بودند و صداي ضجّه و نالهي آنان به گوش ميرسيد و بدون از دست دادن فرصت فوراً با راهنمائي كمك راننده كه او هم مصدوم شده بود درب اطاق اتومبيل را باز كردم و ب امنظرهي اسفناكي روبرو شدم كف اطاق اتومبيل از قشري از خون پوشيده شده بود و عدّهاي با دستها و پاها و سينهها و سرهاي شكسته و بدنهاي پاره شده در آن درياي خون دست و پا ميزدند با هر زحمتي بود طلبهي همراهم را كه در نزديكيهاي درب افتاده بود بيرون آوردم و با كمك او كه از ناحيهي سينه صدمه ديده بود يكيك مسافران را از اتومبيل خارج كرديم و در بين آنان افرادي نيز بودند كه چندان صدمه نديده بودند و در اين پيش آمد به كمك ما شتافتند و همهي مسافرها را از اتومبيل خارج كرديم اينها مردمي از اهالي ماوراي مرز ايران و شوروي بودند و به مناسبت انقلاب بالشويكي چون مليّت ايراني داشتند به وطن خود مراجعت مينمودند و غالبشان مسلمان بودند ولي افرادي نيز از ارامنه در بين آنان ديده ميشد. باري رختخوابهاي آنها را كه در ضمن اسباب و اثاثيهي سفرشان به چشم ميخورد در كنار اتومبيل و بر روي زمين پهن كرديم و آنهائيرا كه صدمهي بيشتر ديده بودند و تعدادشان نيز كم نبود بر آن بسترها خوابانديم و تا آنجا كه ميتوانستيم در مداوا و بستن جراحات آنان سعي بليغ نموديم. در اين موقع آن طلبهي قوچاني گفت، در اين نزديكي دهي هست بهتر است به آنجا برويم و شب را در آنجا استراحت كنيم و صبح با يك وسيلهي ديگر به طرف مشهد حركت نمائيم. گفتم: عجب سخني ميگوئي! ما اين همسفريمانمان را كه از درد ميناليد و هنوز هم خون از بدنشان ميريزد و خودشان گرسنه و تشنه هستند و از سرماي بيابان در رنج و عذابند تنها بگذاريم و خودمان برويم استراحت كنيم و تعجّب ميكنم كه در اين موقعيّت حساس چطور در فكر استراحت خود هستي، آري اگر چه ما هم خسته و كوفته شدهايم و در اين دل شب هر لحظه ممكن است با خطري ديگر مواجه شويم ولي تا من اين همسفران را به جاي امني نرسانم به فكر استراحت خود نخواهم بود. گفت آقاي من، عدّهاي از اينها ارمني هستند و ما مسئول نجات آنها نيستيم. گفتم: متأسفانه اين سخن تو از گفتار قبليت غير منطقي است. همه اينها چه مسلمان و چه غيره مسلمان، انسان هستند، و دين مقدس ما تمام انسانها را در برابر يكديگر و حتي در برابر حيوانات نيز مسئول قرار داده است، در اثر تعليمات عاليهي موالي عظام ما عليهم السلام هر ا نساني وظيفه دارد كه هر جانداري را اگر چه انسان هم نباشد در مقام مواجهه با خطر نجات دهد و به كمك او بشتابد. مگر اينكه آن فردِ گرفتار، موجودي خطرناك و براي جامعه مضرّ باشد كه در آنمورد تكليف ديگري متوجّة انسان خواهد بود ولي در اينمورد ما مكلفيم تا آنجا كه در توان داريم اين عدّه را از اين رنج و عذاب نجات دهيم و به جاي امني برسانيم و به همين جهت بدون تضييع وقت به آن ده ميروي و چند نفر كمك ميآوري تا ما اين مصدومين بيچاره را از اين وسط بيابان و از ميان گل و لاي نجات دهيم و به محلّ گرم و امني منتقل نمائيم. آن طلبه رفت و پس از ساعتي با چند نفر از اهالي ده كه يكي از آنها صاحب قهوهخانهاي بود برگشت، به صاحب قهوهخانه به مقدار كافي پول دادم و گفتم هر چه زودتر برو و درب قهوهخانهات را باز كن و سماورت را آتش بنداز و چائي آماده كن و نيز مقداري نان و غذا و آب تهيّه نما تا ما اين بيچارگان را به آنجا منتقل نمائيم و خودم با آن چند نفر دهاتي ديگر مساعدت نمودم و مصدومين را يكيك با احتياط به آن قهوهخانه نقل مكان داديم و اكنون كه محوطهي قهوهخانه گرم شده بود و چاي و نان و پنير و غيره آماده شده بود، آن همسفرمان رنجديدهي ما با مشاهدهي آن محلّ امن و نوشيدن چند استكان چائي و خوردن مقداري نان و غذا، كمي به حال آمدند ولي از صدمههاي وارده در عذاب بودند و مخصوصاً خانمها و اطفال كه آنها صدمهي بيشتر ديده بودند از شدت درد ناله ميكردند. ناچار شكستهبندي را كه در ده بود حاضر كرديم و او هم در حدود مهارت خود به شكستگيها و زخمهاي آنان رسيدگي كرد و مرهمي بر آنها نهاد و آرامشي به آنان داد، كمكم سپيدهي صبح ميدميد و با دميدن صبح صادق و اقامهي نماز و صرف چند استكان چاي و خوردن كمينان، آن طلبهي همراهم گفت: آقا، ديگر مسئوليت ما تمام شد و همسفرانمان رابه جاي امن رسانديم، الان موقع آنستكه سوار يكي از اين اتومبيلها كه عازم مشهد هستند بشويم و خود را به مقصد برسانيم. گفتم: اين را بدان كه من بدون اين همسفران بطرف مشهد حركت نخواهم كرد، ما موظّف هستيم كه همهي همسفرانمان را كه همهي آنها غريبند و غالبشان صدمه ديدهاند و معلوم است كه بعضي از آنها نيز حتي خرج سفر ندارند با خودمان به مشهد ببريم و اين گروه صدمه ديده را كه در واقع مهمانان حضرت مولا علي بن موسي الرضا عليه السلام هستند به آن آستان مبارك ملكوتي برسانيم. گفت: آخر امروز شب عيد غدير است و تمام اتومبيلهائي كه از طرف قوچان به مشهد ميروند با ظرفيّت كامل و پر از مسافر هستند و ما چگونه ميتوانيم اينهمه مسافر را تنگي وقت و نبودن وسائل از اينجا به مشهد منتقل نمائيم. گفتم: ولي اتومبيلهائي را كه از مشهد روانه به سوي قوچان هستند غالباًخالي و بدون مسافر ميبينم و ما ميتوانيم مشكلمان را با يكي از آنها در ميان بگذاريم. بالاخره يكي از آن اتومبيلهاي خالي را كه از مشهد عازم قوچان بود متوقف كرديم و سوار آن شديم و در بين راه اين پيش آمد اسفانگيز را با رانندگان آن در ميان گذاشتيم، رانندهي اتومبيل كه انسان خوبي بود، ما را راهنمائي كرد و گفت، كه شما مستقيماً به همان شركت مسافري كه از آنجا حركت كردهايد مراجعه نمائيد و مسأله را به مدير بنگاه بگوئيد، او قانوناً موظف است كه يك وسيلهي ديگر براي انتقال شما به مشهد در اختيارتان بگذارد و اگر همان مبلغي را كه به رانندهي اتوبوس تصادف شده داده، به من بدهد، من با كمال ميل همهي شما را در اسرع وقت به مشهد مقدّس ميرسانم. پس از وصول به قوچان، اوّل به سراغ تاجر باشي رفتيم و او را از پيش آمد شب قبل مطّلع نموديم و ايشان نيز با تأسفي زياد همراه ما به شركت اتوبوسراني مراجعه نمود و با نفوذي كه داشت آن وجه را از مدير بنگاه مسترد و به رانندهي اتومبيلي كه ما را به قوچان رسانده بود داد و آن اتومبيل نيز بدون معطّلي عازم قهوهخانهايكه همسفران مصدوم ما در آنجا بستري بودند شد، و با احتياط آن مجروحها و ساير مسافرين را به داخل اتومبيل منتقل نموديم و مشتاقانه عازم شهر مشهد شديم و بحمداله نزديكيهاي غروب كه مصادف با شب عيد غدير بود وارد آن ارض اقدس گرديديم. و اينست تفسير يك صفحه از نامهي آدميّت، كه اين روحاني انسان دوست با تحمّل آنهمه رنج و خستگي و با فراموش كردن تألّمات خود در آن لحظات حسّآس فقط به فكر همنوعان خود بود و با سعي بليغي كه فرمود همه آنها را از آن ورطهي خطرناك و شايد بعضي از آنها را از خطر حتمي مرگ نجات داد و صفحهي طلائي ديگري بر صفحات پر افتخارِعمر پر بركتش افزود. 20- قاطعيت توأم با رأفت در خانواده آن بزرگوار با اينهمه مهرباني و گذشت و رأفت، هميشه در برابر حقّ الله و حقّالناس بسيار سختگير و قاطع هستند و مخصوصاً در بين افراد خانواده، از كوچكترين خطا و يا مسامحت در انجام فراوض و مناسك مذهبي و وظائف اخلاقي و اجتماعي به هيچوجه اغماض و چشمپوشي ندارند و در موارد لزوم به وسيلهي كلمات حكيمانه و مواعظ حسنه و گاهاً تنبيهات شرعيّه حدود و تعزيرات را در خصوص حقّ الله و حقالناس دربارهي متخلف از افراد خانواده و خواصّ خود مورد اجرا قرار ميدهند. والحمدلله از نظر عمل به شرايع مقدّس ديني و مباني شيعهي جعفري اثنا عشري و مكارم اخلاقي و به خصوص دستگيري از فقرا و بينوايان و خدمت به بيسرپرستان و ايتام و تفطيم شعائر الهي و حضور در مجالس مذهبي و نشر فضائل و مناقب و آثار اهلبيت عصمت عليهم السّلام و ساير مزاياي اسلامي و انساني،داراي خانوادهاي مهذّب و مرتب و با ايمان و علم و عمل ميباشند و از نظر اتحّاد و اتفاق و يكدل و يكزبان بودن در راه شييد يادگارهاي ارزندهي والد ماجدشان حضرت امام مصلح روحي فداه كه همانا خدمت به دين و مردم است شايد بينظير و ياقطعاً كمنظير باشند. والحمدلله رب العالمين. و اميد است كه آيندگان از افراد اين خانوادهي اصيل كه تنها دويست سال سابقهي مرجعيّت و ارشاد ديني و اخلاقي در عرب و عجم داشتهاند. نيز با تأسي بر نسل موجود تمام جوانب تقوي و اخلاق صحيح اسلامي و انساني را در تمام ابعاد آن هميشه و در همه حال حفظ نمايند و به هنگام هر عملي و گفتن هر سخني اوّل خداوند سميع و بصير و سپس پدر مهربانشان راكه سرچشمه ايمان و تقوي و اسوهي علم و عمل و اخلاق ميباشند حاضر و ناظر بدانند. و حتماً خود را موظف بدانند كه از رسوخ امور غير شرعي و اخلاقهاي غير انساني و به خصوص فرهنگهاي خطرناك و مبتذل غربي و اطوارهاي خانمانسوز و نامشروع يعضي متلبسين و منتسبين ريائي روحاني و متشرعين بيعمل و يا بدعمل به حريم اين خاندان پاك كه قرنها يكي از حاملين امانت بزرگ اهلبيت عصمت عليهمالسلام و ناشرين علوم و فضائل و آثار و اخلاقيّات آن شجرهي نور و نبوّت بوده و امروز نيز بحمدالله هستند شديداً جلوگيري نمايند و سعي كنند كه انشاءالله در هر عصر افرادي شايسته و پاكدامن از آنان همچنان اسلاف پر افتخارشان، با خدمات ارزنده و ارائه مباني علم و عمل در همهي ابعادش مشعلدار راه حقيقت و خدمتگذار صديق و نستوه يادگار مقدّس حضرت سيّدالمرسلين(ص) يعني « الثقلين كه مشاورست با قرآن و اهلبيت معصومين عليهم السلام » و روش اجداد مقدسشان افتخار آفرين باشند بلكه افتخاراتي بيشتر بر مفاخر بيشمار امروز خانوادهمان از نشر علوم خاندان نبوّت و تأليف كتب و خدمت به مردم و دستگيري از افتادگان و زهد و تقوي و عبادت و دوري از لهو و لعب و احتراز از تنبلي و كسالت و امتناع از زير بار ظلم و استبداد سياه رفتن وتمام آنچه را كه شرع اطهرمان مبغوض ميداند بيفزايد و الله هو الموفق هو حسبنا و نعم الوكيل نعم المولي و نعم النصير. 21- مسألهي مرجعيّت پس از اتفاق فاجعهي عظمي و ضايعهي كبري يعني وفات اسفانگيز عموي مقدّسمان آيه الله الحاج ميرزا علي آقا الاحقاقي الحائري رضوان الله عليه و اعلي الله مقامه كه در روز 27 رمضان المبارك سال 1368 هجري قمري به طور سكتهي قلبي در حسينيهي عباسيهي كويت اتفاق افتاد و دل تمام افراد خانواده و همهي مريدان و دوستاران و حتي بيگانگان را داغدار نمود مجالس ختم و عزا در سرتا سر مناطقي كه افتخار تقليد از آن بزرگوار را داشتند به نحوي شايسته و با شركت انبوه جمعيّتها با چشماني گريان و قلبهائي نالان برگزار گرديد، در آن تاريخ حضرت والد ماجد ياكن تهران بودند كه به محض رسيدن خبر وفات آن بزرگوار به دستشان با اسرع ويائل ممكن خودشان را به شهر كويت رساندند و البته مردم كويت وساير نواحيِ وسيع در سواحل جنوبي خليج و انبوه جمعيت احساء و گروههائي از مقلّدين ساكن عراق كه همگي با معيّت علما و فضلا و وعّاظ و معتمدينشان به قصد شركت در مراسم تشييع آن عالم ربّآني و حكيم صمداني حاضر شده بودند همگي منتظر قدومِ اين بزرگوار بودند و با ورود ايشان مراسم تشييع با عظمتي غير قابل توصيف از كويت به قصد كربلاي معلّي شروع شد، حقير چون در تبريز و بهنوبهي خود با مردم سوگوار آذربايجان به برگزاري مجالس ترحيم آن فقيه سعيد مشغول بودم، از حاضرين در مراسم تشييع آن بزرگوار شنيدم كه سيل جمعيت با هزاران اتومبيل شخصي و عمومي از كويت تا كربلا به هم متّصل بود و دولتين كويت و عراق مسألهي ويزا و گمرك را تا مدّت سه روز در مرز دو كشور لغو نمودند تا شركت كنندگان در تشييع آن بزرگ مرد روحانيّت و زيرات قبر مطهّرش در مضيقه نباشند و به علاوه كنترل آن جمعيّت عظيم كه چون سيلي خروشان با امواج گريه و نوحه و سينهزني در حركت بودند مگر امكانپذير بود؟ باري پس از انجامِ مراسمِ اقامهي نماز ميّت با امامت حضرت والد ماجد و دفن آن بزرگوار در مقبرهي اختصاصي خودشان در حسينيهي شريفهي ( الحائري ) كه مجاور حائر و حرم جسيني اوراحنا فداه قرار داشت و بر پا داشتن مجالس بزرگ ترحيم در آن بلدهي طيّبه، آن جمعيّت عظيم به مقرّ هميشگي ايشان به شهر كويت جهت اقامهي مجالس سوگواري مراجعت نمودند اين مجالس روزهاي متمادي در حسينيهي جعفريه و ساير حسينيّات آن شهر ادامه داشت، در آخرين روز از برگزاري مراسم ترحيم حضرت والد ماجد جهت تبليغ مراسم تشكّر و امتنان از شركت كنندگان در اين مراسم تاريخي فراموش نشدني به منبر صعود فرمودند و پس از حمد و توحيد خداي متعال و صلوات بر حضرات محمّد و آل محمّد و آرزوي رحمت و مغفرت براي برادر بزرگوارشان و تشكّر و از شركت كنندگان در اين مراسم مخصوصاً از طبقهي علما و سادات و اهل فضل و همهي حضّار، رو به مردم كرده و فرمودند: متأسفانه امروز مرجع بزرگوارتان از دست رفته و پس از سالها خدمات درخشان و خدمت به آستان اهلبيت عصمت عليهم السّلام به جنّات الخلود موالي بزرگوارش منتقل شده است و براي شما لازم است مه مرجع جديدي انتخاب نمائيد، چون ماندن شما بدون تقليد شرعاً جائز نيست سپس فرمودند، امّا من، چون در ايران مشاغل زياد مذهبي و اجتماعي دارم و به علاوه تقريباً خسته شده و به هيچ وجه در فكر مرجعيّت نيستم، مرا از اين تكليف شاقّ معاف داريد و از شخص ديگري تقليد نمائيد و الحمدلله علماي اعلام و فقهاي عاليمقام در همه جا فراوان هستنند و ضمناً نام يكي دو نفر از علماي معاصرشان را بردند و مردم را به تقليد ايشان ترغيب نمودند. كه در اين لحظه ناگهان صداي ضجّه و ناله و شيون از فضاي مسجد به آسمانها بلند شد و همهي مردم حاضر كه واقعاً يك لنگرهي عظيم اجتماعي مذهبي راتشكيل ميدادند يكدل و يكزبان با قلبهائي نگران و ديدگاني گريان و دستهائي پر از آرزو و تمنّا كه به سوي ايشان دراز شده بود فرياد كشيدند و گفتند: اي مولاي بزرگ ما با تقديم احترام به پيشگاه فقهائي كه نام برديد، به جز تو كسي را نميشناسيم و هرگز جز تو از شخص ديگري تقليد نخواهيم كرد، در اينموقع كه قطرات اشك محبّت از ديدگان آن بزرگوار سرازير بود، باز هم بازبان ملايم ديگر، از جمعيّت خواستار شدند كه او را از مرجعيّت و زعامت مذهبي معاف دارند. كه در اين لحظه مرحوم مغفور حاج محد الْخَرْش كه از معتمدين بزرگ و اجلّا و منطقهي احساء بود به پا خواست و رو به آن بزرگوار عرض كرد: اي مولاي بزرگ ما: امروز دستهاي پر تمنّاي اين جمعيّت با دلهائي پر از اخلاص كه همگي از شيعيان و محبّآن اهلبيت عصمت عليهم السّلام هستند براي بيعت و به عنوان تقليد، به سوي تو دراز شده است، و همهي ديدگان نگرانِ سيمايِ نوراني و لبهاي مقدّس شما هستند كه با جواب « نَعَمْ » بيعت آنان را قبول فرمائي و به آنان نويد دستگيري معنوي بدهي، اي مولاي مهربان، اگر اين قلبهاي آكنده از مهر و ايمان و اين دستهاي پر از ا ميد و تمنّا را مأيوس بگرداني، سوگند به خداي بزرگ تا آخرين روز حياتمان هرگز از كسي تقليد نخواهيم نود و در روز محشر و در محضر حضرت رسول اكرم(ص) دامان تو را خواهيم گرفت! . . و در اينموقع بود كه فضاي بزرگ و وسيع مسجد و تمام خيابانها و كوچههاي اطراف آنرا كه مملوّ از جمعيّت بود صداي گريههاي محبّت و نالههاي صميميّت كه همگي از دل برآمده بود پر كرده بود، رهبر بزرگ مذهبي بر فراز منبر و مريدان و مخلصبنشان در صحن و فضاي مسجد با نوائي ملكوتي گريه ميكردند و يك حالت معنوي و جلوهي نوراني بر آن فضاي روحاني حكومت ميكرد و گويا فرشتگان آسمانها نيز براي نظاره آن منظرهي زيبا و باشكوه كه سرشار از معنويّت و محبّت بود در آن مجلس بينظير حاضر شده بودند. بالاخره بعد از اينكه همهي حضّارِ مجلس دستهاي مبارك رهبر محبوب جديد خود را كه سالهاي متمادي محبّتش در قلبهايشان جايگزين بود و خرد و كلان از مقام معنوي و حكمت و فقاهت و بهخصوص اصلاحات عميق و مفيد ايشان اطلاع كامل داشتند، بوسيدند، كمكم افراد مجلس بادلهائي آرام و قلبهائي مطمئن و صورتهائي بشّاش آن مجلس تاريخي راترك گفتند و هر كدام بطرف خانه و شهر و ديار خود عزيمت نمودند. و اما در آذربايجان و به خصوص در شهر تبريز و حومه و قصبات و آباديها و دهات اطراف آنجا كه تقليد از حضرت عمّ بزرگوار ميمودند در همان اوّلين مجلسي كه با تمام عظمت و با انبوه جمعيت به عنوان سوگواري براي آن مرجع عاليقدر تشكيل شده بود با اطلاعات كافي كه از سالها قبل، از شاسيتگي غير قابل انكار حضرت والد ماجد در مقامات شامخهي علم و عمل و تقوي و عدالت و مديريت مذهبي و مرجعيّت ايشان داشتند بدون درنگ و تردي از همان لحظه از آن بزرگوار تقليد نمودند و علماي بزرگوارشان اين مسإله رابر سر منابر اعلام كردند و همگي دست اين ناچيز را به عنوان نائب آن بزرگوار به عنوان تقليد از ايشان تقبيل نمودند و سپس ساير مناطق در تهران و مشهد و پاكستان و غيره به وسيلهي نامهها و تلگرافها موضوع تقليد خودشان را از آن زعيم عظيم اعلام نمودند و تا به امروز كه اين ناچيز مشغول نوشتن اين سطور هستم مقلّدين ايشان در تمام مناطق ياد شده در فوق از عرب و عجم بلكه به شكل وسيعتري در تقليد و محبّت خود ثابت و پا برجا هستند و از فوضات علوم و بركات مراتب تقواي وجودشان كسب نور و ايمان و هدايت ميكنند. و غيره و در تيراژهاي زياد و حتي به زبانهاي انگليسي و فرانسه براي مقلّدين ايشان كه مقيم ممالك فرب هستند طبع و در دسترس عموم قرار داده شده است. أَطالَ اللهُ عَمْرَهُ الشَّريف مع السلامه وَ جَعَلَهُ ذُخراً وَ عِزاَ وَ عِماداً لِلْاسْلامِ وِ الْمُسْلِمينَ الْمُوالينَ لأَهْلِبَيْتِ الْمَعْصومينَ عَلَيهم السَّلام. 22-« العبد الصالح و الامام المصلح » پس از استقرار مرجعيت ايشان و اقامتشان به عنوان توطّن در كويت مشاهده كردند كه در بين بعضي از طوائف محترم آن ديار اختلافاتي عميق وجود دارد كه گاهاً متأسفانه كار به جاهاي باريك و مراحل خطرناك ميكشيد و مايهي توهين به بعضي از شخصيات و نفوس محترم ميشد و به خصوص قطع رحم ميگرديد. حضرت والد ماجد با آن سجاياي خدادادي علمي و اخلاقي و ملكات عالي نفساني تدريجاً به رفع اختلافات و دفع شياطين تفرقهانداز اقدام نمودند و با جلب قلوب و مداواي نفوس و ايجاد تجانب بين طرفهاي متخاصم، كدورتها را رفع و عداوتها را برطرف كردند و به جاي آن فضائي آرام مملوّ از مهر و وفاو صلح و صفا ايجاد كردند و بحمدالله باتوجّهات الهي و تدبير ئ تربيت صحيح اين معلّم بزرگِ اخلاق امروز مراتب اخوّت و يگانگي و وحدت اسلامي بين همهي طبقات و طوائف حتي ميان شيعيان و برادران اهل سنت ثابت و برقرار است و همه اين بزرگوار را به عنوان پدر روحاني و معلّم بزرگ اخلاقي خود ميدانند و در واقع معني صحيح جملهي « با محبّت خارها گل ميشود » امروز در آن محيط جلوهگر شده و فضاي كويت از لحاظ برادري و معاونت و مخصوصاً خدمت به تمام مستمندان و بينوايان عالم و دستگيري از همهي محرومين جهان و بنا و تشييد مساجد و حسينيّات و خانهي ما و بيمارستانها و ساير مراكز عامّالمنفعه تبديل به گلستاني زيبا و باغي پرثمر نموده است كه شاخههاي پر بركت خود را به همهي اقطار عالم گسترده است و همهي اينها با راهنمائيهاي خردمندانه و مجاهدات خستگي ناپذير اين بزرگمرد عصر حاضر ترتيب يافته كه قلم از شرح همهي آنها سرگردان و عاجز است و به همين به مناسبت از طرف حوزهي روحانيّت و رجال بزرگوار آن سامان عنوان « أّلْعَبْدُ الصّالِح وَ أَلْإِمامُ الْمُصْلِح » را يافتهاند. 23- تأليفات و تأسيسات در عنوان سابق عرض شد كه الحقّ قلم از شرح عمق تأليفات و شمار تأسيسات مذهبي و اجتماعي ايشان عاجز است و ذيلاً به بعضي از آنها اشاره ميرود. -« تأليفات » من يقين دارم كه اگر تلاشهاي شبانهروزي ايشان در راه اصلاحات بنياديِ جوامع مختلف در عرب و عجم نبود و اگر وقت شريفشان به شخصه وقف رسيدگي به امور مردم و دردهاي اجتماع و محروميّت زدائي از طبقات ضعيف جامعه نميشد، آن بزرگوار امروز كثيرالتأليفترين عالِم معاصر، در تمام طبقات دانشها و علوم مختلف از ادب و بيان و فقه و اصول و تفسير و تاريخ و اخلاق و حكمت و ساير علوم جديده و فريبه به حساب ميآمدند، چون من خبر دارم كه در آن سينهي پر از صفا و مهر و وفاي ايشان چه درياي خروشاني از فقاهت و حكمت و به خصوص درجات عاليات ولايت اهلبيت عصمت عليهم السلام وجود دارد كه ميتوان دامنها پر از درّ و مرجان از اين درياي بيكران به دست آورد و زينتبخش سينههاي مشتاق دوستاران علم و دانش نمود، ولي متأسفانه و ياخوشبختانه كفهي تأليفِ قلوبِ آن بزرگوار بر تأليف كتب پيشي گرفت و حكمت عملي جايگزين تئورهاي علمي گرديد و به جاي ارائه طريق، ايصال به مطلوب شد، اگر چه بدون ارائهي مراتب علم، نميتوان در انتظار نتائج عمل شد و هر دو لازم و ملزوم يكديگرند. به هر حال آن بزرگوار باداشتن مشاغل سنگين مذهبي و اجتماعي تأليفاتي بس نفيس و عامّالمنفعه از خودشان به يادگار گذاشتهاند و هر كدام بارها در تيراژهاي بالا به زبانهاي فارسي و عربي و اردو و انگليسي طبع و نشر و در همه اقطار اسلامي مورد استفادهي عموم قرار گرفتهاند كه از آنجملهاند: 1- احكام شيعيان و يا( احكام الشيعه ) كه به عنوان رسالهي عمليّه و جامع همهي فصول فقه به طرزي بسيار ساده و بيتكلّف به قلم اين ناچيز و با تدييد و اشراف و اجازهي آن بزرگوار طبع و در دسترس مقلّدين قرار گرفته است. 2- نامهي شيعيان، يا رسالهُالايمان، فارسي و عربي 3- نامهي آدميّت، يا رسالهالانسانيّه، فارسي و عربي 4- مناسك حجّ، 5- سرمايهي سعادت 6- منهج الرشد 7- منظرهالدقائق. 8- الدين بين السائل و المجيب در شش مجلّد 9- تفسير آيات مشكلهي قرآن.( غير مطبوع ) 10- اصول الشيعه 11- حاكم عدل ( غير مطبوع ) 12- مجموعه الرسائل، در جواب به مسائل علمي و ديني. 13- رسالهي تعيين قبله ( غير مطبوع ) 14- ترجمهي رسالهي تطهيريهي حضرت جدّ بزرگوار اعلي الله مقامه. 15- قصائد و اشعار در ذكر مقامات و مصائب حضرات معصومين كرام عليهم السلام. آن بزرگوار در بين همهي آن قصائد و اشعار به قصيدهاي كه در صحن مطهّر حضرت ثامن الاولياء علي بن موسي الرضا سلام الله عليه خطاب به حضرت وليعصر ارواحنا فداه انتشار نمودهاند علاقهي وافري دارند. ايشان علت نشاء آن قصيدهي معجزهآسا را اين چنين نقل مينمايند، كه در ايامي كه شما كودك بوديد و سياست وقت تبليغات ديني و خدمات مذهبي را در ايران بكلي تحت نظر يكعده افراد ناصالح و بيصلاحيّت قرار داده بود محيط كوچكتر اسكو وتبريز رابراي وصول به آمال بلند و وسيع خودم در راه خدمت به دين و شريعت حضرت سيّدالمرسلين و نشر مقامات عاليات و فضائل و مناقب اهلبيت عصمت عليهم السلام تنگ و كوچك ديدم، و به همين جهت به قصد زيارت و التجا به آستان ملايك پاسبان حضرت ثامن الائمه عليه و علي آبائه و ابنائه الطيبين الطاهرين آلاف التحيّه و الثناء و خروج از ايران و سفر بههندوستان كه آن روز يكي از مراكز مهم خدمات ديني و اشاعهي شعائر اسلامي بود، عازم آن ارض اقدس كه پناهگاه همهي بيپناهان است شدم. ايشان در نقل اين داستان غمانگيز خطاب به اين ناچيز چنين ادامه ميدهند: آنروز تو برادرت احمد، كوچك و بيمار بوديد ولي ناچار شما را با مادر مهربانتان روانهي كربلا نمودم تا در آنجا در جوار خانوادهمان بمانيد و خود متوجّه سرنوشت مبهم و نامعلوم خود شدم، در اينموقع دستم خالي و بدنم بيمار و دلم نگران بود و آيندهام تاريك و نامشخّص مينمود، ايشان سپس آهي كشيدند و فرمودند، روزي در صحن مطهّر حضرت مولانا علي بن موسي الرّضا سلام الله عليه در مقابل قبهي مطهّر و روبروي قبله نشسته بودم و در كمال يأس در حاليكه اميدم از همه جا قطع شده بود و در بحر تفكّراتِ خود غرق بودم، كه ناگهان هاتفي مرا از آن حالت بيحالتي بيدار نمود و در اين حال قلبم به جوش و خروش عجيبي آمد و خطاب به خود نمودم كه: تو كه مولاي مهربان چون حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه داري و مهمان امام رئوفي چون حضرت ثامن الحجج عليه السّلام هستي چرا اينقدر در بحر غم و يأس و حرمان فرو رفتهاي؟ برخيز و به خود تكاني ده كه باتوجّهات ايشان آيندهي درخشان و پر از سعادت در انتظار تست و بالبداهه قصيدهي نامبرده را كه شامل حال زارم بود انشاء كردم و در آذربايجان خطاب به آن مولاي عالميان عرض نمودم كه آرزو دارم تا با توجّهات و مساعدتهاي معنوي شما به مقامات عاليهي مادّي و معنوي جهت خدمت به دين و مجتمع اسلامي و به خصوص يادگارهاي اجداد بزرگوارتان نائل آيم و عهد ميكنم كه اگر در اين باب توجهي فرمائيد و به آرزويم برسم در راه خدمات دين و كمك به شيعيان شما و جميع محرومان و مستمندان و اشاعه و تبليغ تمام آثار و مقاماتتان به انحاء عالم، كوشا باشم و چنين و چنان كنم . . . سپس خطاب به حقير فرمودند بااينكه سفر هند ميسّر نشد ولي بحمداله مشمول عنايات خاصهي آن دو مولاي بزرگوار واقع شدم و بالاخره به خواستههاي قلبيام رسيدم و امروز افتخار دارم كه لسـاناً و قلـباً و عمـلاً من جميـع الجهـات به تعهّداتم در برابر آن بزرگواران عمل ميكنم و انشاءالله تا آخرين لحظات حيات به خدمات خود ادامه خواهم داد. انشاءالله در آخر ايت تذكره آن قصيده و بعضي قصائد ديگر ايشان از باب تبرّك و تيمّن نقل خواهد شد. 24- « تأسيسات ايشان » متجاوز از يكصد حسينيّه و مسجد و دارالايتام و مدارس علميّه و شركت در ساختمان بيمارستانها و طبع مصاحف شريفه و متقبّل شدن طبع صدها كتب دينيه و نشريّات اسلاميّه كه حاوي فضائل و مقامات اهلبيت عصمت عليهم السّلام باشند، به وسيلهي اين بزرگوار تأسيس شده است كه ذيلاً به ذكر اهمّ آنها ميپردازم. 1- بازسازي و افتتاح مسجد عظيم چهل ستون حجه الاسلام در تبريز. 2- بازسازي و بنيان جديد مدرسهي علميهي صاحب الامر(ع) در تبريز. 3- ايجاد يك باب حمّام وسيع و زيبا براي تأمين بهداشت و رونق روحانيت در اسكو. 4- حسينيهي حضرت امام سجّاد عليه السلام در تهران( محلهي باغچيآباد ) 5- حسينيهي «السجّاديّه الكويتيّه» در مشهد مقدّس. 6- حسينيهي « بيت الزهرا» در مركز تهران و خيابان فرهنگ كه سابقاً منزل شخصي خودشان بود ولي به امر مباركشان و بابذل تمام بودجهي ساختمان آن از طرف خودشان با مساعي اخوي حاج احد احقاقي از بنياد ساختهشده و در 17ع را 1415هـ ق مطابق 4 مرداد 1373 هـش در حضور خودشان و با شركت جمع كثيري از محبّان افتتاح گرديد و از آنروز مجالس قراءت و تفسير قرآن و نشر آثار و فضائل اهلبيت عصمت عليهم السلام و اقامهي نماز جماعت در روزهاي جمعه وايّام متبركهي سال برقرار است و به امرشان حقير نويسندهي اين سطور متصدّي امور مذهبي فوق ميباشم. 7- حسينيهي فاطميه احسائيه زينب(ص)در دمشق. 8- تعداد سي آپارتمان مجهّز در جوار حسينيهي فاطميّهي مذكور در فوق جهت سكناي زوّار و بعضي طلاب مستمند. 9- درسگاه آل محمّد(ص) فيصل آباد پاكستان. 10- دارالعلم جامعه ال جعفريّه، پاكستان. 11- جامعهي قائم آل محمّد(ص) چكوال پاكستان. 12- جامعه الثقلين( ملتان ) پاكستان. 13- جلمعه الامام حسن الزّكي(ع) ( فيصل آباد ) پاكستان. 14- جامعه الحسن المجتبي ( فيصل آباد ) پاكستان 15- جامعه العلويّه، پاكستان. 16- مدرسه الذّاكرين ( سيالكوت)پاكستان. 17- جامعهي دارالعلم المحمدي(ص) ( سرگودها ) پاكستان. 18- مدرسه الحسينيه( ضلع ليه ) پاكستان. 19- جامعه السجّاديه ( جوره كلان ) پاكستان. 20- جامعه الحيدريه ( عباس نگر ) پاكستان. 21- مدرسه الامام حسين(ع) پاكستان. 22- دارالعلم العسكري،پاكستان. 23- جامعه آل محمد(ص) ( لياقت پور ) پاكستان. 24- مدرسهي اماميّه، ( بشاور ) پاكستان. 25- مدرسه الباقريّه،پاكستان. 26- مؤسس ابو تراب مشن ( چكوال ) پاكستان. 27- درسگاه فاطمه الزهراء (فيصل آباد ) پاكستان. 28- درسگاه خديجه الكبري ( لاهور ) پاكستان. 29- مدرسه الزينبيّه، پاكستان. 30 درس شريكه الحسين (ع) هندوستان. 31- حسينيّه فاطمه الزهرا، بمبئي هندوستان. 32- مسجد الامام علي بن ابيطالب(ع) ( جنينه ) سوريه. 33- حسينيه السجاديّه ( صافيتا ) سوريه. 34- مسجد و مدرسهي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام در جنوب كاليفرنيا ( آمريكا ) 35- تأسيسات پي در پي ديگر كه از آن جمله تعداد سي باب مسجد است كه در قراء پاكستان كه تاكنون فاقد مسجد بودهاند دائر فرمودهاند، و حقير به ذكر محلّهاي فوق كه از اهميّت بيشتري برخوردار ميباشند اكتفا نمودم. و بناي تعداد بيست مسجد هم آماده ميباشد كه انشاءالله عنقريب اقدام خواهد شد. و نيز مساجد و حسينيات مذكور در ذيل در زير نظريهي مستقيم ايشان در كويت اداره ميشوند. 1- مسجد الامام الصادق عليه السّلام. 2- مسجد الصحاف. 3- مسجد سيدنا جعفر ابن ابيطالب. 4- مسجد الامير. 5-حسينيه الجعفريّه. 6- سالن مراسم مذهبي الامام الباقر(ع). 7- حسينيّه الحائري و الامام المصلح، و توليت همهي آنها راجع به خود آن بزرگوار ميباشد. در صفحات بعد از باب تيمّن و تبرّك قسمتي از اشعار و قصائد فارسي و عربي ايشان نقل ميشود. 25- يك رؤياي شيرين و روحاني آن بزرگوار به حقير نقل نمودند: در سالي كه از طريق آذربايجان و ت هران در خدمت برادر بزرگوارم مرحوم آيه الحاج ميرزا علي آقا الاحقاقي الحائري اعلي الله مقامه عازم عتبه بوسي حضرت ثامن الاولياء عليه آلاف التحيّه و الثناء بودم در تبريز به اصرار دوستان و علاقهمندان مدّتي توقف كرديم و در اين مدّت در دولتسراي حضرت آيه الله ميرزا محمّد آقا ثقه الاسلام اعلي الله مقامه كه از شخصيتهاي بزرگ و عاليمقام روحانيت آذربايجان بودند منزل كرده بوديم، من شب و روز مشغول تنظيم كتاب « تنزيه الحقّ » تأليف حضرت والد بزرگوارم براي طبع و نشر بودم وسعي داشتم كه آن اثر نفيس را كه در واقع ترجمهي كتاب( احقاق الحقّ ) بود در اسرع وقت براي طبع در شهر تبريز به اتمام رسانم، ماه مبارك رجب بود و همه روزه به افتخار قدوم ما به آن ديار از طرف دوستان محترم ضيافتهاي عالي با حضور محترمين شهر و حومه داده ميشد ولي من به جهت اشتغالم به ترجمه و تنظيم كتاب نامبرده در هيچكدان از آن ضيافتها شركت نميكردم و شب و روز در يك اطاق مخصوص، به كار خودم ادامه ميدادم، تا اينكه در يك از شبهاي مبارك از ترجمهي كتاب فارغ شدم و از شدت خستگي به خواب رفتم و ناگهان در عالم رؤيا مشاهده نمودم كه در اطاقِ مخصوصِ مطالعاتِ والدمرحوم هستيم و دور تا دور آن مجلس را دوستانِ محترمِ تبيرز نشستهاند و در يك طرف مجلس، حضرت اخوي بزرگوارم قرار دارند و مرحوم والد ماجد در برابر ميز كوچك خود مشغول نوشتن بود و حضرت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام پشت به قبله و ما سه نفر رو به قبله و ساير تبريزيها رو به مغرب نشسته بودند، در حاليكه همهي مجلسيـان مبـهوتِ سيمـاي نورانـي و با عظمتِ آن بزرگـوار هستند و ايشـان از مقامات عاليات و درجات شامخات خودشان صحبت ميدارند ودر واقع مضمون حديث تورانيّت، انا عين الله الناظره . . . از لبان گهر افشان آن بزرگوار تراوش مينمايد و توجّهشان هميشه به اخوي بزرگوارم هست، سپس لحن كلام را عوض كردند و از بيمبالاتي و بيتوجّهي مردم آن سامان در راه تشييد دين و به خصوص نشر ولايت و خدمت به آستان مبارك امامت صحبتها و گلهها فرمودند و در همهي اين حالات من در انتظار اين بودم كه آن مولاي بزرگ از راه ذرّهپروري نظري هم به جانب حقير بيندازد و گوشهي چشمي نيز به من منايد، مخصوصاً اينكه خستهي نوشتن آن رساله كه همگي در اثبات ولايت و طهارت آن بزرگوار و اولاد امجادش عليهم السّلام ميباشد، بودم. ولي باز هم چشمان گيرا و زيباي آن بزرگوار متوجّه برادرم بود و ابداً به طرف اين محبّ پاكباز گردشي نداشت، در اين حال از قلبم خطور كرد كه واقعاً اينهمه فضائل و مناقب و درجات عاليات كه در خور استعداد و استطاعتمان دربارهي آن بزرگواران در منابر ميگوئيم و در كتابها مينويسيم و اگر واقعاً آنان عالم بما في القلوب و بصير بما في الضمائر هستند آن بزرگوار بطرف منهم نگهي اندازد. در اينموقع باكمال تعجّب ديدم كه آن مولاي عالميان فرمايشات خود را قطع فرمود و باروئي گشاده و لباني متبسّم ديدگان عين الّهي خودش را متوجّة اين حقير كرد و لبان زيبا گشاده شد و لسانُ اللهِ حقيقي به جركت آمد و با كمكال ملايمت و دلانگيزي در حاليكه تمام وجودم را مجذوب وجود و مدهوش جلوهي ملكوتي خود فرموده بود به زبان تركي خطاب به اين محبِّ پاكباز فرمود و گفت: « ميرزا حسن سَنَه دَه باخْدُوخْ اوُرَكيندَه قالْماسوُنْ » يعني: ( ميرزا حسن، به تو هم نظر انداختيم در دِلَت نماند.) و در اين لحظه بود كه از آن رؤياي شيرين و روحاني با گريه و زاري بيدار شدم و خودم رامستغرق انوار جمالِ مولا ديدم. در اين ساعت اخوي معظّم مشغولِ نمازِ شب بود و حالتِ گريهام را شنيد و پس از اتمام نماز فرمود: اين گريه براي چيست؟ مضمونِ رؤيايم را به ايشان عرض كردم. گفتم حيف آنچه ميخواستم از ايشان نشنيدم. فرمودند ديگر چه ميخواستي بشنوي؟ آنانكه خاك رابه نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند آن مولاي مهربان به نظر محبّت تو را كيميا نموده و عاقبتِ درخشاني خواهي داشت. و بحمدالله آن ديدگان، كه« عين الله الناظِرَهِ في الامم » هستند و به هر مسي نظر اندازد قطعاً آن را به طلايِ ناب و زرِخالص تبديل مينمايند. شاملِ حالِ اين فقير شد و به اين محبّ پاكباز نظر مخصوصي انداخت آنهم با تبسّمي مليح و روئي گشاده كه هميشه از لذّت اين سير ملكوتي افتخار ابدي كامي شيرين و روحي باطراوت و قلبي شاد دارم والْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ. 26- « تأثير نَفَس و دعا » اين فصل به خصوص درايت مطلق است و هر كس شك ياترديدي در دل دارد ميتواند قدم به جانب كويت يا احساء بردارد و اگر مقدورش نيست از زوّارِ آن سامان كه همه ساله گروه گروه از آن ديار عازم مشهد مقدّس و يا دمش ( سوريه ) هستند بپرسد تا مسأله براي او روشن، و رفع ترديد گردد. و مطلب از اينقرار است كه در مناطق عرب و به خصوص سواحل جنوبي خليج فارس و حتي در بعضي از مناطق ايران و آذربايجان هميشه خطري مرموز و اسرارآميز زنان باردار آن منطقه را تهديد ميكند به اين معني كه عدّهاي از بانوان در ماههاي حاملگي در موقع خواب رؤياي وحشتناكي ميبينند و سراسيمه از خواب ميجهند و در اثر وحشتِ آن خواب ترسناك، سقط جنين مينمايند و اين خطر در حاملگيهاي بعدي نيز تكرار ميشود و پس از مراجعه به اطبّاء حاذق در داخل و خارج كشور خود، و مراجعه به روانشناسان و حتّي مرتاضان هند نتيجهي مثبتي عائدشان نميشود تا عاقبت به آستان حضرت آقاي بزرگوار رو ميآورند و در اثر دعائي كه ايشان ميدهند بحمداله آن خطر رفع ميشود و ديگر آن خوابهاي وحشتناك تجديد نميشود و فرزندان خوب و بدون نقص و بدون سقط يا خطر ديگري به وجود ميآورند و اين موضوع در آن مناطق به قدري شايع شده است كه حتّي در اقصي نقاطِ آن مناطق اگر چنين اتّفاقي براي بانوي بارداري پيش آيد مستقيماً به خدمت آن بزرگوار ميرسد و از اثرات دعاي ايشان كه جز آيات مباركه و شفابخش قرآن چيز ديگري نيست از خطر سقط و غيره ميرهد. آقاي بزرگوارم در يكي از روزها به من فرمود كه در حدود ده تا بيست هزار از فرزندان دارم كه از خطر سقط و مرگ و صدها مصروع و ديوانه به وسيلهي دعاهاي من نجات يافتهاند. و نيز غالب اشخاصي كه از بيماريهاي روحي رنج ميبرند با نوشيدن چند جرعه از آب دعاي آن بزرگوار از آن مرض شفا مييابند و در ايّامي كه در اسكو بودم مردم آن آبادي و حومه آن آب وضوي آن بزرگوار را به قصد استشفا ميبردند و به بيماران خود ميخوراندند و به نتيجهي رضايت بخش ميرسيدند و نيز اطفالي كه تا سنّ پنج شش سالگي زبان باز نكرده بودند با تناول يك لقمه از باقيماندهي غذاي آن طبيب روحاني به زبان ميآمدند و سخن ميگفتند و آن شخصيت روحاني در مقابل اينهمه خدمات كه بايد در بيمارستانها هزارها بلكه ميليونها خرج نمود، هيچگونه اجر مادّي نميپذيرند و چون اين مراتبِ معنوي در برابر صفاي باطن و اخلاص كامل و عبادات و يقين و ولاي ايشان در پيشگاه حضرت باريتعالي و حضرات معصومين عليهم السّلام ميباش، خداوند بزرگ نيز اين امتياز را به ايشان بخشيدهاند و هيچ استبعادي هم ندارد،ذلِكَ فَضْلُ الله يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءْ. خصائص معنوي و ملكات نفساني و امتيازاتِ اخلاقيِايشان بسيار زياد است به طوريكه هر يك از مريدان بيشمار آنان كه ايّامي در خدمتشان بودهاند يكي دو تا از آن امتيازات را در حفظ دارند و با نقل آنها به يكديگر حظّ معنوي ميبرند و كه اين مختصر را مجالِ نقل همهي آنها نيست پس بهتر است بگذريم و به فصل ديگري از ويژگيهاي اين بزرگوار بپردازيم. 27-« اَذكار و اوراد » قسمتي از اذكار و اوراد مخصوصهي اين عابد متهجّد و زاهد وارسته كه هميشه در مواقع مخصوصهاش بدون تعطيل به جا ميآورد و هر كس به آن عمل نموده نتايج درخشاني نصيبش شده است به قرار ذيل ميباشد. الف: قبل از طلوع صبح صادق و پس از فراغت از نوافل شب (110) مرتبه، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ الّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمْ. و ايضاً (110)مرتبه، ما شاءَ اللهُ لا قُوَّه الّا بِاللهِ. و ايضاً (40) مرتبه، سُبْحانَ اللهِ وَالْحَمْدُلِلّهِ وَلا أِلاهَ أِلّا اللهُ وَاللهُ اَكْبَر وَ لا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ أِلّا بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظيمِ. ب، بعد از نماز صبح و پس از تسبيح زهرا بلافاصله: (40) مرتبه، سُبْحانَ اللهِ، وَ الْحَمْدُللهِ، وَ لا أِلاه أِلّا اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرْ (100) مرتبه أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. ج، و بعد از طلوع آفتاب: (110) مرتبه، لا حَوْلَ وَ لا قُؤَّهَ أِلّا بِاللهْ. (110) مرتبه، أُفَوِّضُ أَمْري أِلَي اللهِ أَنَّ اللهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ. (110) مرتبه، تَوَكَّلْتُ عَلَي اللهِ. (110) مرتبه، يا غَفورُ يا رحيمُ. د، و قبل از زوال: (110) مرتبه، لا أِلاه أِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ أِنّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ. (110) مرتبه، أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتوبُ أِلَيْهِ. هـ، قبل از غروب آفتاب: (110) مرتبه، أَلّلهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظالِمً ظَلَمَ حَقّض مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلي ذلِكَ. (110) مرتبه، لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ أِلّا بِاللهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ. و، در روزهاي جمعه بعد از نماز صبح علاوه بر اذكار فوق تعداد يكهزار مرتبه أَلّلهمّ صَلّ عَلي محمّد و آل محمّد. ز، در ساير اوقات اگر مهلتي باشد « الّلهم صلّ علي فاطمه و ابيها و بعلها و بنيها، بدون حساب. ح، به غالب دعاهاي مذكور در كتبِ ادعيه و به خصوص دعاي كميل و دعاي سمات و دعاي صباح و ادعيهي مأثوره در اشهر متبركه به خصوص شهر مبارك رمضان مداومت دارند. ط، سورههاي مباركهاي كه بعد از نمازهاي واجبي به آنها مداومت دارند عبارتند از: سورههاي مباركهي: أَلْواقِعَه، وَالشَّمْس، وَالْفَجْر، وَ يسْ، بعد از نماز صبح، سورههاي مباركهي: عَمّ، وَالشَّمْس، وَالْفَجْر بعد از نماز عصر. سورههاي مباركهي: : أَلْواقِعَه، وَالشَّمْس، وَالْفَجْر، وَ يسْ، بعد از نماز عشاء. سورههاي مباركهي: أَلْواقِعَه، وَالشَّمْس، وَالْفَجْر، وَالْجُمْعَه، قبل از خواب و به اين ذكر: « أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي فاطِمَهَ وَ أَبيها وَ بَعْلِها وَ بَنيها » در اوقات مخصوص مداومت دارند. و همه روزه بعد از نماز صبح يك جزء از قرآن كريم را با صداي ملكوتي خود تلاوت ميفرمايند. ي، اقامهي نوافل شب، بدون تعطيل كه به قول خودشان از سنّ ده سالگي تا به امروز كه اين سطور نوشته ميشود و بحمداله در مرز يكصد سالگي هستند حتي براي 28- مناجاتها و نشر فضائل آل محمد(ص) با زبان نظم اشعار ذيل عبارتست از قصيدهي مشهورهي حضرت والد ماجد روحي فداه كه در صحن مطهّر حضرت ثامن الاولياء عليه التحيّه و السّلام به عنوان توسّل خطاب به حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه انشاء فرمودهاند، و متن آن به خطّ خودشان است. باسمِه تعالي نشسته بودم و در كار خويشتن حيران هجوم لشكر حزنم موده سرگردان نه يك طريق فراري كه جان رها سازم نه صبري و نه قراري ز فرقت جانان فراق همسر محبوب و كودكان عزيز بدين نمط كه تو داني خدا نيست آسان خودم مريض و دو طفلم مريض هر سه مريض غريب همسر بيچارهام در آن سامان نه ياوري و نه ياري نه همدمي دلسوز نه ناصري نه معيني مه ملجأي شايان خداي من چه بگويم فقط تو داني و من امان ز حال پريشان من خداي اَمان نه لالهزار نه طرف چمن نه دشت و كوه سراسر اين همه عالم مراست چون زندان يوسف خستگي تنم و نه گرفتگي قلب مهربان به بيان چنان احاطه نموده است ابر تيره غم ز فرق تا به قدم گِردِ اين تن نالان كه ديده هيچ نبيند به غير درد و بلا خيال هيچ نسنجد جز آتش سوزان در اين حوادث جانسوز غوطهور بودم كه پير راهنمايم بگشت عقل جوان چو شير شرزه بغرّيد و نعرهئي بكشيد بگفت از چه تو را بينم اين چنين حيران چراست كشتي فكرت دچار موج هجوم چراست قالب جسم تو جان من تبجان الا مگر نشناسي تو ناخداي وجود كه زورق تو دهد او نجات از اين طوفان الا مگر نشناسي پناه عالم را وليّ عصر و خداي كرم امام زمان پيمبران همگي رخ بر آستان ويند تمام ريزهخود خوان آن شه دوران نجات داده زهجرانم و ز طوفان نوح نهاد تاج شهي فوق يوسف كنعان رهانده لطف وي ايّوب و از كوب عظيم نشانده بر دل يعقوب صبر و اطمينان شهيكه جود است و مظهر ربّ مدير ملك و جودست و نقطهي دو دست اوست علي الاتّصال از چپ و راست كه پخش كند فيض نصرت يزدان هلا ز منبع فيّاض غافلي تا چند بگير دامن پهن او رو ببين احسان چنان سحاب عطايش ببارد و بدهد كه دستهاي تو هم ميشوند در جريان آيا وليّخداوند مهربان كريم به سوي بندهات از لطف ديدهئي گردان آيا دو دست تواناي قاضي الحاجات غلام رقّ خود تراوهان از اين نيران اِلي مَ ياسندي طاقتم دگر فرسود توجّهي نظري سوي مضطر نالان دگر بس است مرا اين مذلّت و خواري مگر نميشنوي جشن و خندهي اقران شماتت است كه صبر از كفم ربوده چنين به سوي كوي تو آوردهام پناه چنان چرا كه به كوي محبّان توجّهي نكني فداي خوي تو گردم ز چيست اين هجران تفافل اينهمه قربان حسن اخلاقت مگر به غير تو ما را بود امين و امان عدو همي كُشَد و دوستا تو مينگري شروط مهر و موّدت نه اين بود قربان گمان من به تو شاها چنين نبُد حاشا كه دوست خوار كني در برابر عدوان دگر بس است تغيّر تبسّمي بنما دل گرفتهي ما را به خنده وا گردون تو شاهي و به گدايان خود عطائي كن عطا كننده گدايان خويش را شاهان علي الخصوص كه مهمان جدّ اكرمتم خديو طوس رضا خسرو ملك بنيان به شهر طوس به اميّد دوست آمدهام منم گدا و منم وافرومنهم مهمان سعادت دو جهان بهر خويش ميطلبم ز بندگان جناب مليك هر دو جهان به خدمت پدر و مادرم موفق كن مرا كه جان به لب آمد ز فرقت ايشان ديون باب گو اهي كه بر كمرشكن است ادا كنم طلب جملهي طلبكاران اگر تو خواسته اين غلام را بدهي عطا و پخش كني از خزائن امكان لواي فضل شما را به جان برافراشم به شرق و غرب و شمال و جنوب اين سامان ميان من و تو ميثاق محكمي باشد خداگواه شود هم پيمبر و فرآن چنان ز دشمن بد كيش انتقام كنم كه چرخ داد زند مرحبا بر اين انسان بيا سليمي شه دوست را مكن خائب بيا قبول بفرما از اوش اين پيمان بيا و بيشتر از اين معطّلش منما كه با فرجي رو كند سوي اوطان سلام بر تو و بر جملهي امامان باد ز كردگار و ملائك زجمله انس و جان علي الدولم و علي الأتصال بيعد و حدّ چنانچه اين فلك اطلس است بد دوران ايننظم را در سال پنجاه و يك هجري قمري در مشهد مقدّس سرودهام 1351 هـ ق- الحاج ميرزا حسن احقاقي متخلّص ب ( سليمي ) به مناسبت جدّاعلاي خود، مرحوم آخوند ملّا محمد سليم اسكوئي اعلي الله مقامه ست بحمدالله بعد از خواندن اين قصيده در صحن مطهّر رو به قبله برابر قبّهي منوّرهي حضرت ثامن الاولياء عليه الاف التحيّه و الثّناء جناب مولا و اما معصر عجّل الله فرجه و سهّل مخرجه و ارواحنا فداه به اجازه و رضاي مولاي مهربان وي پروردگار عالميان جلّ ت عظمته حاجات مرا برآورده و مرا هم موفّق ساخت كه به عهد و ميثاق وفا كنم، و اينك خدمات مذهبي من به مدد و مساعدت ايشان شب و روز در جريان است و در نشر فضائل و مناقب ايشان و اثبات مقامات معنوي عاليهشان در شرق و غرب و شمال و جنوب بر حسب وسع و قدرت اشتغال دارم و اميدوارم كه بعد از اين نصرت ايشان بيشتر و جهادم وسيعتر گردد انشاءالله و الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لولا ان هدانا الله، و اخر دعوانا ان الحمدلل ربّ العالمين، و الصّلاه و السّلام علي محمّد و اله الطّاهرين و لعنته الله علي اعدائهم اجمعين. كلمات مندرج در اين صفحه پس از ختم قصيده از خود ايشان و به خط شريف خودشان ميباشد كه عيناً نقل گرديد. ب) قصيدهي دوّم را كه بهعنوان گله و شكايت سروده و مقدمهاي بر آن دارند كه از نظرتان ميگذرد: بسم الله الرحمن الرحيم و اين قصيدهاي است خاضعانه، كه در روزهاي بلوغم به يادگار مانده و يادآور زمان جواني من ميباشد، وقتي آن را به والد بزرگوارمم عرضه داشتم ابتدا خوشحال و شادمان شد و سپس فرمود: اي فرزندم، شعر انسان رااز فرگيري علم و دانش باز ميدارد، من ميخواهم تو عالمي مجتهد شوي، و در خدمت دين باشي، و مرجع و راهنماي مؤمنان شوي، وايشان را باقلم و بيان و اخلاق ارشاد كني و قصيده اين ست: لي رتبه فوق الثريا توزهر كالشمس دون العالمين تنوّر مالي شبيه في الزمان ممائل حتي العلي في رتبتي متبهر أنا والكمال مساوقان و مجدي السْ سَامي علي الأكوان أمسي يزهر الدهر كالصدف الحقير و إنني كاللؤلؤ المكنون فيه مقرر مَثَلي كماء العذب في بحر ال احاج بلا اختلاط للودي متفجّر ما هذا الحشرات حتي إن أبا شرُهُمْ و إني جوهر متصور أيسوغ لي حتي أعاشرهم هم فلا ذيعاشر الفحم الدني الجوهر لكنني أتجرَّع الغصص التي فيها يحار العاقل المتدبر ولأصبرنَ لوقعها حتي يقوم و يظهر المهدي ذاك الأطهر ولأشكون ظليمتي لجنابه ولأدعون به و قلبي يسعر يا صاحبي والعصر عجل قم وخذ ثاري من البهم التي لا تشعر ( يا نقطه الإِمكان والأكوان يا من للنهار و للظلم مدبر) ( لك ملك ما في العالمين و أنت في الشياء تفعل ما تشاء و تقدر) ( قد حزت دون الكائنات مراتباً* فيها عقول الأنبيا تتحير) ( يا اول، يا آخر، يا ظاهر، يا باطن، يا مهلك، يا منشر) ( يا من تفرّد بالبيان مجرّداً حتي عن التجريد و هو مصور) ( أنت الصفات وليس مثلك في العلي شيء أياه من في العلي متصدر) ما لي أراك مغمداً سيف الذي ما دام في القتل النواصب يظهر ماذا يهيجك سيدي أو ما تري الإسلام بين الكفر كيف محقر أو ما كفاك شهاده الأباء والأجداد يا ليث الغيور القَسْوَرٌ سلْ سيفك البتّار و انهض آخذاً ثاراً بيوم الطف أمسي يوتر هذا الحسين و أنجم من هاشم وقفوا محلاً دونه المحشر يتسابقون إلي المنيّه مرسرعين كأن ذاك اليوم عيد أكبر و تعانقوا الأرماح و الأسياف حتّي قد مضوا و بكاهم المتصور بأنّي بدوراً من سما مجد الرسول هوت علي حرّ الثري تتدثر فبقي حسين بعدهم متفرداً متحيراً بين العدي يتحسّر و يصيح هل من ناصرٍ و مجاهد وأنا ابن بنت نبيكم الأطهر فبقي فداه أبي بغير مجاوب إلّا الرماح مجيبه و البُتَّرُ فمض إليهم قابضاً بالصارم الهندي و هو مقاتل و مكبّر حتي قضي عطشاً علي حرّالثري ولأمه أنهارها و انكوثر فبقتله انهدم العلي فمحدّب الكرسي صار من القضا يتقعّر و نعي الأمين منادياً بين السما و الأرض للأكوان و هو يكرّر قتل الإمام ابن الإمام أخو الإمام أبو الإمام و هو ذا متعفر و يقتله انثلم العلي فغدت بنو عدنان ليس لهم سراج نيِّر إلّا العليل مقيّداً فوق الهزيل و قد غدا بي العدي يتأسر بأبي ذبيحاً قد فُدي عن جدّه بوجوده و هو الذبيح الأكبر بأبي قتيلاً واقعاً فوق الثري عاري اللباس مرمّل و معفّر طحنوا ضلوعاً كامنٌ في طيها علم العليم و سره المتستّرُ وأمر يوم للوري يوماً غدث فيه بنات المرتضي تتأسّر أمست بلا خدر و لا خمر1 عن الْأنظار و هي بكفّها تنستّر و مساقه نحو الداعي بذلّه فانظر أيا مولي الغيور القسور حاشا لغيرتك العليه أنَّ تري تلك المصائب و هي لا تتأثر عجّل أيا مولي الموالي مسرعاً نحو الموالي أنهم قد دُمّروا صلّي الإله عليكُم ما دام بَدْرُ الليل ينور و الكواكب تزهر حسن بن موسي الحائريُّ عبيدكم يرجو النجاه إذا أتاه المحشر (جـ) و له هذاالتخميس: بأبي وأُمّي بنت سيده الوري أَمست أسيره شرّ أنذال الثري تدعو ابن والدها أيا سامي الذُري أنعم جواباً يا حسين أما تري شمس الخنا بالسوط كسّر أضلعي قد غبت عنا يا أخي فتركتنا بين اللئام أيا فقيداً عزّنا أرضيت يا عزّ الكرام بذلّنا فأجابها من فوق شاهقه القنا قضي القضا يا زينب فاسترجعي أختاه ما هذا البكاء بمنظري فبحقّ شيبتي الخضيبه أصبري لا تحرقي قلبي و لا تتضجّري و تكفلي حال اليتامي و انظري ما كنت أصنع في حما هم فاصنعي و ترجمهي آن به اين نحو است: من رتبهاي در فراز ستارهي ثريا دارم كه مانند خورشيد به همهي جهانيان نور افشاني ميكند. من در زمانه شيعه و مانندي ندارم تا جائيكه خود والايي، نسبت به رتبهي من دچار حيرت شده است. من و كمال با هم هستيم و بزرگي والائي من در آينده بر جهانيان واضح و روشن خواهد شد. روزگار براي اين حقير چون صدفي است و من مانند لؤلؤ مكنون در درون آن نهفتهام بسان آب گوارايي هستم بيآنكه باآب درياي شور در آينه فوران ميكند. ين حشرات چيند كه من با آنان معاشرت كنم؟ در حالي كه خود گوهري مصور هستم آيا ميشود با آنها معاشر شوم؟ آيا ذغال با گوهر هم نشين ميشود. اما در درون خود غمهايي را دارم كه هر عاقل كارداني را به حيرت ميافكند. اما اين غصهها را تا روز ظهور و قيام حضرت مهدي آن امام پاك تحمل خواهم كرد. مظلوميت خود را به پيشگاه آن جناب شكايت ميكنم و در حالي كه قلبم از فشار ظلمها و دردها ميسوزد آن بزرگوار را صدا ميزنم. اي صاحب من، اي صاحب زمان عجله كن و خون مرا از اين زبان نفهمها بگير اي نقطه مركزي امكان و اكوان، اي آنكه نور و ظلمت راتدبير ميكني. آنچه جهانيان دارند همه از آنِ تست و هر چه خواهي در جهات اشياء انجام ميدهي. در بين تمامي موجودات جهان هستي مقاماتي را داري كه عقول انبياء در فهم و درك آن مقامات سرگردان و حيرانند. اي آنكه اوّل و آخر و ظاهر باطني، اي آنكه ميكشي و زنده ميكني. اي آنكه توصفاتي و در والائي مقام نظير نداري، اي آنكه در صدر مقام والا قرار گرفتهاي چرا شمشيرت را در نيام ميبينم شمشيري كه براي كشتن ناصبيها ظاهر ميشود. اي مولايم چه چيزي ترابرميانگيزد؟ آيا اسلام رانميبيني كه بين اهل كفر تحقير ميشود. آيا برايت شهادت پدران و اجداد بزرگوارت كفايت نميكند؟ شمشير برانت را از نيام درآور و خوني را بگير كه در صحراي كربلا به ناحق ميريزد اين حضرت حسين است و ستاركاني از آل هاشم، در محلي قرار گرفتهاند كه قيامت در نزد آن كمرنگ ميباشد. اين شهداي در راه خدا چنان به سوي مرگ شتابانه ميروند كه به نظر ميرسد عيد بزرگ ايشان در پيش است. نيزهها و شمشيرها در آغوش گرفته و رفتند و تنها برايشان گريه باقيمانده. پدرم فداي ستارگاني باشد كه از آسمان مجد و عظمت پيامبر صلي الل عليه و آله و سلم به خاك گرم كربلا ميافتند و پراكنده ميشوند. اينك مولايمان حسين بعد از آن ياران باوفا تنها مانده و در بين دشمنان دچار حيرت شده است. او فرياد ميزند: آيا ياوري، مجاهدي وجود دارد، من فرزند پيامبر بزرگوارتان هستم. پدرم فدايش باد كه كسي جز نيزهها و شمشيرها جوابش راندادند. آن بزرگوار در حاليكه ذوالفقار را در دست دارد به سوي دشمن رفت ميجنگيد و الله اكبر ميگفت. بالاخره بالبهاي تشنه روي خاك گرم جان داد در صورتيكه نهرهاي روي زمين و كوثر مهريهي مادر اوست. با شهادت او مجد وعظمت منهدم شد پشت كرسي از قضا شكست و فرو ريخت. امام فرزند امام، برادر امام، پدر امامان كشته شد در حاليكه صورتش خاكآلود شد. و با كشته شدن او كمر مجد و والايي خم گشت و فرزندان عدنن ديگر چراغ تابان ندارند. مگر امام بيمار كه بالاي شتر لاغر اسير دست دشمن شده بود. پدرم فداي ذبيحي كه خود را به جدش اسماعيل فدا كرد و خود ذبح اكبر شد. پدر فداي شهيدي كه روي زمين افتاد در حاليكه لباس در تن نداشت و به خون آغشته بود. سينهاي را شكستند كه درون آن علم خداي عليم و اسرار پنهاني او قرار داشت تلخترين زمان براي مردم روزي بود كه دختران حضرت علي مرتضي سلام الله عليه و عليهن به اسارت ميرفتند. ايشان بادستهاي مبارك روي خود را از ديد ناجوانمردان ميپوشاندند و به خواري به سوي زنا زاده برده ميشدند اي مولاي غيرتمند نظري كن. از غيرت والاي شما بعيد است كه اين مصايب را ببيني ولي متاثر نباشي. اي مولاي بزرگوارمان در قيام خود تعجيل كن و آمدنت به سوي دوستان را سريعتر كن كه از بين رفته. خداي تعالي مادام كه بدر ميتابد و ستارگان ميدرخشد بر شما درود بفرستد. حسن بن موسي حايري اين بندهي كوچك شما، به اين اميد است كه وقتي به صحراي محشر ميرسد از همهي نشرهاي آن روز نجات يابد. ج: و اين تخميس از او ميباشد. پدر و مادرم فداي دختر بانوان عالم باشد كه اسير پستترين و فرومايهترين مردم روي زمين شد. برادرش حسين را صدا ميزند و ميگويد: اي حسين اي بالاترين پناهگاه جوابي بده آيا نميبيني شمر ستمكار باتازيانه استخوانهايم را شكست. اي برادر رفتي و ما را بين انسانهاي فرومايه ترك كردي،اي آنكه عزت ما بودي و اينك عزتمان را از دست دادهايم. اي عزت گراميان آيا به خواري ما راضي شدهاي؟ از بالاي نيزه به خواهرش زينب جواب داد كه: اي زينب آنچه مقدر شده بود انجام گرفت حال انالله و انا اليه راجعون بگوي اي خواهرم اين گريه در پيش چشمهاي من چرا، ترا به سر و صورت آغشته به خونم صبر كن و دلم را آتش نزن، آه و ناله نكن، سرپرستي و كفايت بچههاي يتيم را به عهده بگير و نگاه كن من براي حمايت از آنان چه ميكردم تو هم همان را انجام بده. يك تخمين بسيار لطيف و پر محتوي در ذكر فضائل و مقامات عاليات مولاي عالميان اميرالمؤنين علي عليهالسّلام. در اين مخمّس پس از يك طولاني وشيرين چنين ادامه ميدهد: علي كه پر زمانه را نموده نغمههاي او برقص داده لعبـت وجـود را نــواي او پيمبـران تمـام مسـت بادهي ولاي او ضياء مهر و نور مَه عيان زجلوههاي او زده است شور عشق وي بهر جهان شرارها عليست سرّيكه تا ز عرصهي دلاوري عليست مير و كارساز ملك غرب و خاوري علي كه دلدلش كند به عرش حق برابري علي كه منبرش دهد به خسروان سروري علي كه گوشِ هر نبي نهاده گوشوارهها به رزمگه عيان كند چو حملههاي داوري كدام شير شرزه راست طاقت برابري به مرگ اشاره ميكند فتاي ملك داوري قتال عمر و قتل بكر و قلع باب خيبري نمونه از قواي او يكيست از هزارها خدا نهاده بر كَفَشْ أَزمهيِ امور را دهد هماره رمبدم مدد ظلام و نور را زمين و آسمان و انس و جنُّ و مار و مور را به گردش آورد به يك اشارهاي دهور را ألا بأذن حقّ بود تمامِ اقتدارها مگويمش مباشر است أمور كائنات را كه امر ما، نه لايق است آن يگانه ذات را ملائكاند زامر او مباشر اين صفات را يكي به خلق و رزق و موت و چارمي حيات را از اوست لفظ كن فقط، به ديگريست كارها شهنشهي كه نيست در جهانيان مثالِ وي مثالِ ايزدي بود بدون شكّ جمالِ وي كمالِ وي كمالِ او، كمالِ او كمالِ وي نميتوان نظر كني الا تو بر جلالِ وي ز چِشم پر غبار خود تو پاك كن غباره شهنشها بخواهم از خطاي خويش معذرت كه مدحِ من نه لايقست جزيشأن قنبرت پيمبران كه جملگي بود كمينه چاكرت مرا چه حد، ثنا كنم قسم، به جانِ شُبَّرَتْ كه هستم از ثنايِ خويشتن خجل هزارها (سليمي) از وفا كه فرقِ فرقدان قدم زند هماره از ولايت و محبتِ تو دَم زند چو چتر مهر شاهيست به فرق وي علم زند زسروريش طعنهها به كيقباد و جم زند غلامي تو برتر از شهنشهي است بارها. هرگاه شخصي اديبي كه با حكومت اهلبيت عليهم السلام آشنائي داشتهباشد در مضمونِ يكيكِ ابياتِ فوق توجّهي عميقانه و منصفانه كند قطعاً اعتراف مينمايد كه هر شطري از آنها احتياج به يك كتاب تفسير و تفصيل دارد، و در حقيقت اصولِ فضائل و مقامات اهلبيت عصمت عليهم السلام و مباني حكمتِ قرآن به طوري روشن و قاطع در كلمات فوق آمده است از خداوند كريم براي ناظم بزرگوار آن طول عمر توأم باسلامتي و توفيقات بيشتر مسألت دارم. توضيح اينكه كامهي ( سليمي ) به مناسبت انتساب به جدّ أَمجدمان آخوند محمد سليم متخلّص ايشان ميباشد. 29- يك مجلس روحاني و خانوادگي حضرت والد ماجد روحي فداه هر سال يك مرتبه به قصد آستان بوسي حضرت ثامنالاولياء علي بن موسي الرّضا عليه و علي آبائه الطيبين و ابناه الطّاهرين افضل الصلوه و السلام، و صلهي ارحام و تجديد ديدار با ارادتمندان و دوستانِ ايرانيشان و مخصوصاً رسيدگي و نظارت بر حال مستمندان و بينوايان - از كويت به اين منطقه تشريف فرما ميشوند و اين سنتي است كه بحمدالله تاكنون ترك نشده است و انشاءالله تا سالهاي متمادي نيز ترك نخواهد شد. تقريباً حدود پنجسال قبل از تاريخ تحرير( 1367 شمسي مطابق 1408 ق ) بود كه ايشان پس از اتمام سفر پر بركتشان عازم مراجعت به كويت بودند و اين ناچيز نيز به عنوان مشايعت در خدمتشان بودم. در اينموقع خطاب به حقير فرمودند: فرزند ميبينم در اين عصر، دزد و به خصوص دزد عقيده و ايمان زياد شده است كه اينها جوانان مسلمان و ايتام آل محمّد عليهم السّلام رابه طور انفرادي و يا گروهي از عقيده به دَرْميكنند و با دروغ پراكنيها و شايعاتِ بياساس مردم را از عقايد مذهبي دلسرد مينمايند . اگر چه جهت مقابله با آن شيّادان و عقيده دزدان بحمدالله لفظاً و قلماً به وسيلهي علماي اعلام و مبلّغين والامقام اقدامات مثبت و پرباري شده و ميشود ولي مانيز براي خود وظيفهاي بس خطير و سنگين داريم كه من باسابقهايكه از خدماتِ مثبت و قاطع تو كه در طول حياتت از همان ايّام شبابت تاكنون داشتهاي دارم، انجام اين مهّم را به عهدهي تو قرار ميدهم و دوست دارم كه آن را به بهترين وجهي به انجام رساني. سپس اين آيهي شريفه را از سورهي مباركهي تحريم آيهي 6 تلاوت فرمودند: « يا أَيُّها الذّينَ آمنوُا قُو أّنْفُسَكُمْ وَ أَهليكُمْ نارَاً وَ قُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَهُ عَلَيْها مَلائِكَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصوُنَ اللهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلوُنَ ما يؤْمَروُنَ. = اي ايمان آورندگان خود و خانوادهي خويش را، از آتش دوزخي كه هيزم آن را انسانها ( ي بيعمل و بد عمل ) و سنگهاي خارا تشكيل ميدهد نگاه داريد و بر آن دوزخ فرشتگاني بسيار دل سخت مأمورند كه هرگز نافرماني خدا را نخواهند كرد و آنچه به آنها حكم شود انجام دهند. سپس در توضيح آيهي مباركه فرمودند: اين آيه: خطاب، به كفّار نيست، بلكه خطال به مؤمنان است. و خداوند مهربان، گروه مؤمنان را در اين آيه هشدار ميدهد كه مبادا، پس از ايمان دوباره به جاهليّت برگشت نمايند و گوهر ايمان را از دست داده و به پرتگاه بيايماني سرنگون شوند و در روز رستاخيز همدوش با سنگهاي جهنّمي هيزم دوزخ گردند. بنابراين به مؤمنان امر أكيد ميفرمايد: كه به ايمان امروزتان مغرور نشويد بلكه هر لحظه مترصّد خطر و سرايت ميكربهاي عقيدتي باشيد و خود و خانوادهتان را از اين مهلكهي عظيم و وحشتناك نجات دهيد. به همين جهت، براي اطاعت از امر خداوند متعال و عمل به مضمون آيهي كريمه به من الهام شد كه تو را كه فعلاً در تهران سكني داري و به خدمات مذهبيت قولاً و قلماً ادامه ميدهي، مأمور نمايم كه از همين هفته تمام اهلبيت مرا كه در ت هران ميباشند و حسباً يا نسباً به من منسوب هستند در يك مجلس جمع كني و أَقلّاً هفتهاي يكبار آنچه را از نظر عقايد مذهبي و مباني ديني و ردّ شبهات منافقين و شكّاكين و منكرين لازم ميداني به آنان بياموزي و هر هفته روح ايمان آنان را با آيات مباركهي قرآن كريم و تعليمات عاليهي اهلبيت طاهرين عليهم السّلام طراوت و صفا بخشي و از زنگ زدگي و رسوخ ظلمت و تاريكيهاي بيعقيدگي باز داري. حقير با اظهار اطاعت از امرشان، فقط از ايشان تقاضا نمودم كه جهت موفقيّتم در اين أَمر عظيم مرادعا نمايند و از درگاه خداي متعال و استان مقدّس حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه جهت حملِ اين بارِ سنگين براي من ياري طلبند. پس از حركت ايشان در همان اوّلين جمعه طرف صبح تمام افراد خانواده را از كوچك و بزرگ و زن و مرد و طفل و كودك در مجلسي جمع آوري نمودم و پيغام پدر بزرگوار و رهبر روحانيشان را به آنان رساندم. كه ناگهان با وجد و شعف و شور و شوقِ زائد الوصفِ آن خاندان شريف كه حكايت از آمادگي و اشتياق آنان به اين تأسيس مذهبي مينمود، روبرو شدم. و از همان روز مقدس و مبارك كارمان را شروع كرديم و برنامهي مجلسي را به اين ترتيب مقرّر نموديم. هر هفته صبحهاي جمعه اوّل از ساعت 9 تا 10 صبح بانوان و كودكان خانواده در مجلس حاضر ميشوند و همشيرهي مكرّمه « نور الحاجيه» ب« أُمُّ الِّضا» كه بانوئي عفيفه و مؤمنه و فاضله و متهجّده و عارفه به قراءت و تجويد قرآن كريم و مسائل فقهيهي شرعيّه ميباشند. به آن جمع، درس قرآن و تجويد و مسائل شرعيّه ميدهند. و بحمدالله در اثر مساعي ايشان اكنون از اطفال پنجساله گرفته تا بزرگسالان هر كدام به نوبهي خود استادي ماهر در قراءت و تجويد قرآن و مسائل فقهيّه شده است و غالب آنان سورههاي زيادي از قرآن را از حفظ دارند و مشغول حفظ سائر سورههاي نوراني آن كتاب كريم ميباشند. از ساعت /10 تا حدود ساعت 12 اين ناچيز مباحثي از تفسير قرآن و به خصوص از حكمت اهلبيت عصمت عليهم السلام و مقامات عاليات آن بزرگواران و بعضي از مباحث اخلاقي مأثوره از آن مكتب مقدّس به سمع شنوندگان گراميم ميرسانم و به بعضي از سؤالات كه مطرح ميشود جواب ميدهم و بعضي از اشكالاتي را كه نقل مينمايند ردّ ميكنم و بحمدالله امروز كه مدت هفت سال از آن تاريخ ميگذرد با توجهات خاصّهي خداي متعال و وليّ بر حقّش حضرت حجه ابن الحسن العسكري ارواحنا فداه و در ظلّ حمايات و عنايات پدر و مرجع عاليمقاممان مجلسي بس نوراني و محفلي بس معنوي كه اعضاي آن را از كوچك و بزرگ قريب نفر ميباشند به وجود آمده است كه هفتهاي يكبار صبحهاي جمعه تشكيل ميشود و گذشته از مزاياي علمي و عقيدتي كه براي اين مجلس در فوق ذكر نمودم امتيازات ديگري نيز در بر دارد كه اهمّ آنها عبارتند از اوّلاً رسيدگي به حال مستمندان و ايتام و بينوايان و بعلاوه تجديد ديدار با افراد خانواده كه هفتهاي يكبار همگي يكديگر را در محيطي پر از صفا و محبّت ميبينند و از حالات يكديگر با خبر ميشوند و همچنين ذكر خير از اموات خانواده و همهي مؤمنين و مؤمناتكه فرمودهاند: « أَذْكَرُوا مُوتاكُمْ بالخير» و نثار سورهي مباركه الفاتحه و توحيد، به روح آنان و ذكر مصائب اهلبيت عصمت(ع) به خصوص حضرت خمس آلعبا سيّدالشهدا و حسين بن علي عليه السلام، و زيارتهاي دسته جمعي به مشاهد متبركه به خصوص سوريّه و مشهد مقدّس. مسال كه حضرت والد ماجد به ايران تشريف آوردهاند و در آن مجلس حضور بهم رساندند و با اعضاي مجلس از اطفال و بزرگان مصاحبه نمودند و از وضع و روحيهي افراد آنان از نزديك آشناتر گرديدند و مشاهده نمودند هر كدام در رتبهي خود استادي توانا در علوم ديني و اسوهاي گرانبها در امور اخلاقي و عملي شدهاند. در ضمن بيانات بسيار دلچسب و شيوا كه ادا فرمودند در آخر، خطاب به اعضاء مجلس اظهار داشتند كه من: بيشتر از يكصد تأسيس مذهبي و اجتماعي از مسجدها و حسينيّهها و مدارس و بيمارستانها و غيره دارم ولي از همهي آنها مهمتر و عزيزتر براي من اين مجلس شريف است. كه مدرسهاي عالي و مكتبي مقدّس و متعالي براي اهلبيت خودم ميباشد و بحمدالله محتوائي بسيار پر مغز و فضائي بسيار بيريا و باصفا در اين روضهي مذهبي مشاهده ميكنم و ادامهي آن را با برنامههاي بيشتر و پربارتر از درگاه خداي ذوالجلا مسألت فرمودند. ناگفته نمايد كه اخيراً به حول و قوهي الهي موفق شدهام كه عدّهاي از مستعدين اعضاي اين مجلس را جهت ايراد وعظ و خطابه و حفظ و نقل حديث و بعضي تفاسير قرآن آمده كنم و نتايج درخشاني به دست آمده است و اين ناچيز نيز افتخار دارم كه مأموريّتي را كه پدر بزرگوار و استاد عاليمقام به من محوّل فرمودند در خور طاقتم به احسن وجه انجام دادم كه موجبات رضايت خاطر و شادماني قلب مباركشان را فراهم آوردهام و اميدوارم كه مورد توجّه خاصّ موالي كراممان حضرات محمّد وآل محمد عليهم السلام قرار گيرد و وَ الْحَمْدُللهِ علي هذا التّوفيق فهو حسبي فنعم المولي و نعم النصير. البتّه اين مجلس اختصاص به خانواده دارد، ولي مجالس ديگري نيز كه جنبهي عموميتر دارد به امر ايشان در تهران و مشهد و آذربايجان دائر است كه با شركت عدّهي كثيري هر هفته و همچنين در ايّام متبركهي سال در مساجد و حسينيات و تكايا تشكيل ميشود. و مؤمنين و مؤمنات از برنامههاي عقيدتي و مذهبي و اخلاقي و به خصوص تفسير قرآن و نشر فضائل و مناقب و آثار و مصائب اهلبيت عصمت عليهم السّلام كه به وسيلهي علماي اعلام و مبلّغين عظام اجرا ميگردد مستفيض ميشوند و البته منظور حقير در سطور بالا منطقهي ايران بود والّا مجالس مذهبي و درس و تبليغات اسلامي و به خصوص دفاع از حريم مقدّس تشيّع و نشر احكام بهامر ايشان و در تحت حمايتهاي مادّي و معنوي آن بزرگوار در سرتاسر جهان از شرق تا غرب كشيده شده و پنج قارّه را در برگرفته به طوريكه تعدادي از آنها در صفحات قبل ذكر گرديد، به قدري زياد است كه از حوصلهي اين مجموعه خارج است، اطال الله بقاه وادام الله عمره الشريف مع السلامه والهزّه و السعاده بحق محمّد و اهلبيته الطيبين الطاهرين عليهم السلام. 30- شعار ايشان در سرتاسر عمر شريف و پر بركتشان و از آن روز كه حقير به خاطر دارم تا به امروز و در ت مام مراحل پر نشيب و فراز زندگيشان شعار و عمل كرد آن بزرگوار در چهار جملهي نوراني ذيل بوده است و اگر بخواهيم آنها راتجزيه و تحليل نمائيم اينچنين نتيجه ميگيريم كه رمز حكمت عملي و مروّت و مدارا با ديگران و سرّ محبوبيّت در پيشگاه خداوند ذوالجلال و در برابر مردم و در حقيقت محبوب القلوب شدن در عمل به مضمون اين چهار دستور طلائي ميباشد كه مأخود از مكتب عظيم اخلاقي حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم و اهلبيت اطهارش عليهم السلام ميباشد و من اين چهار جمله را به در هيچ كتاب حكمت و اخلاق نديدهام و البته توصيههاي زيادي از طرف علماي اخلاق اعلي الله كلمتهم درباره حكمت عملي كه همان علم اخلاق است در كتابهاي زياد ديدهام و آنچه را كه اين چهار جمله در بر گرفته است و واقعاً چكيده و جوهر اخلاق واقعي در اسلام است در جاي ديگر به چشم نخورده است و فقط نتيجهي غور عميق و انس دقيق اين مجتهد والامقام در آثار ا هلبيت عصمت عليهم السّلام است كه سرّ حقيقي اخلاق را كه رمز نجاح و نجات و پيروزي واقعي در دنيا و آخرت در اين چهار جمله كه به منزلهي چهار ركن اصلي در اصلاح خود و اجتماع است فراهم آوردهاند و مهمتر از همه اينكه علماي اخلاق و گويندگان و توصيهكنندگان و معلمين و مدرسين اين علم شريف كه مبدء و غايت تمام علوم ميباشند، غالباً قواعد اخلاقي را نوشته و يا بر سر منبرها و پشت تريبونها نوشته و گفتهاند ولي چون به عمل رسيده، خود نيز از عمل به آن بينصيب بودهاند و به قول حافظ شيرازي ره واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند مشكلي دارم زدانشمندان مجلس باز پرس توبهفرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند ولي اين اسوهي علم و عمل آنچنان به مدلول اين چهار برنامهي اصيل اخلاق عمل فرمـوده است كه انسـان گمـان ميكند كه اين چهـار شعـار جـاودانـهي موفـقـيـّت از عملكردهاي اخلاقي اين نمونهي بزرگ اخلاق و ايمان برداشته شده است. و آن چهار جملهي بزرگ اخلاق كه داراي محتوائي بس عظيم و نتائجي بسيار درخشان و پرثمر است به شرح ذيل ميباشد: 1- أَحْسِنْ إِلي مَنْ أَساءَ إِلَيْك= نيكوئي كن به آن كس كه به تو بدي كرده است. 2- أَعْطِ لِمَنْ مَنَعَكَ= عطا كن به كسيكه از تو منع كرده است. 3- أَغْفِرْ لِمَنْ ظَلَمكَ= گذشت كن از كسيكه به تو ظلم كرده است. 4- زُرْ لمن قطعك= زيارت كن از كسيكه از تو قطع نموده است. و كسيكه دقيقاً شرح زندگي سراپا اعجابانگيز اين بزرگمرد علم و عمل را در اين تذكره مطالعه نموده است و يا برههاي از زمان سعادت همجواري آن بزرگوار راداشته است اذعان مينمايد كه ايشان أُسوهي عمل بهاين چهار اصل اساسي ايمان و اخلاق بودهاند و هستند. از خداوند متعال ياري ميطلبم كه آن كرم متعال توفيق عمل به اين چهار مضمون حيات آفرين را توأم با عمل به تمام مضامين نجاتبخش قرآن كريم وسيرهي ملكوتي حضرات معصومين عليهم السّلام به همهي مسلمين جهان عطا فرمايد آمين بحقّمحمّد و اهلبيته الطيبين الطاهرين. وامّا نتيجهي درخشاني كه از زندگينامهي اين نمونهي بزرگ علم و عمل ميگيريم اينستكه منظور نهائي اين روحانيِ عاليقدر در سرتاسر عمر پر بركتش در دو اصل ذيل بوده است و گويا زندگي را براي اجراي اين دو اصل و چهار ركن مذكور در فوق نموده است. و اينها علاوه بر عمل به واجبات و مستحبات عينيهي شرعيّه و دوري از محرّمات و حتّي مكروهات بوده است و اين دو اصل عبارتند از: 1- نشر احكام قرآن كريم و شريعت حضرت سيّدالمرسلين(ص) و آثار و فضائل و درجات عاليات حضرات معصومين عليهم السّلام و ارشاد مردم علماً و عملاً به سوي عمل به اركان شرع مبين بالحكمه و الموعظه الحسنه و المجادله باللتي هي احسن. 2- كمك و دستگيري و حتي ايثار به هر درمانده و بينوائي در هر نقطهي عالم كه بوده باشد. مسلمان يا غير مسلمان، انسان يا غير انسان و در واقع مضومن اين بيت سعدي راتبعاً از دستور عملي خداوند ذوالجلال و سيرهي حضرات معصومين عليهم السلام عملاً از شرق تا به غرب جهان تجسّم بخشيده است. اديم جهان سفره عام اوست بر اين خوان نعمت چه دشمن چه دوست و اين بود خلاصهاي از زندگاني پر افتخار يك مرد بزرگ و مرجع عاليقدر و أُسوهي اخلاق و فضيلت و كرامت و انسانيت و علم و عبادت و جود و سخاوت، المؤيد من عندالله، العبد الصالح والامام المصلح آيه الله العظمي، مولانا الحاج ميرزا حسن الاحقاقي الحائري الاسكوئي متقي الله المسلمين و المؤمنين بطول بقاءه و الحمدلله اولاً و آخراً و صلي الله علي محمّد و اهلبيته الطيبين الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين و كان ختامه في 27 رجبالمرجب مبعث نورني حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلم سال 1415مطابق وانا الاحقر خادم الشريعه الغرّاء و الحاج ميرزا عبدالرسول الاحقاقي الحائري الاسكوئي عفي عنه. مدايح در ختام اين تذكره به عنوان تيمّن و تبرّك خواستم دو فقره مديحه از صدها فقره مدايح كه از ناحيهي مدّاحان عاليقدر اهلبيت عصمت عليهم السلام در شرح مقامات علمي و سجاياي اخلاقي اين زعيم عاليقدر و مرجع بزرگوار سروده شده است در اين تذكره بياورم و من الله التوفيق. 1- مديحه ايستكه جناب عليين رتبت شاعر و مدّاح شهير اهلبيت(ع) سلاله الاطياب الحاج سيّد رضا حسيني تبريزي مشهور ب( سعدي الزمان ره) به عنوان تسليت شهادت حضرت صديقهي طاهره فاطمهي زهرا سلام الله عليها و ضمناً مدح حضرت امام مصلح آيه الله العظمي احقاقي روحي فداه سروده است اي آيتِ آيتِ الهي، غوث الفقهاء عماد ملت احكامِ اوامر و نواهي، از شيخ به سينهات وديعت اي نيّر چرخِ علم و دانش، برتر ز مديحه و ستايش آرايش هر فقيه علم است، علم از تو وليك يافت زينت اي مرجع شيعيان عالم، رونق دهِ مذهبِ امامت از قدرت خود بريده يزدان، بر قدّ تو جامهي زعامت ( احقاقي) و مرجعِ محقق، بر امر ولايتي مدقق بر ملّت ناجيه مشوّق، از خُلقِ عظيم، خُلْقت آيت در چرخش علم گر مراجع، شمسند تو همچو كهكشاني در فلسفه آنچنان بصيري، در پيش تو بوعلي خجالت او دَم زند از شفا و قانون، در محضرِ انورِ تو هيهات پروردهاي آنچنان تلاميذ، از او همه صاحب فضيلت كونهنظران برندكي پِي، بر طرز تفكّر بلندت بنهفته بزير هر كلامت، صد نكته و صدهزار حكمت امروز به شيعه مقتدائي، اندر كره قطب حق نمائي آني تو كه افتخار مائي، چون سين بكلمهي سيادت امشب شب رحلت بتول است، غرق است به بحر غم عوالم باشد ز( حسيني) اين تسلّي، بر محضر مرجع ولايت. فتح مبارک : به محضر مرجع بزرگ دینی عبد صالح امام مصلح حاج میرزا حسن حایری احقاقی صمیمانه ترین و بالا ترین تبریک ها را به مناسبت میلاد مسعود نبی اکرم و میلاد حضرت امام جعفر صادق علیهما السلام اهدا می نمایم : الله اکبر پیروزی و غلبه باز آمد خورشید و ماه طلوع کرد . الله اکبر پیروزی آمد با یاد مولودی که طایفه ی مضر را زینت بخشید با یاد حضرت امام جعفر صادق ، آن که ما را به سوی روش های اهل بیت هدایت می کرد . اهل بیتی که از همه ی آلودگی ها پاک و پاکیزه مانده اند . جنگ و پیروزی تاریخ ماست به خط شعر و مجد و عظمت نگاشته شده است . الله اکبر که دین با روز های روشنایی بخش خود باز آمد پس از آن که فکرها یمان پریشان شده بود . الله اکبر این بنای محکم یکی از نشانه های اوست و در مراکز دیگر نشانه های دیگری داریم . در هند ، چین ، لبنان ، عدن ، رافدین و ایران پراکنده اند . در احساء ، یمن ، کویت ، سودان در حال درخشیدن هستند . در کفانه ، افغانستان ، جزایر مالدیو و در دیار پنجاب مشهورند . در کشور های خلیج به طور کلی تاریخی دارد کهبهرین و قطر در اختیار گرفته است . در شرق و غرب در همه ی شهر ها ، تکیه ها و مساجد ی را داریم که از همه ی آن ها نور اسلام و قر ان می تابد . این بناهای محکم بر اساس پاکی و تقوی به توسط آقای صبورمان بنا شده است آقای صا لح ، مصلح آقایی که عجایب و نشانه ها یش مشهور و معروف است . آقای حایری که دل ها به اطاعت او در آمده اند . صلوات و درود بر حضرت خاتم الانبیاء باشد ، بالاترین و زیبا ترین کلامی که بشر بر زبان می آورد . پرچم شیعه را با این قصد به حرکت در آورد که راه را باز کند ، راهی بس سخت به آسانی گشود ه شد . این عالم بزرگوار با توکل بر خدا آستین خود را بالا زد شمشیر دشمنان و سنگ حسودان را به اسارت در آورد . تسلیم ظلم نشدن مثل شمشیری آخته در دست عالم توانا ابتکار عمل را در دست می گیرد . الله اکبر که ما را بالا تر از حسودان و کینه توزان قرار داد آنان مریض و بیمار گونه اند . الله اکبر که ما را به ظالمان و ستم گران برتری داد از زیر و رو در آتش قرار دارند . الله اکبر که اسم خدا ما را از چشم بد نظران حفظ می کند . الله اکبر که یاد خدا ، و یاد حضرت رسول اکرم و دین اسلام و سوره های قران ما را حفظ می کند . ساختمان های مساجد و مدارس و حسینیه ها و غیره ای که بنا می کنیم و افتخار می کنیم که آن ها را بلند می کنیم آثار بلند تری خواهد شد . این ساختمان ها ستون های مرتفعی هستند که دل ها به آهستگی مغلوب و مجذوب آن ها می شوند . این ساختمان ها بر اساس تصور ما تکیه هائی هستند در حالی که در زندگی مردم فرهنگ سازند. در این ساختمان ها قرآن و دعا می خوانند در آن ها مراسم عزاداری و مراسم شادمانی آل بیت علیهم السلام برگزار می شود . این ساختمان ها تفسیر هایی برای قرآن ومکتبند ، جویند گان معارف و آداب اسلامی در کنار در این ساختمان ها به انتظار می ایستند . این بناها برای ما تاریخ های قابل تصوری هستند . این بناها در رخدادهای خود به کوه هایی می مانند که وقتی ابر ها را در آغوش می کشند باران فرو می ریزد . علم و ادب و فقه و تربیت و فرهنگ و تمدن و اعتماد و قدرت ما هستند و ما با آن هاقدرتمند می شویم . شمشیر و پشتیبان ، شاخه و زنبق و صبح یاور ما هستند و ما را یاری می دهند . چشمه ساران ، درختان میوه جات ، قندیل ها ، نور افکن ها فکر های ما می باشند . آن ها عقیده های ما ، راه ما ، محل تلاش و کوشش ما دُرّها و جواهرات ما هستند و با چیزی آن ها را عوض نمی کنیم . تقدیم اخلاص قصیده ی حجة الاسلام والمسلمین شیخ محمد حسنین سابقی نجفی دام بقاؤه در مدح حضرت آیت الله امام مصلح حایری احقاقی دام ظله هر گاه زندگیم در دریای مصایب فرو رود یا علی که بگویم مرا نجات می دهد امام ابو الحسن که مزیت هایی دوست داشتنی و مناقبی دارد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله وسلم آن ها را بیان کرده است یا امیر المؤمنین جانم فدای تو باد من در محبت تو در شمار رافضیان قرار دارم ای فریاد رس فرشتگان آن گاه که به قبرت پناه می آورند قبری که در نجف اشرف قرار دارد پیامبران را یاری می دادی در حالی که پنهان بودی و نوری که در سرا پرده ی حضرت حق می درخشیدی من از نایب شما ، آن فقیه جلیل القدر تقلید می کنم و شما گرامی ترین وصی هستید. مرجع همه ی شیعیان و مرجع ما امام حایری می باشد . مرتبه ی او بالاتر از ستاره ی پروین است و باغ های دانش او معطر و خوش بو هستند . او حسن بن موسی است ، مانند موسی هیچ فرعونی شقی هوا خواه او نیست . او به گردن روزگار ، گردن بند فضلی را انداخته که همه ی هوو های ستم گر بر وی حسد می ورزند . سزاوار است همه ی آزادگان تو را دوست بدارند ، و خالصی فرو مایه دشمن تو باشد فقیه است و عابد و جلیل و فاضل و متقی و علامه . ای کویت خوب ، بین مردم فریاد بزن که امامی با این شخصیت در تو سکونت دارد او پناهگاه هر مظلوم شریف ، و پشتیبان هر کسی است که ظالمی سنگدل حق او را پایمال کرده است . او در سینه ی پاک خود دریایی از دانش دارد ، و خوی با صفا زهدش را زینت داده است . خدای تعالی ، ای عالم پاک نهاد در زیر سایه ات چشم های ما را روشن گرداند . ای زینت مجالس و ای شمشیر بران دین . تو پدر مناقب و مزایا هستی ، و این وفا دار صمیمانه سپاسگزارم . و مدایحی را که با اخلاص و محبت « سابقی » آبیاری شده است تقدیم می نمایم . این شعر از طبع محمد حسنین سابقی نجفی تراوش نموده که هجوم درد ها و غم ها آن را مجروح ساخته آست . ظهر روز 24 شعبان 1413 جامعة الثقلین – ملتان – پاکستان جوابیه ی فاضل کامل شیخ علی بحرانی در پاسخ به قصیده ی عالم عامل شیخ محمد حسنین سابقی دام بقاء هما : ای سابقی در فضل سبقت نمودی و در جاه به مقامی رسیدی که نایل شدنی نبود کاری بزرگ انجام دادی ، و بس راست گفتی ، به مقامی والا رسیدی و کمال را به دست آوردی . تو در این قصیده ات پاکیزه ای نجیب ، عالمی پرهیز گار ، و دانشی زلال ، حلمی با سخاوت ، صاحب فکری صائب ، بدری تمام و بزرگواری را مدح گفتی . کسی را مدح گفتی که فضل او شرق و غرب را ، و شمال و جنوب را فرا گرفته است یاران او را مدح گفتی که به نعمت و عزّت رسیده ا ند . دشمنان او را و آنان را قدح نمودی که از وی کناره گیری کرده اند . مدح و قدح توهر دو به جا بود به این جهت برای عده ای نعیمی و برای عده ای وبال . ما ترا دعا می کنیم و برایت وفا داریم و با نهایت محبت سپاس گزارت می باشیم . قسمتی از قصیده ی حاج محمد حسن بن حسین آل بو خمسین که به موقع ورود امام مصلح عبد صالح حضرت آیت الله حاج میرزا حسن آقا احقاقی به منطقه ی احساء سروده است . نور موسی از طور سینا آشکار گردید و بدر هدایت از علوم او روشنایی گرفت ماه شریعت ماهی را به ما داد که با آن هدایت یافتیم شاخه ی مبارکی است که دُرو یاقوت و زبرجد میوه های آن می باشد
ابراز احساسات از علامه شیخ حسن صفار : در ماه صفر 1392 هجری قمری به کشور کویت وارد شدم خدای تعا لی به برکت خدمت به اماممان حضرت حسین علیه السلام از راه خطابه به وسیله گروهی از مؤمنان بر من منت نهاد آنها با احترام فراوان از من استقبال کردند و به حضور حضرت آیت الله امام مصلح مرجع دینی بزرگ حاج میرزا حسن حایری احقاقی دام ظله شرف یاب شدم ردای عنایت و لطف بر سرم کشید و طوری مورد تکریم و احترام قرارم داد که استحقاق آن را نداشتم تواضعی خاص در او دیدم و مشاهده کردم خدمت به اجتماع را دوست می دارد و لذا با این ابیات احساسات خود را ابراز کردم . · هذي الأبيات السته منبعض مقاماتهم الملكوتيه سلام الله عليهم، و إنهم محال مشيئته، وألسن إرادته، جلّ و علا، كما في الزياره المرويه عن الكافي: ( إرادته الرب في مقادير أموره تهبط إليكم، و تصدر إليكم من بيوتكم) . و من جمله الأديه الرجبيه: بسم الله الرحمن الرحيم:( الّلهمّ إنّي أسألك بهمعاني جميع ما يدعوك به ولاه أمرك. . إني أسالك بما نطق فيهم من مشيئتك، فجعلتهم معادن لكلماتك، و آركاناً لتوحيدك، و آياتك، و مقاماتك التي لا تعطيل لها في كل مكان، يعرفك بها من عرفك، لا فرق بيتك و بينها، إلّا إنهم عبادك وخلقك) كالقلم بيد الماتب، لا يحري إلّا بإراده الكاتب، و العقل الكلي هو القلم الأعلي و أعظم الأسباب في اللأمور كلها و ( يأبي الله أنْ يجري الأمور إلّا بأسبابها ). منبع : کتاب جاودانگان تاریخ |
جستجو در مطالب سایت
لینکها
|