موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
مقاله‌ي دهم

در مسأله‌ي تفويض است و چند فصل دارد

فصل اوّل

چنان كه در مقاله‌ي علل دانستيم بدون شك، ذات ممكن از بي‌نياز بودن حتي براي لحظه‌اي امتناع دارد، بر اين اساس هيچ موجود ممكني امكان ندارد لحظه‌اي در وجودش مستقل باشد، پس او در حال بقاي خود، مانند حال صدور و ايجادش به مدد موجد و محدثش نياز دارد، در غير اين صورت در همان لحظه‌ي استغناء واجب خواهد شد و اين مسأله غير ممكن و محال است.
پس در حق هيچ ممكني از ممكنات، استقلال يا شراكت، يا تفويض در چيزي نه معقول است و نه ممكن. و در اين عدم استقلال، عدم استغناء، و فقر ذاتي، همه‌ي ممكنات با هم برابرند خواه پيامبر و امام و خواه يك مورچه. زيرا اولا فقر، ذاتيِ ممكن است، از بين نمي‌رود. و ثانيا هر يك از اين امور، باعث آن مي‌شود كه حضرت حق از تدبير ملك خود بركنار بماند. تعالي الله عن ذلك و تقدس.
بر اين اساس هركس در حق ائمه‌ي معصومين عليهم السلام قايل به تفويضي باشد كه بدان اشاره كرديم و ايشان را از مقامي كه دارند بالاتر ببرد، غالي و مفرط بوده و موّحد نيست.
در صورتي كه همه نيازمند فيض‌هايي هستند كه از خداي تعالي مي‌رسد، هر لحظه در آستانه‌ي او ايستاده و به جناب او پناه مي‌برند « لا يملكون لانفسهم نفعا و لاضرا و لاموتا و لاحياتا و لانشورا1=» بي مدد خداي متعال نه مي‌توانند نفعي براي خود داشته باشند و نه توانايي دارند ضرر يا مرگ را از خود دفع كنند، و نه بقاء و دوام خود را حفظ نمايند. اما اشكالي ندارد درباره‌ي ايشان اعتقاد كند كه حاملان افعال الهي و مظاهر صفات خداي تعالي هستند، به آن نحو كه درباره‌ي ملائكه‌ي مدبّرات، و در علل و اسباب و آلات، اعتقاد دارد.
بيان مسأله به اين نحو است كه ائمه عليهم السلام حجت‌هاي خدا بر همه‌ي آفريدگانند، و حجت هر چه كامل‌تر بهتر و رساتر، خداي تعالي فرموده است:« و لله الحجه البالغه1 » و معلوم است كه يكي از كمالات، در حق چهارده معصوم صلوات الله عليهم، داشتن قدرت همه جانبه و رياست همگاني و عمومي است، و فقدان آن به عنوان يك نقص در ايشان به حساب مي‌آيد و اين همان ولايتي است كه خداي تعالي به ايشان اعطاء كرده و از بين همگان ايشان را برگزيده است « هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب2»
اگر بر بعضي اشياء قدرت داشته باشند، و بر بعضي نداشته باشند لازم خواهد شد كه ولايت آن‌ها محدود به اشيايي باشد كه بر آن‌ها قدرت دارند، و حال آن كه قدرت ايشان مطلق و عمومي و نامحدود است يعني چيزي از تحت ولايت عمومي ايشان بيرون نيست، زيرا ولايت الهي از ايشان ظاهر شده است.
و معلوم است كه نبوت هر نبي به مقدار ولايت او است، و معقول نيست كه به چيزي پيامبر باشد ولي بر او ولايت نداشته باشد. و شكي نيست كه نبوت پيامبر ما صلي الله عليه و آله و سلم، مطلقه و عامه و شامل همه‌ي موجودات مي‌باشد، از دُرّه گرفته تا ذرّه چنان كه پيشتر ذكر كرديم.
و اميرمؤمنان علي عليه السلام در خطبه‌ي غديريه1 فرموده است:
« و اشهد انّ محمداً عبده و رسوله استخلصه في القدم علي سائر الامم علي علم منه، انفرد عن التشاكل و التماثل من ابناء الجنس و انتجبه آمرا و ناهيا عنه، اقامه في سائر عالمه في الا داء مقامه2…» و گواهي مي‌دهم كه محمد بنده و پيامبر او است، از همان قديم با ويژگي‌هايي که به او عطاء كرده او را آگاهانه بر دیگران برگزیده است، در بين ابناء جنس هم شكل و شمايل ندارد، در ساير عوالم به عنوان آمر و ناهي او را در مقام خود قرار داده است ….
پس بر هر چيزي پيامبر و رسول خدا است و ولي او بر هر چيز است، اين ولايت و سلطنتي است كه خداي تعالي به آن حضرت اختصاص داده و به اتفاق فرقه‌ي ناجيه، همين ولايت بدون زياده و نقيصه، در اوصياي طاهرين و اولياي معصومين او موجود است، پس سلطنت و فرمانروايي ايشان و ولايت مطلقه‌ي آنان، عموم وجود را شامل شده است، صاحب ولايت كبري در همان خطبه فرموده است:
« و ان الله اختص لنفسه بعد نبيه صلي الله عليه و آله و سلم من بريته خاصه علاهم بتعليته و سما بهم الي رتبته و جعلهم الدعاه بالحق اليه و الادلاء بالارشاد عليه، لقرن قرن و زمن زمن انشأهم في القدم قبل كل مدروء و مبروء، انطقها بتحميده و الهمها بشكره و تمجيده و جعلها الحجج علي كل معترف له بملكه الربوبيه و سلطان العبوديه ….2» و خداي تعالي بعد از پيامبرش، از بين مخلوقات خود، افراد به خصوصي را براي خود اختصاص داد،‌ با بزرگواري و والايي خود ايشان را برتري بخشيد، و آنان را به رتبه‌ي خويش بالا برد، و داعيان به حق به سوي خود قرار داد، تا دليل‌هاي ارشاد بر او باشند، در تمامي قرون و همه‌ي زمان‌ها، ايشان را قبل از هر مخلوقي به وجود آورد، و با حمد و سپاس خود زبانشان را گويا كرد، و شكر و سپاس و تمجيد خود را بر آنان الهام فرمود، آنان را حجت قرار داد بر هر موجودي كه به ملكه‌ي ربوبيت و سلطان عبوديت او اعتراف كند.
خداي تعالي اين رياست و سلطنت كليه را كه عبارت از ولايت الله است « هنا لك الولايه لله الحق1 » به احدي نمي‌دهد، مگر اين كه او را در ملك خود و در بلاد خود تمكين دهد، و امور بندگان خود را به او تفويض كند، تا برابر اقتضاي مشيت و اراده‌ي حضرت حق قدرت تصرف، تغيير و تبديل در آن‌ها را داشته باشد.
چنان كه خداي تعالي قدرت تامه و سلطنت فراگير دارد، و زمام ملك به دست اوست، هر چه را بخواهد و هر گونه بخواهد عمل مي‌كند فرمانش بي‌چون و چرا اجراء مي‌شود، اولياي طاهرين او نيز چنين‌اند، كه ايشان را در ملك خود بر بندگانش حجت قرار داده، بر تمامي اشياء قدرت كامل دارند، به اقتضاي مشيت و اراده‌ي الهي در آن‌ها تصرف مي‌كنند، آن‌ها را تغيير مي‌دهند، عوض مي‌نمايند، اين تصرف،‌ تغيير و تبديل به اختيار و اراده‌ي خودشان و از خودشان نيست بلكه از آن جا است كه محال مشيه الله و السنه ی اراده‌ي او هستند، بلكه آنان آلات صرف، و وسايل محض خدايند كه بين او و مخلوقات وي عمل مي‌كنند، به هيچ وجه از خود مشيت و اراده‌ا‌ي ندارند و مشيت ايشان، و اراده‌ي ايشان عين مشيت خدا است كه از ايشان ظاهر مي‌شود« و ما تشاؤون الا ان يشاء الله1، و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمي،2ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي3» همه‌ي تصرفاتي كه در ملك او، و تصرفاتي كه در افراد ملك او انجام مي‌دهند تصرفات خدا است، كه با دست ايشان انجام مي‌شود، زيرا ايشان دست‌هاي گشاده‌ي حضرت حق در امت‌ها، و ايادي جميله‌ي او در بين آن‌ها هستند، تمام قدرتي كه نسبت به موجودات دارند از بالاترين موجود گرفته تا پائين‌ترين آن‌ها، همه قدرت آفريدگارشان مي‌باشد، ولي از ايشان و توسط ايشان ظهور و بروز مي‌كند، ايشان سبب اعظم و صراط اقومند، و از جهتي اين قدرت، عين ولايت الله سبحانه و تعالي است، و موهبت و عطيه‌اي است كه خداي تعالي به ايشان عطا كرده است.
مي‌توان گفت: تمامي امور بندگان به ايشان تفويض شده، با همين قدرت كامله‌اي كه در وجود ايشان به امانت گذاشته شده است، از جانب خدا در ملك او، و در هر چه كه در آن مي‌باشد بر پايه‌ي اراده و مشيت خدا تصرف مي‌كنند.
تفويض با اين معني در عالَم چه ضرري دارد؟ كدام آيه يا خبر آن را نفي مي‌كند؟ و يا موجب كفر گوينده‌ي آن مي‌شود؟ كدام محذور ر اپيش مي‌آورد؟ كدام اجماع ياضرورت برخلاف آن منعقد شده است؟
منظور از تفويضي كه صحت آن در اخبار ثابت شده است همين تفويض است كه ذكر كرديم و بيان نموديم.
اما اخباري كه از قول به تفويض منع مي‌كند، تفويضي است كه بر وجه استقلال باشد. و خبري كه در كافي، و رياض الجنان از محمد بن سنان وارد شده گواه اين جمع است كه به آن اشاره كرديم.
محمد بن سنان گفته كه نزد امام ابي جعفر دوّم 1عليه السلام بودم، اختلاف شيعه را يادآوري كردم. حضرت فرمود:
« ان الله لم يزل فردا متفردا في الوحدانيه، ثم خلق محمداً و علياَ و فاطمه عليهم السلام، فمكثوا الف دهر، ثم خلق الاشياء و اشهدهم خلقها و اجري عليها طاعتهم، و جعل فيهم ما شاء، و فوض اليهم امر الاشياء في الحكم و التصرف و الارشاد و الامر و النهي في الخلق، لانهم الولات، فلهم الامر و الولايه و الهدايه، فهم ابوابه و نوابه و حجابه، يحللون ما شاء و يحرمون ما شاءَ و لايفعلون الا ما شاء، ( عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون2) فهذه الديانه التي من لزمها لحق، و من تقدمها غرق في بحر الافراط، و من نقصهم عن هذه المراتب التي رتبهم الله فيها زهق في بحر التفريط، و لم يوف آل محمد حقهم فيما يجب علي المؤمن من معرفتهم. ثم قال: خذها اليك يا محمد فانها من مخزون العلم و مكنونه3 انتهي=»
خداي تعالي هميشه تنها بوده و هست، آن‌گاه محمد و علي و فاطمه عليهم السلام را بيافريد هزار دهر ماندند، پس از آن اشياء را خلق كرد و در آفريدن آن‌ها ايشان را شاهد قرار داد، و اطاعت كردن از ايشان را بر آن‌ها جاري ساخت، و هر چه را مي‌خواست در آنان قرار داد، و امر اشياء را در حكم، تصرف، ارشاد، امر، نهي در خلق، به ايشان تفويض كرد زيرا كه واليان امرند، امر و ولايت و هدايت مال ايشان است، ايشان ابواب خدا، نواب او و حجاب او هستند، حلال مي‌كنند هر چه را او بخواهد، و حرام مي‌كنند هر چه را او بخواهد، نمي‌كنند مگر آن را كه او بخواهد ( قرآن مي‌گويد: بندگان گرامي‌اند در حرف زدن از او جلو نيفتند و به دستور او عمل كنند ) اين است آن ديانتي كه هركس ملتزم به آن شد به حق مي‌رسد، و هركس از آن جلو افتاد در درياي افراط غرق مي‌شود، هركس از اين مراتبي كه خدا برايشان ترتيب داده، ايشان را ناقص بداند در بيابان تفريط از بين مي‌رود، و به حق آل محمد وفا نكرده در آن چه از معرفت ايشان بر مؤمن واجب شده است. سپس امام عليه السلام فرمود: اين را داشته باش، اين از مخزون علم و مكنون آن است.
روشن شد كه راه ميان بر و جاده‌ي حق همان است كه گفتيم، و هركس غير از اين رابگويد يا در درياي افراط غرق شده « و قائل شده كه امور هستي به طور استقلال به ايشان تفويض گشته و يا در بيابان تفريط سرگردان بوده و قائل شده كه تفويض به طور مطلق از ايشان منع شده است و نمي‌توانند در آن چه خداي تعالي آفريده تصرف كنند، چه به نحو استقلال و چه به اذن و اراده‌ي خداي تعالي.»
آن چنان‌كه امام عليه السلام در خبر به آن تصريح كرد، و همان را كه ذكر كرديم ميزان راجح و صراط حق واضح، و راه نجات روشن قرار داد، و ريشه‌ي انكار كفار و فساق را برانداخت، و آن را عين ديانت، و راه امن و امانتي خواند كه هركس ملتزم به آن شود به ائمه‌ي اطهار مي‌پيوندد، و در جرگه‌ي نيكان قرار مي‌گيرد، و هركس از آن جلوتر برود يا عقب بماند از غرق شدگان در بحر افراط و تفريط شده و به عذاب خشم الهي دچار مي‌شود.
آن چه امام در اين خبر تصريح فرموده، همان تفويض صحيح است كه شيخ اوحد اعلي الله مقامه به آن اعتقاد دارد، نه به تفويض باطل به طوري كه در فصل بعدي خواهيم ديد، با اين عقيده مي‌ميرم و با آن سر از خاك برمي‌دارم، و با آن ترازوي اعمالم سنگين مي‌شود و با آن عقيده به ملاقات خدايم در روز قيامت خواهم رسيد ان شاء الله.
خلاصه، حكم ائمه‌ي معصومين عليهم السلام، حكم امرائي را دارد كه نزد فرمانرواي مقتدر و عظيم الشأني، منزلت و مقام والايي دارند، فرمانرواي قدرتمند، يكي از امراي خود را فرا مي‌خواند، و به همه اعلام مي‌كند امر او، امر من است نهي او، نهي من مي‌باشد، طاعت او طاعت من، و تمرد از فرمان او تمرد از فرمان من به شمار مي‌آيد،‌ هر چه او انجام دهد از انواع تغيير و تبديل و تصرف ( و عزل و نصب ) در كشور را به خود نسبت مي‌دهد، در عين حال از آن اميرِ امين، رفع يد نمي‌كند. نبايد گفته شود: فرمانروا تمامي امور ملك و رعيت را به او تفويض كرده، و خود را از فرمانروايي بركنار كرده است. ائمه‌ي معصومين عليهم السلام چنين‌اند،‌ امناي خدا در روي زمين‌اند، به خواست خدا مي‌كنند هر چه را انجام دهند و نه به ميل و اراده‌ي خودشان، تمامي كارها گرچه به ظاهر به آنان منسوب است، اما در واقع و نفس الامر از خداي تعالي مي‌باشد، كه با دست ايشان جاري فرموده است. در افعال و تصرفات خود به هيچ وجه مستقل نيستند« بل هم عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون1= بلكه بندگان گرامي او هستند كه در گفتار به خدا پيشي نجويند و رفتار و عمل خود را براساس فرمان او جامه‌ي عمل پوشانند.
نبايد توهم شود كه آن چه در حق ايشان گفتيم، غلوّ و كفر و شرك به خداي عظيم است. بايد به انتظار بمانيم تا ببينيم در فصل آتي برايمان چه مي‌خوانند تا باطل و صواب، و سراب و آب را از هم تمييز دهيم، به شرط اين كه از حدّاقل انصاف برخوردار باشيم، و از دسته‌بندي و جانبداري دوري كنيم، و قلاده‌ي تقليد را از گردن خود برداريم، و عقل را پيشواي خود قرار بدهيم، و اگر خواستيم تقليد كنيم ميزان اعتقادات ما رهنمودهاي ائمه‌ي اطهار باشد به اين و آن نگاه نكنيم، و عقيده‌ي خود را با تقليد از ديگران و حرف شنوي از آنان، فاسد و تباه ننمائيم، چون قايل هر كه باشد چون معصوم نيست امكان دارد در قول و عقيده‌ي خود راه خطاء بپويد كه گفته‌اند:« الجواد قد يكبو و الصارم قد ينبو»گاه اسب نر تربيت يافته سكندري مي‌خورد، و شمشير برّان خم مي‌شود و برمي‌گردد. به خصوص در زماني كه اهل آن به مادي‌گرايي و دوستي دنيا متهمند.
در صورتي كه اخبار وارده از ائمه عليهم السلام، در كتاب‌هاي مدوّن و تاليفات علماي اعلام موجود است، قراين خارجي و داخلي و ذوق سليم به صحت مضامين و مصون ماندن آن‌ها از خطاء دلالت دارد، بايد به اين اخبار و آثار روي آوريم، و راه نجات خود در دنيا و آخرت را با تمسك به ائمه هدي عليهم السلام انتخاب كنيم.

فصل دوّم

بايدبدانيم كه مردم در شناخت ائمه‌ي معصومين عليهم السلام سه گروهند:
1- اهل افراط:. اين گروه راه افراط و غلو را در حق آن بزرگواران پيموده‌اند، و معتقد شده‌اند كه تمامي امور به طور مستقل به ايشان تفويض شده است.
2- اهل تفريط: اين گروه بسياري از فضايل و معجزات ائمه‌ي كرام عليهم السلام را انكار كرده‌اند، و ايشان را با مقايسه با خودشان از مرتبه‌اي كه خداي متعال به ايشان عنايت فرموده پائين آورده‌اند، با اين گمان كه مثل ديگر آدميان هستند.
3- واقع‌‌گرايان . اين گروه در معرفت ائمه به آن چه از خودشان چه نفيا و چه اثباتاً رسيده اكتفاء كرده‌اند و از زيّ ايشان بيرون نرفته‌اند. اين گروه، رويّه‌ي عادلانه و راه مستقيم را برگزيده‌اند.
شك نيست كه گروه اوّل و دوّم از فرقه‌هاي گمراه و هالكند مگر اين كه توبه كنند و خدا توبه‌ي ايشان را بپذيرد.
گروه سوّم از نجات يافتگان، حق جويان، و ماندگاران در روش محكم و صراط مستقيم هستند.
سر اين كه دو گروه اوّل به هلاكت رسيده‌اند، اين است كه در درك مراتب اولياي خدا، از عقل ناقص و فهم نارساي خود پيروي كرده‌اند، و در اين باره به استقلال فكري دچار شده‌اند، و از حقيقت حال غافل مانده‌اند، و ندانسته‌اند كه جز از راه رجوع و پيروي از ائمه‌ي اطهار نمي‌توانند حق را به دست آورند. و درنيافته‌اند كه اعتماد به عقل‌هاي ناقص و افهام و اوهام ضعيف، و اتكاء به ظنّ و تخمين، غير از دوري از حق و سرگرداني فايده‌اي ندارد.
و به همين جهت است كه ملاحظه مي‌كنيم يكي ديگري را، و ديگري او را تكفير مي‌كند و تفصيل مسأله به شرح زير است:
افراد زيادي از قدماي شيعه و معاصرين ائمه‌ي اطهار، با توجه به معاشرت و نشست و برخاست‌هاي زياد و طولاني با مخالفين امامت و ولايت، دچار اين توهم شدند كه امام هر كسي است كه با او بيعت شود، و بر مردم مقدم گردد، و اگر چه از عمل و كمال عاري و از حسب و نسب و جمال خالي باشد. عده ای دیگر، از خصايص امامت فقط اين را مي‌دانستند كه وصي پيامبر است و از عيب و گناه و خطاء مصون و محفوظ است و علم فراواني دارد، با قرابت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ديگر مردم تفوق يافته است، و در امر امامت به همين كه گفتيم اكتفاء كردند و ديگر لوازم و خصايص امامت را كه تالي نبوت است مورد تفحص قرار ندادند. از اين گروه به دقايق و حقايق ائمه عليهم السلام براساس صحيح اطلاع نيافت مگر عده‌اي انگشت‌شمار، امثال حواريين و اصحاب مبرز و بعضي از خواص ممتاز. چون اهل آن زمان در مقام معرفت ائمه عليهم السلام از تحقيق و تفحص در مراتب و مقاماتي كه خالق كاينات به ايشان عطاء كرده بود غافل بودند، ائمه سلام الله عليهم ايشان را به اسرار و حالات پنهاني و كمالات و مزاياء و صفاتي كه داشتند مطلع نساختند، بلكه بعضي از نزديكان و خواص اصحاب را به اين منظور انتخاب كردند، و بعضي از اسرار و خصايص و كمالات خود را بر آنان ظاهر كردند، با اين شرط كه آن‌ها را از دوستان نا اهل و ديگران پنهان بدارند، و با زبان رمز و راز سخن بگويند.
جابربن يزيد جعفي گفته است: امام باقر عليه السلام، پنجاه هزار حديث برايم گفت كه هيچ كدام از آن‌ها را به كسي نگفتم او به من فرموده بود اگر به كسي بگويي لعنت من و لعنت پدرانم بر تو باد. در خبري (‌ به جاي پنجاه هزار ) هفتاد هزار آمده است.1
توجه کنیم كه چگونه امام تأكيد مي‌كند اسرار، مخفي و پوشيده بماند. زراره بن اعين كه از خواص اصحاب ايشان مي‌باشد، و به جلالت قدر و بزرگي مقام معروف است بعضي از مطالب ايشان را نمي‌تواند تحمل كند، چه برسد به ديگران.
در بصاير الدرجات 2 از زراره نقل شده كه گفت: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم، از من پرسيد از احاديث شيعه چه قدر نزد تو مي‌باشد، عرض كردم نزد من احاديث زيادي وجود دارد، مي‌خواهم آتشي برافروزم و آن‌ها را بسوزانم! فرمود: به چه جهت، بگو آن چه را كه منكر هستي. حديث آدميان به خاطرم آمد ( و گفتم ) به من فرمود: علم ملائكه چه مقدار بود كه گفتند:« اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء»؟1
خلاصه بعضي از افراد گر چه از دوستان ايشان هستند، ولي به جهت پايين بودن مقام و كوتاهي فكر و كمي درك، اگر به بعضي از غرايب احوال و عجايب حال و اقوال ايشان اطلاع حاصل كنند با طبيعتشان سازگار نشده و به شدت انكار خواهند كرد، و خواهند گفت: اين اخبار دروغ است. حضرت امام سجاد عليه السلام در شعري كه منسوب به او مي‌باشد فرموده است:
انــي لاكتم من علمي جواهره كي لا يري الحق ذوجـهل فيفتتنا
و قــد تقدم في هذا ابوحــسن علي الحسين و وصي قبله الحسنا
فرب جــوهر علم لو ابوح بـــه لقيل لــي انت ممن يعبد الــوثنا
ولاستحل رجال مسلمون دمي يـرون اقبــح مــا يأتونه حــسنا2
از دانسته‌هاي خودم جواهرات گران قدري را پوشيده مي‌دارم، تا ناداني حق را درنيابد و براي ما فتنه‌اي ايجاد كند.
در اين باره اميرمؤمنان به امام حسين، و پيش از او به امام حسن سفارش كرده است.
اي بسا گوهر علمي كه اگر آن را آشكار كنم، به من خواهند گفت: تو از كساني هستي كه بت مي‌پرستند.
مردان مسلماني ريختن خون مرا حلال خواهند شمرد، و بدترين كاري را كه انجام مي‌دهند بهترين كار به حساب خواهند آورد.
شايد سر اين كه بيشتر اصحاب ائمه‌ي اطهار عليهم السلام مورد طعن و قدح واقع شده‌اند از اين جهت باشد، زيرا ديده‌اند اين افراد صفات عجيب، و معجزات غريبي در كتاب‌ها و تأليفات خود،‌ بدون واسطه يا با واسطه از ائمه‌ي هدي عليهم السلام نقل كرده‌اند، نتوانسته‌اند آن‌ها راتحمل كنند و صاحبان آن‌ها را به غلو و دروغ و كفر و زندقه متهم كرده‌اند، مثل محمد بن سنان، مفضل بن عمر، يونس بن عبدالرحمن، جابر بن يزيد جعفي و امثال ايشان از صاحبان كمال، مانند شيخ رجب برسي1 و شيخ اوحد احسايي2.
اگر خوب دقت كنيم و مختصري بررسي نمائيم. خواهيم ديد بيشتر اصحاب و علمائي كه به غلو يا كفر متهم شده‌اند، كساني‌اند كه مناقب جليله و فضايل غريبه با مضامين بالا در كتاب‌هاي خود نوشته يا نقل كرده‌اند كه اقامه‌ي دليل بر آن‌ها مشكل است در صورتي كه نقل آن روايات به هيچ وجه نه نشانه‌ي غلو است و نه علامت كفر، زيرا روايت يا نقل آن‌ها نشانه‌ي اعتقاد بر آن‌ها نيست و بين آن‌ها ملازمتي وجود ندارد.
از اين گذشته علت يا علل قدح و طعن، و وجه يا وجوه مدح در فساد اعتقاد يا صحت آن را منحصر كردن در راويان اخبار، محل اشكال و اول بحث است، زيرا درجات خلق و مراتب ايشان، در معرفت عقايد ديني و معارف حقه‌ي مذهبي گوناگون است به قدري كه نمي‌توان قاعده‌اي كلي ارائه داد، دو نفر را نمي‌بيني كه در درجه و مقام يك سان باشند، و بدون شك هركس خود را مصيب مي‌داند و مخاطب را به خطاء نسبت مي‌دهد، در اين جا كافي است به اين خبر معروف استشهاد كنيم:
«لو علم ابوذر ما في قلب سلمان لقتله1 اوقال رحم الله قاتل سلمان 2 اگر ابوذر بداند آن‌چه را كه سلمان در دل دارد هر آينه او را مي‌كشد، يا مي‌گويد: خدا قاتل سلمان را رحمت كند.» روايت مختلف نقل شده، و به طوري كه مي‌دانيم بين ايمان جناب ابوذر و جناب سلمان، جز يك درجه تفاوت ديگري وجود ندارد، رسول خدا صلوات الله عليه و آله آن دو را با هم برادر كرده است. اگر حال اين دو برادر ايماني با همه‌ي قدرتي كه در ايمان دارند چنين باشد، و همديگر را نتوانند تحمل كنند، در صورتي كه تحمل آن‌ها از همه‌ي اصحاب بالاتر است، و پس از ديدن كشته شدن برادرش بگويد خدا قاتل او را رحم كند حال ديگران چه خواهد بود؟
معلوم شد كه امكان ندارد اساس قدح، مخالفت اعتقاد قادح، و اساس مدح موافقت اعتقادمادح باشد، بلكه براي آن‌ها وجوه و اسباب ديگري وجود دارد كه مقام مقتضي ذكر آن‌ها نيست، و بعضي از علماء به آن چه گفته‌ايم تصريح كرده‌اند.
ابو علي در رجال خود، در ترجمه‌ي حال محمد بن سنان، پس از نقل اقوال گوناگون در حق او گفته است:« مرحوم سيد سعيد سيد رضي الدين بن طاووس در باره‌ي اين مرد و امثال او، سخني داردكه حاصل آن جلالت قدر ايشان و شدت اختصاص آنان به خاندان عصمت و طهارت سلام الله عليهم است، كه سبب شده منزلت اين گونه رجال، در نزد شيعه پايين بيايد، زيرا ائمه به جهت شدت خصوصيت، اسراري را به اطلاع آنان رساندند كه، از ديگران پنهان بود و آنان را با چيزهايي موردخطاب قرار دادند كه اكثر شيعه آن‌ها را تحمل نكردند، و ايشان را به غلو و امثال اين‌ها نسبت دادند».1
شيخ جليل ابوالحسن شريفي نباطي در كتابش مشكات الانوار گفته است:
« وقتي انسان تفحص و بررسي مي‌كند، مي‌بيند اغلب كساني كه به غلو منسوب شده‌اند، كساني‌اند كه در شأن ائمه بعضي مناقب را ذكر كرده‌اند كه موثقين علماي ما با اعتقادي كه به آن مناقب داشته‌اند، در كتاب‌هاي خود ذكر كرده‌اند و با تأمل صحيح در آن‌ها اصلا مستلزم غلو نيستند».
:« شيخ ما علامه، باقر علوم اهل بيت و خادم احاديث آل محمد ( محمد باقر مجلسي ره ) چه خوب گفته است:
« طرح و ردّ‌ اخباري كه متون آن‌ها گواه صحت آن‌ها است به محض گمان و توهم نيست مگر خوار ساختن نيكان و عدم اعتماد به اخبار، و كوتاهي در شأن ائمه‌ي اطهار، زيرا ملاحظه مي‌كنيم اخباري كه بر معجزات غريبه مشتمل است، وقتي به دست آنان مي‌رسد، يا به خود آن ايراد وارد مي‌كنند يا به روايت كنندگان آن، بلكه جرم اكثر روات احاديث، جز اين نيست كه چنين اخباري را نقل كرده‌اند».2
كشّي رحمه الله عليه نقل كرده است كه:
« ابراهيم بن سعيد ابواسحاق ثقفي كوفي، از بزرگان اصحاب ما مي‌باشد كه كتاب‌هاي فراواني را در معرفت تأليف كرده و مناقب معروف و مثالب مأثوري در آن‌ها آورده است، اهل كوفه آن اخبار را با ديده‌ي تعجب نگريسته و به او گفتند: آن‌ها را رها كند و نقل نكند. او گفت: كدام يك از شهرها از شيعه دور است؟ گفتند:‌ اصفهان. با اعتمادي كه به متون و اسناد آن اخبار داشت سوگند ياد كرد كه اين‌ها را جز در اصفهان نقل نكند، و از كوفه به اصفهان نقل مكان كرد و آن‌ها را روايت نمود.
در ميان اصحاب ائمه عليهم السلام، كساني را ملاحظه مي‌كنيم كه وقتي مي‌بينند امام با زبان غير عربي صحبت كرد، يا كسي را با نام او خطاب فرمود، يا از كاري خبري داد كه از او سر زده بود، و…. و با تعجب نقل مي‌كنند در صورتي كه قطع و يقين داريم كه ائمه چنين اوصافي را و بالاتر از آن‌ها را دارا هستند،‌ اين همه به خاطر قصوري است كه در معرفت ائمه دارند و قصور در معرفتِ امتيازاتي كه خداي تعالي به ايشان مختص كرده است» پايان كلام او قدس سرّه1
عالم رباني آقا باقر بهبهاني، در حاشيه بر رجال ميرزاي استرآبادي مي‌نويسد:
« بدان كه آن چه ظاهر است عدّه‌ي زيادي از قدماء، به خصوص قميّ‌ها، و از ايشان ابن الغضايري، در ائمه عليهم السلام بر حسب اجتهاد و راي خود، به منزلتي خاص از رفعت و جلالت، و مرتبه‌اي از عصمت و كمال معتقد بودند، و تعدّي از آن مرتبه را جايز نمي‌دانستند، و تعدي از آن را برحسب اعتقادشان ارتفاع و غلو به شمار مي‌آوردند، حتي نفي سهو از ايشان را غلو مي‌دانستند، بلكه در بسياري از موارد مطلق تفويض يا تفويضي را كه در آن اختلاف نظر وجود دارد به طوري كه ذكر خواهيم كرد يا مبالغه در معجزات و نقل عجايب و خوارق عادات از ايشان، يا اغراق در شأن و اجلال و منزه دانستن ايشان از نواقص، واظهار قدرت فراوان براي ايشان، و بيان علم ايشان به پنهاني‌هاي آسمان و زمين را ارتفاع يا موجب تهمت تلقي مي‌كردند، خصوصاً كه غاليان در بين شيعه به پنهاني و به طور اختلاطي مي‌زيستند، نيز ظاهر اين است كه قدماء در مسائل اصولي اختلاف‌نظر داشتند،‌گاه چيزي در نزد عده‌اي فاسد يا كفر يا غلو يا تفويض يا تشبيه يا غير آن بود، و در نزد ديگري اعتقاد بر آن واجب به شمار مي‌آمد، عده‌اي هم نه اين را قبول داشتند و نه آن را، و گاه منشأ جرح، با امور ياد شده اين بود كه روايت ظاهر از ايشان باشد به طوري که به آن اشاره كرديم، يا صاحبان مذاهب ادعا كنند او از ايشان است يا از او روايت مي‌كنند، و گاه منشأ جرح اين بود كه مسايل منكري از كسي روايت مي‌شد و غير اين‌ها. بنابراين اي بسا در جرح ارباب روايت لازم مي‌باشد در اين امور و امثال آن‌ها تأمل حاصل شود، و از چيزهايي كه گفته‌هاي ما را تأييد مي‌كند ملاحظه‌ي چيزهايي است كه در تراجم زيادي ياد مي‌شود. تا اين كه گفته است: درباره‌ي ابراهيم بن عمرو، و غير او چند برابر تصنيفات غضايري، و در ابراهيم بن اسحاق، و سهل بن زياد، ضعف تضعيف احمد بن محمد بن عيسي، علاوه بر تراجم ديگر. پس تأمل كن1 … پايان»
باز ابو علي از تعليقه‌ي استادش آقا باقر بهبهاني مرحوم، در احوال سهل بن زياد نقل كرده كه گفته است:« به گمان من، منشأ تضعيف، حكايت احمد بن عيسي، و اخراج او از قم، و شهادت او بر عليه وي به عنوان غلو و دروغ بوده است، ‌اين داستان، تضعيف را افزايش مي‌دهد، و توفيق را در نزد آدم منصف متأمل تقويت مي‌كند،‌ مخصوصاً كسي كه بر احمد و كاري كه با برقي كرد اطلاع حاصل كند، و درباره‌ي علي بن محمد بن سيره و ردّ‌ نجاشي بر او همين را گفته است، ابن داوود گفته است: اهل قم به مجرد توهم شك، راوي را بيرون مي‌كردند، شرح حال محمد بن ارومه اين موضوع را تقويت مي‌كند به خصوص كه وي در ردّ غلات كتابي را نوشت و از امام هادي عليه السلام نامه‌اي آمد كه وي ( ابن داوود ) از تهمتي كه زده‌اند بري مي‌باشد با اين حال مي‌گفتند او غالي است» تا اين كه گفته است وجد من رحمه الله عليه‌ 1گفته است:
« بدان كه احمد بن عيسي، جمعي را از قم به خاطر روايت كردن از ضعفاء و آوردن احاديث مرسل در كتاب‌هايشان بيرون كرد، و اين اجتهاد او و ظاهراً خطاي او بود. احمد بن عيسي رئيس قم بود، و مردم به آدم‌هاي مشهور توجه دارند مگر كسي كه خدا او راحفظ كند، اگر ملاحظه كنيم آن چه را كه در كافي 2 در خصوص او، در باب نص به امامت حضرت هادي عليه السلام روايت شده، و وي با تعصبي جاهلانه آن نص را ردّ‌كرده چيزي از وي روايت نخواهيم كرد، اما توبه كرد و اميدواريم خدا توبه‌اش را قبول كرده باشد3…. »
منظور از نقل اين كلمات بيان اين مسأله بود كه اصحاب به آن چه گفتيم تصريح كرده‌اند يعني خلاف اعتقاد قادح، سبب قدح نمي‌شود و به محض تهمت به غلو و كذب جايز نيست راوي قدح شود. زيرا ممكن است قادح. خود، برحسب اجتهادش درباره‌ي ائمه‌ي اطهار عليهم السلام كوتاهي كرده باشد، چنان كه اين مسأله در قادحين حالا و زمان معاصر ما اغلبيت دارد، و به همين جهت بعضي از خواص ائمه و اصحاب آنان به غلو و جنون متهمند، مثل مفضل بن عمر، محمد بن سنان، معلي بن خنيس، كه نسبت غلو را به او داده‌اند. گفتند جابر بن يزيد جعفي ديوانه است. از اين مطالب آشكار گرديد كه به هيچ وجه نبايد اعتبار داد، به قدح‌هايي كه فضل بن شاذان نيشابوري، احمد بن محمد بن عيسي قمي، محمدبن حسن بن وليد استاد مرحوم شيخ صدوق، احمد بن حسين بن عبيدالله غضايري و امثال ايشان در حق راويان اظهار داشته‌اند، زيرا قدح ايشان از راويان از باب شهادت در حق ايشان در فلان مسأله يا فلان مسأله نبوده، تا از آنان بشنويم بلكه از باب اعتقاد خود ايشان و به مقتضاي اجتهادي بوده كه در معرفت ائمه‌ي كرام عليهم السلام داشته‌اند، به عبارت ديگر، در معرفت حدّي و ميزاني برحسب اجتهادشان و مقتضاي آن، قرار داده بودند، هركس از آن حد و ميزان با قولي يا بياني ولو اندك مي‌گذشت، و از آن تعدي مي‌كرد ‌او را به غلو و دروغ نسبت داده و به كفر محكوم مي‌كردند، و به مردم دستور مي‌دادند. با آن شخص افت و خيز نكنند، و باوي حرف نزنند، در صورتي كه اجتهاد ايشان به فرض صحت، براي خود ايشان حجت بود و نه براي ديگران.
عده‌اي از علماء مثل شهيد ثاني،1 علامه2، ميرداماد3 و غير هم كه مورد اعتمادند، تصريح كرده‌اند كه، اظهارنظر جارح و معدّل در باب جرح و تعديل، اگر از باب نقل و شهادت باشد، قابل استماع و حجت است، و اگر از باب اجتهاد باشد حجت نيست، و نبايد به هيچ وجه به آن اعتماد نمود.
اگر غرض ما تعرض به اين مسأله و اثبات آن بود، سخنان مرحوم علامه، و شهيد را از الخلاصه، و از شرح الدرايه‌ي ايشان نقل مي‌كرديم، اما آن چه گفتيم از باب نمونه بود، و در اين باره به همين مقدار كفايت مي‌كنيم. جرح و تعديل قمي‌ها، و نظاير ايشان مورد اعتماد نيست، و نبايد به آن‌ها اعتماد كرد به و عنوان ميزان و مناط، نمي‌شود از آن‌ها سودجست، زيرا مدرك آن‌ها اجتهاد جارحين و معدلين است، و اجتهاد ايشان به طوري كه شنيديم براي ديگران حجت نيست اگر صحيح باشد، و حال آن كه صحيح نيست.
در زمان ما كه اخبار منتشر شده، و مؤلفات علماء تدوين گرديده، و جز اندكي در زاويه‌ي فراموشي نمانده، اين گونه جارحين، در مقام معرفت ائمه از مقصرين به شمار مي‌روند، و به طوري كه از سخنان بعضي استفاده مي‌شود گفته‌هاي ايشان لطيفه‌اي خنده‌دار به نظر مي‌رسد.
مرحوم صدوق رضوان الله تعالي عليه در كتاب اعتقادات خود گفته است: « علامت مفوضه و غلات و اصناف ايشان اين است كه مشايخ قم رابه تقصير نسبت داده‌اند» واقعاً عجيب است كه آن مرحوم اين نسبت را از نشانه‌هاي مفوضه و غلات قرار مي‌دهد، ولي انكار كردن يكي از ضروريات مذهب، به خصوص دراين زمان را از علائم تقصير خود در معرفت ائمه‌ي كرام عليهم السلام به شمار نياورده است. او گفته است:
« كمترين درجه‌ي غلو نفي كردن سهو، ازپيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است، و از شيخ و استاد خود محمد بن حسن بن الوليد پيروي كرده و در كتابش من لا يحضره الفقيه، گفته مصنف اين كتاب مي‌گويد: كه غلات و مفوضه لعنت الله عليهم سهو پيامبر اكرم را انكار مي‌كنند…. و در ادامه‌ گفته است شيخ ما محمد بن حسن بن احمد بن وليد مي‌گويد: كمترين درجه‌ي غلو، اين است كه سهو را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نفي كنيم، اگر جايز باشد اخباري را كه در اين مورد آمده طرد كنيم جايز خواهد بود همه‌ي اخبار را كنار بگذاريم، و كنار گذاشتن آن‌ها دين و شريعت را باطل كردن است، من فكر مي‌كنم از خداي تعالي پاداش بگيرم اگر ان شاءالله تعالي كتابي در اثبات سهو پيامبر اكرم و ردّ منكران آن بنويسم»
آن كسي كه مي‌گويد: اعتقاد صحيح اين است كه به سهو كردن پيامبر معتقد باشيم، و انكار يكي از ضروريات مذهب را به خصوص در اين زمان علامت مفوضه و غلات بداند، آيا به جرح و تعديل او مي‌شود اعتبار داد؟
و شگفت انگيزتر از آن اين است كه براي غلات و مفوضه علامت ديگري را قرار داده و پس از كلام قبلي‌اش گفته است:« و از نشانه‌هاي ايشان ادعاي علم كيميا است»
آدم با انصاف بايد توجه كند آيا اعتقاد به تفويض و غلو مي‌تواند به صنعت كيميا ربطي داشته باشد؟ آيا بين آن‌ها تناسب و تلازمي وجود دارد؟
ما در همين زمان خودمان، عده‌ي زيادي را مي‌بينيم كه علي سلام الله عليه را خدا مي‌دانند، اما اسم اين علم را هم نمي‌دانند، چه برسد كه ادعا كنند با صنعت آن آشنا هستند. جمع شدن اعتقاد به تفويض و دانستن علم كيميا به صورت اتفاقي در يك محل نمي‌تواند دلالت كند به اين كه، يكي، علامت آن ديگري است.
رسواتر از آن اين است كه فاضل معاصر پس از نقل عبارت در رساله‌اش مي‌گويد:
« و حضرات در اكثر كتب خود مدعي كيميا هستند، و اين از عجايب است و گويا كلام صدوق مستند به روايتي باشد!».
و من سوگند ياد مي‌كنم كه هم صدوق، و هم فاضل رضوان الله تعالي عليهما، در آن چه ادعا كرده‌اند و بر قلمشان جاري شده راستگويند، زيرا انسان دشمن چيزي است كه به آن جاهل است و انكار مي‌كند چيزي را كه ندارد.
اين دو را وادار نكرده به انكار آن چه در اين جا وجود دارد مگر بي‌اطلاع بودن ايشان از « اخت النبوه و عصمه المروه »1 من نمي‌دانم چه چيزي از اين علم ناخوشايند است.
آيا به جهت اين كه اين علم شريف، آئينه‌ي حقايق است و دريچه‌ي دقايق؟
يا به جهت اين كه اخبار زيادي در بيان آن واردشده است؟
يا به اين جهت كه هميشه عده‌اي وجود داشته‌اند كه از سِرّ اين علم باخبر بوده‌اند؟ خلاصه اگر دانستن اين علم، علامت تفويض و غلو باشد چنان كه صدوق گفته و فاضل معاصر مژده داده، و گفته كه از عجايب است و شايد مستند به روايتي باشد صحيح تلقي شود، لازم مي‌آيد علامت اوّل يعني انكار سهو پيامبر نيز صحيح باشد، زيرا درباره‌ي آن اخباري وارد شده كه مرحوم صدوق آن را صحيح دانسته، و به چيزي معتقد شده كه خلاف ضرورت مذهب شيعه‌ي اثني عشري است، و گفته كه كمترين درجه‌ي غلو، اين است كه سهو را از پيامبر نفي كنند، ( و فاضل معاصر نيز بالتبع و با توجه به استدلالي كه كرده ) اعتقاد داردكه اجداد طيبين و طاهرين وي سهو مي‌كنند؟
هر چه بود از مقصد و مراد دور شديم، حال بايد به چيزي توجه كنيم كه در اين باره اهميت زيادي دارد.
گفتيم كه اهل تفريط، در اثر معاشرت با مخالفين و انس گرفتن به آن چه نزدشان بود، و عدم اطلاع به اسرار امناي رحمن، و تحمل نكردن براهين شگفت‌انگيز و بيانات غريبي كه ازايشان وارد شده است، و مقياس كردن بزرگواراني كه خدا امر مملكت را، زير فرمان آنان قرار داده به نفوس ناپاك خودشان، و ميزان قرار دادن معرفت دل‌هاي ضعيف، و معيار گرفتن تحمل عقول سخيف خودشان، در معرفت مقامات اولياءالله كه براي ملك مقرب و نبي مرسل قابل تحمل نيست، دچار تقصير شده و هر چه را كه خواسته اند در حق پيامبر و اهل بيت او عليهم السلام گفته‌اند، و هر چه را توانسته‌اند انجام داده‌اند، مثلاً بعضي از كوته‌نظران عقيده داشته‌اند:
1- كه ائمه بسياري از احكام ديني را نمي‌دانند تا اين كه به دل آن‌ها خطور كند:1
2- بعضي چنين فكر كرده‌اند كه ائمه عليهم السلام در بعضي اوقات به ظن و گمان رو مي‌آورند
3- جمعي صدور معجزه را از ايشان نفي كرده‌اند
4- گروهي پنداشته‌اند كلام فرشتگان الهي را نمي‌شنوند2
5- طايفه‌اي افضليت و برتري ائمه، بر پيامبران را منكر شده‌اند مگر درباره‌ي رسول اكرم كه اعتقاد كرده‌اند از انبياي ديگر برتر است.
6- و اعتقاد كرده‌اند كه سهو مي‌كنند.
ما به برخي از اين اعتقادات فاسد و نظرات بي‌اهميت، قبلا اشاره كرده‌ايم كه همه ناشي از كوته نظري، در حق موالي كرام بوده است، اگر چه در امثال صدوق، و افراد مورد اعتماد ديگر، براي حفظ ضعفاي شيعه از انحراف و خروج از دين، ممكن است به تسديد قايل باشيم.
اما گروه دوّم يعني اهل افراط هم، چون بعضي از كارهاي عجيب را كه از ائمه سلام الله عليهم صادر مي‌شد ديدند يا سخنان ایشان را با واسطه شنيدند عقل‌هايشان به اضطراب افتاد، و در فهم آن‌ها دچار تزلزل شدند، و از حدود گذشتند، و از راه متعادل و حق بيرون رفتند، و جانب افراط و باطل و فساد را گرفتند، و از حقيقت احوال غافل ماندند، كه بعيد نيست خداي تعالي از لطف و كرم عميم و فضل واسع خود به بعضي از بندگانش فضايل جليله و مزاياي چشم‌گير، مقاماتي عالي و مراتبي والا عطاء كند، به حيثي كه عقل‌ها و فهم‌هاي پيامبران فحول، و بندگان مقرب از درك و هرسيدن به آن‌ها ناتوان بمانند. ( افراط‌گرايان سرانجام بعضی از ائمه عليهم السلام را خدا دانستند )
در كافي و احتجاج و علل‌الشرايع و عيون الاخبار و اكمال الدين و امالي صدوق از حضرت امام رضا عليه السلام، در خبري طولاني نقل شده كه فرمود: امامت به لحاظ قدر و منزلت و مكانت و مرتبت، به اندازه‌اي جليل و عظيم و منيع و بعيد است كه، عقل‌ها و نظرات مردم به آن برسد، يا به اختيار خودشان امامي را انتخاب كنند، امامت مقامي است كه خداي عزوجل آن را پس از نبوت و خلّه به جناب ابراهيم به عنوان مرتبه‌ي سوم مخصوص كرد، و فضيلتي بود كه با آن به او شرف داد…. در ادامه فرمود:
« هيهات هيهات، ضلت العقول و تاهت الحلوم، و حارت الالباب و حسرت العيون، و تصاغرت العظماء و تحيرت الحكماء و خرست الخطباء و جهلت الالباء و عجزت وكلت الشعراء، و عييت البلغاء عن وصف شأن من شأنه و فضيله من فضائله، فاقرت بالعجز و التقصير، و كيف يوصف اوينعت بكنهه اويفهم شيي من امره اويوجد من يقدم مقامه او يغني غناه لا كيف و اني.» تا پايان خبر
هيهات، عقل‌ها راه را گم كردند،‌ بردباري‌ها سرگردان ماند، خردها به حيرت افتادند، چشم‌ها به حسرت دچار شدند، بزرگان احساس حقارت كردند حكيمان حيران شدند، سخنوران لال گشتند، خردمندان احساس ناداني كردند، شعراء درماندند، اهل بلاغت خسته شدند، و اقرار كردند: كه از وصف شأني از شئون، و فضيلتي از فضايل او ناتوان و عليلند، چگونه وصف شود يا كنه او تعريف گردد يا چيزي از امر او شناخته شود يا كسي پيدا شود كه جاي او را بگيرد؟1
و بعيد نيست امامي كه صاحب آن مقامات عاليه و مراتب ساميه است غير از آفريدگارش، هيچ كس از شأن و جلالت او با خبر نيست، به انجام وظايف بندگي قيام كند و لحظه‌اي از آن سستي نورزد « عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون2»
خلاصه بعضي به خاطر نداشتن شناخت، به مراتب ربوبيت و عبوديت، چون ديدند بعضي از صفات ربوبيت از ايشان سرزد، كه با صفات بندگي منافات داشت، در حق آنان غلو كردند، و راه الحاد پيمودند و از حد گذاشتند، و مذهبي را پذيرفتند كه فسادش ظاهر و آشكار بود.
و بعضي به جهت حب دنياي دني، و رياست ظاهري دنيوي، چون ضعف عقيده‌ي بعضي از مردم زمان ائمه را ملاحظه كردند، مانند شيطان ايشان را وسوسه كردند، و فرصت را غنيمت شمردند، و به الحاد مردم آغاز نمودند و با اغواي مردم، بعضي از مذاهب فاسده و آراء باطله را در بين آنان شايع كردند، تا به مقاصد شوم و مرام معلوم خود برسند.
مانند عبدالله بن سبا،3 كه ابتدا يهودي بود و در شأن جناب يوشع بن نون وصي حضرت موسي غلو مي‌كرد، و پس از وفات پيامبر اكرم اسلام آورد، و از غاليان در حق اميرمؤمنان علي عليه السلام گرديد. در اخبار ( ملاحظه مي‌شود كه ) حضرت امام صادق عليه السلام او را مورد لعن قرار داده است.
و مانند بنان النون، و اليا بن سمعان النهدي1 (مردي از بني تميم) كه بعد از سده‌ي اوّل هجري، در عراق به الوهيت اميرمؤمنان معتقد شدند و پس از آن به الوهيت محمد بن حنفیه، و پس از آن به الوهيت فرزندش ابوهاشم اعتقاد كردند.
و مانند بشار شعيري2 كه به بشير و مبشر معروف بود، و مانند ابوالخطاب محمد بن ابي زينب، و مانند علبائيه كه همگي اعتقاد داشتند علي عليه السلام خدا است كه به صورت علويه و هاشميه ظاهر شد و اظهار داشت بنده‌ي خداست، در صورتي كه عين خدا بود. به عبارت ديگر گفتند: او خدا است يك بار به صورت علي، و بار ديگر به صورت محمد ظاهر شد و اظهار داشت كه عبدالله است و حال آن كه خود خدا بود.3
و مانند پيروان ابوالخطاب كه به خدايي چهار تن معتقد شدند: علي و فاطمه و حسن و حسين،‌ و خدايي محمد را منكر شدند، و گفتند او رسول بود و بنده‌ي علي، و مانند مخمّسه كه به خدايي محمد معتقد شدند، و سپس اعتقاد كردند كه ربوبيت از محمد به ترتيب به علي، فاطمه، حسن و حسين انتقال يافته است. اعتقاد كردند سلمان، رسول محمد صلي الله عليه و آله است، و ترك عبادت‌ها را مباح دانستند. و به تناسخ و به ترك تكليف و به ارتکاب محرمات گرويدند.
و مانند محمد بن بشير4 لعنت الله عليهم و ياران او كه عقيده داشتند: حضرت موسي بن جعفر او را در بين امت به جانشيني خود برگزيده و علوم خود را كه امت نياز داشتند به او آموخته است، و گمان شان اين است كه از فرزندان او هركس ادعاي امامت كرده دروغگو و باطل بوده است، و خدا فقط نماز و روزه را واجب كرده، اما زكات و حج و غيره واجب نيست. و همه‌ي محرمات، زنا و لواط، حلالند و دليلشان براي حلّيت زنا و لواط آيه‌ي « او يزوجهم ذكرانا و اناثاً» مي‌باشد، به تناسخ نيز اعتقاد كردند و گفتند: ائمه از بدني به بدني انتقال يافتند،‌ و محمد خداي همه‌ي افرادي است كه به او منسوبند، او، لم يلد و لم يولد است، و ائمه خانه‌ها و ظروف او هستند.
و مثل علي بن حسكه1 كه به خدايي امام حسن عسكري، و پيامبري خود اعتقاد داشت. و مانند مغيره بن سعيد2، و صايد نهدي3، و حارث شامي ،و فارس بن حاكم القزويني و ابي السمهري ،و ابن ابي الرزقاء ، و حسن بن محمد قمي و محمد فهري، و حلاجيه، و بعضي از متصوفه كه به مذاهب و عقايد فاسد گرويدند، و محرمات را حلال كرده و احكام الهي را تعطيل نمودند، و كساني كه از آنان پيروي كردند، به خدايي پيامبراكرم، يا يكي از ائمه عليهم السلام، و به تفويض باطل معتقد شدند.
همه‌ي اين افراد كه نام برديم مفرط، غالي، كافر، مشرك و ملحدند و مورد لعن پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام مي‌باشند.
ابوبصير از حضرت امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اي ابا محمد بيزار باش از هر كسي كه گمان كند ما ارباب هستيم،‌ گفتم از چنين كسي بيزارم، فرمود: بيزار باش از هركسي كه گمان كند ما انبياء هستيم،‌گفتم از او بيزار.
از ابن مشكان، از حضرت امام صادق روايت است كه فرمود:
خدا لعنت كند به كسي كه درباره‌ي ما چيزي را بگويد (‌يا معتقد شود ) كه ما آن را درباره‌ي خودمان نمي‌گوئيم ( يا معتقد نيستيم ) خدا لعنت كندكسي را كه ما را بيرون كند از بندگي خدايي كه ما را آفريده، و برگشت ما به سوي اوست و زمام ما را به دست خود دارد .
در تفسير امام عليه السلام3 و احتجاج طبرسي4 از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه گفت: اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: ما را از بندگي بالا نبريد، آن گاه هر چه خواستيد، درباره‌ي ما بگوييد، به نهايت فضايل ما هرگز نمي‌رسيد، بپرهيزيد از غلو بپرهیزید، مانند غلوي كه نصاري دارند، من از اهل غلو بيزارم. و در بصائرالدرجات از حضرت امام صادق، روايت شده كه به كامل فرمود:
اي كامل براي ما پروردگاري را معتقد باشيد كه به سوي او برمي‌گرديم و هر چه خواستيد در فضيلت ما بگوئيد5
خلاصه، اخبار با اين مضمون فراوان است و به شمار نمي‌آيد. پس از اين كه بر ما فاسدبودن طريق افراط و تفريط مسلم شد واضح است كه روش عادلانه حق است به طوري كه در فصل گذشته با دليل و برهان بيان كرديم. و خبر محمد بن سنان در كافي و رياض الجنان، صريحاً به آن دلالت دارد، صراط مستقيم و روش متين همان است و بس. هركس جلوتر برود افراط كرده و عقب‌تر بماند دچار تفريط شده است. خداي تعالي ما را در آن پا برجا و استوار بدارد و در هول و هراس روز قيامت از همان عقيده بهره‌مندمان گرداند. آمين.





فصل سوّم

مراد از تفويض (‌باطل ) در عرف، عبارت است از اين كه: تمامي كارها يا بعضي از آن‌ها را به طور استقلال به مخلوق نسبت بدهيم، و بدون هيچ شك و شبهه‌اي تفويض به اين معني، در حق ائمه‌ي معصومين عليهم السلام كفر و شرك به خدا مي‌باشد. چنان كه بعضي‌ها معتقدند خداي تعالي محمد صلي الله عليه و آله را خلق كرد، سپس خلق كردن دنيا را به او تفويض كرد، و او آن چه را كه در دنيا وجود دارد به طور مستقل خلق نمود. گروهي درباره‌ي رسول خدا و حضرت امير عليه السلام، و گروهي كه مخمسه نام دارند درباره‌ي سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار و عمر بن اميّه همين عقيده را دارند1
اين عقايد، مصداق تفويض باطلي هستند كه در اخبار وارده از آن نهي شده است، و اين گروه‌ها نيز كه به طور استقلال چنين عقيده‌اي را دارند ( همان مفوضه‌اند كه كفر و شرك و غلو آنان ) مورد طعن و لعن علماي اعلام مي‌باشد. صدوق عليه الرحمه در رساله‌ي اعتقادات گفته است:
« اعتقاد ما درباره‌ي غلات و مفوضه اين است كه به خداي تعالي كافر شده‌اند، و از يهود و نصاري و مجوس و قدري‌ها و حروري و حربي‌ها و ديگر بدعت‌گزاران و دارندگان آراء گمراه كننده، بدتر و شرورترند، هيچ كس به اندازه‌ي ايشان خدا را كوچك‌تر نكرده است. خداي تعالي مي‌فرمايد
( ما كان لبشر ان يؤتيه الله الكتاب و الحكم و النبوه ثم يقول للناس كونوا عباداً لي من دون الله، ولكن كونوا ربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب و بما كنتم تدرسون و لا يأمركم ان تتخذوا الملائكه اربابا ايأمركم بالكفر بعد اذ انتم مسلمون ) 2و فرموده است:
( لا تغلوا في دينكم )1 بشري را نمي‌سزد كه خدا بر او كتاب و حكم و نبوت دهد، آن‌گاه او به مردم بگويد: بنده‌ي من باشيد و نه بنده‌ي خدا. پيامبر به آنان مي‌گويد: خداپرست باشيد آن‌گونه كه كتاب به شما تعليم داده و خود تحقيق و بررسي كرده‌ايد. پيامبر شما را امر نمي‌كند، فرشتگان را ارباب خود بدانيد، آيا او به شما دستور كافر شدن مي‌دهد پس از آن كه مسلمان شده‌ايد، خدا فرموده است: در دين خود غلّو نكنيد.
اعتقاد ما اين است كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم را، در جنگ خيبر سم دادند، و اين سم به تدريج در قلب آن حضرت اثر گذاشت، و در اثر مسموميت از دنيا رحلت فرمود. و اميرالمؤمنين را ابن ملجم مرادي، با ضربت شمشير به قتل رسانيد، و جنازه‌اش در غرّي (‌نجف اشرف ) مدفون گرديد. و امام حسن بن علي را همسرش جعيده دختر اشعث كندي، به زهر جفا مسموم كرد و از دنيا رفت، و حسين بن علي در كربلا به شهادت رسيد، و كشنده‌ي او سنان بن انس ملعون بود، و علي بن الحسين حضرت امام زين العابدين عليه السلام، را وليد بن عبدالملك، و حضرت امام باقر عليه السلام را ابراهيم بن وليد، و حضرت امام صادق را منصور دوانيقي، لعنت الله عليه، و موسي بن جعفر عليه السلام را هارون الرشيد، و حضرت امام رضا عليه السلام را مأمون الرشيد، و امام جواد عليه السلام را معتصم، و امام هادي عليه السلام را متوكل، و امام حسن عسكري را معتمد عباسي، با زهر شهيد كردند. و اعتقاد ما اين است كه جريان كشته شدن، و به شهادت رسيدن ايشان، حقيقت داشت نه اين كه به نظر چنين بيايد، چنان كه افراد متجاوز از حدّ، در اين خصوص گمان كرده‌اند، بلكه مردم، قتل ايشان را به حقيقت و به درستي مشاهده كردند، تخيل نبود، شك و شبهه‌اي در اين خصوص نداشتند1 اگر كسي گمان كند به نظر چنين رسيده، مردم چنين خيال كرده‌اند، كه ماجراها به سر آنان آمده و حقيقت نداشته، از ما شيعيان، و در دين و مذهب ما نيست، ما از او بيزار هستيم. و پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام خودشان ( اطلاع داشتند ) و اطلاع داده بودند كه كشته خواهند شد، هركس معتقد باشد كه كشته نشده‌اند، ايشان را تكذيب كرده است، و هركس ايشان را تكذيب كند، خدا را تكذيب كرده و به او كافر شده و از دين اسلام بيرون رفته است ( و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخره من الخاسرين».2
مرحوم شيخ مفيد اعلي الله مقامه الشريف، در شرح اين سخن گفته است « غلو يعني از حدّ تجاوز كردن، و از قصد بيرون شدن، خدا فرموده است ( يا اهل الكتاب لا تغلوا في دينكم و لا تقولوا علي الله الّا الحق )2 خدا تجاوز كردن از حدّ در حق مسيح را نهي كرده، و از بيرون رفتن از قصد در عقيده برحذر داشته است، و ادعاي نصاري در حق آن حضرت را غلو شمرده است، غلات كه اميرمؤمنان و ائمه‌ي اطهار عليهم السلام را خدا و پيامبر دانسته‌اند، و ايشان را در دين و دنيا به چيزي ستوده‌اند كه از حد گذشته‌اند، متظاهر به اسلامند، اما در واقع گمراه و كافرند. اميرمؤمنان، به كشتن و سوزاندن ايشان دستور داده، و ائمه عليهم السلام ،حكم كفر و خروج از اسلام آنان را صادر كرده‌اند. مفوضه گروهي از غلاتند، و عقيده‌ي ايشان كه با آن از ديگر غلات جدا شده‌اند اين است كه، به حدوث ائمه اعتراف نموده و صفت قِدَم را از ايشان نفي كرده‌اند، با اين حال خلق كردن و روزي دادن را به ايشان نسبت مي‌دهند، و ادعاء مي‌كنند كه خداي تعالي تنها ايشان را خلق كرد و خلق عالم را با هر چه كه در آن است با تمامي كارها به ايشان تفويض كرد.1 »
هركس عباراتي را كه آورديم به دقت مطالعه كند بدون هيچ شك خواهد فهميد، تفويضي كه دراخبار از آن نهي شده، و علماي نيكوكار ما قائلين به آن را تكفير كرده‌اند، همان تفويضي است كه به صورت مستقل باشد نه آن تفويض صحيحي كه درباره‌اش توضيح داديم، و گفتيم كه تصرفات ايشان در ملك خداي تعالي، با اذن و مشيت و اراده‌ي خود او است، كه در آيات به آن تصريح شده است، و از جمله‌ي آن‌ها كه نفي شده خلق كردن،‌ روزي دادن، زنده كردن و ميراندن وسيله‌ي غير خدا به عنوان الوهيت يا به طور استقلال يا به صورت اشتراكي مي‌باشد، يا به طور مطلق تا شامل مواردي باشد كه ياد كرديم.


خداي تعالي در قرآن مي‌فرمايد:
الاله الخلق و الامر2، هل من خالق غير الله3، ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم4، قل الله خالق كل شيءٍ5، اروني ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك في السماءِ6، هذا خلق الله فاروني ما ذا خلق الذين من دونه ان الله هو الرزاق ذو القوه المتين، من يرزقكم من دون الله1، قل من يرزقكم من السموات و الارض2، هو الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شرکائكم من يفعل من ذلكم من شيءٍ سبحانه و تعالي عما يشركون3
و آيات ديگري كه صفات ياد شده را نفی می کنند از غير خدا كه ادّعاي الوهيت يا استقلال كند.
آري در بعضي از اخبار، نسبت دادن اين صفات به صورت مطلق از ائمه نفي شده است، مثل آن چه از ابوالحسن علي بن احمد در احتجاج طبرسي نقل شده است، او مي‌گويد: جمعي از شيعه در اين باره كه خداي تعالي خلق كردن، و روزي دادن را به ائمه عليهم السلام تفويض كرده است، اختلاف نظر پيدا كردند، گروهي گفتند: اين محال است و بر خداي تعالي جايز نيست، زيرا غير از خدا كسي نمي‌تواند اجسام را بيافريند، عده‌اي هم گفتند: خداي تعالي ائمه را بر اين كارها قادر نموده و تفويض كرده است، ايشان خلق كردند و روزي دادند، در اين باره بين ايشان نزاع شديدي درگرفت، يكي از شيعيان گفت: چرا به ابوجعفر محمد بن عثمان مراجعه نمي‌كنيد؟ چرا از او در اين باره توضيح نمي‌خواهيد؟ تا حق را بر شما توضيح بدهد، تنها او راه رسيدن به امام عصر است مردم همه راضي و تسليم شدند و موضوع را در نامه‌اي به آن جناب نوشتند، و ارسال نمودند. توقيعي به دست مبارك او رسيد كه نسخه‌اي آن به اين صورت است:
حق اين است كه خداي تعالي اجسام را آفريده و روزي‌ها را تقسيم كرده است، زيرا او جسم نيست و در جسمي حلول نكرده، و چيزي مثل او نيست و او شنوا و بينا است.
و امّا ائمه عليهم السلام، از خداي تعالي درخواست مي‌كنند و او خلق مي‌كند و درخواست مي‌كنند و او روزي مي‌دهد تا درخواست ايشان را اجابت كرده و حق آنان را بزرگ شمارد.1
چنان كه ملاحظه مي‌كنيم در اين روايت، اين صفات به صورت مطلق از ائمه‌ي اطهار نفي شده است، اما اگر دقت زيادي بكنيم خواهيم ديد، كه نفي كردن اين صفات به صورت استقلال مراد است نه به صورت مطلق، زيرا مردم در آن زمان، هم چنين الآن از لفظ تفويض جز استقلال چيز ديگري را نمي‌شناسند، و به همين جهت به وحشت مي‌افتند و مي‌گويند: اين كار محال است، زيرا جز خدا هيچ كس توانائي ندارد اجسام را بيافريند.
اما اگر آن حضرات عليهم السلام را، صرفاً واسطه‌هايي و آلاتي در خلق كردن و در روزي دادن بدانيم، گمان نمي‌كنم در اين زمان كسي آن را انكار كند، چنان كه انكار نمي‌كنند كه فرشتگان چهارگانه جبرائيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل واسطه‌ها و آلاتي براي خلق كردن، روزي دادن، زنده كردن و ميراندن باشند. چگونه است كه اين موضوع را انكار نمي‌كنند؟ امّا واسطه‌ي صرف بودن ائمه عليهم السلام را منكر مي‌شوند؟ در صورتي كه قطعا ائمه كامل‌تر، شريف‌تر، صاف‌تر و نوراني‌تر و به لحاظ خلق شدن مقدم به فرشتگانند، ائمه علّتِ علّتِ علّتِ ايشان و واسطه‌ي ايجاد ماده و صورت ايشان هستند، ملائكه بدون اذن ائمه، در چيزي تصرف نمي‌كنند، و قدم از قدم برنمي‌دارند. چنان كه در روايت مقداد بن اسود آمده كه گفت: روزي مولايم به من فرمود: شمشير مرا بياور،‌ من آن را آوردم، آن را روي زانوان خود قرار داد و آن‌گاه به آسمان بالا رفت، من او را مي‌ديدم تا اين كه از نظرم پنهان شد. نزديك ظهر فرود آمد و از شمشيرش قطرات خون مي‌چكيد. گفتم: اي مولايم، كجا رفتيد؟ فرمود، جمعي در ملاء اعلي با هم خصومت كردند، رفتم آن را پاك‌سازي كردم. عرض كردم اي مولي آيا امر ملأ اعلي با شما است؟ فرمود: اي فرزند اسود، من در آسمان‌ها و زمين خدا، حجت او بر خلقم، در آسمان فرشته‌اي نيست كه قدمي بردارد جز اين كه با اذن من باشد، و اهل باطل در من به شك مي افتند.1
معلوم است كه شيعه نزاع مي كند وقتي كه صدور آن صفات را از ائمه عليهم السلام به صورت استقلال بشنود، به آن صورت كه گفتيم. امّا هيچ شيعه و يا مواليي، منكر اين قضيه نيست كه ائمه، واسطه‌ي اين صفات و مجري همه‌ي اين فيوضاتند، چنان كه انكار نمي‌كنند كه فرشتگان، خدمتگزاران ايشان و خدمتگزاران پيروان ائمه هستند. بلكه اين مسأله در زمان ما يكي از ضروريات مذهب شيعه مي‌باشد، و منكر نمي‌شود آن را مگر آن كه در دل او انحرافي باشد، و پيروي كند از آن چه برايش مشتبه شده است.
آشكار شدكه خبر ياد شده نيز مؤيد و گواه ما بود، به تفويضي كه حق است. نه آن را نفي مي‌كند و نه با آن منافاتي دارد، اگر انصاف را پيشه كنيم و با چشم بصيرت بنگريم.
و از رواياتي كه آن صفات را به صورت استقلال، از ائمه عليهم السلام نفي مي‌كند، روايتي است كه صدوق عليه الرحمه، در كتاب اعتقاداتش از دعاي حضرت امام رضا عليه السلام نقل كرده است، حضرت در ضمن دعاء به درگاه احديت عرض مي‌كند:
اللهم اني ابرء اليك من الحول و القوه و لا حول و لا قوه الا بك،اللهم اني اعوذ بك و ابرء اليك من الذين ادعوا لنا ما ليس لنا بحق، اللهم اني ابرء اليك من الذين قالوا فينا ما لم نقله في انفسنا، اللهم لك الخلق و منك الرزق، و اياك نعبد و اياك نستعين، اللهم انت خالقنا و خالق آبائنا الاولين و اباءنا الاخرين، اللهم لا تليق الربوبيه الا بك، و لا تصلح الالوهيه الالك، فالعن النصاري الذين صغّروا عظمتك، و العن الضاهئين لقولهم من بريّتك، اللهم انا عبيدك لا نملك لا نفسنا نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتاً و لا نشورا، اللهم من زعم اننا ارباب فنحن اليك منهم براء، و من زعم ان الينا اياب الخلق و علينا الرزق،‌فنحن اليك منهم براء، كبرائه عيسي من النصاري، اللهم انا لم ندعهم الي ما يزعمون، فلا تؤاخذنا بما يقولون ( ربّ لا تذر علي الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا1)». ترجمه: خدايا از حول و قوه به سوي تو بيزارم، در حالي كه حول و قوه جز از تو وجود ندارد خدايا بر تو پناه مي‌برم و بيزاري مي‌جويم از كساني كه، در حق ما ادعاء مي‌كنند آن چه را كه براي ما حق نيست ادعا كنيم، خدايا بيزاري مي‌جويم از آنان كه در حق ما مي‌گويند آن چه را كه ما در حق خودمان نمي‌گوئيم، خدايا آفريدن و روزي دادن از توست، و ما فقط بر تو عبادت مي‌كنيم و فقط از تو ياري مي‌طلبيم، خدايا تو خالق ما و خالق پدران دور دست ما، و خالق پدران نزديك ما هستي، خدايا ربوبيت، جز تو برازنده‌ي كسي نيست، و الوهيت، جز براي تو شايسته نمي‌باشد، پس لعن كن مسيحياني را كه عظمت ترا كوچك دانستند، و لعن كن كساني را كه در عقيده به ايشان شباهت دارند، خدايا ما خلق تو و بندگان تو، و فرزندان بندگان تو هستيم، براي خودمان نفع و ضرر و مرگ و حيات و حشري را مالك نيستيم، خدايا هركس گمان كند ما ارباب هستيم، از او (‌ و امثال او ) به سوي تو بيزاري مي‌كنيم، خدايا هركس گمان كند برگشت خلق به سوي ما است و روزي به عهده‌ي ما است ما از او بيزاريم مثل بيزاري جناب عيسي از مسيحيان، خدايا ما آنان را به اين عقيده فرا نخوانديم، در برابر عقيده‌اي كه دارند ما را مجازات نكن، خدايا بر روي زمين جنبنده‌اي را از كافران باقي مگذار، زيرا اگر آنان را باقي بگذاري بندگانت را گمراه مي‌كنند و نسل فاجر و ناسپاسي را به وجود مي‌آورند.
از آن جمله روايتي است كه از زراره نقل شده كه مي‌گويد: به امام صادق عرض كردم مردي از فرزندان عبدالله بن سبا به تفويض قايل است، حضرت پرسيد تفويض چيست؟ عرض كردم: او اعتقاد دارد كه خداي تعالي محمد و علي عليه السلام را خلق كرد، آن‌گاه خلق كردن را به ايشان تفويض كرد، آن دو خلق كردند و روزي دادند و ميراندند و زنده كردند.
حضرت فرمود: دشمن خدا دروغ مي‌گويد، وقتي به نزد او برگشتي اين آيه را از سوره‌ي رعد برايش بخوان ( ام جعلوا لله شركاء خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم قل الله خالق كل شيء و هو الواحد القهار 1) آيا براي خدا شريكاني قرار دادند، مانند خلق كردن او خلق كردند؟ و خلق كردن بر آنان مشتبه شد؟ بگو خالق هر چيزي خدا است و او واحد است و قهار. من به نزد آن مرد برگشتم و اين خبر را به او گفتم و آن آيه را برايش خواندم، مثل اين بود كه در دهانش سنگي نهاده باشند لال شد و چيزي نگفت. از آن‌هاست روايت بحار و عيون اخبارالرضا كه از ياسر خادم روايت شده است او گفته كه به امام رضا عرض كردم نظر شما درباره‌ي تفويض چيست؟
در جواب گفت : « خداي تعالي امر دين خود را به حضرت رسول اكرم پيامبرش تفويض كرد و فرمود ( ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا1) امّا خلق كردن و روزي دادن را نه، سپس فرمود: خداي تعالي خالق هر چيزي است در قرآن مي‌گويد: ( الذي خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شيي سبحانه و تعالي عمّا يشركون خداي تعالي شما را آفريد سپس به شما روزي داد،آن‌گاه شما را مي‌ميراند و پس از آن زنده مي‌كند آيا از شركاي شما كسي وجود دارد كه چيزي از اين‌ها را انجام دهد؟ خداي تعالي مبرا مي‌باشد از آن چه شرك مي‌ورزيد2)»3
در عيون اخبار الرضا است كه آن حضرت فرمود:
« هركس گمان كند خداي تعالي امر خلق و رزق را به حجّت‌هاي خود تفويض كرده، قايل به تفويض شده، و قايل به جبر، كافر است و قايل به تفويض مشرك مي‌باشد.4
آدم با انصاف اگر بدون تعصب، و با ديده‌ي دقت در اين اخبار تأمل كند خواهد ديد، با تفويض درستي كه گفتيم منافات ندارند، بلكه همه‌ي آن‌ها در تفويض متعارف بين مردم است كه با استقلال توأم مي‌باشد و انصراف به آن دارد زيرا فرد شايع همان تفويض بالاستقلال است.
خداي تعالي در قرآن كريم به حضرت عيسي بن مريم فرموده است« و اذ تخلق من الطين كهيئه الطير=1و بياد بياور زماني را كه از گل به شكل پرنده‌ مي‌آفريدي.»
و فرموده است:«‌ تبارك الله احسن الخالقين=2 بزرگوار است خدايي كه بهترين خالق‌ها مي‌باشد.
و امام عليه السلام به آن دو فرشته‌اي كه به رحم زن وارد مي‌شوند، و به فرزندان صورت مي‌كشند، فرشتگان خلاق نام مي‌دهد.3 و حضرت حجت در توقيع مبارك خود مي‌نويسد: « فانا صنائع ربنا و الخلق بعد صنائعنا4»
طبري امامي قدس سره در مدينه المعاجز از جمهور بن حكم روايت كرده كه ديدم حضرت امام سجاد پر در آورد و پرواز كرد، و بعد ( از ساعتي كه باز آمد ) فرمود: الان جعفر بن ابي طالب را در اعلي عليين ديدم، عرض كردم مي‌تواني به آسمان بالا روي؟ فرمود: ما آن را ساخته‌ايم چرا توان بالا رفتن به ساخته‌ي خودمان را نداشته‌ باشيم، ما حمله‌ي عرش و كرسي هستيم، سپس خرمای تازه‌اي را به من داد در صورتي كه وقت آن نبود.5
ملاحظه مي‌كنيم كه در اين حديث دوبار ساختن را به خودشان نسبت مي‌دهد.
در خبر عيون المعجزات از مفضل بن عمر، از جابر بن يزيد جعفي، از ابو خالد كابلي نقل شده، كه امام زين العابدين در جواب ما از آيه ( و لقد جعلنا في السماء بروجا و زيناها للناظرين1) فرمود:
قنبر غلام علي عليه السلام به در منزل آن حضرت آمد، تا از حال آن حضرت جويا شود، كنيزي كه فضه نام داشت بيرون آمد.
قنبر گفت علي عليه السلام كجاست؟ فضه جواب داد در بروج. قنبر مي‌گويد: من براي اميرالمؤمنين بروجي نمي‌شناختم، به فضه گفتم در بروج چه كار مي‌كند؟ جواب داد در بروج اعلي است روزي‌ها را تقسيم مي‌كند، اجل‌ها را تعيين مي‌كند، خلق را خلق مي‌كند، مي‌ميراند و زنده مي‌كند، عزيز و ذليل مي‌سازد قنبر مي‌گويد: با خود گفتم: به خدا به مولايم علي خواهم گفت آن چه را كه از اين كافر شنيدم، در اين حال بودم كه اميرمؤمنان نمايان شد، و من از گفته‌هاي فضه شگفت زده بودم، فرمود: اي قنبر بين تو و فضه چه سخني بوده است؟ گفتم يا اميرالمؤمنين فضه چنين حرف‌هايي را مي‌زند، و من از سخنان او تعجب كردم، فرمود اي قنبر آن‌ها را انكار كردي؟ عرض كردم: به شدت. فرمود: اي قنبر نزديك من بيا، نزديكش رفتم چيزي را خواند كه من آن را نفهميدم، سپس دست مبارك خود را به چشم‌هاي من كشيد ديدم آسمان‌ها و هر چه در آن است مانند گردويي يا توپي پيش دست مولايم قرار دارد و هر طور بخواهد با آن‌ها بازي مي‌كند، و به خدا قسم خلق زيادي را ديدم كه نزديك مي‌آمدند و دور مي‌شدند، من نمي‌دانستم كه خداي تعالي آن همه را خلق كرده است. فرمود: اي قنبر، عرض كردم بلي يا اميرالمؤمنين، فرمود: اين براي اول ما است و براي آخر ما جاري است،‌ ما آن‌ها را خلق كرديم، و آن چه در آن‌ها است، و آن چه در بين آن‌ها است، و آن چه زير آن‌ها است. آن گاه دست خود را بر چشم من ماليد آن چه را مي‌ديدم از نظرم محو شد و چيزي را نديدم و به حال سابق خود برگشتم.
اي بسا از اين خبر و نظير آن وحشت كنيم، و معتقد به مفهوم آن را، به غلو نسبت بدهيم، ولي نبايد چنين كاري را بكنيم زيرا در مقاله‌ي علل خوانديم كه نسبت دادن اين كارها، و اين صفات به آن بزرگواران عليهم السلام، به صورت مستقل نيست تا كفر و غلو لازم بيايد.
نمي‌دانيم وقتي به طايفه‌اي گفته مي‌شود با اذن خدا ميكائيل روزي‌ها را تقسيم مي‌كند، و به دستور او عزرائيل مي‌ميراند، و به فرمانش جبرائيل خلق مي‌كند، و با اذن او اسرافيل زنده مي‌كند وحشت نمي‌كنند، ( كفر و غلو نمي‌بينند ) و آن را خيلي خوب مي‌پذيرند، در حالي كه اين ملائكه خادمان ائمه‌اند،‌ اما وقتي بشنوند اميرالمؤمنين كه ولي خدا است، به اذن خدا خلق مي‌كند، ( به اذن او ) روزي مي‌دهد، ( به اذن او ) زنده مي‌كند و ( به اذن او ) مي‌ميراند، ( به اذن او ) به آسمان‌ها بالامي‌رود، ( به اذن او ) به زمين فرود مي‌آيد عقل‌شان از سرشان مي‌پرد.
اين مؤمنان موالي را چه شده است كه وقتي اين عقايد را نسبت به خدمتگزاران ائمه مي‌شنوند قبول مي‌كنند؟ اما وقتي همين عقايد را به ائمه نسبت بدهيم به شدت منكر مي‌شوند؟ و مانند اغيار حرف مي‌زنند.اگر باطل است چرا در حق خدمتگزاران ايشان غلّو مي‌كنند؟ و اگر حق است چرا درباره‌ي سرورشان كوتاهي مي‌نمايند؟ چرا حدّاقل آن بزرگواران را با خدمتگزاران ايشان برابر نمي‌دانند؟ اين يكي از عجايب است. آيا در روز قيامت مي‌شود گفت در اين عقيده از فلان و فلان تقليد كرده‌ام؟ آيا با اين عذر سبك، ممكن است نجاتي در كار باشد؟ آيا اين كوتاهي كه در شناخت اولياء خدا و مراتب و مقامات آنان داشته‌اند، با اين بهانه پذيرفته مي‌شود؟ آيا به گوش ما نرسيده كه در اصول دين تقليد جايز نيست؟ آيا اين عقايد از اصول دين نيستند؟ آيا نبايد عقايد خودمان را با تبعيت از آثار ايشان تصحيح كنيم؟ آيا نبايد به طناب خيمه‌ي ايشان و به دامن مقدس ايشان چنگ بزنيم؟
بايد پيروي كنيم از كسي كه با هواي خود مخالف است، و از امر مولاي خود تبعيت مي‌كند، قول اين و آن را رها كنيم و دنيا و آخرتمان را تباه نسازيم.
خلاصه اخباري كه در آن‌ها نسبت دادن اين افعال و صفات به ائمه منع شده، و نسبت دهنده ملعون به شمار آمده، چنان كه از ظاهر آن اخبار پيدا است، نسبت دادن اين افعال و صفات به ايشان به صورت مستقل است، يا شريك قرار دادن ايشان در اين افعال و صفات با خداي تعالي، كه هر دو باطل و فاسدند و موجب كفر صريح‌اند.
اين تبري مخصوص كساني نيست كه، ايشان را واسطه‌ي اجراي افعال الهي، و اسباب و آلات او، و سبب اعظم و صراط اقوم او مي‌دانند، بايد دانست و بصيرت داشت.
از جمله‌ي اخباري كه به تفويض صحيح دلالت مي‌كند خبري است كه مرحوم شيخ احسايي از كتاب كشف الغمّه، به نقل از مناقب خوارزمي، آورده است جابر نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
« خداي تعالي كه آسمان‌ها و زمين‌ها را آفريد آن‌ها را دعوت كرد، اجابت كردند، نبوت مرا، و ولايت علي بن ابي طالب را به آن‌ها عرضه كرد، هر دو را پذيرفتند سپس خلق را آفريد و امر دين را به ما تفويض كرد، سعيد كسي است كه وسيله‌ي ما سعيد شود، و شقي كسي است كه وسيله‌ي ما شقي گردد مائيم كه حلال او را حلال مي‌كنيم، و حرام او را حرام مي‌كنيم.1
و در بصائرالدرجات از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:« خداي تعالي محمد صلي الله عليه و‌ آله را بنده خلق كرد، و او را ادب آموخت تا به چهل سالگي رسيد، به او وحي كرد و اشياء را به او تفويض فرمود و گفت: « ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نها كم عنه فانتهوا 1»2
در تفسير عياشي از جابربن يزيد جعفي روايت شده كه گفت: نزد امام باقر عليه السلام، قول خداي تعالي « ليس لك من الامر شيء 3» را خواندم فرمود: رسول خدا را چيزي است و چيزي است و چيزي است، آن طور نيست كه خيال كرده‌اي، ولي به تو خبر مي‌دهم كه خداي تعالي به پيامبرش صلي الله عليه و آله و سلم امر كرد كه ولايت علي عليه السلام را ظاهر كند، در عداوت قوم خود نسبت به او و معرفتش نسبت به ايشان فكر كرد، و آن به اين جهت بود كه در تمامي خصال، وي را نسبت به ديگران فضيلت داده بود، اولين كسي بود كه به رسول خدا و به پيامبران او ايمان آورده بود، به خدا و پيامبرش بيشتر از همه ياري كرده بود، دشمنان ايشان را بيشتر از همه كشته بود، با مخالفين ايشان عداوت شديدتري داشت، و در فضل و علم هيچ كس با او، مساوي نبود، و مناقب بي‌شماري که او را شرف می داد. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم، در عداوتي كه قوم با او، و حسدي كه در اين خصلت‌ها داشتند فكر كرد و سينه‌اش به تنگ آمد، خداي تعالي به او خبر داد كه در اين باره چيزي بر او نيست،‌ امر در اين باره با خدا است كه علي را بعد از او ولي امر كند، اين امر از جانب خدا است،‌ چگونه چيزي از امر با او نيست در صورتي كه هر چه را حلال كند حلال است و هر چه را حرام كند حرام است و اين قول خدا است كه « ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا 1»2
يكي ديگر از آن‌ها خبري است كه مرحوم شيخ احسايي از اختصاص مرحوم مفيد از جابر بن يزيد نقل كرده كه گفت: آيه‌ي « ليس لك من الامر شيي3 » را به امام باقر عليه السلام خواندم، آن حضرت فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم حريص بود به اين كه علي بعد از او ولي امر باشد، خداي تعالي در اين آيه به او فرمود كه چيزي از امر بر تو نيست، چگونه از امر چيزي با او نباشد در صورتي كه خدا به او تفويض كرده پيامبر هر چه را حلال كند حلال است، و پيامبر هر چه را حرام كند حرام است.4
باز در بصائرالدرجات از ابي حمزه‌ي ثمالي روايت شده كه گفت:
از امام باقر عليه السلام شنيدم فرمود: ما بر هر كس چيزي را حلال می کنیم كه از انجام كار براي ظالمان به دست آورده براي او حلال مي‌شود. زيرا ما ائمه، مُفوَّض اليهم هستیم (ائمه) هر چه را حلال كنند حلال است و هر چه را حرام كنند حرام است.4
و در فقره‌ي زيارت رجبيّه آمده كه:
« انا سائلكم و املكم فيما اليكم التفويض و عليكم التعويض 5»
اگر چه بيشتر اين اخبار صراحت به تفويض در امور شرعي دارند امثال حلال، حرام، امر و نهي،‌ و نمي‌تواند دليل باشد به آن چه ما در صددش هستيم كه عبارت از تفويض در تمامي اشياء كوني و شرعي باشد به آن معنايي كه گفتيم،‌ امّا به انضمام اخباري كه گذشت، و دلالت داشت به اين كه نسبت دادن افعال الله و صفات فعلي به صورت مجازي صحيح است، مطلوب ما را اثبات مي‌كند، چگونه امور شرعي كه مفاد اين اخبار است به ايشان تفويض مي‌شود، ولي امور كوني به ايشان تفويض نمي‌شود؟ تصرفي كه در شرع انجام مي‌دهند چگونه از جانب خالقشان امضاء مي‌شود، اما امضاء نمي‌شود درباره‌ي آن چه خلق به آن نيازمندترند،‌چگونه خدمتگزاران ايشان در اين امور تصرف مي‌كنند؟ ولي ايشان نمي‌توانند در آن‌ها تصرف كنند؟
اگر امور كوني برتر و بالاتر از امور شرعي باشد، سبب چيست كه خدمتگزاران در آن واسطه مي‌شوندو تصرف مي‌كنند؟
و اگر امور شرعي بالاتر و برتر است و ائمه مي‌توانند در آن تصرف كنند، به طريق اولي مي‌توانند در امور كوني تصرف كنند،‌ و اگر امور كوني و شرعي با هم مساوي باشند اوّلاً لازم مي‌آيد خدمت‌گزار و آقا با هم برابر باشد! و ثانياً ترجيح بلا مرجح لازم مي‌شود.
پس مطلوب ثابت است، و ايشان مجري و واسطه در تمامي امور كوني و شرعي‌اند، و تصرف فرشتگان، و توسط آنان در امور كوني، با اذن و اجازه‌ي ايشان انجام مي‌شود، به طوري كه قبلاً گفتيم كه « ملائكه بدون اذن ائمه عليهم السلام قدم از قدم برنمي‌دارند1» و جريان فيض و مدد از جانب خداي تعالي، و با دست ايشان و از ايشان مي‌باشد. چگونه تصرف فرشتگان مسبوق بر تصرف موالي و سادات ايشان نمي‌شود؟
از آن چه گفتيم كاملاً روشن شد كه، اخبارِ نفيِ تفويض، در حق ائمه عليهم السلام، درباره‌ي تفويض به صورت استقلال است، و صحت آن به واسطه‌ي صرف بودن ايشان حمل مي‌شود.
گواه اين جمع خبر كافي و اختصاص و روض‌الجنان، از محمد بن سنان است كه امام باقر عليه السلام در آن خبر، ميزان حق را از بين اهل افراط و تجاوز، و از بين اهل تفريط و قصور بيان كرده است. و به اين موضوع خبر كامل ابن ابراهيم مدني، در كتاب غيبت طوسي به نحو تلويح كه رساتر از تصريح است اشاره‌ي ( مليح ) كرده است. گروهي از مفوضه و مقصره او را به خدمت امام حسن عسكري فرستادند، تا راجع به عقيده‌ي ايشان از امام عليه السلام سؤال كند، او مي‌گويد: با اذن امام عليه السلام واردخانه شدم، سلام كردم و در كنار دري نشستم كه پرده‌اي از آن آويزان بود، بادي وزيد و گوشه‌ي پرده را باز كرد، در آن حال در پشت پرده بچه‌ي چهار پنج ساله‌ي ماه صورتي را ديدم، به من فرمود: اي كامل بن ابراهيم، با شنيدن اسم خودم از زبان آن طفل بر خود لرزيدم، و به دلم افتاد كه بگويم:‌لبيك يا سيدي. فرمود: آمده‌اي از ولي خدا حجت و باب او، سؤال كني آيا به بهشت وارد مي‌شود جز آن كه معرفت او معرفت تو باشد و عقيده‌اش مثل عقيده‌ي تو باشد؟ عرض كردم به خدا سوگند چنين است. فرمود: در اين صورت، كساني كه به آن داخل مي‌شوند عده‌ي اندكي خواهند بود، سوگند به خدا قومي وارد بهشت مي‌شودكه به ايشان حقيّه مي‌گويند، عرض كردم آقاي من ايشان چه كساني هستند؟ فرمود: قومي‌اند كه با توجه به محبّتي كه به علي عليه السلام دارند به حق او سوگند مي‌خورند، در حالي كه نمي‌دانند حق او و فضل او چيست.
پس از لحظاتي سكوت، فرمود: و آمده‌اي از او سؤال كني از عقيده‌ي مفوضه، دروغ گفتند بلكه دل‌هاي ما ظرف‌هاي مشيت خدا است، هرگاه بخواهد مي‌خواهيم خدا مي‌فرمايد:« و ما تَشاؤون الا ان يشاء الله 1» آن گاه پرده بر افتاد و من نتوانستم آن را كنار بكشم. امام ابوالحسن، با لبخندي به من نگاه كرد و فرمود: اي كامل چرا نشسته‌اي در حالي كه حجّت بعد از من به تو اطلاع داد آن چه را كه نياز داشتي، من بلند شدم و بيرون آمدم و پس از آن او را نديدم2
مراد امام عصر عليه السلام عجل الله تعالي فرجه الشريف، در اين خبر شريف آن جا كه فرموده است: بلكه قلب‌هاي ما ظرف‌هاي مشيت خدا است، اين است كه هر چه ما اراده كنيم، و در ملك خدا تغييراتي و تصرفاتي و تبديلاتي را انجام دهيم، همه به خواست و اراده‌ي خداي تعالي است، نه به مشيت و اراده‌ي مستقل خودمان، چنان كه مفوضه گمان كرده و درباره‌ي ما معتقد شده‌اند، بلكه مشيت و اراده‌ي ما، تابع مشيت خدا مي‌باشد، اگر خواسته باشد مي‌خواهيم، ( و ماتشاؤن الا ان يشاء الله )2 بلكه آن چه ما مي‌خواهيم عين خواست خدا است، مشيت و اراده‌اي كه از ما ظاهر مي‌شود مشيت و اراده‌ي او است، ولي از ما سر مي‌زند، زيرا دل‌هاي ما ظروف و محل‌هاي مشيت خداي سبحان است، ما زبان‌هاي اراده‌ي او هستيم، آن چه را خدا بخواهد و اراده نمايد ترجمه مي‌كنيم، ما به هيچ وجه مشيت و اراده‌اي، در برابر مشيت و اراده‌ي خداي تعالي نداريم، كه بتوانيم بدون اراده‌ي او، و از ناحيه‌ي خودمان، در جهان هستي، تصرف و تغيير و تبديلي ايجاد كنيم.
اين همان تفويص حق و صحيح است كه از آن ياد كرديم، و گفتيم: ائمه عليهم السلام آلات و ابزاري هستند كه، افعال او را اجراء مي‌كنند و ظاهر مي‌‌‌سازند، ايشان اسباب عظيم مفاعيل الهي‌اند، چنان كه در زيارت آل ياسين آمده « و من تقديره منايح العطاء بكم انفاذه محتوماً مقرونا فما من شیء منا الا و انتم له السبب»1
پس افعال الهي از آن‌ها سر مي‌زند و همه‌ي فيوضات او در كون و شرع با دست ايشان جاري مي‌شود « فالقي الله في هوياتهم مثاله و اظهر عنهم افعاله» خداي تعالي مثال خود را در وجود نوراني ايشان القاء كرده و كارها و افعال خود را از ناحيه‌ي آنان ظاهر ساخته است.
مثال ايشان، مثال ذره‌بين است زماني كه در برابر خورشيد قرار بگيرد، در حقيقت اين خورشيد است كه مي‌سوزاند، اما فعل آن كه همان سوزاندن باشد با ذره‌بين ظاهر مي‌شود، كه آلت و واسطه‌ي صرف و محض است، يعني كه فعل خورشيد از آن ظاهر شده است، خود آن در اين كار مستقل نيست و نه در اين كار با خورشيد شريك است، و خورشيد فعل خود را به او تفويض نكرده كه حتي با رفع يد بتواند كار خود را انجام بدهد، بلكه به جهت صفا و نورانيتي كه دارد، و به صورت كامل مستعد و قابل مي‌باشد، آن را مظهر فعل و مجراي فيض خود قرار داده است. ابن ابي الحديد معتزلي گفته است:
تقيلت افعال الــربوبيته التـي عذرت بها من شك انه مربوب
و مراد از تفويض صحيح كه در دعاها و اخبار و خطبه‌ها و آثار و كلمات مشايخ آمده همين است، به طوري كه به همين زودي با مطالعه‌ي سخنان ايشان، اين موضوع به خواست خدا براي همه‌ي ما روشن خواهد شد.
لعن خدا و لعن كنندگان ، فرشتگان و جن و آدميان، بر دروغگوياني باد كه بر زبان يا قلم ايشان خلاف آن چه در دل دارند جاري شود.
هركس به تفويض با اين معني، در حق موالي و سادات خود معتقد نباشد از ايمان حظ و بهره‌اي ندارد، و از طريقه‌ي وسطي و نمط اوسط بيرون است و به اهل افراط يا تفريط ملحق مي‌باشد.
و هركس به تفويض از نوع استقلال، يا ا شتراك، يا مثل تفويض مُوَكِّل بر وكيل، تفويض مولي بر برده قائل باشد از صف مسلمانان خارج مي‌باشد.
من از اين اقوال و عقايد فاسد، و از معتقدان آن به خداي تعالي پناه مي‌برم. و عليهم لعنه الله و انبيائه و اوليائه و ملائكته الي يوم الدين.

فصل چهارم

به حمدلله با توفيق او ظاهر و واضح شد كه آن چه ما در معناي تفويض ياد كرديم، و با دليل و برهان اثبات نموديم حق واضح بود و صواب، طريق وسط بود و نمط اوسط، ونمی شد به آن اشكالي وارد كرد، ميزان راحجي بود كه هركس از آن جلوتر برود دچار افراط مي‌شود، و اگر عقب بماند به تفريط گرفتار مي‌گردد، مگر اين كه توبه كند و خدا نيز توبه‌اش را بپذيرد.
و معلوم شد كه اخبار نهي، ظاهر در استقلال است، و اخباري كه تجويز مي‌كنند نص در مورد ادعاي ما مي‌باشند، و قطعا ظاهر نمي‌تواند با نص مقابل باشد. و بر فرض اين كه اخبار نهي، نص باشند به بطلان تفويض، چنان كه بعضي به آن تمسك كرده‌اند، در اين صورت دو نص با هم در تعارض خواهند بود، و به اين صورت می شود بين آن‌ها را جمع كرد كه اخبار نهي را حمل به تفويض به نحو استقلال كنيم كه در عرف، فرد شايع متبادر به ذهن است و اخبار ديگر را حمل كنيم به تفويضي كه ياد كرديم.
و شاهد اين جمع خبر محمد بن سنان است ( كه قبلاً نقل كرديم ). بنابر آن چه ذكر شد، تمسك به اخبار نهي به طور مطلق، از غفلت‌هاي آشكار بوده و از تار عنكبوت سست‌تر است، و حاصل آن اين خواهد بود كه اخبار فراواني را طرح كنيم كه پايه‌ي تخريب شريعت مي‌باشد.
مانند تمسك فاضل معاصر، و سيد حيدر كاظمي1، و ملا جعفر استرآبادي و نظاير ايشان.

« تذكر »

از جمله‌ي غرايب مطلبي است كه مرحوم سيد علي بحرالعلوم در برهان قاطع جلد دوّم به آن تصريح كرده و گفته است:
« انكار ضروري كفر است، مثل اين ادعاء كه علي عليه السلام يا يكي از ائمه را به بعضي از صفات وصف كنند كه با توحيد و ربوبيت منافات ندارد، اما به ضرورت اسلام در آن حضرت موجود نيست، مانند گفتار كسي كه معاصر ما است يا كسي كه در گذشته بوده و مي‌گويد: او با اذن خدا، يا با ياري خدا يا با خواست خدا يا با تفويض به او، خالق، محيي، يا مميت است. اين كفر است زيرا ضرورت اسلام به عدم آن منعقد شده است، گر چه به اصطلاح با اين قول داخل غلات نشده است»
من نمي‌دانم كدام ضرورت در بين مسلمانان پديد آمده كه حضرات معصومين عموماً به صفات افعال متصف نيستند؟ و در تمامي نيازمندي‌هاي خلق به فيوضات كوني و شرعي آلت و واسطه‌ي بين خالق و مخلوق نمي‌باشند؟
آن چه همه‌ي مسلمانان به عنوان ضروري قبول دارند اين ا ست كه: هيچ كس جز خداي تعالي در آفريدن اشياء و ايجاد آن‌ها خواه كلي و خواه جزئي استقلال ندارد.
اما اين كه عموماً احدي واسطه، يا آلت صرف براي خداي تعالي نباشد ضروري مذهب نمي‌باشد، چه به رسد به ضروري اسلام و دين. هيچ يك از علماي اماميه به آن تصريح نكرده‌اند.
* آيا خداي تعالي تمامي اشياء را به فعل و مشيّت خود ايجاد نكرده است؟
* آيا ائمه عليهم السلام ظروف و محل‌هاي مشيت نيستند؟
• آيا ايشان زبان اراده‌ي خداي تعالي نمي‌باشند؟
* چگونه بدون توسط ايشان كه محل‌هاي مشيت الهي و ظروف آن هستند چيزي مي‌تواند لباس هستي بپوشد؟ در صورتي كه مشيت جز از آنان ظهور و بروز نمي‌كند.
گرچه ممكن است از غير ايشان ظاهر شود، اما حكمت الهي اقتضا كرده كه جز از ايشان ظاهر نگردد، و ظهور، از غير ايشان ممتنع است براي اين كه به مشيت نزديك‌تر بوده و به آن مناسب‌ترند، زيرا اولين چيزي است كه به ايشان علاقه گرفته است وآن حضرات حاملان مشيت مي‌باشند.
در زيارت آل ياسين مي‌خوانيم:« و من تقديره منايح العطاءبكم، انفاذه محتوماً مقروناً، فما من شيئ منا الا و انتم له السبب1»
منايح، جمع منحه، به معناي عطيه و بخشش است، جمع آن به صورت مضاف افاده‌ي عموم مي‌كند، در اين صورت ترجمه‌ي اين فقره چنين مي‌باشد « از جمله‌ي چيزهايي كه خداي تعالي مقدر كرده اين است كه انفاذ و اجراي همه‌ي عطاياي خود را به طور حتم مقرون به شما انجام دهد». و در قسمت دوّم اين عبارت به مطلب تصريح كرده و با عبارتي واضح‌تر از اولي به طريق انحصاري و به صورت عموم گفته است:« پس هيچ چيزي از ما وجود ندارد مگر اين كه شما سبب ايجاد آن بوده‌ايد». اين عبارت غبارها را از اوهام ضعيف مي‌زدايد، و وسوسه‌هايي را كه در افهام افراد نادان پديد مي‌آيد، نقش بر آب مي‌سازد.
در زيارت ديگري امام عليه السلام فرموده است:
« اراده الرب في مقادير اموره تهبط اليكم و تصدر من بيوتكم1»
مقادير امور جمع مضاف است و افاده‌ي عموم مي‌كند يعني اراده‌ي خداي تعالي در تقديرات امور، به حضور شما نازل مي‌شود و از خانه‌هاي شما صادر مي‌گردد. احكام بندگان به صورت تفصيلي خواه تكويني و خواه تشريعي از خانه‌ي ايشان صادر مي‌شود.
خلاصه، اخباري كه تصريح مي‌كند تمامي افعال الهي و ايجاد و اراده‌ي او، با دست ايشان جاري مي‌شود، و ايشان سبب اعظم براي انفاذ عطاياي خداي تعالي به خلق فراوان او هستند، براي كسي كه مقدار اندكي مطالعه كند پنهان نمي‌ماند.
از همين جهت، حضرات معصومين عليهم السلام، به صورت مجازي به طوري كه در مقاله‌ي علل بيان كرديم به صفات افعال متصف مي‌شوند، و به هيچ وجه كفري لازم نمي‌آيد، بلكه آن كس كه اين عقيده را ندارد از اهل تفريط و قصور است، و لذا معتقد به آن را كافر مي‌داند و مي‌گويد خدا به قاتل او رحمت كند.

فصل پنجم

پس از آن كه حق واقع را در اين باره با تحقيقي كه انجام شد گوش داديم، حال به سخنان مرحوم شيخ اوحد گوش مي‌دهيم، شايد غبار اوهام زدوده شده، و ماده‌ي شبهه‌ها از بين مردم قلع و قمع شود، و در اين باره از بهترين ياري دهنده يعني خداي تعالي ياري مي‌طلبيم.
مرحوم شيخ احمد احسايي، در شرح الزياره، به موقع شرح دادن فقره‌ي « و مفوض في ذلك كله اليكم1» گفته است:
مقصود از تفويضي كه در اخبار گذشته آمده، غير از مفهوم باطل آن مي‌باشد، كه در حد شرك به خداي تعالي است، بلكه به معناي تفويض بر حقي است با هر يك از معاني زير كه همه صحيح مي‌باشد:
* معناي اول: خداي تعالي كليه‌ي علوم و احكامي را كه خواسته و آفريدگان به آن‌ها نياز دارند، بر محمد و آل محمد عليهم السلام، هم به صورت اجمال و هم به صورت تفصيل تعليم داده است، بعضي از اين‌ها را در شب معراج به حضرت محمد صلي الله عليه و آله، و بعضي‌ها را در شب‌هاي قدر، و بعضي‌ها را با به دل انداختن، و به گوش هوش رساندن، و بعضي‌ها را به عنوان علم ما كان و علم ما يكون يا غابر و مزبور به ايشان ( تعليم داده است ).
حضرت امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود: مبلغ ( و نهايت ) علم ما به سه صورت است ماضي، غابر و حادث، اما ماضي (‌ با گذشت زمان ) تفسير شده است، امّا غابر نوشته شده است، امّا حادث به قلب‌ها انداختن و در گوش‌ها رساندن است، و اين يكي، از بهترين علوم ما مي‌باشد.
( خداي تعالي علاوه بر علوم و احكام، ) جهات تحمل و تبليغ آن‌ها را به ايشان ياد داد، بنابراين به كسي كه مأموريت دارند و نه به غير او مي‌رسانند، زيرا تبليغ آن چه را مأموريت داده به نحوي كه تحديد شده به ايشان تفويض كرده است (‌فهم بامره يعملون 1 ايشان به فرمان او عمل مي‌كنند).
معناي اين كلام ما آن نيست كه تبليغ اوامر خود را به ايشان تفويض كرده، و خود از آنان رفع يد كرده است، زيرا اين معني تفويض باطل است كه شرك به خدا مي‌باشد، براي اين كه تكون هر چيزي در دست خود او است به طوري كه چيزي بدون امر او، نه وجود دارد، و نه پاينده است.
قصد ما اين است كه خداي تعالي، همين تبليغ و رساندن را به ايشان تفويض كرده، براي اين كه با قدرت او حاملان امر و نهي او هستند، و با قوت و مشيت او مترجمان وحي او مي‌باشند.
* معناي دوّم: خداي تعالي آل محمد عليهم السلام را به هيئت مشيت خلق كرده است، وهیئت مقتضاي آن صورت، اين است كه اگر اجباري از مقتضاي آن حاصل نشود بر طبق مشيّت او جاري مي‌شود، در واقع خداي تعالي ايشان را آفريده تا بر طبق مشيت او حركت كنند.
بنابراين وقتي خداي تعالي علم خود را به ايشان داد، تا آن را به كسي كه خواسته است تبليغ كنند، اراده‌ي ايشان ترجمه‌ي اراده‌ي او خواهد بود، و به همين منظور ايشان را خلق كرده است.
با اين حال چنان كه قبلاً گفتيم، در تمامي گفتارها و اعمال و حركات و سكون‌شان، از آنان رفع يد نمي‌كند. بر اين اساس به امر او عمل مي‌كنند، نه با اراده‌ و ميل خودشان.
و اين است معني حديث بصائرالدرجات كه نقل كرديم و خوانديم كه خداي تعالي محمد صلي الله عليه و آله را بنده آفريده و سپس او را تا به چهل سالگي برسد ادب آموخته است و به همين معني است آيه‌ي ( و انك لعلي خلق عظيم1 ).
در اين جا براي اين معني مثالي مي‌آورم:
اگر در جايي آب داشته باشيم، و بخواهيم آن را به سمت شرق جاري كنيم، براي اين كار نهري شيب‌دار مي‌كَنيم، در همان جهت شرق تا رسيدن به محلي كه اراده داريم، و راه آب را به اين نهر به مقداري كه لازم است هموار مي‌كنيم، آب هم به همان نحو كه به آن راه داده‌ايم جاري مي‌شود، و مانع آن هم نمي‌شويم.
در واقع جريان آب در مسيري كه براي آن ايجاد كرده‌ايم به ( نهر و به آب ) تفويض شده است، اما او به هواي خود جاري نيست، ما هستيم كه آن را جاري ساخته‌ايم و برايش نهري را ايجاد كرده‌ايم.
ائمه سلام الله عليهم نيز چنين‌اند، خدا ايشان را به صورت مشيت خود آفريده، و مقتضاي بنيادي و فطري آنان اين است كه طبق مشيت او جاري شوند، زيرا اثر در صفت خود، با صفت مؤثر مخالف نمي‌شود، مثلاً سايه‌ي يك شاخص بلند و طولاني، كوتاه نيست، چنان كه سايه‌ي شاخص كوتاه و كم ارتفاع، طولاني نيست، سايه‌ي شاخص كج و كوله، كج و كوله است و سايه‌ي شاخص راست و مستقيم، راست و مستقيم است.
خداي تعالي ايشان را با اين هيئت آفريده، تا بر پايه‌ي آن اجراء كنند بنابراين، اين خداي تعالي است كه ايشان را به اجراء وادار مي‌كند، به طوري كه مي‌خواهد، چنان كه ما براي آب در مسيري كه مي‌خواستيم با اقداماتي كه انجام داديم نهري درست كرديم.
با اين حال خداي تعالي در تمامي احوال، ايشان را از يد قدرت خود كنار ننهاده است. چگونه مي‌شودگفت كه اين تفويض يا استقلال است.
به خاطر اين كه نهري را كنديم، و براي آب مسير معيني قرار داديم، به ما نمي‌گويند كه جريان را به آب تفويض كرده‌ايم، با اين كه آب در جريان خود در تحت اراده‌ي ما نيست، بلكه قائم به خود است ولي ما جريان او را محصور كرده‌ايم، و حال آن كه، خداي تعالي ائمه سلام الله عليهم را به صورتي كنده كه طبق اراده‌ي او جاري شوند، و براي آن منظور كه ايشان را از هيأت اراده‌ي خود آفريده است، و آن بزرگوارن را در حركات و سكنات خودشان بر مبناي اراده و مشيت خود محصور و محدود ساخته به هيئتي كه ايشان را خلق كرده است و در عين حال، در تمامي احوال و اطوار هستي‌شان،از آنان دست برنداشته است.
در واقع پايداري ايشان، و پايداري تمامي مخلوقات با فرمان او است، مانند پايداري تصوير در آيينه مادامي كه شاخص در برابر آن قرار گرفته و ظاهر مي‌شود.
* معناي سوّم: خداي تعالي ايشان را براي خود آفريده و نه براي ديگران و نه براي خودشان، و هم او ايشان را زبان ترجمه و محل مشيت خود قرار داده است.در حقيقت ايشان اراده و مشيتي ندارند، مشيت ايشان مشيت خدا است هر وقت خواستند در واقع خدا مي‌خواهد.
چنان كه در قرآن فرموده است‌ « و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي1 »
و فرموده است« و ما تشاؤون الا ان يشاء الله2 ».
يعني كه خدا با آنان مي‌خواهد، و ايشان اراده‌اي از خود ندارند، و مشيت خدا هم محلي جز ايشان ندارد، هر چه را در تمامي موارد نسبت به مخلوقات خود انجام مي‌دهد با مشيت خود انجام مي‌دهد، و ايشان محل همين مشيتند، و زبان همان اراده‌اند.
و معناي قول حضرت حجت به ابراهيم كامل همين است.
« بل قلوبنا اوعيه لمشيه الله فاذا شاء شئنا= بلكه دل‌هاي ما ظرف‌هاي مشيت خداي تعالي است، وقتي خواست ما مي‌خواهيم، و خداي تعالي مي‌فرمايد:« و ما تشاؤون الا ان يشاء الله3 »
* معناي چهارم: معناي چهارم اين است كه ائمه عليهم السلام در هر حال مطيع خداي تعالي بوده‌اند، و در هر موردي با او صادق بوده‌اند، خداي تعالي هم بر خودواجب كرده به پاداش كردارشان هر خواسته‌اي را داشته باشند برآورده كند.
بنابراين، معني اين كه امر را به ايشان تفويض كرد، اين است كه هر چه را اراده كنند براي ايشان انجام مي‌دهد، و آن را بر حسب اراده‌ي ايشان اجرا مي‌كند..
و علت آن هم اين است كه با توجه به استقامت عقل و اعتدال فطرت چيزي را نمي‌خواهند، مگر اين كه محبوب و مراد خداي تعالي بوده باشد، و اين معني به همان نحو است كه در توقيع مبارك آمده بود:
« ان الله تعالي خلق الاجسام و قسم الارزاق، لانه ليس بجسم و لا حال في جسم، ليس كمثله شيي و هو السميع البصير1» .
خداي تعالي اجسام را آفريده و روزي‌ها را تقسيم كرد، زيرا نه جسم است و نه در جسمي حلول كرده است، و مانند او چيزي نيست و او شنوا و بينا است. و در ادامه‌ي توقيع آمده است:
اما ائمه عليهم السلام از خداي تعالي مي‌خواهند، و او خلق مي‌كند و درخواست مي‌كنند، به در خواست ايشان روزي مي‌دهد تا حق ايشان را بزرگ ‌شمارد.
* معناي پنجم: منظور از تفويض، اذن دادن است در آن‌چه ايشان را بر آن والي كرده است، و ايشان را در مسيري قرار داده كه حدود آن را بر ايشان تعيين كرده است.
او كتابي را به ايشان نازل فرموده كه تفصيل همه چيز را در آن قرار داده و گفته است:« انا انزلنا عليك الكتاب لتحكم بين الناس بما اراك الله »2 ما براي تو كتاب را فرود آورديم تا بر پايه‌اي كه خداي تعالي برايت نشان داده است، بين مردم داوري كني. و ايشان را منظور كرده آن جا كه گفته است:
« هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب3» اين عطاي ما مي‌باشد بدون حساب احسان كن يا نگهدار.
بعضي از اشياء شرايط خاصي دارند، و به زمان‌هايي مربوط مي‌شوند، عطاي حضرت حق را تا آن شرايط نباشد، و تا آن زمان‌ها نيايد نگه مي‌دارند، مانند آيه‌ي: « و تخفي في نفسك ما الله مبديه1» و در نزد خود پنهان مي‌كني آن چه را كه خدا ظاهر مي‌سازد.
و مانند آيه‌ي:« و لا تحرك به لسانك لتعجل به2= )‌ و زبان خود را به حركت درنياور كه نسبت به آن عجله كني.
و مانند آيه‌ي:« لا تقولن لشيي اني فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله 3»= و نگو چيزي را فردا انجام خواهم داد مگر اين كه خدا بخواهد.
بنابر آن چه گفتيم به آن حضرت اذن داده در آن چه مشروط به چيزي نيست و گفته است: « هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب4 » و مانع شده در آن چه مشروط بوده يا به زماني موكول بوده و فرموده است:« و لا تعجل بالقرآن قبل ان يقضي اليك و حيه5» در خواندن آيات الهي پيشتر از آن‌كه وحي آن‌ها بر تو تمام شود عجله نكن.
تفويض كرده كه آن حضرت آنچه را كه به آن مأمور شده و اذن و رخصت داشته امضاء ( و اجراء ) كند، امّا قبل از اذن ، از امضاء ( و اجراء ) منع كرده است.
* معني ششم: چون اشياء براي ايشان عليهم السلام خلق شده، و بايد احكامي را بدانند كه موجب انتظام و اصلاح اشياء در هر دو عالم مي‌باشد، به حكم اين كه خزائن غيبي و تدبيركنندگان آن‌ها هستند، و ولایت دارند بر اشیائی که جز به خاطر آنان خلق نشده اند، و علم ذاتي به وضع اسباب و مسبباب و جايگاه مشخص آن‌ها ندارند، ضرورت دارد: خداي تعالي جهت اتمام نعمت و اكمال تفضل، آن بزرگواران را تعليم داده و راهنمايي فرمايد تا به حول و قوه‌ي او، و به توفيق و مدد او، راه‌كارهاي مخفي را بدانند و به تمامي اجزاء هستي برسانند، به عبارت ديگر تفويض حق و صحيح همين است كه خداي تعالي، ايشان را راهنمايي كند كه چگونه، با سبب قرار دادن اسباب و لوازم آن‌ها و با برداشتن موانع، آن‌چه را كه بر عهده‌ي ايشان گذاشته شده انجام دهند.
* معني هفتم: سرپرستي و ولايت با خداي تعالي است « هو يحيي الموتي و هو علي كل شييء قدير1»= او مردگان را زنده مي‌كند و او به هر چيزي توانا مي‌باشد فرموده است: « هنا لك الولايه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا2» ولايت از آن خداي بر حق است، به لحاظ پاداش و سرانجام او بهتر است»
امّا چون لازم است بين ذات او و بين خلق او فرق گذاشته شود، زيرا فراتر از مجانست و مناسبت است، و مخلوقات توان تلقي و قبول از او را ندارند، و ممكن نيست چيزي بدون فعل الهي، مفعول واقع شود. به همين لحاظ نفس فعل را ايجاد كرد، و فعل، جز با محل و متعلق قائم نمي‌شد، و در حكمت واجب بود اول، متعلق فعل، تناسب و قرابت بيشتري با حامل و محل خود مي‌داشت تا از جانب او اداء مي‌كرد.
اگر مسأله بر خلاف اين مي‌شد فعل و صنع، بر خلاف آن بود كه سزاوار است ، و اين برخلاف كمال ، و خلافِ كمال، دليل ناتواني بود. پس واجب بود ائمه عليهم السلام با فعل، مناسب باشند زيرا اوّل متعلق فعل، ايشان بودند، و فعل با ايشان قائم است.
چنان كه روشنايي نور خورشيد با زمين قايم است، و زمين اين روشنائي را نشان مي‌دهد. پس واجب است در هر چيزي واسطه باشند.
بنا به همین مصلحت، ايشان را اولياي خلق خود و مترجمان وحي خويش قرار داد و اين ولايت همان تفويض حقي است كه گفتيم.1» پايان سخن مرحوم شيخ.
آن مرحوم هفت معناي صحيح براي تفويض بيان كرده كه هر يكي صحيح‌تر از ديگري و موافق با كتاب خدا و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله مي‌باشد، و مرجع همه‌ي اين معاني ائمه‌ي اطهارند و در هيچ تصرف در ملك خدا، يا تغيير و تبديل در آن مستقل نيستند، تا كفر صريح و مذهب قبيح لازم بيايد.
امر بندگان به آن صورت كه خدا رفع يد كرده باشد به ايشان تفويض نشده، مانند تفويضي كه شريك به شريك خود مي‌دهد، يا موكل به وكيل خود، يا مالك به برده‌ي خود واگذار مي‌نمايد.
هم چنين اين امر به طوري كه مدخليتي داشته باشند به ايشان تفويض نشده، تا لازمه‌ي آن شرك باطل باشد.
بلكه منظور اين است كه ايشان واسطه‌ي محض‌‌اند، براي افعال خداي تعالي، و زبان اراده‌ي او و محل‌هاي مشيت و مترجمان وحي او هستند، و در عين حال در قبضه‌ي قدرت او و تحت حكم او قرار دارند، و به هيچ وجه از ايشان رفع يد نشده، و در اعمال و اقوال و حركات و سكنات خود رها و آزاد نيستند.1
و اين معني هرگز مخالف كتاب خدا، و مخالف سنت پيامبر اكرم و مخالف ضرورت نمي‌باشد.
در كدام آيه يا روايت از اين معني نهي شده است؟
به كسي كه معتقد است فرشتگان اين خدمتگزاران آل بيت، به مرگ و حيات و رزق و خلق موكلند، نمي‌گويي با كتاب و سنت و ضرورت مخالف است، اما به كسي كه در حق ائمه‌ي كرام عليهم السلام چنين اعتقادي داردكه خداي تعالي ايشان را به ملك و مملكت خود والي كرده است، مي‌گويي كافر است از دين خارج شده و با كتاب و سنّت و ضرورت مخالف مي‌باشد؟ تلك اذا قسمت ضيزي2 چنانکه مي‌گوييم ملائكه به طور مجازي وسايط افعال الهي در تدبير امور خلايق هستند، امر با ايشان ظهور مي‌كند، و با دست آنان جاري مي‌شود، و به هيچ وجه از جانب خود در اشياء و امور آن‌ها تصرف نمي‌كنند، و هر چه از ايشان صادر مي‌گردد يا از آن‌ها ظاهر مي‌شود، همه از آن خداي تعالي و افعال حقيقي و واقعي او هستند « القي في هويتها مثاله و اظهر عنها افعاله ».
مرحوم شيخ اوحد احسايي اين عقيده را به عينه، بدون زياده و نقصان در حق ائمه‌ي معصومين مي‌گويد، آري تفاوت اين جاست كه بين ملائكه و ائمه تفاوتي است، ملائكه اسباب و آلاتي هستند كه افعال مخصوص از آن‌ها سر مي‌زند، و كارشان از آن تجاوز نمي‌كند، مانند اين كه عزرائيل روح‌ها را قبض مي‌كند، و ميكائيل روزي‌ها را تقسيم مي‌كند، و …. و …. اما ائمه‌ي معصومين وسايط و آلات صرفند درتمامي افعال الهي، يعني همه‌ي فيوضات كوني و شرعي از ايشان ظاهر مي‌شود، و با دست ايشان جاري مي‌گردد، و از آنان به اراضي موات و قابليات سرازير مي‌شود، فيضي از فيوضات خداي تعالي به محلي از محل‌ها نمي‌رسد مگر به توسط ايشان و به سبب آنان.


و حكمت خداي سبحان اقتضاء كرده كه، ايشان به طور عمومي آلات و اسباب و وسايط و مظاهر و مجاري تمامي افعال خداي تعالي باشند1.
چنان كه اقتضاء كرده ملائكه به طور خصوصي، ( و جزئي ) چنين حالي داشته باشند بايد از مسأله غافل نشويم. و اگر بخواهيم كلمات ديگر علماء را نقل كنيم، و با مذهب حق تطبيق دهیم از نظم كتاب بيرون مي‌رويم، و به طول كلام مبتلاء مي‌شويم. بنابراين به آن چه بيشتر اهميت دارد مي‌پردازيم. « و لا حكم الا لله »


فصل ششم

حال كه به معني تفويض درحق ائمه عليهم السلام واقف شديم، ايرادي نخواهد داشت كه به مذاهب مسلمانان در خصوص كارهايي كه از بندگان سر مي‌زند اشاره‌اي داشته باشيم.
مسلمانان در خصوص سر زدن كارها و اعمال از بندگان، به سه گروه تقسيم مي‌شوند: جبري‌ها، تفويضي‌ها، عدليه.
* جبري‌ها. بعضي از جبري مذهب‌ها، كه به اشاعره معروفند اعتقاد دارند كه بنده، اگر چه بر انجام عمل قدرت دارد، اما قدرت او با توجه به غلبه‌ي قدرت خدا بر عمل او، تأثيري در كنار قدرت خدا ندارد. بنابراين كاري كه از بنده سر مي‌زند مال خدا است و از او صادر مي‌شود.
1* گروهي از اشاعره كه به جهم بن صفوان ترمدي منسوبند، و ترمديه شهرت دارند اعتقاد دارند كه، بنده به هيچ وجه قادر به انجام دادن عملي نيست، و اعمالي كه از او سر مي‌زند همه به خداي تعالي مربوط است، و از او صادر شده است. اين گروه، حتي بين كارهاي ارادي مانند راه رفتن، و بين كارهاي غير ارادي، مثلِ جنبيدن اعضاي فردي كه رعشه دارد، تفاوتي قايل نيستند.
* تفويضي‌ها. يا مفوضه كه به معتزله معروفند اعتقاد دارند كه تمامي اعمال بنده به طور مستقل و با قدرت خود او از بنده صادر مي‌شود و قدرت خدا در اعمال او هيچ دخالتي ندارد. خداي متعال بنده را قادر كرده كه كار را انجام بدهد يا ترك كند، و انجام عمل يا ترك آن را به خود او تفويض كرده است، بنابراين، عمل بنده به اقتدار او و به طور مستقل انجام مي‌گيرد، و قدرت خدا اصلا در فعل بنده دخالتي ندارد.
* عدليه. تمامي شيعيان اثني عشري اعتقاد دارند كه بنده در انجام يا ترك عمل خود اختيار دارد، اختيار بنده علامت است به اين كه خداي سبحان در انجام فعل خود مختار است « صفه استدلال عليه لا صفه تكشف عنه »
يعني خداي تعالي بنده‌ي خودش را توانايي داده كه، فعل از او صادر شود و او عمل خود را انجام مي‌دهد، و فعل از او، و با قدرت خداي تعالي از او صادر مي‌شود، بنده اگر بخواهد انجام مي‌دهد و اگر بخواهد ترك مي‌كند.
بنابراين عمل در حقيقت از بنده صادر مي‌شود، ولي با قدرت خداي تعالي « و لا حول و لا قوه الا بالله »
اين اختيار در زبان اخبار و آثار ائمه‌ي اطهار عليهم السلام « امر بين الامرين » يا « منزلت بين منزلتين » نام دارد، و مذهب حق و صحيح همين مي‌باشد.
اما دو مذهب ديگر به وضوح فاسد و باطلند، به نحوي كه بطلان و فساد اين دو مذهب بر هيچ عاقل و هشياري مخفي نيست.
بطلان مذهب جبر، يعني نسبت دادن همه‌ي كارها به خدا جهاتي دارد به شرح زير:
1 *اگر همه‌ي افعال از خداي تعالي صادر شود، و بندگان درا نجام آن‌ها مجبور و آلت و ابزار صرف باشند، لازم مي‌آيد كه خداي تعالي به بندگان خود ظلم كرده باشد، زيرا خداي تعالي ايشان را مجبور كرده كه اعمال از آنان سر بزند. و ظلم از نياز سرچشمه مي‌گيرد، و نيازمند بودن صفت حادث و ممكن است. و خداي تعالي بالاتر از اين مسايل است.
2* در ظاهر بنده مباشر عمل است، و انجام فعل بر وي ثابت و مسلم مي‌باشد، و عمل با او قائم است، و با او تحقق مي‌يابد، با مباشرت او به وجود مي‌آيد نه با مباشرت ديگري، به او نسبت دارد و نه به ديگري، و اگر چه عمل از او با تقدير و امداد غير پيدا مي‌شود.
3* بنده اگر براي ايجاد فعل آلت صرف باشد لازم مي‌آمد فعل غايت وجودي او باشد، مانند افعالِ ابزار كه غايت وجودي آن‌ها است مثل كوتاه كردن و بريدن قيچي و ارّه، يا مثل نوشتن نسبت به قلم.
و پيش هر انسان با وجدان معلوم است كه غايت بنده كارهايي نيست كه از وي صادر مي‌شود.
4 * و لازم می آید کارهای بندگان مورد مدح و ضمّ قرار نگیرد ، و پاداش یا مجازاتی برای طاعت و معصیت آن ها منظور نشود. و خلاف هر دو ثابت و مسلّم است .
اما بطلان مذهب مفوضه، به جهاتي واضح‌تر از اولي است.
1* لازم مي‌آيد ممكن واجب شود زيرا بنده اگر در كار خود مستقل باشد لازم است اعتقاد شود به اين كه واجب است،زیرا آن که فعل به صورت مستقل از وی سر می زند واجب است و نه غیر آن ، و واجب بی نیاز مطلقی است که به هیچ وجه به دیگری نیاز ندارد ، و واجب بودن ممکن ، محال و ممتنع است.
2* در صورتي كه مدد و فيض خداي تعالي از او قطع شود لازم مي‌آيد بتواند منشأ صدور فعل باشد، زيرا اقتضاي استقلال همين است، اما بديهي البطلان بودن آن روشن است. بنابراين، تمامي افعال او به وسيله‌ي بنده و با مدد و قدرت و افاضه‌ي خداي تعالي تحقق می پذیرد .
3* اگر بنده در صدور افعال مستقل باشد لازم مي‌آيد در خدا تعطيل باشد، و به طور قطع اين نظر باطل است زيرا مبدء فياض هميشه و به طور لاينقطع در حال افاضه بر مخلوقات خود مي‌باشد.
اما مذهب عدليه‌ي اماميّه هيچ يك از اين محذورات را ندارد، زيرا نه عقيده دارند به اين كه بندگان خداي تعالي در كارهاي خود مجبورند، و نه معتقدند به اين كه خداي تعالي تمامي كارها را به بندگان خود تفويض كرده است، بلكه اعتقاد دارند كه بندگان خدا بين انجام عمل و ترك آن اختيار دارند، و تمامي افعال نيز كه به توسط بندگان خدا انجام مي‌شود، مخلوق خدا هستند.
زيرا اگر مدد و فيض و مشيت خدا نباشد، وجود بنده محال است و عدم، چه به رسد به اعمال و افعال او.
بنابراين تمامي افعال بنده گرچه به ظاهر به وسيله‌ي بنده خلق مي‌شود، اما در حقيقت و نفس الامر مخلوق خداي تعالي است به وسيله‌ي بنده. « و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي، قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم، ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون، ءانتم انشأتم شجرتها ام نحن المنشئون.
اين آيات و امثال آن‌ها، نشان می دهد چگونه خداي تعالي فعل را به بنده نسبت مي‌دهد، و اثبات مي‌كند كه عمل از او سر زده است، و آن را از بنده نفي مي‌كند، و به خود نسبت مي‌دهد، زيرا فعل به وسيله‌ي مشيت و اراده‌‌ي او خلق مي‌شود، با اين تفاوت كه از بنده صادر مي‌شود. بنده تدبير مي‌كند و خداي تعالي مقدر مي‌سازد « العبد يدبر و الله يقدر ».
بنابراين بنده نمي‌تواند فعلي را انجام دهد، مگر با تقدير خداي تعالي، پس بنده با تقدير حق تدبير مي‌كند، و حضرت حق به تدبیر بنده ، تقدير مي‌كند. تقدير حضرت حق تعالي، روح عمل است، و تدبير بنده جسد آن مي‌باشد. به همين جهت امام عليه السلام فرموده است: « القدر في افعال العباد كالروح في الجسد1يعني قدر در كارهاي بندگان مانند روح در جسد مي‌باشد.» به هر حال تمامي اشياء به قيام صدوري با مشيت خدا قائمند.
باز فرموده است:« خلق الله الاشياء بالمشيئه2» خدا همه چيز را با مشيت آفريده است.
با اين حساب نمي‌شود گفت بنده، در انجام عمل مستقل است، و به او تفويض شده است، چگونه چنين باشد در صورتي كه امام به طريق حصر فرموده است:

لايكون شيي في الارض و لا في السماء الا بسبعه بمشيه و اراده و قدر و قضاء و اذن و اجل و كتاب3 » يعني چيزي در زمين يا آسمان به وجود نمي‌آيد مگر با هفت امر 1- مشيت 2- اراده 3- قدر 4- قضاء 5- اذن 6- اجل 7- كتاب.
و چون عمل، در ظاهر از دست بنده جاري مي‌شود و از او صادر مي‌گردد، و مباشر عمل مي‌باشد، و فعل غايت وجودي او نيست گفته نمي‌شود كه فعل از خداي سبحان صادر شده و بنده آلت صرف مي‌باشد، زيرا فعل با مشيت خدا و تقدير و امداد او از بنده صادر شده است. و اين است معناي « لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين و منزله بين المنزلتين » نه جبر درست است و نه تفويض.
از معاويه‌ي شامي روايت شده كه در مرو به محضر امام رضا وارد شدم، و عرض كردم: يا بن رسول الله از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام، روايت شده كه « لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين » معني آن چيست؟ حضرت فرمود:
هركس گمان كند كه كارهاي ما را خدا انجام مي‌دهد و بعد از آن ما را عذاب مي‌كند به جبر معتقد است.
و هركس بگويد خداي تعالي امر خلق كردن و روزي دادن را به حجت‌هاي خود تفويض كرده است به تفويض معتقد شده است. قايل به جبر كافر است و قايل به تفويض مشرك.
عرض كردم پس امر بين الامرين چيست؟
فرمود: راهي وجود دارد كه فرمان او را به جاي بياورند و آن چه را نهي كرده ترك نمايند.
عرض كردم: آيا در اين باره خدا مشيت و اراده‌اي دارد؟
فرمود:‌ امّا در طاعات، اراده و مشيت خدا اين است كه به آن‌ها امر كند، و به انجام آن‌ها راضي باشد، و بر انجام آن‌ها ياري نمايد.
و اراده‌ي خدا و مشيت او در معاصي اين است كه از آن‌ها نهي كند، و به انجام آن‌ها خشمناك شود، و بر انجام آن‌ها خوار نمايد.
گفتم: در آن‌ها خدا را قضايي است؟
فرمود: بلي، هيچ خير و شري نيست مگر اين كه خدا را در آن قضايي وجود دارد. عرض كردم معني اين قضاء چه مي‌باشد.
فرمود: حكم بر بندگان خود به چيزي كه در برابر اعمال خود از ثواب و عقاب دنيوي استحقاق دارند.1

« طرح یک اشکال»

اگر كسي بگويد: در صورتي كه مسأله چنين باشد، و تمامي افعال بنده با مشيت و اراده‌ي خدا باشد، لازم مي‌آيد كه خدا كفر را بر كافر اراده كرده باشد، و اگر خداي تعالي براي كافر كفر را اراده كند، كافر نخواهد توانست از اراده‌ي خدا تخلف كند و كفر را نپذيرد.
و نخواهد توانست غير كفر را برگزيند، در اين صورت كافر، كافر نمي‌شود مگر با تقدير و اراده‌ي خدا، و ممكن نيست ايمان بياورد و كافر نشود.
با اين حال چگونه بنده اختيار دارد، و قادر است عمل را ا نجام بدهد، يا آن را ترك كند؟ علاوه بر اين اگر كار بنده،‌ با اراده و مشيت خدا باشد، و بنده چيزي را بخواهد كه بر خلاف خواست خدا است اگر بنده قادر نشود خواسته‌ي خود را به جاي آورد، و اراده‌اش بر اراده‌ي خدا غالب نشود جبر لازم مي‌آيد.
و اگر بتواند خواسته‌ي خود را انجام دهد، لازم مي‌آيد اراده و عمل او بر اراده‌ي خدا غالب شود، و به طور قطع اين موضوع محال مي‌باشد.


« پاسخ اشکال یاد شده »

بايد گفت خداي تعالي دو اراده و دو مشيت دارد (‌1): اراده و مشيت حتميّه (2): اراده و مشيت عزميّه.
* با اراده و مشيت حتميّه، خداي تعالي بر خود حتم و واجب كرده كه هيچ كسي را مجبور نكند، و بر هر كس، بر حسب قابليت و استعداد او، فيض بدهد، و هر چيزي را كه به زبان حال از او مي‌خواهد به وي عطا كند، با اين
اراده و مشيت حتميه، بر حسب تقاضاي قابليت و استعدادي كه فرد دارد كفر را به كافر اراده مي‌كند. پس خداي سبحان كفر را به كافر اراده كرده و خواسته‌ي او را به وي عطا فرموده است، و كافر خودش به زبان حال، كفر را پذيرفته است، نه اين كه خدا براي كافر كفر را اراده كرده، و او را بدون اين كه بخواهد و قبول كند كافر قرار داده است، تا جبر لازم بيايد، و اختيار از دست او خارج باشد.
و به همين صورت است اراده و مشيت خدا در ايمان آوردن مؤمن.
* خداي تعالي با اراده‌ و مشيت عزميّه دوست داشته است بندگان او اعمال خود را به مقتضاي اراده و رضاي او، و اختيار خودشان و نه مجبوراً ‌انجام بدهند.
اگر بندگان او با اختيار خودشان، برخلاف رضاي خدا و اراده‌ي او عمل كنند، خداي تعالي مدد خودش را از آنان قطع نمي‌كند، و ايشان را با مدد خود فيض مي‌دهد، و با اراده و مشيت حتميّه همان را مي‌خواهد كه بندگانش با اختيار خودشان آن را خواسته‌اند، تا حجت بر آنان تمام شود، و عذري براي ايشان نماند.
به عبارت ديگر، خداي تعالي بر خود حتم كرده كه بندگان خود را مدد برساند، تا با آن بتوانند هر آن چه را كه با اختيار خودشان مي‌خواهند انجام دهند يا ترك كنند.
اگر بندگان، اين مدد را در راه رضاي او صرف كنند مثل نماز و روزه و برآوردن نيازهاي مؤمنين و امثال اين‌ها، اين را مشيت عزميّه مي‌نامند.
و اگر بندگان اين مدد را در جهت مخالفت او مثلاً‌ در شرابخواري، زنا، لواط و دزدي و امثال آن‌ها صرف كردند اين مشيت را حتميّه نامند. اگر بنده بخواهد شراب بخورد خداي تعالي قدرت دارد به هر نحوي كه بخواهد مانع او شود، مثل خشكاندن دست‌هاي او ( بستن دهان او، )( ريختن و يا سركه كردن ) شراب او، و قطع مدد از او، با اين حال او را مدد مي‌كند، شراب بخورد، و با امداد خود، و با قطع نكردن مدد از او همان را مي‌خواهد كه بنده اراده مي‌كند، تا استحقاق عذاب يابد، و زبان اعتراضش قطع شود، و عذري در روز جزاء نداشته باشد، و حجت در اين دنيا براي او تمام گردد.
چون اين موضوع را دريافتيم به قسمت بعدي اعتراض مي‌رسيم و مي‌گوئيم:
بنده قادر است برخلاف رضاي خدا و اراده‌ي او عمل كند، با اين كه خداي تعالي با اراده‌ي عزميه‌ي خود نمي‌خواهد چنين شود، و لازم نمي‌آيد اراده‌ي بنده به اراده‌ي خدا غلبه نمايد، بلكه كار بنده با اراده‌ي خدا و با امداد او يعني از طريق اراده‌ي حتميه‌ي او صورت مي‌گيرد، و عملي انجام مي‌شود كه بر خلاف رضاي او است تا لازم نشود بنده به تفويض و استقلال، عمل خود را انجام دهد.
اگر در پاسخي كه داديم خوب تأمل شود اغلب شبهه‌هايي كه در اين باره وارد شده مرتفع مي‌شود.
ما اين مسأله را در رساله‌ي خاصي تا آن جا كه لازم بود مورد بررسي و تحقيق قرار داديم، اخبار و آثار ائمه‌ي اطهار عليهم السلام مؤيد مطلب مي‌باشند.
مرحوم كليني در كافي، با اسناد خود از فتح بن زيد گرگاني، از امام ابوالحسن عليه السلام روايت كرده كه فرمود:« خدا دو اراده و دو مشيت دارد اراده‌ي حتم و اراده‌ي عزم. نهي مي‌كند و حال آن كه مي‌خواهد، و امر مي‌كند و حال آن كه نمي‌خواهد، آيا توجه نكرده‌اي كه آدم و همسرش را نهي كرد كه از آن درخت نخورند و آن را خواست، و اگر نمي‌خواست نمي‌خوردند، و اگر در عين اين كه نمي‌خواست، مي‌خوردند مشيت آنان به مشيت خدا غالب مي‌شد. و امر كرد ابراهيم را كه اسماعيل را سر ببرد و نخواست كه سر ببرد، اگر مي‌خواست مشيت ابراهيم بر مشيت خداي تعالي غالب مي‌شد1.»
يعني خداي تعالي آدم و حواء را نهي فرمود، و دستور داد از آن نخورند، و بامشيت عزميّه خواست از آن نخورند، و اگر با مشيت حتيمه‌ي خود نمي‌خواست یعنی با مددش آن ها را مدد نمی کرد نمي‌خوردند و اگر می خوردند مشيت ايشان بر مشيت خدا غالب مي‌شد و اين محال است.
و امر فرمود كه ابراهيم اسماعيل را سر ببرد، و با مشيت حتميه‌ي خود نخواست. يعني نخواست او را مدد كند، و اگر ابراهيم در عين قطع مدد، او را ذبح مي‌كرد، مشيت او بر مشيت خدا غالب مي‌شد و اين محال است.
صريح‌تر از آن خبر كافي است از عبدالله بن سنان، از حضرت امام صادق عليه السلام كه گفت شنيدم حضرت مي‌فرمود:
خدا امر كرد و نخواست، و خواست و امر نكرد. امر كرد ابليس به حضرت آدم سجده كند، و خواست سجده نكند، و اگر مي‌خواست سجده مي‌كرد، و آدم را از خوردن ميوه‌ي درخت نهي فرمود، و خواست از ميوه‌ي آن بخورد، و اگر نمي‌خواست نمي‌خورد2.
يعني خداي تعالي به شيطان دستور داد به حضرت آدم سجده كند، و طبق مشيت عزميّه نمي‌خواست شيطان به او سجده نكند، و با اراده‌ي عزميّه مي‌خواست جناب آدم از درخت منهيه نخورد و دستور نداد از آن بخورد و فرمان داد ابليس به حضرت آدم سجده كند، و با مشيت حتميه‌ي خود اراده كرد سجده نكند، يعني به او امداد كرد در سجده نكردن، و اگر مي‌خواست به اجبار سجده كند سجده مي‌كرد، و در حق او جبر بود، و آدم را از خوردن آن درخت نهي كرد، و طبق مشيت حتميه خواست كه از آن بخورد، در این باره به او مدد کرد و اگر با مشيت حتميه‌ي خود نمي‌خواست يعني او را امداد نمي‌كرد، نمي‌خورد.
خلاصه، كه تمامي اشياء از افعال و صفات و جواهر و عوارض، معصيت‌ها و طاعت‌ها جز با مشيت و اراده و قضاء و قدر و اذن و اجل و كتاب به وجود نمي‌آيند.
و در طاعات، رضاي خدا كه مشيت عزميه نام دارد اضافه مي‌شود چنان كه مشيتي كه وجود شيي بستگي به آن دارد مشيت حتميه نام دارد.
بايد بدانيم كه آن چه در معني امر بين الامرين، به صورت اختصار يادآوري كرديم بهترين معني است كه علماي اعلام گفته‌اند، و با اخبار و آثار وارده از ائمه عليهم السلام مطابقت دارد.
و به نقل آن‌ها و بيان قائلين نيازي نداريم، غواص بحارالانوار مرحوم مجلسي در مجلد سوّم بحار2 و در مرآت العقول 3 مفصلاً ذكر كرده است با مراجعه به آن‌ها ملاحظه خواهيد كرد كه بعضي از آن بيانات مادر فرزند مرده را به خنده وا مي‌دارد.

فصل هفتم

از خبرهايي كه فساد عقيده‌ي مفوضه و جبريه را فرياد مي‌زند، و مذهب عدليه و اماميه را اثبات مي‌كند، خبر مرحوم كليني است. در كافي از احمد بن ابي نصر، از حضرت امام رضا عليه السلام، مي‌گويد: به آن حضرت عرض كردم بعضي از اصحاب ما به جبر و بعضي به استطاعت ( تفويض ) اعتقاد دارند فرمود بنويس:
بسم الله الرحمن الرحيم
علي بن الحسين گفت: خدا فرمود: اي فرزند آدم به مشيت من شدي آن‌چه مي‌خواستي، و با نيروي من فرايض مرا به جاي آوردي، و با نعمت من به معصيت من قدرت يافتي، ترا شنوا و بينا كردم، هرچه برتو نيكي رسد از خدا است و هرچه بدي برسد از خود تو مي‌باشد، اين به آن جهت است كه من به نيكي‌هايت از خود تو اولي‌ترم، و تو به بدي‌هايت از من اولي‌تر هستي. و اين به آن علت است كه از آن چه مي‌كنم سؤال نمي‌شوم، در حالي كه ايشان سؤال خواهند شد، هرچيزي را كه مي‌خواهي براي تو مرتب كرده‌ام.1
باز كليني رحمه الله عليه، از حضرت امام صادق روايت كرده كه، مردي به او عرض كرد: فدايت شوم آيا خداي تعالي مردم را به انجام گناهان مجبور كرده است؟
فرمود: خدا عادل‌تر از آن است كه، ايشان را به گناه كردن مجبور كند، و سپس ايشان را عذاب كند.
عرض كرد: فدايت شوم پس به بندگان خود تفويض كرده است؟
فرمود: اگر تفويض مي‌كرد ايشان را با امر و نهي محصور نمي‌ساخت.
آن مرد عرض كرد فدايت شوم پس بين اين دو منزلتي است؟
فرمود: ( منزلتي است ) وسيع‌تر از بين آسمان‌ها و زمين‌ها2.
باز در كافي از معلي بن محمد، از حسن بن علي الوشاء، از حضرت امام رضا عليه السلام روايت شده، كه از آن حضرت سؤال كردم، آيا خداي تعالي كار را به بندگان خود تفويض كرده است؟
فرمود: خداي تعالي عزيزتر از آن است.
عرض كردم: پس مجبورشان كرده است؟
فرمود: خدا عادل‌تر و حكيم‌تر از آن مي‌باشد.
سپس فرمود: خدا فرموده است: اي فرزند آدم من به كارهاي نيكوي تو از خود تو اولي‌ترم، و تو به گناهانت از من اولي‌تري، گناهان را با همان قدرتي كه به تو داده‌ام انجام داده‌اي1.
اخبار زيادي از اين قبيل وجود دارد كه علماي اعلام رضوان الله تعالي عليهم در تأليفات و كتاب‌هاي خود، به صورت مرتب و مبوب آورده‌اند و به نقل بيش‌تر از اين نيازي نمي‌باشد.
بلكه لازم و احتياج است در اين خصوص توضيح بيش‌تري داده شود، و سرّ نهان بيان گردد.
« تحقيق و بررسي »

در خبر احمد بن نصر آمده بود كه خدا فرموده است:
يابن آدم « ما اصابك من حسنه فمن الله، و ما اصابك من سيئه فمن نفسك2 » يعني اي فرزند آدم، آن چه از نيكويي بر تو برسد از خداي تعالي است، و هر بدي به تو برسد از ناحيه‌ي خود تو مي‌باشد. و فرموده است: « اني اولي بحسناتك منك، و انت اولي بسيئاتك مني » يعني كه من نسبت به نيكي‌هايت از خود تو اولي‌ترم، و تو به بدي‌هايت از من اولي‌تر هستي. در معني اين دو فقره مي‌گوئيم:
بنده از نور و ظلمت خلق شده، و از آن دو تركيب يافته است، زيرا هر ممكني زوج تركيبي است (1 ) جهتي از خداي خود دارد كه همان جهت آيت خدا بودن او است، اين جهت نور صرف است. (2 ) و جهتي از خود دارد و اين جهت « انيّت » او وجهت ظلمت او است.
به عبارت ديگر، هر چيزي از « وجود و ماهيت » مركب است. « وجود و ماهيت » در صورت اطلاق به عقيده‌ي ما دو معني دارند.
* معني ا وّل وجود: همان ماده است كه عناصر ناميده مي‌شوند.
* معني اوّل ماهيت: همان صورت نوعي است كه در برابر ماده به خود گرفته است.
* معني دوّم وجود: همان وجود شيي است از اين نظر كه، اثرِ فعلِ خدا است كه جهت آيت اللهي او باشد.
* معني دوّم ماهيت: همان وجود شيي است از اين نظر كه خود او است كه در واقع « انيت » او مي‌باشد.
* اگر وجود بنده به معني دوّم، مورد توجه قرار گيرد، از اين نظر كه اثر فعل خداي تعالي است. و به اين اعتبار آيت و نشانه‌ي اوست، جهت انيت او مورد توجه قرار نمي‌گيرد، زيرا اين دو جهت ضد هم‌اند، و با هم جمع نمي‌شوند. بنابراين ملاحظه‌ي اين كه اثري از آثار فعل خدا است، جهت آيت و نشانه‌ي خالق است، وحدانيت او را نشان مي‌دهد، وجود عبد از اين لحاظ و از اين جهت نور صرف است، و به هيچ وجه تاريكي ندارد، و مبدء تمامي طاعات و اعمال صالحه و افعال حسنه و حالات خوشايندي است كه از او صادر مي‌شود، و همه‌ي اين‌ها نورند، زيرا از نور، غير از نور چيز ديگري صادر نمي‌شود، و نور جز مبدء خود پشتوانه‌ي ديگري ندارد، و به چيز ديگري جز مبدأ خود كه منير او مي‌باشد متكي نيست، كه منور الانوار، خالق، موجد و مخترع آن‌ها است، به همين جهت نيكي‌هاي بنده، طاعات او همه به خدا منسوبند، هر حسنه‌اي به او برسد از جانب خداي سبحان مي‌باشد، و خدا به آن اولي‌تر است، به دليل اين كه اگر منير نباشد نور نيست، و اگر نور نباشد نوري هم صادر نمي‌شود.
• و اما ماهيت به معني دوّم، چون ماهيت به اين معني جهت انفعال وانوجاد شيي است، از اين نظر كه خود او ، يعني انيّت اوست، به اين لحاظ، ماهيّت، رأس همه‌ي خطاها است، ظلمت صرف است، در اين حالت هر چه از بنده صادر شود معصيت و بدي است، زيرا معصيت جز ظلمت مبدئي ندارد، و جز از ظلمت صادر نمي‌شود، و چون ظلمت جهت انيت بنده‌ مي‌باشد و به خود او منسوب مي‌باشد، هر بدي مال او است، زيرا مبدء بدي هم خود او است، و نسبت به بدي‌ها از خداي تعالي اولي‌تر است، زيرا گناهان و بدي‌ها ظلمت است، و تكيه‌گاه و پشتوانه‌اي چون خود دارد، اين همان جهت ادبار بنده از حق تعالي است، كه خود را ملاحظه مي‌كند، و مبدء خطاها و معاصي است.
به اين لحاظ خداي تعالي فرموده است بدي از بنده است، و نسبت دادن آن‌ها به بنده از من اولي‌تر است.
گر چه بدي‌ها هم از بنده، و هم از قدرت و امدادي صادر مي‌شود كه خدا به او مي‌دهد. چنان كه فرمود: و بنعمتي قويت علي معصيتي يعني با نعمتي كه در اختيارت قرار دادم به گناه كردن نيرو گرفتي، و اگر امداد خداي تعالي و قدرت دادن او نبود، بنده‌اي نبود چه برسد به حسنه يا سيئه‌ي او.
و چون مطالب حقه اغلب از طريق مثال واضح مي‌شود در اين باره مثالي مي‌آوريم تا حق بر باطل مشتبه نشود، و در وادي ناداني نمانيم. ديواري را در نظر بگيريم كه در برابر آفتاب قرار دارد، و نور خورشيد بر آن مي‌تابد، ملاحظه مي‌كنيم كه طرف رو به خورشيد، روشن و نوراني است و طرف ديگر ديوار يا پشت ديوار سايه و تاريكي است، بنابراين نور و تاريكي، روشنايي و سايه هر دو از ديوار است كه وسيله‌ي خورشيد ايجاد شده است، اما در موقع انتساب، روشنايي و نور را به خورشيد، و سايه و تاريكي را به ديوار نسبت مي‌دهند، اگر خورشيد زبان بگشايد مي‌تواند به ديوار بگويد: سايه و تاريكي كه داري از خود تو مي‌باشد زيرا به من پشت كرده‌اي و اين سايه و تاريكي از خود تو حاصل شده است، تو مبدء آن مي‌باشي، و با توجه به اين كه به من رو كرده‌اي، و نور من بر تو تابيده است، نور و روشنايي در تو پيدا شده است، من به اين روشنايي از تو اولي‌ترم و تو به سايه و تاريكي اولي‌تر از مني.
ظاهر شد كه، افعال بندگان به طور مطلق، خواه طاعت باشد و خواه معصيت به همين صورت مي‌باشد، گر چه همه‌ي اعمال با قدرت و ياري و اراده‌ي خدا انجام مي‌شود، اما خداي تعالي نسبت به كارهاي خير، و بنده نسبت به كارهاي شر اولويت دارند. در اين مثال بايد دقت كنيم، زيرا مسأله يكي از مسايل مشكلي است كه عده‌اي از حل آن ناتوان مانده و راه را گم كرده‌اند، و بايد به خداي تعالي سپاسگزار باشيم كه اين موضوع را به ما تفهيم كرده و به بركت آثار به جاي مانده از ائمه عليهم السلام بر ما منت گذاشته است.« و ما كنا لنهتدي لولا ان هدانا الله1.»
مرحوم شيخ احمد احسايي رضوان الله تعالي عليه در كتاب‌هاي خود، از جمله در شرح فوايد،2 اين مسأله‌ي مشكل را مورد تحقيق و بررسي قرار داده و به بهترين وجه آن را توضيح داده است، خداي تعالي به او جزاي خير بدهد.



منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 9 فروردين 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت