موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print

مقاله هشتم

در اين كه خلق، بندگان حضرات چهارده معصوم عليهم السلام هستند

فصل اوّل

اگر چه بندگي مراتبي دارد امّا دو نوع آن معروف‌تر است:
بندگيِ طاعت بندگيِ رقيت
( بندگي طاعت): سزاواراست انسان از كسي اطاعت كند كه اطاعت كردن از او واجب مي‌باشد و اگر چه برده‌ي زرخريد او نباشد، اوامر او را بپذيرد و از آن چه نهي مي‌كند پرهيز كند، يا به طور مطلق: مانند بندگي امت‌ها در برابر اوامر و نواهي پيامبران خودشان يا به طور مجمل: مانند بندگي در غير كارهاي واجب و حرام مانند اطاعت فرزندان از پدر و مادر، و مانند اطاعت همسر از شوهر خود.
( بندگي رقيت ): انسان باتمامي وجود برده‌ي ديگري است حتي بچه‌هاي او هم و درآمدهايي كه به دست آورد. همه ملك او است، اين كار يا از اين راه صورت مي‌گيرد كه خداي تعالي او را برده‌ي ديگري قرار بدهد يا از اين راه كه مالك او را از مالك قبلي خريداري نمايد يا از طريق ارث به ورثه‌ي مالك برسد، يا مالك او را به او هبه يا مصالحه نمايد و غير اين راه‌ها.
نسبت بين اين دو نوع بندگي عموم و خصوص مطلق است مگر اين كه در رقيت موردي بوده باشد كه در لزوم طاعت تخلف روا گردد مثلاً برده سفيه يا ديوانه باشد در اين جا رقيت ثابت اما امر و نهي مالك لغو است، در اين صورت نسبت بين آن‌ها عموم و خصوص من وجه است، اگر قصدمان طاعت فعليه باشد، اما اگر اعم از آن يعني طاعت فعليه و شأنيه منظور شود بين آن‌ها نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است. زيرا در اين صورت گرچه فعلا به جهت مانعي، اطاعت منتفي است، ولي طاعت شأني وجود دارد، و اين از عبوديت رقيت اعم است، و به هر صورت بوده باشد در نزد اماميه در اين باره اشكالي وجود ندارد. واي بسا ضروري مذهب اماميه ايجاب مي‌كند عموم خلق نسبت به ائمه‌ي معصومين عليهم السلام بندگان طاعت باشند، و اگر اين موضوع را نپذيريم واجب الاطاعه بودن ايشان را نپذيرفته‌ايم، و حال آن كه آيات و اخبار و زيارات و دعاها با اين نص پر است.
در زيارت جامعه مي‌خوانيم:
« و لكم الموده الواجبه و الطاعه المفترضه1 » يعني اي محمد و آل محمد دوست داشتن شما واجب، و اطاعت كردن از شما فريضه مي‌باشد.
* وقتي مي‌خواهيم اجازه بگيريم و به يكي از مشاهد مقدسه واردشويم مي‌خوانيم كه « و استأذن هذا الامام المفروض علي طاعته ثالثاً » يعني در مرحله سوّم از اين امامي كه اطاعت او بر من واجب شده اذن ورود مي‌خواهم. و اخبار دراين باره بي‌شمار است.
* در قرآن كريم خداي تعالي مي‌فرمايد:« اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم2 » يعني از خداي تعالي، از پيامبر و صاحبان امرتان اطاعت كنيد، و بر حسب تفاسير، صاحبانِ امرِ ما، حضرت علي و اولاد طاهرين او عليهم السلام هستند.
هر كس اطاعت ازايشان را مختص به مواردي كند كه با حكم و شرع ايشان مخالف نيست، مثلاً بگويد:« اگر فردي كه مرده، وصي يا ورثه داشته باشد بر امام عليه السلام جايز نيست بدون اذن وصي يا ورثه، به او نماز بخواند» اين شخص، نصّي را كه در آيات و زيارات و اخبار به صورت عموم آمده، بدون دليل مقيد و خاص كرده است در صورتي كه شرع به دستور ايشان شريعت شده، و ايشان آن چه را كه مي‌گويند با هواي نفساني توأم نيست، و جز به امر خدا عمل نمي‌كنند، و جز آن چه را خدا بخواهد نمي‌خواهند. « عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون1»
* « من اطاعهم فقد اطاع الله » به طور مطلق هر كس از ايشان اطاعت كند در حقيقت از خداي تعالي اطاعت كرده است، هم چنين به طور عام « من عصيهم فقد عصي الله » هر كس بر آنان معصيت كند به خدا معصيت كرده است.
در هر صورت در آن چه گفتيم هيچ گونه اشكالي وجود ندارد، اشكال در اين است كه خلق علاوه بر عبد طاعت بنده‌ي رق آن حضرات هم هستند يا خير؟
اين مسأله از مسايلي است كه فايده‌ي عملي ندارد، و اعتقاد بر آن هم واجب نيست كه اگر كسي به آن معتقد نشود خارج از دين بشمار آيد.
امّا چون در زمان ما دراين باره بحث‌هاي زيادي شده، و مرحوم فاضل نيز در كتابش از آن بحث كرده و به ردّ و نقض آن پرداخته به پيروي از او مقاله‌اي را به آن اختصاص مي‌دهيم و قبل از ورود به مرحله‌ي تحقيق اين مسأله، اوّل عين عبارت مرحوم فاضل را نقل مي‌كنيم، چون اشكالات مسأله را در بر دارد سپس به تناسب مقام به نقض و ابرام آن مي‌پردازيم.
مرحوم فاضل در مسأله‌ي چهاردهم رساله‌ي خود مي‌گويد:
« از جمله مطالب شيخ آن است كه كل عباد، عبيد رق ائمه هستند چنان چه در شرح فقره‌ي « وساسه العباد » گويد: « عبوديت منسوب به خدا، بندگي طاعت و بندگي رقيّت است، و هيچ مسلماني د راين شك ندارد، اما بندگي بالنسبه به ائمه عليهم السلام بندگي طاعت است نه رقيّت، به طوري كه در خيلي از خبرها واردشده است، بندگي رقيّت نيز محتمل است به طوري كه از بواطن اخبار و دليل عقل برمي‌آيد، و اخبار ( نفي رقيت ) بر تقيه حمل مي‌شود،‌ اما اين موضوع از مكتوماتي است كه مأموريم مخفي بداريم و تقيّه كنيم، يا به اين جهت كه مخالفين تشنيع مي‌كنند، يا از اين باب كه غاليان متوهم مي‌شوند تا اين كه مي‌گويد: و در خبر آمده است شيعيان ما با ما هستند از ما جدا نمي‌شوند، ما هم از ايشان جدا نمي‌شويم زيرا برگشت بنده به سوي آقاي او مي‌باشد الخ، و اين ظاهر است در معناي رقيّت با احتمال عبوديت طاعت، و استدلال باطل مي‌شود آن جا كه احتمال برابر باشد » پايان مطلبي كه مرحوم فاضل به اختصار آورده و گفته است:« و حاصل استدلال او به ظاهر اين خبر است كه لان مرجع العبد الي سيده، مخفي نماند كه اين ظاهر معارضه نمي‌تواند كرد با نص صريح در اين كه ما چنين كلامي نگفته‌ايم و نص به اين كه اگر مردم همه رق ما باشند پس به كي خواهيم فروخت؟ كه اشاره است به نفي لوازم رقيّت، و ايضاً اگر مردم هم رقّ ائمه باشند حال جميع آن‌ها حال عبيد مي‌شود كه در ظاهر ايشان مالك مي‌شدند كه تمام در ميراث و ديات و نكاح و طلاق و ساير احكام فرعيّه احكام عبيد داشتند پس احكام احرار بالمره از ميان برداشته مي‌شود، و ايضاً ملك بعد از فوت مالك منقسم به همه‌ي ورثه مي‌شود، و وراث امام منحصر به امام نبود بلكه ازواج و اولاد ديگر نيز داشتند پس همه بايد شريك شوند، و ايضا اگر همه به طريق اشاعه مالك كل خلق باشند پس رقيت از براي هيچ يك مستقل نباشد، و اگر بالاستقلال باشد معقول نيست كه ملك واحد، مالكين متعدد داشته باشد بالاستقلال، و ايضا هر كس بميرد بايدمال او مال امام باشد، مثل عبدي كه بميرد كه وارث او را حقي در مال او نيست، مگر اين كه منظور او از رقيت غير آن رقيت متعارفه باشد كه موضوع احكام شرعيه است در مقابل حريت، و اين معني غير از وجوب اطاعت و اولويت به تصرف، چيز ديگر تصور نمي‌شود، و آن ضروري است نزد شيعه و حاجت به استدلال به ظاهر خبر مذكور و اشاره به بواطن اخبار ندارد و كتماني در آن نيست پايان سخن مرحوم فاضل».
مايه‌ي تأسف است كه مرحوم فاضل، تمامي كلام شيخ اوحد را نقل نكرده تا آن كه توفيق الهي همراه او است از آن استفاده كند، و بداند كه اگر دقت شود اين اعتراضات، به هيچ وجه اصل و اساسي ندارند. ما كلام آن مرحوم را نقل مي‌كنيم، سپس به تحقيق و بررسي پرداخته و به اعتراضات مرحوم فاضل پاسخ مي‌دهيم.



فصل دوّم

مرحوم شيخ اعلي الله مقامه در شرح فقره‌ي ( وساسه العباد ) مي‌گويد:
« چون گفتيم عباد جمع عبد يعني برده و بنده است يا مطلق انسان، حال سزاوار است به بيان مراد از عبد در حق مكلف بپردازيم زماني كه به ائمه نسبت داده شود.
اما نسبت عبد به خداي تعالي، بي‌چون و چرا نزد هر مسلماني به معناي عبد رق و عبد طاعت مي‌باشد، و بنده چيزي از امر خود را مالك نيست. و در ذكر اين معني فايده‌اي وجود ندارد مگر به عنوان مقدمه نسبت به بيان غير آن، و هر كس غير از اين را احتمال بدهد كافر است، كفر جاهليّت قرون اولي….» تا اين كه مي‌گويد « اما نسبت عباد به خلق، در نزد خيلي از علماء معروف اين است كه عبد طاعتند نه عبد رقّ، حتي بعضي اظهار داشته‌اند اطاعت امام در آن چه با حكم او مخالف باشد واجب نيست، مثلاً اگر او بخواهد به مرده‌اي نماز بخواند كه وصي دارد يا ورثه‌اي دارد، و وصي يا ورثه به او اذن ندهد، بدون اذن او تقدّم امام در نماز به آن شخص جايز نيست!
اما اين غلط فاحش و حكم فاسد است، و مثل همين حكم است فتواي بعضي در خصوص اموال، كه مالك مانع آن‌ها مي‌شود! اين و امثالش اولويت ائمه بر امّت را تأويل مي‌كنند و مي‌گويند: اطاعت ائمه عليهم السلام در همه‌ي احكام شرعيه، و در اموري كه مربوط به شرع مي‌شود مثل جهاد، امر به معروف و نهي از منكر بر مردم واجب است كه به مصلحت ملت تعلق دارد.
اما به اين كلام نبايد توجه داشت، آن را بايد در بوته‌ي فراموشي گذاشت چون دليل عقلي و نقلي تأييد مي‌كند كه اولويت آن حضرات همان اولويتي است كه حضرت رسول اكرم 1صلي الله عليه و آله و سلم دارند، و شرح آن به اين صورت است كه خداي تعالي همه‌ي اشياء را براي آن حضرت و اهل بيت طاهرين او خلق كرده است، در حديث قدسي و يا در انجيل فرموده است « خلقتك لاجلي و خلقت الاشياء لاجلك » تو را براي خودم خلق كردم و اشياء را براي تو آفريدم، و علي عليه السلام گفته است:« نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنايع لنا 1»، و لام در لنا لام ملك است و معناي آن چنين است كه ما مصنوع خداي‌مان هستيم و مخلوقات بعد از ما براي ما خلق شده‌اند. و اين معني در اخبار ايشان به عنوان اشاره وجود دارد زيرا تصريح، موجب تضييع حكمت می شد و از باب تقيه اشاره به آن واجب بوده است. شيخ موسي بن محمد صائغ شهيد، خدا بر قاتل او لعنت كند به من گفت: ما در كتاب‌ها هيچ كدام از راويان و افراد پيش از ايشان را نمي‌بينيم كه اسم او عبدالنبي، عبد علي، عبدالحسن، عبدالحسين، عبدالرضا بوده باشد چنان كه در زمان ما اين اسم‌ها معمول شده است،‌ با اين كه منافات با اعتقاد ندارد چه به قصد عبوديت طاعت گفته شود يا به قصد عبوديّت رقيّت، و منع خاصي بر آن وارد نشده است، آيا در رابطه با منع از چنين نام‌گذاري نصّي رسيده كه ما نديده‌ايم يا تقيّه موجب آن بوده است؟
من در جواب او گفتم: من هم به چنين اسمي كه گذشتگان داشته باشند برخورد نكرده‌ام، و نصي را نديده‌ام كه منع كرده باشند، بلكه باطن بعضي از اخبار به جايز بودن چنين اسم‌هايي اشاره دارد و شايد مانع عمده براي شيعيان ايشان تقيّه بوده است به جهاتي:
1- خلفاء خوش نداشتند كه شيعه اسم يكي از ائمه عليهم السلام را داشته باشند با اين حال چگونه ممكن بود اسم خود را با عبوديت آنان زينت دهند؟
2- تشيع در زمان گذشته ضعيف بود، و بيشتر شيعيان ايماني قوي نداشتند تا مقام امام را بشناسند، و بدانند كه همه‌ي اشياء ملك امام است و همه‌ي عالم براي امام خلق شده است، و كسي هم كه مقام امام عليه السلام را مي‌شناخت، اين توانايي را نداشت، از دشمنان و از كساني كه با او آشنا بودند مي‌ترسيد. ما در همين زمان، در وطن خودمان احساء، ناصبياني را مي‌بينيم كه چنين اسم‌هايي را به شيعه عيب مي‌گيرند، و كساني را كه چنين اسم‌هايي دارند استهزاء و مسخره مي‌كنند.
3- در آن زمان غاليان زيادي بودند، و اغلب شيعه معني مدّعاي امام را نمي‌شناختند، اگر چنين چيزي را مي‌شنيدند به غلو حمل مي‌كردند، بر خلاف اين زمان كه خيلي از افراد اين كار را مي‌كنند بي‌آن كه به خاطرشان مالكيت امام خطور كند يا آن را غلو بدانند.
4- حالت تقيّه‌اي كه در زمان گذشته حاكم بود نظير آن در خيلي از شهرها به وجود نيامده، اگر چه مثل آن را در شهرهاي نجد ابن سعود ملاحظه‌ كنيم حتي كسي كه نام او علي است عبد عالي ناميده مي‌شود، كسي كه اسم او عبدالحسن يا عبدالحسين است عبدالمحسن يا عبدالله خوانده مي‌شود، و گرنه كشته خواهد شد. من گمان مي‌كنم اين نوع تسميه واردشده امّا در حال حاضر محل آن در خاطرم نيست، در هر حال فرمايش امام علي النقي عليه السلام يعني« وساسه العباد » مقصود از عباد، عبادالله تعالي است و شك نيست كه عباد، عبادالله‌اند، و خود ائمه عليهم السلام عباداللهند و بندگان، بندگان طاعت ايشان هستند، ولي جاي سخن در اين است كه بندگان، بندگان رق ايشان مي‌باشند ( يا نه ) و اخبار در باطن تفسير و دليل عقل به اين موضوع دلالت دارند، الا اين كه مكتوم بوده و مأمور به كتمان بوده‌اند به همين جهت به آن تصريح نكرده‌اند، بلكه بدان سان ياد كرده‌اند كه به ظاهر اراده‌ي رقيت دلالت بر منع دارد، و اگر چه با احتمال تقيه يا اراده‌ي عدم بيع، يا عدم تجويز آن حتي به طور لفظي، يا عدم اظهار آن نسبت به منع آن نص نكرده‌اند، و به طوري كه در روايت آمده و خواهيم آورد گمان آن، نفي شده است زيرا گمان سوار شدن بر مركب دروغ مي‌باشد، و واقع مسأله يقين و حق است چنان كه آيه‌ي ( النبي اولي بالمؤمنين من انفسهم1 ) اقتضا دارد زيرا منظور اولويت عمومي است، يعني اولويت در هر چيز ( و در همه‌ي زمينه‌ها ) يا اين كه نفي كرده‌اند تا مكلفين از آن اطلاع نيافته و از قبول احكام اسلام و ايمان آوردن امتناع نكنند، زيرا ائمه عليهم السلام مردم را به اسلام و ايمان فرا خواندند و بيشتر مردم آن را نپذيرفتند، در حالي كه مي‌فرمودند اگر ايمان بياوريد يا مسلمان شويد برادران ما خواهيد بود. چگونه مي‌پذيرفتند اگر مي‌فرمودند در صورت ايمان آوردن يا مسلمان شدن بنده و برده‌ي ما خواهيد شد؟ بلكه خداي تعالي آنان را ارشاد فرمود كه بگويند برادر ما خواهيد بود، تا دل‌هاي ايشان به ا سلام مايل شود و انس و الفت بگيرند. به همين جهت قرآن فرمود:« فان تابوا و اقاموا الصلوه و آتوا الزكات فاخوانكم في الدين 2» اگر مشركين توبه كردند و نماز خواندند و زكات دادند برادران ديني شما خواهند بود.
اگر كسي بگويد: خداي تعالي آنان را برادر ناميد چون آزادند و اگر برده بودند اين طور نمي‌گفت، و اين دليل بر نفي رقيّت است.
من مي‌گويم: لازم نيست چنين باشد چون خداي تعالي بردگان را برادران ايشان اعلام كرده، و فرموده است: « ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله فان لم تعلموا آباءهم فاخوانكم في الدين و مواليكم 1» ايشان را با نام پدرانشان صدا بزنيد كه در پيشگاه خداي تعالي عادلانه‌تر مي‌باشد، اگر پدرانشان را نشناختيد برادران ديني و موالي شما هستند.
شايد نفي يا منع از اظهار اين مسأله به جهت مصلحت‌هايي باشد كه لطف به مكلفين منوط به آن‌ها بوده است، و ما احاطه‌اي به آن‌ها نداريم و نمي‌توانيم تحمل كنيم.
زيرا ائمه عليهم السلام سخني را مي‌گويند و هفتاد معني برايش در نظر مي‌گيرند به طوري كه از آن حضرات روايت شده است.
گفتم ظاهر خبر بر منع دلالت مي‌كند غرضم اين خبر بود كه در كافي از محمد بن زيد طبري روايت شده كه مي‌گويد:
در خراسان نزد حضرت رضا ايستاده بودم و عده‌اي از بني‌هاشم با او بودند اسحق بن موسي بن عيسي از بني عباس هم داخل ايشان بود امام فرمود:
اي اسحق به من خبر رسيد كه مردم مي‌گويند ما گمان مي‌كنيم كه مردم بندگان ما هستند نه، سوگند به خويشاوندي خودم كه با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دارم هرگز من نگفته‌ام و از هيچ كدام از پدرانم نشنيدم كه آن را بگويند و از هيچ يك از پدرانم به من نرسيده كه چنين گفته باشند ولي من مي‌گويم: مردم بندگان طاعت ما هستند، مواليان ما در دين، بنابراين حاضر به غايب برساند.
كلام آن حضرت نزد كسي كه به نحوه‌ي گفتارها آشناست به خصوص اين قسمت از سخن او كه فرمودند: ولي من مي‌گويم مردم بندگان طاعت ما مي‌باشند صراحت دارد كه مقام، مقام تقيه بوده است، اگر چنين نمي‌فرمود اسحق بن موسي عباسي و ديگران چنين استنباط مي‌كردند كه امام سخن خود را از روي تقيه گفته است، اما اعتقاد و مذهب او و مذهب پيروانش همين است. امام از اسحق بن موسي تقيه كرد و چيزي را اظهار داشت كه تقيّه را نفي كند، زيرا عبيد طاعت بودن معلوم بود كه مذهب او و مذهب شيعيان او مي‌باشد. خلاصه شكي نيست كه همه‌ي مردم بندگان طاعت ايشان هستند. اگر از ذكرغیر آن اعراض كرده‌اند تو هم بايستي به ايشان تأسي كني حتي اگر چنين نباشد بر تو نيز جايز نيست چيزي را بگويي كه ايشان نگفته‌اند.
اگر كسي به من بگويد: پس تو چرا چيزي را گفتي كه ايشان نفرموده‌اند؟
من مي‌گويم: من هر دو احتمال را براي تو بيان كردم، اگر يافتي آن را كه من يافتم از نفي موضوع يا اثبات آن به همان اعتقادكن، در غير اين صورت تو نمي‌تواني بر من اعتراض كني « و الله يقول الحق و هو يهدي السبيل 1» بلي حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است:
« رحم الله شيعتنا اوذوا فينا و لم نؤذ فيهم، شيعتنا منا و قد خلقوا من فاضل طينتنا و عجنوا بنور ولايتنا، رضوا بنا ائمه و رضينا بهم شيعه يصيبهم مصائبنا و تبكيهم اوصابنا، و يحزنهم حزننا و يسرهم سرورنا و نحن ايضا نتألم لتألمهم و نطلع علي احوالهم، فهم معنا لا يفارقونا و نحن لا نفارقهم، لان مرجع العبد الي سيده و معوله علي مولاه، فهم يهجرون من عادانا و يجهرون بمدح من والانا و يباعدون من ناوانا، اللهم احيي شيعتنا في دولتنا و ابقهم في ملكنا و مملكتنا اللهم ان شيعتنا منّا مضافين الينا فمن ذكر مصابنا و بكي لاجلنا استحي الله ان يعذبه بالنار1»= خدا به پيروان ما رحمت كند، در راه ما اذيت شدند، و ما در راه ايشان اذيت نشديم، شيعيان ما از ما هستند و از فاضل طينت ما آفريده شده‌اند، و با نور ولايت ما خمير شده‌اند، به پيشوايي ما راضي شده‌اند، ما هم به اين كه ايشان شيعه‌ي ما هستند راضي هستيم، مصايب ما به آنان مي‌رسد و دردهاي ما ايشان را مي‌گرياند، اندوه ما آنان را اندوهگين، و شادي ما ايشان را شاد مي‌كند، و ما نيز از آلام ايشان متألم مي‌شويم و بر حالاتشان مطلع مي‌شويم، ايشان با ما هستند از ما جدا نمي‌شوند و ما از ايشان جدا نمي‌شويم، زيرا برگشت بنده به سوي آقاي اوست و تكيه‌ي او بر مولاي خود مي‌باشد، ايشان دوري مي‌گزينند از كساني كه با ما دشمني مي‌كنند و آشكار مي‌كنند مدح كساني را كه ما را دوست مي‌دارند، و دور مي‌شوند از كساني كه از ما دوري مي‌گزينند.
خدايا شيعيان ما را در دولت ما زنده كن، آنان را در ملك و مملكت ما باقي بدار. خدايا شيعيان ما از ما هستند به ما پيوسته‌اند، هر كس مصائب ما را ياد كند و براي ما گريه كند خداي تعالي شرم كند كه او را با آتش عذاب نمايد.
از اين عبارات استفاده نمي‌شود مگر معني رقيّت، ولي نص صريح نيست، و احتمال داردمنظور عبوديت طاعت باشد، چنان كه در حديث اوّل آمده است و اگر چه احتمال با ظاهر مساوي نيست، اگر دو احتمال برابر باشند استدلال باطل مي‌شود نه وقتي كه ( يكي از دو احتمال ) مرجوح باشد. و الله ولي التدبير و اليه المصير. پايان كلام مرحوم شيخ.

« مقصود شيخ 1»

قصد مرحوم شيخ از اين كلام طولاني اين است كه خلق، عباد رقّ ائمه‌ي معصومين عليهم السلام هستند گر چه در روايات از باب تقيّه و غير آن به آن تصريح نشده است اما باطن اخبار با ضميمه كردن دليل عقلي مثل اين فقره از حديث قدسي« خلقتك لاجلي و خلقت الاشياء لاجلك » و اين جمله از حضرت اميرمؤمنان و با تفاوتي جزيي از حضرت امام صادق عليه السلام « نحن صنايع الله و الخلق بعد صنايع لنا » به آن دلالت مي‌كند، اگر بگوئيم لام « در لاجلك و لنا » لام از باب حقيقت تمليك است نه اختصاص.
و از اخباري كه دلالت ظاهري دارد به عدم رقيّت خلق بر ائمه عليهم السلام خبر محمد بن طبري است، و هر كس در آن تأمل كند و به دقت در آن بينديشد خواهد فهميد كه صراحت در تقيه دارد، به طوري كه خواهيم گفت و ظاهر آن منع است و به دليل احتمال تقيه مساوي با ظاهر، صراحت در منع ندارد چنان كه از كلام مرحوم شيخ نورالله ضريحه فهميديم، و اما خبر امام صادق عليه السلام نيز كه فرموده « لان مرجع العبد الي سيده و معوله علي مولاه » ظاهر در رقيت است و با ظاهر مساوي نيست بلكه مرجوح است، و زماني استدلال ضرر مي‌بيند كه مساوي باشد و نه مرجوح، ظاهر دو خبر با هم تعارض دارد، و خبر امام صادق ترجيح مي‌يابد و همين مطلوب است كه با دليل عقل موافق مي‌باشد.

فصل سوّم

حال كه كلام مرحوم شيخ را ملاحظه كرديم متوجه دلايلي مي‌شويم كه به رقيت عباد بر ائمه معصومين عليهم السلام دلالت مي‌كنند.
* يكي از اين دلايل اخباري است كه بر علت غايي بودن آن حضرات بر همه‌ي اشياء دلالت مي‌كنند مثل همان حديث قدسي1 كه گذشت.



* و « ديگري » مكاتبه‌ي حضرت اميرمؤمنان عليه السلام با معاويه بن ابي‌سفيان كه « نحن صنايع ربنا و الخلق بعد صنايع لنا 2»
* و « سوّمي » خبر امام صادق با تفاوتي جزيي در جملات فوق
* و « چهارمي » فقره‌ي حديث كساء « و عزتي و جلالي اني ما خلقت سماءً مبينه و لاارضا مدحيه و لا قمرا منيرا و لا شمسا مٌضيئه و لا فلكا يدور و لابحرا يجري و لا فلكا تسري الا لاجلكم و محبتكم »
اين همه كه گفتيم در صورتي است كه لام « لنا، لاجلك، لاجلكم » حقيقت در ملكيت باشد و حق هم همين است، در اين صورت به صراحت به ملكيت و رقيّت دلالت مي‌كند، امّا اگر لام را براي اختصاص بگيريم اين دلالت را نخواهد داشت بلكه ظاهر در آن معني خواهد بود. و رقيت ترجيح مي‌يابد و معلوم مي‌شود لام در آن چه آورديم براي ملكيت به كار رفته آن جا كه مي‌بينم امام عليه السلام به درگاه خدا عرض مي‌كند.
اللهم احي شيعتنا في دولتنا و ابقهم في ملكنا و مملكتنا » خدايا شيعيان ما را در دولت ما زنده كن، و در ملك و مملكت‌مان آنان را نگهدار. و تعبير امام با لفظ شيعه با رقيّت منافات ندارد زيرا مراد از شيعه يا اين است كه از شعاع آن بزرگواران خلق شده‌اند، يا منظور اين است كه علي عليه السلام را خليفه‌ي بلافصل مي‌دانند و هيچ كدام از اين دو معني بارقيّت شيعيان منافات ندارد. اما اين كه چرا نفرموده‌اند عبيد، بلكه شيعه و برادر تعبير كردند در آن جا كه گفتند اگر ايمان بياوريد و مسلمان شويد برادران ديني ما هستيد خواسته‌اند ايشان را به خود متمايل كنند و دل‌هايشان را بدست آورند، و اين عمل ايشان بر پايه‌ي تعبيري بوده كه در آيه‌ي شريفه‌ي قرآن آمده است « ادعوهم لابائهم هو اقسط عندالله فان لم تعلموا آبائهم فاخوانكم في الدين و مواليكم » ايشان را به پدرانشان نسبت بدهيد در نزد خداي تعالي عادلانه‌تر است، و اگر پدران ايشان را نمي‌دانيد برادران ديني و مواليان شما هستند.
موضوع ديگر اين كه به ايشان شيعه مي‌گويند و آنان را برادر مي‌نامند با اين حال از آنان در وحشتند و در امان نيستند چگونه رفتار مي‌كردند با آنان اگر مي‌فرمودند: بندگان ما هستيد؟
* يكي ديگر از اين دلايل مرجّحه، فقره‌ي « عبدك و ابن عبدك و ابن امتك » در اذن دخول مشاهد مقدس غالب ائمه عليهم السلام مي‌باشد كه صريح در رقيت است با قرينه‌ي ( ديگر آن ) « المقر بالرق » كه در حين ورود از باب دوّم زيارت حضرت امام حسين عليه السلام آمده است و قرينه‌ي « المقر بالرق » اطلاق عبد و امه، در اين زيارت، با وجود قرينه‌ي المقر بالرق، احتمال ندارد از بابب تجوز باشد، زيرا قرينه‌ي ( المقر بالرق ) خواه قرينه‌ي صارفه و از باب مجاز باشد و خواه معينه و از باب اشتراك لفظي باشد مانع از تجوز، و صريح در رقيت است و اين زيارت يكي از زيارت‌هاي مطلقه‌ي امام حسين مي‌باشد و اغلب علماي ما امثال مجلسي، شيخ مفيد، طوسي و ديگران آن را در مزارهاي خود با همين فقره از صفوان بن مهران جمال از امام صادق عليه السلام نقل كرده‌اند، و علماي رجال امثال نجاشي و ديگران او را توثيق كرده‌اند.
آن كس كه به رقيّت قائل نيست اختيار با او است كه:
الف: در سند اين زيارت خدشه وارد كند.
ب: متن آن را نادرست بداند، و چنين مجالي وجود ندارد. (‌زيرا چنان كه دانستيم هيچ كدام از علماء در سند يا متن آن اشكالي وارد نكرده‌اند، هم رجال آن را پذيرفته‌اند و هم مضامين آن را ) بنابراين در اين جا لفظ عبد، هم چنين لفظ امه (= كنيز ) با توصيف « المقرّ بالرقّ » صريح است در عبوديّت رقّ.
هرگاه به اثبات برسد كه در زيارت امام حسين عليه السلام منظور عبوديت رق است ثابت خواهد شد كه منظور از آن، در زيارت ائمه‌ي ديگر نيز عبوديت رق است زيرا كسي قائل به تفصيل ديگر نيست، هر كس به رقيّت خلق نسبت به حضرت امام حسين عليه السلام قايل شود، به رقيت ايشان در ائمه‌ي معصومين قايل خواهد بود، و اگر درباره‌ي او اين اعتقاد را نداشته باشد درباره‌ي امامان ديگر نيز اين اعتقاد را نخواهد داشت.
اما من بعد از بررسي كامل و گشتن آثار ائمه عليهم السلام، اثري نیافتم از آن چه مرحوم فاضل، در جملات خودگفته است كه ائمه فرموده باشند « اگر خلق بندگان رق ما باشند ايشان را به كي خواهيم فروخت، ما نگفته‌ايم خلق بندگان رقّ ما هستند، و اين‌ها كه دلالت بر منع كند، به استثناي خبر محمد بن زيد طبري كه شيخ اوحد اعلي الله مقامه در كلام خود آورده است، و بيانات او را مشاهده كرديم كه صريح در تقيه است، و هر كس به لحن اخبار آشنا باشد و زبان آثار را بداند و دل و جانش با نور آن‌ها روشن شود بدون هيچ شك و شبهه‌اي مي‌فهمد كه اغلب جملات آن خبر، و سوگند امام به خويشاوندي جدش، و انكار شديد او، قوي‌ترين دليل و نزديك‌ترين قرينه است كه سخن امام در مقام تقيه بيان شده، و امام عليه السلا م فرموده است: مي‌گويند: ما گمان مي‌كنيم: كه مردم عبيد ما هستند، و جمله‌ي انكاري او احتمال دارد به زعم و گماني برگردد كه سبب ارتكاب دروغ است، نه اين كه برگردد به اين ادعا كه مردم عبيد رق هستند و در واقع صحت دارد، و ظاهرا مناسب مقام تقيه اين مي‌باشد، بنابراين ظاهر است كه خبر در مقام تقيه صادر شده و بر آن محمول است و در نفي رقيت از خلق صريح نيست، چنان كه فاضل مرحوم گمان برده است .
فقره‌ي موجود در خبر امام صادق عليه السلام ( لان مرجع العبد الي سيده و معوله علي مولاه= ) زيرا بازگشت عبد به سوي آقايش و تكيه‌ي او بر مولايش مي‌باشد با ياري آن در معناي عبد، در اذن دخول گفتيم: ظاهر، بلكه صريح در عبوديّت رقيّت خلق است.
و به هيچ وجه بين آن‌ها تعارضي وجود ندارد، و بر فرض آن، خبر محمد بن زيد طبري و نظير آن، در برابر خبر امام صادق و غير او مقاومتي ندارد و گفتيم: ظاهر، بلكه صريح در مطلوب است.
حال كه اين را دانستيم واضح شدكه اين عبارت مرحوم فاضل « مخفي نماند كه اين ظاهر يعني ظاهر لان مرجع العبد الي سيده معارضه نمي‌توان كرد با نص صريح در اين كه ما چنين كلامي نگفته‌ايم و نص به اين كه اگر مردم همه رق ما باشند پس به كي خواهيم فروخت » از قلت تدبر ناشي شده است.
من نمي‌دانم اگر درباره‌ي رقيّت، نفي صريحي وارد شده چرا ما از آن مطلع نشده‌ايم؟ چرا مرحوم فاضل آن را نقل نكرده است؟ در صورتي كه استدلال اصحاب، در كارهاي بزرگ و مسايل مهم از همين راه است.
بلكه مؤمن وقتي از روي انصاف در آثار وارده از اهل بيت عليهم السلام مي‌نگرد مسأله برايش واضح مي‌شود
(1 ) مثلاً در كافي با اسناد مربوطه از عمر بن يزيد نقل شده كه گفت: مسمع ر ا در مدينه ديدم او مبلغي مال، به امام صادق عليه السلام آورده بود و امام آن را نپذيرفته بود، من از او پرسيدم چرا مالي را كه به امام آورده بودي قبول نكرد؟
او جواب داد وقتي مال را براي او بردم به آن حضرت گفتم: من در بحرين از راه غواصّي چهارصد هزار درهم بدست آوردم، خمس آن يعني هشتاد هزار درهم را به شما آوردم، و خوشم نيامد آن را از شما باز دارم و حال آن كه آن حق شما است كه خداي تعالي در دارايي ما براي شما قرار داده است.
امام عليه السلام فرمود: آيا مال ما از زمين و از آن چه خدا از آن بيرون مي‌آورد به جز خمس نيست؟ اي ابا سيّار همه‌ي زمين مال ما است هر چيزي را خدا از زمين بيرون آورده همه‌ي آن‌ها مال ما مي‌باشد.1
(2 ) باز در همان كتاب با استناد از ابوبصير، روايت است كه به امام صادق عرض كردم: زكات بر امام واجب نيست؟ فرمود: حلال شده است. اي ابا محمد آيا نمي‌داني كه دنيا و آخرت مال امام است در هر كجا بخواهد قرار مي‌دهد و از هر كسي بخواهد دفع مي‌كند؟
و در معناي اين اخبار، احاديث ديگري است كه صراحت دارد كه زمين و هر چه از آن خارج مي‌شود مال امام عليه السلام است.
و شكي نيست كه آدم و فرزندان او در روي زمين‌اند و از چيزهايي‌اند كه از زمين خارج شده‌اند، زيرا به طور عموم از خاك آفريده شده‌اند مگر علي عليه السلام كه خويشاوند سببي و نسبي پيامبر است كه او از آب آفريده شده3 و به همين جهت است كه او ابوتراب نام دارد.
وقتي اين صغراي واضح يعني كه آدم و فرزندانش از خاك آفريده شده‌اند را با كبرايي كه از اخبار فراوان استفاده مي‌شود پهلوي هم قرار بدهيم به همان نتيجه‌ مي‌رسيم كه درصدد آن هستيم.

فصل چهارم

به اختصار دانستيم كه خلق، عبيد رق چهارده معصوم عليهم السلام هستند حال درصدد پاسخ به اشكالاتي بايد باشيم كه مرحوم فاضل به گمان خود وارد كرده است و فكر مي‌كند به واقع و حق، و به نوري درخشان، رسيده است.
در آن رساله گفته است:
« (1) و ايضاً مردم همه رق ائمه باشند حال جميع آن‌ها حال عبيد مي‌شود كه در ظاهر ايشان مالك مي‌شدند كه تمام در ميراث و ديات و نكاح و طلاق و ساير احكام فرعيه، احكام عبيد داشتند، پس احكام احرار بالمره از ميان برداشته مي‌شود.
(2) و ايضاً ملك بعد از فوت مالك منقسم به همه‌ي ورثه مي‌شود و وارث امام، منحصر به امام نبود بلكه ازواج و اولاد ديگر نيز داشتند پس همه بايد شريك شوند.
(3) و ايضاً اگر همه به طريق اشاعه مالك كل خلق باشند پس رقيت از براي هيچ يك مستقل نباشد. و اگر بالاستقلال باشد معقول نيست كه ملك واحد، مالكين متعددي داشته باشد بالاستقلال.
(4) و ايضاً هر كس بميرد بايد مال او، مال امام باشد مثل عبدي كه بميرد كه وارث او را حقي در مال او نيست.».
امّا اشكال اوّل: صحيح است اگر ائمه بامردم، معامله‌ي عبيد را بكنند، امّا اگر با ايشان معامله‌ي افراد آزاد را بكنند كه چنين هم كرده‌اند براي اشكال مورد بحث مجالي باقي نمي‌ماند.
چنان كه در عين پاك بودن مدفوعات خود، مثل بول و غايط و مني و طهارت آن ها، و نرسيدن هيچ گونه آلودگي به آن‌ها، به ظاهر با آن‌ها معامله‌ي نجس را مي‌كردند مي‌شستند و اجتناب مي‌كردند، تا سنت ايشان در بين خلق جاري و ساري شود.1
مردگان خود را غسل مي‌دادند، تا سنت غسل اموات در بين مردم مورد عمل قرار گيرد. از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال شد با اين كه پيامبر طاهر و مطهر بوده چه لازم بوده كه او را غسل بدهند؟ حضرت فرمود: اگر او را غسل نمي‌دادند هيچ كس مرده‌ي خود را غسل نمي‌داد.
آري اگر ائمه عليهم السلام با خلق معامله‌ي آزادگان را نمي‌كردند احكام احرار به كلي از بين مي‌رفت، زيرا پيشوايان خلقند و حجت‌هاي الهي‌اند، عمل آنان حجت بود چنان كه گفتارشان و تقريرشان هم حجت است.
با خلق معامله ي احرار را كردند، جز در مورد افرادي كه به ظاهرهم برده و كنيز ايشان به شمار مي‌رفتند
اما اشكال دوم: ( اگر خلق عبيد ائمه عليهم السلام باشند لازم است بعد از مرگ ائمه، بين ورثه‌ي ايشان تقسيم شوند، و ورثه‌ي ايشان به خود امامان منحصر نمي‌شود، بلكه زنان و فرزنداني دارند. پس همه بايد شريك شوند.) اوّلا،ً پاسخ اين اشكال با همان پاسخ اوّل داده شد ثانياً خلق، مثل وراثت انبياء در ارث ايشان حقي، و شبه حقی هم ندارند، و مانند وراثت اشياء نيست كه زنان و اولاد در آن‌ها حق داشته باشند، و در ارث با امام شريك شوند، بلكه وارث، خود امام عليه السلام است، چنان كه مواريث انبياء تنها در اختيار امام قرار مي‌گيردو نه غير او.
اما اشكال سوّم: ( اگر ائمه مالك مشاعي باشند لازم مي‌آيد در رقيت خلق هيچ كدام مستقل نباشند،‌ و اگر مستقل باشند لازم مي‌آيد كه يك ملك مالكين متعدد مستقل داشته باشد و اين معقول نيست )
در پاسخ اين اشكال اولاً، چنان كه گفتيم: اين وراثت، مثل وراثت مواريث انبياء است. ثانياً، اگر چه ائمه به ظاهر متعددند ولي در واقع حكم يك شخص را دارند فرموده‌اند:« اولنا محمد و آخرنا محمد و اوسطنا

محمد و كلنا محمد1 » اوّل ما، آخر ما، وسط ما، و همه‌ي ما محمد مي‌باشد.
اما اشكال چهارم: ( يعني اگر كسي بميرد لازم است مال او مال امام باشد مانند برده‌اي كه زن و فرزند و غير ايشان در مال او حقي ندارند) « و به حكم العبد و ما في يده لمولاه= هر چه دارد مال مالك است».
پاسخ آن اين است كه هر چه خلق دارند مال امام عليه السلام است، و به همين جهت هم ائمه نسبت به مردم اولويت دارند، چه برسد به مالي كه در اختيار صاحب آن مي‌باشد، ولي ايشان با مردم معامله‌ي افراد آزاد را انجام دادند، و اخبار فراواني كه بعضي از آن‌ها را ديديم دلالت دارند به اين كه عالَم ملك آنان مي‌باشد.2حضرت امام صادق در خبري طولاني عرض مي‌كند: « خدايا شيعيان ما را در دولت ما زنده كن، و ايشان را در ملك و مملكت ما باقي بدار.» به همين جهت است كه در شرع مقدس اسلام، اشياء بدون مالك، اراضي موات، قلل كوه‌ها، بيابان‌ها و دشت‌هايي كه كسي به عنوان ملك، آن‌ها را حيازت نكرده و مستولي بر آن‌ها نيست، هم چنين ما ترك مرده‌اي كه وارثي ندارد به امام عليه السلام تعلق مي‌يابد.
و اخباري كه دلالت دارند آن حضرات عليهم السلام علت غايي اشياء هستند ظاهر در همين معني است كه بدان اشاره شد.

البته اگر ائمه بامردم معامله‌ي بندگان را مي‌كردند مال ايشان هم وقتي زنده بودند و هم پس از مرگ، مال ائمه عليهم السلام بود عين اموالي كه در اختيار بندگان قرار دارد، برده و آن‌چه در دست دارد مال آقاي او مي‌باشد« العبد و ما في يده لمولاه ».
اما به تفضل خداي تعالي، با مردم معامله‌ي احرار را كردند « فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر1=» هر كس بخواهد معتقد شود و هر كس بخواهد كافر گردد.
بحمدالله ظاهر شد كه همه‌ي خلق، عبيد رق ايشان عليهم السلام هستند چنان كه به طور مطلق، يعني هم در امور عادي و غير عادي و هم امور شرعي عبيد طاعت ايشان مي‌باشند،‌ زيرا مرجع عبد، آقاي او است و مولايش پناهگاه او.
مايه‌ي شگفتي است كه عده‌اي در اين كه آيا اطاعت امام در كارهاي عادي واجب است يا واجب نيست؟ توقف كرده‌اند! به عنوان مثال:
اگر امام از كسي چيزي بخواهد و آن فرد آن را به امام ندهد نه گناه كرده، و نه مجازاتي دارد !‌
و شگفت آورتر از آن اين كه بعضي اعتقاد دارند اطاعت امام در بعضي از امور فرعي و احكام شرعي واجب نمي‌باشد! مثلاً‌اگر فردي در حال مرگ شخصي را وصيت كند كه بر او نماز بخواند، يا اگر ميتي ورثه‌اي داشته باشد و امام بخواهد بي اذن وصي يا ولي بر آن شخص نماز بخواند برايش جايز نيست!
يا اعتقاد دارد كه امام بدون اذن ولي جايز نيست دختري را عقد كند!
اما عمر آدمي ارزشمندتر از آن است كه اين گونه خرافات خنده‌دار و آراء را نقل كند يا پاسخ آن‌ها را بدهد، و بهتر است در گوشه‌ي فراموشي گذاشته شوند اگر چه گوينده‌ي آن‌ها از فحول رجال باشد تا توجهي به آن‌ها نشود.

منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 30 فروردين 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت