موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
مقاله‌ي هفتم
در علم قديم و حادث خداي سبحان است، كه در چند فصل بيان مي‌شود

فصل اوّل

قبل از بيان اعتقادات گوناگون، در رابطه با علم خداي تعالي بايد بدانيم كه:
« اعتقاد واجب است به اين كه ذات خداي تعالي از هر جهت كامل است، و كمالي نيست كه آن را دارا نباشد، چنان كه قدرت، حيات، سمع و بصر از صفات ذاتيه‌ي او به شمار مي‌روند، و نمي‌شود از مرتبه‌ي ذات باري آن‌ها را سلب و نفي كرد، همين طور است علم، كه عين ذات خدا است و نمي‌توان آن را از ذات خداي تعالي نفي نمود. بنابراين واجب است اعتقاد كنيم كه خداي تعالي ذاتاً به تمامي امكانات و مكونات، خواه كلي و خواه جزئي، خواه ذاتي باشند يا عرضي، عالم است چه از مجردات بوده باشند يا ماديات، از علويات يا سفليات يعني به هر چيز عالم است. ( و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره في الارض و لا في السماءِ1 ) = از علم او به سنگيني ذرّه‌اي در زمين و در آسمان پنهان نمي‌ماند.
علم او قبل از ايجاد خلق، و بعد از ايجاد آن‌ها و با وجود آن‌ها تغييري نمي‌يابد، نو نمي‌شود، عوض نمي‌شود، اختلاف نمي‌يابد اين همان علم ذاتي و قديم خدا است و براي آن چگونگي مطرح نيست، و نمي‌توان درباره‌اش صحبت كرد، زيرا عين ذات است، و سخن درباره‌ي آن، سخن درباره‌ي ذات است. چنان كه سخن گفتن از ذات، منع شرعي و عقلي دارد هم چنين سخن از علم ذاتي منع دارد، زيرا راه به سوي ذات مسدود و طلب مردود است2، و اين علم نيز چنين است و تفاوتي با ذات ندارد، اين علم به خدا اختصاص دارد و هيچ كس از آن جز خودش مطلع نيست.
خداي تعالي غير از علمي كه گفتيم در مرتبه‌ي خلق، علم دوّمي دارد كه به او منسوب است و آن علم، حادث مي‌باشد، و مراد از آن مخلوقات او است و نه ذات او، مثل لوح محفوظ و قلم و امام و قرآن.
وقتي بگوييم: علم خدا در لوح چنين است معناي آن اين نيست كه ذات الهي در لوح است،‌ اگر گفتيم:‌امام ظرف علم خدا است اين مفهوم را ندارد كه امام ظرف ذات او است.
بر اين اساس، علم حادثي وجود دارد كه به خدا منسوب است و امام ظرف اين علم حادث مي‌باشد.
در كتاب كافي بابي به اين عنوان وجود دارد كه، خداي تعالي دو نوع علم دارد، علمي كه آن را به دوستان و پيامبران خود ياد داده است و علم پنهانی ديگري دارد كه اختصاصاً در نزد خود اوست. در اين باره بعضي احاديث و اخبار را خواهيم آورد.
آن علمي كه به دوستان خود تعليم كرده يا بايد ذات او باشد، كه ( اشاره كرديم ) به ضرورت محال است، و هيچ موحّدي آن را بر زبان نمي‌آورد. يا اين كه غير ذات او مي‌باشد و مطلوب ما همين است، و هر چيزي كه غير ذات خدا باشد حادث و مخلوق است، و منظور کسی كه براي خدا علم حادث ثابت مي‌كند همين است نه اين كه ذات باري تعالي نعوذبالله از علم خالي و عاري باشد و نداند و بعد آگاه شود. اثبات اين علم براي خدا، لازم نمي‌آورد كه علم از مرتبه‌ي ذات او نفي شود.تفصیل سخن را به خواست خدا در اين باره در فصل‌هاي بعدي خواهيم آورد.
و چون بعضي از علماء، و بيشتر افرادي كه ادعاي معرفت مي‌كنند در کلام اندیشمندان، به معناي علم حادث، پي نبرده و توهم كرده‌اند كه لازمه‌ي آن نقص ذات الهي است، به شدت و با تندي با صاحب آن كلام برخورد كرده و لازمه‌ي سخن او را كفر دانسته‌اند. يكي از ايشان فاضل معاصر مرحوم است كه من عين عبارت او را از رساله‌اش نقل مي‌كنم، فاضل قدس سرّه گفته است:
« از جمله‌ي مطالبي كه به شيخيّه منسوب است اين است كه از براي خداي تعالي علم حادث اثبات كرده‌اند، و تحقيق اين مطلب به نحوي كه از كلمات شيخ استفاده مي‌شود آن است كه خدا را دو علم است: يكي عين ذات و آن تعلق ندارد، و ارتباط به ممكنات ندارد، چون عين ذات است، و ذات را تعلقي و ربطي به اشياء نيست. و ديگري علمي است حادث، كه خدا آن را خلق كرده و چون بسيار شريف است آن را اضافه به خود نموده، و آن عين معلوم است، و ائمه عليهم السلام خزاين اين علمند و ابواب اين خزانه هستند. چنان چه در شرح فقره‌ي ( و خزان العلم ) مي‌گويد: ( و العرش قلب النبي و قلوبهم، فهم تلك الخزانه، و هي خزانه العلم الحادث الموجود الذي لا يحيطون بشيي منه الا بما شاء دون الذات الذي لا يمكن الاحاطه به اصلا 1) و جميع آيات و اخباري را كه در آن نسبت علم است به خدا به اضافه به معلومات منزل بر اين معني مي‌كند، و لازم اين كلام آن است كه ذات را بذاته علم به اشياء نباشد، بلكه به اين علم حادث اشياء را بداند » ( مرحوم فاضل سپس عبارت حاج محمد كريم خان مرحوم را از ارشاد نقل كرده و گفته است ):
« و اين مطلب بظاهره غلط و كفر، و مستلزم نقص در مرتبه‌ي ذات است بلكه لازم است اعتقاد بر اين كه ذات واجب جل جلاله عالم است به جميع اشياء بذاته قبل وجوده كان عليما قبل ايجاد العلم و العله، و اين علمي كه ايجاد كرده است علم مخلوقات است كه از اثر علم او است1 و اگرچنان چه بعض اقسام آن را تشریفاً یا مجازاً به خود اضافه كرده باشد نه از اين باب است كه با آن اشياء را بداند يا ببيند و تعلق علم ذاتي به اشياء باعث اقتران حادث و قديم نمي‌شود مگر اين كه علم را عين معلوم بدانيم و آن درست نيست و كيفيت علم خدا به جهت ما معلوم نيست، آن چه از كتاب و سنت ظاهر است همين است كه او عالم است بذاته به كل اشياء قبل وجودها و هر يك چون موجود شوند واقع مي‌شود علم به آن‌ها، و تفصيل معرفت آن بالكنه و الحقيقه فرع معرفت ذات خدا است بالكنه، و آن از براي ممكنات ممكن نيست پايان كلام مرحوم فاضل».
نمي‌دانم مرحوم فاضل چرا و چگونه از قصد مرحوم شيخ، از سخني كه از او نقل كرده و ديگر سخنان او، غفلت كرده است؟ در صورتي كه اين كلام مطابق كتاب و سنت مي‌باشد.
لذا ابتداء براي ما لازم است عقايد گوناگوني را به طور مختصر بيان كنيم كه درباره‌ي علم خداي تعالي وجود دارد، و سپس به بيان مذهب حق اشاره كنيم كه صريح آيات و روايات وارده از ائمه‌ي اطهار مي‌باشد، و بعد از آن عبارات مرحوم شيخ، درباره‌ي علم خداي تعالي را از كتاب‌هايش نقل كنيم، و سرانجام توضيح دهيم كه مراد از علم چيست؟ و خطاء و اشتباه مرحوم فاضل كدام است؟

فصل دوّم

بيان مفصل عقايدي كه درباره‌ي علم خدا وجود دارد در اين مختصر نمي‌گنجد، ولي لازم است به طور اختصار به آن‌ها اشاره شود.
« اقوال و عقايد هشت‌گانه »
اوّل- بعضي از فلاسفه عقيده دارند كه علم كامل به همه‌ي اشياء، جز با علت تامّه ممكن نيست، اين كه خداي تعالي ذات خود را تعقل مي‌كند، علت تامه‌ي همه‌ي اشياء و تعقل همه‌ي هستي است، و براي خدا دو علم قائلند علم اجمالي كه مقدم بر اشياء هستي است، و علم تفصيلي كه با به وجود آمدن آن‌ها همراه است.
دوّم- فارابي، ابو علي سينا، بهمنيار و پيروان ايشان و عده‌ي زيادي از متأخرين عقيده دارند كه صورت‌هاي تمامي ممكنات و اشكال تمامي مُدْرَكات در ذات خداي تعالي نقش مي‌بندد.
اين گروه علم خداي تعالي را بر علم خود قياس كرده‌اند، چون گمان برده‌اند كه علم مخلوق نشانه‌اي از علم خالق مي‌باشد. در صورتي كه اين گمان غلطي است زيرا صفات مخلوق، نشانه‌اي از صفات فعل خدا است و نه نشانه‌اي براي ذات اقدس الهي. و شكي نيست كه قصد ایشان صفت ذات است ( و نه صفت فعل ).
سوّم: افلاطون، براي خداي تعالي در بيرون از ذات براي همه‌ي اشياء به وجود اشباحي عقيده دارد، كه جدا از ذات خدا و منفصل از آن مي‌باشند، او آن‌ها را مُثُل نوري مي‌نامد، و مي‌گويد: خداي سبحان از طريق اين مُثُل نوراني به اشياء علم مي‌رساند، و همان‌ها علوم الهي به شمار مي‌آيند.
اين عقيده نيز باطل است زيرا جدا بودن اين اشباح از ذات باري در عين اين كه قديم هستند لازم مي‌آورد كه قديم‌ها متعدد و نوع سومي ( از وجود ) باشند نه خالق به شمار بروند و نه مخلوق، و به ضرورت ( عقل و مذهب ) اين هر دو باطلند.
امكان دارد مذهب افلاطون را به مذهب صحيح حمل كنند به اين نحو كه اشباح مورد نظر او، اشكال امكانيه بوده كه خدا آن‌ها را خلق، و در خزانه‌ي اكوان، جدا از ذات، و جدا از خلق، قرار داده است، اين اشباح از جهتي مخلوقند، و از جهتي علت اكوان و مكونات به شمار مي‌آيند و منظور او از علم به وسيله‌ي اين اشباح آن علم امكاني بوده باشد ( كه خدا مي‌فرمايد: ) و لا يحيطون بشيي من علمه الا بما شاء1 ( كونه ).به چيزي از علم او احاطه نيابند مگر به آن چه ايجاد آن را اراده كند.
چهارم: معتزله، اعتقاد دارند كه همه‌ي اشياء قبل از اين كه به وجود بيايند در ذات خداي تعالي ثابتند و ثبوت آن‌ها ثبوت علمي است، و نه ثبوت عيني، و از اين جهت خداي تعالي به آن‌ها عالم مي‌باشد.
صوفيان نيز در اين عقيده از معتزله پيروي مي‌كنند.
پنجم: بعضي از معتزله عقيده دارند كه ذات باري به معلول، علم تفصيلي و به غير آن علم اجمالي دارد. و ذات، معلول اوّل، علم تفصيلي، به معلول دوّم، و علم اجمالي به غير آن مي‌باشد و همين‌طور.
ششم: شيخ اشراق شهاب الدين سهروردي مقتول، و كساني كه از او پيروي مي‌كنند مانند: محقق طوسي عليه الرحمه، و غير او عقيده دارند كه علم خداي تعالي به ا شياء، خود همان اشياء هستند، اشياء به اعتباري علوم و به اعتباري معلومات هستند، به اين اعتبار كه در حضور خدايند و با او در ارتباط هستند علوم، و به اين اعتبار كه خود وجود دارند و بعضي به لحاظ زمان و مكان جلوتر از بعضي قرار دارند، و هر لحظه در آن‌ها حالت جديدي پديد مي‌آيد معلومات به شمار مي‌روند بنابراين، معلول، تغيير مي‌يابد و نه علم خداي سبحان.
هفتم: فورفيريوس شاگرد بزرگ معلم اوّل، و پيشواي مشائيون عقيده بر اين دارد كه ذات خداي واجب عزوجل با صورت‌هاي معقوله متحد است.
اگر ما بخواهيم آراء و عقايد اين صاحب نظران را مورد بررسي و انتقاد قرار دهيم و باطل بودن آن‌ها را ثابت نمائيم از نظم خارج خواهيم شد، و بهتر است براي ابطال اين اقوال، به اثبات عقيده‌ي بر حقي بپردازيم كه آيات و اخبار به آن صراحت دارند و دلالت آن‌ها واضح و روشن است.
هشتم: شيخ اوحد اعلي الله مقامه عقيده دارد كه خداي تعالي دو علم دارد، علم قديم كه عين ذات او مي‌باشد و علم حادثي كه آن را به وجود آورده و اسم آن را علم گذاشته است، يعني علم خداي تعالي به همه‌ي اشياء از دو راه مي‌باشد:
(‌راه اوّل )

با علم قديم يعني كه با ذات مقدس خود همه‌ي اشياء را مي‌داند، خواه كلي بوده باشند و خواه جزئي ( و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره في الارض و لا في السماء1 ) علم او با ذات مقدسش به همه‌ي اشياء قبل از ايجاد و بعد از آن و حين ايجاد برابر است، علم ذاتي او به اشياء پس از وجود آن‌ها، مانند علم او قبل از ايجاد آن‌ها است و برعكس. و از كيفيت اين علم كه بلاكيف است و عين ذات اوست اطلاعي نداريم چنان كه ذات مقدس او بلاكيف است، چه بگوئيم ذات و چه بگوئيم علم، مثل الفاظ مترادف، هر دو يك مفهوم و يك مصداق دارد « عباراتنا شتي وحسنك واحد2 » چنان كه ذات او مجهول الكنه، است نه با عقل و نه با حس و نه با وهم درك نمي‌شود « الطريق اليه مسدود و الطلب مردود 1» از ادراك و اوهام و عقول و افهام بالاتر است، علم او نيز چنين است چون عين ذات او مي‌باشد.
بنابر آن چه گفتيم همه‌ي مخلوقات حتي پيامبران و ائمه‌ي معصومين در اين خصوص با هم برابرند ( هيچ كدام از مخلوقات به ذات او راهي ندارند ) و نزد اهل بيت عليهم السلام نيز همين معروف است،‌ اين علم مثل خود ذات احديت رابطه‌اي با اشياء ندارد، چون ربط حادث با قديم محال است، و به هيچ وجه نمي‌توان درباره‌ي آن صحبت كرد، زيرا عين ذات است و صحبت در علم ذاتي بدون هيچ تفاوتي صحبت كردن در ذات است.
(‌از ائمه عليهم السلام روايت شده كه ): « تكلموا في خلق الله و لاتتكلموا في ذات الله فان الكلام لا يزداد صاحبه الا تحيّرا2 » درباره‌ي آفريده‌هاي خدا، گفتگو و بحث كنيد و در ذات خدا بحث ننماييد، زيرا بحث در ذات خدا جز حيرت‌زدگي چيز ديگري را نمي‌افزايد ( آري ) بحث در ذات جز گمراهي و افتادن به مهلكه نتيجه‌ي ديگري نمي‌دهد.

( راه دوّم )

راه دوّم علم خداي تعالي به اشياء با علم حادث فعلي است، و اين علم فعل و مفعول است، يعني كه مفعول زماني كه با تعلق به فعل ايجاد شد علم به آن حاصل مي‌شود، به عبارت ديگر علم با حدوث معلوم به وجود مي‌آيد. و به زودي ثابت خواهيم كرد كه علم حادث، عين معلوم است و با حدوث آن به ضرورت، علم حادث مي‌شود.
آري اگر بگوئيم علم غير از معلوم است، از حدوث آن علم حادث نخواهد شد. اين علم است كه بر معلوم واقع شده و با آن مطابقت مي‌كند، نه علم قديم ذاتي و اگر مطابق نباشد علم نام نمي‌گيرد، زيرا شناخت ما به يك چيز طولاني با شناخت طول همراه است نه با شناخت عرض، اگر با عرض بشناسيم قطعا به آن علمي پيدا نكرده‌ايم و آن را نبايد علم ناميد.
بنابراين اگر علم تو با معلوم مطابق باشد علم است، و در غير اين صورت جهل مي‌باشد. اين علم با وجود معلوم، به وجود مي‌آيد، و غير از علم قديم است، خدا آن را با به وجود آوردن معلوم آفريده و آن را علم ناميده و به خود نسبت داده و فرموده است:
« و لا يحيطون بشيي من علمه الا بما شاء 1» يعني به علم او احاطه ندارند مگر به آن چه بخواهد. مورد استثناء بدون هيچ اشكالي علم است و اگر منظور از اين علم كه خدا به خود نسبت مي‌دهد علم ذاتي قديم بود معناي آن اين مي‌شد كه از ذات خدا به چيزي احاطه ندارند جز آن چه او بخواهد يعني روا بود احاطه‌ي ذات ممكن باشد، و حال آن كه به هيچ كس و به هيچ وجه ممكن نيست. پس ناچاريم بگوئيم كه منظور، علم حادث فعلي است نه قديم، در اين صورت معناي آن چنين مي‌شود كه به چيزي از معلومات احاطه نمي‌كنند مگر آن چه را كه او بخواهد. اين معني قطعاً بدون هيچ شك و شبهه‌اي صحيح است البته اگر عناد و لجاجي در بين نباشد.
و باز خداي تعالي فرموده « و اَنَّ الله قد احاط بكل شيي علما2 » يعني خداي تعالي به هر چيزي احاطه‌ي علمي دارد، اگر منظور از اين علم ذاتي قديم باشد لازم خواهد بود كه خداي تعالي با ذات مقدس خود به همه‌ي اشياء محيط باشد كه بالضروره باطل است.
باز مي‌فرمايد:« ما يكون من نجوي ثلاثه الا و هو رابعهم و لا خمسه الا و هو سادسهم1= سه نفر سرگوشي با هم گفتگو نكنند مگر اين كه خدا چهارمين آن‌ها است» و پنج نفر با هم آهسته راز نگويند مگر اين كه خدا ششمين آن‌ها است، بودن خداي تعالي با رازگويان و اهل نجوي در هر مكان، اگر با علم قديم و ذاتي باشد لازم مي‌آورد كه خداي تعالي در حال مصاحبت بوده، و به آن مكان نزديك ‌باشد و هر دو خلاف ضرورتند: از اين جا معلوم مي‌شود كه چهارمين يا ششمين بودن او با علم حادث فعلي است كه با ايجاد مفعول و حدوث آن حاصل شده است باز فرموده است:
« علمها عند ربي في كتاب لا يضلّ ربي و لا ينسي2 = علم آن نزد پروردگار من در كتابي است، پروردگارم نه گم مي‌كند و نه فراموش مي‌نمايد»، اگر مراد از آن علم قديم ذاتي باشد لازم مي‌آيد چيزي او را بر خود ضميمه كند، داخل چيزي باشد هم چنين تركيب لازم مي‌آيد كه لازمه‌ي آن حدوث است. پس معلوم شد مراد از آن علم حادث فعلي است و آياتي كه نقل كرديم، دلالت روشن دارد و در اين باره كفايت است.
اما اخبار فراواني وجود دارد كه به عنوان تبرك، بعضي از آن‌ها را از نظرتان مي‌گذرانيم:
(1) ثقه الاسلام كليني رحمه الله عليه در اصول كافي، و شيخ صدوق در توحيد از صفوان بن يحيي، از ابن مسكان، از ابوبصير روايت كرده كه امام صادق مي‌فرمود:« كان ربنا عزوجل و العلم ذاته، و لا معلوم، و السمع ذاته و لامسموع، و البصر ذاته و لامبصر،‌ و القدره ذاته و لا مقدور، فلما احدث الاشياء و كان المعلوم وقع العلم منه علي المعلوم و السمع علي المسموع و البصر علي المبصر و القدره علي المقدور= خداي عزوجل بود و علم عين ذات او بود و معلومي وجود نداشت، و شنيدن عين ذاتش بود امّا صدايي وجود نداشت، و بينايي عين ذاتش بود و ديده شده‌اي وجود نداشت و قدرت عين ذات او بود و مقدوري نبود، چون اشياء را به وجود آورد و معلوم موجود شد علمش بر معلوم، و شنيدنش بر شنيده شده، و بينايي‌اش بر ديده شده، و قدرتش بر مقدور منطبق گشت1
ملاحظه مي‌كنيم كه ( امام عليه السلام ) در اين خبر براي خداي تعالي دو علم اثبات كرده است.
* علم ذاتي قديم آن جا كه فرموده و العلم ذاته و لا معلوم
* علم فعلي حادث آن جا كه فرموده است: فلما احدث الاشياء و كان المعلوم وقع العلم منه علي المعلوم. اگر علمي كه بر معلوم واقع شده علم ذاتي بوده باشد نعوذبالله لازم مي‌آيد ذات بر معلوم واقع شده و با آن مطابق باشد در صورتي كه ائمه فرموده‌اند: و لا يجري عليه ما هو اجراه، واقع شدن و مطابق شدن از صفات حادث است خدا بر چيزي واقع نمي‌شود.
حال بايد يكي از دو امر را اختيار كنيم:
* يا از فرمايش امام صادق پيروي كنيم و با توجه به تصريحي كه به تعدد علم خدا كرده به علم فعلي خدا معتقد شويم.
* يا با قول امام مخالفت كرده و بگوئيم كه ذات مقدس الهي بر حوادث واقع شده است.
(2) در دعاي سحر مي‌خوانيم كه:
اللهم اني اسألك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ، اللهم اني اسألك بعلمك كله= خدايا از علم تو سؤال مي‌كنم كه نافذتر است و همه‌ي علم تو نافذ است، خدايا از تو به همه‌ي علمت سؤال مي‌كنم. اگر منظور از علم، قديم ذاتي باشد لازم مي‌آيد ذات تجزيه شود و لازمه‌ي تجزيه تركيب است و آن مستلزم حدوث، بنابراين بايد بگوئيم كه منظور حادث فعلي است و هيچ محذوري پيش نمي‌آيد.


(3) در دعاي مقباس مي‌خوانيم:
و باسمك الذي تعلم به عدد اقطار الامطار= خدايا با آن اسمت سؤال مي‌كنم كه عدد قطرات باران‌ها را با آن مي‌داني، و اين روشن است كه اسم غير از ذات مي‌باشد و باء در اوّل اسم باء سببيت است، و غير ذات، حادث مي‌باشد، آن حادثي كه خداي تعالي با آن عدد قطرات باران‌را مي‌داند معلومي است كه اسم او مي‌باشد و با حدوث و ايجاد آن علم حادث مي‌شود.
(4) در بصائرالدرجات، از حضرت امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: خداي تعالي علمي دارد كه عمومي است، و علمي دارد كه خصوصي مي‌باشد از علم خصوصي او نه فرشته‌ي مقرب، و نه پيغمبر مرسل اطلاع ندارد اما از علم عمومي او فرشتگان مقرب، و پيامبران مرسل او اطلاع دارند و همه‌ي آن‌ها به ما داده شده است.
(5) باز در بصائرالدرجات، از حضرت امام صادق روايت شده كه فرمود: خداي تعالي دو علم دارد علمي است نزد او، هيچ آفريده اش را از آن مطلع نفرموده، و علمي است كه به فرشتگان و پيامبرانش القاء كرده و هر چه را كه به آنان القاء كرده به ما منتهي شده است.
(6) باز در آن كتاب، از حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: خدا علمي پوشيده و مخزون دارد كه آن را كسي جز خود او نمي‌داند، و بداء از اين علم نشأت مي‌گيرد، و علمي دارد كه آن را به فرشتگان و پيامبران خود ياد داده و ما آن را مي‌دانيم.
(7) در همان كتاب آمده كه، امام باقر عليه السلام فرمود: خدا علمي دارد كه غير او آن را نمي‌داند و علمي دارد كه آن را به فرشتگان، انبياء و رسولان خود آموخته است و ما آن را مي‌دانيم.
خلاصه، آيات و اخبار و دعاها و خطبه‌ها پر است از اشاره و تصريح به علم حادث فعلي خداي تعالي، و اين علم، غير از علم قديم ذاتي او مي‌باشد، و بدون هيچ شك و شبهه‌اي به صراحتي كه در آيات و روايات و دعاها وجود دارد اين علم، غير از ذات مقدس اوست، و هر چه غير از ذات وجود دارد به طور قطع حادث مي‌باشد، و خداي تعالي به جهت تعظيم و تشريف آن را به خود نسبت داده است مانند ذات الله العليا، و الكعبه بيتي، و نفخت فيه من روحي و عيسي روح الله و امثال آن‌ها.
معلوم شد كه خداي تعالي داراي دو علم است:
* علم ذاتي قديم كه عين ذات او است.
* علم حادث فعلي كه غير از ذات مي‌باشد.
* و با هر دو به تمامي اشياء علم دارد، و اين موضوع را انكار نمي‌كند جز كسي كه با عقل خود به ستيز مي‌پردازد.
آري فرقي كه اين دو علم دارند اين است كه:
* با علم ذاتي قديم، به تمامي اشياء در مكان‌ها و محدوده‌ي آن‌ها علم مي‌رساند ولي بر آن‌ها واقع نمي‌شود، با آن‌ها قرين نمي‌شود، با آن‌ها مطابقت نمي‌كند.
علم او با اين علم، قبل از ايجاد اشياء و بعد از ايجاد، و موقع ايجاد آن‌ها، برابر است يعني قبل از ايجاد چنان مي‌دانست كه در حين ايجاد و بعد از ايجاد مي‌داند و برعكس.
اين علم به هيچ وجه با كيف و كيفيت شناخته نمي‌شود چنان كه ذات مقدس او با كيف و كيفيت وصف نمي‌شود.
و امّا علم او به اشياء با علم حادث فعلي، كه با به وجود آمدن مفعول و معلوم به جود مي‌آيد، بر معلوم واقع مي‌شود، و با آن مقارن و مطابق مي‌شود، بلكه اين علم به طوري كه ان شاء الله اثبات خواهيم كرد عين معلوم مي‌باشد.
اين علم خزانه‌ي ائمه‌ي معصومين عليهم السلام است، و علم او با اين علم به اشياء لازم نمي‌آورد كه با ذات قديم خود به آن‌ها عالم نباشد و به طوري كه دانستيم و در بحث‌هاي آينده هم خواهيم دانست بين اين دو علم به هيچ وجه تلازم نيست.
بلكه علم خداي تعالي به اشياء، با هر دو طريق علم او است، و هيچ يك مانع آن ديگري نيست.
از آن چه گفتيم معلوم شد گفته‌ي مرحوم فاضل كه « عقيده بر علم حادث فعلي لازم مي‌آورد ذات او عالم به اشياء نباشد » اشتباه محض و محض اشتباه مي‌باشد كه از غفلت و قلت تدبر و تأمل، در كلمات مرحوم شيخ و عدم انس به آن‌ها ناشي شده است، زيرا نوشته‌هاي شيخ، چنان كه در فصل بعدي ملاحظه خواهيم كرد صراحت دارد به اين كه، خداي سبحان به تمامي اشياء با هر دو علم عالم مي‌باشد، و علم او به علم فعلي حادث منحصر نيست تا محذوري كه او توهم كرده است مثل نقص در مرتبه‌ي ذات بوجود بیاید.
آري كفر و نقص و غلط لازم مي‌آيد اگر چنان كه او خيال كرده شيخ علم خدا را منحصر به علم حادث فعلي بداند، در صورتي كه ملاحظه كرديم و ملاحظه خواهيم كرد كه اعتقاد آن مرحوم چنين نيست.
خلاصه مفاسد قلت تدبر و تأمل همين مي‌شودكه مردم به وحشت بيفتند، و در بازخواني آن به مشقت دچار شوند، چه ضرري دارد آن كه نمي‌داند از آن كه مي‌داند سؤال كند خداي تعالي به صورتي كه مفهوم امر دارد مي‌فرمايد:
فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون1= از اهل ذكر بپرسيد اگر نمي‌دانيد.
آيا اهل كمال نفرموده‌اند: خذ العلم من افواه الرجال= علم را از زبان مردان علم فرا گيريد؟ آيا نگفته‌اند: همه چيز را همگان دانند؟ ظاهر اين است كه مرحوم فاضل، به كتاب‌هاي مرحوم شيخ، مثل شرح عرشيه، شرح فوائد، شرح مشاعر و غير آن‌ها مطلع نشده و لذا چنين اشتباهي را درباره‌ي چنين مرد بزرگواري مرتكب شده است.
من نمي‌دانم اگر كسي به علم حادث فعلي معتقد نباشد با اين همه دلايل روشن كه در آيات، دعاها، خطبه‌ها و روايات وجود دارد چه مي‌كند؟ چگونه اين‌ها را توجيه مي‌كند؟ تا مفسده‌اي به وجود نيايد و ذات احديت الهي از گفتارهاي پوچ و پست تقديس شود؟ چگونه اين دلايل محكم را مي‌شود كنار گذاشت كه استحكام شريعت مقدس اسلامي با آن‌ها پايدار است؟






فصل سوّم

حال با تمركز حواس سخنان مرحوم شيخ اوحد را كه در اين باره صراحت دارند از كتاب‌هاي او مرور مي‌كنيم تا يقين كنيم كه اعتقاد او همان است كه توضيح داديم و بيان كرديم، و ملاحظه كنيم كه آن چه به او نسبت داده شده اشتباه محض است.
مرحوم شيخ در جلد اوّل جوامع الكلم، در جواب شيخ رمضان گفته است: « بدان كه منظور امام عليه السلام، و منظور ما محض تبعيت از او همان است که آن حضرت فرمود: « لم يزل الله ربنا عزوجل و العلم ذاته و لا معلوم= يعني خداي تعالي، پروردگارمان هميشه بود و علم ذات او بود و هيچ معلومي وجود نداشت.
اين علم، همان خداي متعال است، الله، علم، قدرت، سمع، بصر يا حيات الفاظ مترادفند و به يك معني دلالت دارند، و خداي تعالي از آن‌ها و از دلالت آن‌ها منزه و فراتر است، و دلالت آن‌ها چنان است كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است كه اين‌ها صفت استدلال بر او هستند نه صفاتي كه از او پرده بردارند و كشف كنند.
حضرت فرموده است « وقع العلم منه علي المعلوم »= علم از او بر معلوم واقع شد منظور از اين وقوع اشراقي است كه با حدوث خود معلوم حادث شده است و به معناي فعلي ايجادي است و مثالي براي شما مي‌آورم « ولله المثل الاعلي » ذاتاً شنوا هستيم، و شنيدن ذاتي ما مي‌باشد مي‌گوييم ما شنواييم، ما بيناييم، ما مي‌شنويم پيش از آن كه زيد حرفي بزند، وقتي زيد سخن بگويد كلام او را مي‌شنويم، قبل از كلام او شنوا بوديم كر نبوديم، ولي درك كلام او وقتي انجام مي‌گيرد كه كلام به وجود مي‌آيد، و اين شنيدن اشراقي، از شنوايي ما است و فعلي است كه از ما سر مي‌زند.
و مانند اشراق خورشيد كه وجود دارد اما تحقق آن زماني است كه به چيز كثيفي بتابد، و با از بين رفتن آن از بين مي‌رود، يعني تحقق اشراق با آن شيئ كثيف است، تعلق عينا همان حضور متعلق يعني وجود او است و حضور خاصّي است، زيرا به نفس وجودش و بودنش حضور مي‌يابد يعني كه هو به هو نه به خاطر حضور عامّ كه ضدّ غيبت است و اين است سرّ قول آن حضرت كه فرمود:« وقع العلم منه » = علم از او واقع شد و نه فرمود: ذاتش يا علمش واقع شد1.»
باز مرحوم شيخ در پاسخ سؤال سوّم شيخ رمضان گفته است2:
« اين تقسيم با توجه به كلام حضرات معصومين عليهم السلام است كه از جانب او سخن مي‌گويند، آن حضرات علم را ذات او دانسته‌اند و اين همان علم قديم است و علمي را براي او قرار داده‌اند كه لوح محفوظ است در قرآن فرموده است « قال فما بال القرون الاولي قال علمها عند ربي في كتاب لايضل ربّي و لاينسي3= حضرت موسي پاسخ داد علم روزگاران گذشته نزد پروردگار من است در كتابي كه گم نكند و فراموش ننمايد.
عند ربّي را كتابي معرفي نموده كه علم خدا در آن كتاب است.
و باز فرموده است: قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ4= ما مي‌دانيم كه زمين چه چيزي از ايشان را ناقص كرده است و نزد ما كتابي محفوظ وجود دارد.5
و امثال اين‌ها در قرآن زياد است و اين معني را حضرات معصومين عليهم السلام بيان فرموده‌اند.»
آن مرحوم در همان كتاب، عبارات ديگري دارد و خود كتاب هم فراوان است، مي‌توان به آن مراجعه نمود. مرحوم ملا محسن فيض رساله‌اي براي فرزندش احمد ملقب به علم الهدي صاحب كتاب ينبوع الحيات نوشته و اسم آن را العلميه گذاشته است. مرحوم شيخ آن كتاب را شرح كرده و اين مسأله را با بياني رسا و به بهترين وجه توضيح داده است و مجالي براي جدال و قيل و قال احدي باقي نگذاشته است، با توجه به فراواني نسخه‌هاي آن و وجودش در جوامع الكلم، نيازي به نقل از آن كتاب نداريم با نظر انصاف و اعتبار آن را مطالعه كنيم و غبار اين توهم را بزداييم.
شيخ مرحوم در مجلد اوّل جوامع الكلم، در پاسخ سؤال دوّم سيد حسن خراساني گفته است:
« نتيجه اين كه علم حادث جز به معلوم حادث تعلق نمي‌گيرد،‌ و به قديم تعلق نمي‌گيرد. زيرا علم بر معلوم محيط است، اگر حادث باشد به قديم احاطه ندارد، و اما علم قديم كه عبارت از ذات خدا است به همه چيز احاطه دارد به حادث و ( به خودش كه ) قديم ( است ) ولي بدون تعلق ( به حادث ) زيرا ذات خداي قديم به چيزي تعلق نمي‌يابد و اين كيفيت ندارد، قبل از هر چيز است بدون اين كه قبلي در بين باشد، و بعد از هر چيزي است بدون اين‌كه بعدي در ميان باشد، و با هر چيزي است بدون اين كه چيزي با او باشد، زيرا علم قديم، همان خداي سبحان است، و خداي سبحان به قبل و بعد و مع موصوف نمي‌شود، و اين‌ها از صفات خلقند، و صحيح است بگوئيم: به همه چيز علم دارد قبل از آن‌ها و بعد از آن‌ها و با آن‌ها، و حقيقت اين موضوع را جز خود او ديگري نمي‌داند.
پس بايد علم حادث او بر معلوم واقع شود و با او مطابق و مقرون باشد، اما علم قديم او بدون وقوع و مطابقت و مقارنت به هر چيزي احاطه دارد، و كيفيتي براي آن قابل تصور نيست، و اين را غير او نمي‌داند» تا اين‌كه گفته است « اين عبارات را كه من تكرار كردم مورد توجه قرار بده.»
عبارات آن مرحوم در جواب سؤال سوّم، در دلالت واضح‌تر و در اقامه‌ي برهان كامل‌تر است و اشكالي ندارد جهت از بين رفتن ماده‌ي فساد و قطع ريشه‌ي جدال و عناد، آن را نقل كنيم اگر چه طولاني است.
گفته است« اين كه گفتيم خدا علم حادثي دارد به اين معنا مي‌باشد كه وقتي خداي تعالي اشياء را خلق كرد لوازم و ملزومات آن‌ها را و همه‌ي چيزهايي را هم خلق كرد كه بر حدوث آن‌ها مترتب مي‌باشد، مثلا آن چه شرط بود حين آفريدن آن‌ها، آن را هم خلق كرد، زيرا شرط از لوازم مشروط است، و لازم قبل از ملزوم و بعد از آن وجود ندارد، زيرا شرط است و هر مشروطي به شرط خود متوقف مي‌باشد، و ناچار بايد با او باشد مثل كسر و انكسار، و خداي تعالي به همه‌ي اشياء عالم است قبل از خلق آن‌ها، مانند بعد از خلق آن‌ها، و احتياج ندارد در علم داشتن به اشياء علم آن‌ها را به وجود آورد، زيرا در اين صورت لازم خواهد بود كه قبل از خلق آن‌ها، به آن‌ها جاهل باشد، و اين اعتقاد كسي است كه به خدا جاهل باشد، به دليل اين كه خداي تعالي هيچ گاه در ملك خود چيزي را از دست نداده تا نقصان و زيادتي آن‌ها در عالم امكان احتمال رود. و نيز به اين دليل كه خداي تعالي آينده را انتظار نمي‌كشد، زيرا مستقبِل و منتظِر در گذشته و حال، دچار فقدان است و خداي تعالي از تغيير احوال فراتر مي‌باشد، علم او به همه‌ي مخلوقات ذات بحت و بسيط او است، اگر ذرّه‌اي از علمش را نداشته باشد ذات او ناقص مي‌شود.
اما معلومات در ازل وجود ندارد زيرا ازل همان خداي تعالي است و چيزي در ذات او وجود نداشته و ندارد، معلومات در مكان‌هاي محدود به خود و در زمان‌هاي مربوط از امكان قرار دارند و خداي تعالي بر هر چيزي احاطه دارد، اي مسلمان اسلام خود را با پيروي از من تصحيح كن، و بپرهيز از اين كه با مخالفت ورزيدن با من به آتش كفر دچار گردي، زيرا من با هواي نفس سخن نمي‌گويم، با هدايتي سخن مي‌گويم كه با پيروي از ائمه‌ي هدي عليهم السلام به آن رسيده‌ام….»
باز آن مرحوم در پاسخ سؤال آخر در پايان همان رساله مي‌گويد: « مي‌گويم: اگر مراد شما از علم او به اشياء، همان باشد كه محيط به آن‌ها است به نحوي كه اگر عدم آن فرض شود به آن‌ها جاهل خواهد بود، اين علم، علم ذاتي است همان خدايي كه معبود به حق مي‌باشد، فاقد چيزي نيست،‌ منتظر نمي‌ماند، و احوال او مختلف نمي‌شود، ذات او قبل از اشياء ثابت است و تغيير و تبديل نمي‌پذيرد، او لااله الاّهو است، ( اين علم ) ذات او است،‌ صحيح نيست در حالي از احوال ذات خود را فاقد باشد ذاتش را براي خودش به وجود نمي‌آورد، ذاتش محل حوادث نمي‌شود.
اما اگر مرادتان علم حادث باشد، چنان كه قبلاً گفتيم منظور از آن حدوث و خلق او است مثلاً وقتي زيد را آفريد روزي او را، عمر او را، اجل او را، فناء و بقاي او را هم خلق كرد، و همه‌ي آن‌ها را در لوح محفوظ، در نفس فرشتگان ثبت فرمود، و اين نوشته را علم خود ناميد، اگر شنيديم كسي مي‌گويد: علم حادث خدا، (‌ بايد بدانيم كه ) منظور از آن قلم است و لوح محفوظ و نفوس فرشتگاني كه به مراتب چهارگانه‌ي وجود يعني خلق و رزق و مرگ و زندگي گمارده شده‌اند.»
همين مقدار از كلمات او ما را در اثبات مورد بحث بي‌نياز مي‌كند كتاب‌هاي شيخ با اين گونه بيانات پر هستند، به خصوص شرح عرشيه1 ملاحظه كنيم خواهيم ديد چگونه به صراحت دلالت دارد به اين كه خداي سبحان با هر دو طريق به تمامي اشياء عالم است، اوّل با علم قديم يعني با ذات مقدس خود قبل از ايجاد و بعد از ايجاد و حين ايجاد به همه‌ي هستي علم دارد، و اگر با ذات خود عالم نبود لازم مي‌آمد ذات احديت ناقص باشد كه همان جهل باشد، و خداي تعالي فراتر از اين است ( كه ناقص يا جاهل باشد ) و اين اعتقاد كسي است كه به خدايش جاهل مي‌باشد.
اما اين علم بر اشياء واقع نمي‌شود، با آن‌ها همراه و مطابق نمي‌شود زيرا ذات او است، و ذات مقدس برتر از وقوع و اقتران مي‌باشد.
پس بر ما واجب است اعتقاد كنيم كه خدا باذات مقدس خود تمامي اشياء را مي‌داند (‌ اما اشياء ) در ذات او نيستند در ملك او هستند با حدود خودشان، اما به چه كيفيت اين علم به آن‌ها تعلق مي‌گيرد از آن بي‌خبريم زيرا علم به ذات مقدس محال است ذات از همه‌ي خلايق محجوب مي‌باشد « الطريق اليه مسدود و الطلب مردود انما تحد الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها 2= راه بسته است و طلب پذيرفته نيست.
راه ديگر علم او به اشياء با علم حادث فعلي است، و منظور از آن اشيائي است كه خلق كرده و در لوح محفوظ نوشته است، اين اشياء ثابت و مكتوب در لوح محفوظ را علم ناميده و فرموده است:
علمها عند ربي في كتاب لايضل ربي و لاينسي1، قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ2، يعلم ما في السموات و الارض ان ذلك في كتاب3.
و امكان ندارد علم موجود در كتاب ( كه در اين آيات و نظاير آن‌ها آمده )، علم قديم ذاتي باشد زيرا ذات در چيزي داخل نمي‌شود و چيزي در آن وارد نمي‌شود، لذا ناچار هستيم بگوئيم: علم حادث است كه در كتاب يعني در لوح محفوظ استقرار يافته است « لا يغادر صغيره و لا كبيره الا احصاها 4»
او با اين علم ( نيز‌ ) مي‌داند هر چه را كه در آسمان‌ها و زمين وجود دارد، و از اين علم لازم نمي‌آيد كه خداي تعالي با علم قديم ذاتي نداند چنان كه مرحوم فاضل به شيخ اوحد نسبت داده است، بلكه هم با ذات مي‌داند و هم با علم حادث مي‌داند. و مثال آن اين است كه زيد با عمرو حساب‌ها و معاملاتي دارد و تمامي حساب‌ها و معاملات خود با او را با جزئيات كامل در دفتري يادداشت كرده است و زماني كه بخواهد حساب خود را با عمرو تسويه كند همان دفتر را برمي‌دارد، در صورتي كه خود او به هر چه در آن دفتر نوشته شده علم دارد، ولي براي ملزم ساختن عمرو و براي از بين بردن لجاج و عناد او، از دفتر استفاده مي‌كند، رجوع زيد به اين دفتر به اين جهت نيست كه اگر آن دفتر را نداشته باشد حساب عمرو را نمي‌داند، بنابراين مي‌شود گفت كه زيد از دو راه حساب عمرو را مي‌داند از طريق حافظه‌ي خود يعني علم ذاتي خود، كه قبل از ثبت در دفتر داشت. و از طريق همين دفتر كه حساب را در آن ثبت و ضبط كرده است علم او قبل از اين كه در دفتر بنويسد همان بوده كه بعد از نوشتن آن در دفتر مي‌باشد، در غير اين صورت بايستي او را قبل از يادداشت در دفتر جاهل و نادان بدانيم و اين خلاف وجدان است.
اگر در اين مثال تأمل كنيم معني علم قديم ذاتي، و علم حادث فعلي را متوجه مي‌شويم و درك مي‌كنيم كه خداي تعالي از هر دو طريق به اشياء جهان هستي عالم مي‌باشد.
قد علم اولوا الالباب ان الاستدلال علي ما هنا لك لا يعلم الا بما هيهنا و هو صفه استدلال عليه لا صفه تكشف عنه1= خردمندان مي‌دانند كه استدلال به آنچه آن جا است معلوم نمي‌شود مگر با آن چه اين جا وجود دارد، البته با اين صفت مي‌شود به آن استدلال كرد گر چه نمي‌شود به پشت پرده دست يافت.
خلاصه بر ما مسلم شد كه اعتقاد مرحوم شيخ اوحد، براساس آيات و روايات و دعاها و مذهب ائمه‌ي هدي عليهم السلام مي‌باشد و ما درباره‌ي آن توضيح داديم و بيان كرديم كه علم خداي تعالي به اشياء از دو راه است
1- از طريق علم قديم ذاتي،
2- از طريق علم حادث فعلي. و از اين طريق مي‌شود اخبار و رواياتي را جمع كنيم كه به ظاهر مختلف به نظر مي‌آيند، و علم خداي تعالي را به علم حادث منحصر نكنيم يا به علم ذاتي محصور ندانيم چنان كه مذهب اكثر اصحاب متقدم و متأخر مي‌باشد.
به هر حال منحصر كردن علم خدا به يك طريق مفاسد بي‌شماري دارد و بيشتر از آن است كه بيان شود، حق واقع و نور لامع كه به توان با آن معاني آيات و اخبار را دريافت و غبار اختلافات را پاك كرد و رضاي خدا و ائمه‌ي اطهار را به دست آورد همين است كه توضيح داديم.

فصل چهارم

در تعلق علم حادث به معلومات سه عقيده وجود دارد:
1- علم غير از معلوم است.
2- قسمتي از علم، غيرِ معلوم و قسمتي، عينِ آن مي‌باشد. 3- علم، عين معلوم است.
عقيده‌ي اوّل، نظر متكلمين است: و دليل ايشان اين است كه علم تو به زيد همان حال و وضعي است كه او را در محلي و زماني با آن حال و وضع ديده‌اي، مثلاً وقتي با تو بود سخن مي‌گفت، يا ايستاده بود يا نشسته بود و بعد از آن از تو غايب شد، شايد حال و وضع او بعد از جدا شدن از تو تغيير يافته و بر آن صورت نيست كه با تو بود، مثلاً چاق شده، ضعيف و لاغر شده، مرده و امثال اين‌ها، و تو با آن صورتي كه وي را ديده بودي و در ذهنت نقش بسته بود، به آن‌ها عالم نيستي، علم تو به زيد همان صورتي است كه او را ديده‌اي و در ذهنت نقش بسته است و به صورت محتمل ديگر او عالم نيستي، اگر صورتي كه از زيد در ذهن تو نقش بسته، خود زيد باشد لازم مي‌آيد در ذهن تو باشد و نه در حالي ديگر، و اين برخلاف وجدان است.
و اگر صورتي كه در ذهن تو بر جاي مانده عين همان صورت‌هايي باشد كه زيد بعد از مفارقت از تو پيدا كرده، و از صورتي به صورتي انتقال يافته لازم مي‌آيد كه به همان صورت‌هاي گوناگون او علم رسانده باشي، در حالي كه چنين نيست، تو نسبت به همان صورت علم داري كه وقتي با او بودي و در ذهن تو نقش بسته است.
وقتي اين دو قسم به طريق وجدان باطل شد ثابت مي‌شود كه علم غير از معلوم است يعني نقشي كه در ذهن تو بر جاي مانده عين زيد نيست، و غير صفات مختلفي است كه بعد از جدا شدن از تو به آن صورت‌ها و صفت‌ها در آمده است.
عقيده‌ي دوم نظر حكماي مشايين است: و دليل آنان بر اين كه بعضي از علم، عين معلوم است اين است كه تصويري كه در ذهن تو نقش مي‌بندد و با همان صورت به زيد علم مي‌رساني، اگر اين صورت را با خود آن بداني و نه با چيز ديگر، علم و معلوم متحد خواهند شد، و اگر با صورت ديگر به او علم مي‌رساني، و صورت ديگر را با صورتي كه در ذهن تو نقش بسته بشناسي دور لازم مي‌آيد، و اگر اين صورت را با صورت ديگر، و آن را نيز با صورت ديگر و به همين ترتيب بشناسي تسلسل لازم مي‌آيد، و بطلان هر دو واضح است پس شق اوّل ثابت مي‌شود (‌يعني كه بعضي از علم، عين معلوم است ) و اما دليل ايشان بر اين كه بعضي از علم، غير از معلوم است اين مي‌باشد كه علم تو همان صورت به جاي مانده از زيد در ذهن است و معلوم تو خود زيد است كه هر لحظه در صورتي است و مرتب در حال انتقال به صورت‌هاي ديگر است و تو يقيناً آن‌ها را نمي‌بيني و نمي‌داني، و علم تو همان صورتي است كه در ذهن از او داري و موقعي گرفته‌اي كه با او بودي، و اين غير از صورت‌هايي است كه بعد از جدا شدن از تو برايش حاصل شد،‌ و از آن‌ها بي‌اطلاعي، بنابراين به دليل وجدان و با برهان عقل بعضي از علم، عين معلوم و بعضي از آن، غير آن مي‌باشد.
عقيده‌ي سوّم يعني كه علم عين معلوم مي‌باشد:اين عقيده، نظر مرحوم شيخ احسايي و پيروان او و بعضي از اصحاب معتمد ما مي‌باشد. دليل او همان است كه مشائيون درباره‌ي صورت ذهني گفته‌اند كه لازمه‌اش دور و تسلسل است اگر علم تو به آن صورت، خود آن صورت، و با آن صورت نباشد.
اما پاسخ متكلمين و مشائين كه مي‌گويند زيد معلوم ما است، و اگر علم ما عين او باشد لازم مي‌آيد كه زيد در ذهن ما باشد.
اين سخن نادرست است زيرا معلوم ما خود زيد نيست بلكه صورت ذهني و حس مشترك ما از او است وقتي او را ببينيم، اگر معلوم ما خود زيد باشد وقتي از ما غايب شود و به صورت‌هاي گوناگون در آيد بايد صورت او در ذهن ما نيز دچار تغييراتي شود و اگر مرد از ذهن ما محو و زايل شود، و حال آن كه چنين نيست، هر وقت به خزانه‌ي خيالمان توجه مي‌كنيم او را مي‌بينيم، و وي را با همان صورت ذهني و نه با غير آن مي‌شناسيم، و به همين جهت وقتي در غيبت او از ما سؤال مي‌شود كه زيد كجا است به چه صورتي است مي‌گوييم نمي‌دانيم، پس معلوم ما همان صورت ذهني ماست وقتي با او بوديم نه خود زيد،‌ علم ما هم بعينه همين صورت است نه چيز ديگر، پس علم عين معلوم است و معلوم عين علم.
به هر حال اين قسم از علم يعني حضور صورت ذهني در نزد عالم بر خدا جاري نيست و براي او صحيح نمي‌باشد، زيرا در آن جا ذهني وجود ندارد تا اشياء در آن منعكس شود، بلكه علم خداي سبحان به اشياء با علم حادث به اين نحو است كه آن‌ها را ايجاد كند و در حضور او در مكان‌ها و زمان‌ها و با حدود معينه‌ي خود قرار گيرند.
فرق بين علم ما و علم حادث فعلي خدا به اين است كه:
علم حادث فعلي خدا اين است كه اشياء، در خارج در مكان‌ها، و در محدوده‌ي خود در پيشگاه او حضور دارند. و علم ما يا با تصويري است كه در ذهن از ( ‌بعضي از) آن‌ها داريم و يا با حضور و وجود آن‌ها در زمان و محلي است كه ما حضور داريم. در صورتي كه علم خداي سبحان به زيد حضور زيد است در خارج در زمان و مكان و رتبه‌ي خود او.
كلام را تكرار كرديم تا مسأله روشن و واضح شود، و آن چه گفتيم در رابطه با اين بود كه علم در امور ذهني عين معلوم است، در اعيان و امور خارجي نيز به همين نحو است زيرا علم ما به زيد وقتي كه حضور دارد با حضور و وجود او در پيش ماست وگرنه بايد گفت: علم ما به او با ذات يا با فعل ما است و به وضوح هر دو باطلند، زيرا علم ما به او با ذات خودمان، لازم مي‌آورد هميشه به او عالم باشيم و علم ما به او هرگز از ما جدا نشود چه قبل از حضور او و چه بعد از حضورش، زيرا صفت ذاتي است و هرگز از ما جدا نمي‌شود، در صورتي كه وجداناً پيش از حضورش به او علمي نداريم، و علم ما به او بعد از حضورش در نزد ما حاصل مي‌شود، قبل از حضور او، ذات ما وجود دارد ولي از او خبري ندارد، چنان كه وقت حضورش او را مي‌بينيم و قبل از آن او را نمي‌بينيم.
اما بطلان علم ما به او با فعلمان، به اين است كه لازم مي‌آورد اگر بخواهيم حين حضورش و عدم مانع او را نشناسيم. در حالي كه چنين نيست، به محض حضورش و در صورت نبودن مانع، او را مي‌بينيم و با حضور او به او علم مي‌رسانيم.
پس معلوم شد كه علم ما به زيد با خود زيد و با حضور او است نه با ذات ما و نه با فعل ما، زيرا به يقين قبل از حضورش عالم به او نيستيم، و بعد از حضورش و عدم مانع قادر به آن نيستيم كه او را نبينيم و به او علم نرسانيم، پس مسلم است كه علم ما به زيد، با خود زيد و با حضور او است و اين عين معلوم است، پس علم و معلوم متحدند و علم در امور خارجي نيز ( مثل امور ذهني ) عين معلوم است.
حال كه اين مسأله معلوم شد به بيان اشتباه برخي مشتبهين مي‌پردازيم و مي‌گوئيم: بيان مطالب دقيق، و ايراد وارد ساختن به آن‌ها به گمان اين كه اشكالات جالب توجهي هستند براي آن كس كه مرد ميدان نيست صحيح نمي‌باشد، و شباهت دارد به عمل آن كُرْدي كه از زبان مردِ عربي كلمات غير مربوطي را آموخت و به عربي كه با فصاحت و بلاغت صحبت مي‌كرد ايراد گرفت، با اين خيال كه كار خوبي انجام مي‌دهد و چشمه‌اي از علم را جاري مي‌كند و از حقيقت حال غافل بود.
علم رسمي سر به سر قيل است و قال نه ازو كــيفيتي حاصل نه حـال


فصل پنجم

در اوّل مقاله، از رساله‌ي مرحوم فاضل نقل كرديم كه مي‌گفت:
« وتعلق علم ذاتي به اشياء باعث اقتران حادث و قديم نمي‌شود مگر اين كه علم را عين معلوم بدانيم و اين درست نيست، و كيفيت علم خدا به جهت ما معلوم نيست آن چه از كتاب و سنت ظاهر است همين است كه او عالم است بذاته بكل اشياء قبل وجودها، و هر يك چون موجود شوند واقع مي‌شود علم به آن‌ها، و تفصيل معرفت آن بالكنه و الحقيقه فرع معرفت ذات خدا است بالكنه، و از براي ممكنات ممكن نيست پايان ».
بر اهل دقت پوشيده نيست كه اين عبارت از صحيح و سقيم، و از حق و باطل تركيب يافته و اگر بخواهيم به بررسي جمله جمله‌ي آن بپردازيم از نظم كتاب بيرون مي‌رويم و سخن به طول مي‌انجامد. اما ناچاريم به بعضي از موارد اشاره كنيم تا افراد با انصاف ملاحظه كنند كه بيان مزبور، بيان اهل زبان نيست.
گفته است:« كيفيت علم خدا به جهت ما روشن نيست آن چه از كتاب و سنت ظاهر است همين است….»
اين قسمت كلام بدون هيچ شك و شبهه‌اي صحيح است، زيرا بر ما واجب است اعتقاد كنيم كه خداي تعالي با ذات خود بر هر چيز عالم است و نقص و جهل را، به ذات او راهي نيست، امّا از كيفيت اين علم او اطلاعي نداريم، بلكه امكان ندارد زيرا علم به آن، علم به ذات مقدس است.
امّا قسمت قبلي كلام و قسمت بعدي آن با قسمتي كه در بالا آورديم متناقض است زيرا قبلاً گفته است: « تعلق علم ذاتي به اشياء باعث اقتران حادث و قديم نمي‌شود » و بعداً گفته است « و هر يك چون موجود شوند واقع مي‌شود علم به آن‌ها ».
زيرا معلوم است كه تعلق و وقوع قبل و بعد هر دو به يك معني هستند و اگر چه به اعتباري با هم تفاوت دارند و دو كيفيت از كيفيت‌هاي علم‌اند تناقض بين كلام اوّل، و اين دو كلام واضح‌تر از آن است كه بيان شود. او در كلام اوّل تصريح مي‌كند كه علم ذاتي خدا كيفيتي ندارد و مي‌گويد: كيفيت علم ذاتي بر ما معلوم نيست، و در كلام سابق بر آن تعلق را و در كلام لا حق بر آن وقوع بعد از ايجاد شيئ را اثبات مي‌كند، و اين كيفيتي است كه براي علم مخلوق ثابت شده است، با توجه به ا ين موضوع او كدام كيفيت را از علم ذاتي خالق نفي كرده است، «‌ تعالي عما يقولون علوا كبيرا 1» و كدام تناقض از آن چه گفته شد بالاتر و بزرگ‌تر است.
موضوع دوّم اين است كه مراد از علم در قول او علم ذاتي است چنان كه در كلام سابق خود به آن تصريح كرده2، اگر اين علم به طوري كه او مي‌گويد بعد از ايجاد اشياء بر آن‌ها واقع شود و به آن‌ها تعلق بگيرد، لازم مي‌آيد ذات مقدسه بر آن‌ها واقع شود زيرا ذات و علم ذاتي در لفظ مترادفند، و هيچ مسلماني به چنين عقيده‌اي راضي نمي‌شود « تعالي عما يقولون علواً كبيرا 3»
موضوع سوّم اين است كه مي‌گويد:« هر يك ( از اشياء ) چون موجود شوند واقع مي‌شود علم به آن‌ها »
از اين سخن چنين برمي‌آيد علم خدا كه همان ذات او است دو حالت دارد، حالت قبل از ايجاد و عدم وقوع، و حالت بعداز ايجاد، كه وقوع صورت مي‌گيرد، بنابراين براي علم خدا، يعني براي ذات خدا تركيب و انتقال و تغيير از حالي به حالي را اثبات كرده است و تغيير و انتقال و تركيب، صفت حادث است، و به يقين رسيده‌ايم كه خداي سبحان از صفت حدوث و حوادث مبري و منزه است.
موضوع چهارم اين است كه تعلق و وقوع از صفات فعل است يعني خداي تعالي آن‌ها را با فعل خود احداث كرده است، و چگونه بر ذات مقدس خداي تعالي جريان مي‌يابند؟ حضرت امام صادق عليه السلام فرموده است « و لا يجري عليه ما هو اجراه » به خداي تعالي جاري نشود آن چه خود آن را جاري كرده است.
خلاصه هر كس بخواهد از اين عقايد رهايي يابد و خالق خود را منزه و مبري از صفات مخلوقات بداند، و از ائمه‌ي هدي عليهم السلام پيروي نمايد بايد اعتقاد خود را تصحيح كند، و چنان كه يادآور شديم براي خداي تعالي دو علم را اثبات كند:
* علم ذاتي قديم،‌كه در مورد آن به هيچ وجه گفتگو روا نيست،‌اين علم قبل از ايجاد و بعد از ايجاد و حين ايجاد يكسان است و هرگز كيفيتي براي آن وجود ندارد، باب درك و تكلم در آن براي غير او بسته است، و طالب راه آن مردود مي‌باشد، و جز حيرت و افسردگي و گمراهي چيز ديگري عايد طالب نمي‌شود.
* علم حادث فعلي، كه آن را با فعل خود ايجاد كرده و به صفات مخلوق متّصف است زيرا كه حادث و مخلوق است، و صفات آن وقوع و تعلق و اقتران و …. است،‌ و تفصيل آن را قبلاً مرور كرديم، و هيچ گونه ضرر و عيبي و شبهه‌اي لازم نمي‌آورد.
موضوع ( ششم ) اين است كه مي‌گويد:
« اين درست نيست كه علم را عين معلوم بدانيم ».
اگر قصد او از اين علم، علم ذاتي ( يعني عين ذات قديم الهي ) باشد درست نيست كه آن را عين معلوم بدانيم، و در اين موضوع شك و شبهه‌اي وجود ندارد، و اين سخن طعني براي شيخ اوحد اعلي الله مقامه هم نمي‌باشد زيرا بديهي است كه او هرگز علم ذاتي باري تعالي را عين معلوم ندانسته است، سخنان او را ديديم دوباره، سه باره ملاحظه كنيم آيا مي‌توانيم در كلام او رخنه‌اي پيدا كنيم؟ مشاهده مي‌كنيم آن مرحوم هميشه در اين صدد است عقيده‌ي كسي را نفي كند كه براي علم قديم خداي تعالي به كيفيت معتقد است مثل تعلق، وقوع، اقتران با حادث و امثال آن‌ها، صاحب اين عقيده چگونه خواهد گفت: علم ذاتي خدا عين معلوم حادث است؟
* و اگر مراد مرحوم فاضل علم حادث فعلي باشد و بگويد عين معلوم نيست ما خواهيم گفت:
1- اين برخلاف ظاهر كلام او است، زيرا او درصدد اثبات تعلق ذاتي به اشياء مي‌باشد و مي‌گويد:
« تعلق علم ذاتي به اشياء باعث اقتران حادث و قديم نمي‌شود » و بلا درنگ در ادامه مي‌گويد:
« مگر اين كه علم را عين معلوم بدانيم و اين درست نيست».
و اگر فرض كنيم سخن او مربوط به علم حادث فعلي مي‌باشد قسمت اخير جمله‌ي او « مگر اين كه …» از جمله‌ي قبلي جدا مي‌شود، و بين آن‌ها رابطه‌اي باقي نمي‌ماند.
2- بر فرض اين كه در برابر اين همه تسليم شويم به حمدالله مسأله را با بياناتي روشن و با عباراتي آشكار ثابت كرده‌ايم به طوري كه بر نادان كودن هم پوشيده نماند چه برسد به داناي هوشمند، كه علم حادث عين معلوم است، و تفاوت فيما بين علم حادث خدا و علم حادث مخلوق را بيان، و قول متكلمين و مشايين را باطل كرديم.
ادعاي او كه مي‌گويد: « درست نيست » صحيح نيست و از كسي كه در صدر مجلس تحقيق نشسته مسموع نمي‌باشد مگر دليل واضحي اقامه كند.
3- اما درباره‌ي قول او كه مي‌گويد: « تعلق علم ذاتي به اشياء باعث اقتران حادث و قديم نمي‌شود » بايد گفت:
اگر منظور از اقتران، تعلق و وقوع باشد، و ذات بر اشياء تعلق يابد و بر آن‌ها واقع شود اقتران حاصل شده است، اگر بين تعلّق و وقوع فرق بگذاريم حرف محالي زده‌ايم زيرا اين‌ها لازمه‌ي اقتران‌اند هر كجا پيدا شوند بي‌شك و شبهه اقتران به وجود مي‌آيد و به وقوع مي‌پيوندد.
اگر بر سخنان مرحوم فاضل جمله به جمله خرده‌گيري كنيم مسأله به طول مي‌انجامد و به اين مقدار اشاره بسنده كرديم تا اهل مطالعه و تحقيق را عبرتي و بصيرتي حاصل شود و صحيح و سقيم، و حق و باطل ظاهر گردد.
از آن چه گفتيم فساد قول همداني هم در هديه النمله‌اش ظاهر گرديد، او گفته است: شيخ اوحد و پيروان او اعتقاد دارند كه همه‌ي صفات خدا حادث است، خدا با علم حادث به اشياء عالم است و با قدرت حادثه قادر است و همين طور.
( آري همداني ) چيزي را مي‌گويد كه نمي‌فهمد و چيزي را خطاء مي‌شمارد كه نمي‌بيند اگر ناچار نبوديم پرده‌ها را از جلوي چشم‌ها كنار نمي‌زديم و قلم خود را با ياد و نام او، كلام اندك يا طولاني او آشنا نمي‌ساختيم.
هم چنين اعتراضات ملا جعفر استرآبادي در رساله‌ي حيات الارواحش در رابطه با مسأله‌ي علم پاسخ داده شد.
و اگر عالم انور و نور ازهر مرحوم ميرزا حسن گوهر انارالله برهانه در شرح حيات الارواح پاسخ او را نداده بود ردّ كلمات استرآبادي را در درجه‌ي اولويت قرار مي‌داديم، به جانم سوگند ميرزاي گوهر كار خود را خوب انجام داده و در توضيح عقايد شيخ و استادش، و كشف پرده از سخنان و مقاصد او نيكو عمل كرده است. 1
در پايان اين مقاله به نصيحت كوتاهي اشاره مي‌كنم كه براي خودم و برادران ديني‌ام مفيد مي‌باشد.
اگر مسأله‌اي را مطالعه كرديم يا شنيديم هرگز نبايد به گوينده‌ي آن نگاه كنيم اگر چه از گويندگان معتبر و مورد اعتماد بوده باشد، بلكه بايد در خود آن كلام نگاه كنيم اگر با قرآن و سنت مطابق بود و دليل و شاهدي از سخنان ائمه‌ي اطهار عليهم السلام داشت، آن را به نيكوترين وجهي بپذيريم و اگر چه گوينده به نظرمان حقير باشد.
اما اگر موافق كتاب و سنت نبود از آن كلام روگردان باشيم، و آن را در گوشه‌ي فراموشي بگذاريم، و اگر چه گوينده‌اش از بزرگان بوده باشد.
و اگر گوينده‌اش دليل و برهاني از خاندان عصمت و طهارت و شاهدي از قرآن آورد، ولي ما مفاد آن دليل را درك نكرديم واجب است درنگ و تأمل كنيم، و از خداي دانا توفيق بطلبيم كه ما را با سؤال كردن از اهل آن به مقصد برساند تا اصل و فرع آن را بفهميم.
مبادا در چنين مورد عنان عقل خود را رها كرده و او را به دست سلطان جهل و ناداني تسليم كنيم و از نفس امّاره بالسوء خودمان كه براي هر گونه شرارت آماده است به عنوان امام و رهبر بهره‌مند شويم، و براي رسيدن به مقام و مرام فاسد، به قول كسي مترنّم شويم كه در اوج شرارت بود و مي‌گفت:« النار لا العار »،= آتش را بپذيريم و از عار و ننگ بگريزيم، و نبايد دانشمنداني را كه با علوم الهيه آشنايي دارند و داراي نفس قدسيه مي‌باشند، تخطئه كنيم و به آنان جهل و ناداني و خروج از دين را نسبت بدهيم، تا بدين وسيله روح و روان خودمان را، از زين و شين پاك نشان داده و رضاي مخلوق كالانعام را با خشم خالق ذي الفضل و الاكرام، خريدار شويم و شرف دنياي دني گذرا را، به راحت عالم ابدي و باقي در حضور رب الارباب و شفعاي يوم الحساب ترجيح دهيم.
اما هيهات، باز هيهات كه فرزندان اين زمان نصايحي را بپذيرند كه انسان را از وجود قبايح پاك مي‌كند، هر شخصي گمان مي‌برد كه معصومي است غفلت نمي‌كند، و عالمي است كه به جهل و ناداني توصيف نمي‌شود، مثل اين است كه نبوت به جناب او به ارث رسيده، و كتاب خداي تعالي به منزل او فرود آمده، و او خود امين وحي و تنزيل است، و دلش محل نزول امين خدا جبرئيل، خداي تعالي ما و برادران ايماني‌مان را از غرور و خودخواهي حفظ كند، و ما را استوار و ثابت قدم بدارد، تا به خواست او در تاريكي‌هاي قبور و شدايد عالم برزخ و نفخ صور، از نور ايماني بهره‌مند شويم كه عطايمان فرموده است.


منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : جمعه 31 فروردين 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت