موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
مقاله‌ي ششم

نبوت عامّه
اين مقاله چند فصل دارد:

فصل اوّل

نبوت به معناي وساطت، و اخذ خواسته‌هاي خداي تعالي، و بيان و تحويل آن‌ها به ديگري است كه خود دو نوع است تكويني و تشريعي، در نوع تكويني، وساطت به متعلقات آفرينش: اختراع، امكان، اكوان و اعيان مربوط مي‌شود.
در نوع دوّم، نبي در تمامي اعتقادات، وظايف قلبي و بدني، احكام علمي و عملي، اخلاق و آداب اجتماعي و سياسي و امثال اين‌ها وساطت مي‌كند، به بيان ديگر اگر تبليغ از جانب خداي تعالي در مسايل شرعي بوده باشد وحي تشريعي نام مي‌گيرد، و اگر در رابطه با تكوين موجودات باشد وحي تكويني ناميده مي‌شود.
هر يك از اين دو نيز به دو قسم تقسيم مي‌شود:
1- نبوت عامه و مطلق، 2- نبوت خاصّه و مقيّد.
* تكويني خاصه و مقيد، عبارت است از اين كه وساطت مربوط به تكوين اشيائي معين و مخصوص باشد و نه چيزهاي ديگر.
* اما در تكويني عامه و مطلق، وساطت در تمامي جهان و به تمامي اشياء از خردو كلان و در تمامي حالات مربوط مي‌باشد، و ما در اينجا درصدد نيستيم كه مصداق و حامل اين نوع را تعيين كنيم كه هر سخن جايي و هر نكته مقامي دارد.
* اما نبوت تشريعي خاص، همان نبوت است كه به اشخاص معين و معدود تعلق دارد و محدوده‌ي آن از آن افراد به ديگران تجاوز نمي‌كند.
چنان كه حضرت لوط به اهالي هفت شهر پيامبر بود، و جناب يونس (به مردم نينوا مبعوث بود ) و عده‌ي افرادش به يكصد هزار و در حال فزوني به بيشتر از آن مي‌رسيد، پيامبري حضرت ابراهيم علي نبينا و آله و عليه السلام پس از به هلاكت رسيدن نمرود و قوم او به چهل خانواده محدود مي‌شد. گر چه شريعت او تا زمان بعثت حضرت موسي ادامه داشت.
حضرت موسي و عيسي در عين حال كه شريعت عامّه داشتند فقط به بني اسرائيل مبعوث شده بودند. تفصيل آنچه گفتيم به غير اين كتاب موكول است.
خلاصه نبوت تمامي انبياء، غير از نبوت حضرت نوح عليه السلام، و غير از نبوت حضرت محمد صلوات الله عليه و آله نبوت خاصه است و نه عامّه. ملاحظه مي‌كنيم در يك زمان چند پيامبر وجود دارند، طبق روايات، بني اسرائيل در يك روز، در فاصله‌ي طلوع فجر و طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را به شهادت رسانده‌اند1، معروف است كه كيخسرو پادشاه ايران خيلي از پيامبران را به شهادت رسانده است.
* نبوت تشريعي عامه‌ي مطلق، به نبوتي اطلاق مي‌شود كه منحصر به گروهي دون گروهي نيست، بلكه همه‌‌ي افرادي را شامل مي‌شود كه قابل تكليفند بالغ و عاقل و مختارند، و در بين انبياي الهي هيچ كدام از پيامبران جز حضرت نوح، و پيامبر بزرگوارمان حضرت محمد صلوات الله عليه و آله داراي اين منزلت نيست، و نبوت حضرت نوح (ع) گر چه بر همه‌ي كساني عموميّت دارد كه در زمان او وجود دارند، و به همين جهت نيز طوفان او عموميّت داشته است اما ( بايد گفت: كه ) اين عموميّت به عصر آن حضرت مخصوص بوده و به زمان‌هاي ديگر مربوط نمي‌شود البته قبول داريم كه شريعت آن حضرت تا زمان بعثت حضرت ابراهيم (ع) ادامه داشته است.
اما نبوت سرور انبياء، نبوت تشريعي عامه و مطلقه است و در ظاهر از زمان او تا قيامت ادامه مي‌يابد، هيچ يك از مسلمانان در اين باره نظر مخالف ندارد و در باطن و حقيقت نبوت او، همه‌ي زمان‌ها، و همه‌ي عوالم، و همه‌ي موجودات و انواع و اقسام آن‌ها، از دُرَّه تا ذَرّه را شامل مي‌شود بدون اين كه چيزي از آن‌ها مستثني شود، حق هم همين است پيامبر ما، بر ما سوي الله پيامبر است1، و روايات فراواني صراحت دارند كه نور مقدس او، روح او و عقل او در همه‌ي عوالم سبقت داشته است، پيامبر اكرم فرموده است، « كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين2= من پيامبر بودم در حالي كه حضرت آدم بين آب و گل قرار داشت» و براي مدعي كفايت مي‌كند كه به دلالت آيه‌ي كريمه‌ي « تبارك الذي نزّل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيرا3= بزرگوار است خدايي كه قرآن را به بنده‌اش محمد صلي الله عليه و آله فرود آورد تا بيم دهنده‌ي جهانيان باشد » توجه كند در اين آيه خداي تعالي بيم دهندگي او را براي همه‌ي عوالم اثبات مي‌كند از آغاز وجود گرفته تا آخرين مرتبه‌ي شهود، در حدّ ربوبيتي كه خود دارد، و در آيه‌ي« الحمدلله رب العالمين » به آن اشاره فرموده يعني سپاس‌ها همه مخصوص خدايي است كه پروردگار جهانيان مي‌باشد، چنان كه ربوبيّت او همگاني است به اقتضاي همين آيه نبوت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيز بر همه‌ي وجود احاطه دارد.
آيه‌ي كريمه‌ي ( و اذ اخذ الله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمه ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمننّ به و لتنصرنّه قال ءَاقرَرتم و اخذتم علي ذلكم اصري1 يعني بياد آوريد زماني را كه خداي تعالي از همه‌ي پيامبران پيمان گرفت وقتي كتاب و حكمت بر شما دادم و پيامبري به سوي شما آمد كه تصديق مي‌كند آنچه را كه شما داريد حتماً به او ايمان بياوريد و حتماً او را ياري بدهيد، سپس فرمود: آيا اقرار كرديد، و پيمان مرا در اين باره قبول كرديد؟ ( نيز به همين مسأله دلالت دارد ).
خداي كريم در اين آيه پيامبرمان سلام الله عليه و آله را به همه‌ي پيامبران پيامبر قرار داده و بر آنان امر كرده كه به آن حضرت ايمان بياورند و به طريق اولي ايمان آوردن امت‌هاي آنان نيز مطرح مي‌باشد.
بعضي از كوتاه فكران امكان دارد عموميّت پيامبري آن حضرت را بر نباتات و جمادات، بلكه حيوانات نيز ايراد بگيرند و بگويند:
كه پيامبري بر آن‌ها، فرع تكليف است. و تكليف، فرع ادارك و اختيار است، و هر دوي آن‌ها منتفي‌اند.
امّا آنچه در جاي خود محقق شده اين است كه نباتات و جمادات، و به طريق اولي حيوانات هر كدام برحسب موقعيّت و مقام داراي شعور و ادارك هستند، البته ادارك و شعور آن‌ها به مقدار ادارك و شعور انسان‌ها نيست، در اين باره قرآن كريم و سنت داور خوبي مي‌باشند و با اين موضوع مطابقت دارند و اين مقاله جاي تفصيل نيست و بايد به محل‌هاي مربوطه مثل رساله‌ي شيرازيه2، نوشته‌ي مرحوم سيد امجد رشتي اعلي الله مقامه، و صحيفه الابرار1تأليف مرحوم حجه الاسلام ملا محمد تقي شريف ممقاني رجوع كرد، آن مرحوم ذيل حديث بيست و هشتم از جزء چهارم، در تحقيق مطلب كوتاهي نكرده و با بياني رسا و كافي آن را به اثبات رسانده است، و نبايد در عموميت نبوت آن حضرت با همين وجود شخصي و هيكل شريف بشري او بر همه‌ي موجودات شكي داشت يعني آن حضرت تكاليف همه‌ي موجودات را بر حسب مراتب آن‌ها با واسطه‌،يابي واسطه با همان لباس بشريتي كه دارد به آن‌ها مي‌رساند نه اين كه العياذبالله به لباس حيوانات يا نباتات يا جمادات فرود آيد، و نه اين كه هر نوع از مخلوقات و موجودات پيامبري از نوع و سنخ خودشان داشته باشند زيرا هر دو قول باطلند و از جاده‌ي حقيقت خارج مي‌باشند، و هيچ كس از گذشتگان و معاصرين، جز مرحوم حاج محمد كريم خان اصراري به آن دو قول نكرده است، ما صريح عبارات وي را در اين باره ذكر خواهيم كرد.
بلي ملا رضاي همداني در كتاب هديه النمله‌ي خود بر حسب دأبي كه دارد قول دوّم را به مرحوم شيخ اوحد احسائي نسبت داده و گفته است كه شيخيه مي‌گويند:
و هر نوع از موجودات پيامبري از نوع خود دارند، جماد از نوع جمادات و نبات از نوع نباتات، و همين‌طور حيوان از نوع حيوانات و . . . و . . . پيامبري دارد، و مي‌گويند: صفاتي كه در پيامبران اولاد آدم مقرر بوده مثل طهارت، عقل، علم، استعداد وحي و الهام، عصمت، و فيض‌رساني به زيردستان « امت خودشان » در اين پيامبران نيز وجود دارد، و در تبليغ رسالت خويش اماماني دارند كه شريعت را حفظ كنند، نقباء و نجبائي دارند به اين قول« ابن صقر در جوامع الكلم، و عبد اثيم در ارشاد العوام » تصريح كرده است، و كفر آن بر هيچ كس پنهان نيست و خان در طنبور خود نغمه‌هائي ساز كرده و گفته كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم در هر مقامي، به صورت هر نوعي در مي‌آيد و هر كدام را با لغت خود آن‌ها پيام رساني مي‌كند، به صورت جمادات نباتات حيوانات و به صورت بني‌آدم اعم از شقي و سعيد ظاهر مي‌شوند « ابن صقر » در جاهاي مختلفي از كتاب‌هاي خود، از جمله در شرح الزيارت در بيان « و اجسادكم في الاجساد » گفته كه ائمه عليهم السلام با بهترين صورت به دوستان خود، و در وحشتناك‌ترين شكل به دشمنان خود ظاهر مي‌شوند و سپس حديث جابربن عبدالله را در كشته شدن طلحه آورده و گفته كه استشهاد به اين حديث واضح است زيرا اميرالمؤمنين عليه السلام در صورت قبيح يعني در صورت مروان بن حكم ظاهر شد و به طلحه تيري انداخت و او را به قتل رساند، چون مورخين بالاتفاق گفته‌اند كه مروان به طلحه تير انداخت، امّا طلحه در حال مرگ كه پرده از جلو چشم او بركنار شده بود علي عليه السلام را در صورت مروان بن حكم مشاهده كرد، خان در ارشاد خود به آن تصريح كرده است. و كفر كسي كه به اين مسأله معتقد شود بر هيچ مؤمن و مسلماني مخفي نيست »
سخن ملا رضاي همداني تمام شد و ما در فصل بعدي بيان خواهيم كرد كه اين نسبت او نيز مانند نسبت‌هاي ديگر او در حق مرحوم شيخ ناروا و نادرست مي‌باشد و دأب و طبيعت او همين است.


فصل دوّم

ما كتاب‌هاي مرحوم شيخ اوحد، به خصوص هر دو جلد جوامع الكلم را كه به وفور نيز وجود دارد صفحه به صفحه، ورق به ورق مشاهده كرديم و به عبارتي نرسيديم كه بوي نسبتي را بدهد كه ملارضاي همداني به شيخ نسبت داده است چه رسد به تصريح، محققين مي‌توانند رجوع كنند تا درستي و راستي آنچه كه گفتيم برايشان ظاهر شود.
اگر ملا رضاي همداني به اين موضوع در كتاب‌هاي مرحوم حاج محمد كريم خان اطلاع يافته چه ربطي به مرحوم شيخ اوحد دارد؟ چرا ديگري را به او قياس مي‌كند؟ چگونه همسايه را به جرم همسايه مؤاخذه مي‌كند؟ آيا خداي كريم در قرآن ( در جاهاي مختلف ) نفرموده است و لا تزر وازره اخري؟1 آيا دأب علماي اعلام اين است؟ سيره‌ي گذشتگان چنين مي‌باشد؟
امّا اعتقاد مرحوم شيخ اوحد چه مي‌باشد؟
درباره‌ي پيامبرمان كه اسم شريف او محمّد است و پدرش عبدالله و جدش عبدالمطلب از نسل عدنان مي‌باشد و مادر او آمنه دختر وهب است، و در بين مردم بود، مي‌خورد و مي‌آشاميد، شيخ اعتقاد دارد كه خدا او را با همان وجود مشخص خودش براي همه‌ي مخلوقات و تمامي موجودات از دُرّه تا ذرّه به پيامبري فرستاد، زيرا هر كدام از موجودات به نسبت موقعيتي كه دارد داراي شعور و ادراك مي باشد خدا فرموده است « و ان من شيي الايسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم»= هيچ چيزي در عالم وجود ندارد مگر اين‌كه به خداي تعالي تسبيح مي‌گويد ولي شما تسبيح آن‌ها را درك نمي‌كنيد2 و فرموده است:« يسبح لله ما في السموات و ما في الارض 3» هر چه در آسمان‌ها و زمين وجود دارد براي خداي تعالي تسبيح مي‌گويد اگر تسبيح موجودات به زبان حال( و به صورت تكويني ) بود يعني منظور اين بود كه به خداي خود دلالت ‌كنند مثل هر اثري كه به مؤثر خود دلالت مي‌كند در قسمت بعدي آيه « لا تفقهون تسبيحهم » نمي‌آمد زيرا دلالت موجودات بر آفريدگار توانا از واضحات مي‌باشد1. پس غرض تسبيح خاصي است كه هر موجود برحسب معرفت و شعور مخفي2 خود براي خدا دارد و ما درصدد اقامه‌ي برهان نيستيم و شما محققان عزيز بايد به كتاب‌هايي كه اشاره كرديم رجوع كنيد.
و هر صاحب شعوري تكليف دارد، و تكليفش برحسب خود اوست به عبارت بهتر تكليف جماد، غير از تكليف نبات است و تكليف آن غير از تكليف حيوان است، پيامبر ما صلوات الله عليه و آله است كه تكاليف آن‌ها و فيوضات كوني و شرعي هر كدام را مي‌رساند، و به همين جهت گفتيم كه نبوت آن حضرت عامه و ولايت او مطلقه است، و به همين لحاظ خداي سبحان قدرت كامل و تام و عامّي را به او عطا فرموده كه تكاليف و مايحتاج همه‌ي مخلوقات و احكام الهيه را با وجود دنيوي و شخصي و با زبان فصيح عربي خود به آن‌ها برساند، همه‌ي وجود از انواع و اقسام مخلوقات با وجود تعدد و فراواني و اختلاف مراتب تكاليف خود را از اين وجود مبارك اخذ مي‌كند، در زمان او، و بعد از او، پيامبري با او نبوده كه احكام الهي را به خلق خدا، در تمامي مراتب تا روز قيامت برساند، هر كس غير از اين را اعتقاد بكند لعنت خدا، و لعنت همه‌ي انبياء و رسل، فرشتگان و انس و جنّ بر او باد. امّا با قدرت كامله و تامه‌اي كه خداي تعالي به او عطاء فرموده فرمان داده مايحتاج كوني و شرعي را به جميع مخلوقات و موجودات برساند. ايراد ندارد خداي تعالي براي آن حضرت اسباب و آلات و حمله و عمال و حفاظي در هر يك از انواع و در هر قسم از اقسام موجودات قرار بدهد كه فيوضات كوني و شرعي را از آن حضرت بگيرند و آلت و واسطه‌اي ‌شوند كه آن‌ها را به هم نوع و سنخ و جنس خود برسانند تا تبليغ به صورت تامّ و كامل صورت بگيرد، و لازم نمي‌آيد كه اين واسطه‌ها و آلات از جانب خداي تعالي پيامبر باشند و چگونه مي‌شود پيامبر باشند در صورتي كه بعد از پيامبر، هم‌چنين با او، پيامبري وجود ندارد، هم در باطن و هم در ظاهر و هم در حقيقت آن حضرت پيامبر است و بس، و آن‌ها كه از جانب او مي‌گيرند و به هم نوع مي‌رسانند واسطه‌و آلتي بيش نيستند، از او مدد مي‌گيرند و فيوضات كوني و شرعي را كه از فواره‌ي قدرت الهي جاري گشته به اراضي قابليات مي‌رسانند، آن‌ها پيامبر نيستند، به آن‌ها وحي نمي‌شود، به آن‌ها الهام نمي‌شود رؤيا نمي‌بينند، نتيجه اين كه پيامبر ما، پيامبر تمامي مخلوقات مي‌باشد از انسان گرفته تا جماد در تمامي طبقات و نه غير او، او خاتم الانبياء است، پيامبري بعد از او و با او وجود ندارد.
مرحوم سيد امجد انارالله برهانه در رساله‌ي شيرازيه مي‌گويد:
« اما نوع اوّل يعني عامّه و مطلقه، اين است كه نبوت شامل تمامي موجوداتي باشد كه صلاحيت دارند به لحاظ عقل و بلوغ و اختيار تحت تكليف قرار گيرند، و ما در بسياري از بحث‌ها و جواب‌هايمان با دلايل قطعي اعم از عقلي و نقلي بيان كرديم كه همه چيز از جماد و نبات و عرض نسبت به حال و وضع خود، شعور و ادارك و عقل و اختيار دارد، تكليف آن نيز به همان نسبت صحيح مي‌باشد، بنابراين واجب است همه‌ي موجودات با تمامي اصناف و انواع و اقسامي كه دارند در تمامي طبقات و مراتب پيامبري داشته باشند كه آن‌ها را به آنچه خدا خواسته از اعمال و افعال تكليف كند1 »‌ سپس مي‌گويد:
« در تمامي زمان‌ها از مبدء هستي تا آخرين مرتبه‌ي شهود، نبوت هيچ پيامبري ، جز پيامبرمان محمد صلي الله عليه و آله به این عموميت نبوده است، خداي تعالي آن حضرت را براي همه‌ي مخلوقات بشير و نذير قرار داده است » باز در رساله‌ي غريّه در پاسخ اين سؤال كه آيا مبعوث بودن به جن اختصاص به پيامبر ما دارد يا به همه‌ي پيامبران اولوالعزم؟ مي‌گويد:
« جنّ در احكام و حالات از انسان تبعيّت مي‌كند، هر حكم كه بر انسان جاري مي‌شود به حكم تبعيت بر حسب حال و وضع بر جنّ هم جاري است، به همين جهت است كه در صورت اطاعت به بهشت اصلي وارد نمي‌شوند بلكه به حظايري وارد مي‌شوند كه از شعاع بهشت اصلي به وجود آمده‌اند، در صورتي كه تبعيّت صحيح باشد در همه‌ي زمان‌ها و مكان‌ها، احكام شرع خود را از پيامبر انسان‌هاي همان زمان يا غير آن زمان مي‌گيرند چنان كه خداي تعالي در قرآن فرموده است:
« و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضي و لوا الي قومهم منذرين قالوا يا قومنا انا سمعنا كتاباً انزل من بعد موسي مصدقا لما بين يديه يهدي الي الحق و الي طريق مستقيم2 » يعني زماني كه چند تن از جنّيان را، به سوي تو فرستاديم تا آيات قرآن را بشنوند، و چون حين تلاوت آيات حضور يافتند به همديگر گفتند: گوش فرا دهيد، و وقتي قرآئت قرآن پايان يافت ايمان آوردند و بازگشتند تا قوم خود را راهنمايي كنند، به قوم خود گفتند:
اي قوم ما آياتي از كتابي را شنيديم كه بعد از موسي علي نبينا و آله و عليه السلام فرود آمده و كتاب‌هاي از پيش نازل شده را تصديق مي‌كند و به سوي حق، و به راه راست هدايت مي‌كند» تا اين كه گفته است:
« معلوم شد كه جنّيان هر زماني، از پيامبر همان زمان پيروي مي‌كنند براي اين كه مكلفند و احتياج به سفير دارند، در ضمن تابع انسانند» و در همان رساله در پايان پاسخ به سؤالات گفته است:« دليل قطعي عقلي و نقلي دلالت مي‌كند به اين كه محمد صلي الله عليه و آله بر هر مكلفي از جانب خداي تعالي حجّت مي‌باشد و همين‌طور جانشينان دوازده‌گانه ي او عليهم السلام بر همه حجتند». و در آخر جواب گفته است:
« اما اين كه پرسيده‌ايد آيا اين بعثت فراگير و ولايت گسترده، از خواص آن حضرت است يا اولواالعزم نيز در آن‌ها با وي شريكند؟ پاسخ اين است كه عموميت و فراگيري بعثت و گستردگي ولايت مطلقه از خواص آن حضرت است و هيچ‌كس با او شريك نمي‌باشد، به دليل اين كه شخص ديگري جز رسول الله صلوات الله عليه و آله صاحب لواي حمد نيست، و حاملي غير از علي عليه السلام ندارد، و دانستي كه نبوت ديگر پيامبران اولواالعزم غير از حضرت نوح عليه السلام به لحاظ بعثت فراگير و عمومي نبوده است چه برسد به بقيّه‌ي پيامبران و بعيد نيست شرع ايشان نسبت به همه و عامّه بوده باشد. امّا نبوت و ولايت پيامبر ما و اهل بيت‌ طاهرين او عليهم السلام براي تمامي موجودات، و فراگير است زيرا ايشان مظاهر الهي‌اند.» پايان كلام مرحوم سيد
ملاحظه مي‌كنيم كه كتاب‌هاي شيخ اوحد و سيد امجد انارالله برهانهما پر است از تصريح به آن چه گفتيم، يعني كه پيامبر همه‌ي موجودات و تمامي آفريدگان پيامبر ما صلوات الله عليه و آله مي‌باشد و نه غير او، آن‌ها تكليف خود را بدون واسطه يا با واسطه‌، از او مي‌گيرند چنان كه ا فراد مكلف انسان حلال و حرام خود را گاه بدون واسطه و گاه با واسطه از او مي‌گيرند، و اين واسطه‌ها پيامبر نيستند، زيرا هيچ كدام از جانب خداي تعالي تبليغ نمي‌كنند، بلكه صِرفا وسيله‌اي هستند براي تبليغ از جانب پيامبر اكرم صلوات الله عليه و آله، ساير موجودات نيز مثل انسان خواه جن باشد يا غير آن از آن حضرت مي‌گيرند ( چنان كه در قرآن كريم،‌ ) و در اخبار آمده جنيان گاه در مسجد و گاه در غير آن، گاه در خلوت و گاه آشكارا، به صورت اژدها و غيره به حضورش مي‌آمدند و برخي از مسايل و نيازمندي‌هايشان را سؤال مي‌كردند، و گاه سؤال مي‌كردند از كسي كه پيامبر ما، او را در بين خودشان و از نوع ايشان براي بيان حلال و حرام به عنوان مرجع قرار داده است خلاصه كتاب‌هاي شيخ و سيد چنان كه مي‌بينيم خالي است از نسبت ناروايي كه همداني گفته است، بلكه به خلاف آن صراحت دارند، و اين افتراء نخستين تهمت نيست كه همداني مطرح كرده است.

فصل سوّم

ملاحظه كرديم كه ساحت شيخ اوحد و سيد امجد، از افترايي كه همداني به آنان زده در رابطه با اين اعتقاد فاسد منزه و مبرّي مي‌باشد.
بلي بعضي از كلمات مرحوم حاج محمد كريم خان در ارشاد العوام، و كلمات فرزندش در غير آن كتاب، به صراحت به اعتقاد ايشان دلالت دارند كه پيامبر هر يك از انواع مخلوقات از انسان گرفته تا جمادات از سنخ خود آنان مي‌باشد يعني پيامبر انسان‌ها، انسان، و پيامبر جنّيان، جنّ، و پيامبر حيوانات، حيوان، و پيامبر نباتات، نبات، و پيامبر جمادات، جماد مي‌باشد، و خداي تعالي تكليف هر يك از طبقات موجودات را به وسيله‌ي پيامبر خودشان به آنان مي‌آموزد، به نحوي كه پيامبر هر طبقه قابليت دارد از خداي تعالي وحي و الهام بگيرد، و مانند پيامبر انسان‌ها معصوم و طاهر بوده و صفات كماليه پيامبر بودن را دارا باشد، مرحوم حاج محمد كريم خان به آيات و اخباري استدلال كرده كه به هيچ وجه دلالتي به مدعاي او ندارند مگر با تأويلات دور از حقيقت كه هيچ شاهدي به صحت آن‌ها موجود نيست. با اين كه عبارت او طولاني است اما ناچاريم آن را نقل كنيم تا صدق گفتارمان ثابت و موضوع روشن گردد، و جايي براي انكار و بحث و مجادله‌ي پيروان ايشان باقي نماند، حال با توكل به خدا شروع مي‌كنيم:
در ارشاد العوام گفته است « بدان كه چون همه‌ي ملك، بندگان خداوند عالم مي‌باشند، و همه را خلق كرده است با شعور و اختيار، و خداوند حكيم است و هرزه كار نيست پس آن‌ها را به جهت فايده آفريده است كه به خودشان برسد چرا كه خدا خودش بي‌نياز است، پس همه بايد رويّه‌ي بندگي را منظور دارند تا به آن عنايتي كه از براي او خلق شده‌اند برسند و آن فايده از براي ايشان حاصل شود، و شك نيست كه رويّه‌ي بندگي را خداوند بايد تعليم آن‌ها كند، پس ساير موجودات كه از انسان پست‌ترند البته نمي‌دانند مگر به تعليم خداوند عالم، حال از دو قسم بيرون نيست، يا بايد هر يك از جماد و نبات و حيوان و جن، خود از خداوند عالم بگيرند بدون واسطه يا آن كه به واسطه بايد بگيرند، امّا بدون واسطه كه ممكن نباشد چرا كه آن‌ها هم قابل وحي و الهام خداوندي نيستند و مقام رسالت را ندارند چنان كه در انسان يافتي، پس بايستي كه از براي آن‌ها هم پيغمبري باشد كه او كامل‌ترين آن‌ها باشد و خداوند احكام خود را به او بياموزد، و از او به سايرين برساند و حجت را بر رعيّت خود تمام كند، و رويّة‌ي بندگي را به ايشان بياموزد، و هم‌چنين بايد پيغمبر از جنس هر يك از آن طايفه‌ها باشد تا لغت او را بفهمد و معجزات او ثابت شود و ظاهر گردد، چنان كه پيش دانستي، هم‌چنين در آن رتبه معصوم و مطهر و طاهر باشد، و اهل آن رتبه را هدايت كند و رضا و غضب خداوند به ايشان بياموزد، و احكام ايشان را به ايشان برساند، و چون اين معني بر اكثر علماء پوشيده و پنهان است لابد است كه قدري آن را شرح دهم تا بر هر طالب منصفي ظاهر گردد مثل آفتاب در ميان آسمان، و اگر چه به مناسبت كتاب عاميانه خواهم نوشت، ولي مطلب مطلبي عالمانه و بزرگ است.
بدان كه خداوند عالم غني است از خلق و طاعتشان، و در امان است از معصيتشان، نه طاعت خلق به او نفع مي‌كند،‌نه معصيت خلق به او ضرر مي‌رساند پس او را حاجتي به طاعت بندگان نباشد ولكن بندگان را حاجت به طاعت او بود، كه اگر طاعت او نمي‌كردند از فيض او محروم مي‌ماندند و آن طاعت‌ها هم بعينها مصلحت‌هاي وجود خلق بود، نه خدمت ذات خدا، پس هر طاعتي هم، نفعش در اين دنيا و آن د نيا به خود خلق برمي‌گشت كه دخلي به خدا نداشت، مثلاً به مسواك كردن دندان انسان پاك مي‌شود، وضوء گرفتن صورت انسان شسته مي‌شود، غسل كردن بدن خود انسان سالم مي‌شود، معامله صحيح بودن امر خود انسان مضبوط مي‌شود، روزه گرفتن خود انسان سالم مي‌شود، و هم‌چنين ساير عبادت‌ها پس معلوم شد كه طاعت‌ها براي نفع خود خلق است، و براي قوام وجود خود ايشان است، و نفعي به خدا ندارد، پس چون خدا غني شد، و عبادت‌ها براي مصلحت خود خلق است، پس هر قومي را برحسب مصلحت آن قوم بايد تكليف كرد، پس از اين جهت مصلحت هر قومي غير از مصلحت قومي ديگر شد، و مصلحت هر عصري غير از مصلحت عصر ديگر شد، و به اين واسطه در بني‌آدم در عصري تكليف جديد برحسب وجود ضرور شد، و نبيّي آمد و شريعتي آورد، غير آن شريعت آن ديگري، و هم‌چنين مصلحت‌هاي جن برحسب وجود خود ايشان است، و تكليف ايشان هم برحسب مصلحت خود ايشانست، و مصلحت حيوانات برحسب وجود خود ايشانست، و تكليف ايشان هم برحسب مصلحت ايشان و تكليف نباتات برحسب مصلحت خود ايشان است، و تكليف جمادات هم برحسب مصلحت ايشانست، و شك نيست كه مصلحت وجود هر جنسي غير مصلحت وجود آن ديگري است، پس تكليف هر يك برحسب مصلحت ايشانست، و نبايد كه تكليف آن‌ها مثل تكليف انسان باشد البته، و معلوم است كه تكليف هر قومي به حسب عقل و شعور و وسعت ايشانست، پس چرا بايد تعجب كرد از آن‌كه هر قومي تكليفي دارند؟ و وقتي كه برحسب شعور و اختيار و وسعت و مصلحت هر يك باشد محل تعجب نيست، و خدا در قرآن مي‌فرمايد، كه هيچ جنبنده در زمين و هيچ پرنده نيست مگر اين كه اين‌ها هم امتي هستند مثل شما و در خصوص پرنده‌ها مي‌فرمايد كه هر يك نماز و تسبيح خود را دانسته‌اند و مي‌فرمايد كه هيچ چيزي نيست مگر آن‌كه تسبيح مي‌كند به حمد خدا ولكن شما نمي‌فهميد تسبيح ايشان را و مي‌فرمايد كه هيچ امتي نيست مگر آن‌كه پيغمبري در آن‌ها گذاشته است، پس معلوم شد به نص آيه‌ي قرآن كه همه‌ي خلق، صاحب شعور و تكليف مي‌باشند، و همه امتي هستند مثل انسان، و پيغمبري دارند، و شريعتي دارند الا آن‌كه ( شريعت ) هر قومي برحسب خود ايشان است پس پيغمبر هر قومي هم بايد از جنس ايشان باشد تا پيغمبري او بر ايشان ثابت شود. چنان‌كه گذشت در خصوص آن‌كه پيغمبري بني‌آدم بايد از جنس بشر باشد تا پيغمبري او ثابت شود، و در هر طائفه پيغمبر ايشان در ميان ايشان به منزله‌ي دلست در ميان بدن انسان، و جميع فيض‌ها كه از خداوند عالم مي‌رسد اول به آن دل مي‌رسد و از او منتشر مي‌شود به ساير اعضاء، و همه فيض‌ياب مي‌شوند پس چون صفت‌هاي خلق مختلف است به طوري كه مي‌بيني كه جماد به خودي خود از جاي خود نمي‌جنبد و نمو نمي‌كند و سخن ظاهري نمي‌گويد و نبات نمو مي‌كند و از جاي خود نمي‌جنبد مثل حيوان و سخن نمي‌گويد و حيوان نمو مي‌كند و حركت ظاهري مي‌نمايد و سخن نمي‌گويد و جن نمو دارد و حركت دارد و هم‌شعور و سخن ظاهري دارد، ولي نه مثل انسان و نه به شعور و نطق او، و اما انسان هم نمو دارد و هم حركت و هم نطق و هم شعور قوي پس هر يك برحسب خود و مناسب‌ شأن و مقام خود تكليفي دارند و ضروريات وجود ايشان تكليف ايشان شده پس جماد و نبات را تكليف به حركت ظاهري و هر تكليف كه حركت ظاهري در كار دارد و عمل نامتعارفي مي‌خواهد از ايشان ساقط است زيرا كه خدا به وسع تكليف مي‌كند نه فوق طاقت، و هم‌چنين حيوانات را تكليف به آنچه شعور كليات و معني‌هاي عقلائي و تميزهاي انساني و علم به امور پنهاني در كار داشت تكليف نكردند، و هم ‌چنين جن را برحسب وجود خود ايشان تكليف نمودند، پس استعمال چيزهاي كثيف ايشان‌را در كار نباشد، و وضوء و غسل وو مسواك و تطهير به آب ايشان را حاجت نباشد و هم‌چنين بسياري از احكام معاملات در وجود ايشان ضرور نباشد . .1 .» پايان كلام او،
در اين كه مي‌گويد به وضو و غسل و تطهير با آب نياز ندارند، هم‌چنين بسياري از احكام معاملات از احكام معاملات در وجود ايشان ضرور نباشد ايراد وارد است:
1- ظاهر آيات هم‌چنين اخبار دلالت دارند به اين كه جنّ در احكام شرع با انسان مشاركت دارد.
2- كدام دليل ثابت مي‌كند كه جنّ به وضو و غسل وتطهير و بسياري از معاملات نیاز ندارد؟ كدام روايت از ائمه عليهم السلام در اين باره آمده است؟ به غير از بعضي خيالات و توهمات.
3- پيشتر كلام سيد را كه از رساله‌ي غريّه ی او نقل كرديم2ديديم که به عقيده‌ي او جنّ در احكام و احوال تابع انسان مي‌باشد، هر چه در انسان به كار مي‌رود به تبع در جن هم به كار مي‌رود. كه صريح است در مشاركت.
سپس در ادامه مي‌گويد: امّا بني‌آدم به آنچه مي‌بيني حاجت دارد و اين هم به جهت آنست كه هر قومي به قدر شعورش و به طور خلقتش مكلف است و زياده از وسعش مكلف نيست، پس نبيِّ جمادات مامور نباشند به حركت از جاي خود و قومش مامور نباشند به زيارت او، و حركت به سوي او، چرا كه اين تكليف از لوازم امكان حركت است، و در وجود آن‌ها نيست. و هم‌چنين مامور نباشند به تعليم و تعلم قولي و به اين‌كه سخني بگويد كه هوا به حركت‌ آيد و مأمور به شنيدن و شنوانيدن نيستند، پس حاجت به استفتاء و فتوي ندارند و حاجت به ديدن نبي ندارند و نبي مامور به حركت به سوي ايشان نيست و از اين جهت كه هر سنگي و خاكي در هر جا هست مكلف است كه با وجود حركت نكردن، مؤمن باشد و ذكر كند و با وجود اين عبادتش به او رسيده است و مي‌داند، به جهت اين كه طور رساندن آن پيغمبران غير طور رساندن پيغمبر بني‌آدم است، پيغمبر بني‌آدم بايد بيايد در قوم و به ايشان سخن بگويد، و پيغمبر جماد مكلف به اين نيست. بلكه در همان محل خود كه هست تكليف هر كس را به او مي‌رساند بي‌حركت و بي‌قول، مثل اين‌كه دل تو به دست و پاي تو مي‌گويد حركت كن و راه برو و بنويس و آن‌ها را تكليف مي‌كند بدون قول و بدون اين‌كه از جاي خود حركت كند و عجب نيست. و هم‌چنين پيغمبر نباتات نبايد از جاي خود حركت كند يا سخن بگويد يا رسالتي فرستد، در هر جا هست تكليف به قوم مي‌نمايد و همه را تعليم مي‌دهد، بدون قول و حركت و از اين جهت هر گياه در هر جاي زمين كه هست بي‌حركت تكليف و تسبيح خود را مي‌داند، و هم چنين حيوانات، غالباً ضرور نباشد كه نزد پيغمبر خود روند، يا پيغمبر به سوي ايشان آيد يا سخن گويند و شنوند و بدون سخن در هر جا باشد تكليف خود را ياد مي‌گيرند، و بسا باشد كه به زيارت پيغمبر خود روند هر گاه مامور شوند به زيارت، و بسا باشد كه حكم شودكه به زيارت نروند پس پيغمبر جماد و نبات و حيوان نبايد سخن بگويد و از جاي خود حركت بكند در هر جا هست بي‌قول به امت خود تكليف‌ها را مي‌رساند، و آن‌ها هم بعضي ايمان مي‌آورند و بعضي نمي‌آورند و كافر و مؤمن از يكديگر امتياز مي‌گيرد، و از اين جهت است كه احاديث وارد شده است كه عرض ولايت ما را بر زمين‌ها كردند هر زمين، را كه قبول كرد شيرين و خوب و معدن شد، و هر زميني كه قبول نكرد شور و تلخ و سبخ شد، و هم‌چنين كوه‌ها و آب‌ها و نبات‌ها و حيوان‌ها، و گاه باشد كه پانصد حديث در اين خصوص بيش باشد، و اين به جهت آنست كه همه‌ي آن پيغمبران امت خود را به ولايت خوانده‌اند، چنان كه خواهد آمد. پس ديگر مثل بعضي از جهال تعجب مكن: كه چطور مي‌شود جماد و نبات و حيوان تكليف داشته باشند و پيغمبر داشته باشند؟ چنان كه يافتي همه، پيغمبر و تكليف دارند، و آن‌ها برحسب خلقت خودشان و شما برحسب خلقت خودتان و خداوند جل شانه عالم به مصلحت ملك خود، و قادر به رساندن تكاليف ايشان است به هر طور كه صلاح مي‌داند مي‌رساند، و آنچه ذكر شد مؤمن قبول مي‌كند و مي‌فهمد كه صحيح است، و نمي‌شود كه چيزي بنده باشد و بدون تعليم خدا بداند و نمي‌شود كه خدا تعليم بكند مگر به واسطه كاملان ومعتدلان پس تصديق مي‌كند آن‌چه را كه عرض كردم ولي نمي‌فهمد سر اين امر را. پايان كلام مورد نياز از ارشاد العوام1 همين كلام براي اثبات ادعايمان كافي است
همه‌ي اين كلام صراحت دارد به اين كه پيامبر انسان‌ها، از نوع آن‌ها است و پيامبر حيوانات از سنخ آن‌ها و پيامبر نباتات از خود‌ آن‌ها و پيامبر جمادات از خود آن‌ها و پيامبر انسان‌ها ممكن نيست پيامبر جمادات باشد بلكه به ناچار بايد پيامبر هر سنخي از خود ايشان باشد.
تعجب اين جا است كه به صرف ادعا كفايت كرده در صورتي كه هيچ دليل و شاهدي از آيات و اخبار ندارد و با اين حال آن را از اسرار مي‌شمارد و منكر آن را از آدم‌هاي جاهل و اشرار مي‌داند، و تصريح مي‌كند كه بايد اين پيامبر كامل‌تر از همه باشد، مي‌گويد.
پس بايستي كه از براي آن‌ها هم پيغمبر باشد، كه او كامل‌ترين آن‌ها باشد و مي‌گويد: پس پيغمبر هر قومي بايد از جنس ايشان باشد تا پيغمبري او بر ايشان ثابت شود مي‌گويد: پس نبي جمادات مأمور نباشند به حركت از جاي خود، و قومش مأمور نباشد به زيارت او و حركت به سوي او و مي‌گويد: طور رساندن آن پيغمبر غير طور رساندن پيغمبر بني‌آدم است، پيغمبر بني‌آدم بايد در قوم ( باشد )، و با ايشان سخن بگويد، و از جاي خود حركت كند. مي‌گويد:
پيغمبر جماد و نبات و حيوان نبايد سخن بگويد و از جاي خود حركت كند. پس مثل بعضي از جهال تعجب نكن كه چطور مي‌شود جماد و نبات و حيوان تكليف داشته باشند و پيغمبري داشته باشند.
ملاحظه مي‌فرماييد كه اين كلمات خيلي صريحند به آنچه گفتيم، آيا مي‌شود اين‌ها را تأويل و توجيه صحيح كرد؟
مرحوم حاج محمد خان وقتي ملاحظه كرد مذهب و كلمات صريح پدرش سبب عمده‌اي به طعن او و پيروان آنان شده با نوشتن كتاب ( هدايت المسترشدین ) به تاويل و توجيه كلمات پدر پرداخت، او گمان مي‌كرد توجيه او زبان طعن و قدح مردم را نسبت به او و پدرش خواهد بست و غافل بود از اين كه سخن صريح را نمي‌شود به نحو ديگري تأويل كرد،‌ گر چه فرزند او است و بهتر از ديگران درمي‌يابد كه پدرش چه چيزي را گفته است اما اين كار او اجتهاد در مقابل نص است و نادرست بودن آن بر هيچ عاقلي مخفي نيست.
در ضمن او نيز به نحوي همان مذهب پدر را عنوان كرده است او در همان كتاب گفته است: قصد پدرم اين نيست كه در عرصه‌ي جمادات بايد سنگي پيامبر باشد و در ميان نباتات درختي، زيرا هيچ عاقلي چنين سخني را نمي‌گويد، بلكه مراد پدرم اين است كه پيامبر ما و ائمه عليهم السلام داراي اين مراتبند يعني داراي مراتب انسانيّت، حيوانيّت، نباتيّت و جماديت هستند، با رتبه‌ي انسانيّت كه دارند احكام الهي را به انسان‌ها، و با رتبه‌ي حيوانيت به حيوانات، و با رتبه‌ي نباتيت به نباتات، و با رتبه‌ي جماديت به جمادات مي‌رسانند1پايان سخن.
آيا امكان دارد اين توجيه و تأويل فرزند جايگزين سخنان صريح پدرش باشد؟
آيا بين آن تصريحات و اين تأويل هيچ ربطي وجود دارد؟
البته آن چه فرزند گفته در حد خود موجه است و ضرري ندارد بلكه صحيح است اگر مراد او اشتراكي باشد كه در ايشان2 به صورت عرضي، و در حيوان و نبات و جماد به طور ذاتي وجود دارد، اما اگر قصد او اين باشد كه حيوانيت و نباتيّت و جماديت در ايشان به صورت ذاتي وجود دارد مفاسد زيادي خواهد داشت از جمله اين كه:
اين مراتب ذاتي در ايشان با آن‌ها از يك سنخ و از يك نوع مي‌باشد.
به هر حال به خواست خداي تعالي مدرك اين قول مرحوم حاج محمد كريم خان را در فصل بعدي يادآوري خواهيم كرد، و فرزندش نيز پس از تأويل و توجيه در آن كتاب به آن اشاره مي‌كند مي‌توانيد به آن مراجعه كنيد.
عباراتي كه از او نقل كرديم به وضوح صراحت دارند كه انبياي هر مرتبه از انسان تا جماد، از سنخ همان مرتبه و از جنس آن‌ها مي‌باشند.
اگر چه او مي‌گويد:‌ انبياء در هر مرتبه‌اي مظاهر آن پيامبر كلي‌اند و فيوضات و احكام خود را از وي مي‌گيرند و به افراد مرتبه‌ي خود مي‌رسانند امّا قول به تعدد انبياء در آن مراتب مستلزم مفاسدي است، علاوه بر اين كه عقيده به كلي بودن پيامبر هم خود فاسد مي‌باشد چنان كه قبلاً گفتيم و در مطالب بعدي نيز خواهيم گفت.
از همه‌ي اين‌ها گذشته هيچ يك از علماي اعلام و مشايخ كرام، هم‌چنين شيخ اوحد و سيد امجد، و علمايي كه پا جاي پاي آنان گذاشته‌اند چنين چيزي را نگفته و اشاره‌اي به آن نكرده‌اند چه برسد به تصريح اگر در كلمات شيخ و سيد اشاره و تلويحي بود هم پدر و هم فرزند هر دو براي اثبات ادعاي خود به آن استناد مي‌كردند تا مدعاي خود را ثابت و بيان كنند، و كتاب‌هاي خود را از آن پر مي‌ساختند. و اما استدلال‌هائي كه به آيات و اخبار كرده‌اند دلالتي ندارد مگر به اين كه تمامي موجودات برحسب مراتب خود شعور دارند و مكلفند، و هر مرتبه‌اي مثل انسان امتي به شمار مي‌رود، اين مذهب درست است و آيات و روايات به آن دلالت مي‌كند.
امّا به ادعاي ا يشان دلالت نمی کند ، كه مي‌گويند: (هر مرتبه‌اي پيامبري دارد) به هيچ وجه دلالت نمي‌كنند، كدام آيه، يا كدام خبر به اشاره يا به تلويح به آن دلالت مي‌كند؟ چه ملازمتي وجود دارد بين اين كه موجودات شعور دارند و مكلفند و بين اين كه ناگزير هر مرتبه‌اي پيامبري از سنخ و جنس خود دارد؟ تا اگر آن يكي ثابت شد اين يكي هم ثابت شود؟ چنان كه حاج محمدكريم خان ادعاء كرده در عبارتي كه از او نقل نموديم.
اگر مطلب طولاني نمي‌شد ما آيات و روايات رانقل مي‌كرديم و عدم دلالت آن‌ها راظاهر مي‌ساختيم به آنچه ايشان اظهار داشته‌اند.
از مطالبي كه گفتيم ظاهر شد كه اعتقاد صحيح و متفق عليه نزد همه‌ي علماي اعلام اين است كه پيامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله صلوات الله عليه و آله، هم پيامبر انسان‌ها است و هم پيامبر جنيّان، و در اين مرتبه جز او پيامبري وجود ندارد، و اوست كه به افراد هر دو مرتبه احكام الهي را تبليغ مي‌كند.
و اگر ثابت شود كه جماد و نبات و حيوان، شعور و تكليف دارند چنان كه حق هم همين است پيامبر و مبلغ آنان، پيامبر همين دو مرتبه خواهد بود زيرا بين جن و انس و بين آن‌ها فرقي وجود ندارد، نبي همه‌ي مراتب از انسان تا جماد همان محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است، همان كه مي‌خورد و مي‌آشامد و در بازار و كوچه راه مي‌رود، خداي سبحان قدرت و نيروي كاملي را به او عطا فرموده كه مي‌تواند تكاليف همه‌ي اين مراتب را با همه‌ي اختلافاتي كه دارند به افراد آن‌ها برساند و افراد هر مرتبه تكليف خود را از اين وجود مبارك مشخص دنيوي و از زبان او مي‌گيرد، تكاليف انسان را به او، جن را به او، ملائكه را به آن‌ها، حيوان را به آن ها، نبات و جماد را به آن ها‌ با همين وجود مبارك و با نفس نفيس خود مي‌رساند.
و اگر مصلحت اقتضاء كند كه بين او و بين افراد هر مرتبه واسطه‌اي باشد تا از جانب او تبليغ كند لازم نخواهد آمد كه آن واسطه پيامبر و رسول، و از سنخ و جنس آن‌ها باشد، اگر در هر مرتبه‌اي پيامبري از جنس و سنخ آنان باشد و واسطه بين خدا و بين افراد آن مرتبه باشد، يا واسطه و مظهر باشد بين پيامبر كلي و بين افراد مرتبه‌ي خود، در اين صورت چه فايده و ثمري دارد كه پيامبر و ائمه عليهم السلام بايد لغات تمامي موجودات و زبان آن‌ها را از انسان گرفته تا جماد بدانند؟ در صورتي كه اخبار متواتر است در اين باره كه آن بزرگواران به زبان آن‌ها آشنا هستند، و خلافي در بين علماي اماميه در اين رابطه وجود ندارد.


فصل چهارم

در فصل گذشته معلوم شد كه حاج محمد كريم خان واجب مي داند در هر مرتبه‌اي از مراتب از انسان تا جماد پيامبري باشد.
مخفي نماند كه اين عقيده‌ي او از فروعات اعتقاد او به كليت پيامبر و كليت امام مي‌باشد، او به كلي بودن پيامبر و امام اعتقاد دارد و اعتقاد دارد كه پيامبر و امام كلي امكان ندارد در اين عالم تنگ و تاريك، با كليت خود ظاهر شود و به آن فرود آيد، و چون پيامبري او فراگير است ناچار است احكام الهي را به جميع موجودات برساند، لازم مي‌آيد كه در هر مرتبه پيامبري و رسولي از سنخ و جنس همان مرتبه و مظهر آن پيامبر و امام كلي باشد، بنابراين در حقيقت پيامبر كلي است كه از جانب خداي تعالي تبليغ مي‌كند به واسطه‌ي همين مظاهري كه در هر مرتبه با لباس و صورت همان مرتبه و از جنس و سنخ آن‌ها دارد، پس پيامبر كلي تكاليف انسان را به واسطه‌ي مظهري مي‌رساند كه صورت و لباس انسان دارد و عبارت است از محمد بن عبدالله و ابن آمنه بنت وهب صلي الله عليه و‌آله، و هم اوست كه به وسيله‌ي پيامبر اكرم جلوه و ظهور مي‌كند. و تكاليف حيوانات و نباتات و جمادات را به واسطه‌ي حيوان طيب، نبات طيب، جماد طيب مي‌رساند و به اهل اين مراتب سه‌گانه به صورت كامل‌ترين فرد هر يك از آن‌ها با صورت و لباس‌ همان‌ها ظاهر و متجلي مي‌شود، اين مظهر با اين كه طبق ادعاي او در مرتبه‌ي خود، پيامبر افراد همان مرتبه ا ست اما پيامبر حقيقي و واقعي نيست بلكه مظهر و واسطه‌ي پيامبر حقيقي و كلي است، و از اين قول لازم مي‌آيد كه محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله نيز پيامبر حقيقي از طرف خدا نباشد، و اگر چه معصوم است و لازم الاطاعه و پيروي از او واجب مي‌باشد، زيرا واسطه و مظهري است به پيامبر حقيقي كلي، بلكه پيامبر در واقع و حقيقت همان كلي است امكان ندارد به اين عالم فرود آيد. براي اين كه اين عالم كوچك و تنگ است و با چشم درك نمي‌شود و نمي‌ميرد و كشته نمي‌شود.
و از همين جهت اعتقاد دارد كه اجساد چهارده معصوم و ديگر انبياء در زمين مي‌پوسند زيرا اين اجساد به عقيده‌ي او در حقيقت پيامبر و امام نيستند بلكه مظاهر پيامبر و امام كلي‌اند، آن كلي اين اجساد را ( اجساد پيامبران و ائمه‌ي طاهرين ) را براي مدتي از زمان مظاهر خود قرار داد تا تكليف خود را به توسط آن‌ها اداء كند، و پس از انقضاي مدت آن مظاهر را در عوالم خودشان رها كرد و آن‌ها برگشتند به آن چه از آن خلق شده بودند و اجزاء آن‌ها پراكنده و متلاشي شد البته اين گمان او است كه پيامبر كلي با اشراق خود اين اجساد دنيوي و قالب‌هاي عرضي و صوري را به حركت مي‌آورد تا تكاليف شرعي را به افراد بشر و غير آن تبليغ كنند.
اگر چه ما در مقاله‌ي اوّل و دوّم بعضي از عبارات او در ارشاد العوام را به نقد و بررسي گذاشتيم اما باز بعضي از عبارات وي را براي اتمام حجّت نقل مي‌كنيم. در ارشاد العوام، در يكي از فصول آن در مطلب چهارم مي‌گويد:
« پس چون اين مطلب را دانستي مي‌گوئيم: با وجودي كه بدن شخص حضرت امير يكي است، ممكن است آن بزرگوار كه از اعراض اين دنيا در چندين جا مظهري قرار دهد، مانند آيينه و در هر يك از آن‌ها نور مقدس او به كلي ظاهر باشد و همه را معصوم و مطهر دارد، و همه رخساره و چشم و گوش خدا باشند بي‌تفاوت، چرا كه حركت اين اعراض به حركت بدن اصلي است، و در عصمت و طاعت و معصيت تابع او است، پس چون بدن اصلي معصوم شد اعراض هم به آن واسطه معصوم مي‌شود و از آن چه عرض شد معلوم شد كه لازم نكرده است كه به صورت علوي جلوه كند، بلكه ممكن است كه به صورت غير علوي جلوه نمايد از صورت ساير انسان‌ها بلكه صورت حيوان‌هاي طيب و نبات‌هاي طيب و جمادهاي طيب و از همه شنوا و گويا و توانا مي‌تواند باشد و اين يك قسم از ظهورات ايشان است1. . . . » و در فصل بعدي گفته است:
« چون دانستي كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در همه جا حاضر است، يعني خداوند پر كرده است فضاي آسمان و زمين را به وجود شريف ايشان تا يگانگي خود را ظاهر كند، و ايشان در همه جا به بدن شريف خود ظاهرند و حاضر و موجود، چرا كه بدن ايشان كلي است مانند جسم كه در همه عالم اجسام است. . . . »
توجه داريم كه در اين دو عبارت به طور مكرر تصريح مي‌كند به اين كه پيامبر و امام كلي هستند، و فضاي آسمان و زمين و همه‌ي عوالم را با كليت خود پر كرده‌اند،‌ و اگر خواستند در مرتبه‌اي از مراتب مخلوقات ظاهر شوند به صورت يكي از افراد همان مرتبه ظاهر و جلوه مي‌كنند كه فرد اكمل آن‌ها است، و در همان فرد اكمل به اهل همان مرتبه ظاهر شده‌اند، پس آن چه اهل مراتب مي‌بينند مظهر و عرض و قالب آن پيامبر و امام كلي است، پيامبر و امام حقيقي و اصلي نيست زيرا به عقيده‌ي او، امام و پيامبر كلي ديده نمي‌شوند و نمي‌ميرند و كشته نمي‌شوند، آلت قتل و جرح ابداً در آن‌ها تأثير نمي‌كند زيرا كلي است و شأن كلي همين است.
فاسد بودن اين مسأله نزدكسي كه دقت و تأمل مي‌كند روشن و واضح است و آوردن دليل لازم نيست.
به هر حال چون پيامبر را كلي مي‌داند در فروعات آن به تعدد پيامبران قايل مي‌شود، و پيامبر هر مرتبه را از سنخ و جنس همان مرتبه مي‌شمارد.
و به حمدالله ما در مقاله‌ي اوّل و دوّم اين قول را باطل كرديم، و نيازي به تكرار نمي‌بينيم، و فرع تابع اصل است و چنان كه گفتيم فساد آن به هيچ كس مخفي نيست، و احدي از علماء از ظهور اسلام تا به حال به چنين موضوعي قايل نشده است، وي نيز در آيات و اخبار دليل و شاهدي بر عقيده‌ي باطل خود ندارد بلكه قولي است جديد و راهي است نو.

فصل پنجم

همداني در رساله‌ي هديه النمله در عبارتي كه در اوّل مقاله از او نقل كرديم به مرحوم شيخ نسبت داده كه گفته است اميرالمؤمنين در قتل طلحه به صورت مروان درآمد. اين تنها او نيست كه اين نسبت ناروا را به مرحوم شيخ داده، غير او نيز بدون اطلاع و توجه به مراد و مقصود آن را به مرحوم شيخ نسبت داده و بسيار هم وحشت زده شده است و چون كلام همداني در بعضي از موارد غلط‌هاي آشكاري دارد و سزاوار نيست كه عمر آدمي و اوقات او صرف جواب گويي به او باشد از نقل عبارت او اعراض كرده و به نقل عبارت مرحوم فاضل از رساله‌ي ( ترياق الفاروق ) او مي‌پردازيم آن مرحوم گفته است:
« از جمله مطالبي كه شيخ گفته آن است كه اميرالمؤمنين عليه السلام در وقعه‌ي جمل، به صورت مروان مصور شده و تيرانداخت و طلحه را كشت زيرا كه چون از طلحه سؤال كردند كه كي تو را تير زد گفت علي، و حال آن كه مسلم است كه در ظاهر مروان تير زد او را، و چون طلحه در حال احتضار و كشف باطن بود حضرت را شناخت و ديگران چون صاحب بصيرت نبودند مروان را مي‌ديدند. او در شرح فقره‌ي و اجسادكم في الاجساد گفته كه: مراد از اجسادهم اجساد ديگران مي‌باشد، زيرا آن جسدها مال آن‌ها مي‌باشند هر چه را بخواهند مي‌پوشند و هر چه را بخواهند درمي‌آورند، ايشان به جسد زيد از خود زيد سزاوارترند ولي بهترين آن‌ها را مي‌پوشند براي اين‌كه از دگرگوني به دور مي‌باشند مگر اين كه مانعي پيش آيد كه به مقتضاي آن برحسب قابليتي كه بيننده دارد ظاهر مي‌شوند، به همين جهت در وقعه‌ي جمل به صورت مروان ظاهر شد و چون طلحه در حال مرگ بود و پرده‌ها كنار رفته بود حقيقت را ديد مروان را نديد، و هر كس پرده از جلو چشمش برداشته نشود مروان را مي‌بيند و علي عليه السلام را نمي‌بيند پايان آنچه به خلاصه از شيخ نقل كرديم، متشرعه اين استدلال را باطل دانند:
اوّلا قول طلحه حجت نيست، ثانياً محتمل است كه مراد طلحه از باب نسبيّت باشد يعني آن حضرت سبب قتل او شدند به امر و نحو آن، يا اين كه اين كلام را گفته كه حضرت را متهم به مباشرت قتل خود كند، شايد به سبب آن فتنه‌اي برپا شود مانند فتنه‌اي كه به تهمت قتل عثمان برخاست. پس به اين حرف محتمل الوجوه بي‌پا (يه ) چگونه مي‌توان اعتقاد نمود كه آن حضرت في الحقيقه به جسد مروان ملتبس شدند، و چگونه شيعه راضي به اين معني مي‌شوند و چگونه آن را فضيلت مي‌شمارد. » پايان كلام مرحوم فاضل.
بهتر خواهد شد قبل از اين كه اشتباه مرحوم فاضل را يادآور شويم به نقل كلام شيخ بپردازيم و اگر چه طولاني مي‌باشد، سپس مقصود و مراد او را كه دريافتيم اشتباه فاضل مرحوم و عدم توجه و اطلاع او را بيان كنيم.
مرحوم شيخ در شرح فقره‌ي « و اجسادكم في الاجساد »‌ گفته است:
« و اگر راه تأويل و ظاهر ظاهر را رفتي جايز است منظور از اجسادي كه فدا مي‌شوند اجسادي باشند كه ديگران دارند ولي مال ايشان مي‌باشند، زيرا حقايق اجساد ديگران مال ايشان هستند، و ايشان نسبت به آن‌ها از ديگران سزاوارترند، مي‌پوشند هر چه را بخواهند و در مي‌آورند هر چه را بخواهند، ايشان به جسد زيد از خود او سزاوارترند زيرا مادّه مال ايشان و از براي ايشان مي‌باشد، و دفعات به اين موضوع اشاره كرده‌ايم مراجعه كن، اين معني بدان جهت جايز است كه بعضي از آن‌ها مال اختصاصي ايشان است گرچه همه مال ايشان مي‌باشد، اما ايشان بهترين و زيباترين آن‌ها را مي‌پوشند تا از تغيير و دگرگوني دورتر باشد يا تغيير آن اندك و ناچيز باشد زيرا اين لباس را به فردي پوشانده‌اند كه طبيعت او، شايستگي او، بالاتر است و رفتار و كردارش با روش آن‌ها بيشتر موافقت دارد به همين جهت تغيير آن اندك است، و صورت چنين فردي نزديك‌تر است به حال همين فرد موقعي كه از ايشان ظاهر مي‌شود.
بعد از دو سطر گفته است:
گفتيم آن‌ها بهترين و زيباترين را مي‌پوشند البته زماني كه به سبب قابليت مانعي در بين نباشد، چنان كه جبرئيل وقتي كه به يكي از انبياء ظاهر مي‌شد، يا زماني كه به مريم ظاهر گرديد به صورت فردي ظاهر شد كه در آن زمان زيباتر بود، و چنان كه به حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم به صورت دحيه بن خليفه‌ي كلبي ظاهر مي‌شد، زيرا در آن زمان او زيباترين بود. به اين جهت گفتيم صورت زيبايي كه در زمان ظهور وجود دارد به آن حقيقت طاهر و طيّب نزديك‌تر و مزاجش معتدل‌تر است گر چه به ا عتدال آن حقيقت پاك نمي‌رسد.
اگر رسول اكرم و ائمه عليهم السلام مطابق با حقيقتي ظاهر مي‌شدند كه دارند، نه ملكي و نه پيامبري ايشان را نمي‌ديد، مگر اين كه همان موقع از حال مي‌رفت ولي خداي تعالي ظهور ايشان را به مقداري قرار داد كه طبقات پائين‌تر توان تحمل ايشان را دارا باشند، و در مطالب قبلي اشاره كرديم كه نور ايشان يك ميليارد و هفتصد و چهارده هزار بار بالاتر است گفتيم اگر به جهت قابليت مانعي در ميان نباشد يعني اگر مانعي بود آن را مي‌پوشند كه قابليت در حال تغيير اقتضاء مي‌كند آن كه در چشم‌هايش پرده نباشد ايشان را در آن حال مي‌بيند كه در آن وضعيت قرار دارند، مانند اين كه خورشيد در آيينه‌هاي رنگارنگ، سبز، سرخ و زرد يا كج و معوج « و مقعر و محدّب و تخت » و كوچك به رنگ آن‌ها ديده مي‌شود، بيننده تغييري در نور آن را نمي‌بيند، زيرا تغيير مربوط به آيينه‌اي است كه در برابر نور خورشيد قرار مي‌گيرد. در اين خصوص ابن ابي جمهور احسايي در كتاب « المجلي » و مؤلف كتاب « انيس السمراء و سمير الجلساء » از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده‌اند كه گفت: در جنگ بصره با اميرالمؤمنين حضور داشتم، هفتاد هزار نفر دور آن خانم گرد آمده بودند،‌ هيچ شكست خورده، زخمي و در حال احتضاري را نديدم مگر اين كه مي‌گفت: علي مرا شكست داده، علي مرا زخمي كرد، علي مرا كشته است، ميمنه يا ميسره و به وسط لشگر نرفتم جز اين كه صداي علي را در آن جا مي‌شنيدم، در حال احتضار به طلحه رسيدم، به سينه‌اش تيري اصابت كرده بود. گفتم: اين تير را چه كسي به تو انداخت؟ گفت: علي بن ابي‌طالب، گفتم: اي طرفدار بلقيس و اي سرباز ابليس، علي تيري پرتاب نكرده، و در دستش جز شمشير چيز ديگري ندارد، جواب داد: اي جابر آيا نمي‌بيني علي را به هوا مي‌رود، فرود مي‌آيد، گاه از مشرق و گاه از مغرب يورش مي‌آورد او شرق و غرب را يكي كرده است به سواره‌اي نمي‌گذرد مگر اين كه او را با نيزه مي‌زند، با كسي روبرو نمي‌شود مگر اين كه او را به قتل مي‌رساند يا مي‌زند يا به رو مي‌افكند يا مي‌گويد: اي دشمن خدا بمير و مي‌ميرد، هيچ كس از دست او جان سالم به در نمي‌برد، من تعجب كردم و نبايد از اسرار و عجايب اميرالمؤمنين تعجب كرد.
در كتاب « مجلي » از مقداد بن اسود كندي روايت شده كه در جنگ احزاب كنار خندق ايستاده بودم، عمرو بن عبدود كشته شد و دستجات سربازان دشمن از هم گسيخت و به صورت هفده گروه پراكنده درآمد من در عقب همه‌ي آن گروه‌ها علي را ديدم با شمشيرش آنان را مي‌انداخت در حالي كه در يك جا ايستاده بود و كسي را تعقيب نمي‌كرد، و از اخلاق كريمانه‌ي او يكي اين بود كه فردي را كه پا به فرار مي‌گذاشت دنبال نكند.1
اين دو حديث صراحت دارند در اين كه آن حضرت در هر جايي خواسته ظاهر شده است، و مظاهر او متعدد مي‌باشد،‌ به خصوص خبر دوّم كه مي‌گويد با شمشيرش آنان را مي‌افكند در صورتي كه در جاي خود ايستاده بود.
اما استشهاد به خبر اوّل واضح است زيرا آن حضرت در صورت قبيح مروان بن حكم ظاهر شده است و همه اتفاق‌نظر دارند كه تير را به سمت او مروان بن حكم انداخته بود، و چون طلحه در حال احتضار و در حال رؤيت فرشتگان بود و پرده از جلو چشم او بر كنار شده بود، و چشم او تيز شده بود حقيقت را مشاهده كرد كه علي در صورت مروان به او تير زد مروان وسيله‌ي هلاكت او بود.
قابليت هلاكت او اقتضاء مي‌كرد علي عليه السلام به صورت مروان ظاهر شود، زيرا قابليت‌هاي افعال الهي اقتضاء مي‌كند كه اسباب وا بسته به مفاعيل، به صورتي ظاهر شود كه همان قابليت‌ها اقتضاء دارد تا احكام حكمت الهي براساس نظم طبيعي جاري گردد، رضوان خازن بهشت به بهترين صورتي ظاهر مي‌شود كه نعمت و تنعم اقتضاء مي‌كند، مالك خازن دوزخ به بدترين صورتي ظاهر مي‌شود كه عذاب و الم اقتضاء مي‌كند، چنان كه امير مؤمنان علي عليه السلام به دوستان خود در زيباترين و خوشايندترين صورت ظاهر مي‌شود، و به دشمنان خود در وحشتناك‌ترين صورت ديده مي‌شود، و اين امر اقتضاي حبّ و بغض است چون مروان بن حكم در حال احتضار و در حال معاينه يعني در حال كنار رفتن پرده‌ها بود مروان بن حكم را نديد، علي بن ابي‌طالب عليه السلام را ديد، و هر كس كه پرده از جلوي چشمش كنار نرود يا در حال احتضار كامل نباشد علي عليه السلام را نمي‌بيند بلكه مروان بن حكم را مي‌بيند»1 پايان سخن مرحوم شيخ.

توضيح اين سخن

* چون بنابر آنچه از اخبار و روايات فراوان برمي‌آيد حقيقت محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اولين و كامل‌ترين و صاف‌ترين و نوراني‌ترين مخلوق الهي هستند و هيچ مخلوقي در مرتبه بالاتر از ايشان خلق نشده است و به اقتضاي خطاب ادبر دستور يافته‌اند احكام الهي را به مكلفين برسانند، و به تربيت و تعليم معالم ديني ايشان بپردازند حكمت و مصلحت حقيقي اقتضاء كرده كه صورت ايشان نيز در بين ديگران كامل‌ترين،… نوراني‌ترين و والاترين صورت‌ها باشد، اما اگر مي‌خواستند با همان صورت‌هاي اصلي و مناسب و منطبق با حقايق خودشان ظاهر شوند، هيچ پيامبر مرسل و هيچ ملك مقرب تاب تحمل نداشت بلكه همه در برابر درخشش نور ايشان مي‌مردند، و مي‌سوختند و به هلاكت مي‌رسيدند، و به همين منظور و از راه ناچاري به مخلوقات، به اندازه‌ي تحمل آن‌ها و در بهترين صورت آن‌ها ظاهر مي‌شوند تا مخلوقات بتوانند از ايشان كسب علم و معرفت كنند، و اگر با همان صورت‌هاي اصلي ظاهر مي‌شدند كه با حقيقت ايشان مناسب و منطبق بود مخلوقات چگونه مي‌توانستند به ايشان نگاه كنند و بهره‌مند شوند؟ چنان كه نمي‌توانند به خورشيد نگاه كنند در صورتي كه نور خورشيد ميليون‌ها مرتبه پائين‌تر از نور ايشان است، خورشيد از ايشان كسب نور مي‌كند.
* و چون با توجه به استدلالي كه كرديم حقايق و صور همه‌ي مخلوقات، از انبياء عليهم السلام تا جمادات به تفصيلي كه گفتيم از شعاع نور اجساد شريف و صورت ولايت ائمه صلوات الله عليهم خلق شده است و به همين جهت هم آن ذوات مقدسه، علّت مادّي و صوري همه‌ي مخلوقات هستند مرحوم شيخ اوحد گفته است: ائمه عليهم السلام به صورت زيد از خود زيد سزاوارتر و اولاترند، زيرا اين صورت مال ايشان است كه به او عطا كرده‌اند، به عاريت داده‌اند، و اگر بخواهند با آن صورت ظاهر مي‌شوند اما به جهت قرب اعتدال و حقيقت طيب و پاك در بهترين صورت ظاهر مي‌شوند چنان كه جبرئيل به اقتضاي زمان به پيامبر ما صلي الله عليه و آله وسلم به صورت دحيه‌ي كلبي كه زيباترين اهل زمان خود بود ظاهر مي‌شد، در صورتي كه مثلاً به اقتضاي زمان به مريم سلام الله عليها به صورت ديگري ظاهر گرديد».
* اين نوع ظهور، روش ظهور آن حضرات عليهم السلام به دوستان و مخلصان خودشان مي‌باشد. اما ظهورشان به دشمنان و كينه‌توزان اگر بخواهند ظاهر شوند به غير صورت ظاهري ايشان و به اقتضاي قابليت دشمن مي‌باشد. به عبارت ديگر چون دشمن قابليت زشت و قبيحي دارد به اقتضاي همين قابليت او را در صورت ناخوشايند مي‌بيند در صورتي كه امام در صورت ظاهري خود مي‌باشد به نحوي كه ديگري او را در همان صورت مي‌بيند كه به خلق ظاهر شده است.
* و اين سخن به آن معني نيست كه نعوذبالله ائمه صلوات الله عليهم به صورت‌هاي زشت درمي‌آيند و به آن دشمن مانند صورت مروان بن حكم، ظاهر مي‌شوند چنان كه بعضي‌ها خيال كرده‌اند، بلكه منظور از اين گفتار همان است كه در مثال خورشيد ياد كرديم. كه در مقابل آئينه‌هاي گوناگون و رنگ وارنگ چون سياه و سرخ و زرد و سبز قرار گيرد خورشيد در آن‌ها به همان رنگ‌ها ظاهر مي‌شود، و همين‌طور مي‌شود اگر شيشه كج و معوج، مقعر و محدب ( و تخت ) باشد، در صورتي كه خورشيد هيچ تغييري نكرده است مگر بر حسب قابليت‌ها و محل‌ها. و با قطع نظر از آيينه‌ها خورشيد را مي‌توان به همان صورت ديد كه در غير آن‌ها ظاهر مي‌شود، بنابراين سياهي، سرخي، كجي و امثال اين صورت‌ها كه خورشيد در آيينه ظاهر مي‌شود از خود خورشيد نيست بلكه از آيينه‌ها است.
* بر اين اساس صورت زشتي كه امام علي عليه السلام با آن صورت به دشمنان ظاهر مي‌شود بر حسب قابليت و كژي ايشان است، دشمنان، وي را به مقتضاي تغيير و كژي خود ايشان به آن صورت مي‌بينند امّا خود امام عليه السلام به هيچ وجه تغيير نكرده، بلكه به همان صورت است كه بر مخلصان و دوستان خود ظاهر مي‌شود.
* آري اگر پرده از جلو چشم دشمن كنار رفت مثل وقتي كه در حال احتضار قرار مي‌گيرد علي عليه السلام را به همان صورت كه دوستان مي‌بينند مشاهده مي‌كند، چنان كه پرده از چشم طلحه كنار رفته بود و به حقيقت و واقع نگاه مي‌كرد و مي‌ديد كه علي عليه السلام به توسط مروان به سمت او تير انداخت، و او را وسيله‌ي تيراندازي قرار داد و باعث هلاكت وي گرديد.
* اما ساير مردم چون در جلو چشمان ايشان پرده بود ملتفت نبودند كه علي عليه السلام سبب است و در تيراندازي مروان مددرساني مي‌كند، و نمي‌دانستند كه چگونه مروان در هلاك ساختن طلحه، ابزار دست آن حضرت مي‌باشد، بلكه تصور مي‌كردند خود مروان طلحه را هلاك كرده است بي‌آن كه آلتي براي غير باشد، بلكه خود مروان هم خود را مباشر قتل و تيراندازي مي‌دانست، و تصور او نيز اين بود كه در اين موضوع علت تامه و مستقله خود او مي‌باشد تا چه رسد به ديگري.
* به همين جهت هم وقتي جابر از طلحه شنيد كه مي‌گويد: علي (ع) مرا با تير زد تعجب كرد و به نظرش بعيد آمد و گفت: علي تيراندازي نمي‌كند، و در دست خود فقط شمشير دارد.
هم آنچه جابر گفته و هم آنچه طلحه بر زبان آورده هر دو صحيح است زيرا قول جابر به مقتضاي ظاهري است كه مي‌بيند و قول طلحه بر حسب حقيقت و واقعيتي است كه پس از كنار رفتن پرده‌ي جلوي چشم ديده است پس مقصود شيخ اوحد از اين كه گفته است:
« آن كه بر طلحه تير انداخته علي است در صورت مروان به جهت اين كه آلت هلاك او بوده است، قابليت هلاكت او اقتضاء كرده كه در صورت او بر او ظاهر شود …..»
همان است كه گفتيم، « نه اين توهم كه علي عليه السلام به صورت مروان در آمده است» اگر عبارت آن مرحوم چنين بود:
« …. قابليت هلاكت او اقتضاء مي‌كرد كه به صورت او درآيد ( يعني نعوذ بالله علي عليه السلام به صورت مروان بيفتد )
تَوَهُم مذكور صحيح بود امّا آن مرحوم گفته است:
« اقتضاء كرده كه در صورت او بر او ظاهر شود ….» و پوشيده نيست كه ظهور به معناي تصور و افتادن به صورت كسي نيست. مثل اين كه مي‌گوئيم:
خورشيد در آيينه ظاهر مي‌شود و نمي‌گوئيم: خورشيد در آيينه به صورت او در مي‌آيد، هم‌چنين قول مرحوم شيخ ( لكونه‌اي مروان آله هلاكه= ) براي اين كه او يعني مروان آلت هلاك طلحه بود، در آنچه بيان كرديم صراحت دارد، و نفي مي‌كند آنچه را كه بعضي از بزرگان گمان كرده‌اند.
از آنچه گفتيم ظاهر شد كه مقصود شيخ نورالله ضريحه بيان اين سرّ بوده كه سبب قتل طلحه، يعني قاتل حقيقي او چنان كه خود طلحه مشاهده و اعتراف كرده علي عليه السلام بوده است.


« طرح سؤال و بيان جواب آن »

امّا اين كه چرا علي عليه السلام خود مباشرت به قتل طلحه نكرده و او را با دست مروان به قتل رسانده است؟ ( خود سرّي است كه بيان مي‌كنيم ):
حكمت الهيّه اقتضاء مي‌كند كه جريان فعل و ظهور آن به مقتضاي محل و بر حسب اقتضاي آن باشد، به اين معنا كه حقيقت طلحه اقتضاء مي‌كرده كه قتل او با دستي زشت و به توسط فرد پليدي چون مروان صورت گيرد و اگر چه اميرمؤمنان بوده كه حقيقت مروان را مدد مي‌رسانده و محرك او مي‌شده است « در زيارت‌نامه مي‌خوانيم كه» بهم تحركت المتحركات و بهم سكنت السواكن= آنچه در حركت است به وسيله‌ي ايشان حركت مي‌كند و آنچه ساكن باشد به توسط ايشان سكون يافته است.
و قول مرحوم شيخ (‌لان مقتضي قوابل افعاله سبحانه و تعالي ان تظهر اسباب تعلّقها بالمفعولات علي ما اقتضته تلك القوابل تمشيه للاحكام الالهيه= زيرا قابليت افعال خداي سبحان اقتضاء مي‌كند وسايل وابستگي آن افعال، به مفعولات با همان قابليت‌ها ظهور كند تا احكام الهي جاري شود ) صراحت دارد در آنچه ياد كرديم و آشكار مي‌كند كه مقصود او از ظهور امام در صورت مروان اين بوده كه امام عليه السلام در كشتن طلحه، مروان را واسطه و آلت قرار داده است، يعني حكم الهي اقتضاء كرده كه فعل امام عليه السلام برحسب قابليت‌ها و محل‌ها از مروان ظاهر شود و قصد آن مرحوم اين توهم نبوده كه علي عليه السلام به صورت زشت و پليد مروان در آمده باشد، به بيان مختصر چون مانعي نبوده، طلحه، در حال احتضار و با كنار رفتن پرده از جلو چشم واقعيّت و نفس الامر را مشاهده كرده و توجهي به واسطه و آلت نداشته است، بلكه به سبب اعظم كه همان علي عليه السلام باشد توجه داشته و ديده كه علي عليه السلام تير را پرتاب نمود تا او را به قتل برساند و در آن حال دريافته كه زمام حيات و ممات، به خواست خداي تعالي در دست با كفايت او مي‌باشد1، اما ديگران كه پرده‌ها جلوي چشمشان را گرفته بوده و مانع مي‌شده كه واقعيت و نفس‌الامر را مشاهده كنند همان را ديده‌اند كه محل و حقيقت طلحه اقتضاء كرده و مروان او را با تير زده تا از پاي درآيد و قتل طلحه را به او نسبت داده‌اند.
خلاصه بيان مراد شيخ اوحد از عبارتي كه به صورت تكراري و با توضيحات لازم آورديم معلوم ساخت كه فاضل مرحوم و غير او در اين باره اشتباه كرده و چنين فهميده‌اند كه مقصود شيخ اين بوده كه علي عليه السلام لباس مروان را به تن كرده و به صورت او در آمده است و نسبت‌هاي ناروايي را به او داده و گفته است:
« چگونه مي‌توان اعتقاد نمود كه آن حضرت به جسد مروان متلبس شود؟» خداي تعالي را شكر كه ظاهر شد كه آنچه فاضل و امثال او توهم كرده‌اند از عدم تأمل در كلمات، و غفلت از مقدمات سرچشمه گرفته است.
مرحوم فاضل كوشيده كه خبر جابر بن عبدالله انصاري را با احتمالاتي ضعيف نشان دهد و از اين‌ راه استدلال مرحوم شيخ را بي‌پايه و بي‌اساس معرفي‌كند
او گفته است:
1- گفتار طلحه در اين باره حجّت نيست… گفته‌ي مرحوم فاضل درست است1 امّا اگر مرحوم شيخ آن را سند و دليل قرار مي‌داد و ديديم كه مرحوم شيخ مطلب خود را با قواعدي محكم و دلايلي قوي مبرهن كرده و قول طلحه را مثال آورده و گفته كه ابن ابي جمهور احسايي روايت كرده است، و افزوده كه اما استشهاد به خبر اوّل در اين مطلب آشكار است.
2- مراد طلحه اين بوده كه علي را سبب قتل خود معرفي كند زيرا اين جنگ به دستور او صورت گرفته است.
اين احتمال از تار عنكبوت سست‌تر مي‌باشد زيرا علي عليه السلام سبب اصلي مبارزه با كساني بوده كه دور جمل گرد آمده‌اند، و كشته شدن طلحه به طور قطع و يقين در قول و در عمل، به امر عمومي او بوده و اين مطلب به گفتن طلحه نياز ندارد.
و احتمال اين كه مراد او در اين باره امر خصوصي نيز بوده باشد (‌پذيرفته نيست ) زيرا امر عمومي در سبب اصلي بودن كفايت مي‌كند به خصوص كه خود آن حضرت به قتال اصحاب جمل مباشرت فرموده است.
3- احتمال مي‌رود طلحه با اين جمله كه علي مرا به قتل رسانده خواهان آن باشد كه فتنه برانگيزد و علي عليه السلام را به قتل خود متهم كند چنان كه در اتهام به قتل عثمان فتنه‌اي ايجاد شد
باز اين احتمال سست‌تر از دو احتمال قبلي است، زيرا گرچه طلحه در نزد اهل سنت از آن ده نفر به شمار مي‌آيد كه مژده‌ي رفتن به بهشت به ايشان داده شده است اما از افرادي نبوده كه اعتباري را دارا باشد به خصوص در آن جنگ عظيم، كه هيچ كس را نمي‌توان به كشتن كسي چنان كه بين جنگجويان حتي در زمان ما هم رسم است به پاي مجازات كشاند، چنان كه در ظاهر او را مروان كشته و همه هم اين را ديده ( و فهميده ) اند اما هيچ اثري بر آن مترتب نشده و خون او را از مروان مطالبه نكرده‌اند، علاوه بر اين كه در اين موارد سبب قوي همان شخص است كه فرماندهي مي‌كرده و نه آن كس كه مباشرت به قتل داشته است، به خصوص كه فرمانده اميرمؤمنان عليه السلام و در ظاهر و واقع واجب الاطاعه بوده است. و از اين گذشته قياس طلحه به عثمان از جهات بي‌شماري، قياس مع الفارق مي‌باشد چنان كه بر آدم عاقل پوشيده نيست.
4- ضعيف‌تر از اين، احتمالي است كه ملا رضاي همداني در هديه النمله گفته است:
چگونه طلحه شناخت و علي را در صورت مروان مشاهده كرد ولي حسن بن علي عليهماالسلام او را نديد و نشناخت زيرا آن حضرت در مجلس معاويه به مروان گفت:
تو بودي كه در بين دو صف ايستادي و به طلحه تير انداختي و او را كشتي.
زيرا ما در جواب اين احتمال مي‌گوئيم:
الف: تو نمي‌پذيري آنچه را كه طلحه نسبت داده است معاويه چگونه از حسن بن علي آن را مي‌پذيرفت؟ اگر واقع و نفس الامر را بيان مي‌كرد.
ب: حسن بن علي عليه السلام به پدرش شناخت كافي داشته و به يقين ديده آنچه را كه طلحه ديده بود اما به جهاتي كه مصلحت بوده اين موضوع را بیان نكرده است.
يكي از آن‌ها اين بوده كه معاويه و هم‌نشينانش واقعيت و حقيقت را قبول نمي‌كردند، و آن را انكار مي‌كردند چنان كه تو آن را انكار مي‌كني با اين كه امامت اميرمؤمنان را پذيرفته‌اي، و ظاهراً به آن حضرت نسبت مي‌رساني.
يكي ديگر اين كه امام حسن عليه السلام با آن‌ها طبق آن چه ظاهر بوده صحبت مي‌كرده و تيرانداز و قاتل همان مروان بوده است، و ظاهراً هيچ كس حتي خود مروان نديده ( و توجه نداشته ) كه محرك و مددرسان مولي الموالي بوده است، بر اين اساس آنچه امام حسن مجتبي عليه السلام فرموده منافاتي ندارد با آنچه جابر از خبر طلحه اطلاع داده است.
بحمدالله مراد شيخ اوحد از خبر جابر ظاهر شد، و به خواست خداي تعالي شيعه به آنچه گفتيم و بيان كرديم راضي خواهد شد و آن را از فضايل قابل توجه به شمار خواهد آورد، و آب را از سراب، و طلا را از خاك تشخيص خواهد داد.


منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 6 ارديبهشت 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت