موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
مقاله‌ي چهارم:
ابطال عقیده بر رکن رابع(وحدت ناطق)
تمهید:
در اين مقاله عقيده‌اي را باطل خواهيم كرد كه به وحدت ناطق معروف شده است، منظور از وحدت ناطق به نظر كسي كه به آن اعتقاد دارد اين است كه در هر عصري لازم است مرد ناطقي غير از امام زمان وجود داشته باشد، مردي كه از هر جهت كامل است، به همه‌ي علوم وارد است، و در جهان هستي مي تواند تصرف كند، و بين رعيت و امام زمان عليه السلام واسطه باشد تا فيوضات كونيّه و شرعيّه را به ايشان برساند، و در تمامي مراتب مرجع مخلوقات باشد و با وجود او هيچ يك از علماء نبايد ادعاي استقلال و اجتهاد كند، بلكه بر همه‌ي علماء واجب است مردم را به سوي او دعوت كنند، و بر همه‌ي مكلفين واجب است به او معرفت برسانند، و اگر بميرند امّا او را نشناخته باشند مرده‌ي آنان مرده‌ي جاهليت و كفر و نفاق است.
اين مرد را در كتاب‌ها و نوشته‌هاي خود ناطق، امام، نايب خاص، شيخ، سلطان، حاكم، امام ناطق، وزير، نايب كل، ربّ، مؤسس اساس، مقنن قانون، رحمن، اله، شهيد، نذير، باب، ركن، قطب، سلطان دنيا و آخرت و حجت كليه نام گذاشته‌اند، مبتكرين اين اعتقاد و مؤسسان آن در كتاب‌هاي خود مخصوصاً برهان قاطع و رساله‌ي اسحاقيه، و رساله‌اي كه حاج محمد خان در اين باره در جواب شيخ جليل شيخ حسين مزيدي نوشته‌ مي‌توان ملاحظه كرد.
به خواست خداي تعالي ما عين عبارات ايشان را نقل كرده و ساحت شيخ احمد احسايي و سيد امجد رشتي و ساير شاگردان ايشان را از اين عقيده مبري خواهيم ساخت تا ملاحظه شود كه در كتاب‌هاي ايشان از اين اعتقاد فاسد و مذهب باطل بويي وجود ندارد.


فصل اوّل
ضرورت دارد قسمتي از گفته‌هاي حاج محمد كريم خان و فرزند ارشدش حاج محمد خان رحمه الله عليهما را از كتاب‌هاي ايشان بياوريم، تا عقيده‌ي ايشان را اثبات كرده و راه اعتراض و انكار پيروان و مريدان ايشان را ببنديم.
حاج محمد كريم خان با خط خود به سيد امجد انارالله برهانه مي‌نويسد:
از جمله مطالب، اعتقاد دارم بر اين‌كه هر كس سابق بر خود و بابي را نشناسد كه تمامي فيوضات از او سرچشمه مي‌گيرد فيوضاتي كه كون و شرع با آن‌ها پايدار است چيزي از توحيد و نبوت و امامت را نشناخته است، و هر كس نشناسد كه بين او و ائمه عليهم السلام قراي آشكاري قرار دارد نه موحد است و نه شيعه، نه از ملت اسلام است و نه از موالي، و اگر چه در ظاهر شرع با اين نام ناميده مي‌شود. اما كلام من در حقيقت درباره‌ي كسي كه به ظاهر شيعه نام دارد امّا وقتي در لحد گذاشته شد و در برزخ خود بيدار گرديد، و در قيامت خودش برخاست مثل اين‌ خواهد بود كه با اين نام ناميده نشده، نماز نخوانده، روزه نگرفته، زكات نداده، خمس نداده، مكه نرفته، در هيچ عملي نكوشيده، همه‌ي اعمالش گرد و غبارهاي پراكنده‌اي خواهد شد « و قدمنا الي ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثورا = و گذر كرديم به سوي آن عملي كه انجام داده بودند و آن را به صورت گردوغبارهاي پراكنده درآورديم.
من اعمال را نجات دهنده نمي‌دانم و اگر چه صالح باشند مگر با ولايت او . . . تا اينكه مي‌گويد:
« و دليل آن اين است كه همه‌ي فيض، نور، خير، كمال، مدد طيب به آن مرد متقدم جريان مي‌يابد كه باب او الي الله است و باب الله به سوي، او فواره‌ي قدر است، هر كس به موقع امداد با اقرار به او و با محبت جاذب او به او متوجه شود و از او مدد بخواهد سعيد و رستگار مي‌شود، و هر كس به سوي او توجه نكند، و از وي روبگرداند شقي و زيانكار مي‌شود هر كس بوده باشد و به هر مقامي رسيده باشد، سيد قريشي باشد يا غلام حبشي فرقي نمي‌كند، من بنده‌ي گناهكار شما محمد كريم هستم از تمامي دنيا قطع علاقه كرده‌ام، و تمامي علاقه‌ها را بريده‌ام، و به ريسمان محكم و استوار شما چنگ زده‌ام، از زن و از دختران خودم در راه شما هجرت مي‌كنم و به سوي شما مي‌آيم چنان‌كه شاعر گفته است:
مشردون نفوا عن عقر دارهم كانهم قد جنوا ما ليس يغتفر
از شهر و ديارشان تبعيد شده‌اند مانند اين است كه گناهي نابخشودني انجام داده‌اند. مطرود، خوار، كشته‌، گرفتار، و تبعيد مي‌شويم، مورد دشمني قرار مي‌گيريم، و به همه‌ي اين موارد در راه تو صبر مي‌كنيم، آيا باز هم حايل و مانعي در كار است، و اين همه را شما مطلع هستيد، با تمامي وجودم در ذكر شما و براي شما كوتاهي كرده‌ام، همه را ديده‌ايد شنيده‌ايد، من به اين‌كه ياد و ذكر ترا دارم بر تو منت نمي‌گذارم، بلكه ما ممنون هستيم، اين همه از شماست و به سوي شما، اما من با ذكر نعمت‌هايت استعطاف و استرحام مي‌كنم تا نعمت‌هايت منتشر گردد و الحمدلله رب العالمين، اگر مانعم شوي عدالت كرده‌اي و اگر قبولم كني تفضل فرموده‌اي، من اعتقاد و عمل و خدمت و سلوكم را بر شما عرضه مي‌دارم اگر ردّم كني از اين جهت خواهد بود كه ناقابل هستم و اگر بپذيري به جود و احسان تو مربوط مي‌شود واي بر من اگر مرا نپذيري با اين‌كه اعتقاد دارم هر كس اين امر را نداند گمراه است و اين است آن‌چه درباره‌ي تو عقيده دارم :
شيخ امجد اعلي الله مقامه به تصريح پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم قطب زمان خود بود، و معلوم است كه عقل در ميان كل است، پس عقل قطب است، بنابر آنچه سابق بر اين ذكر كرديم آن مرحوم عقل ظاهر و عارف عاقل بود، و عقل چيزي است كه با آن خداي رحمان بندگي مي‌شود و بهشت به وسيله‌ي آن كسب مي‌گردد، پس شيخ اكبر كسي بود كه خدا با او بندگي مي‌شد و بهشت به وسيله‌ي او كسب مي‌گرديد، و از گفتار او اعلي الله مقامه ( استفاده كرده‌ام آن‌جا كه گفته است:) « در طول به چيزي رسيدم كه سلمان به آن رسيد اما علم سلمان در عرض از من بيشتر بود » نمي‌دانم اين سخن را در اوّل كارش گفته، يا در اواخر آن و مي‌دانيم كه سلمان به آخرين درجه‌ي ايمان رسيده و كسي بالاتر از او نيست بلكه گاه است كه از برزخ‌ها باشد، بلكه بنا به قول او عليه السلام « اگر ابوذر بداند آن‌چه را كه در قلب سلمان وجود دارد او را تكفير مي‌كند » با اين‌كه ابوذر ايمان دارد، از همين جا مي‌دانيم كه او قطب عقول است، يعني قطب نقباء مي‌باشد و وجه او به اركان، و غوث اعظم است و برزخ بين ظاهر اركان و باطن عقول است چنان‌كه سلمان چنين بود، پس او در مقامي بود كه هيچ شيعه‌اي به او نمي‌رسد، ولي آيا ديگري با او برابري مي‌كند؟ چنان‌كه اركان كه بالاترين نقباء هستند چهار نفر مي‌باشند، اما با توجه به زياد بودن اركان و نقباء نقيب را در مقام و احديت و ركن را در مقام احديّت ديدم، و غوث اسم و رسمي ندارد مگر در ركن و نجيب، پس وجه اين‌كه شيخ اكبر قطب باشد با اين امكان كه ديگري با او برابر باشد اين است كه او قطب جهتي يا منطقه‌اي يا اقليمي يا محله‌اي است، زيرا قطب در ميان هر جمعي وجه آنان نسبت به مبدء است و اگر چه براي محله‌ي ديگري باشد، چنان‌كه زيد و عمرو و بكر هر كدام وجهي به مبدء‌ دارند، اين وجه آيت خدا در او است، و دانستيم كه نايب بايد در حدّ منوب عنه و از جنس او باشد، آنان بايد از يك روح، يك نور و يك طينت باشند، مثل پيامبر و ائمه و هر يك از ايشان عليهم السلام و كلهم محمد صلوات الله عليهم، اين موقعي است كه نايب علي الاطلاق باشد، و گرنه ممكن است نيابت در امري خاص مثل گرفتن و بخشيدن و غيره باشد . . . تا اينكه گفته است:
نظرمان اين است كه ظاهراً امر، بعد از او به تو واگذار شده است، و هيچ كس غير از تو ناطق به عمل او نيست و اگر چه ناطقين زيادند اما شما كجا و آن‌ها كجا؟ كسي غير از تو از شيخ استفاده نكرده است، و هر كس بعد از تو تعليم يابد از تو تعليم يافته است،
پس به نص جلي تو نايب او اعلي الله مقامه هستي، و نايب در حدّ منوب عنه است بنابراين، تو همان هستي كه خداي رحمان با تو عبادت مي‌شود و بهشت با تو به دست مي‌آيد، تو راه خدا هستي، تو باب الله هستي كه جز از آن نمي‌شود وارد شد، چنان‌كه در خواب از تو شنيدم، الان نزديك سه سال و بيشتر است كه من در اوقات دعاهايم، نمازهايم ترا در پيش روي خود قرار مي‌دهم، و در بين حوائجم و خواسته‌هايم در همه‌ي احوال و كارهايم ترا مقدم مي‌دارم، شيخ فرموده كه اين زيارت از باب سلام من بر همسايگان ليلي باشد، است، و در دعا آمده است:
« اني اتوجه اليك بمحمد و آل محمد و اقدمهم بين يدي صلواتي و اتقرب بهم اليك » و در حديث آمده كه:« قل اللهم صل علي محمد و آل محمد دون اهل بيت محمد ليدخل الشيعه » و امام فرموده است: « انتم من آل محمد من انفسهم » و تو باب ظاهري و باطني او هستي و در فقه الرضا آمده است: « هر گاه خواستي نمازت را آغاز كني يكي از امامان را در جلوي چشمت قرار بده » من در تمامي حالاتم ترا مقدم مي‌كنم و باب روبرويم قرار مي‌دهم و بر آن اعتقاد دارم و به همان تفصيلي كه گفتم عمل مي‌كنم و ديگر تكرار نمي‌كنم زيرا در مطالب سابق گذشت، و اعتقاد دارم هر كس چنين نكند نماز را به جهتي غير از قبله خوانده است، و به مبدء و فوّاره‌ي قدر پشت كرده است، فيض به او نمي‌رسد و در تاريكي محض قرار دارد و دانسته‌ام كه حقيقت تمامي علوم، و نقطه‌ي علم، شناختن شيخ وقت است، و اصل عمل، و حقيقت و روح آن محبت شيخ است زيرا هر كس شيخ را بشناسد خدا را، پيامبر را و وصي را شناخته است. و صفات و اسماء ايشان جز خدا و اسماء و صفات او نيست، و هر كس او را دوست بدارد به عمل زنده عمل مي‌كند، امام عليه السلام فرموده است: « هل الايمان الا الحب و البغض، حب علي حسنه لا تضر معها سيئه » هر كس او را دوست بدارد به رضاي او عمل مي‌كند و از آنچه او را به خشم مي‌آورد اجتناب مي‌كند، و « و اگر احياناً از عمل او چيزي از بين رفت محبت همان شيخ آن را جبران مي‌كند و اعتقاد دارم هركس اين دو را ( يعني حبّ و بغض را ) نداشته باشد علم و عمل ندارد، و نهايت حظّ از خدا، پيامبر و ولي، حظّي است كه چشم آدمي در شيخ دارد، زيرا چشم فقط از او حظ مي‌برد، و درك كنندگان‌ آن اندكند، و عقيده دارم كه زينت زندگي دنيا همين است « و اذكرني في نفسك اذكرك في نفسي»، و من يعش عن ذكر الرحمن1، همين است « نسوا الله فنسيهم2 » ترك او است، و اتبع سبيل من اناب الي3 همين است، « و من يبتغ غير سبيل المؤمنين نوله ما تولي و نصله جهنم4» ترك او است، « والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا5 » همين است، زيرا فرموده‌اند سبيل الله شيعه‌ي ما هستند، الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدوني هذا صراط مستقيم6 اين همان است اهدنا الصراط المستقيم7 هم همين است و ديگر آيات و اخباري كه بر آن‌ها مرور مي‌كنم اين امر را در آن‌ها ظاهر مي‌بينم، بلكه غير اين امر را نمي‌بينم، تصديع زيادي نمي دهم مجمل قضيه اين است كه:
ما في الديار سواه لا بس مغفر و هو الحمي و الحي و الفلوات
اين اعتقاد من است نسبت به شما كه ابراز داشتم سخن‌چينان بپذيرند يا مانع شوند، ولي آن را به شما گفتم و از ديگران پنهان ساختم، جز يكي از برادران ديني‌ام كه تصديق كرده‌اند، و دو نفر ديگر كه صوفي هستند، به اين امر داخل نمي‌شوند مگر با اين مقدمه، پرده را رها كردم تا پذيرفتند و داخل شدند و از ديگران پنهان نمودم، و چون عرض احوال بر شما واجب بود به عرض شما رساندم، امر امر شما ا ست هر چه فرمايي خواهم كرد . . . پايان كلام او رحمه الله عليه.
در اين عبارات دقت و تأمل مي‌كنيم حاج محمد كريم خان در آن‌ها به صراحت اعلام مي‌كند واجب است به مردي كه بين خلق و ائمه، براي رساندن فيوضات كوني و شرعي وجود دارد معتقد باشيم، و علاوه بر نام‌هايي كه برشمرديم او را شيخ الوقت مي‌نامد چنان‌كه صوفيان، مرشد خود را شيخ‌الوقت مي‌نامند، هم‌چنين او را فواره‌ي قدر، عقل، قطب‌ العقول، قطب‌ النقباء مي‌نامد» كه مي‌گويد:
- « اين مرد در زمان مرحوم شيخ ا حمد، خود شيخ بود و بعد از او سيد امجد است.»
- « و هر كس به آن‌چه او اعتقاد دارد معتقد نباشد موحد، شيعه، موالي نيست و از ملت اسلام نمي‌باشد.»
- « و تمامي اعمال او امثال نماز، روزه، زكات، حج، جهاد و غيره گردوغبارهاي پراكنده‌اند
- عملي كه او را در برزخ و در قيامت مي‌تواند نجات بدهد محبت همين مرد و اقرار به فضايل و ولايت او است.
- هر كس او را بشناسد رستگار و سعيد است و هر كس نشناسد يا منكرش باشد زيانكار و شقي است.
- او، سبيل الله، باب الله مي‌باشد، با او خدا بندگي مي‌شود، و با او بهشت به دست مي‌آيد.»
و در مقام خطاب به سيد امجد مي‌گويد: با تو خدا عبادت مي‌شود، با تو بهشت كسب مي‌گردد تو سبيل الله و باب الله هستي نمي‌شود وارد شد مگر از تو
- حالا سه سال يا بيشتراست كه من وجهه‌ي تو را در اوقات دعاهايم، نمازهايم در پيش رو قرار مي‌دهم . . . و . . .»
و بعضي خواب‌هاي جعلي را به سيد اظهار می كند با اين گمان كه امكان دارد مطلبي خلاف ضروري را با آن‌ها ثابت كند كه ان‌شاءالله خواهيم ديد. و اگر ما بخواهيم سطر به سطر كلمه به كلمه‌ي او را باطل كنيم از نظم و ترتيب بيرون مي‌رويم، تازه ما در اين فصل درصدد نيستيم فاسد بودن گفته‌هاي او را ثابت كنيم و دلايلي را كه آورده باطل نمائيم، بلكه مقصود مهم ما اين است كه قصد وي را اثبات كنيم و نظر او را براي تاكيد مورد ادعاء توضيح بدهيم و ادعاي او را روشن سازيم، بنابراين تجزيه و تحليل و ردّ ادعاي او را به فصول آينده موكول مي‌كنيم.
در پايان نامه مي‌گويد:
« و از چيزهايي كه واجب است بر تو عرضه بدارم اين است كه خداي تعالي به پيامبرش مي‌فرمايد: انك ميت و انهم لميتون1 = تو خواهي مرد و ايشان نيز خواهند مرد، و مي‌فرمايد: كل نفس ذائقه الموت2= هر كسي مرگ را خواهد چشيد، مرگ امري است كه چاره ندارد و نمي‌شود از آن گريخت، حضرت محمد صلوات الله عليه و آله، و علي و اولاد او عليهم السلام و پيروانشان مرده‌اند اين كار براي تو هم خواهد شد خدا آن روز را براي ما نياورد، چه كسي بعد از تو ولي امر خواهد بود؟ من اعتقاد يقيني دارم كه هر كس شيخ زمانش را نشناسد امامش را نشناخته است، زيرا شيخ سبيل انام است صورت او است، شناخت او است، و هر كس امام زمان خود را نشناسد مرده‌ي او مرده‌ي جاهليت است، و چاره‌اي براي شناختن شيخ نيست مگر با نص شيخ گذشته، شما را تصديق كرده‌ايم، از آثاري كه ديده‌ايم، حتي اگر روا بود بعد از پيامبرمان پيامبري باشد و شما ادعاي پيامبري مي‌كرديد من از شما معجزه نمي‌خواستم، بلكه به خدا سوگند اگر بالاتر از نبوت را هم ادعاء مي‌كردي بدون معجزه شما را تصديق مي‌كردم چنان‌كه جلوتر نوشتم بدون اين‌ كه ادعاء كني، خدا ترا تصديق كرده، به تو منزلت داده، كارهايت را اصلاح فرموده و لا يفلح الساحر حيث اتي3، و ان الله لا يصلح عمل المفسدين4، تو مطلقا در ادعايت بدون هيچ معجزه‌اي مصدقي، خودت برهاني، معجزه براي افراد نادان است، از شما اميدوارم شيخ بعد از خودتان را معلوم كنيد، شايد با تقديرات خداي تعالي بعد از شما بمانم، جاهل از دنيا نروم، و با تفضل و احسان شما به پروردگارم معرفت برسانم و قانون خداي تعالي از گذشته همين است سنّت الله التي قد خلت من قبل و لن تجد لسنت الله تبديلا1، از ايشان سؤال مي‌شد، ائمه عليهم السلام و مشايخ و شيخ اوحد هم نص كردند، ترا به جاه شيخ، به وجه گرامي خدا سوگند مي‌دهم كه مرا نا اميد نكني، من بنده‌ي تو هستم، شاگرد تو نيستم، اگر به كتمان امر كني من به حول و قوه‌ي خدا آشكار نمي‌كنم، من امر و نهي تو را طالبم، حاجت من اين است جوابم را بده، و هر قصور و كوتاهي در دعاء كه صلاح من بوده داشته‌ام به تفضل خودت بر من منت بگذار كه تو واسع و كريمي . . . 2»
تنزيه مقام شيخ احمد و سيد احمد را از اين مقالات و گفته‌ها منتظر باشيد اين مذهب را با روشن‌ترين راه، و كامل‌ترين برهان باطل خواهيم ساخت، اين اعتقاد در حق مرحوم شيخ و سيد امجد، به ضرر آن‌ها نيست، و دليل به راضي بودن ايشان هم نمي‌شود، مَثَل كسي كه در حق آن دو مرحوم چنين عقايد زشتي دارد مَثَل نصاري و يهود است كه به الوهيت عيسي معتقدند، و اعتقادهاي نادرست معتقدين دليل نمي‌شود كه آن‌ها از صاحبان اين اعتقدات فاسده راضي هستند وگر نه العياذ بالله بايد پيامبران خدا، حضرت موسي و مسيح عليهم السلام به گفته‌هاي نارواي يهود و نصاري راضي مي‌شدند!

تنبیه
ظاهراً اين همه اصرار و پافشاري او، به اين خاطر بوده كه سيد امجد انارالله برهانه در حق او اجازه‌اي صادر كند، تا عزم و جزم او را تقويت كرده و محكم سازد، اما با همه‌ي اين ا صرارها، چنان‌كه با واسطه از سيد جليل محمد خراساني شاگرد مرحوم شيخ احسايي و ديگران شنيده‌ايم و در مجلس سيد مرحوم حضور داشته‌اند مرحوم سيد نامه‌ي او را پاسخ نداده چه برسد به اين‌كه اجازه‌اي به او بدهد، با اين‌كه احتمال وجوب جواب وجود دارد، زيرا جواب نامه چنان‌كه در اخبار آمده مثل جواب سلام واجب است.
اما اجازاتي كه پيروان و مريدان او اظهار مي‌كنند جعلي و ساختگي است و نمي‌تواند از ارزش و اعتبار لازم برخوردار باشد، ( دليل روشن اين گفته‌ي ما اين است كه ) آن مرحوم 1 در اوّل فصل الخطاب، در فصل بيست و ششم مي‌گويد:
. . . در روايت همه‌ي اين كتاب‌ها كه از آن‌ها نقل كردم عالم عامل، فاضل كامل، ولي بلامين جناب ملا حسين گنجوي، و عالم متعهد و امين آغا محمد شريف كرماني به من اجازه داده‌اند طبق اجازه‌اي كه از سيد قمقام و حبر علام . . . سيدنا و سندنا و فخرنا و عزنا و استادنا سيد كاظم بن سيد قاسم رشتي اعلي الله مقامه، و انارالله في العالمين برهانه داشته‌اند، و پس از آن به عنوان تيمن و تبرك اجازه‌اي را آورده كه سيد مرحوم به آن‌ها داده است.
اگر ( حاج محمد كريم خان مرحوم ) بدون واسطه، از مرحوم سيد اجازه‌اي داشت اولي و اقرب به افتخار او اين بود كه در اوّل كتابش اجازه نامه‌ي او را نقل كند، در نسخه‌ي صحيح خطي مشاهده كردم كه او اجازه‌هاي سيد به آنها را د رحاشيه‌ي كتابش نقل نموده و به موقع چاپ داخل در متن شده است و به سبب اين‌كه چاپ كننده آن‌ها را به متن داخل كرده عبارات تغيير يافته است و آدمي كه هشيار باشد و تأمل كند در هم ريختن كلمات و نامفهوم شدن عبارت را خواهد فهميد، زيرا معلوم است اگر يك فقره يا بيشتر را بدون تغيير عبارت در متن داخل كنند موجب به هم ريختگي خواهد بود. گر چه يادآوري اين مطلب در اينجا سزاوار نبود اما چون ديدم بعضي اجازه‌هاي مفصل و مختصر جعلي را به سيد امجد قدس سره نسبت مي‌دهند كه در دست پيروان او قرار مي‌گيرد بهتر ديدم متعرض آن‌ها شوم تا بعضي از برادران از ايتام امناي رحمان به آن‌ها مغرور نشوند و بدون دليل به صحت (‌صدور آن اجازات از ناحيه‌ي مرحوم سيد ) معتقد نشوند.
باز آن مرحوم در اواخر رساله‌ي وارده مي‌نويسد:
« به اين صورت امكان دارد در يك عصر، دو شخص به تمامي اشيائي كه در رتبه‌ي آن‌ها و پائين‌تر از رتبه آن‌ها قرار دارند احاطه‌ي علمي داشته باشند، ولي امكان ندارد هر دو ناطق باشند، بلكه واجب است يكي ناطق، و ديگري صامت باشد، و منظور از ناطق كسي است كه معبر و مؤدّي (‌فيوضات ) كوني و شرعي باشد و صامت، مُعبّر و مُؤدّي نيست . . . . و پس از اين عبارت گفته است: بدان كه واجب است در بين مخلوق مردي از شيعيان وجود داشته باشد كه در تمامي فتواهايش از حجت معصوم و زنده حكايت كند، يعني فتواهاي او در هر دو ولايت1 ( شرعي و كوني )
در رساله‌ي فوايد نيز كه براي اثبات همين موضوع تأليف كرده، در فايده‌ي ششم پس از نقل اخبار و دعاها و آيات و تأويل آن‌ها بر پايه‌ي گمان خود در حق نقباء چنين گفته است:
« بعد از اين‌كه ثابت شد اسم امام را مي‌شود بر نقباء اطلاق كرد، و نقباء، امامِ زمان كساني هستند كه بر آنان ولايت دارند، چنان‌كه از اخبار گذشته و دعاها فهميدي خبر متواتر، شامل اين مقام مي‌شود كه گفته‌اند « من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميته جاهليه = هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده‌ي او مرده‌ي جاهليت خواهد بود » بلكه خبر منحصر به آن‌ها است زيرا آل محمد عليهم السلام، پيشوايان هستي و پيشوايان تمام جهانيان هستند، و اختصاص به زمان ندارند، چنان‌كه خدا رب العالمين است و پيامبر پيامبر عالمين است، همه‌ي اوصياي او هم ائمه‌ي عالمين هستند، اما امام زمان، همان نقيبي است كه در عصر خود ولايت دارد.1
و در رساله‌اي كه در جواب ملا محمد باقر رائيني كرماني در اين رابطه نوشته گفته است:
« وقتي روا باشد كه لفظ امام و حجّت را بر بزرگان و فضلاي شيعه اطلاق كنند، و اخبار زيادي در لزوم وجود امامي ظاهر و حجتي قائم براي هر زمان وارد شده آشكار مي‌شود در هر عصري به ناچار لازم است از شيعيانشان حجتي الهي و امامي ظاهر باشد تا مردم به او اقتدا كرده و به او مراجعه كنند. بعد از اين كلام گفته كه:
آشكار شد كه هر كس از اين مردم بميرد و امامي نداشته باشد مرده‌ي او مرده‌ي جاهليت است، هر كس از اين امت صبح كند و امام ظاهر عادلي از جانب خدا نداشته باشد سرگردان بوده و اگر در اين حال بميرد مرده‌ي او مرده‌ي كفر و نفاق خواهد بود، زيرا پس از شناختن و اتمام حجت آن را ترك كرده است.»2
در كتاب ارشاد العوام1، در جلد چهارم در صفحه‌ي دهم چاپ بمبئي گفته است:
« و هم چنين اين ملك، بايد دائماً حاكم حيّ در آن قايم باشد، و تدبير ملك و عباد و بلاد را نمايد، و به احوال رعيت خود عالم، و تدبير امر ايشان نمايد».
در صفحه‌ي يازدهم و بيست‌و يكم گفته است:
« امام غايب مثل امام مرده است كفايت نمي‌كند، حيّ حاضر ضرور است » و اگر جلد چهارم را ورق بزنيم هيچ صفحه‌اي نمي‌بينيم مگر اين‌كه در آن به وجود چنين مردي تصريح و اشاره و تلويح كرده و او را امام حي حاضر ناطق خوانده است، و نيازي به نقل عبارات او نيست.
فرزندش حاج محمد خان در اوايل رساله‌اي كه در پاسخ شيخ حسين مزيدي نوشته گفته است اما آنچه از وحدت ناطق گفتم قصد من، وحدت و هماهنگي ( علماء ) نيست بلكه مقصود من از وحدت ناطق، رئيس كل و سياستگزار ايشان است، و او نايب خاصي است كه امام در هر زماني دارد، و برهان اين موضوع در كلام مشايخ من وجود دارد. و پس از جملاتي گفته است: وقتي امام نايب خاصي داشته باشد وي نسبت به همه‌ي نقباء مرجع خواهد بود، آن‌ها او را مي‌شناسند، و به دور او مي‌چرخند، و او به جهت سابق بودنش اولين فردي است كه از امام فيض مي‌گيرد، و دائماً به ديگران فيض مي‌دهد، و امام بر او فيض مي‌رساند، و آن‌ها نمي‌توانند از امام فيض بگيرند، و بعد مي‌گويد:
« اين نايب خاص همان ناطق به نقباء است و همه بايد مطيع و منقاد او باشند و به فرمان او تسليم شوند و از وي اخذ كنند1.»
از آن به بعد به مطلب فاسد خود به برخي از كلمات مرحوم شيخ اوحد و سيد امجد استشهاد مي‌كند، ما آن عبارات را در فصل‌هاي بعد خواهيم آورد و ساحت ايشان را از اين اعتقاد منزه و مبرّي خواهيم كرد.
در آخر آن رساله مي‌گويد:« نيازي به تفصيل سخن نيست در پايان مختصر سخني را تكرار كرده و مي‌گويم: وحدت ناطق امري است مسلم، و مراد از او نايب خاص امام يا قايم مقام او است.»
در جواب سؤالات ملا علي اسكويي در اوايل مسأله‌ي نوزدهم مي‌گويد:
ايشان در آراء خود به استبداد عمل كردند و خيال نمودند علم شيخ در نزد آن‌ها است و از حقيقت احوال غافل شدند، در يك زمان امكان ندارد دو نفر ناطق باشند، ناطق يكي است و باقي ساكت هستند، و اگر چنين نبود واحد باطل بود، در زمان پدرم حق با او از او، در او، و به سوي او بود، و هيچ كس در امرش با و شريك نبود . . .2»
در رساله‌ي سلوكيه‌اش مي‌گويد:
« مثل اينكه شيخ مرحوم اعلي الله مقامه درباره‌ي سيد مرحوم اعلي الله مقامه فرموده سيد كاظم مي‌فهمد و ديگري نمي‌فهمد يا فرموده كه نمي‌گويد مگر آن چه را كه من مي‌گويم، هم‌چنين سيد مرحوم اعلي الله مقامه و رفع في الخلد اعلامه درباره‌ي مولاي من اعلي الله مقامه به طور اشاره فرموده ازاين جهت است كه مولاي من فرمود: خواستم نايب خود را تعيين كنم تا پس از من اختلاف نشود شيخ مرحوم و سيد مرحوم نفرمود من هم نمي‌كنم3 و اگر به طور عيان واضح مي‌فرمودند كه بعد از من رو به فلان كنيد اختلاف نمي‌شد مگر كمي و امتحان حاصل نمي‌شد.1
نمي‌دانم آيا چيزي كه مخالف ضروري دين است به قول فلان يا فلان ثابت مي‌شود؟ آن هم با اشاره نه عيان، سيد امجد در حق پدرش به طور اشاره كجا چيزي گفته است؟ كجا مرحوم شيخ در حق سيد امجد اين كلام را كه او گفته، گفته است؟ چگونه او و پدرش به آن اطلاع يافته‌اند؟
اما ساير مشايخ كرام بي اطلاع مانده‌اند؟ در صورتي‌كه مدام از محضر ايشان استفاده مي‌كردند و از كلام آن‌ها نهايت بهره را مي‌بردند، و به دريافت اجازاتي روشن و مطول نايل شده‌اند كه به مرتبه‌ي والا و طول باع ايشان در علوم باهره صراحت دارند، و معلوم است كه چنين افرادي به مسايل سري اولويت دارند نسبت به كسي كه به او اجازه‌ي روايت نداده‌اند با اين‌كه سيره‌ي علماء و رسم فقها، از گذشته‌هاي دور چنين بوده است چه برسد به اجازه‌ي درايت. لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.
اين مزخرفات ما را وادار كرد چيزهايي را بنويسيم كه در مقام و منزلت ما نيست و نه مناسب است با كلامي كه در صدد آن هستيم از لغزش قلم به خداي تعالي پناه مي‌بريم.
در بعضي از رساله‌هايش در پاسخ از مسأله‌ي ناطق نوشته است:
بدان‌كه ناطق مطلق، امام است و نبي، و در وحدت ايشان ابدا سخن نيست، از زمان آدم تا حال هميشه ناطق يكي بوده خواه از ائمه‌ي ما باشد يا ساير پيغمبران. . .
تا اين‌كه مي‌گويد:
و مراد از ناطق، محض سخنگو نيست، بلكه مراد از آن كسي است كه مرجع خلق باشد و خود رئيس وسايس باشد. . . خلاصه چنين شخصي در ملك خدا هست، كه نايب خاص امام است و بر همه كس تسليم امر او فرض است، اگر او را ببينند و شناسند و هر كس از او تخلف ورزد، در صورت نشناختن يا دوستي نوعي و تسليم نوعي او نداشته باشد در صورت نشناختن از دوستي امام خارج است و كافر است مثل ساير كفار، و اين نايب خاص، مسلم يك نفر است، حال ما اصطلاح كرديم اسم او را ناطق گذارديم تو مي‌خواهي اسم ديگر بر او بگذار و اين ناطق است نسبت به ساير خلق، اگر چه صامت است نسبت به امام خود . . . خلاصه پس مطلب ما در آن مقام، آن شخص است، و امروز هم كسي ادعاي اين مقام را نكرده، و ما هم او را نشناخته‌ايم1، و اما در ظاهر ميان علماء هم بسا مي‌گوئيم: ناطق يكي است و مراد اين است كه حامل علم شيخ مرحوم اعلي الله مقامه يكي است چرا كه شيخ مرحوم يك نفر عالم بودند و يك نفر نايب دارد، و امام مي‌فرمايد: خداوند عالم را نمي برد مگر اين‌كه نايبي براي او مي‌گذارد و خود او هم ملهم مي‌شود كه نايبش كيست پس بعد از شيخ سيد مرحوم در سلسله، نايب ايشان بود، و بعد از سيد مرحوم آقا اعلي الله مقامه بودند و خود ايشان هم اظهار مي‌فرمودند كه يك نفر نايب دارند2 .
خلاصه كه غالب كتاب‌ها و نوشته‌هاي پدر و پسر با آن‌چه ياد كرديم پر است، و چنان‌كه مي‌بينيم دلايل عاميانه دارند، ضايع كردن عمر عزيز، و سياه نمودن اوراق به نقل بيشتر از اين نياز نيست، در اثبات آن‌چه در خصوص مذهب و اعتقاد او آورديم همين اندازه كفايت مي‌كند، گاه نيز ممكن است به بعضي از عبارات ايشان متعرض شويم.

فصل دوّم

خداي تعالي مي‌فرمايد: « الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين1 = آيا مردم گمان كردند اگر بگويند ايمان آورديم رها خواهند شد، و در بوته‌ي آزمايش قرار نخواهند گرفت در صورتي‌كه ما افراد پيشتر از ايشان را آزمايش كرديم تا خدا بداند آنان را كه راست مي‌گويند و آنان را كه به دروغ اظهار ايمان مي‌كنند.
شك و شبهه‌اي نيست كه حكمت الهيه،از اوّل خلقت تا زمان دولت حق، اقتضاء مي‌كند مردم در هر دوره و زماني و در هر جا و مكاني امتحان شوند تا پاك و ناپاك و حق و باطل، و سعيد و شقي از هم جدا شوند، از ابتداي جهان تاكنون خداي تعالي مردم را با راه‌هاي گوناگون آزمايش كرده، تا حق از آلودگي با باطل خالص شده و مذهب صحيح از قبيح رسوا، سراب از آب، و مغشوش از ناب معلوم شود، و امتحان و اختبار اغلب از دو راه بوده است:
1- با ارسال رسل ( و انزال كتب )كه مردم يا آن‌ها را تصديق كرده‌اند و يا تكذيب
2- پنهان بودن حجت و غيبت او، تا مردم هر چه در دل دارند و از خاطرشان مي‌گذرد بيرون بريزند.
تا اين‌كه مصلحت الهي اقتضاء كرد نور مقدس حضرت خاتم‌الانبياء به وجود آيد و از عالم غيب به عالم شهود رسد، و امتحان با او حاصل شود، و ايمان ثابت و پايدار، از ايمان ناپايدار متمايز گردد، كساني از يهود و نصاري و مجوس و ديگران با تكذيب او از دين و ايمان خارج و به اهل شقاوت پيوستند، و عده‌اي نيز در زمره‌ي اهل حق داخل و به سعادت رسيدند، طرفداران حق و معتقدان به آن، با دل و زبان اقرار كردند، امّا با گذشت زمان، نسل آنان رو به ازدياد گذاشت و طرفداران حق و باطل در هم آميختند و احتمال می رفت كه هر فردي داراي ايمان مستودع، يا ايمان مستقر، نفاق يا اخلاص باشد، نطفه‌هاي ناپاك در ارحام و اصلاب پاك پديد آمد، و به صورت اهل ايمان و اخلاص ظاهر گرديد، و به امتحان و آزمايش نياز شد، خداي تعالي آنان را با نايب اوّل، قائم مقام آخرين مرسل به امتحان كشيد، هر كس به او اقرار كرد و به ولايتش اعتقاد يافت، جزء مؤمنان ممتحن درآمد، و هر كس او را انكار نمود، و از ولايت عظماي وي رو گردانيد، در جرگه‌ي مشركان و منافقان قرار گرفت، با اين امتحان جز، اندكي از مؤمنان نماندند در حديث است كه: « ارتد الناس الا اربعه، و در روايتي الاسبعه = مردم جز چهار يا هفت نفر مرتد شدند1 »، و اين امر در زمان هر امامي نسبت به امام همان زمان، با توجه به لطخ و مزج حاصله در افراد تكرار شد، و مردم با اقرار يا انكار از هم ممتاز شدند، به اين ترتيب فرقه‌هاي زيادي به گمراهي وضلالت افتادند و از راه صحيح منحرف گشتند.
تا اين‌كه نوبت امامت به حضرت امام زمان بقيه الله الاعظم حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف رسيد، و خداي تعالي ابتداء با غيبت او، و سپس با وكلاي خاص او: عثمان بن سعيد عمري، محمد بن عثمان بن سعيد، حسين بن روح، علي بن محمد سيمري مردم را امتحان كرد، و تمام مردم فرمان داشتند به ترتيب مزبور از ايشان اطاعت كنند، ( ‌امام عليه السلام ) معصيت ايشان را معصيت خود، و اطاعت ايشان را اطاعت خود قرار داد، و بدين سان جمع زيادي امتحان شدند، و از جاده‌ي حق بيرون رفتند، و در وادي گمراهي به هلاكت رسيدند، و در درياي ضلالت غرق گشتند، از اين جمله است:
1- ابو محمد معروف به شريعي، او ادعا كرد نايب و وكيل امام عليه السلام است، جماعتي از او پيروي كردند، و توقيع مباركي از ناحيه‌ي مقدسه بيرون آمد در لعن او و بيزاري از وي.
2- محمد بن نصير نميري، او وكيل بودن محمدبن عثمان را انكار كرد، و بعد از ابي محمد شريعي وكالت امام را نسبت به خود ادعا كرد.
3- حلاج.
4- شلمغاني.
5- ابو طاهر محمد بن علي بن بلال.
6-احمد بن هلا ل كرخي و غير ايشان.1
اين افراد ادعاء كردند كه نايب امام عليه السلام هستند، و از طرف آن حضرت وكالت دارند و وكالت نواب خاص اربعه را انكار كردند، جمع زيادي از مردم، از اين شيّادان لعنه الله عليهم پيروي كردند و از راه حق و عدالت بيرون شدند با ظهور و انكار اين افراد امتحان بزرگي شد، و اين قبيل افراد و پيروانشان از فرقه‌ي ناجيه‌ي اماميه خارج شدند، و به فرقه‌هاي گمراه پيوستند.
و چون امتحان و اختبار با توجه به صراحت آيه از ابتداي آفرينش تا ظهور دولت حق، و رفع كلي باطل، از روي زمين ادامه دارد، امتحان مردم پس از پايان مدت وكالت نواب خاص آن حضرت، و از شروع غيبت كبري به وسيله‌ي نواب عامّه بود، فقهاي جامع‌الشرايطي كه مردم بايد به ايشان رجوع كنند، و معارف ديني خود را از ايشان اخذ و فرا بگيرند و حقوق امام عليه السلام را به ايشان برسانند، كساني كه حكم ايشان حكم خدا است، اگر كسي ايشان را سبك شمارد خداي تعالي را سبك شمرده، و اگر ايشان را ردّ كند خدا را و امام علي عليه السلام را ردّ كرده است چنان‌كه در مقبوله‌ي عمربن حنظله، از حضرت امام صادق عليه السلام آمده كه فرمود: « انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا، و نظر في حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا، فارضوا به حكما، فاني قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا و لم يقبل منه فانه بحكم الله استخفّ و علينا ردّ و الراد علينا كالراد علي الله، و هو علي حدالشرك بالله1 = به مردي از خودتان نگاه كنيد كه حديث ما را روايت كرده، به حلال و حرام ما توجه داشته و احكام ما را شناخته است، به داوري او راضي باشيد به درستي كه من او را بر شما حاكم قرار دادم، بر اين اساس اگر به حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود به حكم خدا استخفاف شده و ما را ردّ كرده‌اند و كسي كه ما را ردّ كند مثل اين است كه خدا را ردّ كرده است، و اين امر در حد شرك به خدا است.
و در توقيع مبارك آمده كه « و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليكم، و انا حجه الله عليهم= اما در آنچه پيش آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد زيرا ايشان حجّت من بر شما هستند، و من حجت خدا بر ایشان هستم 2». بر اين اساس:
نايب عام امام عليه السلام در زمان غيبت كبري فردي است كه:
حافظ دين خود باشد، و خويشتندار باشد، و با هواي نفس خود مخالفت كند و به امر مولايش تابع باشد، حكم او حكم نواب اربعه‌ي خاص است3، هر كسي او را ردّ كند و قول او را نپذيرد، و با كاري يا ردّ نظريه‌اي يا با افتراء و بهتاني او را سبك بشمارد از جاده‌ي حق، و از طريق مستقيم بيرون رفته، و حكم او حكم اهل ضلالت است مگر اين‌كه توبه كند و خدا توبه‌اش را بپذيرد.
پس واي به آن‌كه دين خود را به دنيايش بفروشد و باقي دائمي را با آن‌چه در معرض فناء و زوال قرار دارد روي غرض‌هاي فاسد دنيوي عوض كند، مانند روي آوردن مردمي به ايشان كه خناس در سينه‌هايشان وسوسه مي‌كند، و پيرامون آنان سياهي لشگر مي‌سازد، و صداي كفش مردم را از پشت سر مي‌شنود.
خلاصه بر هر كس واجب است از اين‌گونه افراد اجتناب كند، و به ايشان توجه و اعتمادي نكند، و به نقل قول ايشان اعتماد ننمايد مگر پس از بررسي و تحقيق كامل، زيرا دزد دين و ايمان هستند، خداي تعالي مي‌فرمايد: « ان جائكم فاسق بنبأ فتبينوا1= اگر فاسقي برايتان خبري بياورد تحقيق و بررسي كنيد » نبايد به ايشان، تاليفاتشان مغرور شد مگر پس از اعتماد كافي ( كه گفته‌اند: )
لو كان في العلم من دون التقي شرف لكان اشرف كل الناس ابليس
اگر علم بدون تقوي شرف داشت ابليس اشرف همه‌ي مردم مي‌شد.
زيرا قصد اين‌گونه افراد، فقط رياست دنيوي، و رسيدن به آمال و آروزهاي پست و دني، و بهره‌برداري از علوم ظاهري و فخر فروشي به ابناي زمان، و برتري طلبي در روزگار خيانت پيشه است كه مي‌تواند تنها شرف دنياي دني بوده باشد.
خداي تعالي مي‌فرمايد: « فاعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بمن اهتدي1= پس اعراض كن از كسي كه از ياد ما رو گردان شود و جز دنياي پست را طالب نباشد اين نهايت چيزي است كه با علم خود بدان مي‌رسند به درستي كه پروردگارت داناتر است به كسي كه راه او را گم كند، و داناتر است به آنكه هدايت يافته باشد ».
وصيت مرا بشنويد، و بدانيد كه هركس به يكي از نايبان عامّ افترا ببندد و نسبت به او با آن‌چه سزاوار نيست جسارت كند به خداي تعالي و اولياي او استخفاف كرده، و وكالت نايبان منصوص، و نواب چهارگانه‌ي مخصوص را منكر شده و مورد لعنتي قرار گرفته كه در توقيع مبارك آمده است، در امر دين بصيرتي پيدا كنيد و با نور ايمان سرمه بكشيد، تا دزد دين را در اين زمان بشناسيد و در روز قيامت از آتش دوزخ رهايي يابيد « رسول خدا فرمود: سيأتي زمان علي الناس القابض فيه علي دينه كالقابض علي جمره غضاء = زماني بر مردم خواهد آمد كه حفظ دين مانند اين خواهد بود كه كسي آتش گداخته را در كف دست خود بگيرد2 »


فصل سوّم
يكي از دست‌آويزهاي حاج محمد خان مرحوم، شرح فقره‌ي « و شاهدكم و غائبكم » نوشته‌ي مرحوم شيخ اوحد احسايي اعلي الله مقامه الشريف است كه در پاسخ سؤال مرحوم شيخ حسين مزيدي به آن استناد كرده است. فقره‌ي مزبور چنين است
« من به حاضر شما= امامان يازده‌گانه، و غايب شما= حضرت حجت عليه السلام ايمان دارم. يا ايمان دارم به حاضر شما يعني آن‌كه ناطق و قطب زمان و محل نظر خدا در جهانيان است كه در اصطلاح متصوفه غوث نام دارد، افلاطون او را مدبر جهان، و ارسطو انسان شهر مي‌نامد، او فارقليط يعني مظهر ولايت است، يا وجودي است كه در مقابل گذشتگان و آيندگان قرار دارد، يا اين‌كه به مكلفين يا اعمال ايشان حاضر و شاهد است، يا اين‌كه عالم به شهادت است و مدبر جهان هستي، يا اين‌كه شاهد است نسبت به فرشته‌اي كه با ايشان گفتگو مي‌كند يا به احتمال دوّم ايشان با او سخن مي‌گويند، يا قائم به هر كسي است نسبت به آن‌چه انجام مي‌دهد.
و ايمان دارم به غيب شما يعني به امام صامت كه در هر زماني بايد ناطق و صامتي باشد، و صامت لازم است از ناطق اذن بگيرد و اذن گرفتن صامت متوقف به وجود ناطق است مگر در خصوص امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام، زيرا امام حسين سلام الله عليه با وجود امام مجتبي عليه السلام ناطق است اما با حضور و مشاهده‌ي او صامت است، و حسين عليه السلام فقط در حضور امام حسن عليه السلام بايد از او اذن بگيرد، يا ايمان دارم به آن غايب كه از آنان رفته و الان نيست يا ايمان دارم، به آن غايبي كه خواهد آمد1 ».
اگر مكرراً در كلام شيخ اعلي الله مقامه نگاه كنيم خواهيم ديد كه در اين كلام به آنچه او و پدرش ادعا كرده‌اند « كه لازم است در دائره‌ي رعيت در هر زماني مردي ناطق وجود داشته باشد » نه تصريح شده و نه حتي اشاره‌اي است، آري مي‌شود به يكي از فقرات به صورت عمومي استناد كرد و آن فقره اين است كه « در هر زماني به ناچار بايد ناطق و صامت وجود داشته باشد » امّا اين عبارت مردود مي‌باشد زيرا كه عين حديث و خبر است، و به تصريح خود شيخ در جاهاي متعدد اين فقره اقتباس است از حديثي كه عموميت و اطلاق ندارد، و ظاهراً حاج محمد خان يا از تصريح شيخ غفلت كرده يا از آن مطلع نبوده است و به اين جهت كوركورانه عمل كرده است.
شيخ در جلد دوّم « جوامع‌الكلم » در رساله‌ي « صالحيه » در پاسخ به اين سؤال كه وارد شده است: در هر زماني دو امام وجود دارد يكي ناطق و يكي صامت، در زمان غيبت چه كسي صامت است و چه كسي ناطق؟ مي‌گويد: اين حكم مختص است به ما عدي‌الطرفين، جناب آدم علي نبينا و آله و عليه السلام اولين مخلوق است و حوا سلام الله عليها از او خلق شده و امام صامتي با او نبوده است، زيرا (‌1- ) جناب شيث اول صامتان اما آخرين فرزند جناب آدم است. (‌2- ) صامت، بايد از فرزندان آدم باشد و فرزندان بعد از او هستند زماني بر جناب آدم گذشت كه امام ناطق بود زيرا قبل از اين‌كه حواء بچه‌اي بياورد بر خود او حجت بود، اين حكم آغاز است لازم است حكم پايان نيز به اين صورت باشد، بنابراين حديث مشاراليه عموميت ندارد و حكم آن مطلق نيست آن حضرات عليهم السلام سرّ آغاز تكليف‌اند و همانند آن در پايان1 » كلام شيخ پايان يافت.
نگاه كن كه چگونه تصريح كرده كه:
1- حكم ناطق و صامت خاص معصومين است و در بين ايشان لحاظ است، و ربطي به دايره‌ي رعيت ندارد هر كس هم كه بوده باشد
2- خبر شريف حتي در معصومين هم عموميت ندارد و شامل حال همه‌ي ايشان نمي‌شود بلكه اين حكم، هم در اوّل، و هم در آخر قطع شده است، حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه السلام مدت زماني ناطق بود و صامتي نداشت مگر در پايان عمر، اين حكم افتتاح معصومين است ، و هم‌چنين است حكم اختتام آنان، يعني حضرت حجه بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف بعد از حضرت امام حسن عسكري عليهم السلام تا به حال ناطق مي‌باشد.
براي امام عصر عليه السلام و با آن حضرت صامت يا ناطقي وجود ندارد پس آشكار شد كه قول آن مرحوم در شرح‌الزياره « و لابد لكل زمان من ناطق و صامت » از خبر شريف اقتباس شده و مراد و منظور او در اين جا همان است كه در جواب سائل نسبت به آن خبر توضيح داده و بيان كرده است، و عموميت ندارد و به صورت مطلق نيست، بلكه مقطوع الاوّل و الاخر است، بلي در معصومين آن هم به غير از آغاز و انجام عموميت دارد و به طوري كه گفتيم به هيچ وجه به دايره‌ي رعيت مربوط نمي‌باشد با اين توضيح براي تمسك و استناد و استشهاد جايي باقي نمي‌ماند، بلكه چنان‌كه ملاحظه مي‌كنيم آشكارا بر خلاف چيزي است كه قصد كرده‌اند.
به علاوه بر هركس كه به اخبار وارده در اين زمينه مطلع باشد و در خلال آن‌ها به بررسي بپردازد پنهان نخواهد ماند كه لفظ ناطق و لفظ صامت، از لفظ‌هايي است كه استعمال آن‌ها به معصومين اختصاص دارد و نه ديگران، ( و ما به چند خبر در اين رابطه اشاره مي‌كنيم:
اول): در اصول كافي( در باب ان الارض لا تخلو من حجه ) از حسين بن ابي‌العلاء روايت شده كه گفت: به امام صادق عليه السلام گفتم:
ممكن است زمين باشد و امامي در آن نباشد؟ فرمود: نه، گفتم: ممكن است دو امام باشند فرمود: نه مگر اين‌كه يكي از آن دو صامت بوده باشد.1 « توضيح »
گر چه لفظ امام در اين خبر مطلق است اما قراين نشان مي‌دهد كه درباره‌ي امام معصوم سؤال شده و جواب هم درباره‌ي امام معصوم مي‌باشد، و امام جعلي تراشيدن، از ابداعات اوهام اهل اين زمان است، و در زمان ائمه عليهم السلام ذكري از آن نبوده كه مورد سؤال و جواب قرار گيرد و لفظ صامت به آن اطلاق شود.
دوّم): در بصاير الدرجات از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: خداي تعالي امتناع كرد اشياء را بدون اسباب به جريان اندازد، بنابراين براي هر چيزي سبب و براي هر سببي شرحي، و براي هر شرحي كليدي، و براي هر كليدي علمي و براي هر علمي بابي ناطق قرار داد، هر كس او را بشناسد خدا را شناخته، و هر كس او را انكار كند خدا را انكار كرده است، آن باب رسول الله است و ما1.
سوم:) حضرت اميرالمؤمنين در خطبه‌ي روحيه مي‌فرمايد:
من صامت هستم و محمد ناطق2.
چهارم:) فقره‌ي حديث نورانيت: محمد ناطق بود و من صامت بودم، و در هر زماني به ناچار بايد ناطق و صامت باشد3.
به هر حال هر كس اندك اطلاعي داشته باشد بدون شك مي‌داند كه اين دو لفظ از الفاظي است كه فقط درباره‌ي آن بزرگوارن سلام الله عليهم به كار مي‌رود و نه ديگران، يعني اين دو از از الفاظي هستند. كه حقيقت عرفي خاص دارند، و به كار بردن آن‌ها در ديگران به قرينه نياز دارد، و اگر در كلام معصومين ملاحظه شوند آن‌ها را به معصوم حمل مي‌كنيم و بدون قرينه هم از هر يك از اين دو لفظ، معصوم را قصدمي‌كنيم چه برسد به اين‌كه با قرينه‌هايي متصل يا منفصل و مفيد قطع و يقين، همراه باشند.
اما مطلق آوردن لفظ امام، با اراده‌ي غير معصوم به قرينه نياز دارد زيرا در اين صورت نزد عرف خاص مجازي خواهند بود، گر چه در معناي لغوي به كار روند، و كلمه‌اي به صورت مجاز به كار نرود مگر با دليل، و دليل او كجاست؟
خلاصه غرض ما در اين مختصر تعرض به تمام دلايل طرف، و نقض آنها نيست بلكه مقصد مهم كه به آن اهتمام داريم اين است كه ساحت مقدس شيخ اوحد و سيد امجد را از آلودگي اين نسبت ناروا منزّه و مبرّا كنيم، و بيان كنيم كه مشايخ ما از اين اعتقاد بيزار هستند، و در سخنانشان چيزي وجود ندارد، و بويي از نسبت داده شده به هيچ وجه در بين نيست، چنان‌كه در فصل‌هاي آتي واضح خواهد شد.


فصل چهارم
يكي ديگر از موارد تمسك و استشهاد حاج محمد خان در رساله‌اي كه در پاسخ به سؤالات مرحوم شيخ حسين مزيدي نوشته كلمات مرحوم سيد امجد انارالله برهانه در رساله‌ي « الحجه البالغه1 » است، و ما همه‌ي كلمات مورد استناد او را و اگر چه مفصّل است به طور كامل مي‌آوريم تا مسأله‌اي براي آدم با انصاف باقي نماند، و با آن‌چه به او نسبت داده شده مغرور نشود، و دروغ و افتراء و تزوير و جرأت خان را بداند.
آن مرحوم انارالله برهانه در رساله‌ي « الحجه البالغه »‌گفته است:
چون امتحان و آزمايش، براي آشكار شدن دروغگو از راستگو، واجب بود خداي تعالي اهل لا اله الّا الله را با نبوت حضرت خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلّم امتحان فرمود، هر كس با ايمان و اخلاص، و از روي صداقت به پيامبري او اقرار كرد از اهل اخلاص و توحيد شد، و هر كس با وجود دلايل نبوت و نشانه‌هاي رسالت به او ايمان نياورد از مشركيني شد كه به توحيد تصديق نداشتند، زيرا مؤمن مخلص با آن‌كه در طاعت او اخلاص دارد مخالفت نمي‌كند، و آن‌كه در طاعت مخالفت كند مخلص او نمي‌باشد، با همين امتحان خلق زيادي امثال يهوديان، مسيحيان، زرتشتيان و صابئان و ديگر فرقه‌هاي كفار از اهل توحيد خارج شدند، تا اين‌كه گفته است:
خلاصه خداي تعالي امت حضرت محمد صلي الله عليه و آله را با ائمه‌ي اثني عشر عليهم السلام آزمايش كرد، و انكار يكي از ايشان را به منزله‌ي انكار همگان قرار داد، بنابراين فرقه‌هايي كه يكي از ائمه‌ عليهم السلام يا همه‌ي ايشان را انكار كردند از امت رسول صلوات الله عليه و آله بيرون رفتند1 و از شيعه و پيرو بودن اميرمؤمنان خارج شدند، خداي تعالي بدين‌گونه كينه‌ي باطني ايشان را آشكار كرد و باطن و درون آنان و خروج ايشان از امّت را ظاهر ساخت، پس منكر يكي از آنان يا منكر همه‌ي ايشان به حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و به خداي تعالي منكر شده است، يعني منكران كافرند كه فرقه‌هاي غير اثني عشريه هستند، و حكم به اسلام و طهارت آنان از راه تقيّه و از باب عسر‌و‌‌حرج است بر اين اساس مؤمنين خالص به شيعيان فرقه‌ي اثني عشريه منحصر شد. بعد از چند سطر گفته است:
اما همين فرقه‌ي اثنا عشريه نيز دچار خلط و مزج و لطخ شدند، زيرا هر كس كه با زبان اقرار كند معلوم نمي‌شود به آنچه اقرار كرده در دل نيز به آن‌ها اعتقاد دارد، حتي آن كس كه در دل اعتقاد كرده معلوم نيست كه ايمان او از نوع مستقر است يا مستودع، احتمال دارد ايمان آنان مستقر باشد يا مستودع، اقرار از روي اخلاص، و از راه نفاق هر دو در افراد امكان دارد، استقرار نطفه‌ي ناپاك، در ارحام و اصلاب پاك ممكن است، در خانه‌ي اهل ايمان متولد مي‌شود و چون با ايشان نشو و نما مي‌كند به دين ايشان تظاهر مي‌كند، و در درونش نفاق را پنهان مي‌نمايد، با اين‌كه اظهار ايمان مي‌كند اما در قلب دچار شك و ترديد مي‌باشد.
با اين مقدمه معلوم شد كه موجبات امتحان در تمامي مقامات ( توحيد، نبوت، ولايت امير مؤمنان و اولاد او ) در اين فرقه كه خالص خالص شده باز هم وجود دارد و اگر تمييز و تبيين در بين نباشد زشت و زيبا، فاسد و صالح، باطل و حق از هم مشخص نمي‌شود زيرا توجه به اين فرقه‌ي حقه بيشتر و زيادتر است، چون برگزيدگان جهان هستي‌اند، خداي تعالي به سبب ايشان بندگان خود را روزي مي‌دهد، و بلاها و گرفتاري‌ها را رفع مي‌كند و از غم‌ها و ضررها مي‌رهاند1. و بعد از چند سطر گفته است:
و چون امتحان در تمامي مراتب وسيله‌ي نواب بوده و نه ديگران يعني خدا اهل توحيد را با پيامبري كه قائم مقام و نايب مناب او است آزموده، زيرا نبوت همان خليفه اللهي، و قيام در مقام خدا براي رساندن احكام به خلق الله است، هركس از همان نايب و قايم مقام اطاعت كند در زمره‌ي موحدان قرار مي‌گيرد، و هر كس با او مخالفت كند و از او رو بگرداند و به قايم مقامي او اقرار نكند از زيانكاران و مشركين خواهد بود.
آن‌گاه رسول الله صلوات الله عليه و آله امت خود را كه وي را قبول كرده بودند، براي اين‌كه خبيث را از طيّب جدا سازد آنان را با نايب بعد از خودش، و يا قايم‌مقام و خليفه‌اش در معرض امتحان قرار داد، كه عبارت بود از مولايمان و آقايمان اميرالمؤمنين، و شيعيان آن حضرت را كه قايل بودند او خليفه‌ي بلافصل آن پيامبر امين و صادق است با نايب منابان و قايم مقامان، و اوصياي وي بياموزد، تا اشرار و كفار و ساير فرقه‌هاي شيعه را از فرقه‌ي شيعه‌ي اثني عشري جدا سازد و زماني كه عدد امامان با حضرت حجه بن الحسن روحي فداه و عجل الله تعالي فرجه به پايان رسيد فرقه‌ي شيعه اثني عشريه، از ديگر فرقه‌ها ممتاز گشت، امتحان و اختبار واجب گرديد، چنان‌كه مولي الموحدين اميرا‌لمؤمنين به اين فرقه اشاره كرده و فرموده است: « الا و ان بليّتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث الله نبيّه صلي الله عليه و آله و سلّم، و الذي بعثه بالحقّ لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقن سباقون كانوا قد قصروا و ليقصرن سباقون كانوا سبقوا1= آگاه باشيد كه گرفتاري و امتحان شما مثل روزي شده كه خداي تعالي پيامبرش صلوات الله عليه و آله را برانگيخت، سوگند به خدايي كه او را به حق برانگيخت البته در هم خواهيد آميخت در هم آميختني، غربال خواهيد شد غربال شدني، و مانند چيزهايي كه در ديگ با هم مي‌آميزند و مي‌جوشند جوش خواهيد خورد تا اين‌كه پايين‌تان بالا بيايد و بالايتان به پائين برود البته افرادي كه پيشتر كوتاهي مي‌كردند جلوتر خواهند افتاد و جلو افتادگاني كه پيشتر مي‌رفتند كوتاهي خواهند كرد.
وقتي آزمايش و امتحان اين فرقه واجب شد، و واجب شد امتحان برابر قانون الهي و به پيروي از اقدام پيامبرش وسيله‌ي نواب و ابواب صورت بگيرد و به آنچه مولي امير مؤمنان تقرير كرده اقتداء شود، و چون اين امتحان با حضور امام (‌ دوازدهم ) ميسر نمي‌شد، چنان‌كه با حضور اجدادش پيشتر از او ممكن نشده بود، و چون وفات و رحلت او موجب مي‌شد دنيا قبل از موقع خراب و فاسد شود براي اين‌كه آخرين پيشوا و نتيجه و وارث برگزيدگان بود، و ( چنان‌كه گفتيم ) درحضور او امتحان حاصل نمي‌شد زيرا نمي‌شد مؤمن با حضور او مخالفت كند، چنان‌كه منكران امير مؤمنان و مخالفان و غاصبان حق او در حيات پيامبر صلي الله عليه و آله مخالفت نكردند هنگامي كه در غدير خم دستور داد با او بيعت كنند و به عنوان اميرالمؤمنين تسليم او باشند، از اين جهت ابتلاء و امتحان در حال حضور و ظهور امكان نداشت.
و چون امام عليه السلام وجه متخلق خدا به اخلاق الله بود، قانون خدا را به اجرا گذاشت، و د رعين بودن غايب شد و ابوابي را براي خود تعيين كرد.
در ابتداي غيبت خود ابواب مخصوصي و مردان معلوم و مشخصي را تعيين فرمود، در حق آنان توقيع فرستاد و از مردم خواست از ايشان پيروي كنند، و با آنان مخالفت نكنند، و يادآور شد كه اطاعت از ايشان اطاعت كردن از خود او است، و سرپيچي و معصيت ايشان معصيت او مي‌باشد، و سفارش فرمود مردم به ايشان مراجعه كنند، و هر چه از اموال و انفال و حقوق به آن حضرت تعلق دارد به همين نايب منابان برسانند، ابواب چهارگانه در اوّل غيبت، به نوبت و به جاي هم و نه در يك جا نايبان آن بزرگوار بودند كه عبارتند از: جناب عثمان بن سعيد عمري، محمد بن عثمان ، حسين بن روح و علي بن محمد سيمري، اين ابواب چهارگانه، در فرقه‌ي حقه‌ي اثني عشريه باقي ماندند، و به مقامي ستوده و آميزه‌اي از سپاس رسيدند، و مردم فراواني در رابطه با ايشان به دروغ با ادعاي نيابت از آن امام همام هلاك شدند.
يكي از آنان ابو محمد معروف به شريعي است، و او اولين كسي بود كه ادعاي مقامي را كرد كه خدا او را در آن مقام قرار نداده بود و اهليت آن را نداشت، او ادعا كرد باب صاحب الزمان است، بر خدا، و بر حجت‌هاي خدا عليهم السلام دروغ گفت، و چيزهايي را به ايشان نسبت داد كه سزاوارشان نبود، شيعيان او را لعن و نفرين كردند، و از او بيزاري جستند و توقيع امام به لعن و برائت از او صادر گرديد از آن پس اقوال كفرآميزي از وي سر زد.
ديگري محمد بن نصير نميري بود، او وكالت ابو جعفر محمد بن عثمان را منكر شد، و منكر شد كه او باب امام عليه السلام باشد و خود او مدعي بابيت شد، اما خداي تعالي او را رسوا كرد، و با الحاد و ناداني‌هايي كه از او سرزد باطن خبيث وي ظاهر شد، جناب ابو جعفر محمد بن عثمان او را لعن كرد و از او بيزاري نمود، اين شخص بعد از شريعي، عقايد ناروائي را كه در دل داشت اظهار كرد، و وجود محمد بن عثمان باب امام عليه السلام راهي براي اظهارات او شد، او ادعا مي‌كرد فرستاده‌ي پيغمبري است، جناب امام محمد بن علي هادي خدا است به تناسخ عقيده داشت، محارم را مباح مي‌دانست، و نكاح مردان با مردان را حلا ل مي‌شمرد . گمان مي‌كرد لواط براي فرد مفعول نوعي تواضع و فروتني، و براي فاعل راه رسيدن به يكي از شهوات و پاكيزه‌ها است كه خداي تعالي آن‌ها را حرام نفرموده است.
ديگري هم احمد بن هلال كرخي بود، او نيز وكالت ابو جعفر محمد بن عثمان را انكار كرد، شيعه او را لعنت كرد و از وي بيزاري نمود، توقيعي از جانب امام زمان عليه السلام به دست جناب ابي‌القاسم حسين بن روح در لعن و برائت « اين مدعي دروغين » رسيد.
يكي ديگر نيز ابوطاهر محمد بن علي بن بلال بود، وكالت ابوجعفر محمدبن عثمان نورالله مضجعه الشريف را منكر شد، و اموالي را كه در اختيار داشت نگهداشت و به جناب محمد بن عثمان تحويل نداد، و ادعاء كرد كه وكيل امام عليه السلام است شيعه از او نيز تبري كردند و او را لعن نمودند، و توقيع مبارك از امام زمان در لعن و برائت از او صادر گرديد.
يكي ديگر حسين بن منصور حلاج بود، ادعاء كرد بدون واسطه باب امام زمان است، به قم رفت و به بعضي از اهالي آنجا نوشت كه فرستاده‌ي امام و وكيل او مي‌باشد، وقتي مكاتبه به دست مبارك حسين بن روح رسيد آن را پاره پاره كرد، شيعه او را لعن و نفرين كردند و از وي بيزاري نمودند، و توقيع مبارك به لعن او و برائت از او به دست رسيد، داستان و حكايت او معروف و مشهور مي‌باشد.
ديگري ابن ابي القراقر محمد بن علي شلمغاني است، ادعاء مي‌كرد باب است و وكالت جناب ابي القاسم حسين بن روح را انكار نمود، شيعيان او را لعن كردند و از وي بيزاري اعلام داشتند، توقيع شريف در لعن او و برائت از او صادر گرديد، بدعت‌ها و شنايعي را اظهار كرد، تا اين‌كه او را كشتند.
اين افراد، با انكار يكي از باب‌هاي امام عليه السلام كه آنان را نايب مناب، و قايم مقام خود قرار داده بود از مذهب تشيع بيرون رفتند، و مستحق لعن خدا و امام شدند، و مؤمنان و صالحان و علماء اعلام از ايشان تبري كردند، و آن‌ها را از فرقه‌ي حقه‌ي اثنا عشريه راندند و به ديگر مخالفان و مكاتيب باطله ملحق كردند » تا اين‌كه گفته است:
« برايت آشكار شد كه با اين امتحان بيرون رفتند جمع فراواني كه در دل‌هايشان نفاق و كينه بود، و پيش از آن اين نفاق و كينه ظاهر نبود، و با اين آزمايش ظاهر گرديد، در حالي كه از فرقه‌ي حقه‌ي اثني عشريه بودند بي‌آن‌كه قبلاً مشخص و معلوم باشند، وقتي كينه‌توزي منافقان و فاسقان ظاهر شد امام عليه السلام خواست بيشتر امتحان شوند تا جمع ديگري از فجار نيز بيرون روند، زيرا امتحانات گوناگون و راههاي آن فراوان است، و ضرورت دارد ادامه يابد تا كساني بمانند كه كاملا صاف و خالصند و تغييري در آنان صورت نمي‌گيرد » تا اين كه مي‌گويد:
به همين منظور امام عصر عليه السلام براي خود نايباني با صفاتي معين قرار داد و در توقيعي ( كه به آخرين سفير خود فرستاد ) اشاره كرد كه، ( و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجه الله عليهم = و اما در پيش‌آمدها به راويان احاديث ما رجوع كنيد بدرستي كه ايشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر ايشان هستم)1 اين نايب كه حجت است بر دو قسم است قسمي نايب عام است و قسمي نايب خاص، و در دو حديث به هر دو قسم اشاره شده است، به نايب خاصي كه عام است در حديث ابي خديجه اشاره كرده و فرموده است: ( انظروا الي رجل منكم عرف شيئا من قضايانا فارضوا به حكما2= به مردي از خودتان نگاه كنيد كه از قضاياي ما چيزي مي‌داند به عنوان حكم به داوري او راضي شويد ) اين نايب هركسي است كه حقي يا نوعي از خير و حق را با خود دارد و لازم نیست جامع باشد و لازم نيست مؤمن باشد، مگر اين‌كه در مسايل فقهي و احكام شرعي فرعي نايب باشد( كه در اين صورت ايمان، عدالت، عقل، بلوغ و ديگر شرايط واجب است) و گرنه هيچ خير و يا حقي از كسي به كسي نمي‌رسد جز به وسيله‌ي ايشان و جز به نيابت ايشان3، و اگر چه نايب نيابت خود را نداند، و باب درك نكند كه باب است »‌ تا اين‌كه مي‌گويد: اما قسم دوّم نايب عامي است كه خاص است، و اين همان اصل است، مثال امام عليه السلام و ظاهر او در بين رعيّت، اخلاق و علوم وي برگرفته از علوم آنان عليهم السلام مي‌باشد، حضرت امام صادق عليه السلام به اين قسم در مقبوله‌ي عمر بن حنظله اشاره كرده و فرموده است:
( انظروا الي رجل منكم، روي حديثنا و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا، فارضوا به حكما فاني قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا و لم يقبل منه فانما بحكم الله استخف و علينا ردّ، و الراد علينا الراد علي الله، و هو علي علي حد الشرك بالله= به مردي نگاه كنيد كه حديث ما را روايت كند، در حلال و حرام ما نظر كند و احكام ما را بشناسد، به داوري او راضي شويد، من او را بر شما حاكم قرار دادم هرگاه با حكم ما حكم كند و از او پذيرفته نشود به حكم خدا استخفاف شده و بر ( حكم ) ما ردّ شده است و اين امر در حد شرك به خدا است.)
و اين قسم از نايب است كه روي او امتحان و اختبار صورت مي‌گيرد، و حكم ايشان مثل حكم نواب اربعه‌ي خاص و منصوص مي‌باشد، انكار ايشان مثل انكار آنان خواهد بود، و اختبار در اين قسم به دو صورت مي‌باشد يكي اين است كه نايب و غير نايب را از هم تمييز دهند، چنان‌كه در ايام غيبت صغري نايباني ممدوح و افرادي مدعي و مذموم قرار دارند حكم اين نايبان نيز چنين است اهل ادعاء زياد هستند و آنان كه به حق رسيده‌اند اندكند.
خليلي قطاع الفيافي الي الحمي كثير و اما الواصلون قليل
دوست عزيز باديه پيمايان فراوانند اما آنان‌كه به مقصد مي‌رسند كمند1
بنابراين امتحان اوّل به اين است كه بين اين نائيان عام و مدعيان دروغين با علامات و صفات تميز قايل شويم، كه حق را از باطل و آب را از سراب مشخص مي‌كند.
و صورت دوّم امتحان اين است كه از نايبان عام واقعي پيروي شود، و درباره‌ي آنان اختلاف نباشد، و كسي آنان را انكار نكند، تا فرد با مخالفت با اين نايبان از فرقه‌ي حقه‌ي اثني عشري بيرون نيفتد و در زمره‌ي كفار قرار نگيرد». سپس آن مرحوم علامت‌هاي اين قسم از نايبان را يادآوري كرده و گفته است:
« خلاصه حكم اين ابواب، حكم ابواب خاص منصوص است، مخالفت ايشان عين مخالفت آنان مي‌باشد، مخالفت از ايمان بيرون مي‌كند، و در كفر و نفاق وارد مي‌نمايد، حال مخالفان زمان غيبت كبري، عين حال مخالفان زمان غيبت صغري است، حال ايشان عين حال شلمغاني‌ها، حلاجيه‌ها، نميريّه‌ها، شريعي‌ها و كرخيه‌ها و امثال ايشان از كافران لئيم، و فاجران خارج از دين اسلام مي‌باشد، براي اين‌كه با اين علماي اعلام مخالفت كرده‌اند، و اين امتحان هميشه هست تا مسأله چنان شود كه در حديث از ابن نباته از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است آن حضرت مي‌فرمايد:
( انه يفنيهم الاختبار و الامتحان حتي لا يبقي من الشيعه الاكالملح في الطعام، او كالكحل في العين، فهم الذين لايضرهم الفتنه و لايؤثر فيهم وقوع المحنه= امتحان و اختبار آنان را نابود مي‌كند تا اين‌كه از شيعه نماند مگر به مقدار نمك در طعام يا به اندازه‌ي سرمه در چشم، اينان كساني‌اند كه فتنه به آنان ضرر نمي‌زند، و وقوع محنت در ايشان تأثير نمي‌گذارد) با مخالفت با اين ابواب، و با اعراض از آنان با گفتار بد، گروه گروه از اين دنيا1 بيرون مي‌روند و هرگز برنمي‌گردند.
و اين همان راه آشكار و روشن و تجارتخانه‌ي سودآور مي‌باشد، از خداي تعالي ياري و عاقبت به خيري و تسديد و تأييد مي‌طلبيم2 » كلام سيد اعلي الله مقامه تمام شد.
در اين عبارت صريح و روشن كه مسأله را به خوبي و به حد كافي بيان كرده و آنچه را لازم و مفيد مي‌دانسته گفته نگاه می كنيم، به تكرار هم نگاه مي‌كنيم، انصاف را بايد مراعات كنيم و از كار بي‌رويّه بپرهيزيم، آيا در كلام سيد چيزي را مي‌بينيم كه مدعي به آن اشاره مي‌كند ( و مي‌گويد: ) « واجب است مردي كامل از هر جهت در هر زمان بين امام و رعيت، در رساندن فيوضات كوني و شرعي به آنان واسطه و براي همه‌ي خلق و علماء مرجع باشد، و به هيچ يك از علماء جايز نيست در مسأله‌اي از مسايل فقهي جزئي باشد يا كلّي فتوي دهد مگر از ناحيه‌ي او، و بر هر كس معرفت او واجب است، و اگر كسي بميرد و او را نشناسد مرده‌ي او مرده‌ي ايام جاهليت كفر و نفاق خواهد بود؟
آيا در يكي از فقرات عباراتي كه نقل كرديم بوي اين ادعا وجود دارد؟ كه هيچ كدام از علماي اعلام و اصحاب عظام آن را نگفته است چه رسد به مشايخ فخام ما، در ادعايي كه در آن رساله به سيدامجد نسبت داده اگر مدعي راستگو است چرا نسبت رابه طور مطلق داده و به فقره‌اي كه مورد نظر و استنادش مي‌باشد تصريح نكرده است؟ نمي‌دانم آيا مطلبي با نسبت دادن ثابت مي‌شود؟ آيا امكان دارد عاقل و دينداري به آن مغرور شود؟ آري نهايت چيزي كه از كلام شريف او در آن رساله استفاده مي‌شود اين است كه:
چاره‌اي از امتحان و اختبار در هيچ زماني نبوده تا اين‌كه نوبت به مولايمان حضرت حجه بن الحسن حضرت بقيه الله الاعظم عجل الله فرجه الشريف رسيده است آن حضرت در غيبت صغري، ابتداء مردم و مدعيان محبت ظاهري خود را با نواب اربعه‌ي خاص و منصوص امتحان كرد، و عده‌ي فراواني از فرقه‌ي حقه بيرون رفتند مانند فرقه‌هايي كه نام برديم، سپس در غيبت كبري به اقتضاي مصلحت و انقطاع ظاهري اخبار از ناحيه‌ي مقدسه، مردم را به وسيله‌ي نواب عام خود امتحان فرمود كه در حكم مانند نواب خاص و محصور بودند، چنان‌كه در مقبوله‌ي عمر بن حنظله و در توقيع مبارك و غير آن‌ها آمده است.
در واقع از آغاز غيبت كبري تاكنون امتحان و آزمايش مردم به وسيله‌ي همين افراد بوده كه دين خود را حفظ كرده، و خويشتن‌دار بوده‌اند، و با هواهاي نفساني خود مخالفت نموده‌ و از مولايشان پيروي كرده‌اند، ايشان نايب منابان و قائم مقامان آن حضرت عجل الله تعالي فرجه بوده‌اند، هر كس ايشان راردّ كند خدا و رسول و اولياي او را ردّ كرده، و هر كس با ايشان مخالفت كند، با خدا و پيامبرش مخالفت كرده است، هر كس منكر ايشان باشد ايمان خود را از دست داده و بهره‌اي از آن نخواهد داشت.
اين است مختصرِ همان كلامِ‌ طولاني و حاصل آن، آيا در آن اِشعاري به آنچه حاج محمدكريم خان و فرزندش حاج محمد خان ادعا كرده‌اند وجود دارد؟ ملاحظه مي‌كنيم كه از انواع دلالت‌ها هيچ دلالتي و به هيچ وجه به مورد ادعاي ايشان وجود ندارد.
علاوه بر آن چه گفتيم دليل ديگر ما اين است كه: مرحوم سيد انارالله برهانه، در ديگر رساله‌هايش موضوع را برخلاف تصور مدعي با بياني روشن و با عبارتي رسا تفسير و تبيين كرده، و در رساله‌اي كه در خصوص ادله‌ي اربعه و در پاسخ مسأله‌ي سوّم نوشته بعد از كلامي طولاني، گفته است:
« چون منحصر كردن رعايا به وجود يك رئيس، و وادار كردن همه‌ي ايشان به پيروي او به طوري كه گفتيم باعث مي‌شد كه مخالفين شمشير كشيده و آنان را نابود كنند در بين ايشان اختلاف شد و رؤساء و رعايا متعدد شدند و به لطف حكمتشان سلام الله عليهم چنان كرد كه با هم نزاع نكنند، نسبت به هم حسد نورزند، كينه‌ي هم را به دل ‌نگيرند تا مانند رياست‌هاي ظاهري باعث فناي خود نشوند و اين وضع آن‌ها دلالت كند كه امام غايب سلام الله عليه از اين صفات منزه و مبرا است، و اين حكم در بين شيعيان جاري است تا دولت آنان تأسيس و آن‌كه خدا برايشان ذخيره كرده عجل الله تعالي فرجه ظاهر شود، آن موقع امر منحصر به يكي مي‌شود و توحيد خداي واحد قهار، خالص مي‌شود، و مردم بي‌نياز مي‌شوند چنان‌كه خداي تعالي فرموده است:
و ان يتفرقا يغن الله كلامن سعته1= و اگر از هم جدا شوند خداي تعالي هر كدام را از لطف خود بي‌نياز مي‌كند، و احتياجي نماند مگر بر يكي كه ظهور خداي احد است جلَّ جلاله و عم نواله، بنابراين علماء در اين زمان نايب ائمه عليهم السلام و حاكمان رعيت خود هستند چنان‌كه فرموده است:
هم حجتي عليكم و انا حجه الله علي الخلق= ايشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر خلق هستم2.
از تصريح او انارالله برهانه در اين رساله ظاهر شدكه رؤساء و پيروان ايشان در دولت باطل متعددند، و وحدت رئيس و منحصر به فردبودن او تا قيام قائم آل محمد عليهم السلام، برخلاف حكمت مي باشد، در آن زمان امر فقط، به او مربوط مي‌شود.
( هم‌چنين معلوم گرديد: ) عقيده بر وحدت ناطق، و نسبت آن به سيد امجد در رساله‌ي ( الحجه البالغه ) نسبتي بي‌پايه و اساس است كه از خيالات فاسده ناشي شده و ريشه و اساس محكمي ندارد، چگونه در آن رساله‌ به مورد ادعاي او اشاره‌اي باشد در صورتي كه مرحوم سيد با عبارتي روشن در رساله‌ي ديگرش چنان‌كه ديدي خلاف ادعاي او را بيان كرده است، آيا اجتهاد در مقابل نص شريف او امكان دارد؟ از آن‌چه گفتيم روشن شد كه رساله‌ي مزبور از قول مبتدع و مذهب مخترع و از اين نسبت منزه و مبرا است بلكه خلاف نسبت او از آن رساله آشكار گرديد و ضميمه‌ي عبارت رساله‌ي ديگر به آن، مسأله را روشن‌تر و واضح‌تر نمود. نمي‌دانم چگونه از اين تصريح غفلت كرده و از اين نص صريح مطلع نشده است، در حالي كه ادعا مي‌كند اطلاع تام و بررسي عام دارد؟




فصل پنجم
حال كه رساله‌ي ( الحجه البالغه ) را از اين نسبت واهي منزّه كرديم، و آن را از آلوده بودن به اين عقايد فاسد پاك نموديم، و ثابت كرديم كه اين عقيده به سيد امجد به آن مي‌ماند كه بگويند حضرت يوسف علي نبينا و آله و عليه السلام بدگِل و حاتم طايي بخيل بوده است به نقل عبارات شرح قصيده‌ي سيد مي‌پردازيم تا آن را از نسبتي كه احتمال دارد به آن رساله بدهند پاك بسازيم.
گر چه پدر و پسر و غير ايشان از پيروانشان را نديده‌ام كه در رساله‌ و كتابش به آن رساله استناد و استشهاد كند، اما چون بعضي از پيروان آن دو را مي‌بينيم كه بعضي از عوام را متوهم مي‌كنند، و به دوستانشان بعضي از عبارت‌هاي اين شرح را مي‌خوانند مي‌خواهم آن عبارت را نقل كنم و مقصود سيد را توضيح دهم تا منزه بودن از اين عقيده را روشن نمايم.
مي‌گويم از مواردي كه احتمال دارد بعضي از مستضعفان با آن فريب بخورند قول سيد امجد انارالله برهانه در شرح قصيده‌ي عبدالباقي در توضيح اين بيت:
هذا رواق مدينه العلم التي من بابها قد ضل من لا يدخل
اين رواق شهر علمي است كه هر كس از باب آن وارد نشود گمراه شده است.
(‌سيد ) در بيان منظور از رواق ( گفته است ): براي اين علم دو نيابت از جانب ولي وجود دارد:
اول نيابت در بذل علوم و تصرف در اسرار است، به هر صورتي كه ولي مختار بخواهد.
دوّم نيابت تصرف در باطن و ظاهر وجود است، با اين نيابت ذات و صفات و عوارض و حالات اشياء و موجودات در برابر او منفعل مي‌شوند، اوامر ( اين نايب ) را امتثال كرده، و از فرمانش اطاعت مي‌كنند، او لغات و زبان جمادات و نباتات و حيوانات را مي‌داند.
هر گاه هر دو نيابت در كسي جمع شد و هر دو خصلت در او فراهم آمد در عرف اهل حقايق و شهود ( نقيب ) ناميده مي‌شود و به طوري كه اميرمؤمنان عليه السلام تصريح فرموده اين افراد سي نفرند و تعداد آنان كم نمي‌شود، ولي افرادشان عوض مي‌شود، و به همين جهت به ايشان ( ابدال ) هم مي‌گويند، هرگاه يكي از ايشان بميرد بدل او از طبقه‌ي دوّم جايگزين او مي‌شود به همين جهت تعداد ايشان از قواي لام تعريف كم نمي‌شود، براي اين‌كه اصلاحگر قابلياتند، و قابليات در كمتر از سي دوره اصلاح نمي‌شود چنان كه سابق بر اين اشاره كرديم و ممكن است بعداً‌ نيز در محل مقتضي اگر مقدور شود به آن تصريح كنيم، و خداست كه ياري و مساعدت مي‌كند و در اين مقام اشخاصي وجود دارند كه داراي اين صفات و بالاتر از آنها هستند، و بر اين نقباء نيز سلطه و سيطره دارند، ايشان را اركان مي‌گويند كه چهار نفرند، اين چهار نفر نه خودشان و نه صفاتشان عوض نمي‌شود و تا روز وقت معلوم باقي مي باشند
اگر( نايب )فقط جامع علوم بوده و نيابت علوم و اسرار را داشته باشد به هر كس هر چه مي‌خواهد مي‌دهد و از هر كسي كه بخواهد منع مي‌كند، او را نجيب مي‌نامند، و اشخاصي كه در اين مقام باشند نجباء مي‌نامند و گفته مي‌شود كه ايشان چهل نفراند، و دليل عقلي و اعتبار استحساني گر چه اين گفته را تأييد و تقويت مي‌نمايد اما ما براي اين موضوع و به این عدد حديثي از پيامبر و اهل بيت و خلفاي او صلوات الله عليهم و آيه‌اي از قرآن پيدا نكرديم. و لذا به صفت اكتفاء كردیم و از ذكر عدد خودداري نمودیم.
روي هم رفته رواق در اين مقام به سه قسم تقسيم مي‌شود:
1- اركان چهار نفرند، اشخاص و اعيان ايشان تغيير نمي‌كند، عوض هم نمي‌شوند، و بر تمامي اشياء حتي نقباء هم هيمنه دارند، اين مقام بالاترين مقام‌ها و عالي‌ترين درجات است و به بيت نزديك‌تر مي‌باشد.
2- نقباء سي‌ نفرند، و به تمامي اشياء به اذن خداي تعالي هيمنه دارند، و احكام اسماء عظام بيست و هشت گانه برايشان آشكار شده و هر اسمي براي عالمي از عوالم، و حالتي از حالات هيمنه دارد» تا اين‌كه گفته است:
اين سي نفر با غوث اكبر و سر اعظم، به واسطه‌ي اركان رابطه دارند و هر چه اراده كنند و بخواهند در همه‌ي اعيان انجام مي‌دهند.
هر كدام از ايشان، انساني كامل و واصل است نفس ناطقه‌ي قدسيه‌اي كه در ايشان ظاهر شده كه هر كس آن را بشناسد خدا را شناخته است و هر كس بر آن جاهل باشد بر خدا جاهل مي‌باشد، هر كس از آن دوري گزيند از خداي تعالي دوري نموده است، پنج قوي و دو خاصيت در او ظاهر است.
قواي آن عبارت است: از علم، حلم، فكر، ذكر و نباهت، و دو خاصيت عبارت است: از نزاهت و حكمت، اين اشخاص از مقتضاي كثرت منزهند و با حكمت خداي تعالي مفتخر1، ايشان اهل رواق دوّم‌اند و بعد از رواق اوّل قرار دارند
3- نجباء كه مي‌گويند چهل نفرند، و ايشان كساني‌اند كه سفرهاي چهارگانه‌ي تكوين را كامل كرده‌اند و به مقام اسماء و صفات نرسيده‌اند، و هر گاه بخواهند قيدها و انيات را نمي‌توانند سلب كنند.
و ايشان علماي اعلام، امناء، قوام و حفاظ و حكامند، تكليف دارند دين را حفظ كنند، مرزهايي را ببندند كه شيطان از آن‌ها داخل مي‌شود، و راه ورود شيطان و لشگريان او اعم از انسان و جن به قلب‌ها را حفاظت نمايند، ايشان راه‌هاي تعليم، نشان های حق و يقين، و راه‌هاي مساعدت به ضعفاء و بيچارگان مؤمنين را مي‌دانند، بي‌آن‌كه بتوانند در تكوين تصرفي كنند، و لازم نيست اشياء مطيع و منقاد ايشان باشد، و نقباء به ايشان سلطه و سيطره دارند، و برايشان مستولي هستند، در مقايسه بانقباء مثل نقباء به اركان هستند، ايشان همان افرادي مي‌باشند كه از طريق اهل‌بيت در حق ايشان آمده است:
( ان لنا في كل خلف عدولاينفون عن ديننا تحريف الغالين و انتحال المبطلين و هم القري الظاهره الي القري المباركه= براي ما اهل‌بيت در بين هر گروهي از آيندگان، جمعي عادل وجود دارند كه از دين ما تحريف غاليان، مكتب‌سازي اهل باطل را نفي مي‌كنند، ايشان به آبادي‌هاي ظاهري شباهت دارند كه راه وصول به آبادي هاي مباركه مي‌باشند2» و بعد از كلامي طولاني فرموده است:
« توضيح و تبيين: فيض ابداعي زماني كه از مبدء‌ اوّل حق صادر شد گر چه نسبت آن به تمامي محل‌ها و مواضعش يكسان بود، اما همان محل‌ها و مواضع نزديك‌تر به مبدء فيض واسطه مي‌شد تا فيض را به محل و موضع دورتر برساند و اصلا تحقق بعيد ممكن نبود اگر اقرب واسطه نمي‌شد، يعني نزديك‌تر به مبدء، فيض را به نحوي قبول كرده كه دورتر از آن نمي‌تواند فيض را جز با توسط او بپذيرد. مثال آن نور چراغ است كه به نسبت دوري و نزديكي به اشياء تفاوت مي‌كند، و مانند نور خورشيد است نور نزديك‌تر به خورشيد، به دورتر از خود فيض مي‌دهد، ظهور اين حقيقت در اين حدود با تفاوت و ترتب يعني وجود پائين‌تر جز با تحقق بالاتر ممكن نيست» و بعد از كلامي طولاني گفته است:
« اگر اين مثال جا افتاد و حقيقت حال معلوم گرديد، بايد بدانيم كه عالم به دو بخش تجزيه مي‌شود اوّل اجزاء، دوّم كل، يعني موجودات مقامي در جزئيت و مقامي در تماميّت و جامعيّت دارند، چنان‌كه اجزاء در تحقّق خود نياز به وجود چيزي دارند كه به آن‌ها نزديك‌تر است، كليات نيز همين طورند، و منظورم از كليّات حقايق تامه‌اند مثل افراد انسان، كه هر كدام در جامعيت كامل و جامع اجزاء حقيقيه هم هست، و تمام اين نوع تحقق پيدا نمي‌كنند مگر با وسايط مانند همين اجزاء، در نوع انسان يكي وجود دارد كه مثل محور است و نقطه‌اي كه تمام وجود به گرد او مي‌چرخد، و او حقيقت مقدسه‌ي محمديه صلي الله عليه و آله مي‌باشد با تمامي مراتب و مقاماتي كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام در بيان مقام توحيد فرموده كه شامل مقام بيان، مقام معاني، اركان توحيد، و مقام ابواب مقام انبيائي كه ايشان سرّ و مبدء تحققشان هستند، هر يك از پيامبران قطره‌اي است كه به هنگام شناي حضرت خاتم الانبياء در درياي احديت ( تفريد و تجريد ) از وجود مقدس او فرو چكيده است » تا اين‌كه گفته است:
پس آن حضرت و خلفاء و فرزندان او عليهم السلام همان قطبي هستند كه غيب و شهود وجود، موجود و مفقود به گرد ايشان مي‌چرخد، و اگر يكي از خلفاي او حامل ولايت او نبود زمين اهل خود را مي‌بلعيد، و لذا در بين مردم سخن حقي مشهور شده كه مي‌گويند: ( لو خليت لقلبت= اگر جهان از وجود حجت محروم شود زير و رو مي‌شود )
و بعضي هم مثل عرش هستند كه یعنی همان اركان چهارگانه‌اي كه ذكر شد. و بعضي هم مثل كرسي، حامل منازل سير تكاملي قمر مي‌باشند تا سي روز يعني يك ماه تمام شود، اين افراد همان نقبايند كه بنابر فرموده‌ي اميرمؤمنان سي نفر هستند.
و بعضي به منزله‌ي افلاك هفت‌گانه و نجباء هستند، با اين بيان كامل معلوم شد كه نجباء مركز و محوري دارند كه به دور آن مي‌چرخند و در مقامي قرار دارند كه هيچ وقت و در هيچ حالتي به مقام نقباء نمي‌رسند، چنان‌كه افلاك در هيچ حالي به عرش و كرسي راه نمي‌‌يابند پس افلاك هفت‌گانه بدون كوچك‌ترين وقفه‌اي در مقام خود دور مي‌زند، مدد مي‌دهد و مدد مي‌گيرد، و كرسي در محل و مركز خود بدون وقفه مي‌چرخد، و هر كدام كه مقام بالا را دارد محل فيض دارنده‌ي( مقام ) پائين‌تر است.
همين‌طورند نجباء، مقام و مرتبه‌اي دارند كه هيچ كدام از مؤمنان و غير ايشان كه در رتبه پائين‌ترند به ايشان نمي‌رسند و اگر چه ترقي كنند، و به مراتبي برسند باز هم نجباء پيشرو و مقدمند1 پايان كلام سيد. مختصر اين مطلب طولاني چنين است:
« مراد از مدينه حقيقت مقدسه‌ي محمديه است كه قطب و محور تمامي عوالم كون و امكان مي‌باشد، و عوالم مانند سنگ آسيا به دور او مي‌گردد، و فيض از او، ابتداء به اركان مي‌رسد كه عبارتند از چهار پيامبر زنده صلي الله علي نبينا و آله و عليهم السلام يعني حضرت عيسي روح الله، ادريس و الياس و خضر، و به وساطت همين اركان به نقباء مي‌رسد كه سي نفرند و كم و زياد نمي‌شوند و اگر يكي بميرد يكي از نجباء ترقي كرده و در جاي او قرار مي‌گيرد، و بدل او مي‌شود به اين جهت به آنان ابدال ( نيز ) مي‌گويند، فيض به واسطه‌ي همين سي نفر نيز، به مرتبه‌ي پايين‌تر از نجباء مي‌رسد كه چهل نفرند و توسط اين چهل نفر به بني نوع انسان مي‌رسد.
اين مطلب حق است و هيچ ايرادي ندارد، اما در آن دلالتي به ادعاي رسواي ايشان نيست، ايشان ادعا مي‌كنند:
« قطب به يكي از اركان فيض مي‌دهد، و به واسطه‌ي او بقيه‌ي اركان فيض مي‌گيرند، و همين اركان به يكي از آنان كه در دايره‌ي نقباء هستند فيض مي‌دهند و به واسطه‌ي آن نقيب، باقي نقباء فيض مي‌گيرند، و همگي ايشان، به يكي از نجباء كه اكمل است فيض مي‌دهند و به توسط همين نجيب باقي نجباء ‌فيض مي‌يابند، و نجباء نيز فيض را به يك نفر از صالحان مؤمنين مي‌رسانند و به واسطه‌ي او ديگران مستفيض مي‌شوند».
اين مطلب در كجاي مطلبي كه از سيد نقل كرديم وجود دارد؟ كدام عبارت آن به اين موضوع دلالت مي‌كند؟ بلكه آنچه از آن مطلب برمي‌آيداين است كه فيض از قطب به يك باره به اركان، و از اركان نيز به نقباء، و از نقباء به نجباء، و از نجباء به غير ايشان جاري مي‌شود، آري در هر مرتبه هر كس به اندازه‌ي قابليت خود فيض مي‌گيرد و مي رساند، قابليت هر كدام از اركان، نقباء نجباء و صلحاء ‌بيشتر و زيادتر باشد فيضي را كه از مقام بالاتر مي‌گيرد زيادتر خواهد بود، چنان‌كه از مثال سيدمرحوم استفاده مي‌شود او عرش را به منزله‌ي اركان و كرسي را به منزله‌ي نقباء، و افلاك هفت‌گانه را به منزله‌ي نجباء و زمين را به منزله‌ي سايرين قرار مي‌دهد رويهم رفته از كلام او چنين استفاده مي‌شود كه فيض هميشه از بالا به پايين يعني به واسطه‌ي مرتبه‌ي سابق به لاحق مي‌رسد، نه اين‌كه فيض از قطب به يكي از افراد مرتبه‌ي بالا برسد و به واسطه‌ي او به ساير افراد همين طبقه، چنان‌كه ادعا كرده‌اند و به مشايخ عظام رضوان الله تعالي عليهم نسبت داده‌اند، وبحمدالله صريح كلمات ايشان را ديدي كه بر خلاف ادعاي مدعيان دلالت داشت.
ضمنا نبايد از ياد برد كه اصل مطلب يعني ترتيب قطب و اركان و نقباء‌ و نجباء در عالم هم‌چنين تعدادشان در طرق ما شيعيان نيامده، و كلام سيد در اين خصوص به طور مماشات و به مذاق عرفاء است و نه به طور حقيقت، به اين جهت در اثناي سخن فرموده كه بعضی گفته‌اند و استادش مرحوم شيخ اوحد قدس سرّه در صفحه‌ي 59 عصمت و رجعت1 و در 314 شرح الزياره در شرح فقره « خيار مواليكم 2» اين مسلك را اختيار نكرده و آن را به ( قيل ) و به صوفيان عامه نسبت داده و گفته است:
« من اين تفصيل را در طريقه‌ي خودمان (‌شيعيان اثني عشري )‌ نديده‌ام و اگر چه بعضي از علمايمان آن را نقل كرده‌اند، و گمان مي‌كنم از طريق عامه باشد زيرا صوفيانشان آن را در كتاب‌هاي خود آورده‌اند».
هر دو كتاب شيخ را ملاحظه كنيد تا حقيقت مطلب را دريابيد، و از سوءظن در امان بمائيد.
و از جمله‌ي مطالبي كه بر خلاف ادعاي ايشان مي‌باشد مطلبي است كه مرحوم سيد امجد در مسأله‌ي پنجم رساله‌ي ملا حسينعلي گفته است، سايل پرسيده است:
چنان‌كه ائمه باب فيض انبياء و محيط برايشان هستند آيا انبياء‌نيز نسبت به ديگران و همين‌طور انساني به غير ايشان تا آخر مراتب هشت‌گانه چنين مي‌باشند؟
سيد در جواب گفته است:
« حكم خداي سبحان گوناگون نمي‌شود، واسطه‌ها منقطع نمي‌شوند، و طفره صحيح نيست،نسبت مرتبه‌ي پايين به بالا، مثل نسبت بالا به پايين است بنابراين انبياء عليهم السلام ( نيز ) نسبت به فرشتگان و پريان و مخلوقات ديگر باب فيض‌اند و محيط به آن‌ها، هم‌چنين است انسان نسبت به ملائكه و جن و ساير آفريدگان، با اين تفاوت كه هر يك از ائمه عليهم السلام در عالم ايجاد و واسطه بودن علت مستقل است برخلاف انبياء و مقامات پايين‌تر كه هر طبقه در مجموع علت و واسطه‌ي طبقه‌ي بعدي هستند و نه هر يك از آنان، و به همين جهت است كه پيامبران عليهم السلام در هر زماني كه مردم زياد بوده متعدد بوده‌اند، برخلاف ائمه‌ي ما عليهم السلام كه هر كدام در حفظ اهل زمان خود به جهت تفصيل و اجمال مستقل بوده است، موضع دلالت را به فهم و به عبارت اكتفا نكن1 »
چشمان خود را با نور بصيرت سرمه بكشيم و از پستي تقليد كوركورانه به اوج اعتبار و هدايت پرواز كنيم، و به كلام آن مرحوم نورالله مرقده الشريف نگاه كنيم كه چگونه تصريح كرده كه نوع طبقه‌ي بالاتر و نه يكي از افراد آن، علت و واسطه‌ي ايجاد نوع طبقه‌ي پايينند و نه علّت و واسطه‌ي ايجاد فردي از افراد آن، در ايجادي كه اعظم فيوضات است مگر ائمه عليهم السلام كه هر كدام از ايشان، فرداً به فرد، و به شخصه علت مستقل و واسطه‌ي نوع مرتبه‌ي پائين مي‌باشد كه انبياء هستند، و انبياء نسبت به انسان، و انسان نسبت به ملائكه و جن و غيره باب فيض هستند، و نگفته فرد خاصي از انبياء نسبت به باقي انبياء باب فيض است، و باقي انبياء نسبت به فرد مخصوصي از انسان باب فيض‌اند و آن انسان نسبت به باقي، و باقي نسبت به فرد خاصي از طبقه‌ي پائين باب فيض مي‌باشند. چنان‌كه پدر و پسر، و پيروان ايشان ادعا كرده‌اند، آيا مطلب واضح‌تر از اين بيان مي‌شود كه آن مرحوم انارالله برهانه در اين رساله بيان كرده است و آيا برخلاف مطلبي نيست كه به او نسبت داده‌اند؟ معلوم شد كه عبارت شرح قصيده مانند ديگر عبارات او چيزي ندارد كه مدعي وحدت ناطق بتواند به آن متمسك شود.


فصل ششم
در اين فصل ايرادي ندارد برخي از كلمات مربوط به موضوع را از بعضي رساله‌هاي مرحوم حاج محمد خان ياد كنيم و به بحث و بررسي بپرداريم كه برادران بيشتر بصيرت يابند و مسأله بهتر بيان شود، گر چه غرض ما در اين كتاب مثل كتاب « بوارق » ابطال و افساد اين قول نيست، بلكه مقصود مهمتر ما اين است كه كلمات مشايخ رضوان الله تعالي عليهم خصوصاً شيخ اوحد و سيد امجد را از لوث اين عقيده پاك ساخته و ساحت ايشان را از اين قول فاسد تبرئه كنيم.
آن مرحوم در رساله‌اي كه در جواب حاج ابوالقاسم نراقي نوشته بعد از آوردن آياتي كه گمان برده به وجوب وحدت ناطق دلالت دارند گفته است:
« اگر كسي بگويد كه امام هست و او حجت است و سايرين هم به اسم او بخوانند چه ضرر دارد؟
عرض مي‌كنم: منظور از ناطق حاكم حيّ حاضر است نه غايب، اگر نباشد جمعي از غايب روايت كنند و حكم كنند از جانب او مفاسد برپا مي‌شود لا محاله، تا اين‌كه گفته است: پس مراد از ناطق در حقيقت آن شخص ظاهر است كه مرجع خلق است او بايد واحد باشد، اما وحدت غايب دخل به مرحله‌ي حكومت ندارد، پس ايراد وارد نمي‌آيد كه امام واحد باشد و روات متعدد. . . 1»
و در رساله‌ي اسحاقيه گفته است: « اما اين‌كه فرمودند ناطق يكي است يا متعدد اين مسأله‌ي مشكلي است و بسطي لازم دارد، چرا كه براي پاره‌اي دوستان مشتبه مانده است، پس اوّل بايد مراد از ناطق را فهميد، بدان‌كه ناطق به معناي تكلم كردن است به حسب لغت، ولي در اين موردكه استعمال مي‌شود مراد آن كسي است كه ناطق به حق نمايد، و تأسيس اساس فرمايد از خدا يا به وحي يا به امر نبي يا به امر خاص از جانب امام يا از جانب آن كسي كه از جانب امام قائم مي‌شود، و رياست خلق را بفرمايد و اين عمل اوّل شأن پيغمبر است، و پس از آن امام است، و پس از آن، امام صدق مي‌كند بر نوابي كه از جانب امام در زمان غيبت امام تكلم نمايند و كساني كه در زمان ظهورند اسمشان ناطق نمي‌شود، چرا كه دانستي ناطق به معني سايس و مؤسس است، و در زمان ظهور رياست ظاهره با خود ايشان است و سايرين صامتین (‌صامت ) هستند و اما در زمان غيبت چون امام به حسب ظاهر نيست و هداه خود از اخبار و آثار از كتاب و سنت بايد احكام را استنباط كنند و رؤساي خلق مي‌شوند اسم ايشان ناطق مي‌شود يعني نسبت به خلق چه نسبت به امام صامت باشند2، و در جاي ديگر از آن كتاب مي‌گويد:
« برو ساعتي در جاي خلوت بنشين، و كلاه خود را قاضي كن و با كلاه صحبت بدار كه اي كلاه امروز خدا را در ملك حجتي هست يا نه؟ لا محاله بايد حجتي باشد، چرا كه اگر حجت خدا مرتفع شود دين و ايمان تمام مي‌شود » تا اين‌كه مي‌گويد: « حال ببينيم اين حجت ظاهر است و ناطق يا پنهان، بدون شبهه ظاهر است چرا كه سلطان پنهان، به كار اهل ظاهر نمي‌خورد، اگر چه در جزء اثري داشته باشد، اگر حجّت پنهان حاصلي مي‌داشت خداوند خود كافي بود، و محيط به همه‌ي بندگان بود و امام پنهان كافي بود،‌ پس لابد بايد ظاهر باشد و آشكار » و باز در آن كتاب گفته است:
« اگر كسي بگويد قلب امام است عرض مي‌كنم به ادلّه ثابت گرديد كه مردم از امام غايب منتفع نمي‌شوند، پس قلبي (كه مردم آن را) نبيند و احساس نكند چگونه منتفع مي‌شوند؟. . 1. » و در رساله‌ي برهان قاطع كه در جواب سيد محمد قره‌باغي نوشته در ذيل استشهاد به آيه‌ي « يوم نبعث من كل امه بشهيد» گفته است: « مراد غير از آن شهادتي است كه الان دارد و به اين معلوم مي‌شود كه امام زمان شاهد است و لكن شهادت آن به درد كار رعيت نمي‌خورد، پس بايد شاهد آن در هر عصر و زمان باشندكه خلق ايشان را ببينند و از ايشان منتفع شوند. .2 »
اگر بخواهيم ساير كلمات او را از ديگر رساله‌ها و كتاب‌هاي او و پدرش نقل كنيم كه دلالت بر نقص ائمه دارد، و از مراتبي كه دارند آنان را پايين مي‌آورد از نظم خارج مي‌شويم و نا چار مي‌شويم كلام را طول بدهيم، و چون به وجوب وجود ناطق واحد قايل شده و چون مسأله را ( علي شفا جرف‌هار ) بنا نهاده از قلمش چيزهايي جاري شده كه هيچ يك از علماي اماميه به آن‌ها قايل نيست، و منسوبان به فرقه‌ي حقه‌ي اثني عشريه آن‌ها را بر زبان نياورده‌اند اشكالي ندارد كه به فساد بعضي از آن‌ها اشاره كنيم:
« اوّل: اگر كسي بگويد كه قلب امام است عرض مي‌كنيم به ادله اثبات گرديد كه مردم از امام غايب منتفع نمي‌شوند، پس قلبي كه مردم احساس نكنند چگونه منتفع مي‌شوند؟ » مرحوم پدرش نيز در ارشاد العوام نظير اين عبارت را گفته است.
نمي‌دانم با كدام دليل به اثبات رسيده كه خلق از حضرت بقيه الله الاعظم حجت بن الحسن عجل الله فرجه الشريف نفع نمي‌برند، در صورتي كه آن بزرگوار در توقيع مبارك جهت از بين بردن تصورات واهي اوهام ضعيف فرموده است:
اما وجه الانتفاع بي في غيبتي فكانتفاع الناس بالشمس اذا جللها السحاب و اني لا مان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السماء= نفع بردن از من در ايام غيبتم مانند نفع بردن مردم از خورشيد است وقتي كه ابرها آن را مي‌پوشانندو من براي اهل زمين امان هستم چنان‌كه ستارگان امان اهل آسمان مي‌باشند و در توقيع ديگري به جاي و اذا جلله السحاب، اذا غيبتها عن الانظار السحاب آمده يعني زماني كه ابرها آن را از ديدهاي مردم بپوشانند »1
امام روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء نفع بردن مردم از وجود شريف خود را در حال غيبت به بهره بردن مردم از خورشيد در حال ابري بودن آسمان تشبيه كرده است، هر دو طرف تشبيه قيد دارد يعني تشبيه مقيّد به مقیّد، نه تشبيه مرکّب به مركّب، و اين موضوع بر كسي مخفي نيست ( امام عليه السلام در حال غيبت مانند خورشيد در پشت ابرها است،) اما وجه تشبيه يكي است كه عبارت از تأثير مي‌باشد، يعني چنان‌كه ابرها نمي‌توانند جلو تأثيرات خورشيد را بگيرند وجود شريف امام عليه السلام نيز چنين است غيبت آن حضرت نيز مانع از افاضه‌ي او به جهانيان نمي‌باشد، به عبارت ديگر چنان‌كه مردم از خورشيد بهره‌مند مي‌شوند اگر چه در پشت ابرها باشد همين‌طور از وجود مقدس امام بهره‌مند مي‌باشند اگر چه آن حضرت از ديدگان ايشان غايب و پنهان است، غيبت او از بهره گرفتن مردم و تأثير گذاشتن آن حضرت مانع نمي‌شود، چنان‌كه در پشت ابر ماندن خورشيد از تأثيرات آن مانع نيست.
بدون شك يكي از تأثيرات و افاضات امام عليه السلام در اين عالم، هدايت خلق به راه صحيح است، يعني هدايت، فرد شايع تأثيرات و عمده‌ي افاضات او است، و لازم نيست هادي، مفيض و مؤثر در معرض ديد مهتدي و مستفيض قرار گيرد و اين موضوع را ان‌شاءالله در بحث تسديد امام عليه السلام به طور مفصل و با آوردن دليل خواهيم ديد.

ادامه‌ي بررسي به طرزي جالب‌تر
بر انسان عاقل معلوم است كه منافع خورشيد تنها نور و حرارت نيست، بلكه منافع و خاصيت‌هاي بي‌شماري دارد به نحوي كه در مقام مقايسه اين دو منفعت ناچيزند: بدون شك خورشيد به موقع باز و صاف بودن هوا در عالم اثر مي‌گذارد و فيض خود را مي‌رساند، موقعي هم كه ابرها جلو آن را مي‌گيرند خواص و مزاياي خورشيد از بين نمي‌رود بلكه اثر خود را مي‌گذارد نهايت فرق اين است كه به هنگام ابري بودن هوا اين تأثيرات از پشت پرده ظاهر مي‌شوند و شرط تأثير از خورشيد مشاهده‌ي آن نيست، و حضرت حجت عجل الله تعالي فرجه، خورشيد و افاضه و تأثير آن از پشت ابرها را مَثَل و نشانه‌اي از افاضات و تأثيرات ذات مقدس خود در پس پرده‌ي غيبت در زمان ظلم و جور قرار داده است، چگونه آن غايب از انظار، بر خلق فيض نمي‌دهد در صورتي كه در توقيعي كه به مرحوم شيخ مفيد اعلي الله مقامه الشريف فرستاده فرموده است:
« انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمتكم اللأواء و احاطت بكم الاعداء= ما در رعايت شما اهمال نمي‌كنيم، يادتان را فراموش نمي‌نماييم، و اگر چنين نبود پيچ و خم روزگار شما را از بيخ و بن مي‌كند، و دشمن شما را در محاصره قرار مي‌داد 1»
معلوم است كه شهود و حضور و غیبت و استتار در رساندن فيوضات كوني و شرعي، به نيازمندان، برای آن حضرت فرقي ندارد، مخصوصاً كه از باب لطف به لزوم تسديد قائليم كه موضوع بر حقي است، و صدق آن ان‌شاءالله در مقاله‌ي بعدي برايمان روشن خواهد شد،‌كدام فيض در زمان حضورشان به مردم مي‌رسيد كه در غيبت ايشان نمي‌رسد؟ غير از تشرف ظاهري كه در زمان حضور و شهودشان مقدور بود.
كاملاً روشن است كه عقيده به عدم بهره‌مندي از امام غايب عجل الله تعالي فرجه سخني است كه به هيچ وجه حاصلي ندارد، و هيچ شيعه‌ي با محبت چنين حرفي را نمي‌زند، و هيچ اثني عشري به آن رضايت نمي‌دهد نمي‌دانم بين اهل زمان غيبت، و بين اهل شهرهاي دوردست در زمان حضور و ظهور چه فرقي وجود دارد؟، آنان‌كه نمي‌توانستند به حضورشان مشرف شوند، تا از ملاقات آن بزرگواران تبرك يابند، آيا فيض كون و شرع به ايشان نمي‌رسيد؟ آيا دوري و عدم ديدن ايشان مانع از رسيدن فيض به ايشان مي‌شد؟، نديدن وجه الله كريم غايب، الان مانند نديدن ساكنين مناطق دور در زمان حضور ائمه عليهم السلام مي‌باشد، مانع نمي‌شود آنچه آفريدگان به لحاظ كون و شرع به آن‌ها نياز دارند به ايشان برسد، مشاهده و ديدن آن جمال الهي، وجه الله كريم، عجل الله فرجه شرط استفاضه و افاضه نيست، آري مشاهده و تشرف به حضور و ملاقات آن حضرت نور علي نور است، و اين نهايت ‌آرزو و اميد ما است خدا ما را به آرزو برساند.
قول او « مردم از امام غايب منتفع نمي‌شوند » سخني است كه سزاوار نيست به قلم مخالف جاري شود چه برسد به ( زبان و قلم ) كسي كه مدعي محبت و مؤالفت است، از خداي تعالي مي‌خواهيم در عقايدمان ثابت و استوار بمانيم، و از سوء منقلب بر او پناه مي‌بريم.
پيشتر از اين: كلام او را نقل كرديم كه گفت:
« سلطان پنهاني به كار اهل ظاهر نمي‌خورد، اگر چه در جزء اثري داشته باشد1»
يعني ولي مطلق غايب حضرت حجت بن الحسن عجل الله فرجه به اهل ظاهر فايده‌ي كامل و تمام ندارد براي اين‌كه مخفي و مستور است، و اگر چه اثر جزئي و تصرف نهاني در ايشان دارد، بلكه فايده‌ي تام و نفع كامل و عام، اثر كلي و تصرف عمومي با همين ناطق واحد مي‌باشد، كه به گمان او مرجع تمامي خلايق در كون و شرع مي‌باشد!!!
ضعف اين سخن به اندازه‌اي واضح است كه اقامه‌ي دليل و برهان لازم نيست،‌زيرا هيچ تلازمي بين نهان بودن او از خلق،‌و بين مقتضاي فرمانروايي وي به آن‌ها، در تصرف و نظم امر و رساندن حق هر فردي به صاحب آن وجود ندارد،‌ چنان‌كه غالب فرمانروايان اين زمان عادت ندارند جز در بعضي از موارد ميان رعيت حضور يابند، با اين حال امر رعيت خللي نمي‌بيند، و متوقف به حضور ايشان نيست، بلكه او فرامين لازم را صادر مي‌كند و انجام امور و سازماندهي، تقدم و تأخر كارها با مأموريني است كه هر لحظه امر و نهي او را اجرا مي‌كنند.
و چنين است ولي الله غايب عجل الله تعالي فرجه الشريف، صاحب ولايت كليه‌ي الهيه، فرمانرواي عمومي و حقيقي، گر چه از ديدگان رعيت خود مخفي است و تشرف به حضور و آستان بوسي او برايشان مقدور نيست، با اين حال مقتضيات فرمانروايي و ولايت او، اوامر و نواهي وي، تصرف كامل توسط مأمورين خصوصي و عمومي، در تمامي رعايا جريان دارد، لحظه‌اي سستي و كاستي، غفلت و بي‌توجهي در اجراي اوامر و نواهي خدا در خلق او وجود ندارد زيرا وي ولي او، مظهر ولايت او، حجت و ظرف اراده‌ي او است، خواه با وجود شريف خودش باشد بدون اين‌كه كسي او را بشناسد و خواه توسط مأمور خاص يا عام، يا از راه تسديد و غيره امور را نظم و نسق مي‌بخشد.
چگونه حجت خدا، صاحب سلطنت عظمي، ولايت الهيه‌ي كبري، از حال رعيت خود غفلت مي‌كند و از محجوج خود دست برمي‌دارد و فايده‌ي كاملي به ايشان نمي‌رساند يا تأثيري كلي نمي‌گذارد؟ بلكه تأثير او جزئي مي‌باشد با اين حال سلطان است در حالي كه دست‌هايش از تصرف در كار رعايا بسته است، و اين گمان آن فردي است كه به امام خود بصيرت ندارد يهوديان عقيده دارند كه:
« يدالله مغلوله غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا بل يداه مبسوطتان1= دست خدا بسته است، دستهايشان بسته شود و در برابر عقيده‌اي كه دارند گرفتار لعنت شوند، بلكه هر دو دست او باز است . »
تصرفات و تغييرات و تبدلاتي كه در جهان وجود، در ملك خداي تعالي وجود دارد همه‌ي آن‌ها آثار سلطنت و آيات ولايت او مي‌باشد، آن‌چه با دست اركان اربعه، نقباء، نجباء، رجال غيب، اوتاد،‌ابدال، صلحاء، و افراد تكامل يافته در گوشه و كنار عالم، از قبيل تنظيم امور خلق، حفظ مرزها و حفظ دين مبين از دستكاري تبهكاران و بدعتگزاران و غيره جريان دارد، همه‌ي آن‌ها از تصرفات آن سلطان حقيقي عجل الله تعالي فرجه الشريف مي‌باشد چنان‌كه در ابتداي غيبت كبري به شيعيان امر فرمود به نواب عامه‌ي او رجوع كنند، و صفات مخصوصي را در ايشان بيان كرد و گفت: فانهم حجتي عليكم و انا حجه الله عليهم= ايشان حجت منند بر شما و من حجت خدا برايشان هستم، و فرمود: فاني قد جعلته عليكم حاكما1= من او را بر شما حاكم قرار دادم.
تصرفات اين مأمورين عموماً و خصوصاً در تمامي بلاد و شهرها، همه از جانب آن حضرت عجل الله تعالي فرجه مي‌باشد، و در اين امور استقلالي ندارند، بلكه ربط و دخلي به ايشان ندارد زيرا تصرف مأمور به خود او منسوب نيست بلكه به فرمانده مربوط است، مأمور آلت و واسطه‌ي اجراء اوامر و نواهي او است كه امرش در تمامي عوالم و آن‌چه در آن‌ها است قايم مي‌باشد.
و بوجوده تحركت المتحركات و سكنت السواكن = متحركات با وجود او به حركت در آمدند و ساكن‌ها با وجود او سكون و آرامش يافتند.
و تعيين مأمورين خصوصي و عمومي از لوازم فرمانروايي است چه اين سلطان حاضر باشد و چه غايب، و اگر تصرفات به ديگران منسوب باشد امام عليه السلام نمي‌فرمود:
انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم1= ما در مراعات شما اهمال نكنيم و يادتان را فراموش ننماييم. اگر ابرها خورشيد را بپوشانند نمي‌توان گفت تأثيرات خورشيد از جهان قطع شده است.
معلوم شد كه غيبت آن سلطان حقيقي، از تصرفات و اجراي مقتتضيات فرمانروايي و ولايت كليه‌ي الهيه‌ي او در تمامي عوالم وجود، مانع نيست، و تمامي تصرفات و تأثيرات همه از جانب آن بزرگوار است، و مأموران عموماً و خصوصاً، از هر صنف و طبقه‌اي در تمامي زمان‌ها و در همه‌ي مكان‌ها، وسايط و مظاهر و ادوات او، در رساندن فيوضات كوني و شرعي به محل‌هاي مربوطه هستند، گر چه خود او در رساندن آن‌ها بدون واسطه توانايي دارد اما به مقتضاي ( ابي الله ان يجري الامور الا باسبابها= خداي تعالي جريان امور را جز با وسايط نخواسته است» مصلحت الهي اقتضاء كرد وسايط و اسبابي بين او و بين خلق تعيين شود امثال اركان، نقباء، نجباء، و نواب به طريق خصوص و عموم، كدام تصرف از تصرف آن حضرت عظيم‌تر است؟ آيا تصرف غير ما با توجه به تصرف او وجود دارد؟ بنابراين گفته‌ي او‌« سلطان پنهاني به كار اهل ظاهر نمي‌خورد اگر چه در جزء اثري داشته باشد » كلامي بدون معنا است.
و نيز اگر تصرف تام، به طوري كه گمان كرده مخصوص ناطق واحد مورد ادعا باشد، نه مخصوص ولي مطلق و سلطان بر حق، لازم مي‌آيد كه علم او نيز عمومي و به طور احاطه‌اي بر همه‌ي ملك خدا باشد، زيرا علم او بايد به مقدار سلطنت و قدرت و تصرف او شامل همه‌ي آن‌ها باشد، يعني هر كس تصرف او در تمامي امور باشد علم او نيز عام و شامل همه‌ي آن‌ها خواهد بود، و اگر علم ناطق واحد عام و محيط بر هر چيزي باشد و هيچ چيزي جزيي و كلي خارج از علم او نباشد به مقتضاي اين‌كه در تمامي اشياء تصرف دارد، در اين صورت از پيامبران كاملتر خواهد بود،‌پيامبراني كه علت وجودي او هستند و در وي مؤثرند چنان‌كه در بيان سلسله‌ي طولي به اثبات رسيده است. و علم پيامبران سلام الله عليهم به همه‌ي اشياء عالم خواه جزئي و يا كلي محيط نيست، در سلسله‌ي طوليه كسي جز ائمه عليهم السلام حتي يكي از اولوالعزم را نداريم كه چنين باشد و واضح است كه اثر هر قدر ترقي كند به مرتبه‌ي مؤثر خود نمي‌رسد، زيرا هيچ چيز از دايره‌ي خود تجاوز نمي‌كند، چگونه تجاوز كند و به مقام كامل‌تر از خود برسد؟ در صورتي كه خود فرع او است و از شعاع نور او خلق شده است.
در هر صورت مفاسد عدم تأمل، به قدري فراوان است كه زبان تحرير از بيان آن‌ها احساس خستگي مي‌كند.
گفتار او در عبارات قبل « وليكن شهادت آن ( يعني امام زمان عجل الله فرجه ) به درد كار رعيت نمي‌خورد، پس بايد شاهدان در هر عصر و زمان باشند كه خلق ايشان را ببينند و از ايشان منتفع شوند. . . 1»
گر چه فساد اين كلام، از سخنان گذشته واضح‌تر است، با اين حال براي جارو كردن غبار اوهام ضعيف، چاره‌اي از بررسي نيست، تا آنچه از مفهوم شهادت امام عليه السلام كه آيات و اخبار فراوان صراحت به آن دارند، و از مفهوم شهادت كسي كه ا ثري از اثر و فرعي از فرع آن و از جنس مشهود عليهم و از سنخ ايشان است و تفاوت آن در عقول ناتوان رسوخ كرده تميز داده شود.
تعجب بايد كرد از كساني كه در اين عقيده از ايشان پيروي كرده و گفته‌اند:
شهادت امامي كه خدا او را شاهد بر خلق قرار داده فايده ندارد، و قبول كرده‌اند كه همين مدعي شاهد بر آنان مي‌باشد!!! بيائيد بر اسلام گريه كنيم و به سر و صورت خودمان بزنيم.



« بعضي از آيات مربوط به شهادت»
1- آيه‌ي « فكيف اذا جئنا من كل امه بشهيد و جئنا بك علي هؤلاء شهيدا1= چگونه خواهد شد وقتي كه از هر امتي شاهدي بياوريم و ترا بر همه‌ي ايشان شاهد بياوريم ».
در كافي از سماعه روايت شده كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمود: به خصوص درباره‌ي امت حضرت محمد صلي الله عليه و آله نازل شده، در هر قرني امامي از ما شاهد برايشان مي‌باشد2.
2- آيه‌ي « قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون= بگو عمل كنيد عمل شما را خدا، پيامبر او و مؤمنان مي‌بينند3 ».
در كافي از حضرت امام باقر عليه السلام روايت شده كه آن حضرت اين آيه را يادآور شد و فرمود: به خدا قسم اوعلي بن ابي‌طالب عليه السلام است4،‌ و از امام صادق عليه السلام درباره‌ي اين آيه سؤال شد فرمود: ( و المؤمنون ) ائمه هستند،‌ و در كافي از آن حضرت نقل شده كه ( خداي تعالي با و المؤمنون ) ما را قصد كرده است، باز در كافي آمده كه از حضرت امام رضا عليه السلام يكي خواهش كرد: براي من و خانواده‌ام دعا بفرمائيد،‌ حضرت فرمود:‌ آيا نمي‌كنم؟ به خدا سوگند هر روز و شب اعمال شما بر من عرضه مي‌شود، آن شخص مي‌گويد: گفته‌ي آن حضرت را من بزرگ ( و مبالغه ) شمردم، حضرت فرمود: آيا « قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون 1» را نخوانده‌اي؟ و ادامه داد به خدا سوگند او علي ابن ابي طالب است2.
3- آيه‌ي « و كذلك جعلناكم امه وسطاً لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا3= هم‌چنين ما شما را امت وسط قرار داديم تا شهداي بر مردم باشيد و رسول هم شاهد بر شما باشد »
در كتاب شريف كافي از بريد عجلي روايت شده كه گفت از حضرت امام صادق عليه السلام سؤال كردم ( و كذلك جعلنا كم امه وسطاً چه كساني هستند؟ فرمود امت وسطي ما هستيم ما شاهدان خدا بر خلق او و حجت‌هاي او در روي زمين هستيم، گفتم: خدا مي‌فرمايد: ( مله ابيكم ابراهيم4 » فرمود: به خصوص ما را قصد كرده است شما را پيشتر در كتاب‌هاي گذشته و در قرآن مسلمين ناميده است ( و يكون الرسول عليكم شهيدا= پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر ما شهيد است به آنچه از جانب خداي تعالي رسانده است و ما شاهدان بر مردم هستيم، هر كس ما را تصديق كند، روز قيامت ما او را تصديق مي‌كنيم، و هر كس ما را تكذيب كند او را تكذيب مي‌كنيم.
باز در آن كتاب از بريد عجلي، نظير اين روايت با اندكي زيادي آمده است، و در خبر شواهد التنزيل آمده كه اميرمؤمنان گفت: ما را قصد كرده است آنجا كه فرموده ( لتكونوا شهداء علي الناس)، رسول خدا بر ما شاهد است و ما شاهدان خدا بر خلق او، و حجت‌هاي وي در زمين او هستيم و ما هستيم كساني كه خدا فرموده است: ( كذلك جعلنا كم امه وسطا لتكونوا شهداء علي الناس1 )
اگر بخواهيم اخباري را بياوريم كه در شاهد بودن ايشان بر خلق، و منحصر بودن آن در ايشان وارد شده است از موضوع خارج مي‌شويم، بنابراين در اين خصوص به همين مقدار بسنده مي‌كنيم، در اين اخبار دقت بايد كرد و باقي را كه نياورديم با آن‌ها مقايسه و ملاحظه می كنيم چگونه شهادت را به عنوان يك حقيقت براي خود منحصر كرده‌اند، و توضيح داده‌اند كه مراد از شهيد و شهداء در آيات، خودشان هستند و نه پيامبران عليهم صلوات الله اجمعين، چه برسد به ديگري كه در دايره‌ي رعيّت قرار دارد و وي او را با نام‌هاي مختلفي از جمله ناطق خوانده است. در ضمن خبر مناقب از حضرت امام باقر عليه السلام صراحت دارد كه شهادت امت و رعيت بر مردم ممكن نيست، امام عليه السلام فرمود: « كذلك جعلنا كم ائمه وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا2 » نازل شده و شهيد بر مردم نمي‌باشد مگر ائمه و پيامبران، اما جايز نيست خداي تعالي امت را شاهد قرار دهد، در صورتي كه در بين مردم افرادي وجود دارند كه شهادتش به يك بسته سبزي ثابت نيست.3
و مدعي كه گمان مي‌كند و خود را ناطق مي‌نامد به طور يقين از امت و رعيّت است و معصوم نيست. و شهادت او بر كساني كه از سنخ و جنس او و از دايره‌ي رعيت مي‌باشند جايز نمي‌باشد.
معلوم شد كه استدلال حاج محمد خان و پدر او در رساله‌هايشان به اين آيات و امثال آن‌ها، ‌و تأويل كردن آن‌ها به رأي و نظر خودشان، استدلال بيهوده و تأويل ياوه‌اي است و آل رسول به آن راضي نيستند، و قول وي كه « شهادت آن يعني حضرت حجت عجل الله تعالي فرجه الشريف به درد كار رعيت نمي‌خورد پس بايد شاهدان در هر عصر و زمان باشند كه خلق ايشان را ببينند و از ايشان منتفع شوند1 »‌ كلامي پوچ است و مبناي آن خيالات موهوم است، و در كلام خدا، و كلام اولياي خدا و كلام پيغمبران شاهد و مستندي ندارد، خداي تعالي آن كس را كه به عنوان ولي بر حق و شاهد بر خلق خود قرار داده، و به نص آيات و صريح روايات از ائمه عليهم السلام بر امور كلي و جزئي مخلوقات مطلعند و به كارشان نظم و نسق داده و اداره مي‌كنند، اگر ( به زعم مدعي ) شهادت او بر مردم فايده‌اي نداشته باشد آيا شهادت كسي فايده دارد كه مانند خودشان و از جنس و سنخ ايشان و يكي از رعايا و احدي از امت مي‌باشد؟ و اگر طالب تفصيل هستيد به كتاب «‌ البوارق » مراجعه كنيد كه كلام را تا آن اندازه كه اين مسأله ايجاب مي‌كرده بيان كرده‌ايم. فاعتبروا يا اولي الابصار.

فصل هفتم
از خبر مناقب از بيان حضرت امام باقر عليه السلام كه فرمود: « لا يكون شهيدا علي الناس الا الائمه و الرسل. . . = گواه بر مردم نمي‌شود مگر ائمه و پيامبران صلوات الله عليهم1 » ظاهر گرديد كه شاهد بودن منحصر است به خود آن بزرگواران، به خصوص كه در ادامه‌ي سخن براي تأكيد فرمودند: « فاما الامه فغير جايز ان يستشهدها الله و فيهم من لا يجوز شهادته في الدنيا علي حزمه بقل= اما امت در وضعي است كه جايز نيست خداي تعالي آن‌ها را شاهد قرار بدهد و در بين ايشان افرادي وجود دارند كه شهادت ايشان به يك بسته‌ي سبزي هم جايز نمي‌باشد.»
بنابراين مقصود از « شهداء » در آيات و روايات، ائمه‌ي معصومين و پيامبران سلام الله عليهم هستند اما خبري كه از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمود: « و ايم الله لقد قضي الامر ان لا يكون بين المؤمنين اختلاف، و لذلك جعلهم الله شهداء علي الناس، ليشهد محمد علينا و لنشهد علي شيعتنا و ليشهد شيعتنا علي الناس. . .= به خدا سوگند اراده‌ي خداي تعالي بر اين بوده كه بين مؤمنان اختلافي نباشد، به همين جهت خداي تعالي آنان را شاهدان بر مردم قرار داده است، تا محمد شاهد بر ما باشد و ما شاهد بر شيعيانمان باشيم، و شيعيان ما شاهد بر مردم باشند. . »
منظور ازشيعيان در اين خبر پيامبران عليهم صلوات الله هستند، و نه واحد ناطق، چنان‌كه مدعي با اين خبر به لزوم وجود او استدلال مي‌كند: زيرا شيعه از شعاع مشتق شده، يعني از آن برگرفته و خلق شده است چنان‌كه امام صادق عليه السلام فرموده است: « و شيعتنا خلقوا من شعاع نورنا2= شيعيان ما از شعاع نور ما خلق شده‌اند، و اولين سلسله‌اي كه از شعاع نور حقيقت محمديه آفريده شده پيامبران سلام الله عليهم مي‌باشند و از شعاع نور پيامبران مؤمنان انس به وجود آمده‌اند، به طوري كه در مقالات آتي بيان خواهيم كرد. شيعه در وهله‌ي اوّل و به صورت حقيقي به پيامبران اطلاق مي‌شود زيرا بدون واسطه از شعاع حقيقت محمديه صلوات الله عليهم خلق شده‌اند، در مرحله‌ي بعدي به طور مجازي به رعيّت اطلاق مي‌شود، زيرا شيعه به اين سبب به ايشان اطلاق مي‌شود كه از شعاع كساني خلق شده كه از شعاع نور حقيقت خلق شده‌اند، با اين حساب شيعه در حقيقت، شيعه‌ي شيعه است، و گواه بر اين معنا است آيه‌ي شريفه‌ي « و ان من شيعته لابراهيم1= به واقع يكي از شيعيان او ابراهيم مي‌باشد» اگر ضمير « او » را به علي عليه السلام برگردانيم و نه نوح، و حق و صحيح همين است، سيد هاشم بحراني در تفسير برهان قاطع به نقل از شرف الدين گفته كه حضرت صادق فرمود:
يعني ابراهيم از شيعيان علي عليه السلام است، ‌بعد از آن گفته كه شرف الدين مي‌گويد:
و از رواياتي كه دلالت مي‌كند جناب ابراهيم در جمع پيامبران از شيعيان اهل بيت عليهم السلام است، روايتي است از حضرت امام صادق كه فرمود: ليس الا الله و رسوله و نحن و شيعتنا و الباقي في النار2= نيست مگر خدا و پيامبرش و ما و شيعيان ما و باقي در آتش هستند3 »
بلكه از بعضي از اخبار چنين برمي‌آيد كه اطلاق شيعه به غير پيامبران دردايره‌ي رعيّت جايز نيست،‌ و از اسم شيعه به خود گذاشتن نهي شده‌اند، زيرا به طوري كه خودشان فرموده‌اند شيعه كسي است كه به اوامر ايشان اطاعت كند و از آنچه خداي تعالي نهي كرده اجتناب نمايد و از گناه و عصيان و خطاء به دور باشد،و در دايره‌ي رعيّت چنين فردي جز انبياء باقي نمي‌ماند .
حضرت امام حسن عسكري عليه السلام، در تفسير آيه‌ي « بلي من كسب سيئه و احاطت به خطيئته1= آري آن‌كه كار بدي مرتكب شده و خطاهايش بر او احاطه يافته و بر وي مستولي شده است » فرموده است: « ايشان شيعيان ما ناميده نمي‌شوند، بلكه دوستان و موالي اولياء و اعداء دشمنان ما به شمار مي‌آيند، شيعه‌ي ما كسي است كه از ما پيروي كند، از آثار ما تبعيت نمايد و به اعمال ما اقتداء كند2 . . .
در تفسير برهان نيز آمده كه مردي به حضرت امام حسن عليه السلام عرض كرد: من از شيعيان شما هستم امام عليه السلام فرمود: اي بنده‌ي خدا اگر در امرها و نهي‌هايمان مطيع ما بوده باشي راست گفته‌اي، و اگر بر خلاف اين بوده باشي اين ادعا با وجود گناهانت بر مرتبه‌ي تو نمي‌افزايد، اهل اين نيستي كه شيعه باشي نگو من شيعه‌ي شما هستم بلكه بگو: من از طرفداران و دوستان شما، و از اعداء دشمنان شما هستم، و تو در خير و به سوي خير هستي.
در همان كتاب باز آمده كه شخصي به حضرت حسين بن علي عليهما السلام عرض كرد:
يابن رسول الله من از شيعيان شما هستم، حضرت فرمود: از خدا بترس، و ادعاء نكن چيزي را كه خدا بگويد در ادعاي خود دروغ مي‌گويي، به حق شيعه‌ي ما كساني‌اند كه دل‌هايشان از غل و غش سالم بماند، ولي بگو: من از طرفداران و دوستان شما هستم.
باز در آن كتاب نقل شده كه شخصي به حضرت امام سجاد عليه السلام عرض كرد: يابن رسول الله من يكي از شيعيان خالص شما هستم، حضرت فرمود: پس در اين صورت تو مثل حضرت ابراهيم هستي، كه خدا درباره‌اش مي‌فرمايد:« و ان من شيعته لابراهيم اذ جاء ربّه بقلب سليم1 » اگر قلب تو مانند قلب او باشد شيعه‌ي ما هستي2.
به هر حال اخباري كه در نهي از اطلاق شيعه به غير انبياء وارد شده در حد استفاضه مي‌باشد، و قدر متيقن اين است كه نام شيعه در مرتبه‌ي انبياء عليهم السلام ايرادي ندارد اما در غير ايشان مشكوك است.
و به يقين آن كه مقام ناطقيّت را ادعاء مي‌كند نه در دايره‌ي انبياء است و نه در دايره‌ي اوصياي ايشان و قطعاً در دايره‌ي رعيت است، و قلبي چون قلب ابراهيم عليه السلام ندارد تا نام شيعه بر او اطلاق شود مگر اين‌كه صاحب قلب با امام عليه السلام برابر باشد كه در اين صورت نيز شيعه به او اطلاق نمي‌شود.
و جمله‌ي « وليشهد شيعتنا علي الناس3= تا شيعه‌ي ما بر مردم گواه باشد » در خبر مناقب، شامل اطلاق به او نمي‌شود، زيرا به طوري كه بر تو آشكار شد منظور از شيعه پيامبرانند و اطلاق شيعه در دايره‌ي رعيت بر كسي روا نيست، و معلوم نيست چگونه از آن و نه غير آن براي اثبات ادعاي خود استدلال مي‌كند؟ با آنچه ذكر كرديم معلوم گرديد كه اين خبر را مي‌توان باخبر ديگر جمع كرد آنجا امام باقر عليه السلام فرمود: « شاهد بر مردم نمي‌باشد مگر ائمه و پيامبران، اما جايز نيست خداي تعالي امت را شاهد قرار دهد در حالي كه در بين امت كساني وجود دارند كه شهادت ايشان در دنيا درباره‌ي يك بسته سبزي جايز نيست‌» و روشن شد كه شاهد حقيقي بر خلق چهارده معصوم و سپس انبياء هستند و هيچ كس ديگر در دايره‌ي رعيت بهره و نصيبي در اين خصوص ندارد. بنابراين گفته‌ي حاج محمد خان ( كه در هر عصري ناگزير بايد مردي در دايره‌ي رعيت بر همه ي خلق شاهد باشد، و شهادت امام پنهان حضرت حجه بن الحسن عليه السلام فايده‌اي بر مخلوقات ندارد ) سخني است كه هيچ مزيّتي ندارد، چنان‌كه دو كلام قبلي او نيز چنين بود.






فصل هشتم
حاج محمدخان و پدرش در عباراتي كه در فصل اول اين مقاله از رساله‌هايشان نقل كرديم گفته‌اند:
( منظور از ناطق واحد كسي است كه مرجع تمامي مخلوقات اعم از نقباء، نجباء، صلحاء و غير ايشان باشد و فيوضات كوني و شرعي را به ايشان برساند نمي‌دانم دليل مدعي به مرجعيت اين ناطق واحد آن هم براي همه‌ي خلق در تمامي فيوضات كوني و شرعي چيست؟ اگر نص خاص است چنان‌كه در حق وكلاي ائمه چنين شده و در خصوص نواب اربعه از ناحيه‌ي مقدسه توقيع صادر شده است. بايد گفت آنچه قطعيّت دارد اين است كه در غيبت كبري در اين باره نصي از حضرت امام عصر عجل الله فرجه الشريف صادر نشده است، و هر دو نيز به اين مطلب اقرار دارند.
اما نصوص وارده در اين باره به صورت مطلق و عمومي از اين قبيل است كه:
- انظروا الي رجل منكم قد روي حديثنا، و نظر في حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا= نگاه كنيد به مردي از خودتان كه حديث ما را روايت كند، و در حلال و حرام ما بنگرد و احكام ما را بشناسد.
- و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواه حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجه الله عليهم= و اما در حوادث و پيش‌آمدها به راويان احاديث ما مراجعه كنيد كه ايشان حجت من بر شما و من حجت خدا بر ايشان هستم.
و مفاد آن‌ها چنان‌كه مي‌بينيم اين مي‌باشد كه بر مردم واجب است در زمان غيبت كبري در مسايل شرعي به كساني مراجعه كنند كه احاديث ايشان را روايت مي‌كنند و احكام حلال و حرام آنان را مي‌شناسند، و همين افراد حجت‌هاي خدا بر مردم هستند.
آري آن‌چه از آن‌ها استفاده مي‌شود دو موضوع است و هر دو موضوع خلاف ادعاي خان كرمان مي‌باشد:
موضوع اوّل: اشخاصي كه خداي تعالي ايشان را در غيبت كبري حجت بر مردم قرار داده، تنها در امور شرعي مرجع مي‌باشند و لازم است از ايشان پيروي شود. و در امور ديگر حتي امور عادي واجب نيست مردم به ايشان رجوع كنند، چه برسد به فيوضات كوني در صورتي كه لازم است در برخي از همان امور عادي از دستور پدر و مادر اطاعت كنند، حال آن‌كه آن دو مدعي‌اند كه خلق همه بايد در فيوضات كوني و شرعي به ناطق واحد رجوع كنند و دليلشان همين اخبار و امثال آن‌ها است كه ياد كرديم، و مي‌بينيم كه هيچ دلالتي به ادعاي ايشان ندارند و اين مفهوم به هيچ وجه از آن‌ها استفاده نمي‌شود.
موضوع دوّم: اين اشخاص كه خداي تعالي آنان را در زمان غيبت كبري حجت بر خلق و نايب منابان و قائم مقامان امام غايب عليه السلام قرارشان داده متعددند، زيرا ميزان و ملاك رجوع كردن مردم اين است كه حديث اهل‌بيت را روايت كنند و احكام حلال و حرام را از همان روايات بشناسند، و لازمه‌ي آن وحدت نيست، بلكه دوستان و طرفداران آل‌بيت در هر محلي و مقامي اين ميزان و ملاك را ملاحظه كنند در اخذ مسايل شرعي به ايشان رجوع مي‌كنند. و اگر در زماني هزار نفر با اين ميزان و ملاك، با صفات خاصي پيدا شوند بر مردم جايز است به هر يك از آنان مراجعه كنند و مسايل شرعي و فرايض ديني را از آنان فراگيرند.
از كدام يك از اين اخبار و امثال آن‌ها استفاده مي‌شود وجوب وجود ناطق واحدي كه در فيوضات كوني و شرعي براي هر زمان ادعاء مي‌كنند؟
و پيشتر گفتيم كه وحدت مرجع در غيبت كبري موجب فسادي بزرگ و باعث هلاكت دوستان، و تلف شدن شيعيان و بر خلاف حكمت خداي مهربان است، و تصريحات سيد امجد انارالله برهانه را در اين رابطه در فصول قبلي نقل كرديم.
گذشته از آن مفاد آيه‌ي شريفه « فلولا نفر من كل فرقه منهم طاتفه ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم1= چرا از هر فرقه‌اي طايفه‌اي كوچ نمي‌كنند تا در دين به فقاهت برسند و مردم خود را بيم دهند وقتي كه به ايشان رجوع كنند » به تعدد رؤساي دين و اساطين شرع مبين در هر عصر و زماني دلالت مي‌كند،‌ به اين دليل كه خداي تعالي از هر طايفه‌اي گروهي را، و نه يك نفر را، تكليف مي‌كند جهت تفقه در دين كوچ كنند تا قوم خود را به موقع مراجعه به آن‌ها راهنمايي نمايند زيرا تكليف يك نفر از رعيت براي اين امر مهم، تكليف به مالا يطاق است و هرگز مقدور نمي‌باشد « لا يكلف الله نفسا الا وسعها1= خداي تعالي هيچ كس را جز به قدر طاقت تكليف نمي‌كند.
ظاهر شد كه مرجع احكام شرعي و واسطه‌ي اين فيوضات واجب نيست يك نفر باشد، چگونه مي‌گويند: از وجود مرجعي در دايره‌ي رعيت براي همه ی خلق، در رساندن فيوضات شرعي و كوني چاره‌اي نيست. اين عقيده جز دروغ، بهتان و زورگويي چيز ديگري نيست. و بايد به خداي تعالي شكايت برد.


فصل نهم
از آن‌چه در فصل‌هاي گذشته گفتيم ظاهر شد كه: ( عقيده به وجوب مردي ناطق براي همه‌ي خلق، در تمامي فيوضات كوني و شرعي، و فرمانروايي او در تمامي عوالم كون و امكان غلط فاحشي است و بر هيچ كس جايز نيست چنين ادعائي را كند، و جز حضرت امام عصر غايب عجل الله تعالي فرجه الشريف هيچ فرد ديگر لايق اين مقام نمي‌باشد، و اگر كسي چنين ادعايي كند مصداق قول خداي تعالي « و حملها الانسان انه كان ظلوماً جهولا2 = و آن انسان كه ظالم و نادان بود آن امانت را بر خود حمل كرد » خواهد بود.
زيرا اين مقام،‌مقام ولايت مطلقه‌ي عامه است « هنالك الولایه لله الحق3 = اين‌جا ولايت بحق از آن خداي تعالي مي‌باشد » در ميان رعيّت جز بعضي از زنادقه، كس ديگري اين مقام را ادعاء نكرده جز اين كه در دنيا و آخرت به عذاب و لعنت خداي تعالي گرفتار شده است.
در ضمن مرجعيتي كه در بين مردم و شيعيان اماميه‌ي اثني عشري، از ابتداي غيبت صغري از طرف حضرت حجه بن الحسن ارواحنا فداه متداول بوده يا بانص خاص بوده، مانند مرجعيت نواب اربعه يا بانص عام بوده مثل مرجعيت علماي اثني عشري و فقهاي جعفري كه اساطين دين مبين بوده‌اند. اما مرجعيّت اين ناطق واحد مورد ادعاء كه اسامي عجيب و غريبي شبيه اسامي خدا و پيامبران دارد مانند سلطان كامل، مؤسس اساس، مقنن قانون، حجت الهي،‌شاهد خلق، منذر و مربّي همه‌ي ذرات، امام زمان، نايب خاص، اله، رحمن، الله، رب،‌ معبود، مركز، قطب، سلطان دنيا و آخرت1، ( ركن رابع) و غير اين اسامي كه در فصل اوّل بيان شد.
اگر مرجعيت او براي همه‌ي خلق، آن هم با استقلال ذات و نفس او بوده باشد، تباه و باطل بودن آن روشن‌تر از اين است كه اقامه‌ي دليل لازم باشد، در حال حاضر ما مرجعي نداريم كه از هر جهت واجب الاطاعه مستقل و از جانب خداي تعالي باشد جز حضرت حجت بن الحسن عجل الله تعالي فرجه الشريف كه در پرده‌ي غيبت قرار دارد.
و اگر اين مرجع از جانب حضرت حجت ارواحنا فداه عليه السلام باشد يا با نص خاص است و يا با نص عام، اولي به وضوح باطل است به دليل اين‌كه باب نيابت خاصه، پس از نواب اربعه رضوان الله تعالي عليهم بسته و مسدود شده است2، و دومي يعني نيابت عامّه تمام كساني را در بر مي‌گيرد كه حامل آثار ائمه عليهم السلامند، و به احكام حلال و حرام ايشان عارفند، و در هر زمان و مكان وجود دارند.
بنابراين مرجعيت در او و براي او منحصر نيست، هم او مي‌تواند (‌با داشتن شرايط ) مرجع باشد و هم علماي راشدين و فقهاء و مجتهدين ديگر، پس انحصار مرجعيت تنها در يك تن به حكم عموم نصوص فاسد و باطل است.
و همين روش صحيح از ابتداي غيبت كبري تاكنون ميان علماي اماميه رضوان الله تعالي عليهم جاري و متداول بوده و هر يك از آنان ( تنها ) در احكام شرع مقدس مرجع خلق به شمار آمده‌اند، اگر چه در يك زمان و مكان هزار نفر بوده باشند، هيچ يك از علماء با اين سيره پايدار مخالفت نكرده مگر حاج محمد كريم خان و فرزندش حاج محمد خان، بلكه اين سيره در غيبت صغري با وجود نايبان خاص چهارگانه نيز برقرار بوده، و شيعه در تمامي دنيا مأمور و مكلف نبوده در اخذ احكام شرعي و غيره، حتما به ايشان مراجعه كند، و از آنان سؤال نمايد، بلكه شيعه در آن زمان، در جاهاي مختلف علماء و مراجعي داشته كه در مسايل حلال و حرام شرع مقدس به آنان مراجعه مي‌كرده، و هيچ يك از نايبان خاص نيز اين طريقه را انكار ننموده و مردم را از مراجعه به علماي زمان خود نهي نفرموده است و علماء را امر نكرده كه به او رجوع كنند يا به سوي او دعوت كنند، و امر نكرده كه ساير مردم رجوع به او كنند و مسايل شرع را از وي سؤال نمايند، و از ناحيه‌ي مقدسه نيز امر صادر نشده كه مردم و علماء، در مسايل حلال و حرام به اين نايبان چهارگانه‌ي خاص مراجعه كنند و به ديگر علماي موجود و واجدشرايط مراجعه ننمايند، بلكه علماء در همان زمان به اصول چهارصدگانه و اخبار صحيحه مراجعه مي‌كردند و بدون اين‌كه نواب اربعه مانع شوند فتوا مي‌دادند، و هر يك از ايشان در مسايل حلال و حرام مرجع شيعه بود.
آري هر يك از نواب، يكي پس از ديگري در زمان غيبت صغري، وكيل حضرت بقيه الله عجل الله فرجه بودند كه حقوق و اموال، موقوفات و انفال و ساير حقوق مربوط به آن حضرت را جمع‌آوري كنند و عرايض شيعه و بعضي مسايل مورد نياز ايشان را به پيشگاه مولي و مالك رقابشان برسانند، هم‌چنين توقيع مبارك آن حضرت را كه صادر مي‌فرمايد به اهل آن تحويل نمايند، عين ديگر وكلاي ائمه‌ي معصومين عليهم السلام، مانند علي بن مهزيار وكيل امام جواد عليه السلام و محمد بن سنان وكيل امام هادي و عسكري عليهما السلام و غير اين افراد كه ائمه در زمان خودشان آنان را وكيل خود قرار داده بودند.
چنان‌كه وكلاي ائمه سلام الله عليهم در زمان خود مرجع همه‌ي شيعه نبودند، و مردم به همين وكلاء و ديگر علماء مراجعه مي‌كردند و مسايل حلال و حرام شرع مقدس را از آنان فرا مي‌گرفتند، در غيبت صغري نيز همين‌طور بود، شيعه هم به نواب اربعه و هم به علماي معاصر ايشان در مسايل خود مراجعه مي‌كردند،‌گر چه جمع حقوق و صدقات مربوط به امام عجل الله تعالي فرجه الشريف به نواب اربعه مخصوص بود و نه ديگر علماي معاصر ايشان.
آشكار شد كه عقيده به وجوب وجود مردي به عنوان ناطق واحد در هر زمان، و وجوب مراجعه‌‌ي همه‌ي خلق اعم از علماء و عوام به او، و دعوت همه‌ي علماء در هر محلي به سوي او و عدم جواز صدور فتوا به غير از او در مسايل جزئي و كلي، عقيده‌ي فاسد و مذهب باطلي است و هيچ يك از علماي گذشته و حال چنين عقيده‌اي نداشته و ندارند، و عقيده‌اي است نو، و مذهبي است عجيب و غريب.
ما در اينجا در اين صدد نيستيم كه تمامي استدلال‌هاي مربوطه رامورد بررسي قرار دهيم چنان‌كه در كتاب « البوارق » كرده‌ايم، مقصود مهم ما اين است كه دامن مشايخ عظام خداپرست و كلمات شيخ اوحد و سيد امجد را از لوث نسبت‌هايي كه به ايشان در اين رابطه داده‌اند پاك سازيم تا اهل غرض را مجال و محلي براي قيل و قال نماند. و الحمدلله علي ذلك و الشكر علي ما هنا لك حمدا لا يحصي عددا و شكرا لا يستقصي ابدا.







منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 6 ارديبهشت 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت