موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
بسم‌ الله‌الرحمن‌الرحيم
مقدمه‌ي مترجم
كتاب احقاق الحق، برای ر فع اختلاف فيمابين شيعيان و مواليان ائمه‌ي اطهارعليهم‌سلام‌الله، وسيله‌ي حضرت آيه‌الله فقيد سعيد مرحوم مغفورحاج ميرزا موسي حائري اسكويي به رشته‌ي تحرير درآمده و به تاريخ 1327 هجري قمري عصر بيست‌و دوّم ماه ذي‌القعده ‌الحرام به پايان رسيده است.
اين كتاب به شبهه‌هايي پاسخ مي‌دهدكه عده‌اي به نوشته‌هاي عالم جليل‌القدر مرحوم شيخ احمدبن زين‌الدين احسايي،‌ و نوشته‌هاي شاگرد ارشدش مرحوم مبرور سيد اجل امجد، سيدكاظم رشتي وارد كرده‌اند
اين شبهه‌ها را مي‌توان به دو دسته تقسيم كرد، دسته‌ي اوّل شبهاتي است كه در زمان حياتشان مطرح شده و خود ايشان به آن شبهات جواب كافي و وافي گفته‌اند، دسته‌ي دوّم شبهاتي است كه بعد از فوت ايشان شاگردان ايشان از آن شبهات جواب داده‌اند. اما بايد گفت: شبهه‌ها دراذهان ، رسوخ و رسوب مي‌كنند و زدودن وكندن آن‌ها به سادگي امكان‌پذير نيست، به خصوص كه از ناحيه‌ي بزرگان مطرح شوند و عامه‌ي مردم از اصل و منشاء آن‌ها بي‌اطلاع باشند، مثلاً در بين اهل سنت و جماعت شايع است كه قرآن شيعيان با قرآني كه مسلمانان در دست دارند فرق مي‌كند، از بين بردن اين شايعه چگونه امكان‌ دارد؟ تصورش را بكنيد كه علماي بزرگ ما، در پاسخ اين شايعه فرموده‌اند: به عقيده‌ي ما شيعيان آنچه در بين جلد اين قرآن موجود، قرار دارد به عينه همان است كه به پيامبراكرم صلي‌ الله‌ عليه وآله نازل شده است، و هيچ آيه‌اي، سوره‌اي،‌ جمله‌اي از آن حذف يا اضافه نشده است، اما باز همين مسأله در لابلاي كتاب‌هاي برادران اهل سنت و جماعت تكرار مي‌شود و تكرار هم خواهد شد. شك نيست كه ارتباط شرق و غرب و شمال و جنوب با همديگر در طولاني مدت اين شايعه را باطل و عاطل اعلام خواهد كرد اما تا همه از اين موضوع با خبر شوند ده‌ها سال سپري خواهد شد. در هرحال در بعضي از موارد گفتن، نوشتن، جواب دادن، بحث و مجادله‌ي منطقي راه انداختن، از شدت شايعات خواهد كاست و آثار مثبتي را نشان خواهد داد.
مرحوم مبرورحاج ميرزا موسي حايري اسكويي از اين لحاظ خواسته است به اين شايعات بي‌اساس، و افتراهاي بدون دليل، و تنفرهاي فيمابين تا اندازه‌اي كه مي‌تواند با نوشتن اين كتاب جامع ، پايان دهد. در پايان احقاق‌الحق ص511 مي‌نويسد:
من از هيچ كوششي درحل شبهه‌ها، و ردّ اشكال‌هايي كه بر بعضي از عبارت‌هاي مرحوم شيخ اجل احسايي وارد آورده‌اند، با استفاده از ديگر نوشته‌ها و بيانات آن مرحوم خودداري نكردم، و متشابه نوشته‌ها و مجملات آن‌ها را به محكمات ، و به آنچه تفصيل داده بود برگرداندم و در مواردي جهت استفاده‌ي بيشتر كلماتي را افزودم و متناسب با بعضي از مقاصد توضيحاتي دادم، همه‌ي اين تلاش‌ها ناشي از آن بود كه مي‌خواستم وحدت كلمه حاصل شود تا نزاع بيهوده‌اي را كه بين دو گروه از ملت شايع شده از بين بردارم، و به قوانين مقدس اسلام عمل كنم كه مقرركرده‌است: گفته‌هاي مسلمان و نظير آن اعمال او را، حمل به صحت كنيد و خدا را گواه مي‌گيرم و گواهي او كفايت مي‌كند، و همه‌ي فرشتگان مقرب، و پيامبران و اولياي او را به شهادت مي‌طلبم كه در نوشتن اين اوراق و نشر اين اقوال با تكرار عبارت ها و آوردن توضيحي قصدي نداشتم مگر درجهت اصلاح تا آنجا كه در توانم باشد. و ما توفيقي الاّ بالله، و نياوردم مگر چيزهايي را كه به آن‌ها اعتقاد دارم و حقيقت آن‌ها آشكار است و صدق آن‌ها روشن و واضح، و از جانب خداي تعالي و اولياي او بر من واجب است از ايشان پيروي كنم.
ممكن است مرا ملامت كنند كه دراين نوشته‌ برعده‌اي اسائه‌ي ادب كرده‌ام در صورتي‌كه هرگز چنين نيست من به كسي نخواسته‌ام طعنه بزنم يا بر وي متعرض شوم يا با كسي به مقابله برخيزم، به خدايي سوگند كه آسمان‌ها را بي‌ستوني ديدني برافراشته است، آنچه را نوشته‌ام به آن جهت بوده كه قربه‌الي‌الله ، غافلي را از خواب غفلت بيدار كنم ، و ناداني را از جهالت بازگردانم، و اين را بيان كنم كه كسي معصوم نيست مگر اين‌كه خدا او را در كنف حمايت خود مصون و محفوظ بدارد.
حال اگر از كساني باشد كه با خود قرار گذاشته است تكفير كند و به هر صورتي هست تهمت و افترا ببندد،‌ و در آنچه كه اهل قيل و قال گفته‌اند فرو رود، هزار نصيحت، و «صدها» عبارت فايده‌اي نخواهد داشت، و مجادله و بحث جز تلف كردن عمر گرانمايه ، حاصل ديگري نخواهد داد بايد هرچه زودتر از آفريدگارش شفا طلب كند زيرا دچار دردي شده و چشم « باطنش» را آفتي رسيده است.
اما اگر طالب حق باشد،‌ و انصاف را مراعات كند، و درگفتارش از گزاف و بيهوده‌گويي اجتناب ورزد، و به گفته‌ي حضرت باري« ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد عن اليمين وعن الشمال قعيد1 » و « هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون2 » و « رسلنا يكتبون ما تمكرون3 » معتقد باشد، و تعهد نمايد كه به قواعد اسلام و سنت نبوي صلي‌الله‌عليه‌وآله وسلم پايبند بماند، اين نوشته‌ها را مطالعه كند، كه ما زحمت پيدا كردن مطالب را كشيده‌ايم، مي‌تواند به ياري خدا، حق را از باطل جدا سازد، و در نظر بگيرد كه روزي در پيشگاه خداي تعالي حاضر خواهد شد، و فردا حساب پس خواهد داد، بي‌آن‌كه بتواند عملي را انجام بدهد، در صورتي كه امروز مي‌تواند عمل كند بدون اين‌كه به پاي حساب بنشيند، و بداند كه جز كِشته‌ي خود نمي‌درود، و عملي غير از آن‌چه را كه انجام داده‌ ملاقات نمي‌كند.
شما را به خدا سوگند مي‌دهم در عبارت‌هاي منصوصه نگاه كنيد، مطلب به وضوح بيان شده، و تأويل و اجتهادي لازم ندارد، آيا آن نسبت‌هاي ‌نادرستي را مي‌بينيد كه شايع كرده‌اند؟ يا در بعضي كتاب‌ها نوشته‌اند؟ باز هم نگاه كنيد آيا درست و نادرست را خواهيد شناخت؟
سبحان‌الله مرحوم شيخ احمد احسايي در اصول عقايد، كتاب هاي مختصر و مفصلي نوشته‌اند، مثل حيات‌النفس و غيره، و فرزند ارشد او مرحوم شيخ علي نقي دو جلد كتاب در اثبات امامت اثني‌عشر به نام نهج‌المحجه وجزوه‌اي درباره‌ي معاد و مرحوم سيد امجد سيد كاظم رشتي اصول عقايدي مفصل و كتابي به نام دليل‌المتحيرين به زبان فارسي و كشف‌الحق را به عربي، و مرحوم ميرزاحسن مـعروف به گوهر كتاب‌هايي: مثل مخازن، لمعات و شرح حيات‌الارواح، و مرحوم شيخ محمد حسين معروف به ابي خمسين، كتاب مفصلي در اصول پنج‌گانه به رشته‌ي تحرير كشيده‌اند، كه همه‌ي آن‌ها چاپ شده و به وفور پيدا مي‌شوند، و علماء و فضلاي ديگري كه در روي زمين، درشرق و در غرب، بلاد عرب و كشورهاي ايران و هند و غيره پراكنده بوده‌اند و كتاب‌هاي خود را پركرده‌اند از نداشتن عقايد فاسدي كه به آنان به ناروا نسبت داده‌اند، و برعليه آنان مسلك‌هاي باطلي را مشهور ساخته‌اند، و به لعن و قدح و طعن آنان پرداخته‌اند « ايشان نيز درمقام ردّ اين نسبت‌هاي ناروا و مسلك‌هاي باطل و نادرست درآمده و در تصنيفات و تأليفات خود» به شرح و توضيح برخاسته و عبارات مجملي را بيان كرده‌اند كه باعث اين تهمت‌ها و افتراها بوده است چرا ايشان را تصديق نمي‌كنيد در رابطه با آنچه بايد از طرف ايشان شناخته شود؟ و فقط به وسيله‌ي ايشان مي‌تواند ابهامات از بين برداشته شود. باز عرض مي‌كنم تصنيفات زيادي در اصول و فقه دارند كه چاپ شده است آن‌ها را مورد بررسی قرار دهید . آيا مي‌توانيد طريقه‌اي را پيدا كنيد كه اختراع كرده باشند؟ آيا مسلكي را مي‌يابيد كه در مقام استنباط و استدلال با روش علماي پيشين ما مخالف باشد؟ و با سيره‌ي اصحاب ما رضوان‌الله‌تعالي‌عليهم مطابق نباشد؟، علمايي كه محور و معيار اختبار و اعتبار هستند، « آيا مي‌توان » به خاطر « اين‌كه طريقه‌ي ديگري ندارند،‌ مسلكي را ابداع و اختراع نكرده‌اند و روش آن‌ها عين روش علماي شيعه است» ايشان را فرقه‌اي جداگانه به شمار آورد؟
آيا مي‌توان ايشان را طايفه‌ي ديگري دانست كه رسم خاصي برخود نهاده‌اند و با آن شناخته مي‌شوند؟
بلكه اگر در گفتار ايشان نظركنيم مي‌بينيم كه اغلب ايشان، بلكه همه‌ي ايشان با صداي بلند جار مي‌زنند كه راه و روش‌شان با همه‌ي شيعيان اثني‌عشري يكي است در اصول، و در فروع به اندازه‌ي‌ ذره‌اي با ايشان مخالفتي نداشته و ندارند، و ادعاء مي‌كنند گام‌ به‌گام از « ائمه‌ي اطهار عليهم‌السلام و علمائي كه پيرو ايشان هستند پيروي مي‌كنند، كافي است به آنچه سيد امجد مرحوم سيد كاظم رشتي اعلي الله مقامه در جلد اوّل مجموعه‌الرسايل خود درجواب سؤالات سيد امجد علي رحمه‌الله‌عليه آورده است نظر كنيم، مرحوم پس از ذكر عين عبارت سؤال كننده مي‌گويد:
غرض سائل در سؤالات چهارگانه اين است كه « بگويد:» در وهله‌ي اوّل روش شما از دو فرقه‌ي اخباري و اصولي، از فرقه‌هاي هفتادوسه‌گانه جدا مي‌باشد مرحوم سيد بعداز چند سطري مي‌نويسد:
اما اين‌كه اخباري‌ها و اصولي‌ها را دو فرقه از هفتادوسه فرقه قرار داده‌ايد، و طريقه‌ي ما را هم از آن دو جدا دانسته‌ و آن‌را فرقه‌ي سوّمي قرار داده‌ايد صحيح نمي‌باشد و چگونه مي‌تواند چنين باشد در صورتي‌كه رسول اكرم صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، به اجماع مسلمانان، همه، جز يك فرقه را اهل آتش و هلاكت معرفي كرده و فرموده است
« ستفترق امتي علي ثلاث و سبعين فرقه فرقه في‌الجنه و الباقون كلهم في‌النار1»
چگونه مي‌شود اخبار‌ي‌ها يا اصولي‌ها را از اين فرقه‌هاي گوناگون قراردهند كه نجات يكي از آن‌ها، موجب هلاكت ديگري باشد؟ در صورتي‌كه خدايشان، پيامبرشان، كتابشان، قبله‌شان، پيشوايانشان يكي است، همه پيرو امامان دوازده‌گانه هستند؟ همين طور اعمال و عبادات ايشان هيچ فرقي نمي‌كند؟ اخباري‌ها، اصولي‌ها در چيزي از اجماع مسلمانان يا در چيزي از اجماع فرقه‌ي اثني‌عشري مخالف نيستند تا كافر به شمار آيند، و يا از مسلك ايشان بيرون شوند؟ و اختلافات جزئي، وحدت ايشان را از بين نمي‌برد، بلكه همه از فرقه‌ي ناجيه‌ي اثني‌عشري مي‌باشند، و پاره‌اي اختلافاتِ اندك، از جهت معيوب شدن كشتي است چنان‌كه خداي متعال از زبان حضرت خضر فرموده است:
« فاردت ان اعيبها وكان من ورائهم ملك يأخذكل سفينه غصبا1»
و امام عليه‌السلام فرموده است « انا الذي خالفت بينكم»
و فرموده است:« راعيكم الذي استرعاه الله امر غنمه اعلم بمصالح غنمه ان شاء فرق بينها لتسلم و ان شاء جمع بينها لتسلم2»
اختلاف اخباري‌ها و اصولي‌ها در ضروريات نيست تا منجرشود به آنچه گفتي.
پس از آن، مرحوم سيد كلامي را آورده و نزاع دو فرقه را نزاعي صغروي قلمداد كرده و بعد از چند سطر گفته است:
خلاصه نزاع و خلاف بين آن‌ها در امور كلي نيست تا موجب مباينت در مسلك شود، بلكه در بعضي از جزئيات مي‌باشد براي اين‌كه براي برخي‌ها دليلي نداشته و براي عده‌اي دليل داشته است و مولايمان حضرت امام موسي‌بن‌جعفرعليه‌السلام در اين خصوص بر آنان اجازه داده و فرموده است:
امور اديان دو تا است، امري كه اختلافي در آن نيست، و امري كه درآن خلافي هست، يكي‌ همان است كه بر پيروان دين از طريق قرآن ثابت شود كه همه در معنايش اتفاق نظر داشته باشند، يا سنت پيامبر اكرم صلي‌الله‌عليه‌آله‌وسلم كه در آن اختلافي نباشد يا قياسي موجود باشد كه خردها درستي يا نادرستي آن را شناخته باشند به طوري كه ردّ آن حجت و تسليم نشدن بر آن براي كسي كه دنبال حجت مي‌گردد ميسر نباشد.
و ديگري چيزي است كه نزد پيروان دين با قرآني كه اجماع برآن دارند يا با سنت پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه اختلافي در آن وجود ندارد يا با قياسي كه خردها درستي آن را درك مي‌كنند به اثبات نرسد، بر خاصه و عامه مي‌رسد كه در آن باره شك يا انكار كنند، پس آنچه با دليل بر تو ثابت شود مي‌پذيري و آنچه ثابت نشود آن را نفي مي‌كني.1
اين اختلاف برايشان رواست تا از شر دشمنان سالم بمانند بنابراين همه يك فرقه‌اند از فرقه‌ي ناجيه‌اي هستند كه در بهشت خواهند بود مگر اين‌كه كارهاي ناروايي انجام دهند يا ضماير فاسدي داشته باشند ولاحول ولا قوه الاّ بالله العلي العظيم.
و اما روش ما در استنباط احكام الهي همان سبك است كه اصولي‌ها آن را اختيار كرده‌اند و به ادّله‌ي چهارگانه كتاب و سنت و اجماع و دليل عقل، شهرت، استصحاب، اصاله‌البراءه و امثال آن‌ها استدلال مي‌كنند، با اين تفاوت كه در هر يك از اين موارد دلايلي داريم از حكمت كه عقول را حيران مي‌كند، هركس به اين دلايل رسيد كه چه بهتر، و اگر به آن دلايل نرسيد از همان طريقي استفاده مي‌شود كه فقهاء و مجتهدان، آن را مورد عمل قرار داده‌اند، و اين طريقه مخالفتي ندارد با آنچه ايشان يادكرده‌اند…»
حال نگاه كن چگونه تصريح كرده است كه روش يكي است و درحقيقت هيچ اختلافي وجود ندارد، و طريقه‌ي او ‌طريقه‌ي اهل اجتهاد است، چيزي صريح‌تر از اين پيدا نمي‌شود ولي به اختصار اكتفا كرده است.
و اگر طالب تفصيل باشيد به پايان كتاب حجه‌البالغه‌ي مرحوم سيد مراجعه كنيد كه در جلد دوّم مجموعه‌الرسايل چاپ شده است.
اين كتاب تاكنون دوبار به چاپ رسيده و در اختيار علاقمندان تحقيق قرار گرفته است بار اوّل در سال 1343 در ششم صفرالمظفر در مطبعه‌ي علويه‌ي نجف اشرف، بار دوّم توسط مدير كتابخانه‌ي عمومي ميرزاي حايري در كربلاي معلي علي مشرفها آلاف التحيه و الثناء به امر حضرت آيه الله فقيد سعيد مرحوم حاج ميرزا علي حايري احقاقي اسكويي فرزند مؤلف كتاب و مؤسس همان كتابخانه در سال 1385 هجري قمري در مطبعه‌ي نعمان نجف اشرف.
اما تاكنون ترجمه‌ي آن به زبان فارسي كه اهميت بيشتري هم داشته در ايران اسلامي چاپ و نشر نشده است، بنابراين ترجمه‌ي اين اثر ارزنده توفيقي تلقي مي‌شود كه بايد به درگاه خدا سپاسگزار بود و از اقدام كنندگان به اين عمل خداپسندانه تشكر كرد. درخاتمه از خداي مهربان مي‌خواهيم كه ما مسلمانان را به همزيستي، همفكري، همكاري، و هماهنگي، و حل اختلافات فيمابين ياري كند و دشمنان شيعه راكه همواره خواسته‌اند آنان را به تفرقه و پراكندگي وادار سازند در قصد شوم خود ناكام بگذارد.
اميدوار است: اين كتاب براي محققين ارجمند به خصوص فضلاء و دانشمندان محترمي كه قصد دارند در اين باره مطلبي را بنويسند و پايه‌ي اتحاد و اتفاق شيعيان امامي اثني عشري را محكم كنند سودمند واقع شود، و محترميني كه پيشتر از اين مطلبي را به صورت نادرست با استفاده از نوشته‌هاي اهل غرض گفته يا نوشته‌اند نسبت به جبران آن اقدام كنند كه بعد از رسيدن اجل مهلتي نخواهند داشت.
بايد در نظر بگيريم كه « المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه » مسلمان كسي است كه مسلمانان از دست و زبان او در سلامتي بسر برند، البته مي‌دانيم كه قلم آدمي دست و زبان ديگر اوست چنان كه قدرت او چنين است.

محمد عیدی خسروشاهی

مقدمه ی مولف
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
الحمدلله رب العالمين والصلوه والسلام علي خير خلقه و مظهرلطفه محمد و اهل بيته الطاهرين المعصومين و لعنه الله علي اعدائهم و مخالفيهم اجمعين الي يوم الدين.
نيازمند كرم پروردگار كريم، موسي فرزند محمدباقربن محمد سليم گويد:
چون فاصله‌ي زمان ما، با زمان امناي رحمان عليهم‌السلام طولاني است، و از طرفي اراده‌ي الهي و مصلحت كردگار چنين ايجاب كرده كه غيبت مولايمان حضرت ولي عصر، صاحب امر، حجت دوازدهم استمرار يابد تا مفهوم« ليقضي الله امرا كان مفعولا1 ، ولتجزي كل نفس بما كسبت2 » و معناي « والذي بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله ولتساطن سوط القدر حتي يعود اسفلُكم اعلاكم واعلاكم اسفلَكم3» ظاهر و معلوم شود، واسلام به همان حال غريبي خود برگردد،‌ و زمان فترت به نحو عجيبي روي آوَرَد، و از حجت‌هاي خداي تعالي پيشوايي در ظاهر نباشد كه پراكندگي‌ها را گرد آوَرَد، شكاف‌ها را پر سازد، پاره‌ها را بدوزد، وجدائي‌ها را به الفت و همبستگي وادارد. در اين اوضاع و احوال است كه شكافي اندك وسعت مي‌يابد، و پارگي جزئي به صورتي ناپسند گشاد مي‌شود.
درست از همين جهت است كه پيروان آن حضرات اختلاف فراواني پيداكرده اند،وتمايلات گوناگون و زيادي در بين ايشان حاصل شده است، و مانند طنابي كه در چاه ژرف مي‌لرزد به اضطراب و هراس دچار شده‌اند و نظير كشتي‌هايي هستندكه در برابر طوفان‌هاي شديد، تاب مقاومت را از دست داده و به اين طرف و آن طرف مي‌چرخند1. اختلافات تا جايي بالا گرفته كه نمي‌توانيم دو دانشمند را با يك طرز تفكر پيدا كنيم، و نه دو حاكم توانمند را بر يك منوال مشاهده نماييم، هركس گمان مي‌كند او ناجي است و رفيق وي هلاك مي‌شود، راه‌ها و مسلك‌ها زياد گشته ، و به هر مسلكي گروهي تمايل يافته، و در هر دريايي عده‌اي غرق شده‌اند.
و يكي از بزرگترين مسايلي كه در زمان اخير پيداشد، و فرقه‌ي اماميه اثني‌عشريه را به صورت دو طايفه‌ي بزرگ از هم جدا نمود اختلافي است كه از اوايل قرن سيزدهم هجري قمري، زمان شهرت يافتن عالم علامه شيخ احمد1بن زين الدين احسايي رحمه‌الله‌عليه به وجود آمده است.
اركان علماء رضوان‌الله تعالي عليهم درباره‌اش به اختلاف عظيمي دچار شده‌اند
الف: عده‌اي از بزرگان معاصر، وي را تمجيد و تفخيم كرده و حتي اجازه‌هاي ارزشمندي به او اعطاء كرده‌اند، علماي معاصر وي كه از مشاهير روزگار او هستند امثال:
- الشيخ احمد بحراني دمستاني
- رئيس فقهاء و مجتهدين مولانا شيخ جعفر صاحب كشف‌الغطاء
- سيد علماء و محققين مولانا سيد علي طباطبايي صاحب الرياض
- حجه‌السلام والمسلمين مولانا سيد مهدي بحرالعلوم
- شيخ فقهاي رباني سيد محمد مهدي شهرستاني
- شيخ العلماء و المحدثين علامه شيخ حسين آل عصفور
و ديگر بزرگان اهل علم( اعلي الله مقامهم و رفع في‌الخلد اعلامهم) كه به وي اجازه داده و بعضي تصريح كرده‌اند: كه« انه اهل لان يجيز لا ان يستجيز» يعني شيخ اهليت دارد كه اجازه بدهد نه اين‌كه اجازه بگيرد.
ب: عده‌اي هم او را تكفير كرده و عقايد فاسد و مذاهب باطل و ناروايي به او نسبت داده‌اند از جرگه‌ي اسلام، و طريقه‌ي اثني‌عشريان بيرونش كرده‌اند و درباره‌‌اش رساله‌ها و طومارهايي نوشته‌اند، آن‌ها نيز بعضي از علماي معاصر او، و فقهاي بعد از او بوده‌اند.
ج: عده‌اي نيز درباره‌ي او توقف كرده‌اند، و سكوت را ترجيح داده‌اند نه او را مدح و نه قدح نموده‌اند.
از همين جا دامنه‌ي اختلاف به مردم عامي در كوچه و بازار سرايت كرده و دايره‌ي آن به مرور وسيع‌تر و آتش آن شعله‌ورتر شده است. در بعضي از شهرها حقوق اسلامي را ضايع نموده و روابط ديني را قطع كرده‌اند1، بدون هيچ‌گونه تأمل و بررسي تنابز به القاب را پيشه كرده و در بعضي موارد كار را به ريختن خون افراد بي‌گناه،‌ و هتك ناموس و جاه، و تحريم حلال، يا تحليل حرام، و اِعمال اَغراض فاسد شخصي كشانده‌اند، و در بعضي از بلاد معامله‌ي اهل حرب را روا دانسته و به قتل و غارت و اذيت پرداخته‌اند و حالتي پيش آورده‌اند كه مرد از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندان و جدّ و نواده‌ي خويش، بيزاري جسته و از آنان متواري شده است12
خلاصه كه ( كلما دخلت امه لعنت اختها2 ) هر گروهي ديگري را نفرين مي‌كند، و جانشيني بدتر از خود به يادگار مي‌گذارد، متأسفانه تا به حال كسي نيامده كه بين دو فرقه سازش ايجاد كند با اين‌كه علماي كامل و مراجع بزرگواري در هر دو طرف وجود داشته‌اند.
و اين كمترين، از زماني كه شب را از روز تميز دادم، و چپ و راستم را باز شناختم آتش مشاجره و اختلاف را لحظه‌ به لحظه در پيشرفت ديدم، و شراره‌ي تفرقه و فساد را شديدتر از گذشته ملاحظه كردم، و اين موضوع براي من غصه‌اي بزرگ بود، و هر آن موجب مي‌شد طعام و شراب، استراحت و خواب برايم گوارا نباشد در نشست با معاصرين علماي اخيار، و در مطالعه‌ي كتاب‌ها و آثار ايشان دست آويز محكمي نيافتم بلكه ايشان را نيز متفاوت و مضطرب ديدم، بعضي شيخ احمد احسايي را مدح مي‌كردند و برخي وي را قدح مي‌نمودند، يا درحال افراط و يا درحال تفريط قرار داشتند.
- عده‌اي درباره‌ي او راه افراط رفته و وي را معصوم ‌دانستند كه ابداً خطا نمي‌كند.
- عده‌اي در خصوص وي دچار تفريط شده و وي را درشمار علماء و درجرگه‌ي اهل هدايت نمي‌ديدند، سپس در افرادي تأمل كردم كه وي را قدح مي‌نمودند ولي:
- عده‌اي از ايشان به آنچه شهرت يافته بود، بدون هيچ دليل و برهاني اعتماد مي‌كردند.
- عده‌اي چيزي از كتاب‌ها و رساله‌هاي وي را نديده بودند اما كفر او را از مسلمات مي‌دانستند.
- عده‌اي او را كافر مي‌دانستند با اين گمان كه آن مرحوم در بيان رتبه‌ي معصومين عليهم‌السلام از نمط اوسط تجاوز كرده و به غلو و افراط دچار شده است.
- عده‌اي به وي نسبت مي‌دادند كه منكر معاد جسماني، معراج جسماني و شق‌القمر مي‌باشد.
- عده‌اي هر عقيده‌ي فاسد را بر او اثبات مي‌كردند و يك‌يك نوشته‌هايش را مورد تعرض قرار مي‌دادند.
- عده‌اي اغلب كتاب‌هاي او را بيهوده و خرافه و الفاظ بي‌سر و ته و بدون معني تلقي مي‌كردند.
- عده‌اي نيز او را به جرم همسايه مؤاخذه مي‌كردند‌،‌ و عقايد افراد متظاهر به انتساب به او را به پاي وي مي‌نوشتند.1
در اين رابطه و به زبان‌هاي مختلف كتاب‌هايي تأليف و تصنيف شد در صورتيكه همه‌ي آن‌ها از بيان حق و حقيقت عاري و از مراعات قواعد شريعت و طريقت خالي بودند.
برخلاف آن علماي بزرگواری كه وي را تصديق كرده و اجازه‌هاي مفصل به او داده و مردم را به تقليد و تبعيت از وي امر كرده بودند.
و چون در اين گونه امور تقليد خوب نيست بلكه جايز نمي‌باشد، و بررسي و تحقيق به خصوص براي اهل علم لازم، و بلكه واجب است، زيرا (ربّ مشهور لا اصل له) خيلي از چيزهايي كه شهرت يافته اصل و اساسي نداشته است، و امام اميرمؤمنان(ع) فرموده است:
فرق بين حق و باطل به اندازه‌ي چهار انگشت است، آنچه را شنيده‌اي تكذيب كن و آن چه را با چشمان خود ديده‌اي تصديق كن.1
به همين جهت در نوشته‌ها و كتاب‌هاي مرحوم شيخ به بررسي پرداختم، و عباراتش را به دقت از نظر گذراندم، و چشم خود را به انصاف واداشتم و به ديده‌ي رضا و يا به ديده‌ي خشم نگاه نكردم، با اين‌كه با غالب كتاب‌هايش بيگانه نبودم، و به لحن و اصطلاحات وي انس داشتم و برخي كتاب‌هاي او را مدتي طولاني و گاه و بيگاه در محضر والد ماجد اعلي‌الله مقامهم‌الشريفه از راه خواندن و درس گرفتن مطالعه كرده‌ بودم با اين وصف به مطالعات و بررسي‌هاي يادشده اعتماد نكردم، و چندين‌ بار آن‌ها را مرور كردم و بادقّت نظر در اعتراضاتي كه به وي شده بود فكر خود را به كار انداختم، و آنچه را او گفته بود با آنچه ديگران به او نسبت داده بودند كاملا مقابله كردم، و حال آنچه را فهميده‌ام و اعتقاد دارم مي‌ نويسم و خدا را شاهد و گواه مي‌گيرم و اعلام مي‌كنم كه:
امر بر اغلب و اكثر اعتراض كنندگان مشتبه شده است.
يا به اين جهت كه به اصطلاح آن مرحوم انسي نداشته‌اند
و يا به اين سبب كه به بالا و پائين كلام وي محيط نبوده‌اند.
یا كلام مختصري از وي ديده و از آنچه به طور تفصيل سخن گفته غفلت كرده‌اند.
یا در عالم انصاف در مقام ردّ و بيان موضوع، خالي از غرض نبوده‌اند،
و یا عقيده‌ي افراد ديگري را ديده و به جهت تلمذ يا مجاورت ظاهري، آن را به مرحوم شيخ نسبت داده‌اند و از مفهوم« ولا تزرو وازره وزر اخري»1 بي‌خبر مانده‌اند.
به همين جهت بودكه به تأليف كتابي پرداختم كه در مورد هر مسأله، اقوال پراكنده‌ي قوم، و عبارات شيخ را براي مقايسه و مقابله در آن جمع، و غفلت‌ها و اشتباهات را مرحله به مرحله بيان كنم، و در جاهايي كه شيخ سخن مجمل دارد با بياناتي‌كه در جاهاي ديگر و با عبارات مفصل توضيح داده، مقاصد وي را شرح و تفسير نمايم، تا روشن شود كه آنچه به او نسبت داده‌اند حق بوده يا باطل، و تصوري كه درحق او داشته‌اند آب بوده يا سراب، و روشن شود كه عقايد فضاحت با‌ري داشته، يا ظاهرو صريح عبارتش به چنين مفهومي دلالت كرده است آيا عقايد ناروايي كه به زبان‌هاي مردم افتاده، و يا دربعضي از كتاب‌ها مسجل و مسلم به شمار آمده اصل و پايه‌اي داشته است؟ يا در آن‌ها، يا در بعضي از آن‌ها اشتباه و و التباس بوده است؟
سعي كرده‌ام همه‌ي اين ها را كه اشاره كردم با بياني وافي و توضيحي كافي به رشته‌ي تحرير درآورم، تا به هيچ عالم و عاقل، حتي جاهل جاي شبهه‌اي باقي نماند، با اين اميد كه در بعضي از موارد براي كسي كه طالب حق و واقعيت است، و رگ انصاف و مروت در وجودش مي‌جهد، و قصد دارد به آنچه بوده و هست با دليل و برهان وقوف يابد، مفيد فايده باشد و با اين احتمال كه شايد نزاع و خلاف رفع شده و بين دو گروه از طرفداران آل‌ياسين عليهم‌السلام، بين بندگان مؤمن و مسلمان، صلح و سازش ايجاد گردد، و شقاق و تفرقه و عناد از بين برود.
تا به جاي طعن و لعن يكديگر به واجبي مشغول شوند كه اهميت دارد، و به سدّ مرزهاي مذهب و دين توجه كنند، و دشمنان و شياطين را طرد نمايند كه از هر سو بر ما مستولي شده‌اند، بلكه بدون رادع و مانعي به دين و موجوديت ما رخنه كرده‌اند (فالحكم لله العلي الكبير1) و داوري « بين ما وبين اين دشمنان» با خداي بزرگ خواهد بود.
و چون در بين كتاب‌ها، و رساله‌هايي كه در اين باره تأليف شده بود، بهتر از كتاب ترياق فاروق نوشته‌ي عالم علام، فاضل ( قمقام جامع معقول و منقول حاوي فروع و اصول فاضل معاصر رحمه الله2 عليه نيافتم زيرا در نوشته‌ي خود از حدود مقرر تجاوز نكرده و به نظر خود نيز جانب حق را گرفته و با انصاف عمل كرده است، همين قدر در افتخار او بس است، كه جدش اعلي‌الله‌ مقامه‌الشريف، به مرحوم شيخ اوحد احسايي اجازه‌ي ارزشمندي داده با اين حال از جد و پدر خود تبعيت نكرده، و قربه‌الي‌الله به نقد مطالب شيخ پرداخته است اما براي مراعات احترام،‌ و براي تعظيم مقام وي، نام او را اعلام نمي‌كنم و اغلب براي ردّ يا قبول، كلام او را معتبر مي‌شناسم وگاه‌ و بيگاه نيز كلام ديگري را مي‌آورم تا فايده‌ي بيشتري حاصل شود و توضيح و بيان، كافي باشد. اين كتاب را درسال 1327 هجري قمري طبق تنزيه‌الحق كه به زبان فارسي1 نوشته بودم با اندك تغييري در زيادي و كمي تحرير كردم و آن را « احقاق‌الحق» ناميدم و در دوازده گفتار مرتب كردم كه هر گفتار فصل‌هايي دارد، به اين اميد و آرزو كه وسيله‌ي نجاتـي شود براي « يوم لاينفع مال ولابنون الاّ من اتي‌الله بقلب سليم2» روزي كه مال و فرزند نفعي نمي‌دهد مگر براي كسي كه با قلبي سالم به پيشگاه خداي تعالي آمده باشد.
ترجمه‌ي
احقاق الحق
از تأليفات علامه‌ي بزرگ حضرت آيه‌الله
حاج ميرزا موسي اسكويي حايري رحمت‌الله‌عليه

متولد سال 1279 هـ ق متوفي به سال 1364 هـ ق

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
مختصري از شرح حال مؤلّف
به قلم فرزندش حضرت آيه‌الله حاج ميرزا علي حائري رحمه‌الله عليه
پدر بزرگوارم، حضرت آيه‌الله حاج ميرزا موسي فرزند آيه‌الله آخوند ميرزا محمد باقر اسكوئي (رحمه ‌الله‌عليه) فقيهي فاضل، و عالمي عامل، مجتهدي متقي، خويشتن‌داري با وقار، راستگوئي درست كردار، بردباري هوشيار، اهل دقت درمعقول و منقول، و محقق در فروع و اصول بود.
اگر جاهلي با وي به درشتي حرف مي‌زد بر وي سلام مي‌داد، اهل علم راگرامي مي‌داشت، و به فقراء و مساكين نفع مي‌رسانيد، بياني روشن، قلبي نيرومند، قلمي شيوا و تحريري رسا، حافظه‌اي قوي، و اطلاعي وسيع داشت، اطلاع او به اغلب اخبار طوري بود كه روزي دربين جمعي از طلاب و دوستان فرمود:
« اگر كسي روايتي، حديثي برايم بياورد كه من از آن بي‌اطلاع باشم هرچه بخواهد به وي خواهم داد» به مجالس و به احاديث انس داشت، و توجه معاشرينش را به خود جلب مي‌كرد، خلق و خويش پسنديده، و افكارش پخته و جا افتاده بود، اگر كسي به نزد وي مي‌آمد و چيزي از او مي‌خواست اگر داشت دريغ نمي‌ورزيد، و اگر نداشت بر سر سائل هوار نمي‌كشيد بلكه به لطف سخن از وي عذرمي‌خواست.
پدرم مرجع عرب و عجم شد، اهالي كويت و جمعي از ساكنین بصره و حوالي آن و اهالي احساء و كربلا، و جمعي از اهالي تبريز و اسكو و ميلان و خسروشهر و اهالي اطراف آن‌ها، اهالي گاوگان ،دستجرد، و جمعي از اهالي طهران،‌ مشهد، قوچان، شيروان، و جمعي از اهالي تركستانِ شوروي تاجيكستان بخارا، سمرقند و شهرهاي قفقاز و قره‌باغ، منطقه ی اردوباد.
عشق‌آباد از وي تقليد كردند. در شهرهاي قفقاز و قره‌باغ مرحوم ميرزا عبدالرحيم بن ملاصدرا وكيل پدرم بود. دربرابر تلخي‌هاي روزگار و سختي‌ها و فشارهاي زندگي صبر مي‌كرد، ودر اغلب اوقات مديون بود، و به هنگام فوت، خانه‌ي مسكوني‌اش در برابر ششصدو پنجاه دينار عراقي در گرو اشخاص قرار داشت.
رساله‌ي عربي وي در نجف اشرف، و رساله‌ي فارسي او دوبار در تبريز به چاپ رسيد، وي نوشته‌هاي ديگري دارد كه بعضي‌ها عبارتند از:
1- البوارق، كه اولين نوشته‌ي خطي اوست.
2- تنزيه‌الحق به زبان فارسي كه به سال 1342 در تبريز به چاپ رسيده است
3- احقاق‌الحق ( همين كتاب ) كه به سال 1343 هجري قمري در مطبعه‌ي علويه‌ي نجف ( و به سال 1385 هجري قمري در مطبعه‌ي نعمان نجف اشرف ) چاپ شده است.
4- كتاب عناوين كه به پايان نرسيده است.
5- الفصول‌الغريه در ردّ صوفيه.
6- رساله‌اي در جواب سؤال از ابياتي مرموز در علم مكتوم ( مولود فلسفي)
7- رساله‌اي در اين باره كه فرض محال محال است (برعكس آنچه مشهور مي‌باشد).
8-رساله‌اي مفصل در رضاع.
9-رساله‌اي در جواب سؤالات سيد مهدي كشوان كاظمي.
10- رساله‌اي در جواب ملا ابراهيم بصير كويتي.
11-باز رساله‌اي در جواب سؤالات ملاابراهيم بصير كويتي.
12- رساله‌اي در پاسخ سؤالات عالم فاضل شيخ حسين صحاف( ره).
13- رساله‌اي بازهم در پاسخ سؤالات مشاراليه.
14- رساله‌اي در جواب خطيب ملا ابراهيم بن سلمان كويتي.
15- رساله‌هاي ديگري در پاسخ مسايل گوناگون از بلاد مختلف.
16- ترجمه‌ي اصول عقايد مرحوم سيد كاظم رشتي به عربي.
ولادت و وفات
پدرم اعلي‌الله‌ مقامه الشريف در كربلاي معلي، در روز بيست‌ و پنجم شوال سال 1279 هـ ق به دنيا آمد و وقتي به پنج‌سالگي رسيد پدرش (آيه‌الله آخوند ملا محمد باقر ره) براي وي معلمي تعيين كرد تا قرآن را به وي تعليم دهد در مدت پنج ماه از خواندن قرآن فراغت يافت و به خواندن بعضي كتاب‌هاي فارسي پرداخت، معلم ديگري برايش معين شد تا به او صرف و نحو ياد بدهد و به همين نحو به تحصيل ادامه مي‌داد تا اين‌كه عالم فاضل ملا علي‌اصغربن ملا بابا1 به او منطق، معاني و بيان بديع و نيمه‌ي اوّل كتاب معالم‌الاصول را تعليم داد و نصف باقي كتاب فوق و نيز حكمت الاهيه و بعضي سطوح را نزد پدر فرا گرفت، و كتاب الرياض و كتاب عده در رجال را نزد عالم علامه متقي فرزانه آخوند ملا محمد تقي هروي (ره) صاحب حاشيه بر رياض به قرائت پرداخت و سپس در محضر عالم علامه شيخ علي يزدي صاحب الزام‌الناصب در اثبات حجت غايب به فراگيري ساير علوم مشغول شد
اغلب عرب كربلاء از اهل سلالمه، وزون، طهامزه،‌ بني سعد، باب‌الخان، باب‌الطاق بعد از مرحوم ميرزا حسن گوهر1، از جد ما ( مرحوم آخوند ملامحمد باقر ) تقليد مي‌كردند، كه در روضه‌ي حسينيه، سمت رأس مطهر نماز جماعت برگزار مي‌نمود، وي در سال 1301 درگذشت مردم در همان محل با والد ما جد ما كه درآن موقع بيست‌و دوبهار از عمرش مي‌گذشت در اوقات سه‌گانه به نماز جماعت مي‌ايستادند مدت مديدي به همين روال گذشت، حسد و كينه در سينه‌ي يكي از پيشنمازان وقت تحريك شد، و به اين فكر افتاد كه محل برگزاري نماز جماعت پدرم در روضه‌ي مطهر را به چنگ آورد غافل از اين‌كه طبق حكم شرع مقدس اسلام، محل مزبور به امام راتب مربوط مي‌شد و بدون اجازه‌ي وي، نماز جماعت‌گزاردن در آن محل براي ديگري جايز نبود، به هرحال« پيشنماز مزبور » در صحن مقدس حضرت امام حسين عليه‌السلام عده‌اي از معممين و جمعي از عجم را به دور خود جمع نمود و در نظر داشت كه به پدرم، و به جماعتي از اعراب به موقع برگزاري نماز مغرب حمله كنند و ايشان را از محل برگزاري جماعت درصحن حضرت امام حسين عليه‌السلام دور كنند.
عرب‌ها از اين موضوع باخبر شدند در آن موقع رئيس ايشان مرحوم حاج حسين حمزه بود، به اعراب دستور داد كه جهت برگزاري نماز جماعت به هنگام مغرب جمع شوند، اعراب، مسجد و رواق صحن آن حضرت را پركردند و تعدادي افراد مسلح در كفش‌كني، در قبر مرحوم شيخ خلف قرار دادند و افراد قابل توجه ديگري را مسلح و آماده نمودند كه اگر عجم به روضه حمله كرد دفاع كنند.
والد ماجد كه براي زيارت و اداي نماز به صحن مطهر حضرت شرفياب شدند ملاحظه كردند كه صحن مطهر، مسجد با جماعت پر شده‌ است، در راه يكي از مؤمنين ماجرا را به ايشان اطلاع داده و از قصد مردم وي را باخبر كرده بود. وقتي به صحن مقدس وارد شد و ازدحام عرب‌ها را ملاحظه كرد و از و ضع آگاهي يافت به عقب برگشت، رئيس عرب‌ها مرحوم حاج حسين حمزه و تني چند بلند شدند و از ايشان با اصرار خواستند كه برگردد و نماز را برگزار كند، فرمود: اين ازدحام براي چيست؟ جواب دادند مولانا براي نماز آمده‌اند.
فرمود: امشب نه شب جمعه است و نه يكي از شب‌هاي داراي فضيلت، مثل شب عرفه، شب نيمه شعبان و نه غير اين‌ها، كه جمعيت زيادي به حرم مطهر بيايند، من در ساير شب‌ها غير از شب‌هايي كه گفتم اين همه جمعيت و ازدحام را براي نماز نديده‌ام، و هر قدر اصرار كردند به صحن مطهر برگردد نپذيرفت و فرمود: هيهات، من باعث شوم حرمت حرم از بين برود، و به خاطر امام جماعت، و نماز جماعت، خوني در اين حرم مقدس ريخته شود، هيهات، از هواي نفس عوام، در اين امور بعد از اين كه موضوع را فهميدم بهره‌مند شوم.
و به كفش‌كني بالا رفت و فرمود:
« هركس بخواهد نماز بي‌شبهه و بدون جنگ و جدال بخواند همين جا در صحن امام خواهيم خواند»
تمامي خردمندان از كاري كه پدرم انجام داد با همه‌ي جواني او تعجب كردند كه چگونه با داشتن بيست‌ و دوسال سن احترام امام عليه‌السلام را حفظ كرد؟ راضي به از بين رفتن حرمت آن حرم مطهر نگرديد، با اين‌كه مي‌دانست غلبه با او و با عرب است زيرا اهل‌ ولايت‌اند، اهل قبايل و معروف به شجاعت هستند، و تعجب كردند كه چگونه آنان‌كه مي‌خواستند ايشان را دور كنند نه احترام حرم را و نه احترام شرع را مراعات نكرده‌اند،‌ و قصد داشته‌اند حمله‌ور شده و هتك حرمت كنند.
آنان‌كه به والد ماجد اقتداء كردند بعد از پايان نماز با وي دست دادند و وي را مذمت كردند و گفتند يا ميرزا حيف، تونيز مثل پدر مرحومت فقير ماندي و . . . و . . . شوكت مارا شكستي، پيش ديگران ما را خوارساختي، و باعث شدي عرب مغلوب شده و ذليل باشد، و پدرم به هرحال صبر كرد و با جملاتي لطيف، و به نرمي با سخنان ايشان مقابله كرد و غائله خوابيد.
پدرم مي‌گفت: آن شب مصايب امام حسن مجتبي‌عليه‌السلام بعد از صلح با معاويه در پيش چشمانم مجسم شد كه به حضرت رو مي‌كردند و مي‌گفتند: اي ذليل كننده‌ي مؤمنان. پدرم فرمود: شب بعد از اين ماجرا، مرحوم مغفور سيد جواد كليددار آمد و سجاده‌ي مرا برداشت و آن را در رواق زير پاهاي مبارك امام پشت در شهداء پهن كرد و گفت:
« يا ميرزا هذا محلك و انت المشكور عند هذا الامام وعندنا ولدي العقلاء عموما حيث حفظت الاحترام و الزمام لهذه الحضره المقدسه»
اي ميرزا محل نماز شما همين جاست، وتو نزد اين حضرت، و نزد ما، و نزد همه‌ي خردمندان مشكور هستي، زيرا احترام و حرمت اين آستان مقدس را حفظ كردي. و از آن پس نماز جماعت در همان محل برگزار شد، اين مختصر چيزي بود كه بارها آن را از پدرم و از ديگران هم شنيدم.
پدرم با درنظر گرفتن اين‌كه امامت و روي آوردن مردم به او، وي را از تكميل دانش، و خودسازي باز مي‌دارد امامت و رياست ظاهري را ترك كرد، و به ازدحام مؤمنين وا جتماعشان در نمازها توجهي نكرد، و براي رفتن به نجف اشرف عزم خود را جزم نمود و از بين خانواده، خادم و خادمه،‌ تنها والده را با خود همراه كرد و كربلاي معلي را به قصد باب مدينه‌العلم نبي ترك نمود براي خود سازي و تكميل دروس علمي از ازدحام و كثرت پرهيز، و تنهايي و وحدت را اختيار فرمود و فقط در ايام فضيلت و ايام محرم‌الحرام جهت اقامه‌ي عزاداري به كربلاء مي‌آمد و بس، و سپس به نجف اشرف برمي‌گشت.
وي در نجف اشرف،‌ از محضر بزرگان اهل علم امثال: آيه‌الله ميرزا حبيب رشتي، آيه‌الله آخوند ملا محمد ايرواني، آيه‌الله ميرزا حسين قلي همداني، آيه‌الله شيخ هادي تهراني و سرانجام مدت اندكي از بحث آيه‌الله فاضل شربياني استفاده‌ها برد.
درآن ايام هواي نجف اشرف به جهت وجود دريا معتدل و پاكيزه بود ولي زماني كه دريا را با قطع مواد آن كه نهرها و رودخانه‌ها باشند بين سال‌هاي 1305 و 1306 خشكاندند هواي آن تغيير يافت و خشك و گرم شد و والد ماجد(ره) نتوانستند دوام بياورند با اين‌كه بيشتر از غذاهاي خنك استفاده مي‌كردند، از قصد اقامت طولاني منصرف شدند و به اجبار به وطن و محل ولادت خود كربلاي معلي برگشتند،‌ و با بعضي از خواص طلاب به درس و تدريس و تأليف و تصنيف پرداختند، و نماز جماعت در صحن مقدس امام حسين را كه كليددار حرم در اختيارش گذاشته بود ترك كردند زيرا محل مزبور به وسيله‌ي بعضي از امام جماعت‌ها اشغال شده بود.
او سال‌هاي متمادي در خانه‌ي خود با تعداد زيادي جمعيت نماز مي‌خواند تا اين‌كه خداي تعالي وسيله‌اي فراهم كرد محلي را در نزديكي صحن حضرت حسين عليه‌السلام خريداري كرده و آن را حسينيه1 قرار دادند و فقط به خواندن نمازهاي مغرب و عشاء و به جماعت اكتفاء نمودند، تا به سن كهولت و به هشتاد سالگي رسيدند، درآن ايام بنيه‌اش رو به ضعف گذاشت و بدنش لاغر شد و نماز جماعت را به طور مطلق كنار گذاشت، در هشتاد و چهارمين سال عمرش به مرض لَقوه دچار شد و مراجعه به اطباء و پزشكان ثمري نبخشيد و بالأخره در پنجم ماه مبارك رمضان سال 1364 در هشتاد و پنج سالگي به هنگام ظهر دعوت پروردگارش را لبيك گفت و روحش به روح و ريحان، و به جنت و رضوان پرواز كرد. انالله ‌و انا اليه‌ راجعون‌2 كل من عليها فان ويبقي وجه ربك ذوالجلال والاكرام3. مانيز به زودي به او خواهيم پيوست.
مجالس فاتحه و يادبود زيادي در شهرهاي عرب و ايران و روستاها و غيره برپاگشت و جنازه‌ي وي در مقبره‌ي جدمان، پشت والد مقدسش اعلي‌الله‌مقامهما دفن گرديد.
شعراي زيادي برايش مرثيه سرودند از آن جمله سيد علي هاشمي خطيب گفت:
لقد فقد الانام بفقد موسي فنون العلم و الفضل العميم
ونـاح‌ الحائر السامي علـيه بقان الـدمع يذريه سجـيم
فقدّ مصابه الاطـواد شجـواً وهـزّ نعیه ركــن الحطـيم
و رضـوان بـها ارخ ينادي ثوي موسي بجنات النعيم (=1364)
مردم مؤمن و شيعيان آل‌بيت با از دست دادن موسي، انواع دانش‌ها و فضيلت‌هاي گسترده را از دست دادند.
حاير با آن مرتبه ی بلند خود نوحه و ناله كرد. و برای فقدانش اشک ریخت .
مصيبت اين مرد بزرگ و خبر مرگش کوه های سر به فلک کشیده را شکافت و ركن حطيم را به لرزه درآورد رضوان خازن بهشت در تاريخ اين مصيبت جار زد:موسی در بهشت های پر از نعمت ساکن شد.
و از جمله جناب شيخ محمد سعيد شيخ موسي سرود:
لقد قضي مـن كان يرعـانا موسي و فيه الدهرارزانا
و صحت لما حملته الوري حملتموا شرعـا و قرآنا
فقدانه اورث حتــي القضاء قلوبـنا هماً و احزانا
اسكنه الله بجناته فارخوا ] قراه رضوانا[
از دنيا رفت آن كسي كه حال ما را مراعات مي‌كرد، موسي را مي‌گويم، روزگار، ما را به مصيبت فقدان او دچار كرد.
زماني كه مردم جنازه‌ي او را مي‌بردند جار زدم هان اي مردم قرآن و شريعت را مي‌بريد.
رحلت اين بزرگ مرد تا زماني كه از دنيا برويم در دل‌هاي ما اندوه و غم بر جاي نهاد.
خدا او را در بهشت‌هاي خود مسكن دهد بنويسيد قراه رضوانا= 1364 رضوان خازن بهشت او را فرا خواند.
آن مرحوم از زن اوّلش كه والده‌ي پاك و مؤمن ما بود و دو سال پيش از پدرم از دنيا رفت، صاحب دوازده فرزند پسر و دختر شدكه در طفوليت فوت كردند به استثناي دختري و سه پسر كه همه از فضلاء و علماء شدند، اولين ايشان نويسنده‌ي اين سطور ميرزا علي است كه وصي پدر و جانشين وي شد و هم او بود كه بر وي نماز خواند.
دومي ميانسال آنان محمدباقر معروف به ميرزا آقا بود كه در دوازدهم ربيع‌الاول سال 1353 در تبريز درگذشت و جنازه‌‌اش به كربلا منتقل گرديد، و در مقبره‌ي جدمان كه از بيت وي افراز شده بود، پشت قبر دو برادر ديگر به نام‌هاي صادق و صالح و دو تن از خواهران دفن شد. پسر سوّم كه از همه كوچكتر بود ميرزا حسن حفظه‌الله تعالي است.
از زن دوّم كه دختر دايي وي باشد صاحب دو دختر و دو پسر به نام‌هاي ميرزا حسين و محمود گرديد كه هيچ‌كدام از اهل فضل نبودند. اين بود مختصري از شرح حال پدرم، اعلي‌الله‌ مقامه و رفع في‌الخلد اعلامه.

میرزا علی فرزند میرزا موسی حایری اسکویی

منبع : کتاب احقاق الحق در رد اتهام و رفع ابهام
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : پنج‌شنبه 6 ارديبهشت 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت