موضوعات سایت
spa
spa 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)
spa 10- حضرت آیت الله میرزا محمد تقی حجه الاسلام (نیر)
spa 11- حضرت آیت الله میرزا محمد حسین حجه الاسلام
spa 12- حضرت آیت الله میرزا اسماعیل حجه الاسلام
spa 13- حضرت آیت الله میرزا ابوالقاسم حجه الاسلام
spa 14- حضرت آیت الله میرزا علی ثقه الاسلام (شهید)
spa 15- حضرت آیت الله میرزا فتح الله ثقه الاسلام
spa 16- حضرت آیت الله حاج میرزا عبدالله ثقه الاسلام
spa 17- حضرت آیت الله میرزا حسن گوهر
spa 18- ادعیه (دعاها)
spa 19- نماز شب
spa 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)
spa 3- حضرت آیت الله المعظم میرزا علی حایری احقاقی(ره)
spa 4- حضرت آیت الله المعظم میرزا موسی حایری احقاقی(ره)
spa 5- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد باقر حایری اسکویی(ره)
spa 6- حضرت آیت الله المعظم آخوند میرزا محمد سلیم حایری اسکویی(ره)
spa 7- حضرت آیت الله المعظم میرزا آقا حایری احقاقی (ره)
spa 8- حکیم الهی میرزا عبدالله احقاقی
spa 9- حضرت آیت الله میرزا محمد حجه الاسلام تبریزی(ممقانی)
spa جوابیه
spa حضرت آیت الله فقیه سبزواری ( یکی از اساتید امام مصلح)
spa زیارت نامه ها
spa گالزی عکس
 
Print
هو العزيز المتعال
مرجع بزرگوار آيه الله العظمي
مولانا الحاج ميرزا حسن الاحقاقي الحائري الاسكوئي ادام الله ظله العالي
پدر بزرگوارم و استاد عاليمقام، العبد الصالح و الامام المصلح، جامع العلوم و الفنون و حاوي الفروع والاصول، نادره‌ي دوران و نابغه‌ي زمان، المرجع الديني الكبير و المصلح الاخلاقي العظيم، آيه الله العظمي، مولانا الحاج ميرزا حسن الاحقاقي الحائري الاسكوئي روحي فداه، سوّمين فرزند فرزانه‌ي عليين رتبت آيه الله الحاج ميرزا موسي آقا الحائري الاحقاقي قدس سرّه الشريف، بدون اغراق و مبالغه به شهادتِ اهل بينش و بزرگانيكه در مناطق وسيع عرب و عجم و شرق و غرب محضر مباركشان را درك نموده‌اند و به فيض مصاحبتشان نائل آمده‌اند و آثار علمي و خدمات درخشان و عظيم مذهبي و اجتماعي ايشان را از نزديك مشاهده كرده‌اند. شخصيتي كم‌نظير و نابغه‌اي استثنائي مي‌باشند كه در كليّه‌ي ابعاد علوم و اعمال خير و همه‌ي مراتب اخلاق فاضله و وسعت صدر و سيرت ملكوتي و تمام جوانب شجاعت و شهامت و سخاوت و عبادت و زهد و تقوي و سلامت نفس و صحّت بدن و طول عمر و حتي چذبه و محبوبيت صورت نمونه‌اي كامل و أُسوه‌اي بي‌بديل بوده و مي‌باشند كه در صفحات تاريخ( غير از حضرات معصومين و اولياء الله منصوص من جانب الله عليهم السّلام كه داراي مقامي مخصوص و بالاتر از احاطه‌ي بشري مي‌باشند) كمتر نظيرشان ديده شده است.
اين بزرگوار، حكيمي متألّه و عارفي متكلّم و فقيهي متبحّر و محدّثي امين و خطيبي بليغ و سخنوري فصيح و اديبي اريب و شاعري شيرين سخن و رياضي‌داني دقيق و جوادي متواضع و گردنفرازي فروتن و مدبّري بصير و زاهدي متّقي و شب‌زنده‌داري عابد و رهبري حكيم و زعيمي دورانديش و مرجعي خردمند مي‌باشندو به علاوه در پاره‌اي از فنون و هنرها مانند سواركاري و شنا و آشنائي به بعضي از زبانهاي

بيگانه‌ي متداول و طبّ عملي و علم نجوم و رياضي و اعداد و حروف و غيره از درجه‌ي ممتاز و اعلي برخوردارند و قلب مباركشان مخزني از مخازن اسرار ولايت است ولي بارزترين ويژگي ايشان كه انسان را در اوّلين برخورد بي‌اختيار تحت تأثير معنوي خود قرار مي‌دهد، توحيد و خشوع كامل ايشان در برابر معبود يكتا، و اخلاص و محبّت و ولاي وافر و عميق و قلبيشان به حضرات معصومين چهارده‌گانه محمّد و آل محمد عليهم السّلام و تمام منتسبين به آن خاندان وحي و طهارت مي‌باشد و همه‌ي كشور باصفاي قلبشان مسخّر و ولاي آن نيكان عالم امكان است و اگر شخصي يا شيئي را دوست داشته باشند فقط در راه رضاي الهي و ولايت ايشان مي‌باشد. و اگر به عمل يا كاري اشتغال ورزند تنها جهت خدمت به آستان مقدس آن بزرگواران است به طوري كه قطب اصلي و بدايت و نهايت تمام اعمال و مجاهدات بلكه رشته‌ي زندگي و حيات ايشان را رضاي آن محبوبان جهان هستي تشكيل داده است و مضمون رباعي ذيل به طور كامل در وجود شريف ايشان با جلوه‌اي روشن و آشكار براي هر كسي كه زماني وَلَوْ اندك مصاحبت ايشان را داشته است به ظهور رسيده است:
يكي درد و يـكي درمـان پسـندد يكي وصل و يكي هجران پسندد
ز درمان و ز درد و وصل و هجران پسنـدم آنـچه را جـانـان پسندد
و يا به قول حافظ شيرازي رحمه الله عليه
نيست در لوح دلم جز الفت قامت يار چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم
و يا از همه كاملتر و روشنتر آيه‌ي مباركه‌ي ذيل است:
رِجالٌ لا تُلَهيهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ و أقامِ الصّلوهِ و ايتاءِ الزّكوهِ يَخافُونَ يَوماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلوُبُ فيهِ الْقُلوُبُ وَ الْأَبْصارُ ( النور 37 )
يعني: مرداني كه هيچ كسب و تجارت آنان را از يادِ خدا غافل نگرداند و نماز بپا داشته و زكواه به فقيران بدهند و از روزيكه دل و ديده‌ها در آن روز مضطربست ترسان و هراسانند.
بيشتر اوقات شب را در حال ركوع و سجود و راز ونياز و گريه و زاري به درگاه خداوند يگانه‌ي بي‌نياز و غالب ساعات روزشان وقف خدمت به دين و مؤمنين و به خصوص بينوايان و مستمندان و نشر آثار و احكام وفضائل و مناقب حضرت سيّدالمرسلين و اهل‌بيت معصومين الطيبين الطاهرين عليهم الصلوات من ربّ العالمين مي‌باشد و اگر در خلال اينهمه مسئوليتها و تكاليف شاقِّ ديني و اجتماعي كه دارند فراغتي حاصل آيد آنهم رطب اللسان به ذكر معبود و ادعيه و او را دِمأثوره از حضرات معصومين عليهم السلام هستند ايشان داراي تأليفات عديده‌ي ديني و اخلاقي و فقهي و فلسفي گرانبها و ارزشمند مي‌باشند كه اگر چه از نظر تعداد و كميّت زياد نيست ولي از نظر كيفيت و دقائق معاني و جامعيت بر علوم و اسرار م مباني دين كم‌نظير بلكه بي‌نظير است و قدرت اعجاب‌آور و فصاحت و بلاغت و حكمت و اخلاق آن خلّاق المعاني را مي‌ترساند به طوري كه هر كدام از تأليفاتشان بارها طبع شده و مورد استقبال اهل فضل قرار گرفته است و آثار و ابنيه‌ي خيريه‌ي فراوان از مساجد و معابد و حسينيات و مدارس علميّه و نشريات اسلاميّه اثنا عشريّه و صدقات جاريه و اطعان هزاران فقرا و مساكين و طبع و نشر رسالات و كتب ديني در شرق و غرب كشورهاي اسلامي مي‌باشند كه شرح آنها انشاءالله در همين مجموعه خواهد آمد.
اگر چه من قلمم را برابر شرح فضائل علمي و مكارم اخلاقي و اعمال خير و انساني ايشان از نظر كميّت و كيفيّت بسيار ناتواني مي‌بينم كه بتوانم از عهده‌ي اين امر مهّم برآيم و گفتني‌ها رابه رشته‌ي تحرير در آوردم ولي از باب لايسقط الميسور بالمعسور و با توكل به اذيال مقدسه‌ي حضرات معصومين كرام عليهم السلام و قربه الي الله و نيز اجابت خواسته‌ي دوستان محترم، وظيفه‌ي شرعي خود مي‌بينم كه به اين امر خطير اقدام كنم و شمّه‌اي از حالات و شرحي از اعمال ايشان را در اين وجيزه بياورم، تا درسي جهت سالكين راه حق و راهنمائي براي طالبين گوهر حقيقت بشود وَ مِنَ اللهِ التُّوفيقْ وَ عَلَيْهِ التَّكْلانِ.
من خداوند بزرگ را گواه مي‌گيرم كه در نگاشتن همه‌ي تأليفاتم رضاي حقّ را در نظر گرفته و هرگز از نمط اوسط و حدّ اعتدال تجاوز نكرده‌ام. و به خصوص د رنوشتن اين تذكره چون زندگينامه خاندان خودمان مي‌باشد و «‌اعوذ بالله من الخطاء و النيسان» تحت تأثير عاطف فرزند و پدري و يا احساسات خانوادگي قرار نگرفته‌ام و مخصوصاً از مبالغه‌گوئي در اين اثر و تمام آثارم به خداوند متعال پناه برده و جداً احتراز نموده‌ام، و آنچه را از خصوصيات ايشان ديده‌ام و شنيده‌ام و درك كرده‌ام در نهايت بي‌طرفي به قدر وسع و طاقتم براي دوستاران فراوانشان كه از هر طرف عرب و عجم و پاكستان از حقير كه فرزند ارشدشان هستم و غالب عمرم را در محضرشان و در جوار رحمتشان سپري نموده‌ام و از نزديك ويژگيهاي ايشان را لمس كرده‌ام به رشته‌ي تحرير در آورده‌ام و اميدوارم كه اين وجيزه مورد قبول درگاه حق قرار گيرد.
« ميلاد مسعود و تحصيلات »
اين بزرگوار در دوّمين روز از شهر محرم‌الحرام سال 1318 هجري قمري در بلده‌ي طيّبه‌ي كربلا از مادري عفيفه و مؤمنه و صالحه و عارفه و قائمه الليّل و صائمه النّهار والذاكره بأسماء الله تعالي و اولياء عليهم السّلام ليلاً و نهاراً متولّد گرديد و سرِّ نحبت و ولايت از سينه‌ي پاك و صافي آن كنيز حضرت زهراء سلام الله عليها نوشيد و اركان وجود و اعضاي جسم و رگ و گوشت و پيه و استخوان جسد شريفش با خمير مايه‌ي محبّت خاندان نبوّت و ولايت بنياند گرديد و محلّي مناسب جهت هبوط و استقرار روح بلند پروازش كه از فاضل طينت موالي كرامش به وجود آمده بود، شد كه فرموده‌اند: ( شيعَتُنا مِنّا خُلِقُط مِنْ فاضِلِ طينَتِنا وَ عُجِنوُا بِماءِ وِلايَتِنا، أَلي آخِرِ الْحَديثِ‌ )
از همان اوائل كودكي و أَوان طفوليت آثر فهم و ذكاوت و علائم نبوغ و درايت و شواهد محبّت و ولايت به خاندان عصمت و طهارت در ناحيه‌ي روشن و نورانيش مشهود گرديد، به طوريكه به نحوي مخصوص طرف توجّه خاصّ والد بزرگوارشان كه در

آن تاريخ مقام مرجعيّت عده‌ي كثيري از شيعيان آل محمد عليهم السلام را در خطه‌ي عرب و عجم داشنتد و شخصيّتي عاقبت بين و دورانديش بودند، قرار گرفت و آن عالم بي‌نظير همت به تعليم و تربيت اين فرزند فرزانه گماشت و آموزش و پرورش اين طفل امروز و بزرگمرد را، شخصاً در تحت نظر مستقيم خود قرار داد، تا سنّ چهار سالگي اصول و فروع بنيادي اسلامي تشيّع اثنا عشري و خاصّه‌ي اخلاق مقدّس محمّدي و ولايت و محبّت اهل‌بيت احمدي صلي الله عليهم اجمعين را به شيوه‌اي خاصّ از مادري عارفه و با روش تلقين در جسم شريف خود جمع نمود و به شكل خون در شريانها و اورده و تار و پود وجود خويش به راه انداخت و با روح بلند خود كه در عالم انوار و جهان أَلَست با گفتن ( بلي ) تربيتي تكويني يافته بود درآميخت و آنچه دانستني بود به طور اجمال دانست.
در بهار سنّ پنجسالگي پدر بزرگوارشان يكي از تلامذه‌يبرگزيده‌ي حوزه‌ي علميه‌ي خودشان را به نام الشيخ ملا علي خسروشاهي‌( فخرالاسلام ) رحمه الله عليه كه عالمي عامل و زاهدي عابد و شيعه‌اي خالص بود جهت تعليم قراءت و تجويد قرآن كريم و تدريس مقدّمات علوم ديني و معارف مذهبي آن نور چشم عزيزشان معيّن فرمود و آن كودك هوشمند در مدّت چندين ماه و كمتر از يكسال از قراءت كلام الله مجيد فارغ گرديد و سپس مقدّمات بنيادي علوم را از علم صرف و نحو و ادبيّات فارسي و عربي در نزد همان استاد به اتمام رساندند و سپس والد كاجدشان، ايشان را جهت فرا گرفتن مرحله‌ي دوّمِ مقدمات از علوم معاني و بيان و بديع و منطق و اصول و غيره كه اسامي و پايه‌ي علومِ فقاهت و اجتهاد مي‌باشد به نجف اشرف و جوار برادر بزرگوارش رضوان جايگاه حضرت آيه الله فقيه الحاج ميرزا علي آقا احقاقي حائري سالف الذكر اعلي الله مقامه كه در آن تاريخ در حوزه‌ي مقدسه‌ي علميه‌ي آن بلده‌ي طيّبه‌ي و در محضر مبارك علماي اعلام و مراجع و مجتهدين عاليمقام مشغول اتمام آخرين مراحل علوم
عقليّه و نقليّه و به خصوص فقاهت و اجتهاد بود، فرستاد. ايشان در محضر برادر بزرگوار و ساير اساتيد والاتبار در آن مدينه‌ي فاضله كه مهد علم و محلّ تأسيس اولين دانشگاه بزرگ و با بركت و پر محتويِ باب علم و نبي و گنجينه‌ي اسرار ازلي حضرت مولي المولي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است، مرحله‌ي دوّم از مقدّمات علوم را با امتيازاتي شايان تقدير و در كوتاه‌ترين مدّت ممكن به اتمام رساندند. سپس جهت گذراندن دوره‌ي سطوح از فقه و اصول و حكمت آل الرَّسول سلام الله عليهم اجمعين به كربلاي معلّي مراجعت نمودند و در حلقه‌ي درس والد ماجدشان در آمدند.
و در اندك مدّتي در اثر نبوغ خدا دادي در درك مطالب و استنباط معاني و بيان دلنشين كه در وجودشان مشهود بود، به قدري مورد توجّه و اعتماد والدبزرگوارشان كه جنبه‌ي استادي ايشان را نيز داشتند و همچنين تمام فضلاي آن حوزه‌ي نوراني قرار گرفتند كه در مواقعي كه پدر بزرگوارشان به عللي به مجلس درس حاضر نمي‌شدند ايشان مسئوليت خطير تدريس راعهده‌دار مي‌شدند و به بهترين و كاملترين وجهِ ممكن از عهده‌ي آن بر مي‌آمدند و به همين ترتيب پس از تكميل سطوح و خارج در كربلاي معلّي، دوباره عازم نجف اشرف گرديدند و در حلقه‌ي درسهاي خارج اساتيد و مراجع عاليقدري چون آيه الله الشيخ فتح الله غروي مشهور به ( شريف اصفهاني ) و آيه ‌الله نائيني و آيه الله سيد مصطفي كاشاني و غيرهم اعلي الله مقامهم كه در واقع نهائي‌ترين دوره‌ي تحصيلات جهت نيل به درجه‌ي منيعه ي اجتهاد و استنباط بود، حاضر گرديدند. و در زماني نه طولاني از اساتيد خويش و همچنين از پدر بزرگوار و برادر ارشد عاليمقامشان به اخذ اجازات مفصله‌ي روايت و اجتهاد كه همگي كاشف از شايستگي فوق‌العاده‌ي ايشان جهت احراز مقام فقاهت و زعامت و مرجعيّت در تمام ابعادش بود نائل آمدند و همه‌ي اين مراحل طولاني و پر پيچ و خم و صعب‌ و مستصعب (كَما لايَخْفي عِنْد أَهْلِهْ )را در عنفوان سنين بيست‌و دو سالگي با موفقيّتي بارز به اتمام

رساندند. وَ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
ايشان در ضمن تحصيلات علوم دينيّه و معارف اسلاميّه و حضور در محافل فقهيه و اصوليّه و حكميّه به آموختن ساير دانشها كه در آن عصر جهت علما و طلّاب غرابت و استعباد داشت پرداختند. مانند فراگيري السنه‌ي خارجه و حضور در مدرسه‌ي جديد« حسيني ايران» كه تقريباً در دوسال قبل از تحرير اين سطور در كربلا و به همّت شيعيان ايراني تبار آن ديار مقدس تأسيس شده بود. اين مدرسه كه بر مبناي تعاليم مذهب اثنا عشري قرار داشت، در مقابل مدارس عثماني كه فاقد اصول شيعه بود بنيان شده بود.
بنيان‌گذاران آن از علماي اعلام وقت ساكن در كربلا، خواستار شدند كه با فرستادن فرزندانشان به آن مدرسه موجبات اطمينان خاطر و تشويق بعضي مذهبيان تندر و را كه در آن روز شركت در مكدارس جديد را حرام مي‌دانستند فراهم آوردند. و حضرت جدّ امجدمان، بزرگوار راكه از هر لحاظ شايستگي اين امر را داشتند جهت اين امر تعيين فرمودند.
حضرتوالد ماجد روحي فداه به امر پدر بزرگوارشان مانند اولاد ساير علماي كربلا در اين مدرسه كه علاوه بر تعاليم مذهبي زمينه‌اي از علوم جديد را نيز دارا بود حاضر شدند و به مناسبت نبوغ و جوهره‌ي ذاتي كه دارا بودند از همه‌ي اقران پيشي گرفتند و آن كانون علمي و فرهنگي را با درجه‌اي بسيار ممتاز طي فرمودند و هميشه از طرف بانيان و مدير و اساتيد مدرسه مورد تشويق و تقدير قرار مي‌گرفتند به طوري كه در مواقع لزوم از طرف اوليا و مسئولان مدرسه شخص ايشان جهت القا و خطبه و سخنراني در برابر دانشمندان و بزرگان و امراي ترك و ايراني تبار مقيم عراقعرب و همچنين ميهمانان و زوّار عاليقدري كه جهت زيارت ائمه‌ي اطهار عليهم السّلام به آن شهر مقـدّس مشـرّف بودند، انتـخاب مـي‌گرديـدنـد و البـته ايـن دوره را در همان ايّام
طفوليّت به اتمام رساندند
و همچنين پس از سالها، يعني در خلال سنين 1320 تا 1322 و همچنين 1324 تا 1325 هجري شمسي كه توفيق توطّن موقّت ايشان با خانواده در مشهد مقدس و جوار رحمت حضرت ثامن الاولياء عليه و علي آباءه الطاهرين و ابناءه الطيبين افضل التحيّه والسّلام حاصل آمد، ايشان جهت تذكّر ذكري و همچنين آشنائي نزديك با اعلام و اساتيد آن حوزه‌ي مقدس و در مجالس درس خارج فقه و اصولِ علمائي والامقام چون آيه الله فقيه سبزواري و آيه الله شيخ احمد كفائي فرزند مرحوم علامه و مرجع كبير آخوند خراساني و آيه الله الشيخ محمد حسن طوسي اعلي الله مقامهم حاضر مي‌گرديدند و با بزرگاني امثال آيه الله شيخ احمد شاهرودي و آيه الله الحاج سيد ابراهيم خوئي و فرزندشان آيه الله العظمي الحاج السيد ابوالقاسم خوئي معاصر و فقيه حوزه‌ي علميه‌ي نجف اشرف و غيرهم اعلي الله مقامهم از نزديك معارفه و مصاحبه داشتند.
2 « اجازات »
حضرت والد ماجد روحي فداه داراي اجازات متعدّده از مراجع و اعلام بزرگوار نجف اشرف و مشهد مقدّس بودند كه متأسفانه بعضي از آنها به ضميمه‌ي مدارك علمي گرانبهاي ديگري، در موقع انتقال و اسباب‌كشي‌مان از مشهد الرضا(ع) به بلده‌ي تبريز در بين راه مفقود گرديد و تاكنون اثر و نشانه‌اي از آنها به دست نيامده است و اگر چه آثار گرانبها و جهاني و تأليفات و تحقيقات علمي پرمحتوايشان در مختلف علوم از فقه و حكمت و اصول و قلم توانايشان در فارسي و عربي و خدمات و تدابير بي‌نظير و ارزنده‌شان كه انشاء الله مشروحاً خواهد آمد، ايشان را از هرگونه شهادت و توصيف اساتيدشان مستغني مي‌نمايد. كه« أَنَّ آثارَنا تَدُلُّ عَلَيْنا » و يا: «‌حال ما خواهي اگر، در گفته‌ي ما جستجو كن » ولـي از باب تيـمّن و تبـرّك دو اجـازه‌نامه از حضـرت آيه الله
العظمي شريعت اصفهاني و حضرت آيه الله العظمي اخوي بزرگوارشان الحاج ميرزا علي آقا احقاقي حائري اعلي الله مقامهما كه كاشف از ساير اجازات مخصوصاً اجازه‌ي جدّ بزرگوارمان علييّن رتبت مرحوم الحاج ميرزا موسي آقا الاحقاقي الحائري رضوان الله عليه در درجه‌ي منيعه‌ي اجتهد و روايت مي‌باشد در اين تذكره به نظر مطالعه كنندگان محترم مي‌رسد.
اين بزرگوار از همان ايّام طفوليت و بدايت كودكي و شباب كه ساكن كربلاي معلّي و بعضاً نجف اشرف بودند. به مناسبت ملكات عظيم اخلاقي و به خصوص دو صفت اعلايِ گذشت و سخاوت كه به طور بارزي در بين خصال حميده‌ي ايشان ظهور داشت و دارد در بين همه‌ي ساكنان آن دو بلده‌ي طيّبه و به خصوص در ميان اشخاصي كه با ايشان مصاحبت نزديك داشتند و به ويژه در نزد تمام افراد خانواده و همه‌ي اقرباء و دوستان از محبوبيّتي خاصّ و مقامي والا و احترامي بي‌آلايش برخوردار بودند و به طوري كه يكي از دوستان نزديك ايشان مرحوم آقا محمّد ثابت كه از بزرگ‌زادگان و نجباي مقيم كربلا بودند و هميشه افتخار مصاحبت و همنشيني ايشان را داشتند نقل مي‌كنند: آن بزرگوار در مواقعي كه از زيارت حرم مقدس حسيني سلام الله عليه فارغ مي‌شدند و از بازار بين‌الحرمين عازم زيارت مشهد حضرت ابوالفضل العبّاس صلوات الله عليه بودند، از طرف راست و چپ بازار، اصناف محترم، دست از كار مي‌كشيدند و محو تماشاي صورت نوراني و وقار و متانت و معنويّت ايشان مي‌شدند و ذكر جميلشان زبانزد خاصّ و عامّ بود و بحمدالله اين محبوبيّت تا به امروز كه با تفضّلات الاهيه و توجّهات خاصّه‌ي مولاي بزرگشان حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه و كمالات نفساني و ملكات اخلاقي خودشان، بحمدالله در عين سلامتي و نشاط و دور از بيماري و نقاهت و ضعف ايّام پر بركت نودو هشت سالگي عمر را مي‌گذرانند به همان قوّت بلكه بيش از پيش در بين بيگانه و خويش به نحوي وسيعتر و پرمحتواتر و كاملتر باقي است وكسي نيست كه از صميم قلب مجذوب سجاياي انساني و مسحور كمالات معنوي و خدمات بيشمار مذهبي و علمي و اجتماعي و به خصوص مقامات تقوي و ايمان راسخ اين بزرگمرد و عصر نباشدو اين محبوبيّت امروز از محدوده‌ي نجف وكربلا گسترشي عجيب يافته و يك جنبه‌ي عالمي و بين المللي به خود گرفته و از سواحل رودخانه‌ي ارس تا كرانه‌هاي خليج و از خطه‌ي خراسان تا كشورهاي سورّه و لبنان و از هند و پاكستان تا سواحل جنوبي درياي عمان و خليج فارس و از آنجا تا قلب كشورهاي اسلامي افريقا و از ژاپن و استراليا و برمه و كانادا و حتّي بين مسلمين اروپا وامريكا گسترش يافته است و همه را مسخر ملكات علميّه و فضائل اخلاقي و مرهون جود و سخا و داد و دهش بيدريغ خود نموده است و در هر يك از اين مناطق بدون كوچكترين چشم داشت مادّي اثر يادگاري مانند بناي مساجد و تأسيس مدارس و افتتاح بيمارستانها و يتيم‌خانه‌ها از خود به يادگار گذاشته است. و در واقع اين بزرگوار مرجعيت بدون تبليغات و سلطانيست بدون اسلحه و در كمال سادگي و وارستگي همه‌ي قلوب را مسخّر خود ساخته است و حتّي زبان حسودان نيز در اين مرحله اطاعت از صاحبان خود نمي‌كند و اگر بخواهند غيبت يا قَدْحي از اين رهبر محبوب القلوب بكنند خود به خود گنگ مي‌شوند.
چه بسيار از علماي اعلام و دانشمندان و شخصيت‌هاي برجسته‌ي زمان، اخلاق فاضله و ملكات حسنه‌ي ايشان را به حضرت رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلّم و نيز درجات جود و سخاوت و صلح صفايشان را به حضرت امام مجتبي سلام الله عليه تشبيه نموده‌اند. والحق اين بزرگوار در مقابل مكائد معاويه‌هاي زمان با اقتدار به مولاي مظلومش حضرت امام مجتبي صلحي پيروز مندانه دارد و به همين جهت در بين دوست و بيگانه به لقب( الامام المصلح ) شهرت يافته‌اند و اين خبرگان زمان كه شهاداتشان در نزد ما موجود و محفوظ است هرگز راه مبالغه و غلوّ پيموده‌اند بلكه براي پيعه‌ي كامل و محبّ خالص شايسته چنين است كه در گفتار و كردار هميشه پيروز شبيه موالي عظام خويش باشد و اين بزرگوار اين چنين است.
اين حقير كه فرزند او هستم و در اين مدت عمر شصت و پنجساله‌ام هميشه بادانشمندان بزرگ و علماي اعلام و اسخياي دوران جليس و همنشين بوده و هستم و خصال مختلف ايشان را از نزديك ارزيابي كرده‌ام هنوز نتوانسته‌ام نظيري در همه‌ي كمالات من حيث المجموع براي اين أسوه‌ي علم و عمل و اخلاق بيابم و با اقرار به
اينكه« عَدَمُ الْوِجْدانْ لَيْسَ دَليلٌ عَلي عَدَمِ الْوُجوُدِ » بلكه جمع كثيري را نيز در اين مقايسه هم عقيده‌ي خود بلكه بالاتر ديده‌ام من در سنين حياتم كه هميشه در كنار ايشان بوده و كمالات معنوي و حسنات اخلاقي آن بزرگوار را بالمعاينه ديده و لمس كرده‌ام، شعر فرزدق را كه درباره‌ي حضرت اما مسجّاد عليه السّلام سروده است با اخلاق فاضله‌ي ايشان كه از طرف مادر نسبش به آن بزرگوار مي‌رسد و از سادات اعرجي است مطابق ديده‌ام، منتها در خصوص آن امام همام بالذات والاصاله و در اين بزرگوار بالتشبه و التبعيّه. و آن شعر كه بيتي از قصيده‌ي معروف فرزدق است اين چنين است:
ما قالَ لا، قَطُّ أَلّا في تَشَهُّدِهِ لَوْلَا التَّشَهُّدَ كانَتْ لاءُهُ نَعَمُ
يعني آن بزرگوار « حضرت امام سجّاد الله عليه » در مقابل در خواست نيازمندان هرگز كلمه‌ي: لا (نه) به كار برده است و اگر آن لائي كه در تشهّد تلفظ مي‌شود: « أشْهَدُ أَنْ لا اِلاهَ اِلّا الله » نبود. هميشه به جاي.‌ (لا) كلمه‌ي نعم يعني(‌آري) استعمال مي‌كرد. و همچنين اين شيعه‌ي صادق در پيروي از پيشوايان بزرگوار خود هميشه و در همه حال تبعيّتي كامل داشته است و در برابر خواسته‌ي همه‌ي مستمندان اگر چه خودش در بعضي مواقع در كمال استيصال بوده هزگر كلمه‌ي ( لا ) استعمال نكرده است و خواهش نيازمندان به هر نحو ممكن برآورده كرده است. اگر چه آن نيازمند بدخواه او بوده آن بزرگوار در موقع عطا به بينوايان چنان تواضع و فروتني از خود ابراز داشته است كه گويا آن مستمند عطا كننده، و او خود گيرنده‌ي آن عطا بوده است و هر قدر عطايش بزرگتر و پر ارزشتر و آن گيرنده در طبقات پائين‌تر بوده، شرم و حيا در رخسار نوراني آن مهربان بيشتر مشهود بوده است.
قلبي پر از صفا به روشني آئينه و به صافي آب زلال و خالي از هرگونه كينه و كدورت دارند. و درباره‌ي هيچكس تصور دروغ و نيرنگ به مخيّله‌شان خطور نمي‌كند و گويا در فرهنگ ايشان اصلاً در اين جهان، انسان دروغگوئي وجود نداشته است و به همين جهت بعضي از شيّادان از اين صفت ملكوتي او كه به راستي نظير اوصاف پيامبران است به نفع خود سوءاستفاده‌ها كرده و به خيال خويش بهره‌مند شده‌اند، اگر چه عاقبت براي اين چنين شيّداني جز خسران و بدبختي در دنيا و روسياهي و تباهي در آخرت نصيبي نخواهد بود. « وَ مَكَروُا وَ مَكَرَاللهُ وَ اللهُ خَيرُ الماكِرين »
عدّه‌اي از اصحاب نزديك ايشان در اينگونه موارد تحمّل اينهمه صبر و عفاف و بردباري و بزرگواري رانكرده و از باب دلسوزي، ايشان را به صفت افراط در بذل و عطا نسبت داده‌اند. ولي ايشان با يكجهان صبر و تحمّل توضيح داده‌اند كه من اين اعمال را فقط جهت رضاي خدا انجام مي‌دهم و باباطن وسريره‌ي مردم كاري ندارم. آري هرگاه خيانت ودروغگوئي شخصي به مرّّات تكرار شود و به درجه‌ي نبوت برسد در اينصورت باكمال بزرگواري و متانت از او اعراض كرده‌اند.
از اينگونه اشخاص استثنائي و جوانمردان سخاوتمند در طول تاريخ به تعداد كمي در هر قرن يكي دو تا مشاهده شده‌اند كه با اعمال نيك خود نظاره‌ كنندگان را به اعجاب و آفرين وا داشته‌اند، چون صفت سخاوت به هر شكلي جلوه كند، دلربا و در خور تحسين است. ولي به ندرت ديده شده است كه شخصي با دارا بودن صفت سخاوت، غالب، بلكه همه‌ي ملكات انساني را از علم و تقوي و شجاعت و شهامت و عدل و كرامت و مناعت و قناعت و شب‌زنده‌داري و عبادت و بالاخره دوري از شهرت و خودنمائي در يكجا دارا باشد و تمام اين صفات حسنه در يكجا در اين بزرگوار از همان اوان كودكي و تا امروز كه بحمدالله در كمال سلامتي و نشاط در مرز يكصدسالگي هستند هميشه تبلور و تجسّمي چشمگير و متعالي داشته است و انشاء الله محض نمونه بعضي از خصائل ايشان كه در شكل داستانهائي شيرين و واقعي و آموزنده مي‌باشد در ضمن اين مجموعه خواهد آمد. و من الله التوفيق.
3- مسأله‌ي ازدواج مبارك
حضرت والد ماجد تا روزي كه د ركربلاي معلّي و در خدمت پدر بزرگوارشان بودند

و هنوز جهت خدمات مذهبي به تفصيلهايي كه در همين تذكره خواهد آمد عازم ايران و آذربايجان نشده بودند، در آن بلده‌ي شريفه و در كنار والد معظّمشان كه در آن تاريخ مقام مرجعيت در قسمتي از نواحي عرب و عجم را داشتند و جمع كثيري از شيعيان اهل‌بيت عصمت عليهم السّلام در قفقاز و آذربايجان و خراسان و كويت و احساء و عراقعرب از ايشان تقليد مي‌نمودند، به مساعدت ايشان و امر تبليغ و تدريس و جواب به مسائل و تأليف رسائل و ساير امور مذهبي و اجتمعي اشتغال داشتند و در همين ايّآم بود كه باپيشنهاد والدين بزرگوارشان بانواده‌ي عليين رتبت مرحوم مغفور الحاج ميرزا عبدالله صيرفي شيرازي الاصل و ت هراني‌المسكن و كربلائي مدفن وصلت نمودند. آن مرحوم از اخبار به نام زمان خود از مواليان و مخلصان اهل‌بيت عصمت و از دلدادگان حضرت خامس آلعبا عليهم السلام بودند و به همين جهت در اواخر عمرشان تمام دارائي و خانه و زندگي خود را در تهران فروختند و به عنوان توطّن در كربلاي معلّي و وفات و تدفين در آن تربت پاك و وادي السّلام حسيني سلام الله عليه عزيمت عراقعرب كردند. و در آن مدينه‌ي فاضله مسكني خريداري نموده و آخرين سالهاي عمر شريفش را در جوار حرمين شريفين و زيارت آن عتبات مقدّسه به سر آورد، رحمه الله عليه. همسر اين مرد پاك، بانوئي محدّثه و مجلّله بود و تنها يك دختر داشتند كه او هم از نوادر زمان و گذشته از آشنائي با معارف اسلامي از قرّاء به نام قرآن بود و به طوريكه ذكر شد افتخار آشنائي و وصلت با خاندان علم و تقوي و اجتهاد و مرجعيّت را پيدا نمودند ونواده‌ي عزيزشان را كه يگانه فرزند و تنها يادگار دختر ناكام جوانمرگشان بود به همسري پدر بزرگوارمان در آوردند و اين دختر عفيفه و مؤمنه و پاكدامن بعداً مادري فداكار و مربيي صديق براي فرزندان، و كمك‌ و ياري باوفا براي همسر عزيزشان شدند وپس از شصت سال زندگي پر از افتخار و طهارت در بيت علم و تقوي و ولايت و صبر و تحمّل در برابر تمام شدائد و مصائب روزگار، بالاخره در بعد از ظهر آخرين روز ماه مبارك صيام سال 1393 هجري قمري مطابق شانزدهم آبانماه سال 1325 شمسي در تهران با جسمي خسته و بيمار ولي روحي پر از صفا و ايمان و محبّت و ولاي خاندان نبوّت و ولايت عليهم السّلام اين دنياي فاني را بدرود گفتند و به جنّات الخلود پرواز كردند و در بهشت زهرا در مقبره‌ي خانوادگي مدفون گرديدند، رحمه الله عليها و علي ابيها و امّها و علي اجدادها و جدّاتها و حشرها الله تعالي مع سيده‌ي نساء العالمين سلام الله عليها.
پدر ايشان مرحوم غلامرضاخان اقتصادي بودند كه از كارمنمدان عاليرتبه‌ي وزارت دادگستري تهران به شمار مي‌رفتند و ايشان نيز در امام‌زاده عبدالله شهر ري مدفون هستند. باري نتيجه‌ي اين وصلت مبارك فرزنداني بود كه بعضي از آنها در همان دوران كودكي بدرود حيات گفتند و آنچه از آنان كه امروز بحمدالله در حال حيات هستند به غير از اين ناچيز كه شرح حياتم در جزء هفتم همين تذكره آمده است و اخيراً‌ نيز در بيروت به طور مستقل تحت عنوان ( قرنان من الاجتهاد و المرجعيّه، نَبْذَه مِنْ حَياتي ) چاپ و بين احمد آقا احقاقي و فقّه اله لمرضاته كه به امر تجارت مشغول هستند و به علاوه مديريّت حسينيه‌ي سجاديّه و بين الزهراء، تهران را به عهده دارند اطال الله عمره مع العزه والسّلامه و وفقه لما يحّب و يرضي.
و اخوي محترم آقاي الحاج محمد احقاقي كه اهل تجارت و از آقايان قرآن كريم مي‌باشند و مديريّت سجاديّه الكويتيه مشهد مقدس و ساير مؤسسات خيريّه حضرت والد ماجد را در آن ارض اقدس عهده‌دار م‌باشند و يكي از اعضاي رئيسه دارالتحفيظ قرآن در تهران هستند ايده الله تعالي و حفظه وابقاه.
و سه خواهر عفيفه كه هر كدام در ايمان و پاكدامني و خدمت به فقرا و دستگيري از ضعفا و يتيمان و تربيت اولاد شريف و فاضل در سطح دكتر و مهندس، نمونه مي‌باشند. ناگفته نماند كه حضرت والد ماجد قبل از ازدواج با مادر مرحومه‌مان يك وصلت، با خانداني شريف در كويت داشتند كه ثمره‌ي آن دختري عفيفه و مؤمنه، داراي فرزنداني برومند و با تقوي و همسري باوفا و با ايمان و كريم مي‌باشند حفظهم الله تعالي.
به سوي اسكو
در حوالي سال 1312 هجري شمسي كارواني از زوّار شهرستان اسكو كه آنروز يكي از قصبات وسيع و آباد و خوش آب‌و هواي حومه‌ي تبريز بود به فرم زيارت حضرت خامس آل عبا سلام الله عليه و ساير مشاهد مقدسه و عتبات عاليه‌ي عواقعرب و همچنين ديدار با مرجع محبوب و عاليقدرشان جدّ بزرگوارمان حضرت آيه الله الحاج ميرزا موسي احقاقي حائري اعلي الله مقامه وارد كربلا شد. و در ديدارهائي كه در ضمن اقامتشان در آن بلده‌ي طيّبه از آن عالم علّآم و حكيم و فقيه عاليمقام به عمل آوردند عدّه‌اي از بزرگان و سادات ايشان كه سمت نمايندگي از اهالي محترم اسكو و حومه را داشتند و پيام‌آور داستان تأثرانگيزي از وضع مذهبي آن سامان بودند. شرح مفصّل و اندوه‌آوري از وضع اسفناك روحانيّت و ضعف و انحطاط اخلاق و معنويّت آن سامان رابه عرض رهبر بزرگ و مهربان روحانيشان بازگو كردند و جداً خواستار شدند كه يكي از فرزندان فرزانه و دانشمندشان را جهت سرپرستي روحانيّت و تدبير و تدريب جامعه‌ي مذهبي و اخلاقي آن منطقه به آن خطّه گسيل دارند، تا وسيله‌ي ترويج دين مبين و نشر آثار و احكام شريعت حضرت سيّدالمرسلين صلوات الله و سلامه عليه و علي اولاده المعصومين اجمعين گردد. و همچنين در برابر عدّه‌اي غرب‌زده كه بعضي از عقائد فاسده را از ماوراء رودخانه‌ي ارس يعني روسيّه كه اخيراً تبديل به كشوري كمونيستي كه منكر مبدء ومعاد و عقائد ديني بودند به ارمغان آورده بودند و بعضي ساده‌دلان را از صراط مستقيم منحرف مي‌كردند و به سوي كمونيستي مي‌كشاندند و همچنين فرقه‌ي ضالّه و مضلّه‌ي بابيّه و بهائيّه كه اخيراً مركز تبليغي در اسكو دائر كرده بودند. جبهه‌اي عقيدتي و مذهبي جهت مبارزه با آنان و هدايت و ارشاد گول خوردگان به وجود آورند.
حضرت والد ماجد روحي فداه دنباله‌ي اين داستان را اين طور نقل مي‌فرمايند:
در اين موقع با شنيدن توضيحات آن جمع در خصوص اوضاع مذهبي رقّت‌بار ايران و از جمله اسكو در آن برهه از تاريخ، آن حكيم فرزانه را فكري دقيق توأم با نهايت اندوه و تأثر عميق فرا گرفت و تالبش اشك بر صفحه‌ي ديدگان نوراني و مهربانش نمودار شدند و ناگهان روي به سوي من نمود و فرمود:
ميرزا حسن .چاره‌اي نيست و موقع جهاد اكبر است و جز تو شخص ديگر را شايسته‌ي و آماده‌ي اين ميدان نمي‌بينم. هر چه زودتر خود را مهيّا كن و براي نجات ايتام آل محمّد عليهم السّلام آماده‌ي نبرد معنوي و بسيج به سوي خدمت به آستان مقدس حضرت وليعصر ارواحنا فداه باش كه: « كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا »
و اما اينكه گفتم: تو را شايسته‌ي احراز اين شست مهّم وامر خطير مي‌بينم. به اين لحاظ است كه برادر ارشدت ميرزا علي امروز در منطقه‌ي كويت و ا حساء به خدمات مذهبي خودش مضغول است و نمي‌تواند امور آنجا را رها كند و به آذربايجان سفر نمايد. و برادر دوّمت كيرزا علي اقا، او هم در كربلا كمك و مساعد من است و وجودش براي من و خانواده و مدمي كه هر روزه گروه گروه به قصد زيارت و عتبه بوسي حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام و ساير مشاهد مقدسه و ديدار با ما وارد كربلا مي‌شوند و در اين حسينيه حاضر مي‌گردند لازم است. و امّا تو اي ميرزا حسن، با بودن آن دو برادر برومندت از رسيدگي به امور فوق مستغني هستي. و اگر چه وجودت در اينجا براي كارهاي مهمتري چون تدريس و تأليف و تربيت و تدريب علما و فضلا لازم است ولي اين وظيفه‌اي كه امروز بر عهده‌ي تو واگذار مي‌كنم از همه مهمتر و والاتر است و به علاوه آن مراتب عاليه‌اي را كه از تقوي و علم و فضيلت و حسن خلق و تدبير و پشت كار وگوهر ايمان و رشادت و كرم در تو سراغ دارم در كمتر كسي يافت مي‌شود، و تو هستي كه انشاءالله در اين ميدان پيروز مي‌شوي و قلب مبارك حضرت بقيّه الله الاعظم حجه بن الحسن العسكري ارواحنا فداه را شاد و دِل پدرت را روشن مي‌گرداني و به ديدگان مؤمنين آن سامان فروغ مي‌بخشي و قلبها را پر از ايمان مي‌كني. ميرزا حسن دوباره مي‌گويم: هر چه زودتر مهياي رفتنباش و تا فرصت از دست نرفته به كمك اين چند نفر بقاياي مؤمنين گذشته بشتاب كه توفيق خداي ذوالجلال يارت و دست مولا علي به همرات و دعاهاي پدر بدرقه‌ راهت مي‌باشد.
حضرت والد ماجد اين كلمات را فرمود و بپا خاست و مجلس متفرق گرديد. ولي من ماندم و اين بار سنگين مسئوليت و اين غم جانكاه و اين سفر خطير.
من با آن دلبستگي كه به فضلاي كربلا و حرمين شريفين وزيارت صبحگاهي حضرت خامس آل عبا و ابوالفضل العبّآس عليهم السلام و حوزه‌هاي منوّر علميه آن مدينه‌ي فاضله و دوستان مكرّم و خاندان معزّز به خصوص حضرت والد ماجد كه يك ساعت مصاحبت دلپذير ايشان را حاضر نبودم باجهاني از لذّت و حلاوتهاي ديگر عوض نمايم. داشتم. چگونه مي‌ت وانستم كه ناگهان دل از همه‌ي آنها بر كنم و رو به سوي غربت آورم و به جائي بروم كه به هيچوجه با كربلاي عزير و امتيازات معنويش تجانسي نداشت.
و به همين جهت غمي عميق و اندوهي سنگين تمام وجودم را فرا گرفت و چنان احساس كردم كه كوهي بزرگ را به عنوان وظيفه بر دوشهايم قرار دارند قدرت برخاستن نداشتم و در همانجا كه همه رفته بودند و جز خودم و خادم حسينيّه شخص ديگري وجد نداشت سر به زانوي غم و انديشه گذاشتم و در افق تيره و تاريك آينده‌ام خيره شدم و ساعتي بر اين منوال گذشت، و پس از تفكري عميق و عاقلانه كه فرموده‌اند:« تفكّر ساعه افضل من عباده سبعين سنه » ناگهان جرقه‌اي از نور از اعماق قلبم جستن كرد و آنهمه سنگينيها از دوشم برداشتهشد و تمام غمها و اندوههاي دلم به شادي و سرور مبدّل گشت. من در آن لحظه احساس كردم كه در برابر آنهمه محروميتّها، در عوض به دو فيض بزرگ و ارزشمند نائل شده‌ام، اطاعت از پدر روحاني و

جسماني والد ماجدم، و خدمت به شيعيان و مواليان اهل‌بيت عصمت عليهم السلام و به همين جهت با روئي گشاده و عزمي راسخ، امر پدر را لبيك گفتم و كمر خدمت بستم و عزم سفر به آن ديار نمودم و در اوّلين ديدار با حضرت والد ماجدم، آمادگي خود را براي اطاعت از امرشان اعلام نمودم و ايشان نيز با قلبي پر از سرور و اطمينان مرا دعاي خير فرمودند. در آن زمان يعني در حوالي سال 1312 هجري شمسي كه تقريباً تاريخ سفرمان از كربلا بود، مسافرت از عراقعرب به ايران به خصوص منطقه‌ي كوهستاني سرد و صعب‌العبور آذربايجان از امور بسيار مشكل و پر دردسر بود، به خصوص اگر مسافر داراي زن و اطفال خردسال باشد.
و دليلش اين بود كه وسائل نقليه‌ي قديم غالباً كهنه و فرسوده وبي‌اعتبار و در شرف برچيده شدن بود. و اتومبيلهاي جديد نيز بسيار ابتدائي و غير قابل اطمينان و نارسائيها نواقصي بسيار داشت، و از طرف ديگر راهها غالباً تنگ و پرپيچ و خم و پر از گدار و گردونه و پرتگاه و در هر قدمش خطري در كمين مسافر بود و واقعاً با اين شرائط سنگين و غير قابل تحمّل، خودم را آماده‌ي سفر نمودم و قدم در راه گذاشتم و با قبول مشقّات زياد و تحمّل پيش آمدهاي ناگوار كه شرح آن به طول مي‌انجامد و مايه ملال خاطر مي‌گردد، واردمنطقه شهرستان اسكو شديم و با استقبال دوستان و ع دّة‌اي از محترمين كه انتظار ورود ما را مي‌كشيدند مواجه شديم. و در منزلي در محله‌ي سبزه ميدان اسكو استقرار يافتيم.
من از بدو ورودم به ايران و سپس به وطنم اسكو احساس كردم فضاي معنوي اين مرز و بوم از نظر اخلاق اسلامي و مذهبي بكلّي عوض شده است و ابرهاي تيره و تاريك بي‌عقيدگي وسست ايماني و حركات مبتذل غربي سرتاسر اين ديار مقدس را كه مهر تشيّع اصيل و كشور بنيان‌گذاران و ناشران مكتب اهل‌بيت عصمت عليهم السلام مي‌باشد فرا گرفته است. فروغي از ايمان در ديدگان غالب مردم مشاهده نمي‌شد و نشاطي از عشق به مذهب در وجنات آن افسردگان احساس نمي‌گرديد. همه در يك حالت دو دلي و شك و ترديد به سر مي‌بردند و به همين جهت غمي بزرگتر بر غمهايم افزوده گرديد و خود را در برابر مسئوليتي بس عظيم و خطير مشاهده نمودم: « احياء اهوات اخلاق و مذهب »
پس از استقرار در اسكو، به فحص و بررسي علت بروز اين بيماري عالمگير و خطرناك كه كشور عزيز و وطن عزيزم اسكو را فرا گرفته بود پرداختم. و با صحنه‌هاي گوناگوني كه در آن محلّ روبرو شدم، علت اينهمه فلاكت و انحطاط اخلاقي را در سه اصل منفي و خانمانسوز تشخيص دادم.
1- زمزمه‌هاي تجدّد و غرب‌زدگي و تهاجم فرهنگ منحطّ و مبتذل و در عين حال فريبنده‌ي اروپائي كه بكلي دل از جوانان حتي از پيران نيز ربوده بود و به وسيله شياطين بزرگ و كوچك انسان صورت با شدتي عجيب تبليغ مي‌شد و مردم راگروه گروه به بيراهه مي‌كشيد، همان خطري كه مولاي عالميان امير مؤمنان عليه ا لسلام در خطبه‌ي قاصعه‌ي خود مردم را از ابتلا به آن جداً برحذر مي‌دارد و مي‌فرمايد:
فاحذروا، عبادالله، عدوَّ الله، أَنْ نعديكم بدائه و ان يستفزّ كم بندائه. . . و أن يجلب عليكم بخيله و رجله، فلعمري لقد فوّق لكم سهم الوعيد و اغرق لكم بالنزع الشديد و رماكم من مكان قريب
دوّم: و جود بعضي از آخوندهاي بي‌خبر از خدا« حاشا از علماي اعلام و فضلاي كرام و مبلّغين عظام كه در هز عصري در همه جا ولي به طور نادر وجود دارند » باناسخ و منسوخ نمودن احكام، و فتواهاي بي‌اساس و نامشروع و متّهم نمودن اشخاص شريف و تقسيم اموال مظلومان با عدّه‌اي چپاولگر كه گرد آنان جمع بودند و كلاه‌هاي شرعي كه بر سر احكام شرع اقدس و مردم مي‌گذشتند و غيره غيره كه قلم از شرح آنها شرم دارد. . . بكلي مردم رابه بي‌عقدگي حتي بدبيني نسبت به اشخاصي كه در زيّ روحانيت بودند كشانده بود و خطرش براي دين و مذهب از همه بيشتر بود.
سوم: عدّه‌اي از عمّآل بيگانه و نوكران ماوراء بحاركه به عنوان كمونيستي و بابيگري و يا بهائيگري از فرصت استفاده نموده و به جان ايتام بي‌پناه آل محمّد(ص) افتاده و به عنوان هدايت ايشان به سوي دين! جديد و وعده‌هاي مادّي و غيره گروه گروه از ا“ان را مي‌دزديدند و از صراط مستقيم بدر مي‌كردند. حضرت والد ماجد مي‌فرمايد:‌كه من پس از ورودم به ايران و اسكو در آنعصر، شيعيان اهل‌بيت عليهم السّلام را در محاصره‌ي اين سه گروه دشمنان خارجي و داخلي مشاهده نمودم، كه از هر طرف به آن مظلومان حمله‌ور شده و چون گرگان گرسنه دهانهاي پليد و كثيف خود را براي بلعيدن عقايد و ايمانهاي آنان باز كرده‌اند. و هيچ دلسوزيهم براي نجات آنها به چشم نمي‌خورد. به جز معدود از بقاياي مؤمنين سابق كه آنهم از ترس مأمورين قومي و محلّه‌اي و مذهبي با تحريكات و شيطنتهاي آنان. و دائر شدن مجالس قمار در منازل بعضي از اعيان و غيره غيره كه هر كدام سدّي عظيم در برابر تبليغات سالم و صحيح اسلامي بود و مي‌بايست اين سدّها باللّتي هي احسن يكي پس از ديگري شكسته شود و اجتماع، مسير صحيح عقيدتي و عملي خود را بازيابد.
بالاخره به عنوان اوّلين اقدام در راه اصطلاحات جامعه، دستور دادم مسجد جامع محله‌ي عليا و همچنين مسجدجامع محله‌س سفلي را افتتاح و مفروش نمايند و استقرار نماز جماعت و شروع وعظ و خطابه را در آن مسجد به مردم اعلا كنند. و از همان روز، نماز جماعت ظهر و عصر را در مسجد جامع محله‌ي عليا و نماز مغرب و عشا را در مسجد جامع محله‌ي سفلي اقامه نمودم و گروهي نيز از مؤمنين و مؤمنات در نماز جماعت شركت مي‌نمودند ولي با حالتي كسل و ديدگاني بي‌فروغ و كالبدهائي خالي از روح اعتماد و علاقه بر روحانيت و انجام مناسك مذهبي، گويا حاضر شدن در مساجد و ديدن يكنفر معمّم خاطران تلخي از گذشته در خواطرشان تجديد مي‌شد و به همين لحاظ تا مدتي با شك و ترديد با من روبرو مي‌شدند. بالاخره با توفيقات الهي وتأييدات
حضرت وليّعصر ارواحنا فداه روز بروز دامنه‌ي نماز جماعت و وعظ و تبليغ در آن منطقه وسعت يافت و برتعداد جمعيّت مؤمنين و مؤمنات افزوده گرديد و از اقدامات مثبتي كه در راه اصلاح اخلاقي و عقايد مذهبي مردم از جانب حقير مشاهده مي‌نمودند روز بروز بر محبّت و گرايششان به مباني مذهبي و ملكات اخلاقي كه بحمدالله در جوهره و باطنشان وجود داشت افزوده مي‌شد و تبلور آن بيشتر مي‌گرديد ت اجائيكه دامنه‌ي اين تبليغات سالم مذهبي به حومه و سپس به مناطق ديگر در حوزه‌اي بسيار وسيع كشيده شد و جمعيّتي عظيم و قاطع و با ايمان و منزّه و مهذّب در هر محلّه و آبادي به وجود آمد و دستهاي ارادت به سوي من دراز شد و براي پيشبرد مكتب مقدس قرآن و اهل‌بيت عليهم السّلام « الثقلين » گروهي با نشاط و با اراده‌هاي آهنين تشكيل گرديد و آمادگي خود را در زمينه‌ي هر نوع فداكاري در راه تشييد دين و اخلاق اسلامي به من ابلاغ نمودند و تدريجاً از طرف آنان پيشنهادهائي براي مبارزه با فساد و به خصوص قلع و قمع جرثومه‌ي كثيف بهائيت كه در شرف ريشه گذاشتن در سرزمين پاك اسكو بود به من مي‌شد. ولي من خود سليقه‌ي مخصوصي داشتم و مقصدم اين بود كه مبارزه را ب پياده كردن مضمون اين آيه‌ي كريمه: «‌ ادع الي سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جاء لهم بالّلتي هي احسن . . . النحل 125 » و تأنسّي از روش رسول اكرم(ص) شروع نمايم. حال چند نمونه از پيشنهادات آنان و تدبير خودم را ذيلاً نقل مي‌نم ايم. تا درسي براي مبتديان از ميلّغين اسلامي باشد و بدانند كه امر ارشاد و تبليغ هرگز با زور و غوغا و شكستن و سوزاندن و لعن و طعن اگر چه به حقّ هم باشد پيش نمي‌رود و غالباً با شكست روبرو مي‌شود. مگر در يك مواردخاصّي كه بسيار نادر است. مثلاً يك روز عدّه‌اي از جوانان رشيد اسكو كه در اثر تأثيرات نمازهاي جماعت و مواعظ و خطب مأخوذ از كلمات حضرات معصومين عليهم السّلام به شور و نشاط عجيبي آمده بودند، به منزلم آمدند و اجازه خواستند كه به طور ناگهاني به پياله‌فروشيها حمله‌ور شوند و آن مراكز فساد را بر سر صاحبانشان خراب كنند و خطه‌ي اسكو را از مفاسد شوم آنان پاك نمايند.
گفتم: فرزندان عزيزم اين نيّت شما مقدس است ولي عملتان صحيح نيست شما اگر اينكار را بكنيد فردا به عنوان خرابكار تحت تعقيب مراجع دولتي « كه در آنروز طبعاً طرفدار مفسدين بود » قرار مي‌گيريد و ممكن است كيفرهائي ظالمانه براي شما تعيين كنند و دوباره آن مراكز فساد را با رونقي بيشتر دائر نمايند.
مأيوسانه گفتند،‌پس تكليف چيست؟
گفتم، امروزها فصل پائيز و زمستان است و شبها طولاني مي‌باشد و مردم مايلند اوايل شبها را در محلّي جمع شوند، چه بهتر كه مسجد مركزي سبزه ميدان را كه در مجاورت مي‌فروشي بزرگ قراردارد مهيا كنيد و به مردم اعلام نمايند كه شبها مجالس وعظ و تبليغ به وسيله‌ي اينجانب دائر است. و از طرفي هم جواناني را كه گول خورده‌اند و شبها در آن دارالفسادها حاضر مي‌شوند ترغيب نمائيد كه لا محاله يكي دو بار در آن مسجد حاضر شوند و به سخنانم گوش فرا دارند.
مطمئن باشيد چون غالب اين جوانان داراي گوهري پاك هستند بزودي متنبّه مي‌شوند و از عمل نارواي خود پشيمان مي‌گردند و در مجلس شما كه با نور ايمان و عطر قرآن و احاديث اهل‌بيت عصمت عليهم السلام روشن و معطّر است حاضر مي‌گردند و دكّانهاي مفسدين و فسقه بزودي با وضعي ننگين بسته مي‌شود.
همينطور هم شد، و از توجّهات حضرت وليّعصر ارواحنا فداه و بركات آن مجلس نوراني تدريجاً جوانان باصفا و روشن‌ضمير اسكو در آنجا جمع آمدند و آن افراد منحرف نيز يكي پس از ديگري توبه كردند و به جمع برادران مؤمن خود پيوستند و يك دو ماه نگذشته بود كه فضاي آن مسجد بزرگ مالامال از جمعيّت اسلام دوست و حق‌طلب شده بود و غالب آنها راگروه با نشاط جوانان تشكيل مي‌داد، و از طرف ديگر در اثر
نبودن مشتري و كسادي بازار ميخانه‌ها و طبخانه‌ها كه قبلاً رنگ و نوائي داشتند دچار نكبت وبي‌رونقي شديد شده بودند و يكي پس از ديگري تعطيل مي‌شدند و آخرين آنها نيز در اثر اختلافي كه بين باني آن و مطربه واقع شد و در نتيجه ميز و صندلي آنجا را با زدن بر سر يكديگر شكسته و كار به مراجع حكومتي كشيده شد و بالاخره آن مركز فساد هم با افتضاحي ننگ‌آور تعطيل گرديد و فضاي لطيف اسكو پس از سالها اختناق وبي‌عقيدگي و بي‌مبالاتي يكي نورانيّت معنوي و عقدتي به خود گرفت. و آنهائي كه ديروز از دين و مذهب دوري مي‌جستند، امروز هر كدام مبلّغي رشيد و خدمتگزاري صديق براي يادگار و امانت مقدس رسول اكرم صلي الله عليه و آله وسلّم شده بودند و الحمدلله ربّ العالمين.
حال ماند مسأله‌ي بهائيان و لانه‌ي شيطاني آنان كه براي انحراف جوانان آن خطّه دائر شده بود.
جوانان ما، چندين مرتبه آمدند و پيشنهاد كردند كه اجازه بدهيد آن مراكز شيطاني را بسوزانيم و بكلي از بين ببريم، در جواب گفتم:
اي فرزندان عزيز همانطور كه در مورد پياله‌فروشيها گفته‌ام، با سوزاندن و خراب كردن نه اينكه كاري از پيش نمي‌رود بلكه وضع بدتر مي‌شود، شما امروز محل تبليغات آنان را آتش مي‌زنيد و خراب مي‌كنيد و فردا آنان در همان محل و يا در جاي ديگر مركزي عاليتر و پر رونق‌تر بنا مي‌كنند و كارشانرا با شدّتي بيشتر ادامه مي‌دهند.
بلكه وظيفه‌ي شما اينستكه در اين مرحله‌ي حساس جواناني را كه تحت تأثير تبليغات آنان قرار گرفته‌اند با حسن اخلاق و رفتار، به مجلس مذهبي خودتان دعوت نمائيد،‌ تا آنان با نوشيدن از سرچشمه‌هاي حيات‌بخش قرآن و اهل‌بيت عليهم السّلام و شنيدن مواعظ و حكم اسلامي به راه راست كشيده شوند و از انحراف و سرنگوني در درّه خطرناكي كه در پيش گرفته‌اند نجات يابند. اين جوانان برادران شماهستند و مستوجب سوزاندن نيستند بلكه تشنه‌ي هدايت و ارشادند و اميدوارم كه در اين مرحله نيز پيروز و سرافراز شويد.
خوشبختانه با تأييدات خداوند متعال مسأله همانطور كه من پيش‌بيني كرده بودم پاياني دلپذير و عاقلانه به خود گرفت و جواناني كه تحت تأثير تبليغات پوچ و بي‌محتواي بهائيان و ساير مخالفان دين قرار گرفته بودند پي در پي به ما مراجعه نمودند و روش خود را عوض كردند و به برادران با ايمان خود پيوستند و تدريجاً ابرهاي تيره‌ي فسق و جور وبي‌عقيدگي از فضاي اسكو و حومه رخت بربست و جاي آن را روشنيهائي از قرآن و و اهل‌بيت عليهم ا لسّلام فرا گرفت، مساجد و محافل مذهبي رونقي به سزا و معقول يافت و همگي با جمعيّتي انبوه و با نشاط و خوشحال از اين پيروزيهاي چشمگير آماده‌ي خدمت و تبليغ و تشييد دين گرديدند و روز بروز بر تعظيم شعائر الهي افزودند.
و در اينجا بايد به بعضي از مبلّغين تازه‌كار و افراطي توصيه نمايم، كه اينست طريقه‌ي تبليغ صحيح و دعوت به سوي حقّ و حقيقت و اين همان روشي است كه از نصوص قرآن كريم و شيوه‌ي حضرات معصومين عليهم السّلام به ما رسيده است، تشدّ و تند رفتاري، بدخوئي و عصاي تكفير، عناد و تكبّري كه بعضي از رهبرنماهاي ما، چه در ايّام گذشته و چه در حال، در پيش گرفته‌اند به جز جري‌تر نمودن دشمنان و دلسرد كردن دوستان نتيجه‌اي نداشته و ندارد من در مدّت طولاني و پرنشيب و فراز زندگي تبليغاتي و ارشادي خود تجربيّاتي بس عظيم و حكيمانه اندوخته‌ام و در يك جمله همه‌ي آنها را خلاصه نموده و تقديم مبتديان عزيز و يا پيشكسوتان غافل مي‌نمايم و آن اين جمله‌ي طلائيستكه: « اسلام دين زور و تهديد و تكفير نيست بلكه اسلام دين صلح و صفاو برادري است و بس ».
و حال يك نمونه‌ي جالب از آنهمه تجربيّات به نظر مطالعه كنندگان محترم مي‌رسانم.
ادامه دارد
 
جستجو در مطالب سایت
امکانات
امروز : جمعه 31 فروردين 1403
فید آر.اس.اس مطالب سایت