زندگی نامه حضرت آیت الله المعظم امام مصلح عبد صالح میرزا حسن احقاقی (ره) قسمت دوم
مربوط به بخش : 2- حضرت آیت الله المعظم میرزا حسن احقاقی (ره)


« ادامه قسمت اول
درسي از تبليغ صحيح اسلامي »
شبي از شبها در قريه‌ي ميلان كه ار قراء آباد و متمدّن و بافرهنگ اسكو بود و امروزه شهركي زيبا و پرطراوت مي‌باشد و داراي مساجد تاريخي و آباد و مردمي هوشمند و پاكدامن و باايمان است دعوت داشتم، برنامه اين چنين بود كه در يكي ا ز مساجد بزرگ و مركزي آنجا حاضر شوم و با صعود به منبر به امر وعظ تبليغ و ارشاد بپردازم.
مجلس با انبوه جمعيّت حاضر گرديد و بر فراز منبر صحيتم راشروع كردم. تصادفاً موضوع صحبت در خصوص خصائص حضرت وليعصر ارواحنا فداه و مسأله‌ي غيبت و علائم ظهور آن بزرگوار بود و در ضمن ردّيه‌هائي در خصوص مدّعيان مهدويّت از جمله فرقه‌ي ضالّله بابيّه و بهائيّه داشتم، ولي سخنان صورت حمله نداشت بلكه به شكل ارشاد باللتي هي احسن بود. و مردم مستغرق استماع بودند و مجلس را معنويّ”ي روحاني فرا گرفته بود و كامها از شنيدن فضائل و مقامات مولاي بزرگوارشان حضرت حجه ابن الحسن العسكري ارواحنا فداه و عجل الله تعالي فرجه الشريف شيرين و مشامها معطّر شده بود.
در اين اثنا سرو صدائي نامأنوس در انتهاي مجلس و در حوالي مدخل مسجد شنيدم و مشاهده كردم كه جواني باسيمائي معصوم قصد ورود به مسجد دارد و چند نفر از مسجديان باقيافه‌هائي مكروه و عبوس و صداهائيناهنجار مي‌خوانند آن جوان را طرد كنند و از ورود به مسجد باز دارند.
از اين پيش آمد متعجب شدم و گفتم: چه خبر است، چرا اينطور مي‌كنيد و به چه جهت مانع از ورود اين جوان به اين مجلس هستيد.
گفتند: اي مولاي ما، اين جوان بهائيت و ورود او به محوطه‌ي مسجد نا رواست و به همين جهت نمي‌خواهيم وجود منحوس او فضاي مسجد ما را آلوده كند.

با نهايت تأسف به آنان گفتم:
در اين مسأله اشتباه مي‌كنيد. زيرا شما حضّار مجلس بحمدالله همگي تا حدودي از مباني و امتيازات دين مقدّسمان اسلام مطلعيد. اين تبليغات براي كساني است كه در اين زمينه يا اطّلاعاتي ندارندو يا اصلاً موضوع را برخلاف واقع به آنان تلقين نموده‌اند و من مي‌بينم اين جوان به نيّت استفاده به اين مجلس آمده است. مانع ورود او نباشيد. سپس با كمال محبّت و احترام او را دعوت كردم و آن جوان هم با صورتي افروخته از شرم و سپاس وارد مجلس شد و در گوشه‌اي جاي گرفت.
من دنباله‌ي صحبت را كه تصادفاً بي‌مناسبت با آن وضع نبوده ادامه دادم و قسمتي از اشكالات آن فرقه را با زباني خوش و بدون اينكه عواطف و شخصيت آن جوان جريحه‌دار شود بيان كردم و مجلس خاتمه يافت. و آن جوان هم با ديدگاني پر از قدر داني از من خداحافظي كرد و رفت.
قبلاً به اطلاعتان رساندم كه من نماز مغرب و عشاء را با جماعت در يكي از مساجد محله‌ي سفليس اسكو اقامه مي‌نمودم ولي همه روزه تقريباً يك ساعت قبل از غروب آفتاب به قبرستاني كه در دامنه‌ي تپه‌اي مشرف برشهر زيباي اسكو قرار داشت و امامزاده‌ اي نيز منسوب به اولاد حضرت امام صادق عليه السلام با گنبد و بارگاه و ساختمان و ايوان زيبائي در آنجا بود، مي‌رفتم، فاتحه‌اي نثار اهل قبور مي‌مودم و ربع ساعتي در ايوان همان امام‌زاده مي‌نشستم و با عبرت به وضع زندگان و مردگان كه هر دو در ديدگاهم قرار داشتند نظاره مي‌كردم و در انديشه‌هائي بس عميق فرو مي‌رفتم و غرق در مضامين قرآن كريم و كلمات معصومين به خصوص نهج البلاغه مي‌شدم و نشأه‌اي ملكوتي تمام وجودم را فرا مي‌گرفت.
يكي از روزها كه مستغرق در اين حالت بودم، ناگهان مشاهده نمودم كه جواني از پائين تپه گويا به قصد ديدار من به جانب امام‌زاده در حركت است. كم‌كم آن جوان

نزديك گرديد و چون به قيافه‌اش دقيق شدم او را شناختم و متوجه شدم همان جوانيست كه در مسجد ميلان مورد هجوم بعضي از مجلسيان قرار گرفته بود كه مورد حمايت من قرار گرفت.
او پس از اينكه به نزديكم رسيد با نهايت ادب ايستاد و سلامي كرد و از اينكه مزاحم شده است عذرخواهي كرد و سپس گفت: اي روحاني مهربان آن شب حمايت و ارشاد شما نسبت به من باعث شد كه از طريقه‌ي باطل نجات يابم و به صراط مستقيم شوم.
آري من خ ودم و خانواده‌ام از فريب خوردگان گروهك بهائيها بوديم ولي آن شب بيانات شيوا و مستدل شما مرا از خواب عميقي بيدار نمود و غالب اشكالاتم حل شد امروز آمده‌ام كه يكي از دو سؤال هم در آن زمينه از خدمتتان بكنم تا انشاءالله تمام اشكالاتم برطرف شود.
من با كمال ميل سؤالاتش را گوش دادم و ترديدهايش را رفع نمودم، در اين موقع بود كه آن جوان فريب‌خورده با ديدگاني پر از اشكِ محبّ” وسپاس رو به سوي من آورد، دستهايم رابا عشقي پاك به دست گرفت و بوسيد و از من خواستار شد تا به شرف اسلام و تشيع مشرف گردد وبا اداي شهادت بر توحيد و رسالت و ولايت محمّد و آل محمّد(ص) ره توحيد گرفت و ترك طريق باطل كرد، و بعداً يكي از مبلّغين رشيد دين شد و بحمدالله خاندانش نيز به فيض اسلام رسيدند والحمدلله رب العالمين.
آري اينست طريق تبليغ صحيح و ارشاد اسلامي. و اين بوده است شيوه‌ي رسول اكرم(ص) و ائمه‌ي اطهار عليهم السّلام. وامّا ذوالفقار مولا علي عليه السلام و جهادهاي صدر اسلام كه بوي خون مي‌داده است چنانكه قبلاً نيز اشاره رفت جهت دفاع از مهاجمين مسلّحانه مشركين و منافقين و همچنين حمايت از مسلمين و مظلومين بوده است. آن، جنبه‌ي دفاع و حفظ حريم اسلام راداشته است. نه جنبه‌ي تبليغ و ارشاد.

باري، حضرت والد ماجد بقيّه‌ي اين داستان واقعي و شيرين و آموزنده را اين چنين ادامه مي‌دهند:
تا اينجا مسأله، كار تهذيب و تصفيه‌ي منطقه‌ي اسكو و حومه. از عوامل فساد و گروهك‌هاي ضدّديني و مراكز غير اخلاقي بود، كه بحمدالله باللّتي هي احسن و با وضعي مسالمت‌آميز و بدون غوغا و جنجال كه غالباً اثرات معكوس و غير مطلوب دارد انجام يافت و نتيجه‌اي بسيار خوب به دست آمد، و حال موقع سازندگي بود و مي‌بايست به جاي خبائث، محاسن ودر محلّ عوامل غير مذهبي، مبلّغين رشيد و با ايمان و فعّال اسالمي قرار گيرد. تا عمل تخليه و تحليه هر دو انجام پذيرد، و مدينه‌ي فاضله‌ي محمّدي و علوي عليمه السّلام در آن منطقه تأسيس گردد و آروزي من و مردم مؤمن آن سامان جامه‌ي عمل بپوشد و در واقع اينطور هم شد و مثل معروف « ديو چو بيرون رود فرشته درآيد » به طريقي بسيار مطلوب و پسنديده تجيّمي عجيب يافت.
مساجد و تكاياي مذهبي روز بروز رو به رونق و فعّاليت گذاشت و مردم طبعً به تعظيم شعائر الهي روي آوردند و در انجام فرائض مذهبي با عشقي وافر سعيي بليغ از خو نشان دادند، تمام خبائث و رذائل را از خود و خانه‌ي خود و خانواده‌ي خود دور كردند و به جاي آن فضائل اخلاقي و مظاهر زيباي مذهبي را جايگزين نمودند.
«‌بعداً يكي از موثقين از دوستان اهل اسكو به اين حقير نويسنده‌ي اين تذكره نقل مي‌كند: كه در يكي از شبهاي طولاني زمستان مهماني داشتم كه براي من بسيار عزيز و محترم بود و اهل اسكو هم نبود. پس از صرف غذا و گذشتن پاسي از شب. گفت: خواب از ديدگانم پريده و سخني هم براي گفتن نداريم و شب هم طولانيست، چه بهتر كه خود را با چيزي مشغول كنيم.
گفتم: مثلاً با چه چيز خود را مشغول نمائيم؟
گفت: اگر در منزل ورق‌داري بياور تاكمي قمار بازي نمائيم.

من گفتم: در منزل ما چنين چيزي پيدا نمي‌شود. اصرار زياد نمود كه به هر طريق ممكن است از خانه‌ي همسايگان يا خانواده و يا دوستان پيدا كن تا امشب مشغول شويم. من، چون از آن مهمان مقيّد بودم در برابر اصرارهاي زياد او تسليم شدم و ناچار به درب خانه‌ي چندين نفر كه حدس مي‌زدم ممكن است يك چنين چيزي در دسترس آنها باشد، خودم شخصاً مراجعه نمودم ولي به هر دري زدم همگي اظهار داشتند از وقتيكه باتربيت انساني و اسلامي پدر روحانيمان حضرت آيه الله الحاج ميرزا حسن احقاقي آشنا شده‌ايم، اينگونه خبائث را در آتش سوزانده‌ايم و به جاي آن قرآن كريم و كتب ادعيه و زيارات جايگزين شده است و شبهاي طولاني زمستان را با نقل اخبار و آثار و احاديث اهل‌بيت عصمت عليهم السلام و نماز و دعا به سر مي‌آوريم.
من دست خالي ولي شادمان به منزل مراجعه نمودم و قضيّه را كما هو با ميهمان هوسباز در ميان گذاشتم. و او پس از شنيدن موضوع كمي به فكر فرو رفت و خجولانه سر برداشت و گفت:
من گمان مي‌كنم به شهر حضرت امام زمان عليه السّلام آمده‌ام، چون در آبادي ما غالب خانه‌ها به اين درد خانمانسوز « قمار » مبتلا هستند و خوشا به حال شما كه يك چنين معلّم دلسوزي داريد.
آري، وطن عزيزمان اسكو، پس از تربيت صحيح و بدون غرض روحاني امين و دلسوزشان كه به طور خستگي ناپذير قولاً و عملاً به اصلاح و ارشاد مجتمع پرداخته بود، در مدت كمي واقعاً به شهر امام زمان سلام الله عليه شباهت پيدا نمود، همه‌ي مردم به وظائف انساني و مذهبي خودشان آشنا شدند و چون به رأي‌العين مشاهده مي‌كردند كه معلّم روحانيشان خود قبل از همه به گفته‌هايش عمل مي‌مايد، آنها نيز شروع به عمل نمودند. مساجد مالامال از ججمعيّت شد و مردم با كمال مهرو صفا و امن و امان با هم رفتار مي‌مودند عداوتها جاي خود رابه محبّت و دشمنيها به دوستي

داد. مردم كه در اوّل ورود حضرت والد ماجد به آن ديار از اداي حقوق واجبه‌ي شرعيّه خبري نداشتند همه‌شان حتي پيرزنها نيز، حول گذاشتند و در سر هر سال خمس و زكوه شرعي خود را ادا نمودند و با اين بودجه‌ي مذهبي، فقرا و مساكين به سامان رسيدند و حوزه‌ي علميّه تشكيل گرديد و حتّي از همين حقوق به عنوان مساعدت به طبقه‌ي جليله علما و حوزه‌هاي علميّه و فقرا و مساكين ساير بلاد نيز ارسال مي‌شد و سالانه مقداري نيز به محضر مرجع بزرگوارشان كه در آن سالها حضرت جدّ‌امجدمان آيه الله العظمي الحاج ميرزا موسي آقا الاحقاقي اسكوئي اعلي الله مقامه الشريف بودند فرستاده مي‌شد، تا مقداري از هرنيسه‌ي حوزه‌ي علميّه‌ي كربلا و فقرا و مساكين آنجا تأمين گردد.
و چندي نگذشت كه اين امواج خروشان ولي حيات‌بخش انقلاب مسالمت آميز مذهبي از مرز اسكو تجاوز نمود و تمام حومه‌ و اطراف آنجا را حتي تا گوگان و دستجرد و شيرامين و عجبشير و شيشوان و ساير بلاد ديگر كه از اسكو فاصله داشتند در بر گرفت و حضرت والد ماجد با دعوت و اصرار زياد مردم آن آباديها مجبور بودند براي اصلاح امور و ارشاد آنان غالباً در سفرهاي تبليغي باشند ولي چون اين سفرها اغلب فصلي بود به مركز و حوزه‌ي علميه كه با اجتماع عدّة‌اي از فضلا و اهل علم تربيت يافته بود صدمه‌اي نمي‌زد و با نظمي صحيح برنامه‌ريزي شده بود، به طوريكه حضرت
بزرگوار هم به امور مركز و هم به اداره‌ي اطارف شخصاً رسيدگي مي‌كردند، ولي اين پر كاري و تحمّل شدائد منجر به خستگي مفرط و بالاخره بيماري آن بزرگوار شد به طوريكه اطباء آن زمان از معالجه‌شان اظهار عجز نمودند، ولي به طوري كه در فصل پنجم همين تذكره در ضمن شرح حيات عموي مقدّسم آيه الله الميرزا آقا احقاقي اسكوئي رحمه الله شرح داده‌ام، حضرت والد ماجد با طبابت و راهنمائيهاي آن عموي عزيز كه گذشته از علوم ديني بهره‌اي بس عظيم از علم الابدان و طبابت داشتند. به طوري معجزآسا رهائي يافتند و دوباره بانشاط و قدرتي وافر به ادامه‌ي خدمتشان پرداختند.
در حوالي همين ايّام بود كه مردم مهربان و شكرگذار اسكو عاليترين خانه‌ي اسكو را كه داراي بيروني و اندروني مفصّل و باغچه‌ و حيات وسيع و پرطراوت بود و ملحقات زيادي از قبيل انباريها و محل نگهداري حيوانات اهلي و غيره و همچنين يك چشمه‌ي آب جاري گوارا با آب فراوان و روان بود خريداري كردند و به رهبر عاليقدرشان هديه نمودند. آن دوستان با وفا نه فقط اين حياط، بلكه حاضر بودند حيات و جانشان را فداي نجات‌بخش مذهبي و اخلاقيشان كنند.
شدّت علاقه و استحكام ايمانِ‌ آن مردم حقيقت جود به جائي رسيد كه غذا و آب وضو و خاك نعال اين روحاني نوراني را به قصد استشفاء و معالجه‌ي بيماريهاي صعب‌العلاج و يا لاعلاج مي‌طلبيدند و مي‌بردند و نتيجه‌ي مثبت و شفابخش مي‌ديدند و اگر امروز نيز پس از گذشت سالها، اين عيسي دم را در دسترس خود ببينند باز هم همان صحنه‌هاي معنوي تجديد مي‌شود و دستهاي مأيوس بيماران و اهل درد به سوي او دراز مي‌گردد. و ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء.
و چه داستانهاي واقعي و دلچسبي در اين زمينه از مردم آن سامان خواهيد شنيد و كمتر كسي يافت مي‌شود كه با آن مولا مصاحبتي داشته باشد و خاطره‌اي شيرين و شنيدني و پرمحتوي از آن بزرگوار براي شما بازگو نكند و شما رابه عالمي از ا عجاب و تكريم فرو نبرد.
آري بالاتر از شفاي بيماران ظاهري، احياي اموات اخلاق و مذهب مي‌باشد كه اين روحاني واقعي به هر كجا از عرب و عجم و شمال و جنوب و شرق و غرب قدم مي‌گذارد باارشادات طريقه‌ي اهل‌بيت(ع) و اخلاق فاضله و اعمال صالحه‌ي خود و با توكّل وتوسّل كامل به آسـتان حضـرت وليّعـصر ارواحنـا فـداه. مردگـان طـريق ضلالـت و غفلـت، و

گمشدگان وادي جهالت و ظلمت را نجات مي‌دهد و به طريق مستوي محمّدي(ص) و صراط مستقيم علوي(ع) رهبري مي‌نمايد. اطال الله عمره الشريف مع العزّه و السّلامه و جعله ذهراً للاسلام و المسلمين به حق محمّد و اهل‌بيته الطيّبين الطّاهرين عليهم السّلام.
حضرت والد ماجد مي‌فرمايد: در اين موقع پيش آمدي رخ داد كه ظاهراً موجبات ضعف روحانيّت و محدوديت تبليغات مذهبي را فراهم آورد و آنهم مسأله‌ي تجديد روحانيّت بود و قضيّه آنچنان بود كه حكومت وقت( به قول خودش ) براي تهذيب روحانيت و پاكسازي حوزه مذهبي از روحاني نمايان، دانشكده‌اي تحت عنوان« مؤسسه‌ي وعظ و تبليغ اسلامي » در مدرسه‌ي سپهسالار تهران تأسيس نمود و به تمام نقاط ايران بخشنامه‌اي اكيد نمود، كه هر معمّمي مايل به صعود منبر و اشتغال به امر ارشاد و تبليغ باشد، لازم است در آن مؤسّسه حاضر گردد و دوره‌ي سه ساله‌ي آنرا از سال 1315 تا آخر سال 1317هـ ش بگذارند و از تمام مواد درسي آن امتحان دهد كه در اينصورت اگر از امتحانات ناحج گرديد حق ارشاد و تبليغ را خواهد داشت واِلّا، فلا
در اينموقع بود كه غالب معممين ترك لباس كردند و بعضي نيز وارد خدمات دولتي گرديدند و ترك روحانيّت گفتند.
ولي حضرت والد ماجد با اشتغالات سنگين و مشكلي كه داشتند با آن همّت عالي خود تصميم بگذراندن اين دوره‌ي تحصيلي نمودند، و بحمدالله باتحمّل مشقّات زياد در آخر، نائل به اخذ اجازه و پايان‌نامه‌ي تحصيلي با امتيازات چشمگير و افتخارات زياد گرديدند و در تمام ايران بين همه‌ي روحانيون شركت كننده در آن امتحانات سه ساله مقام اعلميّت و رتبه‌ي اوّل را حائز گرديدند و مدارك موجود همگي شاهد بر اين مدّعا است و البته فخري هم براي ايشان نمي‌باشد چون آن بزرگوار در سن 22 سالگي به درجه‌ي منيعه‌ي اجتهاد نائل آمده و به اخذ اجازات متعدّد به وسيله‌ي علماي اعلام و

مراجع عاليقدر مفتخر گشته است.
حقير نويسنده‌ي اسن تذكره شرح مفصّل مطلب فوق را به اضافه‌ي مطالب بسيار ديگري از زندگي حضرت والد ماجدم در فصل هفتم اين مجموعه آورده‌ام كه به نظر مطالعه كنندگان محترم در آن بخش خواهد رسيد انشاءالله تعالي، و به طوري كلّي يك قسمت از زندگاني پر افتخار حضرت والد بزرگوار به مناسبت ارتباط ناگسستني و پيوستگي غير قابل انفكاكي كه با شرح حيات اين ناچيز داشت و در حقيقت در تمام مراحل ايندوره از زندگي ايشان حقير به عنوان مساعد و ياور و خدمتگزار در امور مذهبي و اجتماعي به خصوص تدريب مدارس و محصّلين علوم دينيه در تبريز و تبليغات وسيع در مناطق مختلف آذربايجان و اقامه‌ي جماعات و تدوين و چاپ كتب مختلفه و مبارزه با معاندان و حسودان و جواب به تهمت بافيهاي مزدوران در خدمتشان بوده‌ام كه همگي به طور يك مجموعه‌ي غير قابل انفكاك در جزء هفتم همين تذكره آمده است كه احتياج به تكرار آنها در اينجا نيست و در همانجا تفصيل اقدامات وسيع و ابتكارات بديع آن بزرگوار در راه تشييد دين مبين و تأسيس ودارس و مساجد مختلف در عرب و عجم از مناطق آذربايجان گرفته تا خراسان و كويت واحساء و غيره شرح داده شده كه در آن فصل به نظر مطالعه كنندگان محترم خواهد رسيد و البته مقدار زيادي نيز از تأسيسات مفصّل ايشان كه به آن قسمت اط حيات پربركتشان مربوط نبوده در فصل آخر اين تذكره خواهد آمد انشاءالله و اكنون به شرح بعضي از ويژگيهاي اخلاقي و معنوي و آثار باقيات الصّالحات و اقدامات وسيع ايشان در ابعاد مختلف خدمات مذهبي و اصطلاحات اجتماعي كه فوقاً به آن اشاره رفت مي‌پردازم و من الله التوفيق.
4-« مصلحي بزرگ و معلّمي توانا »
يكي از ويژگيهاي بارز و حيرت انگيز آن بزرگوار در اين است كه ا يشان به هر ويرانه‌اي قدم گذاشته‌اند در اسرع وقت با اخلاق فاضله و ملكات نفسانيّه‌ي خود آنجا را آباد نموده‌اند و به فضاي تاريك و وحشت‌آور آنجا نور و صفا بخشيده‌اند و منظورم در اين مقام خرابي در و ديوار و ويراني سقف و گنبد و تيرگي شب نيست، بلكه مقصود ويراني پايه‌هاي ايمان و انهدام اساس اخلاق و دگرگوني عقايد و سياهي دلهاست. به طوريكه اين اعجاز معنوي و تربيت روحاني و اصلاحات اخلاقي ايشان اختصاص به اسكو ندارد بلكه آن بزرگوار به هر منطقه‌اي قدم گذاشته‌اند، روح ايمان و فضائل اخلاقي و سجاياي انساني را در ابدان بي‌رمق مردم آن سامان دميده‌اند.و به شرحي كه در جزء هفتم همين مجموعه‌ نوشته‌ام آن بزرگوار به هر دياري وارد شده‌اند اين دگرگوني و انقلاب اخلاقي و مذهبي در ابعاد مثبتش در آن منطقه ظاهر شده است و كمبودهاي عقيدتي و اختلافات طائفه‌اي و مفاسد اخلاقي و ضعفهائي و وساوس شيطاني از طريق دعوتهاي ايشان با حكمت و موعظه‌ي حسنه و مجادله باللّتي هي احسن در آن خطّه ترميم گرديده و جاي خود را به ملكات نفساني و فضائل اخلاقي و اخوّت اسلامي و اعمال صالحه داده است كه به عنوان مثال يكي از ده‌ها مورد از اصلاحات ايشان راذيلاً به نظر مطالعه كنندگان محترم مي‌رسانم.
5- يك تحول عظيم مذهبي در تبريز
خوب به خاطر دارم در سال 1324 هـ ش كه آن بزرگوار هنوز ساكن شهر مشهد بودند عده‌اي از محترمين شهر تبريز به خدمتشان رسيدند و از ايشان دعوت نمودند كه در ماه مبارك رمضان به تبريز تشريف ببرند و با مواعظ و راهنمائيهاي خويش مردم مشتاق آن ديار را مستفيض بفرمايند،‌ايشان با طيب خاطر اين دعوت را پذيرا شدند و متوجّه آن ديار گرديدند پس از وصول به تبريز مشاهده شد كه مسجد عظيم حجه الاسلام در اثر نداشتن مديريت شايسته در حال انحطاط و ويراني، و مدرسه‌ي مباركه‌ي صاحب الامر(ع) كه تقريباً در حدود چهل حجره جهت طلاب علوم دينيّه و درسگاهي بزرگ براي تدريس آنان داشته بكلّي منهدم گرديده و آنچه از ساير حجرات باقي مانده يا انبار بقّالهاي ميدان بار فروشي و يا مركز ارتزاق چند نفر رمّال و دعانويس شده است و از طرف ديگر مع الاسف مناطقي كه در تقليدشان به خانواده‌ي ما روجوع مي‌مودند در نتيجه چند سال دوري حضرت والد ماجد روحي فداه بكلي از وجود روحاني و اهل منبر و محصّلين علوم دينيّه خالي شده و تك‌تك در اينجا و آنجا افرادي اندك از آ“ها باقي مانده است حتي در بعضي از دهات يكنفر شخص لايق كه حدّآقل از عهده‌ي اقامه‌ي نماز ميّت برآيد وجود نداشت ناچار در چنين مواردي مجبور بودند كه از دهات مجاور در جهت تشريفات تدفين و تعزيه داري ميّت روضه‌خوان يا عشرخواني بياورند و گاهاً در روزهاي سردو يخبندان زمستان در اثر مسدود شدن راههاي ارتباطي كه در آن تاريخ كوره‌ راههائي بيش نبودند مجبور مي‌شدند كه ميّت را چند روز بدون دفن و بلاتكليف نگهدارند و همچنين انجام مراسم مذهبي و شعائر الهي در ايّام متبركه‌ي سال مانند شهر رمضان و محرم الحرام و وفيات و مواليد حضرات معصومين عليهم السلام كه غالباً به حالت تعطيل و يا به وسيله‌ي اشخاصي بي‌اطلاع كه اصلاً صلاحيّت انجام آن وظايف را نداشتند انجام مي‌شد. از طرف ديگر هجوم سالداتهاي روس و فرهنگ كمونيستي به آذربايجان و تشكيل حكومت فرقه‌ي دموكرات در آنجا و طغيان مخالفان دين و اشاعه‌ي تبليغات سوء ضدّ‌ديني و صدها پيش آمدهاي ناگوار ديگر، مردم رابكلي از دين و ايمان متزلزل و غالب جوانان رادر لبه‌ي پرتگاه بي‌ديني و كمونيستي قرار داده بود.
در يك چنين شرائطي حضرت بزرگوارم وارد تبريز شدند و فقط جمعي قليل از بقيّه‌ الماضين كه هنوز لذّت ايمانهاي سابق در مذاقشان باقي بود و در وفايداراي و اخلاص نسبت به عقايد و مرجعيّت خود پابرجا بودند، گرد آن بزرگوار جمع شدند و با گريه و زاري و خواهش و تمنّا از آن طبيب روحاني خواستار علاج گرديدند. ايشان بااطمينان خخاطر و عزمي راسخ قول دادند كه بحول و قوّه‌ي الهي و توجّهات خاصّه وليعصر ارواحنا فداه خرابيها را آباد و كمبودها را جبران فرمايند.
و در اولين قدم به ترميم و اصلاح مسجد عظيم چهل ستون حجه الاسلام كه در قلب تبريز و در قبله‌ي مدرسه‌ي علميه‌ي مشهور به طالبيّه قرار دارد و توليتش رامرحوم آيه الله ميرزا جواد آقا عميدالاسلام ره متولّي وقت آن مسجد به حضرت والد ماجد روحي فداه تفويض نموده بود، پرداختند و در همان اولين سال گشايش آن مسجد كه مدت پانزده سال بود كه به حال تعطيل در آمده بود در اثر حسن تدبير و اخلاق فاضله و مواعظه بليغ و علمي آن بزرگوار، آن مسجد خالي به طرزي آبرومند تعمير و مفروش و مالامال از جمعيّت شد و همه روزه نماز جماعت با عدّة‌اي قابل توجّه و وعظ و تبليغ و ساير مراسم مذهبي در آن مركز مقدّس انجام گرديد و بعضي توطئه‌ها كه از طرف مخالفان و منكران جهت تعطيل دوباره‌ي آن مسجد به عمل آمد همگي نافرجام و بي‌نتيجه ماند و به ضرر خودشان تمام شد و ميان مردم بصير و حسّاس شهر تبريز رسوا شدند وَالْحَمْدللهِ رَبِ العالمين. سپس اقدام به تجديد بنا و تعميرات اساسي مدرسه‌ي مباركه‌ي صاحب الامر(ع) كه آنهم متروك و مخروبه مانده بود نمودند و در اسرع وقت آنمدرسه‌ي ويرانه كه شخص را به وحشت و اميداشت به فضائي زيبا با حجراتي مجلّل و مرتب و صحن پرطراوت و دلگشا مبدّل گرديد و خرابيها جاي خود را به آبادي داد و بدبختي‌ها تبديل به خوشبختي شد.
سپس آن مدبّر حكيم به تمام مناطق و آباديهائيكه از خاندان ما تقليد مي‌نمودند اعلام فرمودند كه يكعدّه جوانان رشيد و پاكدامن و با ايمان از خانواده‌هاي اصيل و مذهبي انتخاب و به آن مدرسه گسيل دارند تا به تحصيل علوم دينيّه مشغول گردند و در آينده روحانياني پاك و ميلّغيني امين جهت آباديهاي خودشان باشند و با جان و دل به آستان مقدس حضرت وليّعصر ارواحنا فداه در نشر احكام و اقامه‌ي جماعات و ساير مسئوليتهاي ديني و تبليغات عقيدتي خدمت نمايند و مسئوليت اداره‌ي اين مدرسه رابه اين ناچيز محوّل فرمودند و بحمداله در اندك مدّ”ي در حدود هفتاد نفر از جوانان مهذّب و مبرّز ما حتي بعضاً از محلهائي كه تقليد از ما نداشتند در آن دارالعلم نوراني جمع شدند و در زماني اندك مبلّغيني پاكدامن و خدمتگزاراني دلسوز جهت انجام

وظائف مذهبي و به خصوص نشر احكام و فضائل و مناقب اهل‌بيت عصمت عليهم السلام روانه‌ي مراكز خدمت خود شدند و آباديهائيكه حتي يكنفر روضه خوان نداشتند داراي چندين تن روحاني فاضل و گوينده‌ي مذهبي توانا شدند و از طرفِ ديگر مجالس هفتگي و به خصوص در روزهاي جمعه در خود تبريز و حوضه‌ي آن جهت تعليم قراءت و تفسير قرآن كريم و نشر آثار و احكام و فضائل و مناقب اهل‌بيت معصومين عليهم السلام دائر نمودند و با پشتكاري خستگي ناپذير، آن ويرانه‌ي مذهبي رابه بهشتي معنوي تبديل كردند و چشمه‌هاي ايمان را در قلبهاي خشك و فرسوده‌ي مؤمنين و مؤمنات به عنوان آوردند و با كمال ملايمت و ملاطفت و غالباً با دستي خالي چنان انقلابي روحاني در قلوب مردم ايجاد كردند كه گروه گروه به طرف آن بزرگوار روي مي‌آوردند و به وظايف مذهبي خود اقدام مي‌كردند و بحمداله حتّي در ده‌كوره‌هاي منمطقه‌ي ما، كه در اقصي نقاط و در وسط جبال قرار داشت اين طنين آرام ولي قاطع و پايدار منادي حكيم ما، پيچيد و دلها را آرامش و روحها را صفا بخشيد و حتي پس از اينكه در سال 1342 شمسي براي هميشه آذربايجان را ترك فرمودند و جهت ادامه خدمت به منطقه‌ي غرب نشين و به خصوص بلده‌ي كويت عزيمت فرمودند اين شور و شعف عظيم مذهبي در قوّت خود باقي بود و پس از مهاجرت ايشان از آذربايجان كه تمام امور و مسئوليتهاي خودشان رابه شرحي كه در قسمت هفتم اين تذكره داده‌ام به اين حقير تفويض فرمودند بحمداله والمنّه باتوجّهات خاصه‌ي حضرت وليعصر ارواحنا فداه و به وسيله‌ي انفاس قدسيّه و دعاهاي مخصوصه‌ي آن مولاي عاليشان و مجاهدتهاي خستگي ناپذير و شبانه‌روزي اين ناچيز بنائي كه آن بزرگوار با خون دل و رنج فراوان بنياد نهاده بودند به كهكشانها رسانده شد و نهالهاي ايماني را كه در آن بيابان كاشته بودند به ثمر رسيد و گلستاني پرطراوت و بوستاني پر بركت از جلوه‌ي تقوي و درخشش فضيلت و انتشار آثار و فضائل اهل‌بيت عصمت عليهم السّلام در قلوب به وجود آمدتا جائيكه به خواهش فضلاي محترم مدارس علميّه تبريز درس خارج فقه و اصول در مسجد عظيم حجه الاسّلام ترتيب دادم و به شرحي كه در زندگينامه‌ام آورده‌ام اين مجلس درس باحضور عدّه‌ي كثيري از فضلا و اجلّاء شهرستان تبريز مدّتها ادامه يافت و وظيفه‌ي تدريس را در اين مكتب عظيم مانند ساير مسئوليتهاي خطير ديگر، خودم عهده‌دار بودم. به طوريكه حضرت والد ماجد در يكي از نامه‌هائي كه به عنوان تشويق و تقدير براي حقير نوشته بودند از باب تشويق و تقدير خطاب به اين ناچيز نوشته‌اند كه كاري را كه تو انجام داده‌اي ( ترتيب و تشكيل درس خارج در مسجدحجه الاسلام ) هيچكس قبل از تو در آن مسجد انجام نداده است.
اين شور شعف و درس و تدريس و وعظ و تبليغ تا روز دوّم شهر رمضان سال 1401 هجري قمري مطابق با مرداد سال 1359 شمسي ادامه داشت. . .؟ « وَ الْخَيْرُ فيما وَقَع » و امروز نيز كه حضرت والد ماجد در كويت و اين ناچيز نيز در تهران ساكن هستيم بحمداله فارغ التحصيلان باوفاي مكتب ما با علاقه و پشت‌كار فراوان به ادامه‌ي خدمات مذهبي خود در مراكز خويش مشغولند ولِلّهِ الْحَمْد.
و هدفم از آوردن سرگذشت فوق اين بود كه مطالعه كنندگان محترم و به خصوص مقلّدين آن بزرگوار متوجّه شوند كه مرجع عاليقدرشان چون رهبري حكيم و عالمي عامل و زاهري متّقي هستند به هر جا روي آورده‌اند فضاي آن منطقه را پر از عطر ايمان و سرشار از تقوي و اعمال صالحه نموده‌اند و گويا اين مسأله متاعيست معنوي و ره آورديست روحاني كه به هر كجا قدم مي‌گذارند از دست و زبان و وجود پربركتشانن تراوش مي‌كند و هر فردي به قدر شايستگي خود از آن بهره‌مند مي‌شود.
6- زهد و وارستگي
ديگر از ويژگيهاي اين عالم بزرگوار زهد و تقوي وبي‌تجمّلي و بي‌ تكلّفي در زندگيشان بوده و مي‌باشد و از همان ايام كودكي و در تمام مراحل زندگي هميشه از دنيا و زخارف و لذائذ ظاهر آن اعراض داشته‌اند و همواره بهفكر خدمت به آستانمقدس ديانت بوده‌اند و اوقات شريفشان يا به درس و تدريس و يا به وعظ و تبليغ و يابه خدمت مستمندان و بينوايان و يا به عبادت و ذكر و راز و نياز و مناجات بامحبوب حقيقي، خداوند مهربان اختصاص دارد هرگز به اين فكر نيفتاده‌اند كه استراحتي كنند و يا تفرج و تفريحي نمايند و يا به اصطلاح حتّي از لذائذ مشروع متمتّع شوند بلكه بزرگترين لذّت ايشان و شيرين‌ترين مشغوليتشان همانا اشتغال به عبادت و ذكر الهي و خدمت بدين مقدّس و خلق الله بوده و هست و اگر در ايام بهار ياتابستان سفري به دامنه‌هاي سرسبز و زيباي كوههاي آذربايجان داشته‌اند آنهم عنوان تبليغ دين و خدمت به مؤمنين راداشته است و بس و به دعوت و اصرار اهالي آن سامان بوده است. در مدت عمر طولاني وپربركت خويش ذخيره يا پس‌انداز، ضياع و عقار و ملك و ثروتي براي خود نيندوخته‌اند و هر چه به دستشان رسيده در اسرع وقت به محلهاي مشخص خود كه در شرع اطهار تعيين شده است رسانده‌اند و هيچگونه تصرفي به نفع خود در آ“ها نكرده‌اند. با اينكه هميشه به وسيله‌ي مريدان و مخلصين فداكار و وفاداران ميليونها تومان ودينار به دستشان مي‌رسيده، هرگز حتي خانه‌اي نيز براي سكونت خود ابتياع نكرده‌اند آري، در تاريخي كه در اسكو بودند اهالي محترم آنجا در اثر ارادت و عشق وافر و خاصّي كه به اين رهبر محبوب خود داشته و دارند به اصرار تمام و خواهش و تمنّآي زياد بزرگترين و بهترين خانه‌ي موجود در آن شهر را براي آن بزرگوار خريداري نموده و به ايشان هديّه كردند و استدلالشان اين بود كه از دور و نزديك دوست و بيگانه عالي و داني شب و روز به ديدار شما مي‌آيند و ما راضي نمي‌شويم كه پيشواي عاليقدرمان در منزلي مخروبه و استيجاري زندگي كنند. ولي آن بزرگوار در موقع انتقالشان از اسكو به مشهد مقدّس با اينكه دست خالي بودند آن خانه را به فروش نرساندند و همانطور در ارض اقدس رضوي(ع) نيز در خانه‌اي استيجاري سكني گزيدند. پس از مدّتي ك ه اهالي باوفاي اسكو از مسأله‌ آگاه شدند و از مراجعت آن وجود شريف به آن ديار مأيوس گرديدند خودشان آن خانه را فروختند و براي ابتياع خانه‌ي جديد در مشهد، وجهش را

به خدمت آن بزرگوار ارسال داشتند و ناچاراً خانه‌اي در مشهد خريداري شد، پس از چند سال كه آن روحاني عاليمقام دوباره به تبريز مراجعت فرمودند. با اينكه در آن شهر در خانه‌اي زندگي مي‌كردند كه مال خودشان نبود و به نام يكي از تجّآر تبريز بود. چون اهالي محترم اسكو را از لحاظ حمّام در مضيقه ديدند و كسي از ثروتمندان آنجا حاضر به بنياد يك گرمابه براي تأمين بهداشت و رفاه حال مردم نشد و مردم و به خصوص مخدّرات و طبقه نسوان جهت نظافت غالباً آباديهاي مجاور مي‌رفتند، اين بزرگوار همان خانه‌ي موجود در مشهد را به فروش رساندند و با وجه آن و همكاري و مساعدت عدّه‌اي از اخيا، گرمابه‌اي بس باشكوه و مجلّل بنا نمودند و در دسترس اهالي محترم قرار دارند و تا به امروز نيز كه تقريباً بيش از چهل سال از تاريخ بنياد آن مي‌گذرد آن گرمابه پابرجا و مورد استفاده‌ي اهالي مي‌باشد و اخيراً به امر ايشان و به وسيله‌ي حقير همان گرمابه وقف، و در آمد آن اختصاص به مصارف مسجد جامع اسكو و ساير امور خيريّه گرديد و توليتش به رئيس وقت اداره‌ي اوقاف با همكاري هيئت امناي مسجد نامبرده تفويض شد و آن بزرگوار هديه‌اي راكه سالها قبل اهالي اسكو به ايشان تقديم نموده بودند، به نحوي احسن به خودشان مسترد كردند و مورد استفاده‌ي عموم اهالي قرار دارند. اين موضوع مفصلا ذكر خواهد شدو نيز در سال 1342 شمسي كه از تبريز و آذربايجان به تهران منتقل گرديدند مريدان و دوستان محترم كويتي ايشان يكي از وسيعترين و زيباترين خانه‌هاي ويلائي خيابان فرهنگ تهران را كه در نوع خود كم‌نظير بود براي ايشان ابتياع و به عنوان هديه بهخدمتشان تقديم كردند تا در آنجا سكني گزينند، البته چون ردّ هديّه آنهم از طرف دوستاني مؤمن و باوفا شرعاً قبيح است آن بزرگوار ناچاراً آن هديّه را پذيرفتند ولي از حالاتشان معلوم بود كه قلباً راضي به سكونت در آن محلّ نيستند و به همين جهت از همان بدو استقرارشان در آن منزل بزرگترين سالن آنجا را به عنوان حسينيّه انتخاب نمودند و در اختيار مردم گذاشتند، و هر هفته عصرهاي جمعه و بهعلاوه در غالب ايّام مذهبي سال عدّه‌اي از دوستان محترم ساكن تهران در آن مجتمع مذهبي حاضر مي‌شدند و مراسم قراءت و تفسير قرآن كريم و وعظ و تبليغ و به خصوص نشر فضائل و مناقب اهل‌بيت عصمت(ع) عليهم السلام بودند به موالي بزرگوار آنان اهدا نمايند، تا اينكه بحمداله در سال گذشته آنجا را به عنوان وقف به پيشگاه با عظمت امّ‌الائمه حضرت صدّيقه‌ي طاهره فاطمه‌ي زهرا سلام الله عليها اهدا نودند و آن محلّ مقدّس را به نام‌ « بيت الزهراء » اسم گذاري كردند و دستور دادند كه ساختمان كهنه‌ي آن تخريب و به جاي آن عمارتي مفصّل و باشكوه شامل قسمتهاي مختلف از قبيل شبستانِ تبليغات و تعليم و قراءت و تفسير قرآن و نشر مقامات و فضائل اهل‌بيت طهارت(ع) و اقامه‌ي نماز جماعت و سالن غذاخوري جهت اطعام مؤمنين از هر طبقه در ليالي جمعه و ايّام سوگواري و اعياد مذهبي و قسمت كتابخانه‌اي و غيره احداث گردد، امريّه ايشان بلافاصله اجرا گرديد و بحمدالله در اثر زحماتي كه به عمل آمد به خصوص مساعي اخوي محترم حاج احمد آقا احقاقي و بودجه‌ايكه خود ايشان يعني حضرت والدماجد روحي فداه از هدايا و تبرّعاتي كه در دست داشتند « نه حقوق واجبه‌ي شرعيّه » تقديم مخارج و مصارف اين بناي باشكوه مذهبي فرمودند و با عنايات غيبيه‌ي حضرت حقّ متعال در روز جمعه هفدهم شهر ربيع‌الاوّل سال 1415 هجري قمري مطابق باچهارم مرداد ماه 1373 هجري شمسي سالروز خجسته ميلاد با سعادت منجي عالم بشريّت حضرت ختمي مرتبت رسول اكرم(ص) و همچنين ششمين اختر تابناك آسمان ولايت وامامت رئيس مذهبمان اما جعفر صادق عليه السلام بود. با حضور خودشان و عده‌اي كثير از علما و فضلا و خطباء و سادات و اشراف و قاطبه‌ي دوستان ساكن تهران و حتّي عدّه‌ي زيادي از مردم آذربايجان و كويت و خراسان و بزرگاني از بلده‌ي طيبه‌ي قم و سرپرستان مراكز خيريّه و مجالس درس و تحفيظ قرآن كريم در تهران، و سائرين كثرالله امثالهم بامراسمي بسيار روحاني و معنوي و با شكوه، ابتدا باتلاوت آيات كريمه‌اي از قرآن مجيد و سپس
باخطابه سخنوران بليغ مذهبي و مدّاحان اهل‌بيت عصمت(ع) و در پايان با اقامه‌ي نماز جماعت به امامت حضرتشان واطعام هزاران نفر از ميمانان عزيز در داخل محوطه‌ي بيت‌الزهراء و مستمنداني در خارج آن، خاتمه يافت.
همان روز در اثر حسن ظنّ و ا عتمادي كه به اين حقير دارند. اداره‌ي محراب و منبر و ساير امورات مذهبي و روحاني آنجا را به اين ناچيز محوّل فرمودند، و حقير نييز اطاعت از امرشان كردم و بحمدالله اين مركز مقدس مذهبي عصرهاي هر جمعه و ايام مقدّس مذهبي باجمعيّتي انبوه و مراسمي باشكوه و كم‌نظير باانجام مراسم ديني تشكيل مي‌گردد و از درگاه ايزد متعال و پيشگاه باعظمت حضرت وليّعصر ارواحنا فداه اميدخدمات بيشتري در اين مقام شريف كه امانت و يادگار والد ماجدم مي‌باشد، دارم ولله الحمد همانطور كه ذكر شد از ويژگيهاي اعجاب‌آور و حيرت‌انگيز اين عالم عامل و زاهد كامل، اينستكه: خودشان در منتها درجه‌ي زهد و وارستگي در منزلي كوچك و تقريباً قديمي در كويت در كمال سادگي زندگي مي‌كنند و حتّي اين خانه را وقف امام مسجد ( الصّحاف ) كويت كرده‌اند و تحت مالكيّت خودشان نمي‌باشد. اينمنزل محقّر از هر گونه فرش و مبل و لوستر و غالب تزئينات و زخارف، عادي و منزّه است و كفپوش آن را يك موكت معمولي تشكيل مي‌دهد، بااينكه غالب جوانان كويت و احساء كه در واقع شيفته‌ي آن بزرگوار هستند و تا سرحدّ‌عشق اين رهبر وارسته رادوست دارند و افتخار مي‌كنند كه خدمتگزار آستانشان باشند. عجب اينجاست كه اين خانه كه مسكن مرجعي عظيم و رهبري جهاني است و ذكر جميل و آثار خير و شهرتشان شرق و غرب جهان را پر كرده است برخلاف سايرِ دربخانه‌هاي غالب ابناء نوعشان خالي از جاجب و دربان و غلام و نوكر و منشي و كاتب و مباشر و مشاور و غيره مي‌باشد و تمام كاهراي فراوان و خسته كننده و پر مسئوليتشان را در اين سنّ كهولت كه بحمداله در آستانه‌ي صد سالگي مي‌باشند خودشان شخصاً و مباشرتاً انجام مي‌دهند، از اقامه‌ي نماز جماعت
و حضور در حسينيات و جواب به نامه‌هاي فراوان و توضيح به مسائل مراجعه كنندگان و خواندن دعا بر سر بيماران و پذيرائي از قادمين وده‌ها امور و مسئوليتهاي ديگر كه شرح همه‌ي آنها در اين مختصر به طول مي‌انجامد.
اگر كسي خانه‌ي ايشان را دقّ الباب كند و زنگ در خانه را به صدا درآورد از پشت دستگاه آيفون خودشان جواب مي‌دهند و اگر شخصي شماره‌ي تلفن ايشان را بگيرد از پشت تلفن صداي دلنشين ايشان رامي‌شنود و اگر فردي قدم به داخل منزل ايشان گذارد به وسيله‌ي شخصِ خود ايشان پذيرائي مي‌شود و يك نوشيدني يا ميوه را خودشان براي تازه وارد مي‌آورند.
و همه‌ي اينها نه از روي استيصال و نداريست بلكه اگر در برابر اصرارهاي پي در پي و روزانه‌ي مخلصان بيشمارشان كوچكترين رخصتي دهند. بزرگترين قصر از قصور كويت باخدمتگذاران و حاجيان و منشيان فراوان در همان فرصت اوّل براي ايشان مهيّا مي‌شود. منتها خودشان اين روش درويشانه را انتخاب فرموده‌اند و جهاني را در برابر اين رياضتهاي صعب و غير قابل تحمّلشان به حيرت و تقديس را داشته‌اند، تنها مونس ايشان بيگانه همسر باايمان و پرهيزكارشان هستند كدبانوئي با تقوي از خاندان محترم ( شمس آذر ) تبريز و در مرز هفتادسالگي مي‌باشند و ايشان نيز به جهت مبتلا بودن به بعضي از كسالتها غالباً در تهران و دور از ايشان هستند و آن بزرگوار مقداري از ايّام و ليالي سال راتك و تنها در منزلشان به سر مي‌برند و فقط يك خدمتكار سيلاني به بعضي از واجبات زندگيشان از قبيل تهيه‌ي غذا و نظافت منزل وشستشوي ظروف و امثال اينها رسيدگي مي‌كنند و يكنفر راننده از سادات نجيب پاكستان دارند كه در شبهائيكه ايشان بكلّي تنها و منفرد هستند جهت رفع كراهت در يكي از اطاقهاي منزلشان بيتوته مي‌كند.
و باز در اينجاست كه عقل و عشق پنجه در هم مي‌زند و استدلال، محكوم و مغلوبِ

ماوراء‌الطبيعه مي‌شود، أَطالَ اللهُ بَقاهُ وَ أدامَ اللهُ عَمْرَهُ الَّريفُ مَع السّضلامهِ وَ التّوفيقِ تَحْتَ حِماتِهِ مُولاهُ الْكَريم صاحبُ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ مُولانا الْحُجَّه ابْنِ الْحَسَنِ الْعَسَكري أَرْواحُنا فِداهِ ‌) تنها نقصي كه من در كويت و در مؤسسات وسيع و اعجاب‌انگيز ايشان ديدم متأسفانه نبودن مجمعي علمي و مدرسه‌اي ديني با جمعي از فضلاي بزرگوار و علماي عاليمقام و درسهاي متعدّد از مقدّمات و سطوح و خارج و مخصوصاً تدريس حكمت آل محمّد(ص) كه مي‌دانم يگانه آرزوي قلبي ايشان است، مي‌باشد و البتّه علّت اين كمبود عظيم در تشكيلات وسيع ايشان كه از شرق و به غرب كشيده شده است نبودن يك يا چند مساعد امين و كمك دانشمند و متين مي‌باشد تا با دستياري آنان اين نقيصه را كه منتها آرزوي ايشان مي‌باشد برطرف مي‌نمودند. همانطوريكه در منطقه‌ي آذربايجان با فداكاريهاي اين ناچيز كه مدّت چهل سال بيدريغ و بدون خستگي در آستانشان مشغول خدمات علمي و تدريس و تبليغي بودم و براي مساعدت خويش نيز مدرّسين و مبلغيني كاردان تحت نظر آن بزرگوار تربيت كرده‌ بودم، ‌بحمداله بزرگترين و آبرومندترين و پرمحتواترين مجتمع علمي و روحاني در شهر بزرگ تبريز به دست مباركشان تأسيس و تشكيل شد و نتيجه‌هاي ارزشمندي از فضلاء و علما و خطباي مهذّب و باتقوي تحويل اجتماع دادند. از درگاه كرم خداوند مهربان و از آستان مقدّس حضرت وليّعصر امام زمان ارواحنا فداه عاجزانه مسألت دارم كه وسائل تشكيل يك چنين مجتمع علمي و حكمي را در مقرّ آن بزرگوار يعني كويت عزيز فراهم آورند و به اين حقير فقير حول و قوت و شفاو توفيق عنايت فرمايند تابتوانم كه تا آخرين روز حياتم در تمام مراحل كمك و مساعد ايشان با شم، اگر چه بحمداله اكنون هم بيكار نيستم و با امر خودشان فعلا در تهران به خدمات مذهبيم به خصوص درد و مركز دارالعلم جناب عالمه‌ي غير معلّمه زينب كبري سلام عليها كه متشكل از اولاد و احفاد و متعلقين طبقه‌ اوّل خودشان مي‌باشد و بحمدالله تعداد آنان امروز نزديك به يكصد نفر

است و در آنمركز به نظر به تريس فقه و حكمت و تفسير و به خصوص تربيت و تعليم جوانان خانواده براي ايفاي دو وظيفه وعظ و تبليغ اشتغال دارم و همچنين در مركز تبليغي بيت‌الزهراء چنانكه گذشت به انجام خدمات مشغولم و قامم نيز شبانه روز براي تأليف كتب در موضوعات علمي و مذهبي و تفسيري در كار است و اميد است كه بعد از اينهم بتوانم به خدمت آستانمقدس نبوت و طهارت كه همان حكمت اهل‌بيت عليهم السلام است ادامه دهم وَ مِنَ اللهِ التّوفيقْ وَ عَلَيْهِ التَّكْلان وَ الْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ.
آري ساختمان بناهاي عظيم براي اشخاص پولدار بسيار آسان است ولي نوشتن يك كتاب پرمحتوي و ياتربيت يك روحاني با تقوي بسيار مشكل است.
( أسوه‌ي تقوي و عبادت )
4- ديگر از ويژگيهاي آن بزرگوار نهايت تقوي و الزامشان به اداي واجبات و مستحبات و دوري از منهيّآت و منكرات و مكروهات مي‌باشد. در طول زندگي پر بركتشان يك عمل واجب و يا مستحب از ايشان فوت نشده و حتي يك فعل مكروه از وجودشان سر نزده است به قدري به اداي نماز شب و انجام فرائض و نوافل در اوقات مخصوصه‌شان مقيّد هستند كه هيچ پيش‌آمدي نتوانسته اين روش را تغيير دهد و يا لا محاله براي يكبار تعطيل كند و براي مثال چند نمونه تقديم مطالعه كنندگان محترم مي‌نمايم.
الف: از تبريز به وسيله‌ي قطار عازم تهران بوديم و موقع حركت قطار مقارن با غروب شرعي و وقت فضيلت نماز مغرب بود. ناظم ايستگاه صوت وّل حركت قطار را به صدا درآورد ولي از اين طرف حضرت والد ماجد عبايشان را به روي زمين پهن كردند و رو به قبله ايستادند و تكبيره الاحرام نماز مغرب را گفتند و شروع به اداي نماز مغرب فرمودند. در اين حال بعضي از همراهان به جنب و جوش افتادند و نگران حركت قطار و به جا ماندن ايشان و خودشان شدند.

در اينموقع ناظم ايستگاه متوجّه مسأله شد و از ما توضيح خواست، من به ايشان گفتم كه اين بزرگوار به اقامه‌ي نماز در اوّل وقتش مقيّد هستند و هيچ پيش آمدي نمي‌تواند ايشان را از اين سليقه‌ي مخصوص عبادي و مذهبيشان منحرف كند. آن مأمور با ادب نگاهي به صورت نوراني آن شخصيت روحاني نمود و بي‌اختيار مجذوب معنويّت و عبادت آن مرد خدا شد و ناچاراً چند دقيقه حركت قطار را به تأخير انداخت و حضرت والد ماجد نمازشان را اتمام كردند و ب اتشكر از ايشان سوار قطار شدند، در قطار كه از خدمتشان توضيح خواستيم، فرمودند. اين قطار مي‌رود و قطار ديگر مي آيد ولي وقت فضيلت نماز هرگز برنمي‌گردد و آن فرصت روحاني را هيچوقت نبايد از دست داد.
ب: سالها قبل وزير كشور وقت، مرحوم ناصر صدري كه از مريدان و مقلّدان آن بزرگوار بود در تهران نه جهت يك امر سياسي بلكه فقط به عنوان زيارت و قصد تبرك از مصاحبت ايشان با جمعي از رجال و شخصيت‌ها به خدمتشان مشرف شدند، و با طرح بعضي از مسائل شرعي و درخواست راهنمائي از محضرشان از هر دري صحبت رفت تا موقع نماز مغرب رسيد، در اين موقع مشاهده كرديم كه ايشان از جا بلند شدند و ، فرمودند كه هنگام نماز مغرب رسيده است شما در ادامه‌ي جلوس خود مختاريد ولي من با معذرت خواهي اجازه مي‌خواهم كه جهت اداي فرضيه و لبيّك به نداي ملكوتي ( حَيّ عَلي خَيْرِ الْعَمَلْ ) به عبادتگاه خود بروم. در اين لحظه سكوتي عميق كه بيانگر فريادهائي از تقديس و تواضع در برابر اين بنده‌ي بي‌رياي خدا بود، مجلس را فرا گرفت وناگهان وزير محترم خطاب به بزرگوار عرض كرد: آقا ما هم براي كسب فيض به اينجا آمده‌ايم و اجازه مي‌خواهيم كه در اين امر مقدّس با شما شركت نمائيم و امشب نمازمان را به امامت زعيم عاليقدرمان انجام دهيم. در نتيجه شركت همه‌ي نماز جماعتي پر از معني و روحانيّت و خضوع و عبوديّت در آن سراي

عبادت و ولايت به جا آورده شد.
ج: در ايامي كه صدّام به منطقه كويت حمله نموده و آن شهر مظلوم و مردم بيگناه آنجا را مورد قتل و شتم و غارت قرار داده بود و ناچار حضرت والد ماجد باهمراهي اين ناچيز و چند نفر خواصّ از طريق بصره عازم ايران شدند و در تهران موقّتاً سكونت نمودند.
سفير محترم كويت كه از ورود ايشان به تهران مستحضر شدند با جمعي از ديپلماتها به محضرشان شرفياب گرديدند و از ايشان تقاضا كردن كه از باب تبرّك يك شب از شبهاي ماه مبارك را براي افطار ايشان تشريف ببرند و افتخار ميزبانيشان را به ايشان بدهند. حضرت والد ماجد با اينكه طبعاً از حضور در يك چنين مجالس اكراه داشتند ولي ناچار محض رعايت مراتب ادب و جواب به محبّت‌هاي بي‌شائبه ايشان آن دعوت را قبول فرمودند. در اين ضيافت حقير نيز در خدمتشان بودم و عدّه‌اي از ديپلماتهاي سفارت و بعضي از سفراي ممالك عرب و از جمله معاون محترم وزرات امور خارجه حضور داشتند آخرين دقائق روز بود و تك‌تك ساعت راديو نزديك شدن مغرب را بشارت مي‌داد و حضّار آماده‌ي افطار بودند كه در اينموقع صداي روحبخش اذان در مجلس طنين‌انداز شد وناگهان مشاهده كردند كه حضرت والد ماجد از جايشان بلند شدند و از حضّآر معذرت خواستند و با تبسّمي دلچسب به ايشان فرمودند كه شما مشغول افطارتان باشيد كه آنهم عبادت است ولي من تعهّد دارم كه هميشه قبل از افطار فريضه‌ي واجبه‌ي مغرب را به جا آوردم و به همين نيّت با راهنمائي پيشكار سفر باطاق مجاور تشريف بردند. حقير نيز كه ايشان را همراهي مي‌نمودم ناگهان ديدم تمام حضّار خودِ‌ سفير نيز در آن محلّ‌حاضر شدند و با روهائي گشاده و تبسّم به حضرت والد بزرگوار در اقامه‌ي نماز مغرب اقتدار كردند و پس از خاتمه‌ي مراسمِ نماز، همگي براي افطار به محلّ اوّل مراجعت نمودند.

امثال يك چنين پيش آمدهاي اعجاب‌انگيز بيشتر از صدها است كه در مدّتِ عمرم كه غالباً در محضرشان بوده‌ام تجسم ديده‌ام و اين چند فقره را به عنوان نمونه به نظر مطالعه كنندگان محترم رساندم و شرح همه‌ي آنها و تمام مزاياي اخلاقي و سجاياي انساني وخصائص ايماني آن بزرگوار مستلزم نوشتن كتابهاي ضخيم و رساله‌هاي حجيم مي‌باشد كه اين مختصر را گنجايش آنهمه نيست.
7-«‌همنشيني و مصاحبت با بينوايان »
در هر شهر كه سكني گزيده‌اند غالب همنشيني و مصاحبت ايشان با طبقه‌ي فقرا و ضعفا و مستمندان بوده است و در صحبت آن بينوايان بايك رأفت و مهرباني اميدبخش و با كمال تواضع و فروتني رفتار مي‌نمودند و به قدري با آنان ملايمت و يگانگي ابراز مي‌داشتند كه آنان بي‌محابا چون پدي مهربان و طبيبي رؤوف دردهاي ظاهري و معنوي خويش را به ايشان بازگو مي‌كردند و آن بزرگوار در رفع و علاج آنها نهائي‌ترين درجه‌ي سعي و كوشش را مي‌نمودند.
در ايّآمي در شهرستان اسكو سكني داشتند نمازِ ‌جماعت راهنگام ظهر در مسجد جامع محله‌ي علياي اسكو و نماز مغرب را در مسجد محله‌ي سفلي اقامه مي‌كردند، در محله‌ي سفلي و در مجاورت گورستان شهر محله‌اي بود به نام ( دنگلان ) كه مردمي فقير و زحمتكش و مستمند داشت ايشان همه روزه قبل از عزيمت به مسجد سري به آن محلّه مي‌زدند و وارد آن بيوت ساده و عاري از هرگونه تمكّن مي‌شدند و با تقديم وجه و نصيحت و دلداري بر زخمهاي دلِ ريشِ آنان مرحم مي‌نهادند به طوريكه وقتي ساكنان آنجا آن بزرگوار را از دور مي‌ديدند بااشتياقي سرشار از يك محبّت خالص وبي/ شائبه دور از طمعهاي مادّي به استقبالشان مي‌شتافتند و اسب سفيد و زيبا و با وفايشان را در ميان مي‌گرفتند و زيارت مي‌كردند و ابن عمل فقط اختصاص به محلّه‌ي دنگلان اسكو نداشت بلكه در هر گوشه‌اي از آن آبادي بزرگ سراغ همه‌ي دردمندان و مستمندان را مي‌گرفتند و شخصاً به بالينشان مي‌شتافتند و به برآوردن خواسته‌هاي آنان به قدر امكان و بدون منّت اقدام مي‌نمودند.
و برعكس در برابر بعضي از ثرمتمندان مغررو و بي‌عمل در كمال متانت يك حالت گردنفرازي و بي‌اعتنائي داشتند.
8- « بالاتر از ايثار »
6- حضرت والد ماجد نقل مي‌نمايند كه در سالهاي اوّل استقرارمان در اسكو با دو مسأله‌ روبرو شديم كه ما را حتّي از جهت زندگي بسيار ساده و عاري از هر گونه تجمّل و اسراف كه داشتيم دچار مشكل نمود. و آن دو مسأله عبارت بود از قحط و غلاي شديد و نبودن درآمد. به طوري كه با كمال قناعتي كه داشتيم قادر به اداره‌ي زندگي محقّرانه‌مان نيز نبوديم و اين موضوع فقط به ما اختصاص نداشت بلكه غالب مردم همين حال را داشتند.
آن روز به اصطلاح كفگير به ته ديگ رسيده بود و در منزل ما هيچ متاعي به عنوان آذوفه وجود نداشت و تنها چيزي كه با آن سدّ جوع مي‌شد، نان نامرغوب و خشن بازار بود كه آنهم قابل استفاده نبود و بچّه‌ها به سختي قادر به جويدن و فرو بردن آن بودند و حتي يكروز در موقع تناول صبحانه، يعني همان نان نامرغوب، مادر اطفال يكي از آنها را به من نشان داد كه نان را پس از جويدن مي‌خواهد از گلو فرو ببرد ولي قادر به فرو بردن آن نيست و نان در گلوي آن طفل معصوم گير كرده است. مي‌خواهم بگويم كه به جائي رسيده بود كه حتي چند استكان چاي و مقداري قند يا شكر در دستگاهمان وجود نداشت كه بچّه‌ها به كمك يك استكان چائي بتوانند آن نان را تناول نمايند. تنها دار و ندار ما، بك سكه‌ي دو ريالي بود كه از تتمه‌ي نقدينه‌ي مختصري كه داشتيم براي ما باقي مانده بود و آن دو ريالي هم در اختيار مادرتان بود كه به وسيله‌ي آن چيزي خريداري شود و غذائي تهيّه گردد تا شما كه موقع ظهر گرسنه از مدرسه

مي‌آئيد باآن سدّ جوع نمائيد. ولي در اين موقع در خانه زده شد و پس از باز كردن درب، ‌مسأله‌گوي مسجد با حالي زار و حالتي نزار وارد منزل گرديد. و سپس اظهار داشت كه من با اينكه مي‌دانم دست شما خاليست ولي حالت استيصام به جائي رسيده است كه بالاجبار براي استمداد به جانب شما روي آوردم، چون مي‌دانم كه هيچكس از در اين خانه نااميد برنگشته است و قضيّه چنانست كه همسرم وضع حمل نموده و هيچ چيز در بساط ندارم كه به وسيله‌ي آن بتوانم مخارج اين پيش آمد را حتي مزد قابله و غذاي همسر و كودك و ساير لوازم آن را تأمين نمايم. چاره‌اي نديدم جز اينكه مشكلم را با شما در ميان گذارم، با اينكه از قرائن مي‌دانم كه وضع شما هم بهتر از من نيست. حضرت والد ماجد دنباله‌ي داستان را اين طور ادامه مي‌دهند، كه من با شنيدن وضع اسف‌انگيز آن مرد مفلوك و در عين حال با ايمان. به اندرون رفتم و موضوع را با مادرتان در ميان گذاشتم. و گفتم درست است كه وضع ما نيز بهتر از او نيست ولي فرقي كه بين ما و او وجود دارد، اينستكه او اكنون در خانه‌، همسري بيمار و طفلي نوزاد دارد و از اين جهت استحقاقش بيشتر از ما مي‌باشد و چه بهتر كه آن دو ريالي را كه تمام نقدينه و ثروت ما را تشكيل مي‌دهد تقديم او كنيم تا شايد مشكلش با آن، تا حدودي حل شود و براي غذاي ظهر و شب بچّه‌ها هم خدا كريم است.
من مشاهده كردم كه مادرت در اين حالت در تأسفي عميق فرو رفت و با ديدگاني پر از اشك آن دو ريالي را تحويل من داد. و من آن دو ريالي را تحويل آن مرددادم و با اينكه جهت رعايت شئونات روحانيّت و عزّت نفس تا آن روز در بلده‌ي اسكو، از هيچ فروشنده‌اي متاعي را به نسيه نخريده‌ بودم حتي در شديدترين مراحل استيصال، كه آنروز هم يكي از آن روزها بود. ولي باخود حساب نمودم كه اين دو ريالي نمي‌تواند جوابگوي نيازهاي آن مستمند باشد و به همين جهت كاغذي در دست گرفتم و آنچه را كه تصوّر مي‌مودم آن شخص در آن روز بحراني نياز دارد، از آرد و برنج و روغن و چاي

و قند و شكر و غيره در آنصورت نوشتم و به بقال محلّه كه از محبّآن بود و هميشه اصرار داشت كه هر چه براي منزل لازم است از مغازه‌ي او ببرم و وجهش را هر وقت ممكن شد بپردازم و من حتي براي يكمرتبه زير بار نسيه نرفتم و به آن كيفيت چيزي از او نخريدم. توصيه كردم كه تما ماجناس را تحويل آن شخص بدهد و اداي وجهش را به عهده‌ي خود گرفتم و آن مرد با شادماني و رضايت خاطر و تشكر خداحافظي نمود و رفت.
چون به اندرون برگشتم باز ديدگان مادرت را پر از اشك ديدم و جهت استمالت خاطر او گفتم: براي چه گريه مي‌كني؟ آيا نگران گرسنگي اطفالت هستي؟ يا موضوع ديگري گريانت كرده است.
ولي در اين حال بود كه بغض در گلوي آن همسر مهربان و فداكار تركيد و باراني اشك صفحه‌ي صورتش را فرا گرفت و با كلماتي مقطّع چنين گفت:
گريه‌ي من نه از شدت تنگدستي و نه از گزسنگي اطفالم مي‌باشد. امروز خدا چنين خواسته و ما راضي به رضاي معبود و مهربان هستيم.
ولي گريه‌ي من براي تست كه با اين دل پر از مهر و رحمت و با اين دستهاي پر از جود و سخاوت چرا بايد روزگار با تو اين چنين سخت بگيرد، اين دستهاي پر بركت در خور اينهمه عسرت و تنگدستي نمي‌باشد. و جز اين مسأله چيز ديگري موجب گريه‌ي من نيست.
گفتم، من به تو بشارت مي‌دهم كه امروز آخرين روز تنگدستي ما است و من و تو پس از اينكه از اين امتحان عظيم بحمدالله ناحج و پيروزمندانه جستيم و از مولاي بزرگوارمان امير مؤمنان علي بن ابيطالب عليه السلام و اهل‌بيت نبوّت سلام الله عليهم اجمعين در مسأله‌ي ايثار كه مضمون آيه‌ي مباركه‌ي: « وَ يُؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه الحشر9 » مي‌باشد تأسّي و تبعيت نموديم. انشاءالله از فردا دربهاي

رحمت و بركات الهي بر روي ما گشاده خواهد شد. و همينطور هم شد و از فرداي آنروز از هر سو نعمت و بركت و عزّت و غنا بر خانواده‌ي ما باريدن گرفت، به نحويكه خود مانرا به اندازه‌ي متوسط و معقول تأمين نموديم و آنچه آرزو مي‌كرديم و چون عقده‌اي در دل داشتيم به فقرا و مستمندان بذل و بخشش كرديم والحمدلله رب العالمين عرض مي‌كنم: باكمي دقّت و امعان نظر در قضيّه‌ي فوق متوجّه مي‌شويم عمل آنروز حضرت والد ماجد، كاري بالاتر از ايثار بوده است. زيرا معني ايثار اينطور است كه شخصي متاعي يا نقدينه‌اي مثلاً داشته را بر خود ترجيح و فضيلت دهد و آنچه را كه دارد كلاً در اختيار او گذارد كه اين مرتبه عاليترين درجات سخا و جود مي‌باشد و بندرت در اشخاص عادي به ظهور مي‌رسد، ولي عمل بزرگوار در آن مرحله بالاتر ا زايثار بوده است زيرا هم تمام دارائي خود را به آن مستمند عطا فرموده در حاليكه احتيج مبرم به آن داشته است ( كه تا اينجا عملش ايثار است )و هم از شخص ديگر نسيه گرفته وزير بار سنگين قرض رفته و او را از هر لحاظ غرق در احساس خويش نموده به طوريكه ديگر نيازي به مراجعه به غير نداشته باشد و اين قسمت از عمل آن بزرگوار فوق ايثار است و در اشخص عادي خيلي بندرت ديده شده است و اختصاص به اصحاب خاص انبياء و ائمه عليهم السّلام داشته است و امّا اعمال خود آن بزرگواران سلام الله عليهم اجمعين كلاً من الله و الي الختم و در تمام مظاهر وجوديش ايثار و فوق ايثار در دائره‌اي بسيار نامتناهي و بالاتر از تحمل ما بوده است و هست و همه‌ي اعمال حضرت والد ماجد وامثالشان در برابر كرامتهاي اهل‌بيت عصمت(ع) چون قطره در برابر اقيانوس مي‌باشد. و چه زيبا و دلنشين و روح آفرين است اينگونه اعمال ملكوتي كه مأخوذ از سيره‌ي انبياء(ع) و شعاعي از اخلاق عظيم محمّدي صلي الله عليه و آله و سلّم و روش نوراني علوي عليه السّلام و ساير معصومين سلام الله عليهم مي‌باشد كه در خلال تاريخ از مواليان حقيقي آن نيكان عالم امكان به ظهور مي‌پيوندد و هر بيننده و شنونده‌اي را

در نشاه‌اي عظيم از صفا و معنويّت و جذبات دل‌انگيز حق حقيقت قرار مي‌دهد در برابر ظلمات غارتگران و چپاول كنان كه تعدادشان بسيار زياد است روي تاريخ انسانيّت را سفيد و صفحاتش را درخشش و صفا مي‌بخشد و تاريكيها را به روشنيها و خارها را به گلها و زشتيها را به زيبائيها تبديل مي‌كند، و معني انسانيّت را تفسير مي‌نمايد و به گوش مظاهر وجود، نامه‌ي آدميت مي‌خواند، و در زندگي والد ماجد از اين صحنه‌هاي زيبا و اعجاب‌انگيز چقدر زياد است. و اگر واقع را بخواهيد اين چنين است كه اين ناچيز را امعان نظر در گوشه‌هاي زندگي او، ايشان را به صيّادي تشبيه نموده‌ام كه هميشه مترصّد شكار اين زيباشكارها است. بيمار غريبي را پيدا نمايد و سر او را به زانوي محبّت خود بگذارد و تا آنجا كه مي‌تواند تيمارش كند و از بيماري برهاندش. گرسنه‌اي را تشنه‌اي را حاجتمندي را مظلومي را ستمكشيده‌اي را و و و . . . بيابد و تا آخرين درجه‌ي وسعش سعي در رفع مشكل او نمايد. حتي اگر اين نيازمند از طبقه‌ي حيوانات باشد و حتي اگر اين بينوا دشمن او باشد. و در اينجا است كه پس از درمان دردمندان و سدّنياز حاجتمندان او را با دلي شادان و لبهائي خندان در حاليكه نور ايمان و يقين از رخسارش نمايان است، مشاهده نموده‌ام
9- قاضي عادل
حضرت والد ماجد نقل مي‌نمايد. كه در همان سالهاي اوّلي كه وارد اسكو شده‌بويدم و در نهايت فقر و تنگدستي زندگي مي‌كرديم، همسايه‌اي داشتيم مرّفه‌الحال كه گاه‌گاه با ما نردّد مي‌كرد و ظاهراً حق همسايگي را به جا مي‌آورد.
در ايران رسم است كه در ا عياد بزرگ امثال غدير و فطر و نوروز و غيره، علماء در بيروني خود جلوس مي‌نمايند و مردم از باب احترام و براي گفتن تبريك و كسب تبرّكبه خدمت آن روحاني مي‌رسند و بدينوسيله به ايشان شاد باش مي‌گويند و در بين آنان نيز عدّه‌اي مستمند بود كه اميد كمك و مساعدت و به اصطلاح عيدي از عالمشان داشتند، اين رسم درباره‌ي حقير نيز كه عالم محلّ و فرزند مرجع بزرگوراشان نيز بودم به نحوي مجلّل‌تر اجرا مي‌شد و مردم گروه گروه حتي از آباديهاي ديگر، به ديدن و گفتن تبريك پيش من مي‌آمدند. ولي من چون نقدينه‌اي در دست نداشتم از مستمنداني كه به قصد گرفتن عيدي در آن روز مراجعه مي‌نمودند شديداً شرمنده بودم و خيلي آرزو مي‌كردم كه ايكاش وجهي داشتم و اين ميهمانان حاجتمند را نا اميد نمي‌كردم. ولي ناگهان متوجّه شدم كه همان همسايه، دم در اطاق ايستاده و به كف دست هر يك از آن مستمندان وجهي مي‌گذارد و آنان نيز شادمان و راضي از منزل بيرون مي‌روند. پس از ختم مجلس از محبتهاي آن همسايه نسبت به مستمندان و متوقعين تشكّر زياد نمودم و گفتم فكر مرا از اين بايت راحت نمودي. چندي نگذشت كه روزي همان همسايه باچند برگ مدرك و سند پيش من آمد و اظهار داشت: كه همشيره‌ زاده‌هايش بر سر ملكي يا شخصي اختلاف و دعوا دارند و مي‌خواهند جهت حلّ دعوا و احقاق حق پيش شما بيايند. « در آنروزگار هنوز وزارت دادگستري تشكيل نشده بود وتمام مرافعات و دعواها و ساير امور حقوقي و حتي بعضاً جزائي در محاضر علما و روحانيوّن حلّ و فصل مي‌شد و اعتبار قانوني داشت » حضرت والد دنباله‌ي قضيّه را اينطور ادامه مي‌دهند. كه من به اسناد و مدارك موجود كاملاً دقيق شدم و اصل موضوع را از زبان او شفاهاً شنيدم و با قاطعيّت تمام گفتم: كه اگر اين دعوا را پيش من آورديد شرعاً همشيره‌ زاده‌هاي تو محكوم و حقّ با طرف ايشان است. زيرا اقارير تو و متن مدارك موجود حقانيّت طرف شما را تأييد مي‌نمايد. آن شخص مثل اينكه يك سخن غريبي شنيده است. يكّه‌اي خورد و با نهايت تعجّب گفت: آقا، ما اين مرافعه را پيش شما مي‌آوريم ت احكم به نفع ما و محكوميّت طرفمان صادر شود!..
منهم در جواب گفتم: آيا تو انظار داري كه منهم براي خوش آيند تو، قدم روي حق بگذارم و برخلاف حكم قرآن كريم و روش اهل‌بيت معصومين عليهم السّلام قضاوتنمايم و احكام الهي راناديده بگيرم، در حاليكه وظيفه‌ي اصلي من كه نماينده‌ي مرجع شما و خدمتگزاران آستانمقدس قرآن و اهل‌بيت عصمت عليهم السّلام مي‌باشم اجراي قوانين دين است نه نقق آنها، بالاخره اصرارهاي او بي‌فايده بود و پس از يأس باحالتي غضبناك بلند شد و قهر كرد و رفت و حتي از شدت خشم درب اطاق را محكم به ديوار كوبيد. من چيزي نگفتم و با نهايت حكم در برابر غضب بي‌مورد و صبر كردم.
پس از چند روز ديدم كه همان همسايه با سرافكندگي و شرمساري زياد پيش من آمد و از آن عمل زشت آن روز خود معذرت خواست و گفت: واقع مطلب اينستكه بعضي از اين آقايان از بس كه احكام ناسه و منسوخ صادر مي‌كردند و با گرفتن پول، حق را باطل و باطل را كقّ جلوه مي‌دادند و صاحب حق را ولو بهضرب تازيانه محكوم مي‌نمودند ما گمان مي‌كرديم كه اينهمه صحبتها كه در منابر مي‌كنند فقط جنبه‌ي شعار دارد و در واقع خبري از آخرت و بهشت و جهنّم و عذاب و عقاب وثواب و انتقام حقّ، وجود ندارد و اينها همگي كلماتي بي‌محتوي و عاري از حقيقت مي‌باشد. ولي آن روز، اي معلّم بزرگوار ديانت. تو با آن عمل قاطعت ثابت نمودي كه، آري، حق هرگز باطل نمي‌شود و آنچه كه گفته‌اي و شنيده‌ايم همگي صحيح است و من امروز متنبّه شده‌ام و آمده‌ام اسلام راستين را بپذيرم.
حقير نويسنده‌ي اين سطور از نهايت انفعال و شرمندگي از عمل كرد وقيحانه‌ي بعضي منقيان از خدا بي‌خبر كه در واقع امّ الفساد هستند و اساس اينهمه بدبختيها و فلاكتها و اختلافات و برادركشيها در طول تاريخ و در زماننا هذا، زير سر آنها است چيزي نمي‌گويم و فقط اين جمله را گوشزد مي‌نمايم كه: « اذا فسدالعالِمُ فسدالعالَمُ » و عكسش نيز صحيح است. يعني وقتي عالمي صالح و مصلح و عادل و متقي شد، جهان پر از عدل و داد ودنيا چون بهشت و ريشه‌ي ناعدالتيها و بدبختيها و ستمها از بن كنده مي‌شود.