کتاب ولایت از دیدگاه قرآن کریم (مقدمه ای بر علم تفسیر قرآن کریم)(قسمت اول)
مربوط به بخش : 1- حضرت آیت‌الله المعظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی(ره)


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
مقدمه ی مؤلف
الحمدلله ‌رب‌ العالمين ‌والصلاه والسلام‌ علي سيدالاولين و الآخرين‌ و اشرف‌الانبياء‌ والمرسلين‌ ابي‌القاسم محمد وعلي آله الطيبين ‌الطاهرين المكرمين‌ المعظمين‌ الذين اذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً . و لعنه الله علي اعدائهم اجمعين، آمين يارب‌ العالمين.
السلام علي اميرالمؤمنين وامام المتقين وسيدالوصيين وابي‌الائمه المعصومين.
اي خداي بزرگ.
اي آفريدگار قلم وخرد.
اي لطيف پروردگار بي‌چون و چند.
آستان بلندپايه و بنده‌نواز تو را سپاس مي‌گويم كه: با انوار لايزال اولين مخلوق و آخرين پيامبرت، زواياي بيابان عدم را، هستي و حيات دادي.
و با فروغ بي‌منتهاي قرآن و ولايت، تاريكيهاي وادي ناداني را نور و صفا بخشيدي.
و در ميان ميلياردها مخلوقات شناخته و ناشناخته‌ات كه همه را از درياي فيض مطلقت بهره و نصيبي است، به اين ذره‌ي ناچيز نيز نظري فرمودي‌ و با انعكاس ‌يك‌ شعاع ‌از خورشيد تابان‌ و جهان‌افروز محمدي(ص) كاشانه‌ي قلبم را روشني بخشيدي و با تراوش يك قطره از اقيانوس حيات‌بخش ولايت علوي(ع) طائر روحم را نيرو و توان دادي، تا توانستم...
قلم بردست لرزان گرفته و صفحاتي چند در شرح فضائل و كمالات‌ نامتناهي‌ صاحبان ‌ولايت كليه‌ات حضرات محمّدوآل محمد(ص) از روي نسخه‌ي‌ بي‌نظيركتاب توحيدت قرآن‌كريم، به رشته‌ي تحرير درآورم. وآن دفترچه را به نام كتاب (ولايت از ديدگاه قرآن) به شيفتگان آستان ولايت و شيعيان خالص اهلبيت طهارت تقديم دارم. بارالها...
با اين كه مي‌دانم و اعتراف مي‌كنم كه اين نوشته‌هاي نالايق مرا شايستگي مقام والاي محبوبان درگاهت و برگزيدگان دربارت محمدوآل‌محمد(ص) كه خود معّرف آنان هستي، نمي‌باشد، ولي هرچه هست، نمونه‌ايست از محبت فراوان و شعله‌اي است از اخگر سوزاني كه از مهر و ولاي آن خوبان جهان ‌هستي بردل ناتوان دارم.
و تو خود مهر و ولاي آنان را مايه‌ي حيات و وسيله‌ي نجات قرار داده‌اي، ‌پس:
اميد من، به درگاه بنده‌نواز تست كه از روي لطف و كرم، اين بضاعت مزجاة و برگ‌سبز را به ‌خاطر برگزيدگان درگاهت بپذيري و مايه‌ي اميد و ذخيره‌ي آخرت قرار بدهي.
در(ارديبهشت ماه سال 1352)با توفيقات خداي متعال و توجهات وذره‌پروري‌هاي حضرت صاحب‌ ولايت الاهيّه مولاي عالميان وليّ‌عصرامام زمان حضرت حجه بن‌الحسن‌العسكري ارواحنا فداه‏‏، موفق به طبع و نشرجلد اول از مجلدات كتاب (ولايت از ديدگاه قرآن) شدم. با اين كه درخود هيچ بضاعتي نمي‌ديدم وتأليف ناچيز خود را در برابر نوشته‌هاي نفيس بزرگمردان جهان اسلام وتشيع چون صفري در برابر اعداد به شمار مي‌آوردم ولي اين كتاب درمدت كوتاهي نشرگرديد و نسخه‌هايش به سرعت رو به اتمام نهاد. و از گوشه و كنار كشور و خارج، اساتيد بزرگوار و دانشمندان عالي‌مقام و اهل فضل و علم و كمال مخصوصاً نسل جوان و طبقه‌ي تحصيل‌كرده به وسيله‌ي نامه و تلفن وغيره مورد تشويقم قراردادند. و از اثر اين ناچيز، استقبال شاياني به عمل آوردند و مرا به طبع و نشر ساير مجلدات اين مجموعه تشويق بسيار نمودند.
حقير نيز، با قلم و بيان قاصرم از تقديرات و تشويقات اين ذوات محترم بي‌نهايت تشكر و سپاسگزاري مي‌نمايم و مخصوصاً از بانوي با فضل و كمال و نيكوكار حاجيه‌خانم دكترمحبوبه صدقي كه خدمات شايان وگرانبهائي به جامعه‌ي انساني نموده و مخصوصاً مخارج طبع و نشر اين كتاب را به‌ عهده گرفته‌اند كمال قدرداني مي‌كنم، و اميدوارم كه اين قدم مثبت و اقدام خير براي ايشان باقيات الصالحات و ذخيره‌ي آخرت بوده باشد. بحق محمدوآله‌الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
باري، محض اطاعت امر سروران گراميم و با حول و قوه‌ي الهي و اتكاء به توجهات خاص حضرت بقية‌الله امام زمان اروحنا فداه به طبع جلد دوم اين مجموعه شروع مي‌كنم. وما توفيقي الا بالله فهو حسبي و نعم‌الوكيل.
و چون عده‌اي از جوانان روشنفكر كه علاقه‌اي فراوان به فهم و درك مضامين عالي و مفاهيم عميق قرآن‌كريم نشان مي‌دهند و غالباً در مجالس درس و تفسير اين ناچيز حاضر مي‌شوند. از حقير خواستار شدند كه اين مجموعه به سبكي نوشته شود تا راهنمائي براي علم تفسير باشد و طالبين با مراجعه به ‌آن بتوانند با اصطلاحات و قواعد علم تفسير تا اندازه‌اي آشنا گردند.
حقير نيز هدف اصلي را در تأليف اين جلد، مخصوص علم شريف تفسير نمودم و تا آنجا كه مقدورات اجازه مي‌داد، ‌اصطلاحات فني مخصوص علم تفسير را ازمكتب مقدس اهل بيت وحي و طهارت(ع) در اين مختصر جمع‌آوري و تشريح كردم و اين كتاب را كه جلد دوم از مجموعه‌ي مجلدات (ولايت از ديدگاه قرآن) است. به نام (مقدمه‌اي برعلم تفسير) ناميدم و چون برگ سبزي تقديم جامعه‌ي علم و ادب نمودم، باشد كه خدمتي نا قابل به آستان مقدس قرآن وحضرات‌محمدوآل محمد(ص) و مجتمع علمي اسلامي نموده باشم.
درخاتمه، ازسروران محترمي كه وقت عزيزشان را صرف مطالعه‌ي اوراق اين كتاب مي‌نمايند، ‌تقاضا دارم كه اگر در اين مجموعه به خطا يا اشتباه چاپي برخورد نمايند با ديده‌ي بزرگواري،‌ عفو و اغماض كنند.
و باز، از جناب عمده‌العارفين آقاي حاج شيخ غلامحسين عليزاده كه باني طبع جلداول اين كتاب مي‌باشند و هم چنين از بانوي فاضل و ادب‌پرور بانو حاجيه‌دكترمحبوبه‌صدقي كه مصارف طبع و نشر اين مجلد را پذيرا شده‌اند، يادي سپاس‌آميز مي‌نمايم و براي ايشان و كليه‌ي شيعيان آستان‌مقدس ولايت، توفيق خدمات بيشتري را در راه پيشبرد دين و دانش مسألت مي‌نمايم و اميدوارم كه با توجهات خداوند كريم متعال و عنايات حضرت صاحب‌ ولايت عظمي و تشويق دوستان مكرم، ساير مجلدات اين مجموعه نيز به طبع برسد و بتوانيم هر روز گام‌ نويني در راه نشر آثار و فضائل مربيان ملكوتي جهان و انسانيت حضرات محمدوآل‌محمد(ص) كه وظيفه‌ي مذهبي و وجداني هر انساني است، وهميشه هدف و مقصود نهائي مكتب ماست برداريم.
هومولانا، فنعم‌المولي‌ونعم‌النصير
وانا‌الاحقر: خادم الشريعه الغراء
الحاج ميرزاعبدالرسول‌الاحقاقي
«الحائري»

مقدمه
در (ارديبهشت ماه سال 1352) با توفيقات خداي متعال و توجهات و ذره‌پروري‌هاي حضرت صاحب‌ ولايت الاهيّه مولاي عالميان وليّ‌عصر امام زمان حضرت حجه بن‌الحسن‌العسكري ارواحنا فداه‏‏، موفق به طبع و نشرجلد اول از مجلدات كتاب (ولايت از ديدگاه قرآن) شدم. با اين كه درخود هيچ بضاعتي نمي‌ديدم وتأليف ناچيز خود را در برابر نوشته‌هاي نفيس بزرگمردان جهان اسلام وتشيع چون صفري در برابر اعداد به شمار مي‌آوردم ولي اين كتاب در مدت كوتاهي نشرگرديد و نسخه‌هايش به سرعت رو به اتمام نهاد. و از گوشه و كنار كشور و خارج، اساتيد بزرگوار و دانشمندان عالي‌مقام و اهل فضل و علم و كمال مخصوصاً نسل جوان و طبقه‌ي تحصيل‌كرده به وسيله‌ي نامه و تلفن وغيره مورد تشويقم قراردادند. و از اثر اين ناچيز، استقبال شاياني به عمل آوردند و مرا به طبع و نشر ساير مجلدات اين مجموعه تشويق بسيار نمودند.
حقير نيز، با قلم و بيان قاصرم از تقديرات و تشويقات اين ذوات محترم بي‌نهايت تشكر و سپاسگزاري مي‌نمايم و مخصوصاً از بانوي با فضل و كمال و نيكوكار حاجيه‌خانم دكترمحبوبه صدقي كه خدمات شايان وگرانبهائي به جامعه‌ي انساني نموده و مخصوصاً مخارج طبع و نشر اين كتاب را به‌ عهده گرفته‌اند كمال قدرداني مي‌كنم، و اميدوارم كه اين قدم مثبت و اقدام خير براي ايشان باقيات الصالحات و ذخيره‌ي آخرت بوده باشد.
بحق محمدوآله‌الطاهرين صلوات الله عليهم اجمعين
باري، محض اطاعت امر سروران گراميم و با حول و قوه‌ي الهي و اتكاء به توجهات خاص حضرت بقية‌الله امام زمان اروحنا فداه به طبع جلد دوم اين مجموعه شروع مي‌كنم.
وما توفيقي الا بالله فهو حسبي و نعم‌الوكيل.
و چون عده‌اي از جوانان روشنفكر كه علاقه‌اي فراوان به فهم و درك مضامين عالي و مفاهيم عميق قرآن‌كريم نشان مي‌دهند و غالباً در مجالس درس و تفسير اين ناچيز حاضر مي‌شوند. از حقير خواستار شدند كه اين مجموعه به سبكي نوشته شود تا راهنمائي براي علم تفسير باشد و طالبين با مراجعه به ‌آن بتوانند با اصطلاحات و قواعد علم تفسير تا اندازه‌اي آشنا گردند.
حقير نيز هدف اصلي را در تأليف اين جلد، مخصوص علم شريف تفسير نمودم و تا آنجا كه مقدورات اجازه مي‌داد، ‌اصطلاحات فني مخصوص علم تفسير را از مكتب مقدس اهل بيت وحي و طهارت(ع) در اين مختصر جمع‌آوري و تشريح كردم و اين كتاب را كه جلد دوم از مجموعه‌ي مجلدات (ولايت از ديدگاه قرآن) است. به نام (مقدمه‌اي برعلم تفسير) ناميدم و چون برگ سبزي تقديم جامعه‌ي علم و ادب نمودم، باشد كه خدمتي نا قابل به آستان مقدس قرآن و حضرات‌محمدوآل محمد(ص) و مجتمع علمي اسلامي نموده باشم.
در خاتمه، ازسروران محترمي كه وقت عزيزشان را صرف مطالعه‌ي اوراق اين كتاب مي‌نمايند، ‌تقاضا دارم كه اگر در اين مجموعه به خطا يا اشتباه چاپي برخورد نمايند با ديده‌ي بزرگواري،‌ عفو و اغماض كنند.
و باز، از جناب عمده‌العارفين آقاي حاج شيخ غلامحسين عليزاده كه باني طبع جلداول اين كتاب مي‌باشند و هم چنين از بانوي فاضل و ادب‌پرور بانو حاجيه ‌دكترمحبوبه ‌صدقي كه مصارف طبع و نشر اين مجلد را پذيرا شده‌اند، يادي سپاس‌آميز مي‌نمايم و براي ايشان و كليه‌ي شيعيان آستان‌مقدس ولايت، توفيق خدمات بيشتري را در راه پيشبرد دين و دانش مسألت مي‌نمايم و اميدوارم كه با توجهات خداوند كريم متعال و عنايات حضرت صاحب‌ ولايت عظمي و تشويق دوستان مكرم، ساير مجلدات اين مجموعه نيز به طبع برسد و بتوانيم هر روز گام‌ نويني در راه نشر آثار و فضائل مربيان ملكوتي جهان و انسانيت حضرات محمدوآل‌محمد(ص) كه وظيفه‌ي مذهبي و وجداني هر انساني است، وهميشه هدف و مقصود نهائي مكتب ماست برداريم.
هومولانا، فنعم‌المولي‌ونعم‌النصير
وانا‌الاحقر: خادم الشريعه الغراء
الحاج ميرزاعبدالرسول‌الاحقاقي
«الحائري»
قرآن‌كريم:
پديده‌اي آسماني و جاوداني.
مبتدائي‌كه؛ خبري بزرگ و هيجان‌انگيز در پي داشت.
و اينك: مختصري از اين خبر بزرگ، از اين كانون انتشار نور و دانش، كه چهارده قرن است ديدگان موشكاف بزرگمردان جهان را خيره و مجذوب خود نموده است...
اينك؛ اين شما و اين تاريخ تمدن بشر، امروز تاريخ دانش و داستان جهشهاي علمي در دسترس همه است، ‌ديگر هيچ چيز پنهان نمانده است. امروز عصر مطبوعات و كتاب است، حتي پياده‌روهاي خيابانهاي ما و قفسه‌هاي خانه‌هاي ما نيز مزين از كتابهاي گوناگون شده است، قدم به جلو بگذاريد و غوري در تاريخ تمدن بشر بنمائيد،‌ بخوانيد، ‌مطالعه كنيد، و سپس تفكر و تعمق ‌نمائيد، ‌با استدلال صحيح و داوري عادلانه پيش‌رويد، به تمام زواياي تاريخ سركشي كنيد...
مي‌دانيد؟..
بالاخره به اين نتيجه‌ي روشن خواهيدرسيد.
خبري درجهان، ازخبرنهضت و انتشارقرآن بزرگترو خيره‌كننده‌تر نبوده و نيست و نخواهدبود.
قرآن‌كريم درتجلي آسماني خود درمدت كمتراز نيم قرن، بيشترجهان متمدن را مسخر خود ساخت. سطوت آن دنيا را تكان داد. عقلها را از گهواره‌هاي غفلت برانگيخت و قرار از قاره‌هاي روي زمين ربود. تحولي بس عميق درتاريخ ايجاد كرد و عقلهاي خردمندان و انديشمندان جهان را شيفته‌ي خود نمود، آن‌ هم چه شيفتگي؟ جذبه‌اي كه تا بي‌نهايت ادامه خواهد داشت.
اين نهضت مقدس و جهش آسماني، نهضت دانش، ‌منطق، عقل، عدل، و نظم مطلق بود. در عين اين كه به جانهاي منقلب و روانهاي پرآشوب آرامشي ملكوتي مي‌بخشيد. ازبس پرسر وصدا بود غلغله درجهان افكند و طنين آن درگوش دنياشناسان از غرش رعد و صاعقه مهيب‌تر شد. اين طنين كوبنده ودرعين حال آرام‌بخش آسماني،‌ آنچنان كوس و نوا داشت كه تا آخرين مرزهاي بشريت نفوذ نمود،‌جهان را تكان داد و همه را ازخواب خرگوشي برخيزانيد. آنان مدهوشانه برخاستند و با بهت و حيرت به جانب آن نواي ملكوتي كه از فراز كوههاي حجاز به سامعه مي‌رسيد، ‌گوش فرادادند. آنان متحيرانه جستجو مي‌كردند مي‌خواستد بدانند كه آن صدا ازكجاست؟ ازكيست، چه مي‌گويد؟
دنياشناسان و انديشمندان جهان آن روز «راز» آن را نمي‌فهميدند زيرا هنوز توان آن را نداشتند. ولي همين قدر درك مي‌كردند، كه اين انقلاب،‌ زودگذر وكوتاه نخواهدبود. مي‌دانستند اين خبر سرسلسله‌ي تحولاتي بس عظيم خواهدشد. خبرها و داستانها به دنبال خواهد داشت.
اين مبتدا است، تاخبرهاي شگفت‌انگيز و معجزه‌آسايش در پي چه خواهدبود؟!..
در اولين درخشش خيره‌كننده‌اش چه كرد؟
در همان نخستين روزهاي ظهورش، جهان فرسوده‌ي آن روز را به هيجان آورد و در اولين وهله چنان صناديد متعصب عرب را مقهوركرد و به قدري فصحاي گردن فراز آن قوم راتحت تأثير ملكوتي خود قرارداد و به اندازه‌اي نيروي مقاومت طبيعي آنان را بفرسود، كه همگي ازشدت شرمندگي و انفعال سر بر گريبان فروبردند و در زواياي خانه‌هاي خويش پنهان گشتند.
تجلي آن روح بزرگ آسماني و آن اخگر تابناك جبروتي، قهرمانان‌ ميدان ‌سخنوري عرب را مقهور و مغلوب خودساخت و به اندازه‌اي ديدگانشان را خيره نمودكه ناچار بر عجز و ناتواني خود اعتراف نمودند. عده‌اي با رنگهائي پريده و دستهائي لرزان، معلقات ادبي خود را كه تا آن روز، مايه‌ي افتخارشان بود، ‌از ديوارهاي خانه‌ي كعبه پائين آوردند وبه ملكوتي بودن اين كتاب باعظمت اعتراف كردند و برخي ديگركه تعصبي شديدتر و كينه‌اي عميق‌تر داشتند سحر و جادويش نام نهادند.
قرآن نه تنها درخطه‌ي حجاز و مهد فصاحت وبلاغت انقلاب برپا نمود، بلكه ازكنگره‌هاي طاق كسري وآتشكده‌ي آذرگشسب تا كاخهاي باعظمت امپراطوران روم وكليساهاي مسيحيان متعصب همه را مسخر قيام حيات‌بخش خودنمود. از قلل كوههاي سر به فلك كشيده تا آن طرف درياها و از ديوار باعظمت چين تا سواحل اقيانوس اطلس در همه‌جا و در همه‌كس نفوذي جاودانه نمود و انقلابي انساني برانگيخت .به همه درس توحيد و انسانيت آموخت. كاخهاي ظلم ستمگران خودخواه را ويران كرد وگفتارهاي فرسوده‌ و بي‌مغز را درهم ريخت و خود با عدالتي وسيع و گفتاري فصيح و آئيني بس بديع و نوين،‌ طرحي نو افكند و كاخي استوار از توحيد و يگانه‌پرستي و عدل و دانش وبرادري و برابري در مركز تمدن جهان، بنيان نهاد،‌ كه تا ابد و بي‌نهايت جاويد و پايدارخواهد ماند.
نژادپرستي و خودپرستي و بت‌پرستي را منسوخ و به جاي همه‌ي آنها خداپرستي را برقرار نمود.
...وپس از چهارده قرن ودر آستانه‌ي قرن پانزدهم يعني امروز...
امروزكه عصر علم است و جهان را تابشي از فروغ دانش... ،
باز اين وديعه‌ي گرانبهاي آسماني و يادگار گرامي محمدي(ص) در تمام انحاء جهان وسرتاسر مرزهاي دانش نفوذي بس عميق و سلطنتي شگفت‌انگيز دارد. به طوري كه قدم بر دوش تورات و انجيل نهاده و برفرازكتابخانه‌ها بالاتر از همه مكان گزيده و در مهمترين مراكز مسيحيان با صداي رسا آيه‌ي مباركه‌ي:
«ان‌الدين عندالله‌الاسلام»
را تلاوت مي‌كند و با نهايت شدت لرزه بر اركان عيسويت و ساير اديان منسوخه مي‌اندازد.
جنبه‌ي ‌شگفت‌انگيز ديگر اين‌كتاب‌مقدس اين است كه در تمام رشته‌ها و در همه‌ي علوم وكليه‌ي فنون عميقاً وارد شده و اظهار نظر كرده ونتيجه گرفته است. و در اين مدت چهارده قرن با اين كه دشمناني زياد و بدخواهاني قوي پنجه داشته، كوچكترين ‌ايرادي بر سراسر اين كتاب ملكوتي گرفته نشده است. حتي يك جمله‌ي سست و يا يك مفهوم نابجا در سراسر اين مجموعه‌ي آسماني به چشم نخورده‌است. درهررشته‌اي سخن گفته مبتكر و استاد بوده و هر چه ‌گفته، ثابت و محكم و مستدل و معجزه‌آسا بوده است. هركتاب و هر تأليفي هر قدر هم با دقت و احتياط نوشته شده باشد به‌ زودي تازگيش را ازدست مي‌دهد و اشتباهاتش معلوم مي‌شود و مطالبش مبتذل مي‌گردد. ولي قرآن تواناي ما،‌ چهارده ‌قرن است كه با نهايت قدرت بر جهان علم و دانش،‌ حكومت علمي و اخلاقي مي‌كند و هر روز كه بشر گامي به سوي ناشناخته‌ها برمي‌دارد و رازي را از دانش آشكار و يا موضوعاتي مستور را كشف مي‌كند. همان ابتكار جديد وهمان اختراع حديث بر قدرت و استحكام اين كتاب مقدس مي‌افزايد و جهاني بودن آن را ثابت‌تر مي‌نمايد.
و بالاخره همه‌ي روشن‌بينان جهان دانش بانهايت عجز، ‌پيشاني بر آستان اين بزرگ كتاب توحيد مي‌سايند و اعتراف مي‌كنند كه هيچ‌كس را ياراي تعريف و توصيف اين كتاب مقدس آسماني نيست، ‌و هر چه بگويند و هر چه بنويسند باز، مطلب ادا نخواهد شد زيرا:
اي قرآن عظيم: توبزرگي ودرآئينه كوچك ننمائي...
همه‌ي مدح‌ها وسخن‌سرائيهاي ما، ‌در برابر عظمت اين كتاب جهاني چون قطره‌اي ناچيز در برابر اقيانوس مواج مي‌باشد. كه فقط يك لحظه خودي مي‌نماياند و سپس بانهايت حقارت دراعماق اقيانوس فرو مي‌رود و پنهان مي‌گردد و نيست مي‌شود.
ولي چاره‌اي نيست،‌ ما كه نمي‌توانيم قرآن را آن چنان كه هست توصيف كنيم، ‌باري‌لامحاله از ديدگاه خود به دورنماي اين كتاب باعظمت بنگريم و به قدرخود و توان خويش از آن بهره بگيريم...
دستت‌نمي‌رسدكه‌بچيني‌گلي‌زشاخ....
باري‌به پاي‌گلبن ايشان‌گياه باش
من خود در اينجا قلم به كنار مي‌گذارم و فقط چند نمونه از شهادت و اعتراف بيگانگان، چه در صدر اول اسلام وچه دراين عصر طلائي براي مطالعه كنندگان گرامي نقل مي‌نمايم. تا بخوانند و لذت برند...

«وليدبن مغيره‌ي مخزومي»
انتشار سريع و درخشان اسلام ونفوذ عميق آيات قرآن، ‌در روح و قلب روشن‌بينان آن‌عصر اثري عجيب نموده بود و هر روز عده‌اي از نيك انديشان،‌ با ايماني راسخ به دين اسلام مي‌گرويدند. اين انتشار سريع، دشمنان اسلام و قرآن را بيچاره و ديوانه نموده بود، آنها براي پيشگيري از اين نور آسماني و جلوه‌ي ربّاني به هر خس وخاشاكي چنگ مي‌زدند و به هرچه فكر ناتوانشان مي‌رسيد توسل مي‌جستند. آنان نمي‌خواستند آئين مقدس اسلام انتشار يابد، زيرا اين آئين جهاني، ‌رياست و زعامت موهوم آنان را تهديد مي‌نمود. اسلام، اصلاحات عميق خود را شروع نموده بود و با قدرتي معنوي و سريع،‌با بت‌پرستي و آدم‌كشي و خون ريزي و دروغ ‌و دزدي ‌و استعمار و اختلافات ‌نژادي‌ و رياستهاي‌موروثي‌ و ارباب بازيها و نيرنگ‌كاريها و ساير مظاهر جهالت مخالفت مي‌ورزيد. دشمنان اسلام، ‌امثال ‌ابوجهل و ابوسفيان و ابولهب و عتبه و شيبه وغيره هرچه داشتند از اين راههاي نامشروع بود. آنان با انتشار اسلام،‌تسلط و سروري غيرانساني خود را‌ در خطر مي‌ديدند و به همين جهت براي خاموش كردن چراغ‌ هدايت ‌اسلام،‌به هرعمل ناشايستي دست مي‌زدند،‌ حتي چند مرتبه به ‌قتل ‌رسول‌خدا اقدام‌ نمودند ولي‌ خداي مهربان‌حافظ اين نور آسماني بود.
بالاخره ابوجهل دشمن سرسخت رسول‌اكرم(ص) فكري كرد و چاره‌اي انديشيد. او مي‌خواست با دست بزرگ حجاز و عظيم مكه يعني«وليدبن‌مغيره‌ي‌مخزومي»پيغمبراكرم را از سر راه خودشان بردارد و با فتواي او اين چراغ هدايت را خاموش كند.
وليدبن مغيره،‌ يگانه‌ي حجاز و وحيد عرب بود، ‌قبيله‌اش بني ‌مخزوم را ريحانه‌ي قريش مي‌گفتند زيرا آنان شيك‌پوش‌ترين افراد مكه بودند. اين شخص از رؤساي بزرگ دنياي عرب بود،‌ ثروت سرشار داشت و با ثروت اوكاروانها و مال‌التجاره‌ها بين طائف و مكه و حجاز وشام ويمن درحركت بود، ده پسر رشيد و قوي پنجه چون«خالدبن وليد» فاتح شام و «وليدبن وليد» كه از مسلمانان اوليه بود و «عماره بن وليد» كه از قريش مأموريت يافت و با «عمروبن‌عاص» به تعقيب مهاجرين اسلام تا حبشه رفت و در راه قضايائي بين او و عمروعاص و زوجه‌اش اتفاق افتاد و در حبشه هم نزد پادشاه حبشه جرياناتي داشتند،‌ به‌هرحال از وجود اين ده پسر قهرمان ومجلس‌آرا در مجامع عرب احترام و كرّوفرّي زياد داشت وچون در سفرهاي زيادش به شام و يمن با بزرگان واهل دانش نشست‌ و برخاست نموده و از آنان ادب ‌و اخلاق‌ و علم‌كسب‌كرده بود، يك مايه‌ي علمي هم داشت و باشعر و ادب آشنا بود، ‌به هرحال دربين مردم احترام وارزش بسياري داشت به طوري كه پس از ظهور اسلام و بعثت رسول اكرم(ص) قريش گفتند،‌چرا قرآن بريكي از دومرد بزرگ عرب يعني«وليد بن‌ مغيره‌ي‌ مخزومي » عظيم مكه و يا «‌عروه‌بن مسعود ثقفي» عظيم ‌طائف نازل نشده است.
باري ابوجهل پسرخواهر همين وليدبن‌مغيره بود، ازجانب قريش نزد او آمد و گفت قريش مي‌گويند چرا وليد درباره‌ي محمد و دعوت او سكوت نموده است؟ چرا اظهار نظري نمي‌كند تا بدانوسيله اعتبار اسلام و قرآن درهم شكند وبساط دعوت محمد برچيده شود؟
«وليد ابتدا سكوتي عميق كرد و سپس سربرداشت و گفت:
من تاكنون سخني ازمحمد نشنيده‌ام و دراين‌باره شايسته نيست كه قضاوت كنم،باشد تا نوبتي قرآن را از محمد(ص) بشنوم، تا بدانم چه بايد بگويم. سپس براي اين وظيفه‌ي مهم كه به عهده گرفته بود، وقتي را آمد و در حجر اسماعيل در عقب پيغمبر اكرم(ص) بي‌خبر نشست، او مي‌خواست ‌آيات‌قرآن را از زبان خود رسول‌الله بشنود و سپس داوري نمايد.»
پيغمبرگرامي(ص) همين‌كه حس كرد وليد«وحيد قريش و يگانه‌ي‌عرب» درعقب‌سرش نشسته،‌ آياتي از سوره‌ي مباركه‌ي «غافر=مؤمن» تلاوت نمود و سپس آياتي از سوره‌ي «فصلت» خواند.
وليد از شنيدن آيات مباركه‌ي قرآن چنان تحت تأثير قرار گرفت‌ كه‌ بر خود لرزيد. از جاي ‌برخاست‌ و به‌ مجمع‌ قريش كه در مسجدالحرام به انتظار او بودند گذركرد، همه به احترام او به پاخاستند.
او اشاره كرد كه بشنوند:
سپس گفت:‌ از من خواسته بوديد كه درباره‌ي محمد(ص) و دعوت او سخني بگويم و اظهار نظري كنم.
امروز آمدم وآياتي چند از زبان محمد(ص) شنيدم.
به عقيده‌ي من درباره‌ي اين دعوت هيچ‌چيز نمي‌توان گفت.
زيرا اگربگوئيد شعراست،‌ من شعر را ديده‌ام و اقسام آن‌ را از«زجل،رجز، قصيده، غزل، بسيط و مديد» همه را سنجيده‌ام، اين كلام هيچ شباهتي با شعرندارد.
و اگر بگوئيد كهانت است. من درآن هيچ نديدم كه خبري را از زادن پسر يا دختري پيشگوئي كند يا خبري از پيشگوئي سود يا زيان يا حادثه يا مرگي براي كسي داشته باشد.
و اگر بگوئيد سخني پريشان است، من از محمد(ص) هيچ نوع آشفتگي و پريشاني نديده‌ام شما هم نديده‌ايد...ولي:
اين كلامي كه من از محمد(ص) شنيدم. سخني است بسيار شيرين و لذت‌بخش،‌ ظاهر رخسارش بسي جلادار و پرطلاوت، بالاي آن شاخه‌ي‌بلندي ‌است،‌پربار و در زير و بن‌آن آب‌حيات ‌درجويبارآن روان است.
اين سخن كارش خيلي بالامي‌گيردتا برفرازهمه، جا مي‌گيرد، برهمه برتري مي‌يابدوهيچ سخني براو پيشي نمي‌گيرد.
و اين است عين سخن وليد، درمجمع قريش:
«ان له لحلاوة و ان عليه ، لطلاوه ان اعلاه لمثمرو ان اسفله لمغدق و انه يعلوا و لا يعلي عليه».
وليد اين سخن را گفت و دامن بر جمع افشاند و رفت.
قريش از شنيدن سخن وليد كه هيچ انتظارش را نداشتند افسرده و ملول شدند و به ابوجهل گفتند:
افسرده‌تر شديم، اين اعتراف وليد، محمد(ص) را بيشتر تقويت كرد و به اسلام و قرآن اعتبار و اهميت بيشتري داد.
ابوجهل گفت: من امشب وليد را مي‌بينم و از عهده‌ي او برمي‌آيم، او را به من واگذاريد.
شب‌هنگام به خانه‌ي وليد آمدو گرفته و عبوس در كنار او نشست.
وليد پرسيد: تو را چه شده است، كه اين قدر غمگيني؟
ابوجهل گفت: ناراحتي من براي بدنامي توست. زيرا قريش مي‌گويند كه وليد از اثر لقمه‌هاي چرب و نرم ياران محمد منحرف شده‌است كه اين چنين خود را باخته و درباره‌ي دعوت محمد(ص) و قرآن، شيفته‌وش اين سخنان رامي‌گويد!!!
مي‌گويند: وليد مجذوب و شيدا شده است.
وليد، برآشفت وگفت: ‌آيا درباره‌ي‌ مثل مني اين سخنان ناروا گفته مي‌شود؟من از لقمه‌ي كسان محمد(ص) دگرگون ومفتون شده‌ام؟
اين سخن به من اهانت است و درباره‌ي من روا نيست.
ابوجهل گفت: من چه كنم، قريش است و درباره‌ي داوري تو در خصوص محمد(ص) اين سخنان رامي‌گويند و دهان آنان را نيز نمي‌توان بست. تا تو كلمه‌اي نگوئي كه تلافي اعتراف پيشين را بكند،‌ قريش‌ نخواهند پذيرفت ‌و درباره‌ي‌ تو از اين ‌سخنان ‌بسيار خواهند گفت.
وليد گفت: پس امشبي، مرا مهلت ده، تا فكري كنم و كلمه‌ي متيني بگويم، ‌مبادا سخني ناهنجار گويم وعاقبت به رسوائي ما خاتمه پذيرد و مردم به عقل و پندار ما بخندند.
سپس شب را تا صبح نخوابيد، همه‌ي شب را نيك انديشيد و فكر كرد و همه‌ي جوانب را ورانداز نمود كه چه بگويد و چه‌سان داوري نمايد. تا عاقبت خود را قانع كردكه يك كلمه‌ي كوتاه ولي كوبنده بگويد،‌كه كسي او را ناپخته نخواند.
سپس گفت: چون قرآن آدمي را از خود بي‌خود مي‌كند و با جذبه‌ي خود، شخص را مي‌گيرد، ‌بايد گفت سحر است ولي با اعتراف به اين كه: نه سحري است سرسري، سحري است كه در تاريخ اثري عميق خواهد گذاشت و خبرهاي شگفت‌آوري از داستان‌هاي آن بر زبانها خواهدماند. وتا دنيا، دنياست اين اثر، ابدي وجاوداني خواهدماند:
«أنه سحريؤثر»
عجب كلمه‌اي كوتاه ولي چه‌قدر هدام وكوبنده؟!
قرآن دراين باره و درخصوص تجديد داوري وليد نازل شد:
«ذَرني وَمَن‏‏‎‏ خَلَقتُ وَحيداً وَجَعَلتُ لَهُ مالاً مَمدوداً وبَنينَ شُهوداً وَمَهَّدتُ لَهُ تَمهيداً ثُمَّ يَطمَعُ أن اَزيدَ كَلّا أنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً سَأُرهِقُهُ صَعوُداً إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيفَ قَدَّرَ، ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ ثُمَّ اَدبَرَوَاستَكبَرَ فَقالَ إِن هذا اِلّا سِحرٌ يُؤثَرُ إن هذا اِلّا قَول البَشَرِ سَأُصليهِ سَقَرَ وَ ما اَدريكَ ما سَقَرَ، ‌لاتُبقي و لا تَذَرُ لَوّاحَهٌ ‌لِلبَشَر»
يعني(اي رسول ما) تو او را به من واگذار،‌ به من، كه او را «وحيد» يگانه آفريدم، و به او مال فراوان دادم. و پسران حاضر به خدمت عطا نمودم و كارها را براي او آماده و مهيا كردم، و باز طمع دارد كه بر آن بيفزايم، ولي هرگز بر نعمتش نيفزايم زيرا او با آيات ما دشمني و عناد ورزيد، به زودي او را به آتش دوزخ افكنيم اوست كه فكر و انديشه‌ي بدي كرد، و خدايش بكشد چه ناروا انديشه‌اي نمود. باز هم خدايش بكشد چه فكر خطائي كرد. او فكر كرد و ورانداز نمود، سپس نظرداد،‌ سپس روي درهم كشيد روي خوش نشان نداد، ‌ترشروئي كرد سپس پشت بحق نمود و متكبرانه گفت: اين چيزي جز سحر نيست (اما سحري كه اثر آن بيادگارها خواهد ماند و نقل مجالس خواهد شد و دست به دست خواهد گشت) اين آيات«كه به وحي نسبت مي‌دهند» گفتار بشري بيش نيست. ما اين منكر و مكذب قرآن را به كيفر كفرش به آتش دوزخ درافكنيم وآتش به جانش زنيم، ‌آتش سقر؟تو چه ‌مي‌داني ‌سقر چسيت؟ سقر چيزي را فروگذار نمي‌كند، پوست ‌بشره‌ي‌انسان را كباب‌ مي‌كند و درهم‌مي‌شكند،‌ آن آتش بر آدميان رونمايد. باز در سوره‌ي(القلم)آياتي درذم اين معاند نازل گرديد:
أن كانَ ذَامالٍ وَبَنيِنَ، ‌إذا تُتلي عَلَيهِ آياتُنا قالَ اَساطيِرُ الاَوَلينَ سَنَسِمُهُ عَلَي الخُرطوُمِ.
يعني ‌چون ثروت و فرزندان بسيار داشت،‌ هنگامي كه آيات ما را بر او تلاوت ‌مي‌كنند، مي‌گويد: اين سخنان، ‌افسانه‌ي پيشينيان است، به‌زودي داغ بربيني‌اش خواهيم نهاد. زيرا فهميد قرآن ما برحق است ولي به سبب باد دماغش ودماغ پربادش سر را در برابر حق فرو نياورد. ما اين گونه بيني و دماغ بلند را كه كمتر از خرطوم نيست مي‌سوزانيم.
اين وعيد تهديد آميز الهي درباره‌ي او و بدخواهان ديگر عملي شد، دماغ او و هر بدخواه ديگر سوزانده شد، دعوت اسلام با پيشرفت حيرت‌انگيز خود، ‌دماغ همه‌ي دشمنان بدخواه را سوزانيد و مردم ‌،حتي بيگانگان را را خيره و مجذوب خود كرد.
«مارون عبودبيك»
و اما، نيك ‌انديشان و منصفان غرب، درخصوص پيشرفت و نفوذ عميق قرآن و اسلام سخنها گفته وكتابها نوشته‌اند كه كتابخانه‌ها از آن ترتيب يافته است.
اين مختصر كتاب مرا،‌ مجال نقل اين‌همه سخن نيست ولي چون به برخي از فضلا‌ قول ‌داده‌ام، ‌ابياتي چند از گفته‌هاي «مارون عبودبيك» آن مسيحي اسلام سيرت را در اينجا نقل مي‌نمايم.
وي رئيس دانشگاه ملي وطني عاليه‌‌ي لبنان است، به نام نامي النبي محمد(ص) ابياتي سروده است. درآن ابيات با جلالت و فخامتي عجيب و بزرگ، قرآن و اسلام را نگريسته و قضاوتي صحيح نموده است.
او مي‌گويد:‌ مبتداي اسلام خبري بزرگ درعقب دارد، اسلام بر جهانيان شهپر خواهد گسترد، و همه را به زير سايه‌ي خود خواهدآورد. و بالاخره فتح نهائي با اسلام خواهدبود.
واينك چند بيت از آن اشعار:
1- لولا كتابك ما رأينا معجزاً
في أمه مرصوصه البنيان
‌اي رسول خدا، اي پيامبر اسلام:
اگر قرآن تو نبود ما معجزه نديده‌ بوديم،‌ مگر اين امت روئين تو كه گوئي از آهن و پولاد ريخته شده است،‌ معجزه نيست؟..
2-حملت الي الاقطار من صحراءها
قبس الهدي ومطارف العمران
امتي كه از شبه جزيره‌ي خشك عربستان،‌ بيابان تهي از هرچيز، فانوس هدايت و قبس آن رابا فرش عمران، به اقطار ديگر زمين برد و گسترد،‌آن را برد و اين را گسترد.
3- وعليك املي‌الله من‌آياته
شهباًهتكن مدارع البهتان
اي رسول‌خدا، بر تو خداوند « آياتي» را نازل كرد، ‌نه،‌ بلكه انواري فرو فرستاد،‌كه تمام پرده‌هاي تهمت را دريد و جائي براي تهمت و بهتان نگذاشت.
4- هاد،‌يصورلي،‌كأن قوامه
متجسد من عنصرالايمان
رهبري است عظيم، ‌صورت او برابر من چنان تصوير مي‌شود كه گويا قوام اوتبلوري از جوهره‌ي ايمان است.پايه‌هاي او از عنصر ايمان تشكيل شده است.
5- وأراه يغضب للاله‌موحداً
من نخله في عرقها صنوان
من ‌اين ‌رهبر بزرگ را مي‌بينم كه از غيرت توحيد و يگانه‌پرستي بر هر فكري كه دوئيت بزايد خشم مي‌آورد، ‌حتي بر ريشه‌اي كه دوشاخه از آن برويد خشمگين مي‌شود.
6- طبعتك‌كف‌الله‌سيف‌أمان
كمن ‌الردي ‌في‌ حده ‌للجاني
يعني: خشم او ساختگي نيست، خدا خواسته كه سرشت او شمشير باشد. ولي شمشير امان،‌ شمشيري كه در دم تيز آن براي بدكاران و مشركان مرگ و نيستي كمين كرده است.
7- العدل قائمه وفي‌ افرنده
سورالهدي نزلن سحربيان
عدل و داد بنياد آن است، و برندگي دم تيزآن، ‌سوره‌هاي هدايت است كه سحر بيان نازل كرده‌اند. و از آنها جذبه فرومي‌ريزد.
8- لم يزهه(بدر)ولا(احد)ثني
عزماته عن خطه العرفان
او(رسول اكرم) نه به جنگ بدر باليد و نه زحمت احد عزم آهنين او را سست كرد.
9- فهواليقين‌ يصارع الدنيا و من جاري اليقين يعود بالخذلان
چون او يقين كامل بود (سراپا يقين، كل او يقين، ‌و او كل يقين بود)او با دنيا كشتي مي‌گرفت (چون بنيادي از يقين داشت) و هركس با نيروي يقين پنجه درافكند عاقبت شكست مي‌يابد.
10-وكذاالنبوه‌حكمه‌وتمرد
وتقي‌والهام،‌وفرط‌حنان
-آري، ‌نبوت اين چنين است،‌ سراسر حكمت است،‌ سر در برابر زور فرودنياوردن است و گردن به حكم ديگران ننهادن است، تقوي است، الهام آسماني است، ‌دلسوزي بي‌حد است.
11- هي‌ذلك الروح الذي يتقمص،‌الا
بطال للحدث العظيم الشان
اين همان روح بزرگي است كه قهرمانان آن را پيراهن مي‌كنند براي پيش آمد عظيم‌الشأن خود.
12-تلقي ‌علي ‌الابطال ‌شكتها ،‌فتد
فعهم ‌ فينفجرون ‌كالبركان
بر قهرمانان‌ جرقه‌اي از آن مي‌جهد و آنان را چونان كوه آتشفشان منفجر مي‌سازد.
« دورنماي واقعه‌ي احد»
13- احدسبيل‌الله سيناء النبي
الهاشمي و مصرع الاوثان
احد، راه خداست (بايدرفت)كوه سيناي نبي‌هاشمي است و محل سرنگوني بتان خواهد بود، « مشركان درجنگ احد، بت‌هبل را بر شتري نصب كرده و به ميدان جنگ آورده بودند و در موقع هزيمت، ‌آن بت به زمين افتاد و سرنگون شد.»
14-الواحه‌هبطت‌سطوراًمن‌دم
لما ‌تناضل ‌عنده‌ الحزبان
شمشير و نيزه در زمين احد سطرهائي از خون فروريخت،‌ هنگامي كه دو حزب يكديگر را هدف قراردادند.
15-يمشي‌برايه‌احمدحزب‌الهدي
والشرك‌يزجيه ابوسفيان
در پناه پرچم احمدصلي‌الله‌عليه‌وآله (رسول‌اكرم)حزب هدايت و رستگاري ره مي‌سپرد و گروه مشركين را ابوسفيان پرچمداري مي‌نمود.
سپس ‌اردوي‌ خطرناك قريش را در رزمگاه احد اين‌چنين توصيف مي‌نمايد:
16-دهمواالرسول‌فماالان‌جناحه
للكاثرين‌وقام‌كالصفوان
دشمنان، رسول اكرم را در ميان گرفتند و برسر او ريختند،‌ ليكن او براي آنان بال نخوابانيد و نرمي نشان نداد،‌ بلكه در برابر اردوي بي‌شمار وخشمگين دشمن چون سنگ سخت به جاي خود برپاماند.
17- متماسك ايمانه، مستوثق
وجدانه من ربه الحنان
ايمان در ذرات وجود اقدس رسول‌الله(ص) به‌هم پيوسته و يكديگر را نگهداشته بود و وجدان او اميدواري نوبه‌نو از پروردگار حنانش خواسته و گرفته بود، واكنون وجود مقدسش يك پارچه ايمان ويكپارچه وجدان است، سراپا همه ايمان و وجدان است.
18- سريامحمدلاتخف غمراتها فستنجلي عن قدره الربان
اي محمد(ص) قدم به پيش گذار و روانه شو، از امواج بيمناك اين دريا، ‌هراس مكن. دريا عن‌قريب از هم مي‌شكافد و آرام مي‌شود، قدرت ناخدا را مي‌نگري!
19-وأمامك‌الميناءبسام‌اللمي
فاضرب‌ بجؤجؤها ‌العباب ‌القاني
(ميناء و بندرگاه) اينك درپيش روي كشتي تو نمايان است و به روي تو تبسم اميدواري مي‌زند. پس سينه‌ي اين كشتي دريا شكاف، اين مرغ دريائي را، بر اين لجه‌هاي خون بزن، ‌امواج سرخ‌فام و خونين را بشكاف، بزن و پيروزمندانه بگذر.
20- والريح‌بين‌يديك‌يرسلهاالذي
يطوي‌الوجودبأمره الملوان
«بادمراد»پيش روي تو، وزان است، اين بادمراد راكسي مي‌فرستد كه ملوانان(شب وروز)به امر او بساط اين وجود را مي‌چينند و برمي‌چينند.
سعادت جاويدان
21-دارت‌رحي‌الهيجاعلي‌لهواتها
مجنونه ‌و تلاحم‌ الجمعان
آسياي جنگ باهيجان به گردش افتاد،‌ تمام عناصر طبيعت ناراحتند، ‌مرگ گلوگاه خود را بازكرده تا ديوانه‌‌وار هرچه مي‌يابد به كام خود فروكشد، دوگروه چنان بهم جوشيده‌اند كه گويا با هم لحيم شده‌اند.
22- فكأن عاصفه تحرك غابه
من مشرفيات ومن مران
گوئي تندبادي سخت، ‌ناگهان يك بيشه سرنيزه راحركت داده و نيزه‌هاي مشرفي و شمشيرهاي بران بهم افتاده‌اند.
23- وصليل اسيفهم زئيرمآسد
ورنين انبلهم عزيف الجان
جرنگه‌ي شمشيرهايشان با عربده‌هاي شمشيرزنان، نعره‌ي شيران از بيشه‌ها را به خاطر مي‌آورد،‌ ورنّه تيرهاي آنان كه غژغژكنان از هر سمت دردل هم فرومي‌رود، يادبزم عروسي جنيان و پريان را تجديد مي‌نمايد.
24- وكأنمافي كل لامه باسل
عزريل فالصرعي بكل مكان
و گوئيا در ميان پيراهن جنگي(زره) هر قهرماني عزرائيلي پنهان است، كه كشتگان آن، به هر طرف افتاده‌اند.
25- ماارخص الارواح عندالعرب: ان
جهلوا و كم تمسي بلااثمان
درپيش عرب نقد جان چقدر ارزان و بي‌بهاست؟ اگرجاهل باشند. وهنگام غروب وآتش بس جنگ،‌ چه جانهائي بي‌قيمت از دست داده‌مي‌شود؟
26-وقضي‌المهيمن‌ان‌يمرن‌عبده
بدم ‌يلاغ ‌الوحي ‌للاكوان
رخسار پيغمبر(ص) خونين شد،‌ خداي مهيمن كه مراقب و ناظر حال همه و مسلط برهمه است،‌ چنين مقدر فرمود كه تمرين مشق بنده‌ي خود را با خون بدهد، تا آن خون وحي را براي جهانيان بگيرد.
27-فثنيتاه مبسم‌الدين ازدهي
بهما و نال الحق خير ضمان
دندانهاي ثناياي رسول اكرم كه شكست، ‌تبسمي جاوداني براي دين و آئين درخنده‌گاه لب آن نمايان شد. دين خدا به آن سندش امضا يافت، ‌به خود باليدن گرفت و حق به بهترين «ضامن معتبر» نائل گرديد.
28- وكذا الرساله لايؤيدوحيها
الا اذا كتبت بأحمرقان
آري قانون رسالت اين‌چنين است، بايد سند داشته باشد و سند آن در دادگاه تأييد نمي‌شود مگر آنگاه كه: آن سند با (خون‌سرخ) به جاي (مركب سياه) نوشته وامضاشده باشد.
زن درجبهه‌ي جنگ احد
قياس زن:درعالم اسلام وجهان مسيحيت
29- لله‌ام عماره من باسل
أنثي تطاعن أفحل الشجعان
خدا را «ام عماره» اين زن، ‌ماده شيري است كه طعنه برنرترين شجاعان و قهرمانان مي‌زند.
30- لله در ابيك انصاريه مضت الدهور و انت نصب عيان
خدا را، اي بانوي انصاري،‌ پدرت به نيكي ياد باد، كه قرنها گذشته است ولي هنوز ياد رشادت تو درجبهه‌ي كوه احد در برابر ديدگان مجسم است.
31- هي مجدليه احمدوسلاجها
غير الطيوب و مدمع هتان
اين‌ بانو هم‌قطارمريم‌ مجدليه ‌است‌كه باعيسي مسيح پابه‌پا مي‌رفت ليكن مجدليه‌ي«احمد(ص)»غير از رنگ وعطر و چشمان اشك‌ريز است.
32-سلكت‌سبيل‌الله‌تحمل‌قربه
تروي‌ ظماء مجاهد حران
در سير و سلوك، چنان راه خدا را طي مي‌كرد،‌ كه مشكي بر دوش حمل مي‌نمود تا مجاهدان سوخته جان را سيراب كند.
33- حتي اذا ماالمسلون تزعزعوا
و محمد أمسي بلا أعوان
تا هنگامي‌كه اردوي مسلمين متزلزل شده از هم پاشيده و محمد(ص) در آن شامگاهان بدون يار ومساعدماند.
34-طرحت‌بقربتهاوسلت‌صارماً
نفحت ‌به‌ عن سيد الفرسان
اين زن شيردل، ‌مشك آب را به دورافكند و شمشير از غلاف كشيد و دشمن را به دم تيغ داد و آنها را از پيرامون سالار شهسواران جهان پراكند.
35- مهتاجه كلبوئه في فجوه
منقضه ككوا سر العقبان
آن زن در هيجان خود، به ماده شيري مي‌ماند كه در دهنه‌اي بايستد و يا چون بازي شكاري كه بر سر گنجشكان و كبوتران از هوا فرود آيد و آنها را به زير چنگال كشد.
36-أنثي تذوديشدهاايمانها
بالمصطفي، ‌بالله،‌ بالقرآن
تعجب است،‌ زن است ولي دشمن را مي‌راند و صفها را مي‌شكند؟!!! آري او كمر بسته‌بود، كمرش را ايمان به مصطفي،‌ ايمان به خدا و ‌ايمان به قرآن بسته بود.
شيري ديگر از بيشه‌ي كارزار احد
«ابودجانه»
37- وابودجانه‌في‌حسام‌محمد
يختال كالجني في الميدان
ابودجانه شمشير محمد(ص) دردست دارد، و افتخارآن، بادي به سرش انداخته و چون سايه‌ي پريان از يكسو به سوي ديگر ميدان مي‌دود.
38-بطل‌الجلاداذاتعصب‌وانتخي
فالج ‌ينع ‌و القطوف‌ دواني
قهرمان‌چابك‌سوار هرگاه ‌روز كارزار دستار به ‌سر مي‌بندد و باد نخوت درسرش مي‌جهد، سر دشمنان(كه ميوه نارسيده است) چون ميوه‌ي رسيده به زمين مي‌ريزد و همه‌ي ميوه‌هاي دست‌چين نزديك‌اند... كه فروريزند.
39-اخذ‌الحسام‌من‌النبي‌بحقه
فلواه ‌فوق ‌ مناكب ‌الأقران
اين سرباز رشيد،‌ شمشير را از محمد با شرط اداي حق‌ آن گرفته بود. پس:آن را بالاي شانه‌ي پهلوانان كج وكوله مي‌كرد.
40-كم‌شك‌مدرعاً‌وجندل‌فارساً
و هوي‌ علي ‌متجبر‌ طقان
بارها، ‌با چكاچك آن شمشير، زره‌پوشان را چاك‌كرد و سواران را به ‌زيرافكند و چون ‌قوش‌ شكاري ‌بر سر متكبران ‌كه‌ طعنه مي‌زدند فرودآورد.
41-حم‌القضاء‌فكأن‌ترساً من‌دم
دون ‌النبي و أسهم ‌العدوان
قضاي مرگ بازارش گرم شد، و ابودجانه سپري از خون شدكه بين پيغمبر و تيرهاي دشمن قرارگرفت.
42-وابن‌اليقين‌اذا‌دعوت‌وجدته
في‌الساعه‌السوداء‌ثبت‌جنان
و زاده‌ي‌ يقين ‌را چون‌ در روز سياه‌ بخواني ‌ا‌و را با دل پولادين مي‌بيني.
43-أأباالعصابه‌أخلدتك‌هنيهه
حمراء ‌ صانت‌ بيضه ‌ الايمان
اي أبادجانه تو را همان لحظه‌ي وحشتناك«خونين» جاويدان جهان كرد. همان ساعات حساس وتيره‌ي رزمگاه، كه حوزه‌ي روشن دين را مصون كرد،
44- كرمت سيف ‌محمد والموت، يفتر
ش‌الرجال فعفت ضرب غواني
اي جوانمرد؛تو شمشير مردافكن محمد(ص) را «برزنان هرزه‌ي بي‌شرمي‌ چون هندجگرخوار»فرودنياوردي،‌ تو شمشير محمد(ص) را گرامي‌تر از آن داشتي كه با آن زن بكشد و يا اينكه زن‌كش باشد. شمشير محمد(ص) مردافكن است.
45-اما(عتيقتك)التي‌اطلقتها
فقداستباحت حرمه‌الفتيان
اما آن زن(هند) كه اسير شمشير تو شد و تو او را نكشتي و آزادش كردي، همان زن آزاد شده‌ي تو(هند) پاس احترام جوانمردان (جناب حمزه) را نپائيد و حرمت او را نگه نداشت.
46- لاكت‌كبودالمؤمنين‌تشفياً
و عقودها اتخذت من الآذان
جگر مردان ايمان رابراي آرامش نفس خونخوار خود زير دندان جويد. و ازگوشهاي بريده‌ي سربازان رشيد اسلام براي خود گلوبند درست كرد.
47- كبدالمجاهد، يا(هنيده)مره
والقلب مقدودمن‌الصوان
جگر سرباز (اي‌هندك) تلخ ‌است ‌و دل ‌او از سنگ خارا ريخته‌گري شده است.
48-فاهوي علي جثث الرجال ومثلي
بهم فيومكم قريب داني
تو هرچه مي‌خواهي برجثه‌ي بي‌جان سربازان بتاز و آنها را مثله و پاره‌پاره كن، كه روز شما نزديك است و به آخر رسيده است.
49-يا(خالد)أرود،فقبلك(بولس)
طرق ‌الحواريين ‌كالسر حان
اي خالد هرچه بخواهي نارو بزن،‌كه‌پيش از تو بولس هم گرگ‌ آسا بر حواريين زد.
50- أفتنصر(العزي)وقدبزغ الهدي
ملاءالنواظرفي المصف الثاني
آيا باز به ياري (بت‌عزي) مي‌كوشي، ‌با آن كه نورهدايت از آن‌طرف افق دميده و جهانيان راديده به آن طرف خيره گرديده است.
فتح شهرمكه
قبله‌ي جهانيان وپايتخت اسلام
51- ماذا ابالهب؟ فمكه اشرعت
ابوابها،‌ لعساكر الرحمان
چه‌خبر است اي ابولهب؟! (توكه‌پيشرفت اسلام باورت نمي‌شد، امروز سر از گوربيرون كن ديده بازنما و ببين كه) مكه براي ورود اردوي پيروز اسلام دروازه‌هاي شهر را يكسره بازكرده است.
52- قدغمك(النصرالصغير)فلوتري
(الفتح‌الكبير) لمت قبل ثمان
تو اي ابولهب، غم و اندوه پيروزي(جنگ بدر) كه نصرت ناچيزي بود بقدري افسرده وبيچاره‌ات كردكه همان سال دق كرده ومردي، حال اگراين فتح مبين وپيروزي درخشان را ديده بودي، چه مي‌كردي؟ حتماً پيش از هشت سال مي‌مردي!!.
53- أنظر،‌فأن الناس حول محمد(ص)
كربائض يحدقن بالرعيان
برخيز و نظاره كن، ببين كه چه‌سان مردم پيرامون محمد(ص) را گرفته و او را حدقه‌وار به ميان دارند، چونان گله، كه پيرامون شبانان و چوپانان خودگردآيند، اينان نيز اطراف محمد(ص) را فراگرفته‌اند.
54- قدطاف بالبيت العتيق مطهراً
وغداً سيعدوه الي البلدان
اينك وارد مكه شده و طوافي به خانه‌ي كعبه(بيت عتيق) نمود و آن خانه را از وجود بتان و پليديها پاك نمود و فردا است كه از آنجا گذشته وبه ساير شهرهاي جهان روي خواهدآورد وآنها را به زير شهپرايمان خواهد كشيد.
55-(الله‌اكبر) دهورت ‌اصنامكم
فتحطمت‌أسمعت‌صوت أذان؟
الله‌اكبر شگفتا؟ اي ابولهب تماشاكن، ببين! بتان شما،‌ خدايان موهوم‌ شما چگونه «با دست‌توانا ويداللهاميرالمؤمنين ‌علي ‌ابن‌ ابيطالب (ع) از بالاي خانه‌ي كعبه فرومي‌ريزند وتن و پيكرشان باذلت وخواري خورد مي‌شود و درهم مي‌شكند،» راستي، آيا طنين روانبخش توحيد ونداي ملكوتي‌اذان راشنيدي؟ اينك گوش فرا ده وخوب بشنو، زيرا غوغاي كريه بتان خاموش شده، ديگرمي‌توان گوش داد وصداي آسماني اذان را شنيدونيك فهميد.
57-هذابلال‌يبلغ النبأ العظيم
ويطبع اسم الله في الاذهان
اين بلال است، ‌منادي اذان اسلام،‌كه با بانگ روح‌پرور اذان خود، اسلام ونبأ عظيم رابه جهان ابلاغ مي‌كند و به گوش جهانيان مي‌رساند.و گوشها و دلها رابه نقش توحيد سكه‌ي يگانه‌پرستي مي‌زند.
57-ومحمد مغض‌جلالا خاشع
ملاءالنفوس جماله الروحاني
ومحمد(ص) اين مرد نامتناهي، از اين‌همه جاه و جلال و نشاط فتح و پيروزي چشم فرو بسته او دنيا را كوچكتر از خود مي‌داند و يا خود را بلندتر از دنيا و بزرگتر از اين فتوحات مي‌شمارد. تا به آنها ديده بگشايد و يا مباهات كند. و با وجود اين همه خشوع و فروتني،‌ سيماي روحاني او دلها را مسخر نموده و از نور ايمان مالامال كرده است.
او دلها را با لشكر و سرنيزه فتح نكرد. آنچه دلنشين و آرام‌بخش است در سر سرنيزه‌ها نيست.
اين پيغمبراسلام؟
58-ان ‌النبي ‌اذا تأمل ‌مطرقاً
فتحت ‌لديه‌ خزائن ‌الكتمان
پيغمبر هرگاه ‌سر به‌گريبان انديشه فرو برد درهاي تمام گنجينه‌هاي اسرار به روي او گشوده مي‌گردد.
59-يبدوالعتيدامامه متجسداً
فيمس ‌ظهر الغيب مس بنان
و هر نهفته‌ي ديريني در برابر او چون خطوط برجسته‌اي مجسم و هويدا مي‌گردد، آنسان كه گوئي با انگشتان مي‌توان آن را لمس نمود.
60-وتمرمن قدامه قطع الدهور
كتائباً معروضه العوان
از برابر ديدگان جهان بين او قطعه‌هاي روزگاران ديرين‌ گروه گروه و دسته دسته به سان رژه در برابر سلطان، ‌سان مي‌روند.
61- فيري‌الوجودامامه كمصور
جم ‌الخطوط منوع‌الالوان
و او تمام كتاب خلقت و مجموعه‌ي آفرينش را صفحه به صفحه چون كتابي مصور، ‌پر از تصوير با همه‌ي نقش و نگار و رنگهاي گوناگونش مي‌نگرد.
62- ماللتخوم‌مناعه في عرفه
ملك‌النبي‌العالم الانساني
درفرهنگ عالي اين پيامبر، ‌هيچ حد و مرزي براي كشورها نيست تا مانع نفوذ دعوت او گردد. چون دعوت اين راهنماي راستين درقلب كشورها نفوذ نموده وجهان انساني را تسخيركرده است.
63-فاذامشي‌هوت‌المعاقل‌ركعاً
و انقض ‌رفرفها علي ‌الاركان
به هر شهر و دياري كه قدم مي‌نهاد يا مي‌نهد تمام سنگرها در برابر او سرتعظيم وتسليم فرودمي‌آورند و كنگره‌هاي كاخهاي با عظمت دربرابر او فرومي‌ريزند.
64- والعبقريه ان فري محراثها
ارض الموات تبدلت بجنان
شكوه و عظمت تمدن اسلام. اين‌چنين است. هرگاه،‌ گاوآهني آن، زمين‌مرده‌اي ‌را شخم‌بزند. آن زمين به بهشت سربسري تبديل مي‌شود.
65- هذا يتيم صار كافل امه
واباً لبيض الارض والسودان
اين پيامبر، خود يتيمي است، ولي كفيل امتي شدوحال سرپرست و پدري براي سفيد و سياه جهان گشته است.
66- نصرمن الله العزيزلعبده
يافاتح‌الدنيا استرح بأمان
اين پيروزي خداداد و نصرت آسماني است كه خدا به بنده‌ي خاص خود(محمدص) عنايت فرموده است. اي فاتح جهان راحت باش وآسوده بيارام. كه فاتح نهائي كشورانساني توئي، آن كشور بي‌حد و مرزي كه همه‌ي ملتها و نژادها را دربردارد، يعني كشور وسيع انسانيت.
« معلم قهرمان،‌صاحب كرسي تعليم جهاني»
67-لك‌في‌السماءمنصه‌قدسيه
قامت‌علي التوحيدوالميزان
از براي تو در آسمانها كرسي ممتازي است كه براساس توحيد و عدالت استوار است.«هدف نهائي تواين بود:ترويج توحيد وتعميم عدالت و بس، و اگر برسبيل دفاع جنگي شدآن نه جزو برنامه‌ي تو بود.»
68- ماكنت سفاحاًولم تسفك دماً
الا بحق العادل ‌الديان
تو «اي رسول رحمت» خونخوارو خونريز، نبودي،‌ خوني نريختي مگر از روي حق و عدالت خداوند «ديان» كه جزاي بدكاران را كف دستشان مي‌نهد.
69-لوكنت‌في‌قوم‌تسيغ‌عقولهم
وحياً لكنت ‌كاودع الحملان
اگر تو درميان ملتي بودي كه عقلهاي آنان مفهوم واقعي (وحي) را درك و هضم مي‌كردند، تو از بره‌هاي مظلوم نيز آرام‌تر و نجيب‌تر و بي‌آزارتر بودي.
70- لولا اعتداؤهم‌عليك‌وجورهم
ما خضت ‌حرباً طاعناً بسنان
اگر تجاوز و جور و ستم آنان بر تو نمي‌بود، هرگز تو اقدام به جنگ نمي‌كردي و با سرنيزه كاري نداشتي.
71-علمت(بالقلم)الذي‌لم‌يعلموا
فأتوك بالخطي والمران
توتعليم(بقلم)كردي يعني علم ودانش رابراي آنها به ارمغان آوردي درحالي كه آنان جاهل بودند واز ارزش علم خبري نداشتند ولي آنان درعوض به روي تو نيزه ‌ي خطي وشمشير بران كشيدند.
دربيت بالا،‌ به سرآغاز وحي وتعليمات عاليه‌ي قرآن اشاره‌ شده است. كه مي‌فرمايد:
إقرَأ بِاسمِ رَبِّكَ‌الَّذي خَلَقَ، خَلَقَ الاِنسانَ مِن‌عَلَقٍ،‌إقرَأ وَرَبُّك‌ََالاَكرَمُ، اَلّذي عَلَّمَ بِالقَلَمِ،‌ عَلَّمَ‌الاِنسانَ مالَم‌يَعلَم
يعني:«اي رسول گرامي ما برخيز» و بخوان، ‌به نام پروردگاري كه آفريننده‌ي جهانيان است. قرآن را بر مردم قرائت كن. آن خدائي كه آدمي را ازخون بسته بيافريد، بخوان قرآن را. كه پروردگار تو كريم‌ترين كريمان است. آن خدائي كه بشر را باقلم نوشتن و دانش بياموخت. وبه انسان آنچه نمي‌دانست به الهام خود تعليم داد.
اين آيات مباركه اعلام مي‌دارند كه سرآغاز قرائت ودرس پيامبر اسلام وقرآن تعليم به قلم بود. همين آيه در واقع دستور شروع و مبارزه با جهل و بي‌سوادي بود. با اين ارزش مثبت پيامبر بزرگوار خواست ريشه‌ي جاهليت را اززمين برافكند. جاهليت را، ‌با دانش و قلم از روي زمين بردارد، نه با شمشير و زور و سرنيزه...

72- قداحرجوك فاخرجوك، فنلتهم
و مذ ارعووا عن ذالك ‌الطغيان
آنان تو را به زحمت وحرج انداختند و پافشاري كردند تا تورا از وطن خود (از شهرمكه) اخراج كردند. ولي تو، همين‌كه آنان در طغيان خود شكست خوردند. آنها را حمايت نمودي و آنان را به نوا رساندي.
73-اسمحت،‌ثم‌صفحت‌عن‌آثامهم
و غمرتهم ‌بالفيئي ‌و الاحسان
تو، بزرگواري كردي، گذشت نمودي، ‌از گناهان آنان درگذشتي و آنان را مغمور عوائد و احسان خود فرمودي.
74- والامن‌ في ‌ظل‌السيوف‌فأن
ترم‌أمناوعزاً فاعتصم‌بيماني
« چون غالب مردم قدرامنيت قلم و قدر رحمت و مسالمت را نمي‌دانند زيرا ماجرا جويند» پس شمشير هم لازم است. و امنيت كامل درسايه‌ي شمشيرهاست، پس اگر در صدد« امن واماني» و يا طالب و خواهان عزتي، ‌پس آن با شمشير يماني تأمين مي‌شود:
« روح اسلام»
75- لله دينك جنه مختومه
من كل فاكهه بهازو جان
خدارا، دين تو بهشتي است سر به مهر،‌ كه ازهرميوه درآن جفت جفت وجود دارد.
فردي،‌اجتماعي- مادي،معنوي- شخصي، ‌نوعي-دنيوي،‌ اخروي. يعني اي رسول خدا،‌ دين مقدس تو اسلام، ‌ديني جهاني است كه حوزه‌ي حكومت آن محدوديتي ندارد و از فرد تا اجتماع و ازدنيا تا آخرت كشيده مي‌شود.
76- دين تدفق حكمه وتجدداً
كالبحرلفظاً والسماء معان
دين تو، ديني است كه بسان چشمه‌ي حيات از حكمت و تجدد مي‌جوشد: ‌الفاظ آن چون دريا بي‌نهايت است كه كلماتش چون لؤلؤ ومرجان به روي هم مي‌غلطد و معاني عاليه‌اش آسمان‌وار بلندمرتبه ونامتناهي است.
77- ألفت منه وحده كونيه
العبد و المولي بها ندان
باتربيت آسماني اين دين، تو يگانگي و وحدتي آسماني آفريدي ، وحدتي كه « بنده ومولا» درآن يكسان است.
«ارباب ورعيت» و« سياه وسفيد» و«توانگرو بي‌بضاعت»
به چشم نمي‌خورد،‌ بلكه از نظرجهان‌بيني اسلام همه‌ي طبقات دريك طراز قراردارند وكسي را بركسي فضيلتي نيست مگر به علم وتقوي.
«إِنَّ اَكرَمَكُم عِندَالله أَتقيِكُم.»
گرامي‌ترين شما درپيشگاه خداوند پرهيزگارترين شماست.
78-يامن‌يموت‌ودرعه مرهونه
قددست مجدالاصفرالرنان
اي‌بزرگ‌مردي‌كه،‌ مُردي،‌ ولي درحال مرگ زره‌ات در گرو بود.
يعني: تو، اي رسول خدا، لشكركش و زره‌پوش بودي، تن به ذلت تسليم نمي‌دادي. و در برابر زور و ظلم قيام مي‌نمودي تو زره‌پوش بودي و جهانگير، ‌ولي زهدت به اين جا كشانده بود كه‌ در پايان عمر و به هنگام مرگ، آنقدر از مال دنيا تهي‌دست و جيب خالي بودي كه: زره‌ات، اسلحه‌ي پيروزي‌ات درگرو بود، مالي پس‌انداز نكرده بودي و اندوخته‌اي از خود نداشتي. و اين تهي‌دستي نه از آن بودكه طلا و نقره نديدي و به آنها دست نيافتي‌، بلكه طلا و نقره و زر و سيم آبرو واعتباري پيش‌تونداشت،‌آنچه داشتي بذل مي‌كردي ودر بين بينوايان مي‌پراكندي، ‌تو آبرو و مجد سكه‌هاي زرد و سپيد پر سروصدا را پامال كردي. آنها را زير پا گذاشتي و گذشتي.
79- لوادت الناس الزكوه وانصفوا
ماكان في ‌الدنيا فقير عان
اگر مردم زكات مال بدر مي‌كردند و حق خدا و مردم را ادا مي‌نمودند و در اين راه انصاف مي‌كردند. هرگز در سراسر جهان فقير رنجبري يافت نمي‌شد، و شورش رنجبران خطر در جهان ايجاد نمي‌كرد.
و اين است راه تعديل ثروت ومبارزه با مال‌اندوزي. و اصل مساوات كه اساس آن راچهارده قرن قبل دين اسلام بنياد نهاده است.
80- يسرت للناس الشؤن فأيسروا
اما الهوي فكبحته بعنان
تو، درآئين سخت‌گيري نكردي، بلكه براي مردم تمام شؤن اجتماعي وفردي و همه‌ي امور را آسان كردي،‌به طوري كه همه راحت شدند و بي‌نياز گرديدند و در عين‌حال ‌از هوي‌پرستي و شهوت‌راني جلوگيري نمودي ومردم را از لگام گسيختگي و بي‌بند و باري نجات دادي.

81-وجمعت‌حولك‌يارسول‌ صحابه
بعمائم از هي من التيجان
اي رسول خدا، تو به پيرامون خود ياراني جمع ‌آوردي. كه عمامه‌هاي ساده‌‌‌ي آنان بر تاج‌هاي پر زرق ‌و برق مي‌باليد.
82-خشنت‌ملابسهم‌ولان‌جوارهم
بالعدل، فالاعداء كالاخوان
لباس اصحاب وپيروان تو بي‌پيرايه و خشن بود، ‌و به جاي حرير و استبرق از ليف‌خرما بافته شده بود، ولي مصاحبت آنان و جوار آنها ملايم و لطيف بود، آنان ظاهري خشك و خشن ولي باطني لطيف و باصفا داشتند. اين عدالت اسلام بود كه چنين ياران باصفائي پرورش داده بودكه در اثر آن دشمنان سرسخت تبديل به برادران مهربان شدند.
83- تشقي‌العداله في‌القصور، وأنت قد
اسعدتها بمضارب السربان
عدالت از كاخهاي پرشكوه و پرادعا، ‌ناكامي وشقاوت ديده و تلخ‌كامي ‌چشيده ‌بود، تا وقتي كه نوبت به تو رسيد،‌ تو با اين ياران ساده‌پوش و بي‌پيرايه‌ات، عدالت را ازناكامي وگوشه‌ي انزوا بدرآوردي،‌ عدالت ‌هم براي خود دولتي ديد. تو با گروه‌هاي كوچك كه خيمه‌هائي چند در صحرا زده‌بودند، عدالت‌ را زنده‌كردي و به آن زندگي تازه بخشيدي.
هماي عدالت تا بوده گرفتارچنگال نحس قوش بوده است. همه چيز در دنيا به جز عدالت،‌حكومت و سروري كرده بود، ‌حتي ثروت وسرمايه‌داري، ‌زور و قلدري،‌ ديكتاتوري ‌و خودرأيي،‌ هرج‌ومرج ‌‌وبي‌بندوباري، هرزگي و فاحشه‌گي،‌ تزوير و رياكاري،‌ همه و همه به دولت رسيده و هر كدام به‌نوبه و بي‌نوبه به خود دولت ديده بودند. به جزعدالت كه درتمام اين دورانهاي گوناگون دريك گوشه خزيده بود، عزادار با ديده‌ي حسرت به اوضاع نگريسته،‌ گاهي تو سري مي‌خورد و زماني حسرت و دريغ وافسوس. توآمدي وعدالت را از عزا و گوشه‌نشيني نجات دادي، به آن سروري وسلطنت عطاكردي.
استغاثه به پيشگاه معلم جهان و ،
استمداد براي توحيدملتها
84- أمعلم التوحيد،‌وحد امه
قد فرقتها نعره الاديان
اي رسول‌خدا، اي معلم توحيد، تو به فرياد اين ملت(ملت خودت)؛ برس، آنها را درس توحيد و يگانه‌پرستي بياموز، ‌كه از دست نعره‌ي اديان ‌و مذاهب ‌باطل ‌و (دين‌فروشان) گرفتار تفرقه‌ شده و عربده‌هاي اختلافات مذهبي، وحدت آنان را متلاشي كرده و آنها را پاره‌پاره نموده است.
«اي رسول‌خدا، تو درعهد درخشان خودت، ‌تمام ملل را، ‌حتي يهود و نصاري ومشركين را در زير وحدت پرچم اسلام جمع نمودي و به همه پناه دادي ومردم را از اختلافات ودوئيت نجات بخشيدي ولي امروز عده‌اي از آنان كه داعيه‌ي نيابت تورا دارند،‌ با بهانه‌هاي مختلف و پوچ و بي‌اساس،‌ امت تو را از هم متلاشي كرده‌اند. به مسلمانان پاك نهاد ، ‌اسم‌گذاري كرده‌اند و آن بيگناهان را با نامهائي كه خودشان براي ايجاد اختلاف اختراع نموده‌اند، ‌مي‌خوانند. آنان‌، جز خود و هوچيهاي خود ساير مسلمانان را مسلم نمي‌دانند، ‌آنان اسلام رافقط به انحصار خود درآوردند و روز به روز اين اختلافات را دامن مي‌زنند تا بازار عوام فريبي خود را گرم‌تر كنند!!!...»
يا رسول‌الله،‌ به فرياد امت خودت برس...
85- فتخالفت جمعاً وآحاداً واسماء
فمارون سوي مروان
آنها به قدري اصرار به اختلاف انگيزي دارند،‌ كه در (جماعات وافراد) و حتي نامها و اسامي هم ملاحظه‌ي اختلاف را دارند. اگر يكي نام «مارون» مي‌گذارد، ديگري خودرا «مروان» نام مي‌نهد، تا شكل اختلاف محفوظ بماند، ‌اگر چه در ماده و حروف « مارون ومروان» با هم اختلافي ندارند.

86- قوم تقض فراشهم آراء هم
و مسيحهم و رسولهم اخوان
قومي كه‌ رختخواب راحت را برچيده و براي پيشبرد آراء خود ساخته‌ي خويش به جنگ وستيز با يكديگر پرداخته‌اند. در حالي كه حضرت مسيح كه به او اعتقاد دارند و رسولشان(ص) دو برادر يكديگرند.
87- يتنازعون علي السماءوارضهم
في قبضه ‌الرواد والحدثان
آنان نزاع و جنگ و ستيز بر سر آسمان دارند. درحالي كه زمين آنها (استقلال‌ارضي‌آنان) در قبضه‌ي‌ جاسوسان‌ و نو به دولت رسيدگان است.
* * *
88- فلتنحن الاجيال اجلالا اذا
ذكر النبي الاطهر العدنان
حتماً بايد، ‌همه‌ي ملتها و امم همين‌كه نام پرافتخار محمد(ص) را مي‌شنوند با نهايت فروتني به تعظيم كمرخم كنند، ‌هر وقت نام اين پيامبر اطهر عدناني برده مي‌شود،‌ زانوي ادب به زمين بزنند.
89- المالئي الدنيا بذكرالله، والداعي
شعوب الارض للوحدان
نام‌ آن بزرگواري كه: دنيا را پر از ذكر«خدا» كرد و همه‌ي ملل و شعوب عالم را به وحدت و يگانگي دعوت فرمود.
90- ولينعق المتعصبون فلم يضر
طير الجنان تمطق الغربان
متعصب‌ها هرچه مي‌خواهند نعيق كنند،‌كه قارقاركلاغها و زاغها،‌ به مرغان بهشتي كه در شاخساران بلند بهشت چه‌چه مي‌زنند زياني نمي‌رساند.
قبلاً يادآور شدم كه حقير اشعار اين مسيحي با انصاف را با همه‌ي تفصيلش بنا به خواهش عده‌اي از اهل فضل كه انجام خواسته‌شان را بر خود لازم مي‌ديدم در اينجا آوردم و در ترجمه‌ي اشعار به ترجمه‌ي تحت‌اللفظي اكتفا نكردم بلكه تا آنجا كه مقدورم بود روح كلام را با عبارات فارسي جلوه‌گر ومجسم نمودم تا عمق مطلب روشن گردد.
اينك اي مطالعه‌ كننده‌ي گرامي:
توجه فرمائيد،‌ سخن اين استاد مسيحي راكه يك مقام علمي و رئيس دانشگاه است شنيديد و ملاحظه كرديد كه چه روشن وبي‌دريغ اعتراف مي‌كند كه: فتح نهائي جهان با اسلام و قرآن است و بالاخره قوانين قرآن بر فكرها و انديشه‌هاي صحيح و استوار حكومت خواهد نمود.
وچه شيرين مي‌گويد:
اي پيامبر اسلام، اي فاتح جهان، ‌اي نجات بخش بشريت، ‌آرام باش ودل‌آسوده‌دار،‌ كه پيروزي نهائي باتست و جهان به تحويل اسلام تو خواهدآمد. تمام مرامها ومسلكها و رژيمها همه و همه در هاضمه‌ي اسلام هضم خواهدشد و همه‌ي كتابها و مرامنامه‌ها در برابر قرآن تو نسخ خواهد گرديد و بالاخره تو فاتح نهائي جهان خواهي بود و قرآن تو بر جهانيان حكومت خواهدكرد.
و نيز سخن آن انديشمند عصر جاهليت آن رجل عظيم مكه دشمن ديرين و سرسخت اسلام يعني«وليدبن‌مغيره‌ي مخزومي» را نيز شنيديد كه گفت: آينده‌ي اين قرآن برهمه برتري مي‌گيرد و همه چيز را تحت‌الشعاع خود قرارمي‌دهد، و هيچ چيز برآن برتري نمي‌يابد.
« أنه يعلواولايعلي عليه»
حال كه شمه‌اي،‌به قدر قدرت قلم و گنجايش اين تأليف مختصر درباره‌ي قرآن‌كريم وآئين مقدس اسلام قلمفرسائي شد و مخصوصاً شواهدي از بزرگترين مرد صدر اول اسلام و نيز،‌يك مقام بزرگ علمي از غرب آورده شد، تا جوانان عزيز مخصوصاً بعضي از نوباوگان ساده‌لوح غرب زده به اهميت وقدرت معنوي كتاب مذهبي خود يعني قرآن‌كريم پي‌ببرند وسعي‌كنند با مطالب پرارزش اين كتاب آسماني وجهاني آشناتر شوند. ودست از بعضي نشريات مسموم كننده‌ي ضدديني بردارند. لازم ديدم براي آشنائي جوانان عزيز با اصطلاحات قرآن و مقدمات تفسيرمطالبي به عرضشان برسانم،‌تابراي همه مخصوصاً نسل جوان كه علاقه‌مند به فهم ودرك اين مطالب هستند. موضوع تا اندازه‌اي روشن شودوبا مقدمات علم تفسيرو اصطلاحات اين فن شريف آشنائي بيشتري پيدانمايند. واميدوارم كه اين خدمت ناچيز درپيشگاه با عظمت صاحب قرآن مورد قبول واقع شود.

« قرآن كريم »
قرآن كريم، كلام خدا است.
ساخته ‌و پرداخته‌ي‌ درگاه‌الهي ‌است و در تأليف آن فكر و سليقه‌ي هيچ مخلوقي حتي ذات مقدس خود رسول خدا(ص) نيز مدخليتي نداشته است.
قرآن كريم كلاً وحي است واز جانب خداي ذوالجلال براي سعادت ونجات دنيا وآخرت بندگان به حضرت خاتم انبياء محمد مصطفي(ص) نازل شده است وبنا به تواتري كه دردست داريم قطعاً ويقيناً اين كتاب مقدس همان قرآن كريمي است كه چهارده‌قرن قبل از اين ازطرف خدا به رسول اكرم (ص) نازل شده است ونظماً ومعناً كاملاً محفوظ وازهرنوع زياده ونقصان يا تغييروتحريف مصون مانده است.
قرآن‌كريم، آخرين وكاملترين تمام كتابهاي آسماني و ناسخ همه‌ي آنها مي‌باشد وچون اين كتاب معجزه‌آسا حاوي تمام شئونات وجامع همه‌ي احتياجات بشري است. تاروزقيامت اعتبار واهميت خودرا حفظ خواهد نمود وكتاب ديگري بعداز آن از جانب خدا نازل نخواهد شد،‌ همان‌طوري‌كه پس از رسول اكرم(ص) نيز پيامبر ديگري برگزيده ومبعوث نخواهد گرديد.
رسول‌اكرم خاتم پيامبران و قرآن‌كريم پايان بخش كتابهاي آسماني است.

وحي چيست؟
چون در تعريف قرآن ذكري از كلمه‌ي(وحي) شد، ‌لازم ديدم كه تعريف ومعني اين كلمه راكه درتعريفات كتابهاي آسماني زياد به چشم مي‌خورد‌به طوراجمال دراينجا بيان نمايم.
وحي:از نظر لغوي سخن پنهان است وهم چنين به هركلامي كه به يك نفر به طور خصوصي وپنهان از ديگران القا شود،‌ اطلاق مي‌شود. ودراصطلاح علم تفسير: وحي عبارت ازكلام الهي است كه به طوراختصاص وانحصار ابتدا بر پيغمبري كه داراي رتبه‌ي رسمي نبوت و رسالت است نازل مي‌شود وسپس درصورت لزوم و با امر الهي آن مطالب به وسيله‌ي رسول به مردم ومكلفين بازگو مي‌گردد.
شيخ محمد عبده:‌ وحي را اين طور تعريف مي‌كند:
وحي: عبارت از يك ادراك مرموز وعرفاني است كه انسان آن را درنفس خود درك مي‌نمايد. البته با اعتمادبه اينكه‌اين آگاهي از جانب خداست،خواه اين ادراك معنوي باواسطه ويا بي‌واسطه حاصل گردد.
« اقسام وحي»
گفته شدكه نزول كلام خدا بر رسول ممكن است با واسطه يا بي‌واسطه انجام پذيرد و از روي همين اصل وحي را به چند قسم تقسيم نموده‌اند.
بعضي با استناد به آيه‌ي مباركه‌ي‌ذيل اقسام وحي را سه دانسته‌اند.
«وما كان لبشران يكلمه الله الاوحيا اومن وراء حجاب اويرسل رسولا فيوحي بأذنه مايشاء أنه عليّ حكيم.
يعني: و از افراد بشر هيچ كس را امكان آن نباشد كه خدا با او سخن گويد مگربه وسيله‌ي وحي و يا از پشت پرده و يا رسولي فرستد كه به امر خدا هر چه را خدا بخواهد به او برساند. كه خداي بلندمرتبه و دانا است.
كه از مضمون اين آيه‌ي مباركه سه نوع وحي حاصل مي‌شود، به اين شرح:
1- وحي مستقيم،‌كه بدون واسطه‌ي ظاهري انجام مي‌پذيرد؛ مانند الهاماتي كه ازجانب خدا در قلب مقدس رسول اكرم(ص) قرارمي‌گرفت.
2- سخن گفتن خدا با پيامبر خود از پشت پرده‌ي (غيب) بدون اين كه فرشته‌اي واسطه‌ي آن سخن باشد. مانند كلماتي كه خداي ذوالجلال درشب معراج به رسول خود القاء نمود.
كه مسلماً درالقاء اين كلمات به رسول خدا فرشته‌اي توسط نداشت. حال اين كلمات چگونه و به چه وسيله‌اي به رسول اكرم(ص) مي‌رسيد خود بحثي مفصل و جداگانه است كه اين مختصر را مجال آن نمي‌باشد.
3- نزول وحي به وسيله‌ي فرشته‌ي مخصوص يعني امين وحي جناب جبرئيل كه آيات مباركه‌ي قرآن به اين طريق به حضرت رسول اكرم(ص) وحي شده است.
بعضي از علماي تفسير با استنادبه پاره‌اي از روايات،‌ اقسام وحي را هفت دانسته‌اند. و رؤياي صادقه را نيز به آن ملحق نموده‌اند و استبعادي هم ندارد.
و از اينجا معلوم مي‌شودكه قرآن كريم از نوع سوم است. يعني خداي‌متعال آيات قرآن را با واسطه‌ي جناب جبرئيل به رسول اكرم (ص) نازل فرموده است و اين امر درظرف بيست‌وسه سال از ابتداي بعثت نوراني رسول اكرم (ص) تا هنگام وفات آن بزرگوار و يا نزديك به آن تاريخ انجام پذيرفته است.
اگرچه از مفهوم بعضي آيات مباركه و از صريح پاره‌اي اخبار صحيح و مستند به دست مي‌آيد كه قرآن كريم يك مرتبه هم درشب قدر و در يك جا به قلب نازنين رسول اكرم(ص) نازل گرديده‌است و محقين علما را در اين امر هيچ گونه ترديدي نيست. بلكه برخي از آيات مباركه‌ي قرآن نيز مؤيد اين موضوع است.
« اسامي قرآن كريم »
خداي متعال اين كتاب مقدس را درخود قرآن كريم با اسامي و وصفهاي گوناگوني ياد فرموده است كه هريك از اين اسامي و اوصاف، معرف يك يا چند جنبه‌ي ظاهري و معنوي قرآن مي‌باشد و هم چنين در روايات منقوله از حضرات محمد و آل محمد(ص) نيز نامهاي متعددي براي اين كتاب عزيز ذكر شده است كه تقريباً بالغ بريكصد اسم مي‌شود.
و ذيلاً به بعضي از اين اسماء مباركه اشاره مي‌گردد:
1- قرآن:«الرحمن علم‌القرآن»
يعني:‌ خداي مهربان، ‌تعليم فرمود قرآن را.
چون قرآن از ماده‌ي قرائت مأخوذ است و به معني (خواندني) است، ‌و در واقع اين كتاب مقدس جامع همه‌ي تعليمات آسماني و ضامن سعادت دنيا و آخرت بني ‌نوع بشر است وبه همين جهت براي خواندن و آموختن شايسته‌ترين كتاب مي‌باشدو هيچ كتابي اگرچه از كتابهاي آسماني گذشته هم باشد نمي‌تواند جايگزين اين قرآن مبارك گردد.
2- فرقان:«تبارك الذي نزل الفرقان علي عبده ليكون للعالمين نذيراً.»
يعني: بزرگوار آن خداوندي است كه (فرقان) رابربنده‌ي خاص خود فرستاد تا راهنماي جهانيان باشد.
چون«فرقان» از ماده‌ي(فرق) است و در واقع فرق گذارنده بين حق ‌و باطل وحلال و حرام مي‌باشد.
3- بيان: «هذا بيان للناس»
اين(كتاب) بياني است براي مردم.
4- تبيان:«ونزلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شيئي»
و ما بر تو اين كتاب راكه روشن كننده‌ي هرچيز است فرستاديم.
5-المبين:«تلك آيات الكتاب المبين»
اين است آيه‌هاي كتاب،‌كه آشكاركننده‌ي حقايق است.
اين سه اسم يا صفت مبارك(بيان،‌تبيان،‌المبين) كه براي قرآن كريم ذكرشد، هرسه مأخوذ از ماده‌ي(بيان) است وبه معني روشن و آشكاركننده مي‌باشد. چون اين كتاب مقدس تمام حقايق و اسرارعلوم را در هر رشته‌ي فني براي مردم روشن مي‌نمايد و نيز بهترين آشكاركننده‌ي حق از باطل است.
6- بينه:«فقدجاءكم بينه من ربكم»
يعني: پس براي شما از طرف پروردگارتان (حجت آشكار) آمد. بينه از همان ماده‌ي(بيان) است و به معني برهان وحجت و دليل استعمال شده است و بديهي است كه قرآن كريم بزرگترين حجت الهي براي مردم مي‌باشد و برهان امتيازحق از باطل است.
7- بشري:«وهدي وبشري للمؤمنين»
و اين كتاب،‌ هدايت و بشارت براي اهل ايمان است.
8- بشير:«قرآناً عربياً لقوم يعلمون بشيراً ونذيراً»
يعني:‌كتابي است كه آيات جامعش به زبان عربي فصيح براي اهل دانش آشكاراست. قرآني است كه بشارت دهنده‌ي نيكان و ترساننده‌ي بدان است. كه اين دو اسم يا صفت(بشري وبشير) مأخوذ از ماده‌ي بشارت است. چون قرآن عزيز، نيكوكاران و اهل
ايمان رابشارت به بهشت مي‌دهد.
9-شفاء:«وننزل‌من‌القرآن‌ماهوشفاء ورحمه‌للمؤمنين»
يعني: و ما آنچه از قرآن مي‌فرستيم شفاي دل ورحمت الهي براي اهل ايمان است.
چون ‌قرآن‌كريم وآيات مباركه‌اش شفابخش امراض و بيماريهاي معنوي و روحي بلكه ظاهري وجسمي مي‌باشد و عمل كردن به احكام و اوامر آن، جسم انسان را از غالب آلام وامراض ظاهري حفظ مي‌نمايد و هم چنين روح را از بيماريهاي نفساني مانندكبر و حسد و كفر و ريا و جهل و شرك و نفاق‌ و تمام رذائل اخلاقي و معنوي نجات مي‌بخشد.
وبه همين موضوع؛ مولاي عالميان اميرمؤمنان علي‌بن ابيطالب(ع) فرموده است:
«فان فيه شفاء من اكبرالداء وهوالكفر والنفاق والغي والضلال»
يعني: در قرآن است شفاء و درمان بزرگترين دردها: كه عبارت است از كفر و نفاق و باطل و گمراهي...
10- حبل‌الله: «واعتصموابحبل‌الله جميعاً ولاتفرقوا»
يعني:‌ و همگي به رشته‌ي محكم خداچنگ بزنيد و متفرق نشويد چون قرآن‌كريم محكمترين رابطه و واسطه مابين خدا و خلق است و تمسك به آن توده‌ي مسلمين را از انحراف و اختلاف باز مي‌دارد و از مهالك اخلاقي و اجتماعي و فسادمحيط حفظ مي‌كند و روح را با عالم بالا وجهان ماوراء‌الطبيعه يعني عالم لطائف وحقايق پيوند مي‌دهد.
از مضمون تعداد بيشماري از روايات و احاديث منقوله از اهل بيت عصمت(ع) چنين به دست مي‌آيد كه تأويل (حبل‌الله) ولايت مطلقه‌ي حضرت مولا اميرالمؤمنين ‌و ائمه‌ي معصومين(ع) است كه رابطه ‌و واسطه‌ي واقعي بين خدا وخلق‌اند. چون آن بزرگواران سبيل اعظم و واسطه‌ي اكبرخداوند بين مخلوقات مي‌باشند. و آفريدگار عالميان فيض و رحمت و علم و حكمت ‌خود را به ‌واسطه‌ي ‌آن‌ پاكان ‌جهان ‌بر جهانيان‌ نازل فرموده‌است.
11- كلام‌الله:«وأن أحدمن المشركين استجارك فأجره حتي يسمع كلام‌الله»
يعني:‌ هرگاه يكي از مشركان به تو پناه مي‌آورد به اوپناه بده تا كلام الهي را بشنود.
چون قرآن‌كريم، كلاً كلام الهي است وجز خداي متعال احدي را در تأليف آن مداخله‌اي نبوده است.
12- نعمت:«واما بنعمه ربك فحدث»
يعني: و اما نعمت پروردگارت را بر اُمت بازگو(كه اظهار و تعريف نعمت حق نوعي شكر و سپاس براي منعم است).
اگر چه خداي ذوالجلال حبيب خود حضرت رسول اكرم(ص) را از تمام نعمتهاي ظاهري و باطني خود به طوركامل بهره‌مند نموده است ولي از نعمتهاي بزرگي كه به آن بزرگوار و هم چنين امت اسلام ارزاني داشته قرآن كريم است. و ابن‌عباس نيز روايت نموده است كه در اين ‌آيه‌ي‌ كريمه‌ مراد از نعمت قرآن‌مجيد است. و واقعاً قرآن نعمت معنوي و روحاني خداست كه روح و عقل‌ بندگان از آن متنعم و بهره‌مند مي‌شوند.
به‌ استناد روايات‌ متواتر و احاديث ‌متظافر از حضرت‌رسول‌اكرم(ص) و اهلبيت طهارت عليهم‌السلام. درآيات قرآن كريم هر جا ذكري از (نعمت) رفته، تأويل آن، ولايت مطلقه‌ي حضرت صاحب ولايت كليه مولاي متقيان علي‌بن‌ابيطالب(ع) است و البته شرح و تفصيل اين موضوع به طور كامل در محلش ذكرخواهد شد.

13- كتاب:«ذلك‌الكتاب لاريب فيه هدي‌للمتقين»
يعني: ‌اين كتاب بدون هيچ شك،‌ راهنماي پرهيزكاران است. كتاب به معني مكتوب است و اسم است براي آنچه كه نوشته مي‌شود. و قرآن كريم رابه اين مناسبت كتاب ناميده‌اند چون كه آيات مبارك آن اولا درلوح محفوظ،‌ثانياً دربيت‌المعمور، ‌ثالثاً در سينه‌ي مسلمانان و رابعاً درمصاحف نوشته شده است.
و هم چنين مكتوب به معني مجموع آمده است و مناسبتش اين است كه اين كتاب مقدس تمام علوم اولين و آخرين و ماكان و مايكون همه‌ي احكام را در خود جمع نموده است.
14- نور:«وأتبعوا النورالذي انزل معه.»
يعني: و نوري را پيروي نمودند كه با رسول‌اكرم(ص) نازل شد.
چون اولاً حقانيت قرآن كريم همچون نور بر تمام عقلاي جهان و صاحبان دانش و بينش روشن و ظاهر است. و ثانياً اين كتاب مقدس همچون مشعلي نوراني در دست مسلمين است كه به وسيله‌ي آن تاريكيهاي ناداني و ظلمات جهل، روشن و آشكارمي‌شود. براي قرآن كريم اسامي ديگري نيز ذكرشده است كه ذيلاً به برخي از آنها به طور اختصار اشاره مي‌شود:
آيات، ‌مبارك، برهان، بصائر،‌ تبصره،‌ مثاني،‌ حديث،‌ احسن‌الحديث،الحق،حق‌اليقين، حكم، حكمه، حکيم، محکم، ذکر، ذکری، تذکره،رحمه، روح، ‌صدق، ‌مصدق، صراط‌مستقيم، العظيم، ‌عليّ، فصل،‌ تفصيل، مفصل، قصص، قول، قيم، كريم، كوثر، مجيد، نجوم، نذير، تنزيل، منير، هدي، هادي، مهيمن، وحي، موعظه و ناگفته نماند كه غالب اين اسامي درواقع،‌ اوصاف و القاب قرآن هستندكه جهت بيان شرف و عظمت ‌اين‌ كتاب ‌مقدس ‌هركدام به مناسبت خاصي وضع و ذكرشده است.

سوره‌هاي قرآن
سوره: از نظر لغت مأخوذ از چهارمعني است:
اول: سوره:‌ به معني منزلت ورتبه‌ي اعلي وشرف است و چون كلمات الهي درمنتها درجه‌ي علووشرف قراردارد،‌سوره‌هاي قرآن كه قسمتي از اين كلمات رادربرگرفته است به نام(سوره) ناميده مي‌شود.
دوم: سور: به معني حصار و ديوار شهر است. چون سوره‌هاي قرآن قسمتي از كلمات الهي راچون ديوار وحصار دربرگرفته و محدود نموده است به همين جهت به نام(سوره) ناميده شده است.
سوم: سور: به معني كاخ عظيم و زيباست و چون سوره‌هاي قرآن از نظر استحكام و زيبائي همانند كاخي باعظمت و زيباست به نام(سوره) ناميده شده است.
و كلام‌حكيم‌ابوالقاسم‌فردوسي رضوان‌الله عليه درتعريف عظمت وزيبائي كلام خودش ناظر به اين معني است؛ درآنجا كه مي‌گويد:
پي‌افكندم از نظم كاخي بلند كه از باد و باران نبيندگزند
چهارم: سور: كه مأخوذ از(سؤر) مهموزالعين است كه سپس همزه ‌به ‌(واو) قلب ‌شده ‌است ‌و به‌ معني بقيه و قسمتي از طعام يا شراب مي‌باشد و چون‌ سوره‌هاي ‌قرآن ‌قسمتي ‌از كلام‌الهي ‌است ‌به نام (سوره) ناميده شده‌اند.
سوره دراصطلاح علم تفسير: سوره قسمتي از آيات قرآن كريم است كه حداقل از سه آيه تشكيل شده باشد.
تعداد سوره‌هاي قرآن كريم، طبق شمارش دقيقي كه به عمل آمده است يكصدوچهارده سوره است.
بعضي از علماي عامه سوره‌ي انفال را با سوره‌ي توبه، يك سوره به حساب آورده‌اند و دليلشان اين است كه: ‌سوره‌ي توبه فاقد(بسم‌الله) است. ولي اين استدلال صحيح نيست و نداشتن (بسم‌الله) سوره را از استقلال نمي‌اندازد. بلكه حضرت مولا اميرالمؤمنين علي(ع) دراين مورد مي‌فرمايد: چون اين سوره : سوره‌ي برائت است و مبين غضب الهي نسبت به مشركين مي‌باشد و به آنان وعده‌ي جنگ وشمشير مي‌دهد، لذا كلمه‌ي مباركه‌ي (بسم‌الله...) كه آيه‌ي رحمت ورأفت الهي است دراول آن ذكر نگرديده است.
به عقيده‌ي مفسرين شيعه، سوره‌ي (والضحي) با سوره‌ي (انشراح) از حيث معني وجمله يكي است و هم چنين سوره‌ي (فيل ) با سوره‌ي( قريش) از نظر ارتباط لفظي وتعلق درحكم يك سوره است. بدين معني كه قرائت سوره‌ي (والضحي) را بدون سوره‌ي(انشراح) وهمين طور خواندن ‌سوره‌ي (فيل) را بدون ‌سوره‌ي (قريش) در نماز واجبي‌ كافي نمي‌دانند.
اسامي سوره‌هاي قرآن
هريك ازسوره‌هاي قرآن كريم، يك يا چند اسم معين و مضبوط دارد، و اين اسامي توقيفي و محدوداست وكسي را حق زياده يا كم كردن آنها نيست،‌ مثلاً براي سوره‌ي مباركه‌ي حمد، علماي تفسير درحدود سي اسم ذكر كرده‌اند كه از آن جمله است اسامي:
ام‌الكتاب،‌ ام‌القرآن،‌ حمد، سبع‌المثاني،‌الفاتحه، اساس، ‌تحرز، دعا، سؤال، شافيه، ‌شكر. صلوه، تفويض، استعانت.... و غيره كه وضع هريك ‌از اين ‌اسامي ‌براي ‌سوره‌ي(حمد) به جهت مناسبتي شرعي مي‌باشد.
مجموع يكصدوچهارده سوره‌ي قرآن، تحت دو عنوان به دو دسته تقسيم شده‌اند:
دسته‌ي اول سوره‌هاي (مكي) كه نزول آنها درمكه‌ي مكرمه بوده است وبه نامهاي (نواجب) و هم چنين(عتاق) ناميده مي‌شوند.
دسته‌ي‌دوم: سوره‌هاي(مدني) كه در مدينه‌ي منوره نازل شده‌اند.
طبق حديث شريف نبوي(ص) سوره‌هاي قرآن كريم تحت چهار عنوان واقع است كه آن چهارعنوان عبارتنداز:
سبع‌طوال، مئين، مثاني، مفصل
و هم چنين هر چند سوره از سوره‌هاي قرآن كريم مجتمعاً يك عنوان مشترك دارند. چنانكه:
هفت سوره‌ي بقره،‌ آل‌عمران، اعراف،‌ عنكبوت، روم، لقمان، سجده ‌به ‌نام سور(الم) ناميده مي‌شوند.
و هفت سوره‌ي: بني‌اسرائيل، حديد، حشر،‌ صف، جمعه، تغابن، اعلي، را (مسبحات) گويند.
و هفت سوره‌ي: مؤمن، ‌فصلت،‌ شوري، زخرف، دخان، جاثيه، احقاف، را (حواميم) نامند.
و شش سوره‌ي: يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، را سور(الر)گويند.
و پنج سوره‌ي: فاتحه، انعام،‌ كهف، سباء،‌ فاطر، ‌را سور (حمد) خوانند.
و چهارسوره‌ي: سجده،‌ فصلت، نجم، علق راكه سجده واجبه در آنها، هست، (عزايم) نامند.
و چهارسوره‌ي: كافرون، اخلاص، فلق، ناس،‌را سور(قل) گويند.
و سه سوره‌ي: شعرا، ‌نمل، قصص، را (طواسين)خوانند.
و دو سوره‌ي: بقره وآل‌عمران را (زهراوان) گويند.
و دو سوره‌ي: انفال وتوبه را (قرينتين) نامند.
و دو سوره‌ي: فلق و ناس را (معوذتين) گويند.
فضيلت تلاوت قرآن
قرآن‌كريم،‌كتاب رسمي آسماني ما مسلمانان است كه خداي متعال آن را براي سعادت دنيا و آخرت تمام افراد بشر نازل فرموده است، وچون ما مسلمانان اين كتاب مقدس را به عنوان كتاب آسماني وكتاب ديني خود انتخاب و قبول نموده‌ايم و اين افتخار را يافته‌ايم كه از امت قرآن باشيم، پس لابد ‌بايد با كتاب ديني و مذهبي خودمان آشنائي نزديك داشته باشيم تا بتوانيم به قدر توان و وسع خود از احكام و علوم و اسرار و رموز آن استفاده ببريم،‌آن مطالب عالي ومضامين آسماني را درك كنيم و به قدر تكليف شرعي خود به آن عمل نمائيم. و اين ممكن نيست مگر اين كه خودمان با قرآن كريم ممارست داشته باشيم و لامحال با خواندن آن آشنا باشيم و بتوانيم آيات مباركه‌ي آن را به طور صحيح تلاوت نمائيم. واقعاً كمال جفا و بي‌انصافي است كه شخصي مسلمان باشد ولي از خواندن كتاب مذهبي وآسماني خود عاجز بماند و نتواند آيات مباركه‌ي ‌آن ‌را بخواند و بديهي ‌است‌ كه‌چنين مسلماني‌در دنيا و در آخرت‌ بهره ‌و نصيبي ‌نخواهد داشت. دين‌مقدس اسلام و رهبر عظيم‌الشأن مسلمين ، ‌چهارده قرن قبل از اين يعني زماني كه غالب ملل جهان از علم و فرهنگ بهره و نصيبي نداشتند و بيش از صدي نودونه مردم بيسواد بودند. با تشويق و ترغيب مسلمين به قرائت قرآن خواسته است سطح فرهنگ و دانش مردم را بالا ببرد و ريشه‌ي بي‌سوادي را از روي زمين براندازد و همه را باسواد كند. اسلام با تشويق مسلمين به خواندن قرآن، ‌خواسته‌ است توده‌ي مردم، گذشته از منافع مادي و معنوي بيشماري كه از قرائت قرآن مي‌برند، حداقل مردمي باسواد و آشنا با علم و دانش باشند. و هيچ آئين ومذهبي به اندازه‌ي دين مقدس اسلام مردم را به تعليم‌وتربيت و خواندن و نوشتن و كسب علم و معرفت تشويق نكرده است كه البته با تعليم وقرائت قرآن همه‌ي اين مراتب و صدها مراتب ظاهري ديگر نيز حاصل مي‌شود.
نزول قرآن‌كريم به زبان عربي است، و زبان‌عربي از نظر وسعت دائره و دارا بودن قواعد و قوانين صحيح و هم چنين فصاحت و بلاغت. شيريني و لطافت،‌ يكي از غني‌ترين و عالي‌ترين زبانهاي دنيا است و حتماً مقام اول و درجه‌ي اعلي را در اين زمينه حائز است. بنابراين، ‌اگر همه‌ي مسلمانان از توصيه‌هاي رسول اكرم(ص) و ائمه‌ي طاهرين(ع) پيروي نمايند و قرآن‌كريم را تلاوت كنند و با آن آشنائي يابند، قهراً زبان عربي را نيز ولو به اندازه‌ي رفع احتياجات ضروري مي‌آموزند و درنتيجه يك زبان بين‌المللي در بين تمام مسلمانان رواج مي‌يابد و ديگر هيچ مسلماني هنگام تكلم با مسلمان ديگر اگرچه ازقوم و نژاد او نباشد عاجز نمي‌ماند و تمام مسلمانان زبان و مقاصد يكديگر را بدون احتياج به مترجم و غيره درك مي‌نمايند.
و اين ‌همان مطلبي است كه ملل متمدن جهان به ‌تازگي آن را درك نموده و متوجه آن شده‌اند كه براي اجتماعات بشري يك زبان بين‌المللي و جهاني لازم است كه تمام ملل با آن آشنا باشند و همه بتوانند با آن زبان تكلم نمايند. تا درموقع ملاقات افراد كشورها و نژادهاي مختلف بايكديگر بتوانند به سادگي به وسيله‌ي آن زبان جهاني باهم صحبت نمايند و مطالب يكديگر را درك كنند و ديگر مانند لال‌ها مطالب را با اشاره ‌و كنايه وغيره به هم القا نكنند. اساس اين فكر صحيح را كه همانا ايجاد يك زبان بين‌المللي جهاني در ميان تمام ملل و اقوام و نژادهاست، يك‌هزاروچهارصد سال قبل از اين پيامبر اسلام بنا نهاده است و با تشويق و توصيه‌ي همه‌ي مسلمين (چه‌عرب و چه‌عجم) به قرائت و آموختن قرآن كريم، خواسته‌است يك زبان همگاني را بين تمام مسلمين رايج نمايد، و حكمت اين عبادات اسلامي مانند اذان و نماز و غيره كه بايد حتماً به زبان‌عربي باشد، شايد همين موضوع است... و اگراين امر به طور صحيح انجام پذيرد زبان عربي به عنوان يك زبان بين‌المللي لامحاله بين مسلمانان رواج مي‌يابد و با تحقق اين موضوع ‌صدها از مشكلات اجتماعي و فرهنگي مردم حل مي‌شود.
باري، از طرف پيشوايان مقدس اسلام درفضل قرائت قرآن و تشويق مسلمين به اين امربزرگ، روايات واحاديث زيادي وارد شده است كه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي‌شود.كتاب وافي: روايت ‌با اسنادش ‌ازحضرت امام محمدباقر(ع) از حضرت رسول اكرم است كه آن حضرت فرمود: «من قرء عشرآيات في‌ليله لم يكتب من الغافلين ومن قرء خمسين آيه كتب من‌الذاكرين ومن قرء مأه آيه كتب من‌القانتين و من‌ قرء مأتي ايه كتب من الخاشعين و من قرء ثلثمأه آيه كتب من‌الفائزين ومن قرء خمسماًه آيه كتب من‌المجتهدين ومن قرء الف آيه كتب له ‌قنطار...»
يعني:‌ هر مسلماني، اگر در هر شب ده آيه از قرآن تلاوت نمايد او را از غافلها نمي‌نويسند و اگر پنجاه آيه بخواند او را از جمله‌ي ذاكرين محسوب مي‌دارند و اگرصد آيه قرائت كند او را از زمره‌ي قانتين(اطاعت‌كنند‌گان به خدا) به شمارآورند و اگر دويست آيه تلاوت نمايد، او را از گروه خاشعين به حساب آورند و اگر پانصد آيه بخواند او را از جمله‌ي مجتهدين محسوب دارند و اگر هزار آيه تلاوت كند براي او خيركثير نوشته مي‌شود.

2-كتاب‌وافي: روايت ‌با اسنادش ‌از حضرت‌ امام‌جعفر صادق(ع) است كه آن حضرت فرمود:
«القرآن عهدالله الي خلقه فقدينبغي للمرء المسلم ان ينظر في عهده و ان يقرء منه في كل يوم خمسين آيه»
يعني: قرآن عهد و پيمان خداست بر بندگانش، ‌پس براي شخص مسلمان شايسته چنين است كه نظر نمايد در عهدنامه‌ي خود و هر روز از قرآن پنجاه آيه تلاوت كند.
3- كتاب وافي: روايت با اسنادش از حضرت امام علي‌بن الحسين (ع) است، ‌آن حضرت فرمود:
« آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزينه ينبغي لك ان تنظرفيها»
يعني:‌ آيات قرآن گنجينه‌هاي (علوم و احكام خداست) پس هر گنجينه‌اي در برابر تو باز شد، ‌شايسته چنين است كه در آن نگاه كني.
در اين روايت، فرمايش امام (ع) كنايه است براين كه: هنگامي شخص مي‌تواند از گنجينه‌هاي علوم و احكام قرآن بهره‌مند شود كه در آن نظر نمايد و با تلاوت آيات كريمه‌اش از آن استفاده كند.
ترجمه‌ي قرآن
ترجمه: به فتح اول و ضم سوم، ‌به معني لغتي را با لغت ديگر معني كردن است. مثل اين كه يك كلمه يا جمله‌ي عربي را به فارسي و يا برعكس يك كلمه يا جمله‌ي فارسي را به عربي درآورند.
كلمه‌ي ترجمه از لفظ «ترجمان» كه كلمه‌اي فارسي‌الاصل است گرفته شده است و از همين لفظ «ترجمان » به روش قواعد عربي، مصدر و فعل و اسم اخذ گرديده است.
خفافي: دركتاب «شفاء‌العليل فيما ورد في‌ كلام‌العرب من الدخيل» ذكركرده است كه:
«ترجمان» معرب از كلمه‌ي «ترزبان» فارسي است.
و ديگران گفته‌اند، كه «ترجمان» معرب كلمه‌ي «تورگومان» است، كه آن هم به معني شاخص سخن گفتن بيگانه مي‌باشد.
و به همين جهت عده‌اي از لغت شناسان كلمه‌ي ترجمان را به شكل «ترجومان» ضبط كرده‌اند.
و به هر حال ترجمه‌ مأخوذ از كلمه‌ي ترجمان فارسي و به معني لغتي را به لغت ديگر درآوردن است.
موضوعي كه در اين جا قابل توجه است و بايد مطرح گردد، ‌اين است كه: زبانهاي ديگر وسعت ترجمه‌ي قرآن كريم را ندارند و به ويژه اگر بخواهيم ‌ترجمه‌ي ‌واقعي‌ و واقعيت‌ و روح ‌كلمات را در دست داشته باشيم.
زيرا كلمات قرآن، هركدام به طور استقلال، ‌مورد نظر مي‌باشد و فقط رساندن معناي آن منظور نظر نيست،‌ مثلا يك لفظ ساده درقرآن كريم مانند كلمه‌ي«اقتربت» به معني (نزديك شد).اگرچه مرادفهائي نيز در كلام عربي مانند« دنت» داشته باشد ولي خود« اقتربت» از نظركيفيت استعمال و موقعيت ادبيش در كلام، ‌به اصطلاح علماي اصول موضوعيت دارد، و امكان تغيير و تبديل آن به الفاظ مرادفش در زبان‌عربي موجود نيست، ‌تا چه رسد به زبانهاي ديگر و لغات بيگانه، كه اين فرض را ناممكن‌تر مي‌سازد و هم چنين است حال در ساير الفاظ و كلمات قرآن، ‌و اين بحث را اگر به تركيب‌بندي جملات و ربط كلمات با يكديگر تعميم بدهيم، ‌سخن مي‌كشد و از حوصله‌ي اين مختصر بيرون است، و تحديهاي قرآن‌كريم كه مخصوص به خود قرآن است،‌ گواهي روشن بر سخن ما، ‌مي‌باشد.
و به علاوه‌،‌ به طور ساده‌تر: در بعضي از زبانها مخصوصاً زبان وسيع عربي، لغاتي وجود دارد كه معني آن لغت عيناً در زبانهاي ديگر يافت نمي‌شود و به همين جهت مترجمين مجبور مي‌شوند كه آن لغات را يا عيناً و بدون ترجمه كردن، در ترجمه‌هاي خود بياورند، و يا تعبير به معني كنند. و اين عمل خود، ‌لطف و فصاحت كلام و غالباً مقصود اصلي و منظور واقعي را از بين مي‌برد و آن را به شيوه‌ي ديگري جلوه مي‌دهد، به علاوه روح ‌الفاظ كه در سياق جمله‌بندي در زباني موجود است، ‌هميشه مقدور نيست كه فقط با ترجمه‌كردن به زبان ديگر، منتقل گردد، لغات به زبان ديگرترجمه‌مي‌شود ولي‌ روح‌ الفاظ به آن زبان منتقل نمي‌گردد. مخصوصاً قرآن‌كريم،‌ كه گذشته از هزاران امتيازات ظاهري و باطني كه دارد. فقط از نظر فصاحت و بلاغت دريائي است بيكران و آسماني است ناپايان، ‌كه ‌جهان ‌وسيع ‌سخن ‌در برابر آن، از شبنمي حقير يا ذره‌اي ناچيز كوچكتر است و در ميدان پهناور فصاحت و بلاغت چنان پيشتاز و اعجاب‌آور است كه از همان روز نخست تا به امروز هركس آيه‌اي از آيات روح‌بخش و دلربايش را شنيده بي‌اختيار در برابر كشش و جذبه بدايعش سر تعظيم فرودآورده و صورت به خاك آستانش سائيده و نامي جز خارق‌العاده واعجاز براي آن نيافته است.
و به همين جهت اگر چه نا آشنايان با زبان عربي چاره‌اي ندارند، به ‌جز اين كه به ترجمه‌هاي قرآن‌كريم مراجعه نمايند، ‌ولي ناگفته نماند كه از ترجمه‌هائي كه از قرآن‌كريم به زبانهاي گوناگون شده است،‌ نبايد انتظار درك لطف و فصاحت و بلاغت و روح الفاظ و معاني قرآن را داشته باشيم. مخصوصاً كه بعضي از مترجمين بي‌مايه كه دراثر عدم تسلط به زبان عربي يا فارسي و يا هر دو نتوانسته‌اند از عهده‌ي اين وظيفه‌ي خطير برآيند و اين مهم را به نحو احسن انجام دهند. و درنتيجه نه فقط نتوانسته‌اند مقصود واقعي از آيات قرآن را در ترجمه‌هاي خويش منعكس نمايند،‌ بلكه دچار اشتباهاتي بزرگ ومغلطه‌كاريهائي غيرقابل گذشت نيز شده‌اند،‌ و با اين اقدام ناپسند خود ستمي بزرگ به قرآن و صاحب قرآن رواداشته‌اند.
بنابراين، ‌اين نوع ترجمه‌ها به تنهائي نمي‌تواند مورد اعتماد و اطمينان قرارگيرد،‌ و انتظار فهم حقايق و لطائف قرآن را از اين ترجمه‌ها نمي‌توانيم داشته باشيم. بلكه براي درك كامل منظور خداي متعال و دانستن بدايع آيات قرآن كريم،‌ علاوه بر ترجمه،‌ احتياج به تفسير و هم چنين تأويل داريم. و كساني كه مدعي‌اند كلام الهي را بدون تفسير و تأويل مي توان فهميد، ‌به‌خطا رفته‌اند. و در واقع آنان ظاهر بيناني هستند كه از حقايق و دقائق معاني آيات قرآن‌كريم و هم چنين از لطائف و بدايع فصاحت و بلاغت الفاظ در اين كتاب مقدس بي‌خبرند و ما براي روشن شدن موضوع، ‌ابتدا به شرح معني تفسير و تأويل از نظر لغت و اصطلاح و مخصوصاً از ديدگاه قرآن مي‌پردازيم:
تفسيرقرآن
تفسير، از نظر معني لغوي: به معناي نيك نشان‌دادن و آشكار ساختن پوشيده و واضح كردن معناي واقعي سخن است.
و از آن جمله است، اين آ يه‌ي مباركه
ولايأتونك بمثل الاجئناك بالحق واحسن تفسيراً.
يعني: و كافران بر تو هيچ مثل باطل (و اعتراض ناحق) نياورند، مگر اين‌كه ما، در مقابل،‌ براي تو سخن حق با بهترين بيان و توضيح در پاسخ آنها بياوريم.
تفسير، از نظر ريشه‌ي لغوي: مأخوذ از كلمه‌ي«فسر» است كه به معني جداكردن و كشف‌نمودن مي‌باشد.
علماي لغت بر آنند كه: كلمه‌ي« فسر» طبق قاعده‌ي اشتقاق‌كبير يعني(قانون قلب)از كلمه‌ي «سفر» اخذ گرديده است و «سفر» در لغت به معني كشف و آشكاركردن است،‌مثل:
اسفرت المرء عن وجهها،‌اذا كشفته،
يعني: زن رويش را باز نمود، يعني: پرده از روي برداشت. و با اين تقريب، ‌تفسير كلمات ،‌يعني : برداشتن پرده‌ي ابهام از روي معاني آنها و واضح و روشن نمودن آن كلمات به نحوي كه، ابهام و خفائي در بين نباشد.
تفسير در اصطلاح: با امعان نظر در تعريفاتي كه دانشمندان و اهل فن درخصوص تفسير نموده‌اند،‌ مي‌بينيم كه تفسير را با تعريفات گوناگون معرفي نموده‌اند،‌ كه ممكن است همه‌ي آنها را به يك معني واحد، ‌ارجاع داد و اين تعاريف، اگر چه از نظر لفظ مختلفند، ولي از نظر معني و هدف يكي مي‌باشند و تمام آنها را مي‌توان در تعريف جامع ذيل خلاصه نمود:
تفسير: علمي است كه درآن،‌از احوال قرآن كريم،‌از حيث دلالتش برمرادخداي متعال بحث مي‌شود.
و از اين تعريف، ‌موضوع علم تفسير به دست مي‌آيد، كه:
موضوع علم تفسير: عبارت از آيات قرآن‌كريم است،‌ از لحاظ دلالتش بر مراد خداي متعال، و:
مفسر: كسي‌است كه: مراد واقعي خداي ذوالجلال را از الفاظ و آيات قرآن استنباط نموده و در دسترس مردم قراردهد.
ولي اگر با نظري وسيع‌تر به اين مطلب توجه نمائيم، مي‌بينيم كه قرآن‌كريم، كتابي است آسماني و من‌عندالله و طبق بيان خود قرآن، جامع همه‌ي علوم و دانشهاست.
ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيي
يعني:‌ ما بر تو اين‌كتاب ‌را فرستاديم تا حقيقت هر چيز را روشن كند.
و چون در ميان توده‌ي اجتماع و بشرعادي، تاكنون كسي يافت نشده است كه از هرحيث،‌ جامع جميع علوم و داراي همه‌ي دانشها باشد، لذا هيچ فردي از افراد بشر، اگرچه بسيار دانشمند هم باشد،‌ با اتكاء به معلومات محدود و شخصي خودش،‌ توانائي تفسير و بيان همه‌ي قرآن را نخواهد داشت و از صدر اول اسلام و بدو ظهور قرآن، ‌از بين مردم عادي (غيرمعصوم) احدي چنين ادعائي نكرده و اگر هم كرده‌است، به زودي بطلان ادعايش ثابت شده است.
و به همين جهت براي تفسير قرآن به طور كامل و جامع،‌ ناچاريم يا دائره‌المعارفي با شركت كليه‌ي دانشمندان جهان كه هريك در رشته‌اي از علوم و فنون تخصص كامل داشته باشند، ‌ترتيب‌بدهيم، و آن دانشمندان نيز در رشته‌ي تخصصي خود، استاد و در اعلي‌درجه‌ي‌امكان باشند. تا هركدام هرآنچه را كه راجع ‌به علم و تخصصشان است تفسير و بيان نمايند و با رويهم انباشتن اين معارف و فنون تفسيري تقريبي براي قرآن‌كريم به دست‌آيد. كه البته از آغاز اسلام تا به امروز چنين مجتمعي تشكيل نشده است و حتماً تشكيل اين چنين دائره ‌المعارفي از نظر كميت و كيفيت بسيار مشكل و شايد ممكن نبوده است. و تازه اگر به فرض‌محال، چنين مجتمعي نيز تشكيل يابد، ‌اعضاء دانشمند آن فقط مي‌توانند نسبت به علوم زمان خودشان اظهارنظر نمايند و قطعاً از علوم آينده بي‌خبر خواهند بود و اين‌خود نقصي بزرگ نسبت به معتقدات و اظهارات آنان خواهد بود و از نظر قطعيت نمي‌توان به آن اعتماد كامل داشت.
بنابراين: در فهم و تفسير قرآن‌كريم موظفيم، ‌به آستان بزرگاني روي آوريم كه با دارا بودن علوم‌لدني و معارف آسماني،‌ محيط به همه‌ي‌علوم جهان و از جمله معارف قرآن باشند، و دانش آنان چون معلومات دانشمندان عادي، محدود و مقيد به زمان و مكان معيني نباشد. البته با استفاده از پرتو علم چنين بزرگواراني كه مؤيد من‌عندالله هستند مي‌توانيم به مفهوم و تفسير واقعي قرآن كه كتابي آسماني و جهاني است واقف شويم، و به عبارت روشن‌تر:
قرآن چون كتابي آسماني و جهاني است، اساتيد قرآن نيز حتماً بايد، اساتيدي آسماني و جهاني باشند.
و البته فقط اين اساتيد بزرگوار و اين دانشمندان ملكوتي كه از سرچشمه‌ي ازل كسب علم فرموده‌اند،‌ مي‌توانند اين چنين وظيفه‌ي خطير و مهم را عهده‌دار شوند، ‌و اين اساتيد عاليقدر طبق نص صريح حضرت رسول اكرم(ص) درحديث ثقلين،‌ فقط‌عترت‌واهلبيت پاك‌پيغمبر،يعني:مولاي‌متقيان اميرمؤمنان‌ علي‌بن‌ابيطالب(ع) ‌و صديقه‌ي‌طاهره ‌فاطمه‌ي زهرا(ع) و يازده فرزند گراميشان خواهند بود. كه با تعليمات ازلي و تأييدات الهي، به‌ تفسير و تأويل و جميع اسرار و رموز و احكام قرآن كريم عالم مي‌باشند.
و رسول اكرم(ص) رسماً فقط اين بزرگواران را جهت تفسير و تأويل قرآن‌كريم تعيين فرموده است ‌و ما را در فهم و درك تفسير قرآن چاره‌اي نيست،‌ مگر اين كه درب رحمت و كرم آن بزرگواران را بكوبيم و از آستانه‌‌‌ي علم و دانش آنان استمداد جوئيم.
و اين گفتار صريح صاحب قرآن و آورنده‌ي عظيم‌الشأن قرآن است كه در موارد مكرر و بسيار زياد فرموده است:
« انا مدينه العلم وعلي بابها»
يعني: من شهر علمم و علي درِ آن شهر است.
و حكيم ابوالقاسم ‌فردوسي آن شيعه‌ي خالص وكامل، اين حديث شريف را چه خوب به نظم كشيده است:
و حقير به يادبود نام‌ پرافتخاراين حكيم‌عاليقدر و سخن‌سراي با ايمان كه دينش را به دنيا نفروخت و درآستان ولايت حضرت مولاي عالميان اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب اروحنا فداه ثابت‌قدم ماند و به افتخار دنيا و آخرت و فوز ابد نائل آمد اين چند بيت را كه در شرح آن حديث شريف گفته است در اينجا نقل مي‌نمايم:
چه گفت آن خداوند تنزيل‌ و وحي
خــــداونـد امــر و خـــداونـد نهي
كـه‌مـن‌شـهرعلمـم‌‌عليـــّم‌در اســت
درست ‌اين‌ سخن‌ گفت، پيغمبراست
گواهي دهم اين سخن ‌را ز اوست
تو گـوئي دو گوشم به آواز اوست
چــوباشـد تــرا عــقل وتـدبيرو راي
بنــزد نبـــــي وعلــي‌گيـر جــاي
گــرت‌ زين بد آيد گـناه‌مـن اســت
چنين ‌است ‌و اين ‌رسم وراه‌‌من است
بـه ايـن زاده‌ام هـم بـدين بگــذرم
چنـان ‌دان‌ كـه‌ خــاك‌پـي حيــدرم
ابا ديـگـــران مـر، مـرا كـار نيــست
بـر ايـن در مــرا،‌ جاي گفتار نيست
و به همين جهت، تفاسيري كه ساخته و پرداخته‌ي ديگران است، موقعي مي‌تواند صحيح و واقعي و قابل اعتماد باشد كه،‌ حتماً استناد به روايات و كلمات حضرات معصومين(ع) داشته باشد. و هيچ كس را بدون مراجعه به آثار اهلبيت نبوت و با اتكاء به علوم ناقص خودش حق تفسير و تأويل قرآن نيست و از طرف صاحب و آورنده‌ي عاليقدر قرآن‌حضرت‌رسول‌اكرم(ص) چنين اجازه‌اي به كسي غير از آن بزرگواران داده نشده ‌است.
و بر عكس در روايات متواتر مردم را از تفسير به رأي شديداً نهي فرموده‌اند:
و از آن جمله است حديث شريف ذيل:
« من فسرالقرآن برأيه فليتبوء مقعده من النار»
يعني: رسول‌اكرم فرمود: هر كس قرآن را با رأي و نظر شخصي خودش و ( بدون مراجعه به آثار اهلبيت نبوت ) تفسير نمايد، ‌جاي يك چنين شخصي در آتش است.
بنابراين تفاسيري كه: زائيده‌ي اوهام اشخاص عادي است و از آثار حضرات ائمه‌ي طاهرين كه پس از رسول اكرم(ص) اساتيد واقعي قرآنند چراغي فراراه ندارد،‌ از درجه‌ي اعتبار ساقط است و مورد اعتماد اهل فن نمي‌باشد.
و به طوركلي، قرآن كريم بدون ضميمه شدن با تفاسير آل‌محمد(ص) براي ما، كه دانشي ناقص و محدود داريم،‌ كتابي مبهم و غيرقابل درك است.
رسول اكرم فرموده است:
«اني‌ تارك ‌فيكم ‌الثقلين، ‌ما ان‌ تمسكتم‌ بهما لن‌تضلوا ‌‌بعدي ابداً: كتاب‌الله ‌و عترتي ‌اهل‌بيتي، ‌لن‌ يفترقا حتي‌ يردا علي الحوض»
يعني: من دو امانت سنگين بين شما باقي‌گذاشته‌ام كه اگر به هر دو آنها چنگ زنيد، ‌هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد.«و آن‌دو،‌عبارتنداز»: كتاب خدا- قرآن، و اهل‌بيتم- علي و آل‌علي(ع). و قرآن و اهل‌بيتم تا روز قيامت از يكديگر جدا نمي‌شوند.
و با اين نص‌صريح كه متفق عليه فريقين است، ‌ثابت مي‌شود كه قرآن و حضرات ائمه‌ي اطهار(ع)،‌ لازم و ملزوم يكديگرند و ما را به تنهائي و بدون استفاده از مكتب علم حضرات‌معصومين‌(ع) توان و نيروي درك حقايق قرآن نمي‌باشد و با اين مقدمات، فرضيه‌ي غلط:
« كفانا كتاب الله»
يعني: قرآن به تنهائي ما را كافيست،
كه از ساخته‌هاي خليفه‌ي دوم است، ابطال مي‌شود.
و ثابت مي‌گردد كه: اساتيد واقعي قرآن كه رسماً ازجانب خداي متعال شايستگي و صلاحيت تفسير قرآن را دارند فقط ذوات گرامي حضرات محمدوآل‌محمد(ص) مي‌باشند وبس...
و آن بزرگواران آنچه كه از تفسير آيات مبارك قرآن لازم بوده است، درخلال احاديث و آثار گرانبهاي خود بيان فرموده‌اند و به وسيله‌ي حاملان اخبار، يعني علماي منصوص اسلام،‌ امثال شيخ مفيد و شيخ كليني و شيخ طوسي و شيخ صدوق و غير هم اعلي الله مقامهم به ما رسيده است.
و مكتب شيعيان از اين لحاظ به اندازه‌اي غني است كه در هر يك از رشته‌هاي علوم،‌ كلمه‌اي ناگفته نمانده است و اصول و فروع و كليات و جزئيات معارف اسلام به طور صحيح و كامل به ما رسيده است. والحمدلله رب‌العالمين.
تأويل قرآن
تأويل از نظر لغت: در لغت عربي، تأويل از ماده‌ي ( ُ اول) بر وزن قول اخذ شده است و ( ُاول) به معني رجوع است.
در قاموس در ذيل ماده‌ي تأويل آمده است:
« آل اليه، اولاومآلا=رجع»
در اينجا، از نظر لغوي، تأويل را به: «رجوع دادن» معني كرده‌است. و سپس گفته، كه؛ «تأويل كلام» يعني: برگرداندن و تقدير و تفسيرنمودن كلام است.
و نتيجه‌ مي‌گيريم كه؛ معناي تأويل از نظر لغت عبارت است از: برگرداندن كلام، به معنائي كه احتمال صحت آن بيشتر است.
تأويل از نظر اصطلاح: تأويل از نظر اصطلاح علماء، عبارت است از برگرداندن لفظ يا كلام، از معني راجح غلط، ‌به معني مرجوح صحيح،‌ با دلائلي كه موجود باشد.
و بعضي گفته‌اند: تأويل مأخوذ از« اياله» به معني سياست است، و وظيفه‌ي تأويل كننده، اين است كه: كلام را بكشاند و در موضع و محل صحيحش قراردهد.
تأويل در قرآن‌كريم:
در قرآن‌كريم، كلمه‌ي تأويل به معاني مختلف آمده‌است كه؛ ما ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي‌كنيم:
1- به معني تفسير و تعيين،‌ در آيه‌ي مباركه‌ي ذيل:
« فأما الذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه‌ و ابتغاء ‌تأويله،‌ و ما يعلم تأويله ‌الا الله والراسخون في‌العلم...»
يعني: و آنان كه در دلهايشان ميل به طرف باطل است، در پي متشابهات قرآن روند. تا با تأويل ‌غلط‌ آن، فتنه ‌برانگيزند. در صورتي كه تأويل (تفسير و تعيين)آن را جز خدا و استواران در علم كسي نمي‌داند.
كه در اين آيه‌ي مباركه‌، تأويل به معني تفسير و تعيين كردن آيات آمده است،
2- به معني عاقبت و سرانجام امور، ‌در اين آيه‌ي مباركه:
« فأن تنازعتم في شيئي فردّوه الي الله والرسول ان كنتم
تؤمنون بالله واليوم الاخر ذلك خير و أحسن تأويلا»
يعني:‌و اگر در چيزي،‌ كارتان به گفتگو و نزاع كشيد، به حكم خدا و رسول باز گرديد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد. اين عمل: (رجوع به حكم خدا و رسول) براي شما بهتر و خوش ‌عاقبت‌تر خواهد بود.
كه در آيه‌ي مباركه‌ي بالا، ‌تأويل به معني،‌ عاقبت آمده است.
3- به معني واقع شدن خبري؛ در اين آيه‌ي كريمه:
«هل ينظرون الا تأويله، يوم يأتي تأويله»
يعني: (كافران كه به آيات خدا و روز قيامت ايمان نمي‌آورند) آيا در انتظار چيستند،‌ روزي (با واقع شدن مرگ يا قيامت) تأويل آيات و مال اعمال آنان، ‌به آنها برسد.
كه در آيه‌ي فوق، تأويل به معني واقع‌شدن مدلول آيات است.
4- تعبيرخواب: در اين آيه‌ي شريفه:
«وما نحن بتأويل الاحلام بعالمين»
يعني: و ما را به تعبيرخوابهاي پريشان آگاهي نيست.
كه در اين آيه‌ي مباركه، تأويل به معني تعبيرخواب است.
ولي ناگفته نماند: كه مقصود از تأويل در كلمات علماي اعلام و دانشمندان تفسير،‌ همان معناي اول، يعني معني واقعي آيه است.
مقايسه‌اي بين تفسيروتأويل قرآن
1- تفسير در لغت: به معني كشف و بيان و توضيح است و تأويل به معني برگردانيدن و رجوع مي‌باشد.
2- ابوعبيده و جمعي گفته‌اند كه: تفسير و تأويل هر دو به يك معني است و دو كلمه‌ي مترادفند (مانند: خوب و نيك).
3- در مقدمه‌ي تفسير راغب اصفهاني صفحه‌ي402،403 و در آخر كتاب «تنزيه القرآن ‌عن ‌المطاعن» تأليف قاضي عبدالجبار:
از راغب اصفهاني نقل است كه گفته است: تفسير اعم از تأويل است و تفسير غالباً در الفاظ ولی تأويل در معانی استعمال می شود و تأويل غالباً در كتابهاي آسماني ولي تفسير، هم در كتابهاي آسماني و هم در غير آن، استعمال مي‌گردد.
و تفسير غالباً در الفاظ مفرد، ‌ولي تأويل بيشتر در جمله‌ها استعمال مي‌شود. و تأويل گاهي به معني عام و گاهي به معني خاص استعمال مي‌شود، مانند كلمه‌ي كفر، كه گاهي به معني انكار مطلق و گاهی به معني انكار خدا استعمال مي‌شود. و هم چنين كلمه‌ي ‌ايمان، كه گاهي به معني تصديق مطلق و زماني به معني تصديق به خدا استعمال مي‌گردد.
و هم چنين، تأويل معني مقصود را بين معاني مشترك، تعيين مي‌نمايد، مانند: لفظ (وجد) كه بين معاني پيداكردن و به وجد آوردن و به وجود آمدن،‌ مشترك است.
4- ماتوريدي گويد: تفسير، ‌عبارت است از قطع ويقين بر آنچه كه از لفظ مراد است،‌ ولي تأويل ترجيح‌دادن يكي از احتمالات است بدون قطع.
5- ابوالبقاء گويد: در آيه‌ي مباركه‌ي: «يخرج‌الحي‌من الميت» يعني: زنده را از مرده بيرون مي‌آورد:
تفسير اين است كه: (ميت) را به معني تخم‌مرغ و (حيّ) را به معني مرغ بگيريم.
و تأويل آن است كه بگوئيم: مراد از (ميت) كافر و مقصود از (حيّ) مؤمن است. و يا اين كه بگوئيم: مراد از (ميت) جاهل و منظوراز (حيّ) عالم است.
6- بغوي گويد: تفسير عبارت است از بيان سبب و شأن نزول آيات ولي تأويل عبارت است از برگرداندن، آيه‌ به معنائي كه احتمال صحت آن مي‌رود و موافق با ماقبل و مابعد آن باشد و با سايرآيات و سنت هم مخالفتي نداشته باشد.
در اين عقيده، ‌كواشي از بغوي متابعت نموده است.
7- ابوطالب ثعلبي گويد:‌ تفسير: بيان ظاهر لفظ است از نظر حقيقت و مجاز،‌ مثل تفسير(صراط) به (راه) و تفسير (صبيب) به (باران).
ولي ‌تأويل،‌ معني باطن لفظ است،‌ مانند آيه‌ي مباركه‌ي: «ان ربك‌لبالمرصاد»
كه تفسيرش اين است كه: «خدا دركمين گناهكاران است» ولي تأويلش اين است كه:«از اوامر الهي نبايد سستي نمود و از درگاه الهي نبايد غافل ماند.»
8- بعضي گفته‌اند كه: تفسير روشن كردن ظاهرآيات است و تأويل پيدا نمودن باطن و مغز و لب آيات مي‌باشد.
9- و برخي بر آنند كه: تفسير معني مطابقي آيات است و تأويل معني التزامي آيات.
10- وآنچه كه از تعاريف فوق درباره‌ي تفسير و تأويل به دست مي‌آيد و با ظاهر آيات و آثار اهل‌بيت نبوت عليهم‌السلام وفق مي‌دهد اين است كه:
تفسير: ‌عبارت است از توضيح آيات محكمات.
و تأويل:‌ عبارت است از بيان آيات متشابهات، يعني ردكردن متشابهات به محكمات.
و چون اصل مهم در علم تفسير قرآن، ‌بيان و كيفيت (تأويل) است و هدف نهائي ما نيز در اين مجموعه بحث در پيرامون تأويل آيات مباركه‌ي قرآن مي‌باشد. لازم ديدم كه جهت توضيح كامل مطلب وروشن شدن مقصود. آيه‌ي مباركه‌ي هفتم از سوره‌ي آل‌عمران را كه در ذكر محكمات و متشابهات و هم چنين تأويل و غيره نازل شده است به طور مفصل، تفسير نمايم. و مخصوصاً اختلافي را كه در قرائت و تفسير اين آيه‌ي مباركه شده است بيان و توضيح كنم و قول حق را درخصوص اين آيه‌ي كريمه از روي روايات و احاديث حضرات محمد وآل‌محمد(ص) دردسترس مطالعه‌كنندگان گرامي قراردهم.
ومن الله التوفيق وعليه‌التكلان
قال الله تبارك وتعالي:
هوالذي انزل عليك‌الكتاب منه آيات محكمات هن ام‌الكتاب و أخر متشابهات فأماالذين في قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأويله،‌ و ما يعلم تأويله الاالله والراسخون في‌العلم، يقولون آمنا به كل من عندربنا و ما يذكرالالواالالباب
يعني: اوست خداوندي كه قرآن را بر تو فرستاد كه بعضي از آن، آيات محكم «ونشانه‌هاي آشكار،‌يعني آياتي است كه داراي معني روشن و واضح مي‌باشد» كه آنها اصل قرآنند. و ديگر آيات متشابه(يعني آياتي است كه مراد و معني واقعي از ظاهر آنها درك نمي‌شود بلكه احتياج به تأويل دارند)كساني كه قلباً ميل به باطل دارند از پي متشابهات قرآن روند تا با تأويل آن فتنه برانگيزند«و آن رابرطبق عقيده‌ي باطل خود تأويل نمايند» درصورتي كه تأويل آيات متشابه را جز خدا و راسخان در علم (استواران در دانش)كس ديگري نمي‌داند. آنان (راسخان در علم كه عالم به تأويل هستند) مي‌گويند:
به تمامي آنها ايمان آورديم كه همه‌ي «آيات محكم و متشابه قرآن» از جانب پروردگار ما است. وكسي به جز خردمندان و صاحبان عقل، انديشه‌ي عميق درآيات قرآن نمي‌كند.
قرائت آيه‌ومحل وقف درآن
دركيفيت قرائت اين آيه‌ي مباركه ومحل وقف آن، كه آيا بر «الراسخون في‌العلم» وقف ‌شود و يا بر لفظ‌ جلاله (الله)، دو نظريه‌ي مختلف داده شده است.
عقيده‌ي صحيح كه نظريه‌ي جمهورعلماي تفسير و مطابق با روايات و آثار اهل‌بيت عصمت‌عليهم‌السلام مي‌باشد، ‌اين است كه:
در اين آيه وقف بر «الراسخون في‌العلم» صحيح است،‌ و از ديدگاه اين گروه، ‌قرائت اين قسمت از آيه‌ چنين مي‌شود:
و مايعلم تأويله الا الله والراسخون في‌العلم...

و اين چنين معني مي‌دهد:
تأويل آيات متشابه را كسي جز خداي متعال و راسخان در علم نمي‌داند. (پس كسي را جز استواران در دانش حق تأويل آيات متشابه قرآن نخواهدبود).
غالب پيشروان علم تفسير از جمله‌ي: عبدالله‌ بن ‌عباس (حبرامت) و محمدبن‌جعفربن‌زبير و ابومسلم و ديگران پيرو اين عقيده‌اند، و همه‌ي رجال حديث و مفسرين شيعه از جمله شيخ طبرسي در مجمع‌البيان (چاپ صيدا) همين قول را از حضرت امام محمدباقر عليه‌السلام نقل نموده‌اند.
در تأييد صحت اين قول روايات بسيار زياد و متواتري از حضرات معصومين عليهم‌السلام موجود است ‌كه انشاء‌الله در صفحات آينده‌ي همين كتاب از نظرتان خواهدگذشت.
نظريه‌ي‌ديگركه ابتدا از عايشه نقل شده و سپس بعضي از آن پيروي كرده‌اند، اين است كه:
در اين آيه وقف بر لفظ جلاله(الله) مي‌باشد، و از ديدگاه اين گروه،‌ قرائت آيه‌ي فوق، بدين منوال است:
و ما يعلم تأويله الا الله، و الراسخون في‌العلم يقولون آمنا... و معني آن نيز چنين مي‌شود:
تأويل آيات متشابه را جز خداكسي نمي‌داند، و راسخان در علم مي‌گويند: ايمان آورديم...
و از اين نظريه چنين به دست مي‌آيد كه تأويل آيات متشابه را كه شماره‌ي آنها در قرآن‌كريم بسيار زياد و از عده‌ي آيات محكم كمتر نيست، به جز ذات پروردگار كسي نداند و حتي راسخان در علم نيز از درك و فهم آن عاجز مي‌باشند.
اين نظريه گذشته از اين كه اساساً با تفسير اهل بيت عصمت عليهم‌السلام مخالف است، از نظر عقلي و علمي نيز اشكالات بسياري داردكه ذيلاً به بعضي از آنها اشاره مي‌شود.
عقل وقف برلفظ جلاله رامردود مي‌داند
1- همه‌ي مسلمانان مي‌دانند كه اين كتاب مقدس آسماني يعني قرآن‌كريم كه از جانب خداي متعال به حضرت رسول‌اكرم(ص) نازل شده است، حاوي تمام برنامه‌هاي دقيق زندگاني مادي و معنوي و در واقع مايه‌ي رستگاري دنيا و آخرت انسانها است.
خود اين قرآن و آيات و احكام و اوامر و نواهي‌اش همه و همه و هرچه درآن است براي ما انسانها نازل شده است.
خداي مهربان از نظر رحمتي كه بربندگان دارد اين كتاب جامع وحيرت‌انگيز آسماني را براي ما انسانها فرستاده است تا آيات دُرَربار آن را بخوانيم و مضامين عالي و حكيمانه‌اش را بفهميم و درك كنيم و بالاخره به آن مضامين سعادت‌بخش عمل نماييم...
حال چگونه مي‌توان نظر داد،‌كه قسمت عمده‌ي قرآن را كه همان آيات متشابه است هيچ‌كس حتي پيغمبر و امام هم نداند؟ و از آن آيات به جز خداي متعال احدي مطلع نباشد؟..
اگر يك چنين نظريه‌ي ناروائي صحت داشته باشد،‌ لازم مي‌آيد كه اساساً نازل شدن آيات متشابه و درج آن در قرآن‌كريم كاري عبث و بيهوده باشد. آري ضبط‌كردن و خواندن آياتي كه احدي جز خدا از مفهومش اطلاعي ندارد كاري بيهوده بلكه عملي غيرعاقلانه است و نسبت دادن چنين امرعبثي به دستگاه الهي خلافي روشن و اشتباهي واضح است.
2- با مطالعه‌ي صفحات گذشته متوجه‌شديم‌كه بنابه نظريه‌ي نارواي اين گروه، معني آيه‌ي مباركه‌ي موردبحث چنين مي‌شود:
تأويل آيات متشابه قرآن را جز خدا كسي نمي‌داند. و راسخان در علم مي‌گويند ايمان آورديم...
حال با اتكاء به اين نظريه، نتيجه چنين مي‌شود:
راسخان درعلم، ‌تأويل آيات متشابه را نفهميده و ندانسته قبول مي‌كنند و مي‌گويند خدايا به همه‌ي آنها ايمان آورديم.
و با كمي دقت معلوم مي‌شود كه نظريه‌ي اين گروه، واقعاً نظريه‌اي غلط و مخالف موازين عقلي و علمي مي‌باشد. زيرا چگونه مي‌توان تصور نمود كه شخصي موضوعي را نفهميده و ندانسته بپذيرد ، ‌و كوركورانه به آن ايمان آورد.
مگر نه اين است كه: پذيرش و ايمان آوردن به مطلبي پس از بررسي كامل و سنجش و ارزيابي آن مطلب ميسر مي‌شود؟ و مطابق قواعد علمي و موازين منطقي موضوعي كه مجهول و ناشناخته است. هرگز مورد تصديق يا تكذيب قرار نمي‌گيرد، ‌مگرتعبداً...؟
حال به فرض اين كه: كسي را جز خدا، اطلاعي از تأويل آيات متشابه نيست. « چنانكه نظريه‌ي اين گروه است» راسخان در علم، چگونه نفهميده و نسنجيده اين آيات را تصديق مي‌كنند و كوركورانه به مضامين مجهول و نامعلوم آنها ايمان مي‌آورند. و به فرض قبول و پذيرفتن تعبدي اين مفاهيم «ولي كدام مفاهيم...؟» هرگز اين چنين پذيرشي كه ندانسته و نفهميده باشد نزد عقل سليم و منطق صحيح ارج وقيمتي نخواهد داشت.
و آيا معتقدين به اين عقيده‌ي ناروا بيراهه نرفته‌اند و از شاهراه عقل و علم منحرف نشده‌اند؟ كه چنين بهتان عظيم وقول زوري رابه دستگاه با عظمت خداوند حكيم نسبت مي‌دهند. و آيه‌ي مباركه را برخلاف ما انزل الله تعبير مي‌نمايند؟..
3- خداوندكريم و مهرباني كه در غالب آيات قرآن همه‌ي مردم را به ‌تدبر و تفكر و نيك‌انديشي،‌ يعني ‌فهميدن ‌كامل‌ همه‌ي ‌مطالب و مخصوصاً مضامين عاليه‌ي آيات قرآنيه امر فرموده است، چگونه ممكن است كه چنين خداي حكيمي، بر مخلوقات خويش تحميل نمايد كه متشابهات قرآن را بدون درك و فهم آنها تصديق نمايند و كوركورانه بپذيرند و به آنها ايمان آورند، مگر دستگاه عدل الهي هم، ‌مانند تشكيلات اربابان دوران استبداد و زورگويان عصر فئوداليسم و قرون وسطي آلوده به ظلم و ستم‌است، كه: امور را مستبدانه ‌بر مغزهاي‌ مردم تحميل كنند و رعيت بيچاره هم از روي اضطرار و از بيم جان و ناموس پي‌درپي آمنا وسلمنا...!يعني بله قربان! بله قربان گويند؟!! واقعاً چه تعبير ابلهانه وچه انديشه‌ي باطلي است نظريه‌ي ‌نارواي اين گروه، كه با هيچ‌يك از موازين عقل و علم مطابقت ندارد، بايد گفت كه اينان اساساً با منطق الهي و قوانين رباني كوچكترين آشنائي ندارند. كه اين دستگاه سراسر عدالت و منطق ‌را، چون تشكيلات آميخته به قهر و ظلم و خفقان استبداد مي‌پندارند. زهي بدانديشي، زهي كج‌سليقگي...
4- حال كه تأويل آيات متشابه را «بنا به نظريه‌ي اين گروه» جز خدا كسي نمي‌داند، حتماً رسول‌اكرم(ص) و ائمه اطهار نيز از تأويل آن آيات بي‌اطلاعند. پس به فرض، ‌اگر در زمان،‌ پيغمبرخدا(ص) شخص بيگانه‌اي به مدينه مي‌آمد و انگشت بر يكي از آيات متشابه مي‌نهاد و تأويل آن را از آن حضرت جويا مي‌شد. چون طبق اين نظريه، پيغمبراكرم(ص) تأويل آن را نمي‌دانست،‌ حتماً مي‌بايست بگويد نمي‌دانم!..
و چه مسخره‌آور است اين سخن كه پيامبري از مفهوم كتابي كه آن را خودش آورده است و نشانه‌ي نبوت ‌اوست بي‌اطلاع باشد،‌ و از تأويل آن اظهارعجز نمايد؟..
حال كه از طريق نظريه اين گروه به ‌بيراهه رسيديم و با چنين اشكالات لاينحلي برخورد نموديم. بايد ترك اين طريق نموده و در جواب آنان بگوئيم:
اي بي‌خبران ‌ره ‌چنان‌نيست‌كه شما رفته‌ايد. بلكه خداوند ذوالجلال از روي لطف و كرم، تفسير و تأويل تمام آيات قرآن را چه محكم و چه متشابه، همه را به امينان وحي و گنجينه‌هاي علم و تربيت يافتگان دانشگاه ازلي و استادان واقعي قرآن يعني حضرات‌محمدوآل‌محمد(ص) كه راسخان حقيقي علم و استواران واقعي‌ دانش‌اند، در همان مكتب ازل و دانشگاه اول آموخته است، كه:
الرحمن،‌ علم‌القرآن، خلق‌الانسان
خداي مهربان،‌قرآن را بياموخت،‌ انسان را بيافريد.
و چون آن پاكان را در جهان انوار از آبشخور علوم لدني سيراب فرمود. به آن فارغ‌التحصيلان مكتب ازل يعني حضرات‌ محمدوآل محمد(ص) اجازه فرمود تا آن معلومات نامتناهي ازلي و لدني را به قدر اقتضاي حكمت و تكليف و درحدود طاقت مكلفين در دسترس آنان قرار بدهند. تا همه‌ي مشتاقان علم و طالبان دانش. بلكه همه‌ي انسانها از تعليمات عاليه‌ي قرآن ‌و اسرار و رموزي ‌كه ‌خداي ذوالجلال درآيات بينات آن براي سعادت بشر درج فرموده است مطلع شوند و با عمل به مضامين بسيار وسيع آن كه جنبه‌ي جهاني و جاوداني دارد،‌ در دو جهان رستگار گردند.
و ما درفصل آينده سخني مفصلتر در اين زمينه خواهيم داشت:
كلمه‌اي:‌پيرامون«الراسخون في‌العلم»
«ابطال وقف برلفظ جلاله از طريق نقل وآثاراسلامي»
با اندكي توجه به الفاظ اين آيه‌ي مباركه كه موضوع بحث ما است متوجه مي‌شويد كه: غالب الفاظ آن براي كساني كه با اصطلاحات فني تفسير آشنائي ندارند. مبهم و ناآشنا است. و كلماتي چون:‌ الراسخون في‌العلم،‌ محكم، متشابه، ام‌الكتاب، تأويل و غيره... احتياج به بسط و تفسير بيشتر دارد.
و ما براي رفع ابهام و توضيح كامل آيه‌ي مباركه، ابتدا به تفسير و روشن نمودن ‌يك‌يك اين‌كلمات، و كلمات‌ ديگري‌كه ذكر و شرح و تفسير آنها نيز لازم است مي‌پردازيم، تا هم مقدمه‌اي بر علم تفسير داشته باشيم، و هم معني واقعي آيه‌ي مباركه روشن شود، و در ضمن، ضعف و بطلان عقيده‌ي قائلين بر اين كه: «وقف بر لفظ جلاله(الله) است» به ثبوت برسد.
وماتوفيقي الا بالله العلي‌العظيم
و قبل از همه،‌ به توضيح و تفسير«الراسخون في‌العلم» كه نكته‌ي اصلي و هدف نهائي ما از تفسير اين آيه‌ي شريفه است مي‌پردازيم:
1- راسخون: جمع كلمه‌ي «راسخ» است.
و، ‌راسخ: صفت است از مصدر«رسوخ»
درتمام كتابهاي لغت عربي، مانند القاموس ومجمع‌البحرين و الصحاح و المنجد و غيره...و هم چنين همه‌ي كتابهاي تفسير‌، كلمه‌ي راسخ اين‌طور معني شده است:
رسخ‌الشيئي يرسخ رسوخاً=(ثبت)و:
الراسخ في‌العلم: الذي دخل فيه دخولا ثابتاً.
و چنين نتيجه مي‌گيريم كه:
راسخ:يعني= ثابت، و راسخ در علم: يعني= ثابت در علم. و ثبوت در چيزي به معني استقرار يافتن و استوار و پا بر جا بودن در آن و ضد تزلزل و ناپايداري است.
بنابراين:« راسخ‌درعلم» يعني كسي كه دردانش خود استقرار و پايداري داشته و ‌عدول و تزلزل و ناپايداري بر وي ‌راه نيابد. و معلوماتش به طور يقين و استحكام و خالي از شك و دودلي باشد.
2- العلم: اسم محلي به الف لام جنس است و افاده‌ي عموم مي‌كند و شامل همه‌ي اجناس دانش مي‌شود.
و بنابراين مقصود از كلمه‌ي(العلم) در اين آيه‌ي مباركه كه همه‌ي اقسام علم و تمام انواع دانشها است،‌ يعني هرچه كه برآن علم گفته شود، ظاهراً و باطناً. صورتاً ومعناً.
و اگر بگوئيم در اين آيه‌ي مباركه، مقصود از«العلم» همه‌ي علوم قرآن است، باز هم صحيح است. چه قرآن به طوري كه خودش ناطق برآن است حاوي جميع علوم و جامع تمام دانشهاست:
ولارطب ولايابس الافي كتاب مبين
يعني: هيچ تر و خشكي نيست، مگر در كتاب روشن خدا «قرآن كريم» است.
و در جلداول همين كتاب بحثي كافي و سخني مستدل در اثبات اين كه:‌ قرآن گنجينه‌ي تمام معارف و علوم، ‌و كليد همه‌ي اسرار و رموز، و سرچشمه‌ي كليه‌ي دانشها مي‌باشد، ‌آمده است، كه با رجوع به آن مبحث، ‌موضوع كاملاً روشن مي‌شود و جاي هيچ ابهامي باقي نمي‌ماند. و لزومي به تكرار آن مباحث در اينجا نمي‌بينيم..
با در نظرگرفتن مقدمات بالا معني«الراسخون في‌العلم» چنين مي‌شود: «الراسخون في‌العلم» : يعني: آناني كه احاطه بر همه‌ي دانشها و تسلط بر تمام علوم دارند. و دانش آنان ثابت و پايدار است و هيچگونه تزلزل و شك و ترديد و هيچ نوع زوال و تغيير بر آن راه ندارد.
و چون به تاريخ رجال علم بزرگان دانش جهان، مراجعه نمائيم. و مقدار و كيفيت دانش آنان را به طوري كه تاريخ ارزش‌يابي كرده است، دقيقاً بسنجيم. و نتايج آثار آنان رااز نظر قضاوت تاريخ علم، نيك مورد انديشه و داوري قراردهيم. بدون ترديد به اين نكته متوجه مي‌شويم كه: كسي راجز تربيت‌يافتگان دانشگاه ازلي و فارغ‌التحصيلان مكتب رباني، يعني: سلسله‌ي جليله پيامبران و سفيران الهي و به‌ويژه خاندان با عظمت محمدوآل محمد(ص) كه علمشان لدني ودانششان ازلي واشراقي است، هيچكس را شايستگي احراز اين مقام نيست،‌ و اين لباس آسماني جز بر اندام‌ موزون ‌آن‌بزرگواران ‌بر هيكل‌ شخص ‌ديگري‌ برازنده نيامده است. زيرا فقط آنانند كه با ارتباط مستقيم با ملكوت اعلي و با تعليمات اشراقي استاد ازل و خداي ذوالجلال، احاطه‌ي‌كامل بر همه‌ي علوم دارند. و علمشان به دانستنيهاي قرآن و شگفتيهاي آفرينش به طورثبوت و استقرار و به نحو احاطه و خالي از هر نوع شك ‌و ترديد و تزلزل است.
انسانهاي عادي و دانشمندان معمولي كه بامكتب ازل سر و كاري ندارند و از اشراقات علوم لدني بهره‌اي نگرفته‌اند، چون دانششان كسبي و معلوماتشان تدريجي است. هرگز شايستگي احراز مقام والاي «الراسخون في‌العلم» را نخواهند داشت، ‌مگر به نحو مجاز!..
تاريخ تمدن بشر و كتابهاي رجال علم به ثبوت رسانده است كه اين طبقه از انسانهاي عادي را چون دانشي محدود و علمي اكتسابي بوده است نه فقط هرگز اين توان را نداشته‌اند كه برهمه‌ي دانشها احاطه و تسلط پيدا كنند، بلكه غالباً در پي‌بردها و نظرياتشان نيز ثبوت و استقرار وجود نداشته است.
چه بسيار از اين دانشمندان كه براي يافتن حقيقتي،‌ ساليان دراز تلاش و جستجوهاي عميق و پي‌گير كرده‌اند. و بالاخره بر آن دست نيافته و مأيوسانه غرق درياي بهت و حيرت گرديده و با دستي خالي به قهقرا برگشته‌اند.
و چه انبوه از اين گروه كه درحال حيات خود نظريه‌ي سابق خويش را ابطال كرده و از آن دست برداشته و عكس آن را اثبات كرده‌اند و چه بي‌شمار دانشمنداني كه پس از مرگشان،‌ به دست شاگردان مكتبشان بر عقايد و نظرياتشان قلم بطلان كشيده شده است.
اينها همه دليل روشن بر نااستواري قدم علمي اين گروه مي‌باشد. تاريخ علم ثابت نموده است كه فقط برگزيدگان درگاه الهي و مخصوصاً حضرات‌محمدوآل‌محمد(ص)‌اند،‌ كه‌ هر نظريه‌اي ابراز داشته‌اند و هر چه فرموده‌اند، راسخ و ثابت و پايدار بوده‌است. و با اين كه قرنهاي متمادي و ساليان دراز از عصر نوراني آنان گذشته، هر اثري از آنان باقي مانده، محكم و مستدل و ابدي و جاوداني بوده است. انيشتين، دانشمند و رياضيدان عصر حاضر در تأييد اين مطلب سخني بس نيكو دارد.
وي چنين مي‌گويد:
«مطالعاتي كه از جنبه‌ي مذهبي براي درك حقايق جهان شده است، نيرومندترين و شريفترين شاه ‌فنر تحقيق و تتبع علمي است»1
و نتيجه مي‌گيريم: كه مراد از«الراسخون في‌العلم» از نظر حقيقت و واقع،‌ فقط ويژه‌ي استادان واقعي قرآن و منصوبين از جانب خداي قرآن، يعني: حضرات‌محمدوآل‌محمد(ص) خواهندبود و اگر بر شاگردان طراز اول آن بزرگواران، چون عبدالله‌بن‌عباس‌و عبدالله‌بن‌مسعود و امثالشان، راسخ درعلم گفته‌شده بطور مجاز بوده و فقط از اين جهت است كه از سرچشمه‌ي علوم آنان سيراب شده و از چراغ علم ايشان روشني يافته‌اند،‌ و بالاخره ريزه‌خواران فيض و سفره‌ي احسان آنان بوده‌اند، و هر چه داشتند از ترشحات امواج درياي علوم آن بزرگواران بوده است.
و در معني صريح از«الراسخون في‌العلم» ذيلاً روايتي به نظر مطالعه‌كنندگان محترم مي‌رسد، كه مطلب را كاملاً روشن مي‌نمايد:
ابن شهر آشوب دركتاب مناقب ‌از ابوالقاسم كوفي:
آورده‌اند كه ‌او گفت در تفسيرآيه‌ي مباركه‌ي «و ما يعلم تأويله ‌الاالله ‌والراسخون‌في‌العلم» روايت شده است كه مقصود از «الراسخون في‌العلم» كساني هستندكه رسول اكرم(ص) آنان را همدوش قرآن قرار داده و درحديث مشهور و مسلم بين فريقين فرموده است:
اني‌تارك فيكم‌الثقلين كتاب الله و عترتي اهلبيتي لن يفترقا حتي يردا علي الحوض...
يعني:من، در بين شما دو امانت سنگين باقي گذاشتم، كه عبارتند از قرآن‌و اهل‌بيتم«علي ‌و يازده فرزندگراميش» اين دو، تا روز قيامت رستاخيز از هم جدا نمي‌شوند...
سپس صاحب مناقب چنين اظهار نظر نموده ‌است:
راسخ: درلغت به معني لازم (ثابت) است، و لازم چيزي را گويند كه از حالش زائل و دگرگون نشود. و چنين حالتي در كسي وجود ندارد مگر آنكه، خداي ذوالجلال او را در ابتداي خلقتش با علم ودانش منطبق نموده باشد. مانند جناب عيسي(ع) كه در موقع ولادتش فرمود:
«أني عبدالله آتاني الكتاب»
يعني من بنده‌ي خاص خدايم كه مرا كتاب آسماني «وشرف نبوت» عطا فرمود. ولي كسي كه سالهاي طولاني در جهل باقي بماند و چيزي از دانش نداند، سپس طلب علم كند و از ديگران مقداري درخور شأن ‌خود ياد بگيرد، چنين ‌كسي صلاحيت احراز مقام «الراسخون ‌في‌العلم» را نخواهد داشت.
و اين دليل عقلي است بر اين كه«الراسخون في‌العلم» فقط اختصاص به حضرات محمدوآل محمد و سفيران دربارالهي كه داراي علم لدني و دانش ذاتي مي‌باشند،‌ دارد.
«واما،‌ ادامه‌ي اين مبحث از نظر اخبار و آثار اسلامي»:
اين امري مسلم است كه تمام مسلمين جهان بدون استثنا، پس از حضرت‌رسول اكرم(ص)،‌ ذات اقدس حضرت ولي مطلق‌اميرالمؤمنين‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) را اعلم جميع صحابه مي‌دانند و همه‌ي آنان به طور اتفاق، اجماع دارند كه: تمامي علوم قرآن را از تفسير و تأويل و محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ و غيره... و همه‌ي اسرار و رموز اين كتاب آسماني را فقط آن حضرت جمع‌كرده‌بود. و نيز اتفاق دارند كه در فهم آيات قرآن‌كريم و حل مشكلات آن، همه‌ي صحابه به اميرالمؤمنين‌(ع) احتياج شديد داشتند،‌ ولي آن بزرگوار به هيچ‌كس نيازي نداشت.
اي بسا از آثار و اخبار كه از فريقين داريم و آن اخبار به طور روشن ثابت مي‌نمايند كه: بارها انديشمندان صدر اول اسلام و حتي خلفاي ثلاثه نيز، ‌براي فهم و درك حقايق قرآن و حل مشكلات آن به آستان حلال مشكلات ومولاي عالميان حضرت علي‌بن‌ابيطالب(ع) روي آورده‌اند، و مشكلات خويش را بر در آن سراي علم حل كرده‌اند.
و چه بسيار شواهد زنده صفحات تاريخ اسلام را پركرده‌است كه: بارها پيشروان صحابه وحتي پيشتازان آنان در اثر ندانستن مفاهيم قرآن و عدم توجه به حقايق فرقان، فتواهاي ناروائي داده‌اند و درنتيجه خود و اطرافيان خود را به چاه جهل و ناداني سرنگون كرده‌اند، ولي در آن حال، استاد واقعي و مسلم قرآن مولااميرالمؤمنين(ع) به فريادشان رسيده و دستشان را گرفته و از انحراف نجاتشان داده است.
و چه روايات واقعي وداستانهاي حقيقي وشنيدني دراين زمينه داريم كه حقير در اين مجموعه به پاره‌اي از آنها اشاره مي‌كنم:
خلفاي ثلاثه مقام علمي علي(ع) را تصديق مي‌كنند:
براي شيعيان علي(ع) چه افتخار بزرگتر از اين كه: از صدر اول اسلام تا به امروز،‌ از آشنا و بيگانه و از دوست و دشمن هركه آمده با نهايت خضوع و خشوع در پيشگاه با عظمت علمي حضرت علي‌بن‌ابيطالب(ع)، سر تعظيم وتسليم فرودآورده وبه دانش بي‌منتها و جهاني آن بزرگوار اعتراف نموده است.
از وجود اقدس حضرت رسول‌اكرم(ص) گرفته تا معاندترين دشمنان علي‌(ع)، همه و همه در هر عصر و زماني، علي را برهمه برتري داده‌اند.خلفاي ثلاثه كه به عقيده‌ي برادران اهل سنت،‌گل سرسبد صحابه بوده‌اند برتري علمي مولا اميرالمؤمنين(ع) را بر ديگران و حتي بر خودشان تصريح و تصديق كرده‌اند. و در تمام مشكلات و معضلات عملاَ به آستانش پناهنده شده‌اند.
براي مثال به چند روايت صحيح و اجماعي ذيل اشاره مي‌كنم، اگر چه در اين زمينه شواهد و روايات بسيار زياد است.
1- قاضي محمد بهلول بهجت ‌افندي ‌محقق و مورخ شهير و منصف اهل سنت مي‌نويسد:
«علماي اهل سنت روايت كرده‌اند: زماني كه خليفه‌ي اول ابوبكربن‌ابي‌قحافه خليفه شد،‌پس از چند روز، روزي به منبر رفته گفت:
اقيلوني،‌اقيلوني،‌ما انا بخيركم وعلي فيكم...
يعني: ‌مرا از خلافت معاف داريد، كه من بهترين شما نيستم در حالي‌كهعلي(ع) در ميان شما است.»1
واقعاً خليفه ابوبكر در اين مقام انصاف كرده و حقيقت را بر زبان جاري ساخته وبه طور وضوح، ‌افضليت علي(ع) را نسبت به همه‌ي ‌صحابه وحتي نسبت به خودش اعتراف نموده است.
و اين خود سندي محكم و دليلي روشن است بر اين كه پس از رسول اكرم(ص)،‌ وجود نازنين اميرالمؤمنين(ع) اعلم و اشرف صحابه در تمام علوم و مخصوصاً معارف قرآن بوده‌است.
2- الصواعق المحرقه: ابن حجرمكي، و ابن اثير، و متجاوز از چهل تن از بزرگترين دانشمندان و رجال حديث اهل سنت، امثال قاضي ‌فضل الله روزبهان و ابن‌قتيبه‌ي دينوري وجلال‌الدن سيوطي و امام احمدبن‌حنبل و ابراهيم‌ بن‌محمد حمويني و ابن‌حجرعسقلاني و ابن عبدالبرقرطبي و ده‌ها امثال ايشان كه ذكر اسامي همه‌ي آنها دراين مختصر به طول مي‌انجامد، ‌در كتاب‌هاي معروف خودشان، با نقل روايات متواتر و ذكر قضاياي گوناگون، همگي اعتراف نموده‌اند كه: خليفه‌ي دوم عمربن خطاب،‌متجاوز از هفتادمرتبه در پيش‌آمدهاي علمي گوناگون، كه مولا اميرالمؤمنين(ع) از وي رفع اشكال فرموده و در واقع او را از لغزش و انحطاط و سرنگون شدن به خطا و معصيت و آبروريزي نجات داده است، علناً گفته است:
« لولا علي لهلك عمر»1
يعني:‌اگر علي نبود عمر هلاك شده بود.
و ذيلاً به چند مورد از آنها كه در واقع، يكي از هزار و مشتي از خروار است، اشاره مي‌شود:
3- درمناقب خوارزمي: چنين نقل شده است:
اوتي عند عمربن خطاب رضي‌الله عنه امرأه حامله فسألها، فاعترفت بالفجور، فأمربها بالرجم.
فقال علي لعمر: سلطانك عليها، فما سلطانك علي الذي في بطنها؟ فخلاسبيلها...
وقال:‌عجزت النساء ان يلدن علياً ولولاعلي لهلك عمر.
وقال: اللهم لاتبقني لمعضله ليس لها علي حياً...2
يعني:‌ زن حامله‌اي را نزد عمربن‌خطاب آوردند. عمر از چگونگي بارداري آن زن سؤال كرد، و آن زن اقرار به زنا نمود.
عمر، فرمان داد، تا ‌آن زن را سنگسار كنند
در اين‌ موقع،اميرالمؤمنين‌علي‌بن ابيطالب(ع) به عمر فرمود:
حكم تو شرعاً براين زن جاري است، ولي بر طفلي كه در رحم دارد تو را تسلط و حكمي نمي‌باشد،«زيرا اگرچه اين زن خودش اعتراف به زنا نموده و شرعاً مستحق سنگسار است، ولي طفلي كه درشكم دارد گناهي نكرده و او را نمي‌توان كشت».
در اثر استدلال محكم و داوري صحيح اميرالمؤمنين‌(ع) زن را رها كردند1 و عمر چنين گفت:
زنان عالم از آوردن فرزندي چون علي‌بن‌ابيطالب(ع) عاجزند و اگر علي نبود،‌ عمر هلاك شده بود.
و نيز گفت:
خدايا، مرا زنده مگذار در امر پيچيده و مشكلي كه علي در آن زنده نباشد.
4-درالفصول‌المهمه‌ي‌: نورالدين‌مالكي‌ اين‌چنين آمده است:
شخصي را پيش عمربن خطاب آوردند، ‌و از او پرسيدند:
كيف اصبحت؟.
يعني: چگونه صبح كردي.«اين جمله‌ در زبان عربي،‌كنايه است از پرسيدن حال و احوال و عقيده‌ي اشخاص و در واقع درحكم اين است كه به شخصي بگويند، حالت چطوراست؟ يا چه عقيده داري؟ و امثال آن» و او در جواب گفت:
اصبحت احب الفتنه واكره الحق واصدق اليهود و النصاري وآمن بما لم أره واقربما لم يخلق...
يعني: صبح كردم، ‌درحالي كه : فتنه را دوست مي‌‌‌دارم وحق را دوست نمي‌دارم و يهود و نصاري را تصديق مي‌كنم و به چيزي كه نديده‌ام ايمان دارم و به چيزي كه خلق نشده است اقرار مي‌كنم...
عمر از اين‌ جواب ‌در حيرت شد و اشاره كرد تا مولا اميرالمؤمنين(ع) را براي حل كلمات آن شخص بياورند.
حضرت آمد، و چون موضوع را به خدمتش عرضه داشتند،‌ فرمود: اين شخص صحيح گفته است، زيرا:
اين كه گفته است: فتنه را دوست مي‌دارم، مقصودش از فتنه اموال و اولاد است و اشاره است به آيه‌ي مباركه‌ي قرآن، در آنجا كه خداي متعال مي‌فرمايد:
انما اموالكم واولادكم فتنه.1
يعني: اموال و اولاد شما فتنه‌اند. (وسيله‌ي امتحان شمايند).
و اما اين كه: گفته است‌ حق را دوست نمي‌دارم و مكروه مي‌شمارم، ‌منظورش از كلمه‌ي حق: مرگ است. و از كلام الهي در قرآن كريم الهام گرفته است، در آنجا كه مي‌فرمايد:
وجاءت سكره‌الموت بالحق...1
يعني: و هنگام بيهوشي و سختي، مرگ به حق فرا رسيد...
و اين كه ‌گفته است يهود و نصاري را تصديق مي‌نمايم. مقصودش اين آيه‌ي مباركه از قرآن است:
قالت اليهود ليست النصاري علي شيئي وقالت النصاري ليست اليهود علي شيئي...2
يعني: و يهود مدعيند كه نصاري را از حق چيزي در دست نيست و نصاري بر اين دعوايند كه يهود را از حق نصيبي نيست... و اين مرد، مي‌گويد: كه من، قول هر دو را كه تكذيب هر دو فرقه (يهود و نصاري) است تصديق مي‌نمايم،
و اما اين كه گفته است: به چيزي كه نديده‌ام ايمان‌دارم. مقصودش خداوند ذوالجلال است كه به چشم ديده نمي‌شود و اين آيه‌ي مباركه شاهد برآن است:
لاتدركه‌الابصار وهويدرك‌الابصار وهواللطيف‌الخبير.3
يعني: اورا هيچ ديده‌اي درك ننمايد و او همه‌ي ديدگان را مشاهده كند و او از فرط لطافت(ناپيدا است) و به همه چيز آگاه است.
و اما اينكه گفته است: به چيزي كه خلق نشده است اقرار مي‌كنم: مقصودش روز قيامت است، كه هنوز خلق نشده‌است ولي هرمؤمني به وقوع آن اعتراف دارد.
عمركه استدلال محكم مولا اميرالمؤمنين(ع) را با شواهد زنده از قرآن‌كريم شنيد، به ضعف و ناتواني علمي خود، و تسلط و احاطه‌ي آن حضرت به دقائق قرآن‌كريم اعتراف كرد و بي‌اختيار گفت:
اعوذبالله‌من معضله لاعلي لها.
يعني: به خدا پناه مي‌برم از مسأله‌ي مشكلي كه علي در آن نباشد.1
5- حميدي درالجمع بين‌الصحيحين: نقل مي‌نمايد:
در عهد عمربن خطاب،‌ پنج نفر مرد را با زني در يك جا ديدند و آنها را نزد عمر آوردند. و شرعاً به‌ ثبوت‌ رسيد كه آن پنج مرد با آن زن زنا كرده‌اند.
عمر فوراً، امر به رجم آن مردان كرد!..
در اين موقع حضرت اميرالمؤمنين‌علي(ع) وارد مسجد شد و از قضيه مطلع گرديد و فتواي عمر را نيز در اين مورد استماع نمود و سپس رو به عمركرده فرمود:
اي عمر، حكم خداي متعال در اين مسأله غير از حكم تواست، و تو در اين مسأله بر خلاف حكم الهي فتوا داده‌اي.
عمر عرض كرد: يا علي، زنا ثابت شده است و پس از ثبوت آن، حكم شرعي رجم است.
حضرت فرمود:‌ حكم زنا نسبت به موارد مختلف، اختلاف پيدا مي‌كند، و اين از مواردي است كه حكم، اختلاف پيدا مي‌كند.
عمر عرض كرد: يا علي،‌ آنچه كه حكم خدا و رسول است اجرا كن، چون از رسول‌اكرم(ص) شنيده‌ام كه مي‌فرمود:
علي اعلمكم و اقضاكم...
يعني: علي داناترين شما است،‌ و در مقام داوري از همه‌ي شما برتر است. سپس اميرالمؤمنين ‌فرمود: آن پنج نفر را احضار نمودند، :
و امر بضرب‌عنق‌الاول ‌وامربرجم‌الثاني،‌فقدم‌الثالث ‌فضر به تمام الحد ‌و قدم الرابع فضربه نصف‌الحد: خمسين جلده، ‌فقدم الخامس فعزره...
يعني: علي ‌فرمان داد. گردن اولي را قطع كردند و دومي را سنگسار نمودند و برسومي تمام حد را جاري فرمود (يعني صد تازيانه) و چهارمي را نصف حد يعني پنجاه تازيانه زد .و پنجمي را تعزير فرمود، يعني بيست‌و پنج تازيانه زد.
فتعجب عمر و قال: ‌و كيف ذلك يا اباالحسن؟
يعني: عمر از اين موضوع در شگفت شد و عرض كرد: يا اباالحسن اين چه امري است كه‌ در يك موضوع پنج حكم مختلف فرمودي؟
فقال‌عليه‌السلام:فاماالاول‌فكان ذمياً،‌زني بمسلمه فخرج عن ذمته والثاني محصن فرجمناه واما الثالث فغير محصن فضربناه والرابع عبدفحده نصف واماالخامس فمغلوب علي عقله فعزرناه.
يعني: اميرالمؤمنين درجواب‌عمر فرمود: اولي: كافر ذمي بود، چون با زن مسلمان زنا كرد از ذمه‌ي اسلام خارج شد و واجب‌القتل گرديد، و دومي: چون مرد زن داري بود كه زنا كرده بود پس حكمش سنگسار است.و اما سومي: مردمجردي بود،‌كه زنا كرده بود پس تمام حد (صد تازيانه) بر او جاري مي‌شود. و چهارمي: چون غلامي بود كه زنا كرده بود نصف حد(پنجاه تازيانه) بر او اجرا مي‌گردد. و پنجمي:‌ چون مردي ابله وكم عقل بود كه زنا كرده بود،‌ حكمش(تعزير) يعني بيست‌وپنج تازيانه است.
فقال عمر: لولاعلي لهلك عمر، لاعشت في‌امه لست فيها يااباالحسن.
يعني: عمرگفت: اگرعلي نبود،‌ عمرهلاك شده بود و اي اباالحسن خدا مرا در اجتماعي كه تو نباشي باقي ندارد.
6- قرطبي، در تفسيرش و مرحوم علامه دركتاب كشف‌الحق، هر دو از صحيح مسلم كه از كتب معتبر اهل سنت است، نقل نموده‌اندكه:
در زمان عثمان‌بن‌عفان: زني شش‌ماه پس از ازدواج فرزندي به دنيا آورد، از اين موضوع نادرالاتفاق به عثمان خبر آوردند و عثمان بلافاصله فرمان داد تا آن زن رابه جرم زنا سنگسار نمايند.«چون وي گمان مي‌كرد كه به دنياآمدن يك طفل در مدت شش ماه غيرممكن است. و حدس مي‌زد كه آن زن قبل از آمدن به خانه‌ي شوهر زنا كرده است».
در اين هنگام،‌حضرت‌اميرالمؤمنين‌علي‌بن‌ابيطالب(ع) براو داخل شد و چون از اين موضوع و فتواي ناصواب عثمان مطلع گرديد، براي اين كه او را به خطايش متوجه كند،‌ فرمود:
اي عثمان: تو در اين موضوع راه خطا پيموده و فتواي ناصواب داده‌اي! چون، خداي متعال درقرآن كريم درخصوص دوران جنين و شيرخوارگي اطفال مي‌فرمايد:
وحمله وفصاله ثلاثين شهراً...1
يعني: و دوران حمل و شيرخوارگي طفل رويهمرفته سي‌ماه است. و نيز مي‌فرمايد:
وفصاله في عامين.2
يعني: دوران شيرخوارگي طفل، دوسال يعني بيست ‌و چهار ماه است. حال، اگر زمان شيرخوارگي طفل بيست‌‌وچهارماه را از كل مدت يعني سي‌ماه كسرنمائيم، باقيمانده مدت شش‌ماه براي دوران حمل طفل باقي‌مي‌ماند.
بنابراين تولد طفل در ظرف شش ماه امكان پذير مي‌شود و نسبت زنادادن به مادر چنين طفلي، فقط به اين دليل كه در ظرف ششماه طفل آورده است، امري ناصواب و صريحاً مخالف حكم قرآن‌كريم است. عثمان، پس از استماع بيانات مستدل مولا اميرالمؤمنين(ع) به خطاي خود پي‌برد وفوراً كسي را فرستاد تا از سنگسار آن زن خودداري كنند. ولي متأسفانه‌، هنوز فرستاده‌ي عثمان به سياستگاه نرسيده بودكه: امر رجم تمام شده و آن زن بي‌گناه بناحق به شهادت رسيده بود!..
7- تاريخ‌الخلفاءسيوطي،حليه‌الاولياء ابونعيم اصفهاني، اسني ‌المطالب محمدجزري،‌ طبقات محمدبن‌سعد، تاريخ كبيرابن كثير، استيعاب ‌ابن‌عبدالبر،كه ‌همه‌ي ‌اينها از معتبرترين‌كتابهاي ‌اهل ‌سنت ‌و مؤلفينشان ‌از اجله‌ي علماي عامه‌اند، بالاتفاق از عمربن خطاب نقل نموده‌اند كه: وي بارها مي‌گفت:
علي‌اقضانا.
يعني: علي، در امرقضاوت «كه در واقع همان علم تفسير و تأويل و احاطه بر تمام احكام و علوم قرآن است» از همه‌ي ما برتر است.
8-احتجاج، شيخ‌طبرسي، باب ‌احتجاجات‌ اميرمؤمنان علي (ع) صفحه‌ي 103، روايت شده است:
در عهدابوبكربن‌ابي‌قحافه، كارواني كه در آن يكي از روحانيان مسيحي بود، از كشور روم وارد مدينه شد.
آن روحاني مسيحي پس از ورود به مدينه(پايتخت اسلام) با نشانيهايي كه داشت، به طرف مسجدرسول‌اكرم(ص) رفت و وارد مسجد شد و با خود شتري داشت كه بارش طلا و نقره بود.
در اين هنگام،‌ ابوبكر كه خود را خليفه‌ي پيغمبر مي‌دانست در مسجد حاضر بود و گردش جمعي از مهاجر و انصار نشسته بودند.
آن راهب مسيحي بر آن جمع وارد شد و مراسم احترام به جاي آورد و به صورتهاي آنان نگاهي كرد و گفت:
كداميك از شماها، خليفه‌ي پيغمبريد؟..
حاضران اشاره به ابوبكر كردند و او را نشان دادند.
آن مرد روحاني، متوجه ابوبكر شد و سؤال كرد:
اي پيرمرد‌ چه نام داري؟
ابوبكر گفت: اسم من عتيق است. (نام اصلي ابوبكرعتيق بود).
وي گفت: ديگرچه نام داري؟
ابوبكر جواب داد، نام ديگرم صديق است.
او براي سومين بار پرسيد:‌آيا نام ديگري هم داري؟
ابوبكر گفت: نام ديگري براي خود نمي‌دانم.
آن روحاني مسيحي گفت: پس تو منظور نظر من نيستي.
ابوبكر سؤال كرد: مقصود و حاجت توچيست؟
مرد مسيحي جواب داد، من مردي از كشور روم هستم، و همراهم شتري پر از زر و سيم است و آمده‌ام از امين اين امت مسأله‌اي بپرسم.
اگرجوابم را به صواب داد مسلمان شوم و اوامرش را اطاعت نمايم و اين مال را به او تسليم كنم تا بين مسلمانان تقسيم نمايد و اگر از جواب درست عاجز بماند. به ديار خود برگردم و در دين سابقم ثابت بمانم و اسلام را قبول نكنم.
ابوبكرگفت: آنچه مي‌خواهي بپرس.
آن مرد گفت: به خدا سوگند مادامي كه از خشم تو و اطرافيانت اطمينان پيدا نكنم و درامان نباشم سؤالم را نخواهم كرد.
ابوبكر جواب داد: تو در امن و امان هستي و بيمي بر تو نيست، هر چه خواهي بپرس.
آن مرد روحاني گفت:
اخبرني‌عن‌شيئي ليس‌‌لله ولامن عندالله ولا يعلمه‌الله...
يعني: مرا خبرده از چيزي كه: براي خدا نيست و از طرف خدا نيست و خدا آن را نمي‌داند.
ابوبكر، از شنيدن اين سؤال به ‌لرزه در آمد ولي جوابي پيدا نكرد تا آن مرد را قانع كند، ‌ناچار پس از كمي تأمل گفت:
عمر را حاضركنيد تا جواب اين مرد را بدهد.
عمربن خطاب را در مجلس حاضر كردند و آن روحاني مسيحي، سؤال خود را تكرار نمود، ولي‌ عمر هم جواب صحيحي براي گفتن نداشت.
ناچار عثمان را نيز در مجلس حاضر نمودند، ‌ولي متأسفانه او هم، مانند آن دو نفر از جواب عاجز ماند.
آن مرد چون اين سه تن را از جواب سؤالش عاجز ديد. (شايد با تبسمي مستهزئانه از آنان روي گرداند» وگفت:
اشياخ كرام ذووا ارتاج في‌الاسلام...
يعني:‌پيرمرداني محترمند كه دربهاي دانش اسلام را بسته‌اند.
و سپس عزم برگشتن از آن مجلس را نمود.
ابوبكر در حالي كه خشمگين شده بود،‌ گفت:
اي دشمن خدا، اگر از ساعت نخست به تو امان نداده ‌بودم، اكنون خونت را مي‌ريختم و روي زمين را از آن رنگين مي‌كردم.
ولي متأسفانه، ‌اين تهديدهاي خشم‌آلود سودي نداشت و آبروي رفته را برنمي‌گردانيد. چاره‌ي مثبتي لازم بود كه جواب آن مرد مسيحي داده شود.
و به همين جهت، جناب سلمان‌فارسي كه درآن مجلس حاضر بود. فوراً خود را به خانه‌ي علي(ع) رسانيد تا جواب آن مرد را از آن بزرگوار خواستارشود.
حضرت اميرالمؤمنين(ع) در حياط خانه نشسته بود و نور ديدگانش امام حسن و امام حسين عليهما‌السلام در خدمتش بودند.
سلمان داستان آن مرد رومي را با خلفاي ثلاثه مشروحاً به علي(ع) بيان نمود.
و حضرت اميرالمؤمنين(ع) چون داستان را شنيد، ‌فوراً برخاست و با حسنين روانه‌ي مسجد شد.
مسلمانان چون علي(ع) را ديدند به احترام او به‌پاخواستند و صداها به تكبير و تحميد بلندكردند.
علي داخل مسجد شد و در طرفي نشست.
در اين موقع ابوبكر به آن مرد مسيحي گفت:
اي راهب، حالا هر چه مي‌خواهي از اين شخص بپرس (و اشاره به حضرت اميرالمؤمنين(ع) نمود). زيرا اوست كسي كه تو در جستجويش هستي.
سپس آن مرد،‌در برابر اميرالمؤمنين قرار گرفت و عرض كرد:
اي جوانمرد چه نام داري؟
حضرت فرمود: اسم من درنزد يهوديان«اليا» ودرنزد نصاري «ايليا » ونزد پدرم«علي» ونزد مادرمحيدره» است.
آن مرد سؤال كرد: باپيغمبرتان چه نسبتي داري؟
علي‌جواب‌داد: پيغمبر اكرم برادرم، وپدرزنم، وپسرعمويم است.
مردراهب گفت: سوگند به خداي عيسي تو منظور مني،‌ حال، مرا خبرده از چيزي كه:
«براي خدانيست، و از طرف خدا نيست،‌ و خدا آن را نمي‌داند» اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
اما جواب ‌از سؤالت كه گفتي: چيست آنچه كه،‌ براي خدا نيست، پس بدان:
خدا،‌ يگانه است و (براي اوهمسر و فرزندي نيست).
و اما جواب ‌از سؤالت‌كه‌گفتي:چيست‌آنچه‌كه از طرف خدا نيست.
پس بدان كه:
آن ظلم و ستم است كه از طرف خدا نيست و خدا بركسي ستم روا نمي‌دارد.
و اما جواب ‌از سؤالت ‌كه ‌گفتي: چيست ‌آنچه ‌كه خدا آن را نمي‌داند.
پس بدان كه:
خدا براي خود شريكي نمي‌داند.
در اين موقع آن مرد راهب به پاخواست و صليبش را بركند و به كناري افكند سپس ميان دو ديده‌ي اميرالمؤمنين(ع) را بوسيد و گفت:
اشهد ان ‌لا‌اله‌الاالله، و اشهدان محمداً رسول ‌الله، و اشهد أنك ‌أنت ‌الخليفه ‌و امين ‌هذه‌ الامه و معدن ‌الدين و الحكمه و منبع عين ‌الحجه،‌ لقد قرأت اسمك في ‌التوراه «اليا» و في‌الانجيل «ايليا» و في‌القرآن«علياً» و في الكتب السابقه «حيدره» و وجدتك بعدالنبي وصياً وللاماره ولياً. وأنت احق بهذا المجلس من غيرك فأخبرني ماشأنك وشأن القوم؟..
فأجاجه بشيئي:؟!!!
فقام الراهب وسلم المال اليه بأجمعه فما برح علي‌ عليه‌السلام من مكانه حتي فرقه مساكين اهل المدينه محاويجهم و انصرف الراهب الي قومه...
يعني: بر يگانگي خدا شهادت مي‌دهم. و بر اين كه محمد پيامبر خداست گواهي مي‌دهم. و شهادت دارم بر اين كه تو: خليفه و امين اين امتي و معدن دين و حكمتي و سرچشمه‌ي حجتي، نام تو را در تورات «اليا» و در انجيل« ايليا» و در قرآن «علي» و در كتابهاي گذشته «حيدره» خوانده‌ام. و تو را پس از رسول‌اكرم(ص) وصي و جانشين پيغمبر و صاحب امارت يافته‌ام و تو بر اين مجلس «يعني بر مسند خلافت و جانشيني رسول اكرم»، ‌شايسته‌تر از ديگراني.
مرا از داستان خودت و قومت خبرده.
علي درجواب او چيزي فرمود؟!!!
سپس آن راهب برخاست و تمام آن زروسيم را تسليم حضرت علي‌(ع) كرد.
و علي در همان مجلس همه‌ي آن مال را بين فقرا و مساكين تقسيم فرمود و مرد راهب هم به وطن خود مراجعت نمود...
9-الصواعق‌المحرقه: تأليف ‌ابن حجر مكي از امام احمدبن حنبل روايت شده است:
مردي از معاويه مسأله‌اي پرسيد.
معاويه جواب داد، اين مسأله را از علي بپرس كه او داناتر است
آن مرد گفت: من جواب تو را از جواب علي خوشتر دارم.
معاويه پاسخ داد: اي مرد بد سخني گفتي.
و سپس به آن مرد گفت:
كرهت رجلا كان رسول‌الله يغره بالعلم غراً و لقدقال له أنت مني بمنزله هارون من موسي الاأنه لانبي بعدي و كان عمر اذا اشكل عليه شيئي اخذمنه.
يعني:«تعجب است!» مكروه شمردي شخصيتي راكه رسول‌اكرم(ص) او را از علم سيراب نموده بود،‌ و محققاً به او فرمود:‌ ياعلي تو از من به منزله‌ي هاروني از موسي، با اين تفاوت كه پس از من پيامبري نباشد. و هر وقت عمر با مشكلي مواجه مي‌شد، حل آن مشكل را از علي مي‌پرسيد و از وي مي‌آموخت...1
با مطالعه و دقت نظر در اين چند روايت كه در صفحات گذشته نقل شد و اينها در برابر روايات متواتر و بسيار زياد ديگر كه همه در اين زمينه است و كتابهاي معتبر فريقين را پركرده است و در واقع نسبت به آنها يكي از هزار و مشتي از خروار مي‌باشد. براي شخص بصير و منصف جاي ترديد و شبهه باقي نمي‌ماند كه: پس از رسول‌اكرم(ص) وجود نازنين مولاي متقيان اميرالمؤمنين علي(ع) اعلم صحابه به قرآن بلكه بر جميع علوم مي‌باشد.
در اين روايات به طور روشن مي‌بينيم كه خلفاي سه‌گانه و حتي دشمن درجه يك اميرالمؤمنين،‌ يعني معاويه، چگونه به برتريت علمي آن بزرگوار بر همه و حتي بر خودشان اعتراف نموده‌اند و هميشه در فهم و تفسير و تأويل آيات قرآن احتياج شديد به راهنمائيهاي آن باب علم قرآن يعني وجود والاي علي داشته‌اند.
تا جائي كه: عمربن‌خطاب، كسي‌كه: جز خود هيچ كس را نمي‌پسنديد، ‌متجاوز از هفتادبار گفته بود:
لولاعلي لهلك عمر...
يعني:‌اگرعلي نبود عمرهلاك مي‌شد.
ونيز بارها گفته بود:
لايفتين احدفي‌المسجد وعلي حاضر.
يعني:‌ موقعي كه علي در مسجد حاضر است، هيچ كس را حق فتوي دادن نيست. و اين خود احتياج شديد صحابه را در فهم آيات قرآن به حضرت اميرالمؤمنين عليه‌السلام به ثبوت مي‌رساند.
اگر آنان خودشان مي‌توانستند كه بدون مراجعه به علي(ع) از عهده‌ي اين امرخطير برآيند و بدون راهنمائي آن مولي بر تفسير و تأويل قرآن دست يابند و يا لااقل ‌به شخص ‌ديگري غير از علي ‌ازحاشيه‌ي خودشان مراجعه نمايند،‌حتماً اين كار را مي‌كردند و از علي(عليه‌السلام) دست برمي‌داشتند. و هرگز مجبور نمي‌شدند كه اين‌طور به خطاي خودشان و برتري علي(ع) اعتراف نموده و در برابر آن بزرگوار سرتعظيم و انقياد فرود آورند.
مخصوصاً اين كه: آنان ادعاي مقامي را داشتندكه آن مقام در واقع حق مسلم علي(ع) بود.
تاريخ را كه ورق مي‌زنيم، مي‌بينيم كه خلفاي سه‌گانه به غير از پيشگاه با عظمت علي(ع) در برابر هيچ كس ديگري چنين اعترافاتي نكرده‌اند و گردن‌هاي آنان در برابر كس ديگري جز علي فرود نيامده است. و اين خود بزرگترين گواه و روشن‌ترين دليل است براين كه پس از رسول‌اكرم(ص) تنها كسي كه مي‌توان او را «راسخ درعلم» حقيقي شناخت همانا وجود بي‌همتا و شايسته‌ي مولا اميرالمؤمنين علي‌بن ابيطالب (ع) است كه ديگران همه، ريزه‌خوارخوان فتوت و سفره‌ي كرم و تراوشات علمي آن بزرگوار بوده‌اند.
چه دليلي بزرگتر از اين كه: معاويه دشمن سرسخت علي(ع) برتريت اميرالمؤمنين(ع) را با كلماتي صريح و حتي با نقل حديث از رسول‌اكرم(ص) اعتراف نموده است.
والفضل ما شهدت به ‌الاعداء.
البته پس از اميرالمؤمنين‌علي(ع)، اين رتبه‌ي والاو مقام ملكوتي،‌ به اهل‌بيت نبوت يعني حضرات ائمه‌ي طاهرين عليهم‌السلام كه اوصياء برحق رسول‌اكرم(ص) و گنجينه‌هاي علم و دانشند اختصاص دارد و هيچ كس را با آن بزرگواران در اين رتبه حق شركت و برابري نيست.
اينك در تأييد مطالب فوق و براي اين كه ‌مسأله براي همه چون آفتاب عالمتاب روشن شود و مخصوصاً براي آنان كه در معني« الراسخون‌في‌العلم» دچار شك و ترديد و گاهي وسوسه‌ي شيطاني شده‌اند مستدل گردد و بدانند كه منظور خدا در آيه‌ي مباركه از كلمه‌ي « الراسخون‌في‌العلم» پس از رسول‌اكرم(ص) جز ذات مقدس علي و اولاد اطهارعلي(ع) ائمه‌ي بر حق شيعيان(ع) كس ديگري نيست. روايات بسيار معتبر و صحيح ذيل از فريقين نقل مي‌شود.
1- حليه‌الاولياء: تأليف‌ حافظ‌ ابونعيم‌اصفهاني. با اسنادش از عبدالله‌بن مسعود نقل شده است كه او، درباره‌ي علم واحاطه‌ي علي(ع) به حقايق قرآن گفت:
ان‌القرآن انزل علي سبعه احرف، مامنها حرف الاوله ظهروبطن وان علي‌بن ابيطالب(ع) عنده علم الظاهروالباطن.
يعني: قرآن بر هفت حرف نازل شده است،‌و هرحرف از آن ظاهر و باطني‌دارد و علم ظاهر و باطن قرآن نزد علي‌بن ابيطالب(ع) مي‌باشد.1
2- ينابيع الموده: تآليف شيخ سلمان حنفي،‌ با اسنادش از عبدالله‌بن عباس(حبرامت) نقل شده است،‌كه اوگفت:
علم‌النبي(ص)من‌علم‌الله‌ وعلم‌علي‌من علم‌النبي(ص) و علمي من علم علي(ع) وما علمي وعلم الصحابه في علي الاكقطره بحرفي سبعه ابحر...
يعني:‌ علم رسول اكرم(ص) از علم خداست و علم علي(ع) از علم پيغمبر است و علم من از علم علي(ع) است و علم من و علم همه‌ي صحابه در برابر علم علي(ع) ‌مانند يك قطره در برابر
هفت دريا است.1
3- الفصول المهمه: نورالدين بن صباغ مالكي كه از اجله‌ي علماي اهل سنت است در جلالت شأن و مقام شامخ علمي مولا اميرالمؤمنين علي(ع) چنين مي‌گويد:
في ‌ذكر شيئي من علومه:
فمنها علم الفقه الذي هو مرجع الانام و منبع الحلال والحرام، فقدكان علي‌عليه‌السلام،‌ مطلعا علي غوامض احكامه منقاداً له جامحه بزمامه، مشهوداً فيه بعلومحله و مقامه و لهذا خصه رسول‌الله (ص) بعلم القضاء كما نقله الامام ابومحمد الحسين بن مسعود البغوي رحمه‌الله عليه في‌كتابه المصابيح ،‌ مروياً عن انس بن مالك: ان رسول‌الله(ص) لما خصص جماعه من الصحابه كل واحد بفضيله، ‌خصص عليا ً‌بعلم القضاء فقال(ص) علي اقضاكم..2
يعني:‌در ذكر قسمتي از علوم اميرالمؤمنين‌علي(ع) :
از جمله‌ي علومي كه اختصاص به علي(ع) داشت، ‌علم فقه بود، كه آن علم محل رجوع افراد بشر و سرچشمه‌ي حلال و حرام است.
و به حقيقت،‌ علي، مشكلات احكام و حقايق امور فقه را نيك مي‌دانست و به هر حكمي در محل و مقام خود، به طور مشاهده احاطه‌ي كامل داشت و به همين جهت رسول‌اكرم(ص) در ميان همه‌ي امت، ‌علي را به علم قضاوت اختصاص داد. به طوري كه امام ابومحمدحسين‌بن‌مسعودبغوي دركتاب المصابيح از انس‌بن‌مالك از رسول‌اكرم(ص) روايت كرده است كه: آن حضرت چون هريك از صحابه را به فضيلتي اختصاص داد، علي را به علم قضاوت مخصوص كرد و در اين باره چنين فرمود: علي از همه‌ي شما به علم قضاوت واردتر است.
و سپس گويد:
و قد صدع الحديث بمنطوقه و صرح بمفهومه ان انواع‌العلم و اقسامه قد جمعهارسول‌الله(ص) لعلي دون غيره...
يعني: آنچه از ظاهر و باطن حديث شريف به دست مي‌آيد اين است كه:
رسول اكرم(ص) با اين كلام تمام اقسام و انواع علوم و فنون را به طور اكمل به وجود شايسته‌ي اميرالمؤمنين علي‌بن‌ابيطالب(ع) اختصاص داده است، ‌نه به ديگران.
و البته معلوم و مسلم است كه: امر مهم قضاوت و داوري در اسلام، سزاوار شأن كسي است كه: به طور ملكه و احاطه بر جميع علوم و تمام مضامين قرآن‌كريم از تفسير و تأويل و محكم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقيد و ناسخ و منسوخ و اوامر و نواهي و غيره... اطلاع كامل داشته باشد و به علاوه داراي ‌ملكه‌ي كامل تقوي باشد. و بديهي است كه اين خصائص به جز ذات مقدس اميرالمؤمنين علي(ع) كه مصداق واقعي علم و تقوي بلكه همه‌‌‌ي ‌فضائل ملكوتي و انساني بود در فرد ديگري از صحابه به طور مجموع يافت نمي‌شد و به‌همين جهت رسول‌اكرم(ص) در ميان تمام اصحاب فقط اين وجود مبارك را به امرخطير قضاوت اختصاص داد.1
4-كتاب الف باء: تأليف‌ابوالحجاج‌بغوي‌چنين نقل شده است:
وقتي خبرشهادت اميرالمؤمنين علي‌بن ابيطالب(ع) به معاويه رسيد وي با تأسف گفت:
لقدذهب الفقه والعلم بموت ابن‌ابيطالب(ع)
يعني: با شهادت اميرالمؤمنين علي‌ابن‌ابيطالب(ع) فقه و علم از ميان رفت.2
و چه ‌شيرين ‌و افتخارآفرين‌است،شهادتي ‌بدين ‌روشني و صراحت ، از زبان دشمن درجه يك علي شنيدن…
و اين نيست جز اين كه : امواج نامحدود و حيرت‌انگيز علوم ملكوتي علي، چنان فضاي آن روز اسلام و عرب را احاطه و مسخر نموده بود و به قدري افكار دانش‌پژوهان آن عصر را تحت تأثير انوار حيات‌بخش خود قرارداده‌بود كه دوست و دشمن چاره‌اي جز، تصديق و اذعان بلكه تعظيم و تقديس به اين مقام شامخ رباني نداشتند.
و چون وجود علي يك تربيت يافته‌ي ملكوتي بود و ارتباط مستقيم و متصل با ملكوت اعلا داشت، ‌عجبي نيست كه دامنه‌ي بي‌منتهاي آن علوم و اشعه‌ي بي‌پايان آن انوار تا به امروز كه عصر علم و دانش است ادامه دارد، بلكه هر جا علم و فضيلتي است همه‌ي آنها را تحت‌الشعاع خود قرار داده است و اين اخگر جاوداني تا آخرين روز و دامنه‌ي محشر بر سراسر جهان‌دانش، نورافشاني خواهد نمود.
5-فتح‌المبين: تأليف ابومحمد عبدالله محمدبن‌علي ‌الحكيم الترمذي: وي در همين كتاب به مقام برجسته‌ي علمي علي و اين كه او اعلم صحابه بوده است چنين اعتراف كرده است:
كانت الصحابه رضي‌الله عنهم يرجعون اليه في‌احكام الكتاب ويأخذون عنه الفتاوي، كماقال عمربن‌الخطاب رضي‌الله عنه في عده مواطن: لولا علي لهلك عمر…
وقال رسول الله(ص)اعلم امتي علي‌بن ابيطالب(ع)
يعني:‌ همه‌ي اصحاب رسول‌اكرم(ص)، در علم و احكام قرآن به علي‌عليه‌السلام مراجعه مي‌كردند و از او نظريه مي‌گرفتند، به طوري كه عمر در جاهاي متعدد بارها گفته‌بود: اگر علي نبود، عمر هلاك شده بود…
و رسول‌اكرم(ص) فرمود: علي(ع) داناترين امت من است.
6-مناقب خوارزمي: تأليف موفق‌بن‌احمدخوارزمي. وي در همان كتاب، در باب مناقب حضرت اميرالمؤمنين(ع) روايتي شيرين نقل مي‌نمايد و مناسب ديدم آن روايت را در اينجا نقل نمايم تا مطالعه كننده‌ي محترم از آن لذت ببرد و مقام علمي علي‌اميرالمؤمنين(ع) را به اندازه‌ي وسعت ديدگاه خود او مجسم كند.
او مي‌گويد:
روزي خليفه عمر از روي تعجب از اميرالمؤمنين(ع) سؤال كرد:
ياعلي: چگونه است كه از شما هر حكم و مسأله‌اي مي‌كنند بدون فكر و تأمل فوراً جواب آن را به طور صحيح و كامل بيان مي‌كنيد؟
حضرت در جواب عمر دست مباركش را پيش برد و از عمر پرسيد:
به من بگو در اين دست چند انگشت دارم؟
عمر بدون تأمل پاسخ داد: پنج انگشت.
حضرت فرمود: پس تو چرا درجواب اين سؤال هيچ تأملي و تفكري نكردي. و بلافاصله جواب دادي؟
عمر گفت: آخر پاسخ اين سؤال احتياج به تفكر ندارد، چون امري بديهي است، زيرا پنج انگشت شمادر برابر ديدگانم مجسم بود.
حضرت فرمود: اي عمر، تمام مسائل و احكام و علوم و اسرار همگي در برابر من مانند همين كف دست است. و من بر همه‌ي آنها احاطه‌ي شهودي دارم. و اين است راز اين كه در جواب به مسائل احتياج به تفكر و تأمل ندارم...



منبع : کتاب ولایت از دیدگاه قرآن به قلم دانشمند معظم حاج میرزا عبدالرسول احقاقی رحمه الله علیه