رساله حيات النفس
مربوط به بخش : 19- نماز شب


رساله ی استدلالی

حیات النفس

اصول عقاید شیعه ی اثنی عشری
توحید ، عدل ، نبوت ، امامت ، معاد



تألیف
علامه ی اوحد مرحوم شیخ احمد احسائی










بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد و اله الطاهرين.
بنده ی مسكين، احمد ابن زين الدين احسائي، چنین گوید:
بعضي از برادران ايماني، كه برآوردن خواسته های او را لازم می بینم از من درخواست کردند که رساله ای برای ایشان بنویسم در بعضی از آنچه بر مكلفين واجب است از معرفت اصول دين ،كه عبارت از توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد است و آنچه از احكام قيامت صغري و رجعت، و بيان شفاعت و امثال آن ها که ملحق به اين ها است. با ذکر دليل معتبر هر چند مختصر باشد نه از جهت تقليد صرف و بيان اعتقاد محض، بلكه با ذکر دليلي از دلایل، كه عقول عوام الناس بتواند آن را درک کند خواهش او را با وجود کارهای زیاد و وفور اعراض و زيادتي و دوام امراض ، اجابت نمودم چون آنچه ممکن است در عین حال که زحمت و مشقت دارد ساقط نمی گردد.
اين رساله را
حیات النفس
در حضرت قدس نام گذاشتم
و آن را بر يك مقدمه و پنج باب و خاتمه مرتب ساختم و هر باب
بر چند فصل مشتمل است.

مقدمه

می دانیم که حق تعالي آفریدگان را بیهوده و عبث نيافريده است :
زيرا كه ، حكيم است و حكيم كار بي فائده انجام نمی دهد .
و چون غني مطلق است ، احتياج را به ساحت جلالش به هیچ وجه راه نيست زيرا محتاج ، مخلوق است نه قديم، پس واجب شد كه فايده ی خلق عالم ، به سوي خلق راجع شود تا ايشان را به سعادت ابديه برساند و آن بستگی دارد بر این که ایشان را تکلیف کند به آن چه که سبب استحقاق ایشان برای رسیدن به سعادت ابدیه می شود و اگر ايشان را تكليف نكند مستحق امري نمي‌شوند و هر گاه به ايشان ثواب ها و عطايا را ، بدون عمل و بدون طلب عطا می کرد عبث و بيهوده می شد .
و ثابت شده كه حق تعالي حكيم است ، عبث او را نشايد، و خود در كلام شريف از اين معني خبر داده و خود را از اين صفت منزه فرموده است : افحبستم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لا ترجعون
و چون حق تعالي خواست خلق را خلق كند از فضل و كرم خود ، نعمت وجود و حيات و رزق و خلق و موت را به ايشان انعام كرد. چون ممكن در هيچ حالي از نعمت خدا مستغنی نيست بلكه هيچ چیز جز به نعمت و فضل حق تعالی وجود ندارد ، پس چون به ايشان انعام كرده شكر نعمت حق تعالي، با آن قوت و قدرتی كه به ايشان عطا فرموده بر ايشان واجب شد. و شكر نعمت جز بعد از شناختن منعم ممكن نمی باشد تا در حقش نگویند آنچه را كه لايق و سزاوار جلال عظمتش نمی باشد. بنا بر این شكر نعمت ، بر معرفت حق تعالي متوقف است ، و معرفت حق تعالي بر نظر كردن و تفكر نمودن در آثار و صنع او موقوف است ، و نظر و تفكر موقوف بر صمت ، يعني اعراض به دل از تمامي خلق است ، پس اول واجبات بر مكلفين سكوت و صمت است، چنانچه از حضرت اميرالمومنين عليه السلام روایت شده است:
پس چون به قلب از خلق اعراض کرد به نظر كردن و تفكر نمودن، قادر مي‌شود كه آن واجب دوم است ، و به نظر و فكر، بر معرفت حق تعالي ، قدرت حاصل می کند كه واجب است ، بر این اساس هر يك از مكلفين كه واجب اول را ترك نمايد ، واجب دوم را ترك نموده است ، و هر كه واجب دوم را ترک كند معرفت الله و توحيد و عدل و نبوت انبيا و امامت خلفاي انبياء و معرفت به معاد و رجوع ارواح به سوي اجساد را ترک خواهد نمود ، و هر كه اين معرفت مذكوره را ترک نمايد مؤمن، و بلكه مسلمان نخواهد بود ، و در زمره ی كافران محشور و مستحق عذاب اليم و دايم و همیشگی خواهد بود. و مراد از معرفت الله كه اسلام بدون آن ثابت نمي‌شود( به شرح زیر است:)
- اعتقاد به وجود صانعي كه مخلوق نمی باشد و الا به صانع دیگری محتاج خواهد بود .
- و معرفت صفات کمالیه ای که برای ذات حق تعالی ثابت است .
- و اعتقاد به این که این صفات ، عین ذات اند بی آن که متعدد باشند و الا تعدد قدماء لازم آید.
- و معرفت صفاتی که برای افعالش ثابت است .
- و معرفت صفاتي كه توصيف خدای حق تعالی به آن صفات سزاوار نباشد، برای این که آن ها صفات مخلوقات او هستند، و اگر این صفات به خدا نسبت داده شوند در این صورت فرقی ميان خالق و مخلوق متصور نمي‌شود.
- و معرفت صفاتي كه آن ها لايق افعال حق نباشد زيرا كه آن ها صفات افعال مخلوقات می باشند.
- و معرفت عدالت حق سبحانه، زيرا كه غني مطلق است و به چيزي محتاج نيست، و عالم مطلق است و چيزي بر او پوشيده نيست، تا خلاف عدل اتفاق افتد.
- و معرفت نبوت پيغمبر ما محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و نبوت جميع پيغمبران ، زيرا ايشان در تبليغ احكام الهيه بین حق تعالي و بین مكلفين واسطه اند.
- و معرفت خلفاي پيغمبران ، زيرا كه ايشان حافظان شريعت پيغمبران و حجت هاي خداوند عالميان در ميان خلق بعد از پيغمبران عليهم السلام مي‌باشند.
- و معرفت زنده شدن مكلفين و محشور شدن ايشان، به سوي مالك يوم الدين.
و بايد همه ی این معرفت ها به روشی باشد که حق تعالي با زبان حجج و خلفاي خود تعلیم فرموده، و در این اوراق ذکر می کنیم، چه حق و واقعیت این امور را جز او نمی شناسد ، و معرفت اين امور باید همگي از روي دليل قطعي باشد ، هر چند به صورت اجمال و مختصر ، و نه بر پایه ی تقليد محض. چنان كه ان شاءالله تعالي ذكر مي‌شود.



باب اول
در توحید
بر هر مكلف واجب است معتقد شود که حق تعالي موجود است ، به علت اين كه عالم را ایجاد نموده است ، و هر گاه معدوم باشد چگونه بر ايجاد غير، خود قدرت خواهد داشت؟
و بايد بداند كه حق تعالي ابد الابدين به علت استمرار تجدد آثارش باقی است ، و بدون شك ، اثر ، خود به خود حادث نمي‌شود ، بلكه به مؤثري محتاج است كه او را موجود نمايد پس اثر ، بر مؤثر دلالت مي‌كند و آن حق تعالي است.
و جايز نيست حق تعالي متغير باشد ، بلكه بايد پيوسته موجود و باقي و مؤثر در غير خود باشد ، و گرنه مثل ساير مخلوقات خواهد بود كه متغيرند و فاني مي‌شوند ، و در این صورت وجودش به ايجاد غیرخواهد بود نه بذاته پس حادث خواهد بود ، و ما چون به آثار نظر نموديم به علم قطعي دانستيم كه اين آثار به مؤثر محتاج مي‌باشند ، و آن مؤثر خالق عالميان است.
مثال : اشعه ی چراغ مادامي كه وجود دارد بر وجود مُوجِد خود دلالت مي‌كند كه چراغ است ، و هر گاه چراغ موجود نبود هيچ يك از اشعه موجود نمي‌شدند ، و دليل اينكه چراغ احداث اشعه مي‌كند و اشعه در جميع احوال به چراغ محتاج مي‌باشد و لحظه ای از او مستغني نیست اين است كه، اشعه بدون چراغ به وجود نمی آید ، و با بودن چراغ نابود نمی گردد ، پس چراغ مؤثر و مقوم اشعه می باشد.
جميع خلق هم، چنين اند یعنی همه بالنسبه به فعل الله تعالي ، آثار حق تعالي مي‌باشند. و لله المثل الا علي.
فصل اول
در این که حق تعالی قدیم است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي بذاته قديم است ، عدم بر او به هیچ وجه و در هیچ حالي از احوال روا نیست ، و وجود غير او ، بر او سبقت نگرفته است زيرا:
- اگر قديم نباشد حادث خواهد بود ، به دلیل این که واسطه ای ميان حادث و قديم وجود ندارد ، و به درستي و تحقيق ثابت شده كه حق تعالي حادث نيست زيرا حادث وجود مُحدِث را لازم دارد .
- و ايضاً هر گاه هستي و قدم او دائمي نباشد ، عدم و نيستي ، در بعضی از احوال بر او جاري می شود ، در این صورت احوالش مختلف می گردد ، و هر كه احوالش مختلف باشد ، حادث است ، و به كسي محتاج است تا او را ايجاد كند.
- و ايضاً هر گاه قديم نباشد ، غير او ، در وجود ، بر او پیشي می گیرد ، و او موجِد و مُحدِث او خواهد بود سبحانه و تعالي عما یقولون علواً كبيراً1 .
- و ايضاً هر گاه قديم نباشد ، وجودش از غير او مستعارخواهد بود ، و به آن محتاج خواهد شد ، و احتياج مستلزم حدوث است ، و آن مستلزم مُحدِث است ، و اگر او نيز قديم نباشد ، عين همين كلام در او نیز وارد است.

فصل دوم
در این که حق تعالی دائمی و ابدی است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي دائمي و ابدي است ، به علت اينكه واجب الوجود لذاته است ، به اين معني كه وجودش بدون مغايرت و اختلاف عین ذات او است و وجوب وجود با لذات ، دوام ابدی را لازم دارد ، پس هر گاه عدم شود وجود عين ذاتش نخواهد بود ، و خلاف آن ثابت است . و می دانیم که قدم و ازل و دوام و ابد و اول بودن بلا اول ذاتی و آخر بودن بلا آخر ذاتی يك چيز اند و به هيچ وجه ، نه در ذات ، و نه در واقع ، و نه در مفهوم ، ميان اين معاني مغایرتی نمي باشد و الا لازم مي آيد كه حق تعالي در رتبه ی ذات متعدد و مختلف باشد و در این صورت حادث خواهد بود.
و اما اختلاف اين معانی ، به حسب مفهوم لفظي و ظاهری ، روشن است زیرا که هر مفهوم ، به جهت تفهيم و تعريف از براي عوام مكلفين استعمال شده است ، و لی از اين الفاظ مختلفه با معانی متعدده ، مقصود ی جز مفهوم واحد و معنایی واحد ، منظور نيست و الا لازم مي‌آيد كه حق تعالي به اختلاف وكثرت معروف باشد ، و هر كه به كثرت و اختلاف معروف است حادث است، و آنچه در گذشته گفتيم :
وجوب و جود، مستلزم دوام ابد است ، عبارتی لفظي و به جهت تفهيم است ، و الا در مقام اَزل لازم و ملزوم و تلازم نيست . و مقصود از وجوب وجود همان عين دوام و ابد است بدون فرض مغايرت ، و الا لازم مي‌آيد كه به صفات مخالف هم موصوف باشد و هر كه چنين باشد حادث است.
فصل سوّم
در این که حق تعالی حیّ است
بر هر مکلف واجب است اعتقاد كند : حق تعالي حيّ است به علت اينكه حيات را در مخلوقات آفريد و زندگان را ايجاد نموده و در نزد عقل و همه ی خردمندان محال است حیات را خلق كند ، كسي كه ميت باشد ، و چون خدای تعالی در بین موجودات زنده هایي را آفریده ( و به عبارت دیگر در بین موجودات ، موجودات) زنده را مشاهده نموديم دانستيم كه صانع اين ها حي و زنده است. و از اين جا ثابت شد كه حياتش قديم است زيرا اگر حادث باشد به ناچار قبل از حدوث ميت بوده و در اين صورت محتاج می باشد به کسی كه حیات را به او عطا می كند ، یعنی حياتش از غیر او استفاده شده ، و اين حال مخلوق است نه خالق.
و حياتش، بدون مغایرت ، عين ذات او است ، و هر گاه حياتش با ذاتش مغاير باشد، هر چند بالعرض و الاعتبار، تعدد قدما لازم می آيد ، و آن باطل است چنان كه در دليل توحيد ذكر خواهد شد ان شاء الله . و واسطه ای ميان عين ذات و غير ذات نيست. و با منتفی شدن تعدد و مغایرت ، وحدت ثابت می باشد .


فصل چهارم
در این که حق تعالی عالم است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق عز وجل عالم است ، به این دلیل که در بعضی از مخلوقات خود علم را خلق كرده است ، و عالِم متصف به علم را ، و اگر عالِم نباشد محال است كسي را ایجاد کند كه عالِم و دارای علم است .
و ايضاً افعال محكمه ی متقنه ایجاد کرده ، كه بر مقتضاي حكمت و نهايت استقامت جاری است ، و اگر عالم نباشد محال است كه بتواند چنين صنعتي را ايجاد كند .
و بدان كه علم حق تعالي بر دو قسم است:
علم قديم ، و آن ذات واجب است جل جلاله.
علم حادث ، و آن الواح مخلوقات است مثل لوح و قلم و ذوات موجودات و نفوس خلايق .
اما علم قديم پس آن ذات حق تعالي می باشد ، بدون مغايرت چه اگر اين علم حادث باشد لازم مي‌آيد كه حق تعالي قبل از حدوثش از علم خالی باشد ، و اين از اعظم نقايص است، پس واجب است كه قديم باشد.
و چون قديم شد خارج از دو حال نيست :يا عين ذات حق تعالي است بدون کوچکترین مغايرت ، يا نه، بلكه غير اوست . پس هر گاه همان عين ذات باشد عين مطلوب ما است ، و هر گاه غير ذات باشد تعدد قدماء‌ لازم مي‌آيد ، و آن باطل است.
اما علم حادث ، که به حدوث معلوم حادث است ، پس هر گاه قبل از معلوم باشد علم نباشد ، چه شرط اول تحقق علم حادث و تعلقش ، آن است كه با معلوم مطابق باشد.
پس هر گاه معلوم موجود نباشد ، مطابقه محال خواهد بود با آن كه شرط اوست . و هم چنين شرط دوم ، اقتران علم به معلوم است و قبل از وجود معلوم ، اقتران محال است
شرط سوم ، آن كه بر معلوم واقع باشد و قبل از معلوم وقوع محقق نباشد.
و اين علم حادث ، فعل حق تعالي و ناشي از فعل اوست، و در واقع يكي از جمله ی مخلوقات اوست ، و ما به حسب اصطلاح ، به جهت پیروی از کلام خدای تعالی و تبعیت از ائمه سلام الله عليهم ، آن را علم ناميديم. چنانكه فرموده است : علمها في كتاب لا يضل ربی و لاينسي ، يعني علم حق تعالي به قرون اولي دركتابی مستور است كه عبارت از لوح محفوظ باشد.
و در مقام ديگر فرموده است : و لقد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتاب حفيظ ، يعني دانستيم ما آنچه را كه زمين از مردگان كم مي‌كند و در نزد ما كتابي محفوظ از تغيير و تبديل وجود دارد كه علم ما در آن ها منقش است ( و هر جسد و صاحب آن را ) برمي‌گردانيم چنانچه اول مرتبه او را خلق كرده بوديم. ( مترجم گويد كه : «اين دو آيه بر مراد ما به صراحت دلیل مي‌باشند . و اما در اخبار و كلمات ائمه ی اطهار، استعمال اين علم حادث ، بيش از حد شمار است. و از آن جمله فقره ی دعاي سحر است : اللهم اني اسئلك من علمك بانفذه و كل علمك نافذ ، اللهم اني اسئلك بعلمك كله.
هر گاه گويي كه اين عين ذات واجب است تشكيك در رتبه ی ذات حق تعالي لازم مي‌آيد. و چنان چه دانسته ایم اختلاف علامت حدوث است و واسطه ای ، ميان حدوث و قدم نيست ، و مدعي آن زورگو است و چون قدم آن علم باطل شد حدوثش ثابت می شود . و امثال اين ، در اخبار بسيار است و ذكر آن به جهت دفع استبعاد بعضي از جهال است که به امثال اين كلمات به جهت فريب عوام خبث باطني خود را بروز داده و می گويند: كه صاحب اين قول، جهل براي خدا ثابت مي‌كند و السلام علي من اتبع الهدي و خشي عواقب الردي .

فصل پنجم
در این که حق تعالی قادر مختار است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق عزوجل قادر مختار است. اما قادر است به این جهت كه حق تعالي غني مطلق است و غير او در هر حالي از احوال به او محتاج است زیرا وجود ما سوي الله به فعل الله تعالي موقوف است و از خود شان وجودي ندارند و الا همیشه از حق تعالي مستغني می شدند. و احتياج در بعضي احوال ، دليل بر احتياج در كل احوال است . و چون بر هر چيزي قادر است به هر چيز ی عطا كرد آنچه را که با زبان استعداد طالب آن بود و اين، معني احتياج كل به سوي او است و اگر قادر مطلق نبود هر آينه ناتوان بود از اعطاء ‌هر چيزي به هر چه که قابليت آن لازم داشت ، و هر ناتوان و عاجزي به قادری محتاج است ، و هر محتاجي حادث است. و حدوث حق تعالي را لازم می آورد سبحانه و تعالي عما یقولون علواً كبيراً
و اما اين كه ( اعتقاد داریم خدای تعالی ) مختار است : به این جهت است كه ( می بینیم ) اختيار و مختار را خلق فرمود ، هر گاه مختار نبود خلق مختار و اختيار از او محال بود .
و ايضا حق تعالي بعضی مصنوعات خود را بر بعضي ديگر مؤخر كرد ، با آن كه قادر بود بر تقديم آن كه مؤخر نموده و تأخير آن كه مقدم داشته است . زیرا که نسبت فعل حق تعالي بر تمامي موجودات برابر است ، و هر گاه فاعل (موجب) بود چيزي از آثارش از او تخلف نمي‌کرد .

فصل ششم
در این که حق تعالی عالم و قادر است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي به هر معلومي عالم و بر هر مقدوري قادر است ، يعني چيزي نیست كه علم حق تعالي به آن تعلق نگرفته باشد ، يا در تحت قدرت او نباشد ، به علت اين كه نسبت جميع معلومات و مقدورات در احتياج به حق تعالي مساوی است ، و غناي ذات پاكش از كل موجودات برابر می باشد . پس چيزي به تعلق علم و قدرت از ديگري اولي نخواهد بود ، و هر گاه به بعضي دون بعضي عالم باشد ، و به این طریق قادر باشد ( به بعضی قادر باشد و به بعضی قادر نباشد ) ، پس نسبتش به موجودات مختلف می باشد ، و هر كه احوالش مختلف باشد حادث و متغير است . سبحانه و تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً.


فصل هفتم
در این که حق تعالی سمیع و بصیر است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي بدون آلت ، سميع است ، بدون جارحه ، بصير است . اما اين كه سميع است به اين جهت است كه جميع ما سوي الله به امر او متقوم اند ، يا بالذات و يا به تقدير و قضا از صنع او صادرند و از جمله ی مصنوعات ، مسموعات است . پس همه ی مسموعات در نزد او در ملك حق تعالی و نه در ذاتش حاضرند ، و موجودات را در مقامات خود به قيموميت امر و فعلش اقامه كرده است ، چنان که فرموده است : ( و اسروا قولكم او اجهروا به انه عليم بذات الصدور الا يعلم من خلق يعني خواه اقوالتان را در سينه‌هاي خود پنهان كنيد يا آشكار كنيد حق تعالي به آنچه در سينه ها مكنون و مكتوم است عالم است عجب است! آیا آن كه خلق كرده است اسرار و آشكار شما را نمي‌داند و بر خلق خود مطلع نيست؟
پس سمع حق تعالي به مسموعات ، عبارت است از حضور مسموعات در نزد حق تعالي ، و علمش به آن واقعی می باشد ، و اين علم و اطلاع برايش به واسطه ی آلتي حاصل نيست ، چنان كه براي ما حاصل است ، و الا محتاج خواهد بود ، و ثابت شده كه حق تعالي غني مطلق است و حصول اشیاء براي او عبارت از حضور آن ها در نزد او است ، در حالي كه به امر الله مقوم می باشند ، و هيچ حالتي از براي موجود ، جز تقوم به امر الله نيست و الا در آن حالت متقوم به نفس خواهد بود ، و آن باطل است چنان چه مذكور شد .
اين حضور عبارت از علم حضوري و سمع حضوري است و اما علم و سمع قديم ذاتي ، عين ذات اوست و در اماكن وجودات اشیاء به آن ها محیط است نه در ذات حق تعالي ، و الا لازم آيد كه محل حوادث باشد .
چون معني سميع بر وجودش را دانستی پس عین همين كلام در جميع احوال در بصير جاري است ، و سمع و بصر هر دو قديمند و عین ذات حق تعالي مي‌باشند بدون تعدد و تغير و اعتبار، مگر در تعدد لفظي همچنان که در علم مذكور شد ، زيرا كه سمع و بصر و علم یک چیزند و متعلقات ايشان متعدد زيرا كه مسموع ، اصوات و مبصر ، الوان و اعراض است و معلوم همان موجود است.

فصل هشتم
در این که حق تعالی واحد است
بر هر مکلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي واحد است و شريكي برايش نیست ، زيرا كامل مطلق و غني مطلق است ، و كل ماسوي الله به او محتاجند ، بنا بر این متفرد به الوهيت خواهد بود.
و هر گاه خداي ديگری با او فرض شود واجب است از حق تعالي بی نیاز باشد و الا خدا نباشد.
و بي شك هر گاه كسي شريكي را فرض کند كه به حق تعالي محتاج می باشد كمال مطلق واجب الوجود کامل تر و غنای او جامع تر خواهد بود ، از اين كه این شريك فرضی از او بي نیاز باشد پس فرض شريكي كه به طور كلي از حق تعالي بي نیاز باشد از براي كمال و غناي مطلق، نقص است و نقص مستلزم فقر است، و فقر مستلزم حدوث. پس حق تعالي شریک ندارد ، زیرا وجود شریک مستلزم تعدد است و آن هم مستلزم حصول نقص در كمال است كه مستلزم حدوث است .
و ايضاً هر گاه شريكي براي حق تعالي در ازلي بودن باشد واجب می شود در ميان آن ها فرجه ی قديمی( و قبلی ) وجود داشته باشد ، تا دو تا بودن محقق بشود ، پس سه تا مي‌شوند ، و فرجه هاي قديمی در ميان آن ها لازم مي‌آيد و پنج تا مي‌شوند و همچنين تا بي نهایت .
و ايضاً هر گاه شريكي از براي او در ازلي بودن باشد هر آينه در ازلیت شريك مي‌شوند و هر يكي با آن چه او را از دیگری تمیز بدهد از آن یکی ممتاز مي‌شود، زیرا در وجوب و قدم هر دو شريك مي‌باشند ، و به جهت تحقق دو تا بودن ، به تميز محتاج هستند يعني در دو تا بودن ، هر يك از ايشان از امری مشترك و امری مميز ، مركب مي‌شوند ، و به عبارت دیگر از ما به الاشتراك و ما به الامتياز مركب مي‌ باشند ، و هر مركب به جهت احتياج به اجزاء حادث است.
و ايضا هر گاه باحق تعالي شريكي بود هر آينه مخلوق هر يكي از مخلوق ديگري جدا می شد . و در غیر این صورت شریک داشتن ثابت نمي‌شود ، یعنی در صورت دو تا بودن هر آينه ذات هر يك استيلاء و استعلاء بر آن ديگري را اقتضاء می کرد ، و الا الله نمی شد چه مقتضیاتش قهاريت است و قطعاً وجود شريك غير مقهور دليل عجز است ، و حق تعالي از اين دليل در قرآن خبر داده است .
لو كان معه من اله اذاً لذهب كل اله بما خلق و لعلي بعضهم علي بعض ؛ اگر با او خدایی بود در این صورت هر خدایی به مخلوق خود توجه می کرد و یکی بر دیگری برتری می یافت .
بدان كه حق تعالي در چهار مرتبه واحد و یگانه است و در هيچ مرتبه از مراتب برای او شریکی نمی باشد.
مرتبه ی اول: واحد است در ذات ، و شريكي برايش در رتبه ی ذات نيست چنان كه حق تعالي فرموده : لاتتخذوا الهين اثنين و انما هو اله واحد ؛ به دو خدا نگروید ، زیرا خدا فقط یکی است .
مرتبه ی دوم: در صفات نیز برایش شريكی نيست چنان كه فرموده و ليس كمثله شیيء ؛ چیزی مانند او نیست .
مرتبه ی سوم: در افعال و ايجاد برايش شریکی نيست چنان كه فرمود : هذا خلق الله فأروني ما ذا خلق الذين تدعون من دونه ؛ این آفریده های من هستند ، نشان من بدهید خدایان دیگر چه چیزی آفریده اند که آن ها را می پرستید ؟
مرتبه ی چهارم: در عبادت برای او شریکی نيست چنان كه فرموده: فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لا یشرك بعبادة ربه احدا ؛ هر کس به ملاقات او امیدوار است عمل شایسته ای به جای آورد و در عبادت کردن به او هیچ کسی را شریک نکند .

فصل نهم
در این که حق تعالی مدرک است
بر هر مکلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي مدرك است يعني به هر چيزي محيط است ، و به هر چيزي مسلط است ، و آن عبارت از علم و قدرت است زيرا كه حق تعالي خود را به آن وصف فرموده چنان كه فرموده است :
و هو يدرك الابصار و هو اللطيف الخبير.
يعني حق تعالي ديده هاي ظاهر و باطن كل خلق را درك مي‌كند و ديده ها او را درك نمي‌كنند و او لطيف الصنع و بر احوال كل موجودات مطلع و آگاه است . و لطيف اشاره به قدرت ، و خبير اشاره به علم است ، پس دركِ قديم ، همان ذات ازلي است جل جلاله به آن نهج كه در علم ذكر شد ، و (اما) دركِ مقارن با حوادث ، از صفات افعال است.
پس چنان كه حق تعالي در ازل عالم است با نبودن معلوم ، همچنين ، در ازل مُدرِك است و لا مدرَك يعني عالم است بدون معلوم و مدرِك است (به كسر راء) بدون وجود مُدرَك (به فتح را) و اين حكم صفات ذات است چه آن صفات بدون مغایرت عین ذات مي‌ باشند .
فصل دهم
در این که حق تعالی مرید است
بر هر مکلف واجب است ايمان و اعتقاد به این كه حق تعالي مريد است ، به علت اين كه خود را به آن وصف فرموده است ، و چون ديديم كه اراده بدون مراد تحقق پذير نيست دانستيم كه حق تعالي خود را به واسطه ی فعلش به اراده وصف فرمود نه از جهت ذات ، و اين دلالت مي‌كند كه اراده از صفات افعال می باشد نه از صفات ذات ، زیرا اگر از صفات ذات باشد به جهت عدم تعدد در مقام ذات ، عين ذات خواهد بود و هر گاه چنين باشد نفي اراده محال می باشد ، همچون نفي علم و قدرت ، در این صورت نفي اراده ، هر گاه عين ذات باشد نفي ذات را لازم خواهد آورد ، با اين كه حق تعالي آن صفت را در جاهایی از خود نفی فرموده چنان كه فرموده است : اولئك الذين لم يرد الله ان يطهر قلوبهم للتقوي ؛ ایشان کسانی هستند که خدای تعالی نخواسته است دل های آنان را برای تقوی پاک نماید . و هر گاه اراده عين ذات بود از نفي آن ، نفي ذات لازم می آمد که به معنی عدم باشد .
و صفت هر گاه برای خدا هم اثبات شود و هم نفي ، از صفات افعال است ، چه افعال را اضداد مي‌باشد که به نفي و اثبات موصوف می شود.
و هر گاه اثبات شود و نفي آن محال باشد پس از صفات ذات است .
و نفي و اثبات در رتبه ی ذات جمع نمی شوند .
قسم اول : مثل اراده و كراهت چه می گويند : مريد است، و كاره است پس این دو صفت ، از صفات افعال خواهند بود.
قسم دوم : مثل علم و قدرت چه نتوان گفت عالم است و جاهل است و قادراست و عاجز است پس از صفات ذات خواهند بود.
بنا بر این قول به حدوث اراده ، همان مذهب اهل بیت علیهم السلام مي‌باشد ، اجماع و اتفاق ايشان سلام الله عليهم بر اين قول است و همين قول حق است ، و شكي در آن نيست . پس اراده فعل الله تعالي خواهد بود و همچنين كراهت ، چه آن صفت فعل است چنان كه حق تعالي فرموده: و لكن كره الله انبعاثهم ؛ یعنی خدای تعالی از بر انگیختن منافقان برای رفتن به میدان جنگ کراهت داشت و آن ها را از رفتن باز داشت .

فصل یازدهم
در این که حق تعالی متکلم است
واجب است ايمان و اعتقاد به اين كه حق تعالي متكلم است به علت اين که خود را به کلام وصف فرموده است چنان كه فرمود : كلم الله موسي تكليماً و چون ديديم كه حكيم مخاطب را خطاب نمي‌كند مگر به آنچه كه مي‌فهمد ، و ما از کلام نمي‌فهميم مگر اين را كه حروف و اصوات مسموعه ی منتظمه ی مركبه باشد و اهل لغت اجماع كرده اند به اين كه معني كلام ، همین است ، یعنی عبارت از اصوات و حروف مؤلفه ی متجدده ی متفرقه است ، و حال كه حق تعالي وصف فرموده خود را به آن ، یقین می نماییم كه حق تعالي كلام را به واسطه ی فعل به خود اسناد داده است و به ذات خود اسناد نداده است ، یعنی کلام را خلق مي‌كند در هر كدام از مخلوقات خود از حيوان و نبات و جماد که بخواهد . و آن كلام حادث است زيرا كه مركب و مؤلف است، و هر چه مركب است حادث است.
و به دليل قول خدای تعالي: ما يأتیهم من ذكر من ربهم محدث الا استمعوه و هم یلعبون (الايه) يعني هیچ یاد آوری تازه ای از طرف پروردگارشان برای آن ها نمي‌آيد مگر آن كه با بازی و شوخی به آن گوش می دهند .( در ی 5 س شعراء آمده است : و ما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین یعنی هیچ ذکر تازه ای از سوی خداوند رحمان برای آن ها نمی آید مگر این که از آن رو می گردانند . م )

فصل دوازدهم
در این که حق تعالی مثل و مانندی ندارد
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه براي حق تعالي مثلي و شبیهي و مانندي نيست چنان كه حق تعالي فرمود : ليس كمثله شیئ یعنی از ساير مخلوقات هيچ چيزي مثل حق تعالي نیست پس او نه جسم است ، و نه عرض است ، و نه جوهر است ، و نه مركب است ، و نه مختلف است ، و نه در حيز مكان است ، و نه در جهت است، به علت اين كه همه ی اين صفات ، صفات خلق است ، و توصیف خالق با آن ها صحيح نيست.
اما اين كه از براي حق تعالي شبیهي نيست به این دلیل است که وجود مشابه ، مستلزم شريك در صفات ذاتيه خواهد بود، و آن مقتضي نقص در ذات واجب سبحانه است ، چه بي نظير بودن اشرف و اكمل است ، پس وجود نظير نقص خواهد بود ، و هر كه بر او نقص جايز باشد زيادی نیز بر او جايز است و هر كه زيادی و نقصان در او راه يابد متغير مي‌شود هر گاه بالفعل باشد.
و اگر زيادی و نقصان بالقوه باشد ممكن التغیير خواهد بود، و حادث خواهد بود و بطلانش معلوم شد.
و اما اين كه عرض نيست به این دلیل است که عرض در تحقق و قيام خود به جوهر يا جسم محتاج است و هر محتاج حادث است.
و اما به این دلیل جوهر نیست که جوهر خواه جوهر فرد باشد بنا بر مذهب کسی که او را جایز می داند ، و وجود او را اثبات نموده ، یعنی جوهری که به هیچ وجه ، نه در طول و نه در عرض و نه در عمق ، قابل قسمت نباشد .
يا اين كه جوهر خط باشد و آن جوهري است كه در طول قابل قسمت می باشد نه در عرض و نه در عمق .
يا اين كه جوهر سطح باشد و او آن است كه در طول و عرض قابل قسمت می باشد نه در عمق .
يا اين كه جوهر جسم باشد یعنی كه به طول و عرض و عمق قابل قسمت باشد .و مجموع اين چهار قسم ، به مکان محتاج می باشند و هر يك از اين ها را انتقال و حرکت از مكان و سكون لازم افتاده است ، و قرار گرفتن در مكان ، و حرکت همگي حوادثي است كه جز در حوادث وارد نمي‌شوند.
و اما به این دلیل مركب نيست که مركب به اجزاء خود محتاج است و محتاج ، حادث است.
و اما مختلف نيست به این علت که اختلاف تباين اجزاء يا تباين احوال ذاتيه است و هر دو امر موجب تركيب است، كه لازم آن حدوث است .
و اما اين كه در حیز نيست به این دلیل:
(1) آن چيزی که در حیز است با حیز خود مشابه است پس او از جنس حیز خواهد بود ، و حادث است.
(2) و ايضاً متحيز يا در حیز خود مستقر است يا از آن منتقل است ، پس از اولی سكون لازم می آيد و از دومی حركت ، و هر دو علامت حدوث است ، به این علت که لازم می شود هر يك از آن ها بر دیگری مسبوق با شد .
و اما در جهت نيست به این دلیل است که بودن در جهت حركت و سكون لازم دارد و لازم می آید كه محاط شود در بعضي دون بعض ، و محدود و محصور گردد ، و در جهات ديگر نباشد و هر چيزي كه يكي از اين صفات در او موجود باشد حادث خواهد بود.

فصل سیزدهم
در این که چیزی حق تعالی را احاطه نکرده است
بر هر مکلف واجب است اعتقاد كند که چیزی ، حق تعالي را احاطه نكرده است ، و همچنين از چيزي صادر و متولد نشده ، و چيزي از او متولد نشده است ، و بر چيزي مستقر نيست ، و چيز ديگری بر او قرار نگرفته است ، و بالاي چيزي نيست و چيزي بالاي او نيست ، و به چيزي از مخلوقات خود نسبت ندارد و چيزي از مخلوقات به ذاتش نسبتي ندارد به علت اين كه همه ی اين صفات ، صفات خلق مي‌باشد.
اما اين كه چيزي ، از براي وجودش ظرف نيست به این دلیل است ، که هر گاه چنين باشد لازم می آيد كه محصور باشد ، و هر محصوري حادث است.
و درهمان ظرف ، يا مکث کرده و يا از آن منتقل شده است ، در صورت اول سکون ، و در صورت دوم حركت ، لازم می آید ، و هر دو علامت حدوث مي‌باشند.
اما اين كه خود او، ظرفِ چيزي نيست ، به این دلیل است که هر گاه چنين باشد لازم مي‌آيد ، كه محل حوادث باشد ، خواه آن غير، قديم يا حادث باشد .
و به علت اين كه این غير، او را مشغول می كند ، و مشغول به غير حادث است .
و اما دلیل اين كه از چيزي متولد نيست این است : كه هر گاه چنين باشد حق تعالي، جزء آن شیء ، و مولود خواهد بود ، و مولود حادث است .
و اما این که چیزی از او نیست به این دلیل است : که اگر چیزی از او باشد ، آن شیء جزئی از حق تعالی و حق تعالی والد خواهد بود ، و آن نیز حادث است زیرا تجزیه و تفریق علامت حدوث است .
و اما دلیل اينكه بر چيزی قرار ندارد اين می باشد : که هر گاه چنين باشد آن شيء حامل خواهد بود ، و حامل قوي تر از او می باشد و عجز و نا توانی خداي را نشايد.
و اما دلیل اين كه چيزي بر او قرار نگرفته اين است : كه هر گاه چنين باشد هر آينه آن چیز اعلي از او خواهد بود .
اما دلیل این که او بر فراز چیزی نیست ، مثل این است که در داخل چیزی باشد .
و اما دلیل این که او بر زیر چیزی نیست مثل این است که چیزی در داخل او می باشد .
و اما منسوب و منسوب‌اليه نيست به اين دلیل که مستلزم اقتران است ، و اقتران به علت احتياج به سوي طرفين منسوب و منسوب‌اليه علامت حدوث است.


فصل چهاردهم
در این که حق تعالی در چیزی حلول نمی کند
بر هر مکلف واجب است اعتقاد كند به اين كه حق تعالي در چيزي حلول نمی کند و با غیر خود متحد نمي‌شود.
اما علت اين كه حق تعالي در چيزي حلول نمی کند اين است كه ، حلول عبارت است از: قيام موجودي به موجود ديگر بر سبيل تبعيت ، مثل قيام اعراض با اجسام ، يا بر سبيل ظهور، مثل قيام ارواح با اجسام. پس اگر فرض شود كه حق تعالي در چیزی حلول كرده لازم مي‌آيد محتاج باشد ، و در این صورت حادث خواهد بود.
و اما علت اين كه با غير خودش متحد نمي‌شود اين است كه اتحاد را هر گاه معني كنند به چيزي که عقل او را محال مي‌داند ، و آن اين است كه دو چيز موجود، يك چيز شوند بدون زيادی و نقصان و انفعال يكي از ديگري، اين نوع اتحاد بلااشكال حصولش محال است .چگونه می توان قديم را به اين گونه وصف نمود ؟
و هر گاه اتحاد را به انقلاب چيزي از حقيقتي به حقيقت ديگرتفسیرکنند ، انقلاب و استحاله می باشد و نه اتحاد ، و اين معنی هر چند در ممكن جايز است، اما در قديم سبحانه و تعالي محال است ، به علت اين كه این موضوع تغيیر و تحول چیزی است از حالتی به حالت ديگر، و حق تعالي متحول نمي‌شود و احوال مختلفه برايش ثابت نمی باشد زیرا از علامات حدوث است.
فصل پانزدهم
در این که حق تعالی به چشم دیده نمی شود
بر هر مکلف واجب است اعتقادكند بر اين كه رؤيت یعنی دیدن حق تعالي ممتنع و محال است. هم در دنيا و هم در آخرت ديده نمی شود ، به علت اين كه اگر رؤيت به دل باشد و منظور از مرئي ، ذات حق تعالي بوده باشد بدون شك باطل است برای اين كه ديده ‌هاي ظاهر و باطن نمی توانند ، ذات حق را درك کنند و قلب ها تاب مشاهده ی حجاب عظمت و حجاب قهاريت را ندارند ، بنا بر این چگونه می توانند ذات را درك كنند ؟ و درك ذات حق سبحانه و تعالي، جز براي خود او براي احدي ممكن نيست.
و هر گاه مرئي ، آيات و آثار و افعال حق تعالي باشد دلها آیات او را درک می کنند ، زیرا خدای تعالی با نور عظمت خود بر دل ها تجلی کرده است ، ( به این جهت حضرت اميرالمومنين عليه‌السلام فرمودند: و لكن راته القلوب بحقايق الايمان.مترجم )
و اما رؤيت ( و دیدن ذات خدای تعالی با چشم سر و ) با بصر حسي ، محال و ممتنع می باشد ، چنان كه حق تعالي فرمود: لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار؛ يعني ذات حق جل و علا را ديده‌هاي ظاهري و باطني هيچ يك درك نمي‌كنند ، هر چند دل ها آثار عظمت او را درك می كنند. به جهت اين كه شرط درك اشیاء با بصر این است كه:
* مرئي، مقابل باشد، يا در حكم مقابل باشد، مثل رؤيت آيینه.
*شرط ديگر اين است كه بسيار دور نباشد و بسيار نزديك نباشد.
*و شرط دیگر اين كه مستنير باشد و در تاريكي نباشد.
*و شرط دیگر اينكه در جهتي از جهات باشد .
و حق سبحانه و تعالي از جميع اين صفات منزه است ، زیرا حق تعالي قريب و بعيد نيست، بلكه او ابعد از هر چيز و اقرب از هر چيزي است، و بعد و قربش غير متناهي است، پس از حد افراط گذشته و يكي از شروط مفقود شده است، و همچنين حق تعالي،از غیر خود مستنير نيست تا بصر را طاقت نظر باشد، و همچنين نورانیت او در غير خود او نيست تا اين كه ذاتش بذاته درك شود بلكه ظهورش اگر تجلی کند با ظهور خود تمامی ما سوی را محو و فاني می نماید و هرگاه تجلي نفرماید احدي را قدرت مشاهده ی ظهورش نيست چه برسد به ذاتش.
مترجم گويد: « و اين تجلي خلقي است مثل آنچه حق تعالي فرمود : فلما تجلي ربه للجبل و معنايش اين است كه ظهورش ما سوا را محو مي‌كند ، و در كلام اميرالمومنين عليه‌السلام آمده است : جذب الا حدية لصفة التوحيد و هتك الستر لغلبة السر، اطف السراج فقد طلع الصبح مراد از سراج ، قوا و مشاعر است ، كه جسد درتاریکی ها از نور آن ها روشنائی مي‌گیرد ، و مراد از سر و صبح ، همان ظهور حق سبحانه و تعالي است ، و آن خلقي حادث و آيت معرفت حق تعالي است . تأمل كن تا به اصحاب حقيقت سوء ظن نبرده باشي ، زیرا ممكن هرگز به مرتبه ی ازل نمي‌رسد . و از لفظ تجلي وحشت مكن كه مراد از آن ظهور حق به اثر و فعل خود است نه باذات ، مثل تجلي حق براي موسي و امثال اين ها باز به ترجمه برمی گردیم .»
همچنين حق تعالي در جهتي نيست تا چشم بتواند او را درك كند، زيرا كه بصر محدود است، و دركش جز در محدود ممكن نيست ، و هر گاه حق تعالي در جهتي از جهات باشد در این صورت از جهات ديگر خالی باشد ، و در همان آن جهت محصور باشد و آن علامت حدوث است .
پس رؤيت ( یعنی دیدن حق تعالی به چشم و بصر ظاهری، ) محال است ، به علت اين كه شروط رؤيت بر حق تعالي جاري نمی شود ، هر گاه يكي از شروط مفقود شود مشروط موجود نگردد ، بگذریم از اين كه تمامي شروط مفقود می باشد
و ايضاً همه ي ما سوي الله در دنیا و آخرت ، در عالم امكان مي‌باشد ، و آن كه در امكان است برايش درك آن كه در ازل است به جهت عدم مناسبت مشروط در درك خواه در دنیا و خواه در آخرت ، ممتنع است . پس ثابت شد كه حق تعالی بذاته ، در دنيا و در آخرت دیده نمي‌شود.

فصل شانزدهم
در این که درک حق تعالی ممتنع است
بر هر مكلف واجب است اعتقاد كند كه حق تعالي را نمی توان با هيچ حسی از حواس ظاهری درك كرد ، چون سمع و بصر و ذوق و شم و لمس. و با حواس باطنی نیز نمی توان او را درک کرد مثل:
1 - حس مشترك ، و آن قوه‌اي است كه امور باطنی را با یاری حس ظاهر درك مي‌كند ، چون شکل دایر ه ای شعله آتش چرخان .
2 - خيال ، و آن قوه‌اي است كه صورت های وحشتناک و نفرت انگیز و هولناک و کابوس ها را درک می کند .
3 - متصرفه ، و آن قوه‌اي است كه ارتباط و افتراق بين اين دو قوه را عهده دار می باشد .
4 - حافظه ، و آن خزانه ی اين مدارك است
5 - سر انجام قوه ی واهمه .
و ذات حق تعالي را با چيزي از اين قوا نمی توان درك كرد زيرا كه حق تعالي مشابه چيزي نيست ، و چيز بی مانند را نمی توان درك نمود ، به عبارت دیگر ادراک حاصل نمی شود جز آن جا که دو چيز از جنس يكديگر، يا مشابه هم باشند چنانكه امير المؤمنين عليه السلم فرموده است :انما تحد الادوات انفسها و تشير الآلات الي نظائرها يعني آلات و ادوات تعيين و تشخيص ، درك نمي‌كند مگر مثل و مانند خود را و حق تعالي فرموده است : ( لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار ) يعني ديده هاي ظاهر و باطن ، به عبارت دیگر حواس ظاهری و باطنی نمی توانند ، ذات حق تعالي را درک کنند ، و حق تعالي ذوات و قوا و مشاعر موجودات را كه با آن ها درك مي‌كنند ، درک می کند .
و ايضا فرموده است : ( و لا يحيطون به علماً ). يعني با علم و ادراك نمی توانند ، به ذات و صفات حق تعالي احاطه نمایند ، و احاطه آن در وسع هيچ موجودي از موجودات نمی باشد ، وجهتش اين است كه حواس ظاهری و باطنی درك نمي‌كنند مگر محدود و مصور و مكيف را، و برای حق تعالی عزوجل ، حدی ، تركيبي ،کیفیتی و صورتی متصور نيست ، پس چگونه مدرَك شود به حواس ظاهری و باطنی تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً .
باب دوم
در عدل
عدل، عبارت از حكم اموري است كه به افعال عمومی حق تعالي نسبت به مكلفين در دار تكليف از اوامر و نواهي و در دار جزاء از ثواب و عقاب مربوط می شود .
عدل در لغت ضد جور و ظلم است ، و آن عبارت از تساوي است ، یعنی افعال حق تعالي به مكلفين در دنيا از روی عدل تعلق می گیرد، به اين معني كه ایشان را تكليف نمي‌كند مگر به آنچه طاقت دارند، از اعمال و افعالي كه صلاح ايشان در آن است ، به اين طريق كه جزاي ايشان در عمل بر طاعت ، بیشتر از قدر تكليف می باشد ، و جزاء ايشان در عمل بر معاصی به قدر فعل مكلف می باشد ، تا فایده ی تکلیف حاصل شود كه عين منفعت خلق است . زيرا حق تعالي از همه ی جهانیان غني و بي‌نياز است ، و به یقین فايده ی تكليف به مكلفين راجع خواهد بود.
و چون احوال ناقص و ضعيف مخلوقات بر حق تعالي جاری نمی شود ، بر این اساس :
رضاي حق تعالي از خلقش، تفضل و احسان او نسبت به بنده خواهد بود ، و زیادی جزاي اعمال خیر ، افزايش درجات ، اعطاء پاداش ، برداشتن مجازات و امثال اين ها از استحقاق او بیشتر خواهد بود .
و غضب حق تعالي عبارت از عدل او است ، نسبت به مكلفين عاصی ، به این معنی كه حق تعالي بر عاصی غضب نمي‌كند به علت اين كه بر او معصيت كرده است ، تا اين كه از عذاب و عقاب آن بنده آرامش خاطری برايش حاصل شود ( تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً ) بلكه غضب حق تعالي در حقيقت عبارت از ايجاد مسببات است ، وقتی که اسباب آن ها وجود دارد پس معصيت ، علت تامه ، براي ايجاد عقوبات مخصوصه به آن معصيت می شود ، یعنی حق تعالي آن عقوبت را به مقتضاي آن معصيت ايجاد مي‌كند ، مگر اينكه بخواهد عفو كند ، که عفوش از آن مقتضي مانع است، در این صورت عفو او ميان آن معصيت ، و ميان عقوبت آن حايل مي‌شود كه متفرع و مترتب بر آن معصیت بود . و هر گاه مانع ، (یعنی)عفو الهي حاصل نشود ، آن عقوبت به علت وجود مقتضي و رفع مانع لازم می شود ، و غضب حق تعالي عبارت از همين است . نه اين كه غضبش چون غضب مخلوقين از هيجان حرارت غریزی واقع در قلب حاصل شود ، و برای انتقام از او به وجود بیاید ، تا آن هيجان ساكن گردد . حق تعالي اجل و اكرم و فراتر از صفات مخلوقات می باشد.

حكم افعال اختياری مكلفين در اصل ايجاد

افعال اختیاری افعالي است كه مکلفین بر انجام آن ها و بر ترك آن ها قدرت دارند.
و باید بدانیم که همه ی موجودات از ذوات و صفات و افعال ، به امر حق سبحانه و تعالي موجود ند و با آن متحققند ، و با مدد الهي پایدارند ، و هيچ يك از اين ها در رابطه با خودشان ، هم چنین در افعال مربوط به خود مستقل ( آزاد بی قید و شرط ) نيستند ، ( زیرا اگر موجودی لحظه ای بي نیاز باشد، می تواند در جمیع احوال بی نیاز باشد ، و فقير نبا شد ، و حال آن كه امكان و ممكن ، عين فقر و احتياج است . مترجم )
و چون حق تعالي بندگان را به طاعت و امتثال اوامر، و اجتناب از نواهي ، مامور فرموده ، واجب است : ايشان را به اداي تكليف قادر و متمكن سازد ، و الا تكليف بر محال خواهد بود ، و مطيع بر فعل طاعت ، وقتي می تواند مطیع شود كه بر ترك آن قادر باشد ، و خود او فعل را به جهت امتثال امر حق تعالي اختياركند ، بنا بر این حق تعالي تمامي مكلفين را از نور و ظلمت خلق كرد ، و به همین شیوه ايشان را به فعل طاعت و معصيت ، قادرگردانيد.
بنا بر این مبنای وجود عبد ، و مبنای کارهای او ، به امر حق تعالي، و به مدد و حفظ او است ، چه اگر مدد ندهد و وجود او را حفظ نكند ، موجود نخواهد بود .
لكن بنده خودش ، بدون مشاركت احدي در فعل او، فاعلِ فعل خويشتن است ، و حق تعالي حافظ فعل او است ، و او را به معونت در طاعت و خذلان در معصيت امداد مي‌كند.
پس هر كس قايل شود كه فاعل فعلي كه از بنده صادر مي‌شود خواه خیر باشد و خواه شر، حق تعالي است ، و بنده در هيچ فعلي از افعال خودش دخیل نيست بلكه حق سبحانه و تعالي ، فاعل فعل بندگان و سبب آن افعال است چنان که او خالق ذوات بندگان است ، خالق افعال ايشان نیز می باشد ، چنان كه اشاعره بر اين عقیده اند در این صورت به خداي تعالي ظلم و قبح نسبت داده است ، زیرا لازمه ی قول ایشان این است كه حق تعالي خلايق را بر معاصي جبر كرده ، و ایشان را به جهت آن افعال كه خود ، در ايجادش آزاد نبوده اند ، عقاب و عذاب خواهد كرد ، در صورتی که ( با این فرض ) بندگان را در انجام آن ها هیچ گونه دخالتی نبوده است.
و هر كس قایل شود به اين كه بنده خود ، و بدون هیچ گونه مدخليت غير، فاعل فعل خود است ، یعنی در انجام فعلش ( بی قید و شرط ) آزاد و مستقل است ، و مانعي از آن فعل برايش نيست در این صورت حق سبحانه و تعالي را از ملك و سلطانش بر کنار کرده چنان كه طايفه ی معتزله و مفوضه را این اعتقاد است.
و هر دو فرقه خارج از طريقه ی حق ، و بيرون از جاده ی صواب مي باشند. زیرا فرقه ی اول افراط نموده و فرقه ی دوم تفریط کرده است .
و قول حق، همان قول اوسط است ، چنان که حضرت امام جعفر صادق(ع) فرموده است :
لا جبر و لا تفويض بل امر بین الامرين يعني جبري در کار نيست ، و حق تعالي بندگان را بر انجام طاعات و معاصي مجبور نکرده است. زیرا اگر چنين باشد ، جايز نخواهد بود ایشان را به جهت معاصي عقاب نمايد ، و اگر عقاب کند ظالم خواهد بود ! ( و ما ربك بظلام للعبيد ) .
و تفويض هم در بین نیست به اين كه گفته شود: حق تعالي امر را به خود بندگان تفويض کرده ، و از براي حق تعالي امري و حكمي در افعال ايشان نيست ، در این صورت در ملك حق تعالي وارد خواهد شد ، چيزي كه تقدير نكرده است و از حكم و سلطنت خود معزول خواهد بود.
بلكه امري بين اين دو امر است ، به اين معني كه خود بنده بر وجه اختيار، و بدون اكراه و اجبار ( و آزادانه ) ، فاعل فعل خود است ليكن ، تقدير حق سبحانه و تعالي ، در فعل عبد ، ساري و جاري است . پس فعل عبد ، بدون قدر تمام و امضا نمي‌شود.
و معني اين كلام آن است كه حق سبحانه ، حافظ بنده ی خود است و ( همچنین ) حافظ افعالی که از او صادر مي‌شود ، و بدون حفظ و حمايت حق تعالي وجود و تحققي براي عبد و فعلش نخواهد بود، و مادامی كه به امر الله محفوظ است هم او ، و هم کارهای او موجود و محقق است . پس بنده به فعل الله محفوظ است ، و با مدد و عنايت او افعال خود را بالاستقلال ( و به صورت آزادانه ) فاعل است ، بدون این که در انجام آن ها با خدا مشارکتی داشته باشد . و معنای آن چه گفتیم این است که : بنده کارهای خود را با مدد و یاری خدا انجام می دهد ، نه بدون خدا و نه با خدا . و این است معنایی که به آن اشاره کردیم . و لكن راه دركش بدون چراغی فروزان از نور ولايت آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ، تاريك و تیره است و سير اين راه تیره و تار ، محال ، و چون دریای عميقي است كه تا غواص کامل و ماهر نباشد البته در اين گرداب غرق خواهد شد.
پس غنيمت می شماریم معنائی را كه برای امر بين امرين ذکر گردید ، زیرا ديگران اين كلام را به لفظ مي گويند و چون بيان می كنند یا مجبره‌اند يا مفوضه و الله الموفق و المعين. و اين است عدل در افعال عباد.
پس اگر بندگان به اختيار خودشان گناه کنند ، به موافقت قدراست ، و اگر مي‌خواستند طاعت كنند متمكن از آن بودند ( و می توانستند ) و چون معصيت را اختيار كردند حق تعالی لازم عصيان را بر آنان جاري كرد كه عقاب است ، و به ايشان ظلم نکرد به علت اقدام ايشان بر معصيت بدون این که ایشان را اجبار و اكراه و ناچار نماید.
و هر گاه اطاعت کنند ، آن نيز به اختيار خود ايشان و به موافقت قدر است، و هر گاه معصيت را می خواستند متمكن از آن بودند ( و می توانستند ) . و چون طاعت را اختيار كردند لازمه ی طاعت را برايشان جاري كرد كه رسیدن به ثواب است ، به علت اقدام ايشان بر طاعت ، بدون آن که ناچار و ناگزیر شوند مستحق ثواب شدند ، و موافق تقدير بودن افعال عباد سبب اجبار نمي‌شود ، به علت تمكن ايشان در اين صورت از مخالفت به موافقت قدر، پس ايشان هر فعلي را كه بخواهند و اختیار و اراده كنند ، از تقدير الهي مفارقت نخواهند كرد ، زيرا كه فعل بنده ، بدون قدر تمام نمي‌شود ، پس تمامي بندگان در فعل خيرات و شرور مسختار وآزادند ، كه با تقدیر الهی از ايشان صادر مي‌شود هر فعلي كه اختيار مي‌كنند ، و هیچ عمل را بدون تقدير نمي‌كنند ، و اين تقدير( تقدیر ) لزوم و حتم نيست بلكه تقدير اختيار است در اين مطلب باید نيكو تأمل كنیم ، تا آن را درک کنیم

باب سوم
در نبوت است
می دانیم كه چون حق سبحانه و تعالي غني مطلق است به هيچ چيز حاجتی ندارد ، پس خلق را به مقتضاي كرم و فضل و احسان خلق کرد ، و دوست می دارد ايشان را به نعمت های غير متناهي ( و تمام نشدنی ) برساند ، که براي ايشان خواسته است ، و چون حق تعالي حكيم است واجب است آنچه را كه بر بندگان خود تفضل می نماید بر مقتضاي كمال حكمت صنع ربوبيت جاري باشد ، به همین جهت خلق را به اموري تكليف كرد كه به سبب انجام آن ها رسيدن به آن كرامات و ثواب ها ممکن می شود ، بر وجهي كه تفضل او سبحانه از عبث خارج شود ، و چون مخلوقات به علت جهل و عجز ذاتي خود نمي‌دانند ، آنچه را كه در او صلاح ايشان است زیرا علم تکلیف از مكنونات علوم الهيه است كه غير را در آن مقام راهي نيست ، و چون حق سبحانه و تعالي مُدرَك نمي‌شود و محسوس نمی گردد ، و خلق بی واسطه بر اخذ معالم دين خود ، از حق تعالي به علت كمال تقدس و تنزه او قادر نمي‌باشند. ( از باب لطف ) در حكمت واجب شد كه از بین آفریدگان خود قومی را اختیار فرماید ، كه به یاری حق تعالي به گرفتن وحي از جناب حق قادر باشند ، و از جانب حق عز و جل معاني امور و تكاليفي را به خلق برسانند كه از بندگان خود خواسته ، و صلاح دنيا و آخرت ايشان در آن است ، به علت اين كه اين تكليف لطفي برايشان است ، و صلاح و نظام هر دو جهان دنیا و آخرت به آن وابسته است ، و این لطف در حكمت واجب می باشد .
و آن واسطه پيغمبر صلي الله عليه و آله ( و دیگر پیامبران علیهم السلام ) هستند. و چون مقتضاي حكمت در ايجاد آن بود كه خلايق را در زمان های متعدد و پشت سرهم و با احوال گوناگون بیافریند ، و همه ی آن ها در علت غائیه مشترك بودند ،كه ايصال نفع به ايشان می باشد ، پس در حكمت واجب شد كه حق تعالي در هر امتي رسولی از خودشان مبعوث كند ، تا از جانب الهي به ايشان برساند آنچه را که صلاح نظام دنيا و آخرت ايشان است، زیرا بندگان نمي‌دانند مگر آنچه را که حق تعالي به ايشان به فضل و كرم خود تعليم فرموده است . ( و این پیامبران علیهم السلام از جانب حضرت حق در زمان های گذشته یکی پس از دیگری مبعوث شدند و مردم را با وظائف و تکالیف خود آشنا فرمودند ) تا اين كه نبوت به پيغمبر ما محمد بن عبد الله خاتم النبیین صلي الله عليه و آله و سلم رسيد .


فصل اول
در اثبات نبوّت انبیاء (ع)
می دانیم كه نبوت از متقضيات عدل است و واجب است كه به کاملترین صورت باشد تا فايده ی بعثت به طور كامل انجام پذیرد و صورت كامل، آن است كه:
1 - حق تعالي بر دست آن پيغمبر كه براي هدايت مكلفين مبعوث فرموده معجزي را ظاهر فرمايد ، كه مثلش از ابناي جنس او حاصل نشود و خارق عادت باشد ، و مطابق دعواي نبوتش باشد ، و حق تعالي به جهت تصديق نبوتش آن امر را ظاهر كرده باشد.
2 - و بايست كه صحيح النسب ، و طاهر المولود باشد ، و از شبهه ی حرام و حيض و امثال اين ها منزه و نیز کامل الخلقه باشد ، زيادتي و نقصان نداشته باشد، به جهت خلق و خوی از همه ي احوالي مطهر باشد كه دل ها از آن نفرت دارند به طوری كه اهل زمانش به هیچ وجه نتوانند بر موقعیت و مقام او ایراد و اشکالی وارد کنند.
3 - و بايست كه راستگو باشد و هرگز دروغ ، خيانت ، ریاست طلبی و ميل به زر و زیور دنيا از او مشاهده نشده باشد.
4 - و بايست كه اعلم اهل زمان خود ، و زاهدترين آن ها و عامل‌ترين آن‌ها باشد به آن چه امر و نهي مي‌كند.
5 - و بايست كه مطهر باشد از جميع زوايد و نقايص ظاهری و باطنی به طوری كه اهل زمانش بدانند كه آن که بر ايشان مبعوث شده است در هر صفت كمالي برايش نظيري نيست.
6 - و بايست كه از تمامي گناهان صغيره و كبيره قبل از بعثت ، و بعد از بعثت از اول عمرش تا آخر عمرش معصوم باشد .
7 - و بايست كه از سهو و نسیان و از هر چيزي كه مردم آن را نقص مي‌دانند معصوم باشد ، تا عذري به جهت توقف متابعت نياورند و در نبوتش شكي براي ايشان حاصل نشود يا توقف نكنند زيرا حجت الله واجب است بالغه و رسا باشد و عذر هر صاحب عذری را قطع کند و هر گاه جايز باشد كه احدی از مكلفين بياید و در نبوت پيغمبر خدشه كند حجت الله تام و بالغ نخواهد بود و آن باطل است ، چه اصل بعثت براي قطع حجت است .
8 - و بايست كه از جانب حق تعالي مسدد باشد ، و در اعتقاد و علم و قول و عمل به درستی موفق باشد ، زيرا حق تعالي او را به الطاف و الهام خود مدد مي‌دهد ، و به مقدار مقامش به او وحی و الهام مي‌كند ، و برايش ملكي از ملائكه را قرار مي‌دهد كه او را به نور حق تائيد و تسديد نمايد ، و او را از خطا و لغزش حفظ كند ، و حق تعالي كل اين ها را خواسته و قرار داده ، تا بعد از بعثت پيغمبران براي مردمان در ترک متابعت آنان حجتی نباشد.
به علت اين كه پيغمبر عبارت از انساني است كه از جانب حق تعالي ، بدون واسطه ی انسان ديگر، خبر می دهد، و اين انسان ، بر مكلف ( ها ) حجت الله نخواهد بود مگر وقتي كه نزد مكلف ( ها ) ثابت شود كه قول او قول خدا ، و امر و نهي او امر و نهي خدا است ، و حق تعالي قادر است بر ايجاد امور و اسبابي كه حجتش بر خلقش تمام شود وکسي را قدرت نباشد آن را دفع کند ، و به اقامه ی حجت بر خلق، لطفش بر خلقش تحقق می یابد ، تا ايشان را با انجام اعمال به كمالات دنيا و آخرت برساند ، و اعمال بر اثبات مبلغ و پيغمبر موقوف است.
پس از باب لطف بر حق تعالی واجب است كه آن پيغمبر را به صفاتي موصوف كند كه بر مكلفين نبوتش ثابت شود ، و یقین شود قول او ، عين قول خدا جل و علا است ، و حق تعالي واجبي را ترك نمي‌كند ، زیرا ترک واجب بر خدای تعالی قبيح است و او به علت غناي ذاتي و عدم افتقار به وجهي از وجوه از ( انجام ) فعل قبيح فراتر است .

فصل دوم
پیامبر این امت حضرت محمد بن عبد الله (ص) است
چون اين مذكورات را دانستي باید بدانیم که :
پيغمبر اين امت مرحومه محمد بن عبد الله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصي بن كلاب بن مره بن كعب بن لوي بن غالب بن فهر بن مالك بن نضر بن كنانه بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان صلي الله عليه و آله الطاهرين است ، كه ادعاي نبوت كرده ، و بر دست شريفش معجزه ظاهر گشته است.
و هر كس ادعاي نبوت كند و مطابق ادعاي خود معجزه ظاهر كند ، بی شبهه پيغمبر است و در بین مسلمين و غير ايشان یعنی بین تمامي اهل دنيا به تواتر محقق شده كه مردي در مكه ی مشرفه به نام محمد بن عبد الله صلي الله عليه و آله و سلم ظاهر شد و ادعاي نبوت نمود، و حق تعالي بر دست مبارك او معجزه ظاهر فرمود كه مطابق دعوايش به تحدي مقرون بود ، سعي كردند مثل آن را بياورند ولی برای آنان میسر نشد ، و مسلم شد پيغمبر به حق و ناطق به صدق مطلق می باشد و اين تواتر موجب قطع است ، مگر براي كسي كه مسبوق به شبهه باشد ، و بدون اشكال اين امر ميان جميع اهل زمین متواتر است به علت اين كه آن حضرت صلي الله عليه و آله خاتم النبيين است ، و بعد از او پيغمبر ی نخواهد آمد .
پس واجب است كه بر كافه ی خلق رسول باشد ، به علت اين كه همه مكلف مي‌باشند ، و تكليف ايشان بدون حجت صحيح نيست و حجت بر خلق ثابت نمي‌شود مگر به آن نهج كه مذكور شد ، بنا بر این نبوت آن حضرت به تواتر نزد جميع مكلفين ثابت شده است و اما آن كس كه مسبوق به شبهه شده پیامبری آن حضرت صلوات الله علیه و آله بر او نيز ثابت شده است هر چند طبيعت او به انكار عادت نموده است و ايضاً حق تعالي مي‌فرمايد : ( و ما كان الله ليضل قوماً بعد اذ هديهم حتي یتبين لهم ما يتقون ).


فصل سوم
در معجزات رسول اکرم (ص)
و اما معجزات آن حضرت كه حق تعالي با آن ها نبوت آن بزرگوار صلي الله عليه و آله را تصدیق فرموده بسيار است، و علمای امت هزار معجزه را احصا كرده‌اند ، که از آن جمله انشقاق قمر است، و ظاهر شدن چشمه ی آب از ميان انگشتان مباركش ، و سير كردن خلق بسيار با طعام اندك ، و شكايت شتر به آن حضرت ، و كلام پاچه ی گوسفند كه او را به زهر آميخته بودند ، و آواز به واقعه ، و تنطق بي زبانان از انحاء شتر ، و ناله ی جذع نخل ، و تسبیح سنگريزه در كف مبارك آن حضرت، و مهر كردن بر سنگ به مهر شريف مطهر خود صلي الله عليه و آله ، و غير این معجزات ، كه برشمردن آن ها موجب طولانی شدن كلام است ، و ( خیلی از آن ها در ) ميان خواص و عوام معروف اند .



فصل چهارم
قرآن معجزه شگفت آور
از جمله ی معجزات آن حضرت قرآن عزيز است كه برايش هرگز ناسخی نخواهد بود و با آن قرآن عرب ها را تحدی کرد حتي راضي شد كه يك سوره مثل قرآن بیاورند به اقصر سوره ای كه در قرآن است، ولی عاجز شدند و نتوانستند مثل آن را بياورند و چون اسلام را به علت حميت جاهليت قبول نكردند پس به انواع ایذا و اذيت از قتل رجال ايشان و اسيري اطفال و زنان ايشان و تحمل عار و ننگ و وقوع در آتش و قلع و قمع از مساكن و ديار صبر كردند و نتوانستند آن چه را برايشان وارد شده به آوردن سوره ای مثل قرآن دفع كنند.
و قرآن تا فناء عالم كون و امكان باقي است و عجز عرب از آوردن قرآن سهل است كه كل خلق عالم از ما سوي الله را طاقت تعبير به عبارتي مثل قرآن نيست، و احدي از اول آفرينش تا فناء‌ عالم طاقت معارضه با قرآن را ندارد.
و از هيچ پيغمبري از پيغمبران ، بعد از ايشان به علت انقطاع نبوت ايشان معجزه ای باقي نمانده الا معجزه ی پيغمبر ما صلي الله عليه و آله ( قرآن ) كه آن باقي است زيرا كه نبوت آن حضرت با توجه به بقاء تكليف باقي است تا معجزه ی باهره‌اش قاطع حجج معترضين باشد.

فصل پنجم
در این که حضرت رسول اکرم (ص) خاتم پیامبران است
آن حضرت صلي الله عليه و آله خاتم النبيين است و بعد از او پيغمبري نيست به طوری كه حق تعالي در كتاب عزيز خود خبر داده است : ( ما كان محمد ابا احدٍ من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين ) و از حق سبحانه و تعالي كذب واقع نمي‌شود ، زيرا كه كذب قبيح است ، و غني مطلق فاعل قبيح نباشد ، و ايضاً در كتاب خود فرموده:( ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا )
خود آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ما خبر داد كه پيغمبري بعد از او نيست پس قول او را اخذ مي‌كنيم چه از جانب خدا آن حق است.
آن حضرت صلي الله عليه و آله افضل و اعلم از ساير پيغمبران و از تمامي خلق مي‌باشد، زيرا كه فرموده:( انا سيد ولد آدم ) يعني من بهترين فرزندان آدم هستم.
به فاطمه صلوات الله عليها فرموده است كه:( ابوك خير الانبياء و بعلك خير الاوصياء) و آن حضرت معصوم است، و دروغ از او صادر نمي‌شود ، چنان که خدای تعالی ارشاد تعالي فرموده است :( و ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي ) و ايضاً فرموده است : ( و لو تقول علينا بعض الا قاويل لاخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين ) پس قول شريفش صدق خواهد بود ، و افضل از همه بودنش حق می باشد.
و همچنين اجماع علماء اسلام است كه آن حضرت سيد كاينات است ، و از كلام الله در حديث قدسي خطاب به آن بزگوار است: ( لولاك لما خلقت الافلاك ، آری ) دنیا و هر چه در آن است به طفيل وجود او موجود شده‌اند ، صلي الله عليه و آله الطاهرين المعصومين.



باب چهارم
در امامت است
چون ثابت شد كه وجود پیامبر لطف است ، و نظام عالم در دنيا و آخرت تمام نمی شود مگر به او تا روز قيامت ، به علت اين كه:
آن حضرت از جانب حق تعالي مبلغ است ، و ادا كننده ی آن چه بر او وارد مي‌شود از احوال خلق ، از اموري كه مادام تكليف بقاي ايشان با او است .
و اموري كه به سعادت همیشگی ایشان مربوط است .
و بی هیچ شكی احوال مكلفين لحظه به لحظه تجدید مي‌شود تا روز قيامت ، و احكام ايشان تابع احوال ايشان است پس احكام نيز به مقتضاي احوال تجدید مي‌شود ، و پيغمبر تا آخر تكليف باقي نمي‌ماند بلکه تغییر و موت بر او نیز جاری می شود ، به علت این که عبدي مخلوق است ، و در حکمت جايز نيست كه به موتش حكم نبوت او رفع ‌شود چه آن لطفي واجب است مادام که تكليف باقی است ، پس در حكمت نصب خليفه ، واجب باشد كه در مقام پيغمبر قايم بشود ، و از جانب پيغمبر احكام مكلفين را ادا بكند ، و شريعت آن پيغمبر را حافظ باشد ، و به سنت و طريقه ی او قيام کند ، تا حجت الله بالغه بر خلق مكلفين باطل نشود ، و به ناچار آن خليفه باید جامع باشد همه ی آنچه را که در حق نبی (صلي الله عليه و آله) مذكور شد یعنی كه:
اعلم اهل زمان خود باشد. و ازهد و اتقي و اعبد و انجب ايشان باشد. و افضل ايشان در جميع صفات و كمالات و مزايا و فواضل باشد.
و از گناهان صغيره و كبيره ، از كذب و خطا و نسیان ، و امثال اين ها از اول عمر خود تا آخر عمر خود معصوم باشد و دارا باشد تمامي آنچه را که در حق نبی معتبر بود مگر نبوت ، به علت اين كه ثابت شد كه نبوت با پیامبر منقطع شده است.
اما اين كه وجود كل صفات نبي صلي الله عليه و آله در وصي شرط شده به این علت است كه وصي در مقام نبی قائم می باشد ، در جميع آنچه مكلفين از احكام و شريعت به آن محتاجند ، زيرا كه وصي حافظ شريعت نبي است ، اين حفظ شريعت از جانب حق جل و علا لطفي است ، و در حكمت واجب است ، همچنان كه در نبوت واجب است ، پس واجب شد كه وصي به صفات نبي صلي الله عليه و آله متصف باشد به طوري كه براي مكلفين قطع حاصل شود كه آن حضرت حجت الله است ، بر آن كسان كه نبي حجت بود. و بايست كه قطع شود كه قول او قول خدا است ، و حكم او حكم خدا و رسول او است ، و اطاعت و انقیاد امر او واجب است و در شدايد احوال لازم است به او مراجعه شود .
و واجب است كه مطهر و منزه باشد در كل احوال از هر چه كه مستلزم نفرت نفوس و طبايع و عدم اطمينان است. و هر كس كه به اين صفات موصوف است بر حقيقت احوالش مطلع نمي‌شود مگر كسي كه به سراير و ضماير آگاه است ، و او خداوند عالم جل شأنه است ، و اين حكم منصب احدي از خلق نیست و جز به نص خاص از جانب خداوند عز و جل بر شخصي دانسته نمي‌شود ، و آن به مقتضاي عمل ، لطف است ، و لطف در حكمت واجب است. و قادر حكيم عز و جل به واجب اخلال نمي‌كند زيرا كه قبيح است پس واجب شد كه امامت به نص خاص از جانب خدا باشد.
فصل اول
امامت به نص خاص از جانب خداست
در ميان امت پيغمبر صلي الله عليه و آله كسي كه همه ي شرايط نبوت غير از نفس نبوت را ، جامع باشد ، نبود مگر مولانا و سیدنا علي بن ابي طالب علیه السلام ، به علت اين كه آن بزرگوار معصوم بود از هر بدي و زشتي كه طبع سليم را ناگوار می باشد ، از اموري كه پيغمبر صلي الله عليه و آله از آن ها معصوم بود ، و در فضیلت ( ها ) به استثنای نبوت شريك آن حضرت بود ، و حق تعالي در قرآن عزيز به آن تصريح فرموده در آيه ی : ( انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون ) يعني ولي و صاحب اختيار و متولي امور شما در سه کس منحصر است :
حق تعالي ، و رسول او ، و آنان كه به خدا ايمان آورده‌اند و نماز را برپا مي‌دارند و در حال رکوع ، زكات می دهند. و روايات و كلام مفسرين از شیعه و سنی متواتر است كه اين آيه ، در حق امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام نازل شد ، در وقتي كه انگشتری خود را در حال ركوع تصدق نمود ، و بعد از معرفت ، این موضوع را جز معاند و منکر حق، انكار نمي‌كند ، پس حق تعالی براي علي بن ابي طالب عليه السلام به نص كلام عزيز خود ثابت کرد آن چه را كه از براي خود و رسولش ثابت كرد از ولايت عامه و رياست مطلقه. و در اين آيه ی شريفه برای ولی نيست مگر اولويت به خلق از نفس هاي ايشان در تمامي احوال ، از امور دنيايي ايشان و دين ايشان و آخرت ايشان ، چه ولايت همان ولايت است كه براي حق تعالي و براي رسولش ثابت است ، و از اين جهت است كه رسول الله صلي الله عليه و آله در روز غديرخم به اين معني تصریح فرمود ، چنان که سنی و شیعه روايت غديرخم را از طرق متعدده كه بر حد تواتر رسيده به اعتراف خصم مخالف ، روايت نموده‌اند چه آن حضرت در آن روز فرموده است : ( ألست اولي بكم من انفسكم ) آيا من به تصرف در جان هاي شما و مال هاي شما از خود شما اولی نیستم ؟ همگي به يك باره گفتند :
بلي ، يا رسول الله
پس فرمود : ( من كنت مولاه فعلي(ع) مولاه ، اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ) هرکس من مولایش بودم علی مولای او می باشد ، خدایا هر کس او را دوست می دارد او را دوست بدار ، هرکس او را دشمن می دارد دشمن او باش ، هرکس او را یاری کند او را یاری کن ، و هرکس او را خوار بخواهد خوارش بساز . پس رسول الله تصريح فرمود : كه مراد از ولي در اين مقام ، اولي به تصرف است و حق تعالي در حق آن حضرت فرموده است : ( ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا ) پس امتثال به امر او و عمل به قول او برای ما واجب شد ، و حق تعالی در حق او فرمود : ( فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة او يصيبهم عذاب اليم) و در حق آن حضرت فرمود : ( و ما ينطق عن الهوی ان هو الا وحي يوحي ) و شیعه و سنی روايت كرده‌اند كه حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله فرموده: اقضا كم علي (ع) يعني عالم ترين امت به احكام فتوي و احوال متعلقه به خلق علي عليه السلام است ، و به اقرار هر دو طایفه فرمود : ( علي مع الحق و الحق مع علي یدور معه حيثما دار) يعني علي با حق است و حق با علي است حق با او دور مي‌زند به هر نهج كه او دور مي‌زند.
پس ثابت شد كه آن بزرگوار عليه السلام ، هادي به سوي حق است ، و دليلي دلالت نکرد كه غير از آن حضرت ، کسي از صحابه ، به اين مرتبه و جلالت باشند ، و احدي از امت ، عصمت از براي احدي از صحابه ادعا نكرد ، چنان که براي آن حضرت ادعا شده است. پس آن كس كه به سوي حق هادی است او احق و سزاوارتر است كه مردم از او اطاعت كنند، و او را امام واجب الاقتدا دانسته و در احوال خود خواه كلي و خواه جزئي به آن حضرت اقتدا می نمایند ، زيرا به اقرار فريقين ، آن حضرت هرگز به نص پيغمبر از حق مفارقت نمي‌كند ، و حق نيز از آن حضرت مفارقت نمي‌كند ، و احدي اين معني را انکار نمي‌كند كه اميرالمومنين علیه السلام در هیچ حالي از احوال با حق نبوده است ، و مقصود از عصمت جز این معنی نيست ، پس نزد هر منصف طالب حقي با قطع و يقين ثابت شد از مثل اين حديث ، و اين آيه ی شريفه كه علي بن ابي طالب عليه السلام خليفه ی بلا فصل رسول الله است به علت اين كه او هادي به سوي حق است زيرا هر كه از حق مفارقت نمي‌كند و حق از او مفارقت نمي‌نمايد آن بزرگوار به حكم الله تعالي احق و اليق است كه اطاعت شود چنان كه در كتاب خود فرموده:( أ فمن يهدي الي الحق احق ان يتبع أمن لايهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون ) پس هر كس كه با حكم خدا مخالفت نمايد داخل خواهد شد در قول خدای تعالي: ( و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون ، و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون ، و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون ) پس ثابت شد كه آن حضرت عليه السلام از اشخاصي است كه حق تعالي او را از انواع رجس منزه و مطهر فرموده پس به نص كتاب الله و قول رسول الله صلي الله عليه و آله ، او منصوص به خصوص از جانب خدا و رسول او صلي الله عليه و آله است و احدي از مسلمين اين معني را از براي احدي از اصحاب ادعا نکرد. و الحمد لله رب العالمين.
فصل دوم
در اثبات امامت سایر ائمه ی معصومین علیهم السلام
و سببي كه باعث نصب علي بن ابي طالب عليه السلام به خلافت شد ، همان سبب به عینه سبب نصب فرزند ارجمندش حسن عليه السلام ، و پس از او حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام ، و بعد از آن حضرت علي بن الحسین و بعد از آن حضرت امام محمد باقر، و بعد از آن حضرت امام صادق ، و بعد از آن حضرت امام موسي كاظم ، و بعد از آن حضرت امام رضا ، و بعد از آن حضرت امام محمد تقي ، و بعد از آن حضرت امام علي نقي ، و بعد از آن حضرت امام حسن عسکري ، و بعد از آن خلف صالح حجت القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و مظهر ايمان و خليفه الرحمن صلي الله عليهم اجمعين می باشد. و جميع آنچه در خلافت امير المومنين و قيامش در مقام رسول الله و حجت الله بودن او بر خلق و غير ذلك معتبر بود، از آنچه به كليات آن سابقاً اشاره شد ، از كمالات و فضايل و مناقب معتبره در واسطه ميان خدا و خلق ، در هر يك از ايشان صلوات الله عليهم اجمعين معتبر است ، و همچنين در خصوص نص به هر يك از ايشان از جانب خداوند عالميان چنان چه صريح حديث لوح است كه جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده است و غیر آن از قرآن و احاديث قدسيه و نص خود رسول الله در باب هر يك از ايشان به اسامي ايشان ، و نص هر سابقي به لاحقي. و كل اين نصوص و اخبار به تواتر ثابت شده است ، و انکار نمی کند آن را مگر آن كس كه مسبوق به شبهه باشد ، به علت اين كه بيان ، و اثبات حجت بر حق تعالي ، در حكمت واجب است ، و حق سبحانه و تعالي به جهت عموم علمش و غناي مطلق و قدرت عامه ی شامله اش اخلالي به واجب نمي‌كند.
فصل سوم
در این که حضرت ولی عصر حجه بن الحسن عسکری (ع) تا امروز موجود و زنده است
و واجب است بر هر مكلف اعتقاد كند كه قائم آل محمد، محمد بن الحسن العسگري عليه و علي ابائه الكرام السلام حي و موجود است.
الف : اما نزد ما معاشر شيعه ی اثناعشريه:
به جهت اجماع فرقه ی محقه بر وجود آن حضرت.
و اين كه ظاهر خواهد شد ، و زمين را از عدل و قسط پر خواهد کرد ، بعد از آن كه از ظلم و جور پر شده باشد.
او فرزند ارجمند حضرت امام حسن عسکري عليه السلام غائب ، مفتقد ، منتظر و مترقب است .
و اجماع فرقه ی محقه ، تابع اجماع ائمه ی ايشان سلام الله عليه اجمعين است ، و اجماع اهل بيت حجت است ، به علت اين كه حق تعالي ايشان را از رجس و دنس پاك و مطهر فرموده است ، پس قول ايشان حجت است ، زيرا غیر از حق را نمي‌گويند ، و اما اجماع شيعه پس آن نيز حجت است به جهت كشفش از قول امام ايشان كه معصوم است.
ب : و اما نزد عامه :
1- بسياری از ايشان با ما متفقند ، و به قول ما قائلند .
( گرچه بعضي از ايشان گمان دارند که آن حضرت الآن موجود نيست ، بعد از اين موجود خواهد شد.
بعضي از ايشان را گمان اين است كه آن ( حضرت همان ) عیسی بن مریم سلام الله علیه است .
بعضی نیز چنان تصور کرده اند : که آن که خواهد آمد مهدی عباسی است ) .
( رد این گمان ها ) :
لكن حديث متفق عليه فريقين ، که از قول پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله روایت شده است یعنی : من مات و لم يعرف ا مام زمانه مات میتة الجاهلية اين دو قول را باطل مي‌نمايد . چه اين كلام عام است ، و بر زمان ما صادق است یعنی الآن ، هر گاه كسي بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده ی او مرده ی جاهليت و شرك است ، اين قول در صورت عدم وجود امام ، لغو و عبث خواهد بود ، سابق بر این گفتيم كه : وجود امام از جانب حق تعالي بر بندگان لطف است ، و لطف مادام که تكليف برقرار است به حسب حكمت واجب است ، پس تكليف بدون لطفي موجود صحيح نخواهد بود ، زیرا که آن شرط تكليف است ، و مشروط در نزد انتفاء شرط منتفي مي‌شود.
و هر كس قائل باشد به اين كه آن حضرت متولد شده است ، قائل به وجودش الآن مي‌باشد ، زيرا كه احدي قائل نشده است كه آن حضرت متولد شده است و از عالم ارتحال نموده است. و آن كس كه استبعاد وجودش را و طول عمرش را مي‌كند در اين باب به حقيقت حكمت بر نخورده با آن كه حق تعالي به جهت استبعاد اين امر دليل واضحي خلق فرموده كه رد آن ممكن نيست.
1 - و آن خضر (ع) است كه جدش هود پيغمبر بوده است با اين كه ( بنا بر دو قول مشهور )در زمان ابراهيم عليه السلام متولد شده ، ولی تا حال باقي است بلكه تا نفخ صور حي است. و او اعظم آيتي است به وجود قائم عليه السلام.
2 - و ابليس عدو الله تا يوم وقت معلوم باقي است پس هر گاه بقاء عدوالله و بقاء خضر به دلیل مصلحتی جزئی جايز باشد بالنسبه به مصلحت بقاء غوث عالم كه محل نظر حق تعالي و قطب وجود است.
چگونه جايز نباشد بقاء كسي كه جميع مصالح نظام دنيا و دين و آخرت بر بقاء او موقوف است؟ با اين كه اتفاق شده به روايات امت و اقوال ايشان بر اين كه لابد است از قيام قايم عليه السلام ، و رسول الله صلي الله عليه و آله بيان كرده كه هر گاه از دنيا باقي نماند مگر يك روز، حق تعالي آن روز را بلند خواهد نمود تا اين كه از اهل بيت ما از ذريه ی من، كسي كه اسم او اسم من باشد و كنيه ی او مثل كنيه ی من ظاهر شود و زمين را از قسط و عدل پر کند ، چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
3- و آن جماعت از عامه كه قائل شده‌اند ( : آن عدالت گستری که جهان و جهانیان به خصوص مسلمانان ظهور او را انتظار می کشند حضرت ) عيسي بن مريم است ، اين حديث ايشان را تكذيب مي‌نمايد كه بر صحتش اتفاق دارند زيرا كه عيسي از اهل بيت و ذريه ی حضرت پيغمبر نيست ، و اسمش و همچنين كنيه اش نیز با آن مخالف است.
4- و همچنين اين حديث تكذيب مي‌كند قول کسی را که گفته است : آن قائم مهدي عباسي است چه آن از اولاد ذريه ی پیغمبر (ص) نيست.
پس از براي منصف طالب حق باقي نماند ، مگر قول به اين كه آن ( بزرگوار ،) امام دوازد‌هم از ائمه عليهم السلام است ، که نهم از ذريه ی مولانا الحسين عليه السلام می باشد عجل الله فرجهم و سهل مخرجهم.

فصل چهارم
در اعتقاد به وصایت اوصیاء علیهم السلام
واجب است به وصايت اوصياء پيغمبران اعتقاد کند ، و به ایشان ایمان بیاورد ، و ايمان بیاورد به این که انبياء و اوصیای ايشان حق بوده‌اند ، و گفته های آنان راست بوده است ‌، و ازجانب خدا بوده اند ، زيرا كه حق تعالي ايشان را مدح كرده ، و بر آنان ثنا فرستاده است ، به جهت طاعت و اجابتشان امر خداي تعالي را و عبادت و دوام ذكر و شكر او سبحانه و تعالي را، و هر كه را حق تعالي ثنا گويد قول او حق است ، و عملش و فعلش همه حق است.
و بر مكلف واجب است كه به جميع آن چه حق تعالي بر انبيا و اوصياء ايشان نازل كرده ايمان بياورد ، از كتب و وحي ، و ایمان بیاورد به آن چه که ملا ئكه به ايشان رسانده اند زيرا كه حق تعالي آن را به پيغمبر خود خبر داده ، و پيغمبر و اوصياء و حجج صادق القول او صلوات الله عليهم اجمعين خبر داده اند ، و هر چه كه ايشان سلام الله عليهم اجمعين خبر دهند صدق است.
من گواهي مي‌دهم به اين كه ايشان اداي امانت کرده و هرچه بر آنان نازل شده به بندگان ( خدا ) تبليغ ، و حجت را بر عامه ی مكلفان تکمیل نموده اند ، ( و هل علي الرسول الا البلاغ المبين ) آیا رسول خدا به غیر از تبلیغ آشکار وظیفه و تکلیفی بر عهده دارد ؟

باب پنجم
در معاد است
واجب است هر مكلف ، به وجوب معاد يعني برگشتن ارواح به اجساد ايشان ، در روز قيامت اعتقاد كند.
و كيفيت آن، آن است كه چون مردمان می ‌ميرند ارواح بر سه گونه می باشند :
يكي از ايشان ماحض الايمانند :
* ارواح اين طايفه ، بعد از مرگ ، به بهشت دنيا می روند ، و در آن جا در ناز و نعمت مي‌باشند، و چون روز جمعه و روز عيد شود به هنگام طلوع صبح صادق ، ملائكه شتر هائي از نور برای ایشان حاضر می کنند كه بر هر شتر قبه ای از ياقوت و زمرد و زبرجد مي‌باشد پس به آن شتر ها سوار مي‌شوند ، و آن شتر ها ايشان را ميان آسمان و زمين پرواز می دهند ، تا به وادي السلام به پشت كوفه بیایند ، و تا ظهر در آن محل بمانند ، و به هنگام ظهر از ملائكه براي زيارت قبور و اهالي خود اذن گرفته و می روند تا اين كه سایه ی هر چيزي مثل خودش مي‌شود ، پس ملك ندا میكند و ايشان سوار شتر ها مي‌شوند و پرواز می کنند تا به غرفات جنان برسند ، و در آنجا متنعم مي‌شوند ، به همين طريق است تا رجعت آل محمد صلي الله عليهم ، ( در زمان رجعت ) افرادی که ایمان خالص دارند ، به دنیا بر مي‌گردند ، و هر كه در دنیا كشته شده باشد ، در رجعت ، دو برابر عمر دنيا، زندگی می کند ، پس از آن مي‌ميرد. و هر كه در دنیا مرده باشد ، بر مي‌گردد تا اين كه كشته شود ، و چون حق تعالي محمد و اولاد طاهرين آن حضرت را از زمين بالا ببرد مردم ، چهل روز در هرج و مرج باقي مي‌مانند ، پس اسرافيل نفخه ی صعق را مي‌دمد ، ارواح و ساير حركات باطل مي‌شود ، تا چهار صد سال نه حسی است و نه محسوسی.
*اما اجساد کسانی که ایمان خالص دارند تا زمانی که نفخه ی صعق دمیده شود در هر جا که هستند باقی می ماند و روح و ریحان بهشت دنیا به ایشان می رسد ، و در این مدت که اجزای اجساد متفرق شده در قبور خود به حال مستديره مثل خرده براده های طلا ، در كارگاه ریخته گر باقی می ماند .
و اما قسم دوم ، ماحض الكفرند :
اين طايفه چون بميرند ،
* ارواح ايشان در نزد مطلع شمس محشور می شوند ، و در آن جا ايشان را به حرارت آفتاب عذاب مي‌كنند ، پس چون غروب نزديك شود به سوي برهوت ، در وادي حضرموت محشور ‌شوند ، و در آنجا تا صباح عذاب می شوند ، سپس ملائکه ی عذاب ايشان را به سوي مطلع الشمس می رانند ، و به همين طريق است تا نفخه ی صعق، پس باطل مي‌شوند ارواح ايشان.
*و اجساد ايشان در قبور خود می ماند ، و دود و شراره ای از آتش جهنم كه در مشرق است به اجسادشان مي‌رسد، و تا نفخه ی صور به همين حالت باقي‌اند .
اما قسم سوم، كساني‌اند كه مستضعف‌اند ، نه ما حض الايمانند و نه ماحض الكفر :
* ارواح اين جماعت با اجساد ايشان ( و در کنار اجساد ایشان ) تا روز قيامت باقي مي‌ماند.
چون چهار صد سال بين نفختين ( یعنی نفخه ای که همه با آن می میرند و نفخه ای که همه با آن زنده می شوند ) بگذرد ، حق تعالي از زير عرش باراني مي‌باراند ، از چشمه ای که صاد نام دارد ، و آن آبي است كه رايحه‌اش رايحه ی مني است ، تا اين كه روی دنیا جملگي دريا ی مواج گردد ، تا اجزای ‌هر جسدي در قبر خودش جمع شوند ، و در مدت چهل روز گوشت ها برويند ، آن گاه حق تعالي اسرافيل را مبعوث مي‌كند و او را به نفخه ی صور نشر و بعث امر مي‌كند ، پس ارواح پرواز كنند ، و هر روحي در جسد خود در قبر داخل مي‌شود ، پس از قبر بيرون مي‌آيند ، و خاك از سرشان مي‌ريزد. پس در آن وقت قيامت بر پا مي‌شود ، اين است معني معاد، يعني عود (یعنی برگشتن ) ارواح به سوي اجساد خود. چنان كه در دنيا است و ايمان به اين معاد یعنی برگشتن ارواح به اجساد ( و آمدن هر روحی به جسد مربوط به) خود ، واجب است ، چه ممكن است ، و حق تعالي به هر ممكني قادر است ، و خدا و رسول و ائمه ی صادقين سلام الله عليهم اجمعين از آن خبر داده‌اند ، و حق مي‌باشد.
و ايضاً اين معاد ، وقت ثمره ی عدل و فضل است ، و روز جزاء‌اعمال است ، و عدم وجود آن منافي فضل در اعطاء ثواب، و عدل در وقوع عقاب مي‌باشد.
و ايضاً معاد لطفي است براي مكلفين كه ايشان را به طاعت اعانت مي‌كند ، و ايشان را از معصيت باز مي‌دارد ، پس در حكمت واجب می باشد.
و ايضاً تمامي مسلمانان اجماع و اتفاق بر وقوع آن نموده‌اند ، و بر اين كه اصلي از اصول اسلام است ، پس اسلام (فرد) بدون اعتقاد به وقوع آن محقق نمی شود ، و منكر معاد كافر است و وقوعش حق می باشد.
و ايضاً حق تعالي بندگان خود را تكليف كرده پس ايشان را به طاعت امر كرد ، و ايشان را بر وفا به عهدش وعده داد ، و درامتثال امرش حسن ثواب قرار داد ، و ايشان را از معصيت خود نهي كرد ، و وعید كرد ايشان را از نقض عهد ، و بر مخالفت نهي عقاب را قرار داد ، و تكليف واقع شد.
از بعضی بندگان طاعت ، و از بعضی ديگر معصيت سر زد و جزا و مكافات واقع نشد و حق سبحانه و تعالي خبرداد كه آن ها را تا روز قيامت به تأخیر افکنده است ، و فرمود : ( انما یؤخرهم ليوم تشخص فيه الابصار ) و ايضا فرمود : ( و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف الله وعده و ان يوماً عند ربك كالف سنة مما تعدون ) و آيات در اين معني بسيار است پس وقوعش حق و ثابت خواهد بود ، زیرا که صادقی از آن خبر داده ، و بر آن قادر است.

فصل اول
در محشور شدن همه ی مخلوقات در روز قیامت
چون حشر براي اين است كه متقضاي عدل حق ، تمام شود ، اعاده ی هر صاحب روحي واجب است ، براي اين كه به عمل خير و شر او ، جزا داده شود ، و حق مظلوم از ظالم اخذ شود ، و اين ها احوال ثلثه ی مکلف است يعني :
1- مجازات مکلف به عمل خود از خير و شر .
2 - اخذ حق او از ظالمش .
3 - اخذ حق از او براي كسي كه به او ظلم كرده است .
و شامل هر صاحب روحي از جميع حيوانات از انس و جن و ساير شياطين و حيوانات به جميع انواع آن ها می باشد ، الا اين كه در هر چيز به حسب خودش از مقدار قابليت و استعداد او ، بلكه در نوع واحد اين حكم اختلاف مرعي است . خدای سبحان فرمود : ( و لكل درجات مما عملوا ) و دليل بر اين كه حساب و حشر عام است بر كل حيوانات ناطقه و صامته
(اول) قول خدای تعالي است : ( و ما من دابة في الارض و لا طائر يطير بجناحیه الا امم امثالكم ما فرطنا في الكتاب من شيئ ثم الي ربهم يحشرون ) يعني هيچ جنبنده ای در زمين ، و هيچ پرنده ای‌ نيست كه به دو بال خود پرواز كند مگر اين كه اين ها امت هائي مثل شما بني نوع انسان هستند ، و ما در كتاب ذكر چيز ی از احوالات موجودات را كم نكرديم ، اين امت های گوناگون در قيامت به سوي پروردگار خود محشور مي‌شوند .
(دوم) قول امام عليه السلام : ليقتص للجماء القرناء ، ( یعنی قیامت برای این است ) که قصاص ببیند هر شاخداري که بر بي شاخي تعدي نمايد .
(سوم) قول خدای تعالي:( و ما يظلم ربك احدا ) دلالت مي‌كند بر تأويل كه حق تعالي حق را براي صاحب حق می گیرد هر چند از ناطقين براي صامتان و از صامتان براي ناطقين .
بلكه جمادات مثل درخت ها و چوب ها و سنگ ها و غیر آن هایی که به ناحق مورد پرستش واقع شده اند ، محشور مي‌شوند و از ايشان قصاص گرفته مي‌شود ، به جهت رضاي ايشان به معبود بودن خود ، خدای تعالي می فرماید : ( انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون).
اگر بحث كني که چگونه اشجار و احجار راضي مي‌شوند و حال اين كه عقول و شعوري براي ايشان نمي‌باشد ؟ جواب گوئيم كه : براي ايشان به نسبت مقام ايشان در وجود ، عقول و شعوري است ، چنان كه حق تعالي فرمود : ( قل لو كان هؤلاء الهة ما وردوها ) يعني هر گاه اين بت ها خدا مي‌بودند واردجهنم نمي‌شدند و معذب نمي‌گشتند ، و استشهاد در صيغه ی وردوها است که به جمع مذكر عاقل ادا فرموده هر گاه شعور نمي‌داشتند مناسب بود ( ماوردتها) بگوید ، نه ماوردوها، و مثل اين در ظهور دلالت بر شعور جمادات قوله تعالي است : ( فقال لها و للارض ائتیا طوعاً اَو كرهاً قالتا اتینا طائعين ) و نگفتند: طائعات.
مترجم گويد: كه شعور نباتات و جمادات قريب به ضرورت مذهب رسيده، بلكه در اين اوقات هرگاه كسي ادعاي ضرورت كند می تواند، چه عرض ولايت آل محمد صلي الله عليه و آله براشجار و احجار و انهار و بحار و جبال و اعراض و جواهر1، به حد تواتر معنوي رسيده است و منكر آن مكابر و مباهت می باشد و حمل كل اين ها بر مجاز، دور از طريقه ی عاقلان است ، بلكه مواضعي هست در اخبار كه حمل مجاز مدعا را باطل مي‌كند و مستلزم العياذ بالله كذب است ، و در ساير رسايل و اجوبه ی مسائل اين مطلب را شرح داده‌ام ، و در اين مقام اختصار را منظور دارم و السلام.

فصل دوم
در قصاص جمادات و نباتات در دنیا
اما قصاص از جمادات و اشجار در دنيا مي‌باشد ، چنانچه اخبار بسياری در اين باره وارد شده است .
مثل اين كه آب زمزم به آب فرات فخر كرد ، حق تعالي چشمه ای از صبر تلخ در آن جاري فرمود.
مثل قول امام عليه السلام كه هر گاه كوهي بر كوهي طغيان ورزد حق تعالي او را منهدم سازد ، و امثال اين اخبار بسيار است ، و اما وجه عقوبت جمادات و نباتات در دنيا مانند این که وارد شد که زمین شوره زار ، آب شور ، گیاه تلخ مانند خربزه ی تلخ ، وقتی ولایت محمد و آل محمد علیهم السلام بر آن ها عرضه شده قبول نکرده و تلخ و شور شده اند ، آن است كه براي آن ها اختيار كلي قوي نيست كه تا آخرت انتظار كشيده شود ، بلكه اختيار اين ها جزئي است كه محسوس نمی شود و ادراك جزئي را رتبه ای‌ از نوع آخرت نيست و اما عقوبات بت ها و اصنام را در آخرت قرار داده هر چند که اختیار آن ها جزئي است ، به جهت خذلان و افتضاح آنان كه ايشان را پرستيده اند.


فصل سوم
گویا شدن اعضای انسان در روز قیامت
از اموري كه اعتقاد به آن واجب است به نطق آمدن جوارح است ، تا براي صاحبان خود از مكلفين شهادت دهند به آنچه كرده‌اند به جهت قول خدای تعالي:
( يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون ) و روايات بسيار وارد شده در اين باب كه بقاع زمين شهادت مي‌دهند به آنچه در آن عمل شده است ، و ايام و ليالي و ساعات و شهور و سال ها محشور مي‌شوند و به آنچه در آن ها عمل شده شهادت مي‌دهند ، و عقل صحيح مؤيد اين مدعا است ، و هر گاه عقل و نقل ، بر ثبوت امري تطابق كند اعتقاد به ثبوت آن واجب می باشد.



فصل چهارم
در تطایر کتب
و از آنچه اعتقاد بر آن واجب است تطاير كتب است و كيفيتش آن است كه چون انسان مرد ، و در قبر گذاشته شد، و خشت بر او چيدند ، پيش از نكير و منکر ملكي بر او داخل می شود كه اسمش رومان فتان القبوراست ، مرده را مي‌نشاند و مي‌گويد: كه عمل خود را بنويس.
ميت مي‌گويد : اعمال خود را فراموش كرده‌ام.
ملك مي‌گويد: من به خاطرت خواهم آورد.
می گويد: كه كاغذ ندارم كه به آن بنويسم.
ملك می گويد: به قسمتی از كفنت بنویس.
مي‌گويد: كه دوات ندارم.
مي‌گويد: آب دهن تو.
مي‌گويد: كه قلم ندارم.
ملك می گويد: كه انگشت تو( قلم تست ).
آن گاه ملك املاء می كند همه ی آنچه را كرده بود از اعمال صغيره و كبيره ، سپس ملك آن قطعه را مي‌گيرد ، همچون قلّاده در گردنش مي‌آويزد ، که برايش از کوه احد سنگین تر خواهد بود ، و اين است معني گفته ی خدای تعالي: ( و كل انسان الزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقيه منشوراً ) و چون روز قيامت شود پرونده های اعمال پرواز كنند، هر كس كه نيكوكار است كتاب او از پيش روي او به دست راستش می آيد ، و هر گاه بدكار و معصيت کار باشد ، كتاب از طرف پشت سر آمده ، پشت او را سوراخ كرده و از سينه ی او خارج مي‌شود ، و به دست چپ او مي‌آيد.
پس صفوف جميع خلايق در مقابل و پيش روي كتاب الله ناطق صلوات الله عليه مي‌ايستند ، و آ‌ن همان كسي است كه اعمال بر او عرض مي‌شود ، او بر خلایق مي‌خواند آن چه را که عمل کرده بودند كه حرفي زياده و كم ندارد ، و هر كس به كتاب خود نظر می کند ، و به وجهي مخالفت محقق نيست ، و آن قول واحد است ، چنان كه حق تعالي مي‌فرمايد : (و تري كل امه جاثیة ، کلّ امه تدعي الي كتابها اليوم تجزون ما كنتم تعملون هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ) .
مترجم می گويد: كه مراد از اين كتاب امير المؤمنين عليه‌السلام است ، و اعمال خلايق در دنيا هر روز بر آن جناب بعد از رسول الله صلي الله عليه و آله عرضه می شود ، و آن بزرگوار به اذن رسول الله صلي الله عليه و آله به كلام واحد آن ها را می خواند.


فصل پنجم
در میزان
از آن امور كه اعتقاد بر آن واجب است اعتقاد به ميزان است ، براي اعمال خلايق ، و در حقيقت آن ، بر حسب اختلاف روايات و اقوال علماء ، اختلاف ( نظر وجود ) دارد .
* در بعضي روايات آمده كه ميزان ، همچون ميزان معروف در اين دنيا دو کفه دارد .
* و در بعض روايات معني اول را نفي ، و اثبات کرده اند که میزان ، ولايت آل محمد سلام الله عليهم اجمعين است .
* بعضي گفته‌اند كه : میزان ، عدل حق تعالي است چه حق تعالي به مقادير اعمال ، و استحقاقات راحجه و مرجوحه عالم و آگاه است .
و حق اين است كه ميان اين اقوال سه گانه منافاتی نيست ، چه ميزان دو كفه دارد ، كفه ی حسنات و كفه ی سيئات ، و همان بعينه ولايت ائمه است ، و همان ( هم ) عدل حق تعالي است ، و وجه جمع و دليلش در اين رساله محلش نيست و آنچه واجب است اين است كه اعتقاد كند كه در قيامت موازين ، به جهت امتياز اعمال خلايق نصب مي‌شود ، و اما تعيين آن واجب نيست ، و دانستن این قبیل از مسائل به کمال معرفت مربوط می شود . و دلیل بر وجود میزان گفته ی حق تعالي است: ( و نضع الموازين القسط ليوم القيمه فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم في جهنم خالدون ) در روز قیامت ترازوهای عدل را خواهیم نهاد و به هیچ کس ستم نخواهد شد . میزان های کسانی که سنگین باشد ایشان رستگارند ، و میزان های کسانی که سبک بیاید آنان به خودشان زیان زده اند ، و در دوزخ خواهند بود .

فصل ششم
در صراط
و از اموري كه اعتقاد به آن واجب است صراط است . و آن پلی است كه بر جهنم كشيده شده است .
اول عقبه ، از اول محشر است صعود مي‌كند و از آن به سوي بهشت بالا مي‌رود .
در اول مقام هزار سال صعود مي‌كند ، و هزار سال ديگر نزول مي‌كند ، و ميان اين صعود و نزول هزار سال مكان هموار است ، و در آن همواري پنجاه عقبه است ، و خلایق در هر عقبه ی آن هزار سال مي ایستند .
صراط از شمشير تیزتر و از مو باريكتر است ، برای آن که اطاعت کرده گسترده مي‌شود و براي گناهکار تنگ مي‌شود .
خلايق در روی صراط به مقدار اعمال خود ، دارای مراتب گوناگون مي‌باشند ، بعضي از ايشان از آن مثل برق جهنده ، و بعضی از ایشان مثل اسب بسیار تیزرو ، و بعضی همچون پياده‌گان مي‌گذرند، و بعضي از ايشان به زانو در آمده كشان كشان خود را مي‌كشند ، و بعضي از ايشان معلق و آویزانند، و آتش ، بعضي از آنان را گرفته و بعضي را ترك می کند.
و آنچه واجب است :
*اعتقاد کردن به وجود صراط است ، در روز قيامت .
*و به اين كه از شمشير تيزتر و از مو باريك‌تر است .
*و به اين كه او پلي است کشیده شده بر جهنم.
*و به اين كه تمامي خلق مكلف مي‌باشند از روی آن عبور کنند . امّا شناختن کیفیت صراط ، و کیفیت صعود و نزول از آن ، و شناختن این که مراد از صراط چیست ؟ واجب نیست . و دليل آنچه مذكور شد اخبار متواتره است به حسب معني که از هر دو طایفه روایت شده ، و اجماع مسلمين بر آن منعقد است.


فصل هفتم
در حوض کوثر و شفاعت
از آن امور كه اعتقاد بر آن واجب است ، حوض کوثراست و آن را حوض كوثر مي‌گويند : به اين علت كه آب نهر کوثر به آن حوض می ریزد .
و حوض در عرصه ی قيامت خواهد بود ، و ساقي آن اميرالمؤمنين علیه السلام است ، تشنگان مؤمنين را در روز قيامت سیراب خواهد کرد .
اعتقاد بر شفاعت
و از امور ي كه اعتقاد بر آن واجب است ، شفاعت کردن پيغمبر صلي الله عليه و آله است ، از براي کسانی از امت خود که گناه كبيره انجام داده اند ، چنان كه فرموده : من شفاعت خود را براي اهل كباير از امت خود ذخيره كرده ام .
و اخبار در اين معني متواتر و متظافر و متكاثر است ، به اين كه آن حضرت براي اهل بیت خود ، و براي انبياء عليهم السلام ، شفاعت مي‌كند . و انبیاء شفاعت مي‌كنند ، از امت های خود برای كسانی كه حق تعالي دينشان را پسنديده ، و قبول كرده باشد ، و ائمه علیهم السلام بر شیعیان خودشان شفاعت می کنند ، و شیعیان شفاعت می کنند براي هر كه مي‌خواهند از محبين. و واجب همان اعتقاد کردن به ثبوت شفاعت محمد صلي الله عليه و آله براي عاصيان از امت خود می باشد ، و اما مبنای تفصيل و ترتيب به همان نهج است كه بر آن دلیل اقامه شده است زيرا كه اقامه ی ‌دليل از متممات ايمان و مكملات معرفت است .

فصل هشتم
در وجود بهشت
و از اموري كه اعتقاد بر آن واجب است وجود بهشت است و آنچه در او از نعیم مقيم وجود دارد ، و آن جنان خلد هشتگانه است چنان كه اخبار بر آن دلالت دارد ، و قرآن مجيد بر آن ناطق است .
و بهشت دنيا نيز موجود است ، و آن همان بهشت است كه ارواح مؤمنين بعد از مفارقت از ابدان تا نفخ صور در آنجا قرار دارند ، و حق سبحانه و تعالي هر دو بهشت را در كلام مجيد ذکر فرموده آست : ( جنات عدن التي و عد الرحمن عباده بالغيب انه كان وعده مأتياً لا يسمعون فيها لغواً الا سلاماً و لهم رزقهم فيها بكرة و عشياً ) و حاصل مفهومش اين است كه حق تعالي بهشتي وعده كرده است بندگان خود را در غيب براستي و درستي كه وعده ی او واقع خواهد شد و ايشان را در بهشت جاي خواهد داد كه در آنجا كلمات نا ملايم و لغو نمی شنوند و در آن جا نمی بينند مگر سلامتي از جميع مكاره و آلام و شدايد و اسقام ، ورزق ايشان نعمت هاي الوان است كه خداوند منان به جهت ايشان قرار داده و هر صبح و شام به ايشان مي‌رسد . و اين بهشت، بهشت دنيا است. زيرا كه در بهشت آخرت صبح و شام نمي‌باشد . بعد از اين آيه ی شريفه بهشت آخرت را ذ کر کرده و فرموده است : ( تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیّا ) این همان بهشتی است که بندگان پاک و مخلص خود را وارث آن می کنیم .
و واجب است اعتقاد به اين كه از براي بهشت هشت طبقه است:
اول: جنت الفردوس.
دوم: جنت عاليه.
سوم: جنت نعيم .
چهارم: جنت عدن .
پنجم: جنت دار السلام.
ششم: جنت دار الخلد.
هفتم: جنت المأوي.
هشتم: جنت دار المقام.
و هر بهشتي حظيره ای دارد ، يعني هر بهشت از اين هشت بهشت اصلي ظلي دارد مثل آفتاب كه نور دارد ، و نسبتش در مقایسه با بهشت اصلي مثل اشعه ی اوست به سراج يا به آفتاب . و نعيم هر حظيره از بهشت اصلی منسوب به سوي اوست و حظاير بهشت هفت است ، زيرا كه جنت عدن ظل ندارد به علت نهايت صفا و لطافتی که دارد ، نمي‌بيني كه آفتاب چون به آينه مي‌تابد نور از آنجا مشعشع و منعكس مي‌گردد ؟ اما هر گاه جسمي از آيینه لطيفتر باشد در آن جا نور ظاهر نمي‌شود .
هشت تا همان بهشت های معروف است که هر آسمانی بالایش بهشتی است ، و بهشت هشتم ، بر فراز عرش قرار دارد .
و هفت تا بهشت های حظائر است ، که در تحت هشت بهشت است ، و نعیم آن از نعیم بهشت اصلی کمتر است .
و در حديث است كه در حظاير جنان سه طايفه از خلایق ساكن مي‌باشند :
*يكي مومنين جن .
*دوم اولاد زنا كه عمل صالح كرده باشند و ايمان خالص آورده باشند ، و اولاد اولاد ايشان تا هفت بطن .
*سوم ديوانگاني كه در دنيا برايشان تكليف جاري نشده و از اقاربش کسی نباشد كه برای او شفاعت كند ، تا به ایشان ملحق شود .
و اسماء حظاير عينا مثل اسماء بهشت اصلی است ، مثل آفتابي كه در آسمان چهارم باشد اسمش شمس است و نورش كه در زمين است ايضاً اسمش شمس است .
و آنچه بر مكلف واجب است : اعتقاد به وجود بهشت و نعيم آن است الآن ، و اما با اين طول و تفصيل واجب نيست . و دليل بر وجود جنت ، قرآن و اخبار متواتره و اجماع مسلمين است .


فصل نهم
در وجود جهنم
و از چیزهایی که اعتقاد به آن بر مكلفين واجب است وجود جهنم است ، و آنچه حق تعالي در آن جا از عذاب اليم آماده كرده است ، و آن هفت طبقه ی همیشگی آخرت است.
و هفت طبقه ی جهنم دنيا ، نزد مطلع شمس است که قرآن در جاهای زیادی به آن اشاره کرده است چنان كه فرموده :
( و حاق بآل فرعون سوءُ العذاب النار يعرضون عليها غدواً و عشياً ) يعني بر آل فرعون عذاب هاي بسيار بد وارد شد ، و هر صبح و شام عذاب آتش را برايشان تجديد مي‌كند ، و شكي نيست كه اين جهنم ، و اين آتش در دنيا است ، زيرا كه در آخرت صبح و شام نمي‌باشد ، بعد از اين آيه فرموده است :
( و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب) يعني روزی که قیامت بر پا می شود فرمان داده می شود فرعونیان را بر شدید ترین عذاب ها وارد کنید . و این عذاب همان آتش جاودانه است ، زیرا روزی که قیامت بر پا می شود آتش دنیا وجود ندارد . و آتشی که روز قیامت فرعونیان به آن وارد می شوند غیر از آتشی است که صبح و شام بر آنان عرضه می شد .
علمای تفسیر ، و استادان قرائت قرآن اتفاق دارند ، بر این که به موقع قرائت باید در کلمه ی ساعت ، وقف ، و باید از ادخلوا آغاز شود .
خدای تعالی از وجود آتش آخرت ، و آتش دنیا خبر داده ، و سنت نبوی به آن صراحت دارد ، و همه ی مسلمانان به طور کلی به آن اجماع دارند ، و اختلاف آن ها :
* در كيفيت .
*در صفت .
*در این که در حال حاضرموجود است .
* در این که در آینده به وجود خواهد آمد .
*در اين كه كليات عذاب و جهنم موجود شده است و جزئیاتش بالفعل موجود نيست ، و به تدريج موجود مي‌شود . حق اين است كه اين اختلاف باطل است ، و اعتقاد صحيح آن است كه آتش دنيا و آخرت الآن و بالفعل موجود مي‌باشند چنان که قرآن و اخبار ، به خصوص احاديث معراج ، به آن دلالت صريح دارد ، و پيغمبر صلی الله علیه و آله در آن داخل شده ، و کسانی را كه در آنجا معذب بودند مشاهده فرموده است .
واجب ، اعتقاد داشتن به وجود هر دو جهنم ، و عذاب آن ها است .
و اعتقاد کردن واجب است به این كه عذاب جهنم آخرت ، ابدي و دائمي است . هرگز به هیچ وجه انقطاع و فنا و انتهائی برايش نيست ، بلكه هر چه زمان مكث ايشان به طول انجامد عذاب ايشان زيادتر مي‌شود ، و تألم ايشان شديدتر می شود ، چنان كه صريح قرآن و اخبار اهل بيت عصمت عليهم السلم است ، و دليل عقل بر آن حاكم است چنان چه در محلش مذكور است .
و می دانیم كه آتـش آخرت ، چهارده طبقه است ، هفت طبقه آتش اصلی است.
اول : جحیم است و آن اعلي مراتب است .
دوم : لظي است .
سوم : سقر .
چهارم : حطمه .
پنجم : هاويه .
ششم : سعير .
هفتم : جهنم که سه طبقه دارد :
*اول فلق است و آن چاهي است كه تابوت ها در آن چاه قرار دارند.
*دوم صعود است ، و آن كوهي است از طلا ( یا روی ) از آتش در وسط جهنم .
*سوم اثام است ، و آن وادي است از آهن گداخته كه در اطراف کوه جاري مي‌باشد .
اما آتـش حظاير : پس آن ظل نيران اصل است به ضد بهشت حظاير، و اسامي آن ها همان اسامي اصل است و در آنجا شیعیانی عذاب مي‌شوند که گناه کبیره مرتكب شده‌اند ، و مورد شفاعت قرار نگرفته و مستحق جهنم شده‌اند .


فصل دهم
خلود در بهشت و جهنم
و واجب است اعتقاد به اين كه اهل بهشت هميشه در بهشت مخلد مي‌باشند ، و هميشه متنعم مي‌باشند ، و حق تعالي به ايشان عطايي و كرامتي كرم فرموده كه قطع نخواهد شد ، و نعمت هاي بهشت به دوام امرالله سبحانه دائمی است و غايتي و نهايتي برايش نيست، و اهل جنت از بهشت اخراج نمي‌شوند ، و ابد الآبدين در نعمت و سرور و راحت و عزت و كرامت می باشند ، بر اين معني كتاب و سنت و اجماع مسلمين شاهد هستند ، و هر کس در این ها شک کند كافر است .
واجب است اعتقاد به اين كه اهل جهنم هميشه در آتش مخلدند ، و دائماً معذب مي‌باشند ، و عذاب هرگز از ايشان مخفف نمي‌شود ، و در آنجا نمي ‌ميرند تا راحت شوند ، چنان که حق تعالي فرموده است : ( خالدین فیها لا يخفف عنهم العذاب) و فرموده است : ( لا يقضي عليهم فيموتوا و لا یخفف عنهم من عذابها) يعني اهل جهنم هميشه در آتش مخلدند و هرگز عذاب ايشان تخفيف نمي‌يابد و نمي‌ميرند و عذاب ايشان مخفف نمي‌شود و ايضا فرموده است : ( كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غير ها ليذوقوا العذاب ) و كلام الله و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله و ائمه ی طاهرين سلام الله عليهم اجمعين و اجماع مسلمين به این معنی شاهد است ، و مخالفت بعضي از صوفيه ، و بعضي از اصحاب آراء منحرفه ، ارزش و اعتباري ندارد ، و به اقوال ( و عقاید ) باطله ی ايشان نباید توجه شود ، بعد از آن كه كتاب الله و سنت اجماعی هر دو طایفه ، بر آن نص صریح داشته باشند .
و ما در بعض اجوبه ی مسائل ادله ای قطعي عقلي بر علیه اين مدعا اقامه نموده‌ايم .


فصل یازدهم
و اعتقاد کردن واجب است به جميع آنچه قرآن به آن ناطق است ، و آنچه را كه خاتم النبين و سيد المرسلين محمد بن عبد الله صلي الله عليه و آله براي خلق آورده است از علم قيامت ، سؤال منكر و نكير در قبر ، از كسي كه ماحض الايمان و ماحض الكفر باشد ، و حشر و نشر و مرصاد .
همان طوری که امام صادق علیه السلام فرموده مرصاد قنطره‌ ( یعني پلی قوس دار و بلند ) است ، بر روی صراط كه مظالم عباد در آنجا ادا مي‌شود ، و همچنين مهر زدن بر دهان ها ، و گويا شدن جوارح ، و بهشت و احوال آنچه در بهشت است ، از خوردن و آشاميدن و نكاح كردن و اقسام نعيم ، و از احوال جهنم و عذاب و غل هاي گران و زنجيرها ، و سرابيل و مقامع حديد ، و حميم از زقوم و غسلين و غير ذلك، و به اين كه قيامت به يقين خواهد آمد و هيچ شكي در آن نيست ، و حق تعالي زنده مي‌كند آن هائی را كه در قبرها قرار دارند .( ان الساعة لاتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور )به حتم روز قیامت خواهد آمد و به یقین خدای تعالی برخواهد انگیخت آن کسانی را که در قبرها قرار دارند


خاتمه
در رجعت محمد و آل محمد صلوات الله
علیهم اجمعین
و از اموري كه مؤمن متدين بايد به آن اعتقاد كند، رجعت محمد و اهل بیت طاهرين آن بزرگوار صلي الله عليه و آله است ، به آن نهج كه ما در جواب سئوال از رجعت بيان نموده ايم و مختصرش اين است كه :
چون آن سال آيد كه حضرت قائم عليه السلام و عجل الله تعالی فرجه در آن سال ظاهر مي‌شود ، و خروج مي‌كند *قحطي شديدی واقع خواهد شد .
* چون بيستم جمادي الاولی شود باران شديدي می بارد كه هرگز مثل آن باران ، از روزي كه آدم عليه‌السلام به روی زمين آمده ، ديده نشده است ، و آن باران از بيستم جمادي الاولی ، تا اول ماه رجب ادامه می يا‌بد .
* گوشت هاي بدن بعضی از مردگان كه حق تعالي می خواهد ایشان را به دنيا برگرداند ، جمع می شوند و با هم متصل می گردند و بدن ها کامل می شود .
* در دهه ی اول ماه رجب ، دجال از اصفهان خروج مي‌كند ، و عثمان ابن عنبسه معروف به سفياني ، که پدرش از ذريه ی عتبه ابن ابي سفيان ، و مادرش از ذريه ی یزید بن معاويه عليه الهاويه می باشد از رمله خروج می کند ، که در وادي يا بس قرار دارد .
* جسد اميرالمومنين عليه السلام در ماه رجب در قرص آفتاب ظاهر مي‌شود ، که همگي خلايق او را مي‌شناسند ، و منادي در آسمان به اسم مبارك مطهر آن حضرت عليه السلام ندا مي‌كند .
* جبرئیل در اول صبح روز بيست سوم ماه رمضان در آسمان ندا مي‌كند : الا ان الحق مع علي و شيعته ، یعنی آگاه باشید که حق با علی و پیروان او می باشد .
* ابلیس در آخر همان روز در زمین ندا مي‌كند : كه الا ان الحق مع عثمان الشهيد و شيعته ، یعنی آگاه باشید که حق با عثمان شهید و با پیروان او می باشد .
و هر دو صوت را كل خلايق هر كس به لغت خود ، می شنوند ، و در اين وقت شبهه ی اهل باطل قوت مي‌گیرد.
* در اواخر ماه رمضان ماه، می گیرد ، و در پنجم (یا) نيمه‌اش آفتاب می گیرد.
*و چون بيست و پنجم ذي الحجه شود نفس زكيه محمد بن الحسن ، بین ركن و مقام ، از روي ظلم و جور كشته مي‌شود.
*در روز جمعه دهم محرم ، نور الله الا كبر صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ظاهر مي‌شود ، و در مسجد الحرام داخل مي‌شود ، و در پيش روي مباركش هشت بز مي‌باشد ، كه حضرت ايشان را مي‌راند ، و داخل مسجد الحرام مي‌كند و خطيب را مي‌كشد .

فصل اول
*چون خطيب را بكشد ، در داخل كعبه غايب می شود چون شب برآيد شب شنبه ، بالاي بام كعبه می رود ، سيصد و سيزده نفر اصحاب خود را ندا می كند ، که همگي از مشرق و مغرب زمين در نزدش جمع می شوند .
* چون صبح روز شنبه شود ، مردم را به بیعت خود فرا می خواند ، و اول كسي كه با او بيعت می كند طاير ابيض، جبرئيل عليه السلام خواهد بود .
*در مکه باقي مي‌ماند تا اين كه ده هزار نفر به خيل لشكر آن جناب جمع شوند .
* سفياني دو لشكر يكي را به جانب كوفه ، و لشكر ديگري را به جانب مدينه مي‌فرستد ، سربازان ‌شومش به مدينه داخل می شوند ، و شهر را خراب می کنند ، و قبر شريف و مطهر را منهدم می سازند ، و چهار پايان ايشان در مسجد رسول صلي‌الله عليه و آله پشکل می اندازند ، و عسکر ديگر را به جانب مكه می فرستد ، تا مكه را خراب كنند، چون به بيدا ( بیابان ) برسندكه به مكه نزدیک است ، زمين ايشان را فرو می کشد ، و همه هلاك می شوند ، و از ايشان جز دو نفر نجات نمی يابند ، يكي به جانب سفياني می رود تا او را خبر كند ، و دومي به جانب قائم عليه السلام می شتابد تا آن بزرگوار را از واقعه ی عسکر بشارت بدهد.
* آن حضرت به جانب مدينه روان می شود و جبت و طاغوت اين امت را از قبر نحس ايشان بيرون می آورد و ايشان را به دار می زند .
* به جانب شهرهای ديگر عازم می شود ، و دجال را می كشد، و با سفياني ملاقات می كند ، سفياني با آن بزرگوار بيعت می نمايد، اقوامش به او می گويند كه : چه كردي ؟ می گويد كه : اسلام آوردم و بیعت کردم ، پس قومش می گويند كه : ما هرگز با تو موافقت نخواهیم كرد به اندازه ای او را اغوا مي‌كنند ، تا اين كه بر حضرت قائم خروج می كند ، حضرت حجت علیه السلام ، آن ملعون را به جهنم واصل می كند .
* لشگرهای خود را به اقطار و اطراف زمين می فرستد تا زمين را از عدل و داد و قسط پر کنند ، چنان كه از ظلم و جور پر شده بود .

فصل دوم
در رجعت حسینی (ع)
*آن حضرت در كوفه مستقر مي‌شود ، و مسكن عيال و اهلش مسجد ( سهله در کوفه ) خواهد بود ، و محل حكم و داوری و فتو‌ایش مسجد كوفه خواهد بود . مدت ملكش هفت سال می باشد لكن حق تعالي روز و شب را بلند می كند تا اين كه يك سال به اندازه ی ده سال شود زيرا كه حق تعالي امر مي‌كند فلك را كه سرعت نكند و در آن سال ها به کندی حرکت می کند تا اين كه مدت ملكش هفتاد سال از سال هاي معروف زمان ما شود ، چون پنجاه و نه سال از حكومت حضرت قائم عليه‌السلام بگذرد ، آقا و مولایمان حضرت امام حسين عليه السلام با هفتاد و دو نفر از شهداي كربلا و با ملائكه ی نصر شعثا و غبرا ( پریشان و غبار آلود ) كه در نزد قبر مطهر آن حضرت مي‌باشند خارج می شود . چون هفتاد سال بگذرد زنی از بنی تمیم که اسم او سعیده است ، حضرت قائم ( ع ) را شهید می کند ، و آن زن بد سرشت ریش دارد ، مثل ریش مردان ، او با هاونی از سنگ ، بر بالای بام می ایستد و چون آن بزرگوار از آن کوچه عبور مي‌كند آن ملعونه هاون را بر سر مبارک حضرت می زند ، چون آن بزرگوار از عالم فنا ارتحال می فرمايد حضرت امام حسين عليه السلام او را تجهيز فرموده و به امر قائم می شود .
* يزيد بن معاويه ، و عبيد الله بن زياد و عمر بن سعد و شمر بن ذي الجوشن و كساني كه در صحراي كربلا با ايشان بودند ، و كساني كه از کارهای زشت ايشان راضي بودند ، از اولين و آخرين لعنه الله عليهم اجمعين، همگي ايشان را ، امام حسين عليه السلام به قتل می رساند، و از جملگي قصاص می كند ، و بسيار ي‌ از مخالفين و دوستان ايشان را می کشد.
* تا این که جماعت اشرار و بقيه ی كفار بر علیه آن حضرت علیه السلام می شورند ، و بر آ ن بزرگوار غالب مي‌شوند ، و او را در بيت الله الحرام محاصره مي‌كنند .
* چون امر به آن حضرت شديد شود ، سفاح اميرالمؤمنين عليه السلام با ملائكه براي نصرت فرزند گرامي خود خروج مي‌كند ، اعداء دين و رؤساي منافقين را مي‌كشند ، آن بزرگوار با فرزند عالي مقدار خود مدت سيصد و نه سال مكث مي‌كند ، چنان كه اصحاب كهف مكث نمودند ، پس آن حضرت را شهيد می نمايند . لعن الله قاتليه حضرت امام حسين عليه‌السلام قائم بدين الله باقي مي‌ماند و مدت ملك آن حضرت پنجاه هزار سال است ، و از شدت كبر سن ، ابروي خود را با دستمال مي‌بندد .

فصل سوم
* حضرت امير المؤمنين عليه السلام ، تا چهار هزار سال، يا شش هزار سال يا ده هزار سال بعد از شهادت بنا بر اختلاف روايات ، باقي مي‌ماند .
و بعد از مدتی که یاد کردیم آن حضرت با جميع شيعیان خود به دنیا بر می گردد ، و دو باره كشته می شود ، و باز زنده می گردد ، چنان كه خودشان فرموده اند : انا الذي اقتل مرتين و احيي مرتين ، ولي الكره بعد الكره و الرجعه بعد الرجعه ، یعنی من همان کسی هستم که دو بار کشته می شوم و دو بار زنده می شوم و برای من دوره ای بعد از دوره ای ، و برگشتی بعد از برگشتی است .
*همه ی ائمه عليهم السلام ، حتي حضرت قائم عليه السلام به دار دنيا بر می گردند ، به جهت اين كه براي هر مؤمني يك كشته شدن است و يك مردن .
و آن حضرت بعد از ظهورش در دنيا شهيد خواهد شد و ناگزیر بر می گردد ، تا اين كه حكم مردن جاري شود .
* ابليس و اتباع آن نزد روحاء نزديك فرات جمع مي‌شوند ، پس مؤمنين از اصحاب امير المؤمنين عقب مي‌نشينند ، بسياری از ایشان در فرات غرق می شوند ، و در اين وقت تاویل آیه ی : ( هل ينظرون الا ان یأتيهم الله في ظلل من الغمام و الملائكة و قضی الامر ) آشکار می شود و رسول الله صلي الله عليه و آله در پارچه ی ابري فرود می آيد ، در حالی که به دست مباركش حربه‌اي از نوراست .
*ابليس چون آن بزرگوار را ببيند فرار می كند ، انصارش می گويند : كجا مي روي و حال آن كه نصرت ما نزديك شده ؟ مي گويد : من مي‌بينم آنچه را كه شما نمي‌بينيد ، و من از خداوند عالميان مي‌ترسم .
* رسول الله صلي الله عليه و آله به آن ملعون رسیده و آن حربه را بر پشتش می زند که از سينه‌اش در می آید ، و به جهنم واصل می شود .
آن گاه تمامي اصحابش را به قتل می رسانند .
*در آن وقت در روي زمين حق تعالي عبادت مي شود ، و احدی هيچ شريكي برايش قرار نمي‌دهد ، و مؤمن زندگاني مي‌كند و نمي‌ميرد ، تا اين كه هزار پسر برايش متولد شود ، و چون در اوان طفوليت لباسی را به ولدش بپوشاند ، آن لباس با آن طفل نمو مي‌كند ، هر قدر كه آن طفل بزرگ مي‌شود آن جامه نيز بلند مي‌شود ، و رنگ آن جامه به هر رنگ كه خود او مي‌خواهد در می آید ، و بركات زمين ظاهر مي‌شود و ميوه ی زمستان را در تابستان ، و ميوه ی تابستان را در زمستان مي‌خورند ، و هر گاه ميوه ای از درخت بر زمين افتد همان دم در محلش درختي مي‌رويد .
* در آن وقت ( جنتان مدهامتان ) در نزد مسجد كوفه و حول آن ظاهر مي‌شود ، با آنچه خدا می خواهد .

( خرابی جهان )
و چون حق تعالي مي‌خواهد كه حكم خود را در خرابی عالم نافذ فرمايد ، رسول الله صلي الله عليه و آله و اولاد طاهرينش را بالا مي‌برد . و خلايق بعد از بالا رفتن ايشان سلام الله عليهم ، چهل روز در هرج و مرج باقي مي‌مانند ، تا اين كه اسرافيل در نفخه ی صور بدمد .
*****
آنچه ما در اين جا از احوال رجعت ، ذکر کردیم همه را از احاديث ايشان استفاده نموده‌ايم ، و سزاوار است مؤمن رجعت ايشان سلام الله عليهم اجمعين به دنيا را اعتقاد كند، و اعتقاد به رجعت به ايشان در احادیثشان واجب است ، شك نمي‌كند به آن کسانی که به آن اخبار ایمان آورده‌اند .
و اما وجه اين كه نگفتيم واجب است و گفتیم : سزاوار است به جهت خلاف بعضي از علما است كه حكم كرده‌اند مراد از رجعت ، رجوع دولت و قيام قائم عليه السلام است ، نه رجوع اشخاص بعد از موت ايشان .
و حق واقع آن است كه رجعت ايشان به نص اخبار بسیار حق است ، و به قول کسی که می گوید : اين اخبار ، اخبار آحاد مي‌باشد نبايد التفات كرد ، بعد از حكم ظاهر قرآن ، و نص حدود پانصد حديث مروي از ايشان سلام الله عليهم .
و هر گاه دليلي در اين مقام غير از انكار مخالفين نبود هر آينه همين انكار ايشان به تنهائي در حقيقت مراد کفایت می کرد ، زيرا كه رشد و هدایت در مخالفت ايشان است .


ملحقات خاتمه

و آنچه در این باب ، به اصول دين ملحق مي‌شود كلام در آجال و ارزاق و اسعار است .
اما اجل : عبارت از وقت حدوث شیء است . و اجل موت ، عبارت است از انتهای مدت بقاي آن چیز در دنيا ، و انتهای آنچه حق تعالي از رزق و حيات و ساير تقديرات برايش قرار داده است و اين اجل ، به موت و به قتل حاصل مي‌شود.
اما موت(مرگ) : موت بر دو قسم است ، موت طبيعي و غير طبيعي ، اما موت طبيعي ، ( مدت ) آن صد سال ، يا هشتاد سال ، يا صد و بيست سال است ، بنا بر احتمالاتی که در فصول انسانيت وجود دارد ، آیا فصل ربيع در انسان بيست سال می باشد ؟ يا بيست و پنج سال؟ يا سي سال؟ و هر كدام قائل دارد ، ساير فصول هم چنين است.
( با این بیان ) اجل ، به انتها رسیدن مدتی است که قلم اعلي در لوح محفوظ به آن جاري شده است از مدت بقايش در اين دنيا ، و از مدت ارزاق و مددهای دنيايی نسبت به شخص ، از انواع رزق ، به حسب قابليت های فرد ، مثل : اکل و شرب و لبس و علم و فهم و غيرذلك .
هر گاه شخص از ماحض الايمان ها است يا ماحض الكفر ها ، باقي مي‌ماند از آنچه مقدر شده بود برايش در دنيا در لوح محفوظ ، به قدر آنچه مقدر شده است از براي بقايش در نزد قيام قايم عليه السلام ، یا رجعت پيغمبر و اهل بيت طاهرينش سلام الله عليهم .
و آن اجل كه به موت غير طبيعي حاصل مي‌شود حسب سببي است كه علت مرگش شده است ، گاه معصيت و گناه در این باره اثر می گذارد و محو مي‌كند آنچه را كه مقدر شده است از براي انسان از رزق و اجل . و انسان مي‌ميرد و باقي نمي‌ماند از آن امور كه برايش تقدير شده بود مگر آنچه كه مقدر شده است برايش نزد قيام قائم عليه السلام ، باقی بماند هر گاه ماحض الايمان يا ماحض الكفر باشد .
اما آن اجل ، كه به اعتبار قتل حاصل شده ، در باره ی آن اختلاف کرده اند .
* بعضي برآنند : كه به اجلش مي‌ميرد ، و قتل مطابق با اجلش اتفاق می افتد .
*و بعضي گفته‌اند : پيش از اجل خود مي‌ميرد .
و اين طايفه که اجل را هلاکت می دانند ، می گویند : قبل از اجل مرده است و گرنه دیه ای برای او از طرف قاتل لازم نمی آمد . ( در مدت باقی مانده از عمر ) اختلاف كرده‌‌اند :
* بعضي بر آن رفته‌اند كه : چهل روز قبل از اجل خود مي‌ميرد و هر گاه قتل نبود هر آينه چهل روز زندگاني مي‌نمود .
*بعضي گفته‌اند : كه امر بر ما مجهول است نمي‌دانيم كه زندگاني مي‌كرد يا نه ؟
*بعضي كلمات ديگر نيز گفته‌اند .
*****
* و آنچه من از احاديث ائمه عليهم ‌السلام فهميدم این است كه پيش از اجل خود كشته مي‌شود ، و هر گاه كشته نمي‌شد در دنيا مقدار دو سال و نيم زندگاني مي‌كرد كه عبارت از سي ماه باشد.
و اما رزق( و روزی ) ، پس آن عبارت از چيزي است كه صاحب حيات در حال حيات از آن منتفع شود و نباید دیگری وی را از آن مانع شود ، و منظور از دیگری ، غیر خدا و غیر رسول خدا و غیر اهل بیت او علیهم السلام می باشد .
و از همین مطلب ظاهر مي‌شود كه حرام رزق نيست و دليل بر اين كه حرام رزق نيست اخبار ائمه عليهم السلام است ، قرآن نيز برآن دلالت دارد ، خدا مي‌فرمايد: ( و مما رزقناهم ينفقون ) مؤمنان کسانی اند که از آن چه به آنان روزی داده ایم احسان کنند. در این آیه حق تعالي ايشان را بر انفاق ارزاق مدح کرده است ، و هر گاه حرام رزق ‌بود هر آینه ايشان را بر انفاق آن مذمت مي‌كرد ، زيرا كه( این انفاق ) تصرف در مال غير و بدون اذن او می باشد .
و اما اسعار : ارزانی عبارت از پايين آمدن قيمت شيئ است از آن چه در وقت مخصوص و مكان مخصوص عادت بر آن جاری شده بود . و گرانی بالا رفتن قیمت شیئ از وضع عادی است.
بعضي گفته‌اند :
*اين گراني و ارزاني گاهي از جانب حق تعالي مي‌شود، به اين طريق كه اشیاء را كم مي‌كند ، و رغبت مردمان را به سوي آن بسيار مي‌كند ، و قيمت ها بالا می رود .
*و گاهي به عكس رفتار مي‌كند و بهای اجناس ارزان می شود .
*و گاهي از غير جانب حق تعالي است به اين صورت كه سلطان مردم را از آوردن اجناس منع مي‌كند ، و نرخ ها گران مي‌شود ، و ايشان را از خريدن آن ها منع مي‌كند و نرخ ها ارزان مي‌شود .
و جزای غم هائی که از طرف ظالم بر مردم می رسد به عهده ی او است.
*و حق در اين مسئله اين است كه گراني و ارزاني به تقدير حق سبحانه و تعالي ، و اعمال مردمان است . و بيانش آن است كه حق سبحانه گاهي اجناس را با اسباب وجودش كم مي‌كند ، مثل اندک بودن نزولات آسمانی ، و سبب اين اندک شدن يكي از سه امر است :
*اول اين كه براي بعضي از اهل معاصي عقوبت است به آن چه كه كرده بودند ، پس آن عقوبت به ايشان ، و به کسانی می رسد كه با ايشان بودند ، هر چند خود عاصي نباشند ، و به ايشان عقوبت مي‌رسد به جهت اين كه با ايشان بودند چنان که حق تعالي مي‌فرمايد : ( فلا تقعدوا معهم حتي يخوضوا فی حديث غيره انكم اذاً مثلهم ) يعني با عاصيان و منافقان در حال معصيت ايشان منشینید تا اين كه از آن حال به حال ديگر منتقل شوند ، و الا شما نيز مثل آن ها خواهيد بود .
*دوم اختبار و امتحان عباد است ، چنان چه : حكايت از سليمان فرمود : ( لیبلونی اَ أشكر ام اكفر ) تا حلاوت فرج را به ایشان بچشاند ، چنان كه فرمود : ( و لنبلونكم بشيئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين ) يعني ما مردمان را مي آزمايیم به اين كه ايشان را به خوف و گرسنگي و كمي مال و اولاد و خشكي مزارع و بساتين مبتلا مي‌كنيم پس صبر كنندگان را به انواع ثواب بشارت باد .
*سوم آن كه درجه ی شاكران را بر رخا و ارزاني، و درجه ی صابران را بر بلا و گراني بالا ببرد. زيرا كه دنيا براي مؤمن همچو زندان است .
و آنچه گفتيم : سابقاً اسباب وجود متاع را کم می کند مراد من اسباب قابليت وجود او است .
*مثل: بالا رفتن تقاضا
*بودن كساني كه متاع را مي‌خرند و نگاه مي‌دارند تا گران شود ، بفروشند.
* منع امطار ( کم کردن نزولات آسمانی ) .
*ترسناک و نا امن بودن راه ها به زیاد شدن راهزنان و امثال اين ها ، از اموري كه حق تعالي آن را كه با محبت خدا مخالفت مي‌كند به نفس خودش وا مي‌گذارد ، و تا اسباب منع از او صادر مي‌شود از انواع معاصي و ظلم به بندگان و غير ذلك.
چه هر چه كه سبب گراني شود به علت تقصير در حق معبود است زيرا مقتضاي کرم ، رخا و ارزاني است ، خلاف مقتضي ، به علت وجود موانع یعنی تقصيراتی است که از مكلفين و استعداد های ایشان ( سر چشمه می گیرد ) .
و هر گاه كلام را به اين طريق ادا كنيم كه گراني و ارزاني ، از جانب حق تعالي است درست گفته ایم به اين معني كه اسباب آن را تقدير كرده به تقصيرات مكلفين در گراني و با ایشان به عمل خود آن ها رفتار کرده ، و در ارزانی ، به تفضل خود تقصیرات آن ها را عفو کرده است.
و هر گاه بگوییم : گرانی و ارزانی به عمل مردم مربوط می شود به این معنی که خدا به موقع گرانی با عدالت خود با ایشان رفتار می کند و در ارزانی از گناهانشان می گذرد راست گفته ایم .و بر بندگان واجب است بر نعمت های خدا و بر کرم و آلایش شکر گذار باشند و به قضا و قدرش راضی شوند .
زیرا خدای تعالي ولي هر چيزی است . و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين . فارغ شد از نوشتن و سياه كردن اين اوراق ، عبد مسكين احمد بن زين الدين الاحسائي
در این جا ترجمه ی كلام شریف ايشان تمام شد و حقير نظر به وفور اشغال در دو روز ترجمه‌اش را به انجام رسانيدم لكن برای مراجعه و تأمل در بسط بعضي مقامات و تأديه ی كلام به وجه احسن فرصتی نشد. و المیسور لايسقط بالمعسور و الی الله ترجع الامور و السلام علي من اتبع الهدي.

سید کاظم حسینی رشتی




منبع : كتاب حيات النفس شيخ احمد احسايي